| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق اسلامی» ثبت شده است

عطاء رحمه الله:

 

 

"إن الرجل ليتكلم في غضبه بكلمة يهدم بها عمل ستين سنة أو سبعين سنة."

«چه‌بسا انسان در هنگام خشم و عصبانیت، سخنی بر زبان آورد که عملِ شصت یا هفتاد ساله‌اش را تباه کند.»

 

 

فتح الباري، ابن رجب رحمه الله، ج ۱، ص ۲۰۰.

  • حسین عمرزاده

ابو‌الدَّرداء به همسرش ام‌الدرداء رضي‌الله‌عنهما گفت:

 

 

"إذَا غَضِبْتُ فرضيني وإذا غضبت رضيتك فإذا لم نكن هكذا ما أَسْرَعَ مَا نَفتَرِق."

 

«وقتی من عصبانی شدم، تو مرا آرام کن؛ و وقتی تو عصبانی شدی، من آرامت می‌کنم.
اگر چنین نباشیم، خیلی زود در میان ما جدایی می‌افتد.»

 

 

روضة العقلاء ونزهة الفضلاء، ابن حبان، ص ۷۲.

  • حسین عمرزاده

حسن بصری رحمه‌الله شبی در حال دعا بود و پیوسته می‌گفت:

 

"اللهم اعف عمن ظلمنى."

خدایا، از کسی که به من ستم کرده بگذر.

 

آن‌قدر این دعا را تکرار کرد که مردی به او گفت:


ای ابا سعید! امشب آن‌قدر برای کسانی که به تو ظلم کرده‌اند دعا کردی که حتی با خودم گفتم کاش من هم جزو آن‌ها بودم!
چه چیزی باعث شده این‌طور برایشان دعا کنی؟

 

حسن بصری پاسخ داد:


به خاطر این فرمایش خداوند که می‌فرماید:

 

{ فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ }

«اما هر کس گذشت کند و کار را به اصلاح [و آشتی] آورَد، پاداشش بر عهدۀ الله است.» [الشورى : ۴۰]

 

 

شرح ابن بطّال بر صحیح بخاری، ج ۶، ص ۵۷۵-۵۷۶.

  • حسین عمرزاده

فضیل بن عیاض رحمه الله:

 

"كَانَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا يَحْفَظُ كَلَامَهُ مِنَ الْجُمُعَةِ إِلَى الْجُمُعَةِ."

«برخی از یاران ما (آن‌قدر کم و سنجیده حرف می‌زدند که)  می‌توانستند حرف‌هایشان را از یک جمعه تا جمعه‌ی بعد به خاطر بسپارند.»

 

 

الصمت وآداب اللسان، ابن أبی الدنیا، شم ٤٣٦.

  • حسین عمرزاده

اعتراف به برتری‌های دیگران، خصلت پیامبران عليهم الصلاة والسلام است:

 

وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا...

«و برادرم هارون زبانش از من فصیح‌تر است...» [القصص : ۳۴]

 


و انکار فضیلت‌های دیگران، صفت شیطان است:

 

قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ...

«گفت: من از او بهترم.» [ص : ۷۶]

  • حسین عمرزاده

دارقطنی می گوید:

 

 

أصول أحاديث الإسلام أربعة: حديث «إنما الأعمال بالنيات» ، وحديث «من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه» ، وحديث «الحلال بين والحرام بين» وحديث «ازهد في الدنيا يحبك الله».


اصول و پایه های احادیث اسلام چهار تا است:

 

الف: انما الاعمال بالنیات …”(یعنی ارزش هر عملی در گرو نیتی است که آن عمل با خود دارد)
ب: ” من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه… (از نشانه‌های نیکو بودن اسلام فرد این است که آنچه به او مربوط نیست، رها کند)
ج:” الحلال بین والحرام بین….”(حلال واضح و آشکار است و حرام هم آشکار و واضح است)
د: ” ازهد فی الدنیا یحبک الله…”(به دنیا بی رغبت باش تا خداوند دوستت بدارد).


 

شرح البخاري للسفيري المجالس الوعظية في شرح أحاديث خير البرية - المجلس الرابع، ج ۱، ص ۱۰۸.

  • حسین عمرزاده

مردی از اهل شام بود که نیرومند و دلیر به شمار می‌رفت و گاه‌گاه به دیدار عمر بن خطّاب رضي الله عنه می‌آمد.
مدّتی از او خبری نشد. عمر احوالش را جویا شد. آشنایان گفتند:
«ای امیرالمؤمنین، گرفتار شراب‌خواری شده است!»

عمر، کاتب خود را فراخواند و فرمود بنویسد:

 

«از عمر بن خطّاب به فلان بن فلان،
سلام بر تو.
ستایش خدایی را سزاست که جز او هیچ‌کس شایسته‌ی پرستش نیست؛
او آمرزنده‌ی گناه، پذیرنده‌ی توبه، سخت‌کیفر و صاحب نعمت است؛
هیچ معبودی (به حق) جز او نیست، بازگشت به سوی اوست:
(غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِير [غافر : ۳]).»

 

سپس عمر به یارانش گفت:
«برای برادرتان دعا کنید تا خداوند دلش را به سوی حق بازگرداند و توبه‌اش را بپذیرد.»

 

وقتی نامه‌ی خلیفه‌ی عادل به دست آن مرد رسید، آن را خواند و پیوسته با خود می‌گفت:
غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ

«آمرزنده‌ی گناه، پذیرنده‌ی توبه، سخت‌کیفر...
مرا از عذابش بیم داده و در عین حال، وعده‌ی بخشش داده است!»

این را می‌گفت و اشک می‌ریخت تا آن‌که توبه کرد و از شراب دست کشید و دیگر بدان بازنگشت.

 

چون خبرِ توبه‌ی آن مرد شامی به عمر فاروق رسید، شادمان شد و گفت:
«شما نیز چنین باشید؛ هرگاه برادرتان دچار لغزشی شد، او را راهنمایی کنید و به راه درست بازگردانید. از خدا بخواهید توفیق توبه را نصیبش گرداند، و مبادا شیطان را بر ضدّ برادرتان یاری کنید.»

 

 

تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه ۳ سوره غافر.

  • حسین عمرزاده

عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی اللهُ عَنهُ قَالَ: خَدَمْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَشْرَ سِنِينَ، فَمَا قَالَ لِي أُفٍّ قَطُّ، وَمَا قَالَ لِشَيْءٍ صَنَعْتُهُ: لِمَ صَنَعْتَهُ، وَلاَ لِشَيْءٍ تَرَكْتُهُ: لِمَ تَرَكْتَهُ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ خُلُقًا، وَلاَ مَسَسْتُ خَزًّا وَلاَ حَرِيرًا قَطُّ، وَلاَ شَيْئًا كَانَ أَلْيَنَ مِنْ كَفِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَلاَ شَمَمْتُ مِسْكًا قَطُّ، وَلاَ عِطْرًا كَانَ أَطْيَبَ مِنْ عَرَقِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.


انس بن مالک رضي الله عنه می‌گوید: ده سال، خدمتگزار رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم بودم؛ و در این مدت (حتی یک بار) به من نگفتند: آه (از دست شما).
و هرگز در قبال کاری که انجام داده بودم برای من نفرمودند: چرا این کار را کرده‌ای؟ و در قبال کاری که انجام نداده بودم، برای من نگفتند:چرا این کار را نکرده‌ای؟

و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم از خوش اخلاق‌ترین و نرم خوی‌ترین مردمان بود؛ و هرگز پارچه‌ی ابریشیمی و حریر و دیبا و چیز دیگری را نرم‌تر از کف دستان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم در تمام عمر لمس نکرده‌ام؛ همچنین، هرگز مشک و عنبر و بوی خوش و عطری را خوشبوی‌تر از بوی خوشِ عرق پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم استشمام نکرده‌ام!

 


الشمائل المحمّدیة، ترجمه و شرح: فیض محمّد بلوچ، ج ۲، ص ۱۷۶-۱۷۷.

  • حسین عمرزاده

عمرو بن سواد نقل می‌کند که امام شافعی به او گفت:

 


"من در عسقلان متولد شدم و وقتی دو ساله بودم، مادرم مرا به مکه برد. اشتیاق من در دو چیز خلاصه می‌شد:

 

۱. تیراندازی

۲. و تحصیل علم.

 

در تیراندازی به چنان مهارتی رسیدم که از هر ده تیر، تمامی آن به هدف می‌نشست.

اما در مورد دانش [از روی تواضع] سکوت پیشه کرد."

 

[آنگاه] به او گفتم: "به خدا سوگند! مقام و مرتبه تو در علم، به مراتب بالاتر از جایگاهت در تیراندازی است."

 

 

أخبرنا عليّ بن أبي علىّ المعدّل قال أنبأنا عليّ بن عبد العزيز البرذعيّ قال نبأنا عبد الرّحمن بن أبي حاتم قال نبأنا أبي قال سمعت عمرو بن سوّاد يقول: قال لي الشّافعيّ ولدت بعسقلان، فلما أتى عليّ سنتان حملتني أمي إلى مكة، وكانت نهمتي في شيئين، في الرّمي وطلب العلم، فنلت من الرمي حتى كنت أصيب من عشرة عشرة، وسكت عن العلم. فقلت له: أنت والله في العلم أكثر منك في الرمي .

تاریخ بغداد، الخطیب البغدادي، ج ۲، ص ۵۷.

  • حسین عمرزاده

احمد بن سعید عابد از پدرش نقل می‌کند:

 

در کوفه جوانی بود اهل عبادت، همیشه در مسجد جامع بود و هیچ وقت آن‌جا را ترک نمی‌کرد. او چهره‌ای زیبا، قامتی خوش و رفتاری پسندیده داشت. زنی زیبارو و خردمند او را دید و دلش به او بست. این علاقه مدت‌ها در دلش ماند.

روزی جوان از مسجد به خانه می‌رفت. زن جلوی راهش ایستاد و گفت: «ای جوان! چند کلمه از من بشنو، بعد هر طور خواستی عمل کن.» جوان بی‌اعتنا گذشت. بار دیگر هم همان‌طور جلوی راهش ایستاد و همان حرف را زد. این بار جوان مدتی سکوت کرد و بعد گفت: «اینجا جای تهمت است. من دوست ندارم خودم را در معرض تهمت قرار دهم.»

زن گفت: «به خدا سوگند، من از روی نادانی اینجا نیامده‌ام. پناه بر خدا که اهل عبادت به چنین کاری آلوده شوند. اما حقیقت این است که چیزی مرا واداشت به سراغت بیایم: می‌دانم کوچک‌ترین لغزش شما نزد مردم بزرگ جلوه می‌کند. شما عبادت‌پیشگان مثل شیشه‌اید، کوچک‌ترین ضربه شما را می‌شکند. خلاصه‌ی حرفم این است که تمام وجودم به تو مشغول شده. پس خدا را در نظر بگیر، هم در حق من و هم در حق خودت.»

جوان به خانه رفت و خواست نماز بخواند، اما نتوانست تمرکز کند. پس کاغذی برداشت و چیزی نوشت. وقتی بیرون آمد، زن را دوباره همان‌جا دید. نامه را به سمت او انداخت و برگشت. در نامه نوشته بود:

 

«بسم الله الرحمن الرحیم.


ای زن! بدان که خداوند تبارک و تعالی وقتی بنده‌اش گناه می‌کند، صبر می‌کند. اگر گناه تکرار شود، باز می‌پوشاند. اما اگر بنده در گناه پافشاری کند، خداوند چنان خشم می‌گیرد که از شدت آن آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها و درختان و همه موجودات به لرزه می‌افتند. چه کسی توان تحمل چنین خشمی را دارد؟

اگر حرف‌هایت دروغ باشد، من تو را به یاد روزی می‌اندازم که آسمان چون فلز گداخته می‌شود، کوه‌ها مثل پشم نرم فرو می‌ریزند، و همه امت‌ها در برابر خدای بزرگ به زانو درمی‌آیند. به خدا قسم، من حتی از اصلاح نفس خود ناتوانم؛ پس چگونه می‌توانم دیگری را اصلاح کنم؟

و اگر حرفت راست باشد، تو را به پزشکی راهنمایی می‌کنم که بهترین درمانگر زخم‌ها و دردهاست. او الله، پروردگار جهانیان است. به سوی او برو و با صدق دعا کن. زیرا من خود سرگرم این فرمایش خدای متعال هستم:

 

{وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطَاعُ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأَعْيُنِ وَمَا تخفي الصُّدُور}
 

{و آنان را از روز نزدیک (= قیامت) بترسان، آنگاه که دلها لبریز از غم به حنجره ها رسد، برای ستمکاران نه دوستی وجود دارد، و نه شفیعی که (شفاعتش) پذیرفته شود.(خداوند) خیانت چشم ها و آنچه را که سینه ها پنهان می دارند، می داند.


