- ۰ نظر
- ۲۸ دی ۹۷ ، ۱۷:۳۳
اگر تو مُلک جهان را به دست آوردی
مباش غره که ناپایدار خواهد بود...
سعدی
همی دور مانی ز رسم کهن
براندازه باید که رانی سخن
***
به بخشش بیارای و زفتی مکن
به اندازه باید به هر در سخن
***
اگر زو براندازه یابم سخن
نو آیین بدیهاش گردد کهن
***
ز قیصر چو بیهوده آید سخن
بخندد بران کار مرد کهن
***
بیندیش و این را یکی چاره جوی
سخن های خوب و به اندازه گوی
"فردوسی"
آن که سنت با جماعت ترک کرد در چنین مسبع،نه خون خویش خورد
هست سنت ره، جماعت چون رفیق بی ره و بی یار،افتی در مضیق
مولوی
روزی "باز" پادشاهی از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پیرزن فرتوتی که مشغول پختن نان بود روی آورد.
پیرزن که آن باز زیبا را دید فورا پاهای حیوان را بست، بالهایش را کوتاه کرد، ناخنهایش را برید و کاه را به عنوان غذا جلوی او گذاشت.
سپس شروع کرد به دلسوزی برای حیوان و گفت:
ای حیوان بیچاره! تو در دست مردم ناشایست گرفتار بودی که ناخنهای تو را رها کردند که تا این اندازه دراز شده است؟
مهر جاهل را چنین دان ای رفیق
کژ رود جاهل همیشه در طریق
پادشاه تا آخر روز در جستجوی باز خویش میگشت تا گذارش به خانه محقر پیرزن افتاد و باز زیبا را در میان گرد و غبار و دود مشاهده کرد.
با دیدن این منظره شروع به ناله و گریستن کرد و گفت:
این است سزای حیوانی که از قصر پادشاهی به خانه محقر پیرزنی فرار کند.
هست دنیا جاهل و جاهل پرست
عاقل آن باشد که زین جاهل بِرَست
مثنوی معنوی
خوشست عُمر
دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این
پنج روزِ فانی نیست ...
سعدی
هر که دانه نَفشاند به زمستان در خاک
ناامیدی بود از دخل به تابستانش...
سعدی
پاس ادب ، به حد کفایت نگه دار
خواهی اگر ز بی ادبان یابی ایمنی
اُفتاده باش ، لیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نبهره شوی ، از فروتنی...
رهی
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و میخواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟»
پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.»
تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت.
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودروی خود بر میگشت یاد حرفهای پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد.
شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم.
رهرو آن نیست گهی تند و گهی کند رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود