- ۰ نظر
- ۳۰ دی ۹۶ ، ۲۱:۳۹
خصوصیات مردان را آزمودم و شریف ترین ِ آن را « صداقت در گفتار » یافتم .
هر کس شرف ِ صداقت را نداشته باشد ، بهترین اخلاق را ضایع کرده است .
ایاس بن معاویه رحمهالله-تهذیب الکمال ۳/۴۱۳
و (به یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه (کعبه) را بالا می بردند،(و می گفتند:) « پروردگارا! از ما بپذیر، همانا که تویی شنوای دانا.
(سورة البقرة - آیه شماره ۱۲۷)
از امام مالک درباره شخص دعا کننده ای که ( در دعایش خطاب به الله متعال ) می گوید:یا سیدی (ای سرورم)،سوال شد
در پاسخ گفت: (شیوه ی) دعای پیامبران مرا به شگفت می آورد(که می گفتند ربنا ربنا - یعنی ای پروردگارا پروردگارا)
------------------------------
سُئل الإمام مالک عن الداعی یقول: یا سیِّدی، فقال: یعجبنی دعاءَ الأنبیاء
سیر أعلام النبلاء
گفتند: ای شیخ، دلهای ما خفته است که سخن تو در وی اثر نمی کند.
گفت: کاش خفته بودی که خفته را بجنبانی بیدار شود
دلهای شما مرده است.
عطار
و هر کار نیکی انجام دهند، هرگز کفران نخواهد شد،و الله به (حال) پرهیزگاران آگاه است.
(سورة آل عمران - آیه شماره ۱۱۵)
الله متعال فرموده:علیم بالمتقین=یعنی به حال پرهیزگاران آگاه است،در حالیکه بدون شک الله متعال به حال همه آگاه است.
این(عبارت در این آیه)بشارت و مژده ای ست برای پرهیزگاران و اهل تقوا،به پاداشی بسیار بزرگ و دلیلی مبنی بر اینکه همانا هیچ کسی در نزد الله برتر نمی گردد مگر اهل پرهیزگاری و تقوا.
----------------------------
إنما قال: (عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ) مع أنه عالم بالکل؛ بشارة للمتقین بجزیل الثواب ودلالة على أنه لا یفوز عنده إلا أهل التقوى
الرازی، مفاتیح الغیب
(این اموال فَی) برای فقرای مهاجری است که از خانه و اموالشان بیرون رانده شدند،از الله فضل و خشنودی میطلبند،و الله و پیامبرش را یاری میکنند،آنها راستگویانند.
(سورة الحشر - آیه شماره ۸)
ابوبکر بن عیاش گفته است:
حقیقتا (برای) خلیفه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم بودنِ ابوبکر صدیق رضی الله عنه،در قرآن(نیز دلیل موجود)است.
چرا که الله متعال می فرماید:(این اموال فَی) برای فقرای مهاجری است که از خانه و اموالشان بیرون رانده شدند،از الله فضل و خشنودی میطلبند،و الله و پیامبرش را یاری میکنند،آنها راستگویانند.
بنابراین هرکسی را که الله،او را صادق(و راستگو)نامیده باشد،دروغ نمی گوید،و این در حالیست که بدون شک صحابه(که به نص صریح این آیه راستگو نامیده شده اند) او را(این چنین) صدا زده و گفته اند(که):ای خلیفه رسول الله.
-------------------------------------
قال أبو بکر بن عیاش: أبو بکر الصدیق هو خلیفة رسول الله فی القرآن؛ لأن الله تعالى یقول: (لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَیَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ) فمن سماه الله صادقًا، فلیس یکذب، وقد ناداه الصحابة: فقالوا: یا خلیفة رسول الله!
سیر أعلام النبلاء
مردی نزد عبدالله بن مسعود آمد و گفت ای ابوعبدالرحمان با سخنانی جامع و نافع من را نصیحت کن.
عبدالله بن مسعود رضی الله عنه گفت:
الله را بندگی کن و شریکی برای او قرار مده.
قرآن هرگونه حرکت می کند به همراه آن حرکت کن.
هرکس حق را به تو پیشنهاد کرد هرچند دور باشد و دشمن از او بپذیر.و هرکس باطل را به تو پیشنهاد کرد هرچند دوست باشد و نزدیک آن را رد کن.
حلیه الاولیاء ۱۳۴/۱ ،تهذیب ۱۲۱/۱
درخت جوانی نزد درخت پیری رفت و گفت: «خبر داری که چیزی آمده که ما را میبُرد و از پایمان میاندازد؟»
درخت پیر گفت: «برو ببین از ما هم چیزی همراه او هست؟»
درخت جوان رفت و دید سری از آهن و دستهای از چوب دارد. پس نزد درخت پیر برگشت و گفت: «سرش آهن و تنهاش چوب است.»
درخت پیر آهی کشید و گفت : «از ماست که بر ماست.»
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که گفت: از پیامبر صلی الله علیه وسلم شنیدم که میفرمود:
«در میان بنیاسرائیل سه نفر بودند، یکی از آنها مبتلا به بیماری بَرَص و دیگری کچل و سومی کور بود. الله خواست آنها را امتحان کند و مَلَکی به صورت انسان پیش آنان فرستاد؛ مَلَک، نزد اَبرَص آمد و گفت: چه چیزی را دوست داری؟ جواب داد: رنگ و پوست زیبا و رفع این عیب که مردم را از من منتفر میکند؛ مَلَک، دست بر بدن او مالید و برص رفع شد و رنگ و پوستی زیبا به او عطا گردید؛ سپس به او گفت: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: شتر یا گاو (راوی در این مورد شک کرده است) و شتری ماده و بارور به او عطا شد و مَلَک گفت: الله در آن برای تو برکت اندازد.
بعد پیش کچل آمد گفت: چه چیزی را دوست داری؟ جواب داد: مویی زیبا و رفع این عیب که موجب نفرت مردم از من است؛ مَلَک، دست بر سر او مالید و مرض او رفع و مویی زیبا به او داده شد؛ سپس به او گفت: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گاو؛ ماده گاوی حامله به او عطا شد و مَلَک گفت: الله آن را برای تو مبارک گرداند.
و بالاخره نزد کور آمد و پرسید: چه چیزی را دوست داری؟ گفت: میخواهم الله بینایی را به من بازگرداند که مردم را ببینم؛ مَلَک دست بر چشم او مالید و الله بینایی را به او بازگردانید؛ سپس از او سؤال کرد: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گوسفند؛ میش بارداری به او عطا گردید. بعداً این میش دو تا شد و آنها نتیجه دادند و بعد از مدتی شخص دارای برص، مالک درهای شتر و کچل، دارای گاو و کور، صاحب گلهای گوسفند شد.
چندی بعد، مَلَک در صورت و هیأت قبلی شخص ابرص، نزد او آمد و به او گفت: من مردی مسکین هستم که در سفر همه چیز را از دست دادهام و زندگی بر من تنگ شده است و امروز، جز به الله و کمک تو، امیدی ندارم و تقاضا میکنم بهخاطر آن کسی که رنگ و پوست زیبا و این شتران را به تو عطا کرد، شتری به من بده تا به وسیلهی آن، سفرم را تمام کنم و به مقصد برسم؛ مرد جواب داد، حقوق و مخارج زیاد است؛ مَلَک گفت: مثل این که من تو را میشناسم، ایا تو همان ابرص فقیر نبودی که مردم تو را خوار میداشتند و از تو بیزار بودند؟ جواب داد: من این ثروت را از نیاکان بزرگ، پشت به پشت به ارث بردهام، مَلَک گفت: اگر دروغ میگویی، الله تو را به همان حال اول بازگرداند.
بعد در صورت و هیأت قبلی فرد کچل پیش او رفت و همان تقاضا را که از اولی کرده بود، از او نیز کرد، او هم مثل ابرص به مَلَک جواب داد و انکار نمود، مَلَک نیز گفت: اگر دروغ میگویی، الله تو را به حال اول بازگرداند.
بعد در شکل کور، نزد کور رفت و اظهار داشت که: مردی فقیر و رهگذری غریب هستم و در سفر، مخارجم تمام شده است و امروز، جز الله و کمک تو، امیدی ندارم و از تو توقع دارم بهخاطر آنکس که چشمهایت را به تو بازگردانده است، گوسفندی به من بدهی که آن وسیلهی ادامهی سفرم نمایم؛ آن مرد گفت: من کور بودم، الله، چشم سالم را به من عطا فرمود و بینایی را به من بازگردانید، هر چه میخواهی بردار و هر چه میخواهی باقی بگذار، به الله سوگند، امروز هر چه از این ثروت را در راه الله برداری، ناراحت نخواهم شد و آن را میدهم؛ مَلَک گفت: مال خود را نگهدار، الله، شما را امتحان کرد و اینک، از تو خشنود است و از دو دوستت ناراضی و بر آنها خشمناک است.
روایت متفق علیه
---------------------------------
عَنْ أبی هُریْرَةَ رضی الله عنه أَنَّهُ سمِع النَّبِیَّ صلى الله علیه وسلم یَقُولُ: «إِنَّ ثَلاَثَةً مِنْ بَنِی إِسْرائیلَ: أَبْرَصَ، وأَقْرَعَ، وأَعْمَى، أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَبْتَلیَهُمْ فَبَعث إِلَیْهِمْ مَلَکاً، فأَتَى الأَبْرَصَ فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ: لَوْنٌ حسنٌ، وَجِلْدٌ حَسَنٌ، ویُذْهَبُ عنِّی الَّذی قَدْ قَذَرنِی النَّاسُ، فَمَسَحهُ فذَهَب عنهُ قذرهُ وَأُعْطِیَ لَوْناً حَسناً. قَالَ: فَأَیُّ الْـمالِ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قال: الإِبلُ أَوْ قَالَ الْبَقَرُ شَک الرَّاوِی فأُعْطِیَ نَاقَةً عُشرَاءَ، فَقَالَ: بارَک اللَّهُ لَکَ فِیها.
فأَتَى الأَقْرعَ فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحب إِلَیْکَ؟ قال: شَعْرٌ حسنٌ، ویذْهبُ عنِّی هَذَا الَّذی قَذِرَنی النَّاسُ، فَمسحهُ عنْهُ. أُعْطِیَ شَعراً حسناً. قال فَأَیُّ الْمَالِ. أَحبُّ إِلَیْکَ؟ قال: الْبَقرُ، فأُعِطیَ بقرةً حامِلاً، وقَالَ: بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِیهَا.
فَأَتَى الأَعْمَى فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قال: أَنْ یرُدَّ اللَّهُ إِلَیَّ بَصَری فَأُبْصِرَ النَّاسَ فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیْهِ بصَرَهُ. قال: فَأَیُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلیْکَ؟ قال: الْغنمُ فَأُعْطِیَ شَاةً والِداً فَأَنْتجَ هذَانِ وَولَّدَ هَذا، فکَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنَ الإِبِلِ، ولَهَذَا وَادٍ مِنَ الْبَقَرِ، وَلَهَذَا وَادٍ مِنَ الْغَنَم.
ثُمَّ إِنَّهُ أتَى الأْبرص فی صورَتِهِ وَهَیْئتِهِ، فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْکینٌ قدِ انقَطعتْ بِیَ الْحِبَالُ فی سَفَرِی، فَلا بَلاغَ لِیَ الْیَوْمَ إِلاَّ باللَّهِ ثُمَّ بِکَ، أَسْأَلُکَ بِالَّذی أَعْطَاکَ اللَّوْنَ الْحَسَنَ، والْجِلْدَ الْحَسَنَ، والْمَالَ، بَعیِراً أَتبلَّغُ بِهِ فی سفَرِی، فقالَ: الحقُوقُ کَثِیرةٌ. فقال: کَأَنِّی أَعْرفُکُ أَلَمْ تَکُنْ أَبْرصَ یَقْذُرُکَ النَّاسُ، فَقیراً، فَأَعْطَاکَ اللَّهُ، فقالَ: إِنَّما وَرثْتُ هَذا المالَ کَابراً عَنْ کابِرٍ، فقالَ: إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَصَیَّرکَ اللَّهُ إِلى مَا کُنْتَ.
وأَتَى الأَقْرَع فی صورتهِ وهیئَتِهِ، فَقَالَ لَهُ مِـثْلَ ما قَالَ لـهذَا، وَرَدَّ عَلَیْه مِثْلَ مَاردَّ هَذا، فَقَالَ: إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَصَیّرَکَ اللهُ إِلىَ مَاکُنْتَ.
وأَتَى الأَعْمَى فی صُورتِهِ وهَیْئَتِهِ، فقالَ: رَجُلٌ مِسْکینٌ وابْنُ سَبِیلٍ انْقَطَعَتْ بِیَ الْحِبَالُ فی سَفَرِی، فَلا بَلاغَ لِیَ الیَوْمَ إِلاَّ بِاللَّهِ ثُمَّ بِکَ، أَسْأَلُکَ بالَّذی رَدَّ عَلَیْکَ بصرَکَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا فی سَفَرِی؟ فقالَ: قَدْ کُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیَّ بَصری، فَخُذْ مَا شِئْتَ وَدعْ مَا شِئْتَ فَوَاللَّهِ ما أَجْهَدُکَ الْیَوْمَ بِشْیءٍ أَخَذْتَهُ للَّهِ ﻷ. فقالَ: أَمْسِکْ مالَکَ فَإِنَّمَا ابْتُلِیتُمْ فَقَدْ رضیَ اللَّهُ عنک، وَسَخَطَ عَلَى صَاحِبَیْک.
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ؟
ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ : ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ …
ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﮑﻨﻨﺪ،
ﺑﻪ ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺗﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺣﮑﻢ ﮐﻨﻢ،
برگشتند ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ،
ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﺑﺮﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﻢ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﺩ.
کلیله و دمنه
قاضی عیاض رحمه الله میگوید:پس از درگذشت محمد بن عمر بن لبابه هنگامی که مردم در تشییع جنازهی او ازدحام کردند، پدرش عمر گفت: «ای کاش بر علمش جمع میشدند نه بر جنازهاش!»
ترتیب المدارک قاضی عیاض: ۴/ ۱۵
یک گل کاکتوس قشنگ داشتم،اوایل بهش میرسیدم قشنگ بود و جوان،کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره خیلی قوی بود،صبور بود،اگر چند روز بهش نور و آب نمیرسید هیچ تغییری نمیکرد منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود بخاطر اینکه خیلی قوی بود.هر گلی که خراب میشد،میگفتم کاکتوس چقدرخوبه هیچیش نمیشه،اما باز هم بهش رسیدگی نمی کردم.تا اینکه یه روز رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده،ریشه اش از بین رفته و فقط ساقه هاش ظاهرشو حفظ کرده بود.قویترین گلم را از دست دادم چون فکر میکردم خیلی قویه و مقاوم...
حواسمون به کاکتوس های قشنگ و عزیز دور و برمون باشه
تصویر جالب از سر در هتل پنج ستاره "لرد بایرون" در ایتالیا که مزین به سخنی از عُمَر خیام،شاعر مشهور اهل سنت و جماعت ایرانی نیشابوری است:
"زندگی یک سفر است و مسافرت زیستن دوباره".
دریافت
حجم: ۷۷.۱ کیلوبایت
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت (نگشت)
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
-----------------------
حافظ - غزل شماره ۲۵۵