پس کجا می‌توان از این آیه گریخت؟»

 

چند روز بعد، زن دوباره سر راهش ایستاد. وقتی جوان او را از دور دید، خواست برگردد تا او را نبیند. زن گفت: «ای جوان! برنگرد! دیگر هیچ دیداری بین ما نخواهد بود، مگر در پیشگاه خدا.» سپس بسیار گریست و گفت: «از خدایی که کلید قلبت در دست اوست می‌خواهم کار دشوارت را آسان کند.»

بعد به دنبالش رفت و گفت: «بر من منّت بگذار و پندی به من بده که همیشه به یاد داشته باشم، و وصیتی کن تا به آن عمل کنم.»

جوان گفت: «توصيه می‌کنم که خود را از نفس خود حفظ کنی، و یادت می‌آورم این فرمايش خدا را:

 

{وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جرحتم بِالنَّهَارِ}


{و او کسی است که (روح) شما را درشب ( هنگام خواب) می گیرد و آنچه در روز کرده اید می داند}.»

 

زن سر به زیر انداخت و گریست؛ سخت‌تر از بار پیش. بعد آرام شد، به خانه برگشت و به عبادت پرداخت.

هر وقت اندوه بر او چیره می‌شد، نامه‌ی جوان را بر چشم می‌گذاشت. به او می‌گفتند: «آیا این فایده‌ای برایت دارد؟» می‌گفت: «آیا درمانی جز این برایم هست؟»

شب‌ها در محراب می‌ایستاد و عبادت می‌کرد، تا اینکه از شدت غم از دنیا رفت.

 

جوان هر وقت یادش می‌افتاد، می‌گریست. به او می‌گفتند: «تو که از او چشم پوشیدی، چرا گریه می‌کنی؟» می‌گفت: «من از همان آغاز امیدم را از او بریدم و این کار را ذخیره‌ای برای خود نزد خدا قرار دادم. و حالا از خدا شرم دارم که ذخیره‌ای را که نزد او سپرده‌ام پس بگیرم.»

 


ذم الهوى، ابن الجوزي، ص ۵۱۲-۵۱۴.

  • حسین عمرزاده

ربیع بن خُثَیم نزد عَلقَمه رفت و آمد می‌کرد. در آن محل، جماعتی ساکن بودند و راه گذرشان از مسجد می‌گذشت. روزی گروهی از زنان وارد مسجد شدند و ربیع تا زمانی که آنان بیرون نرفتند، حتی پلک هم نزد.

به او گفته شد: «چه چیز تو را بازمی‌دارد از اینکه نزد عَلقَمه بروی؟»
گفت:

"إن بابه مصفق وأنا أكره أن أوذيه."

«درِ خانه او به صدا باز و بسته می‌شود (یا: درِ خانه او صدادار است) و من دوست ندارم باعث آزار و اذیت او شوم.»

 

 

 

منبع: طبقات ابن سعد، ج۶، ص۱۸۳–۱۸۴.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

پی‌نوشت ۱: واژه‌ی مُصْفَق در عربی از ریشه‌ی «صَفْق» می‌آید. «صفق الباب» یعنی «در را به هم کوبیدن / محکم بستن». پس: الباب مُصْفَق = «در بسته است» (آن هم به‌صورت محکم). در این روایت، مقصود این است که درِ خانه‌ی علقمه بسته بوده و ربیع نمی‌خواسته آن را بکوبد یا محکم بزند تا مزاحمت و اذیت برای صاحب‌خانه ایجاد شود. یعنی معنای دقیق جمله این می‌شود: «درِ خانه‌اش بسته است، و من خوش ندارم با کوبیدن در او را آزار دهم.»

پی‌نوشت ۲: در همین روایت آمده است که ربیع هنگام ورود زنان به مسجد، تا خروج آنان حتی پلک هم نزد. این رفتار، نشان‌دهنده‌ی شدت حیای او در نگاه است؛ همان «غَضّ بصر» (چشم‌فروپوشی) که در تعالیم اسلامی از شاخص‌های بارز تقوا به‌شمار می‌رود. بدین‌سان، روایت حاضر دو بُعد از منش اخلاقی او را نشان می‌دهد: پرهیز از نگاه نادرست و پرهیز از آزار دیگری، حتی در کوچک‌ترین امور.


نکته قابل توجه این است که کنترل نگاه و رعایت حریم زنان، یکی از پایه‌های مؤکد اخلاقی و اجتماعی اسلام است و نه صرفاً یک امر شخصی یا محدود به زمان خاص.

با این حال، امروزه برخی افراد دیندار‌نما، با وقاحت تلاش دارند ریشه‌های این آموزه‌ها—از جمله مفهوم حجاب و غضّ بصر—را تحریف یا به‌کل انکار کنند؛ در حالی که نمونه‌های تاریخی مانند رفتار ربیع بن خثیم، روشنی و اصالت آموزه‌های اسلامی در زمینه‌ی رعایت حریم زنان را به‌روشنی نشان می‌دهد.

  • حسین عمرزاده

ابن وهب می‌گوید:

 

"نَذَرتُ أَنِّي كُلَّمَا اغْتَبْتُ إِنْسَاناً أَنْ أَصُوْمَ يَوْماً، فَأَجْهَدَنِي، فَكُنْتُ أَغْتَابُ وَأَصُوْمُ، فَنَوَيْتُ أَنِّي كُلَمَّا اغْتَبتُ إِنْسَاناً، أَنْ أَتَصَدَّقَ بِدِرْهَمٍ، فَمِنْ حُبِّ الدَّرَاهِمِ تَرَكتُ الغِيْبَةَ."

 

نذر کرده بودم که هرگاه غیبت کسی را بکنم، یک روز روزه بگیرم. اما این کار برایم طاقت‌فرسا شد؛ چرا که غیبت می‌کردم و سپس روزه می‌گرفتم. پس تصمیم گرفتم که هر بار غیبت کسی را کردم، یک درهم صدقه بدهم. و چون به درهم‌ها علاقه داشتم، غیبت را ترک کردم.

 

راوی (نقل‌کننده‌ی سخن) می‌گوید:

 

"قُلْتُ: هَكَذَا -وَاللهِ- كَانَ العُلَمَاءُ، وَهَذَا هُوَ ثَمَرَةُ العِلْمِ النَّافِعِ، وَعَبْدُ اللهِ حُجَّةٌ مُطْلَقاً، وَحَدِيْثُهُ كَثِيْرٌ فِي الصِّحَاحِ، وَفِي دَوَاوِيْنِ الإِسْلاَمِ، وَحَسْبُكَ بِالنَّسَائِيِّ وَتَعَنُّتِهِ فِي النَّقْدِ حَيْثُ يَقُوْلُ: وَابْنُ وَهْبٍ ثِقَةٌ، مَا أَعْلَمُهُ رَوَى عَنِ الثِّقَاتِ حَدِيْثاً مُنْكَراً."

 

به‌خدا سوگند، چنین بودند عالمان راستین. و این، ثمره‌ی علم نافع است. عبدالله (ابن وهب) در هر حال حجّت است؛ و احادیث او، هم در کتاب‌های صحیح حدیث و هم در سایر منابع معتبر اسلامی بسیار آمده است. و همین بس که نسائی – با آن دقت و سخت‌گیری مشهورش در نقد حدیث – درباره‌اش گفته: «ابن وهب ثقه (قابل اعتماد) است؛ و من سراغ ندارم که او حدیثی منکر از ثقات روایت کرده باشد.»

 

سیر أعلام النبلاء، جلد ۹، صفحه ۲۲۸.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

سوار اتوبوس (درون‌شهری) بودم.
ایستگاه به ایستگاه توقف، مسافری سوار، مسافری پیاده...
در یکی از این ایستگاه‌ها، بانویی سالخورده سوار شد.
چند لحظه بیشتر نگذشته بود که گویا فهمید ماشین رواشتباه سوار شده.
با احترام از راننده خواست که نگه‌داره تا پیاده بشه.

تا این‌جای ماجرا طبیعیه. اما چیزی که عجیب و ناخوشایند بود، واکنش یکی از مسافرها بود.
نه راننده، که خودش مسئول اتوبوسه، بلکه یک مسافر که هیچ ربطی به موضوع نداشت، شروع کرد به غر زدن!
با لحنی تند و طلبکارانه سر اون زن بی‌چاره که:
«خب از اول می‌پرسیدی دیگه! چرا دقت نکردی؟!»

پیرزن، چندبار عذر خواست.
اما فایده‌ای نداشت؛ بعضی‌ها نه فقط نمی‌شنون، که انگار میل دارن کسی رو خرد کنن.
زن پیاده شد و رفت. اما اون آقا، همچنان ادامه می‌داد.
درست مثل کسی که دلش می‌خواد هرطور شده، خودش رو محق نشون بده، حتی به قیمت رنجوندن دل یه انسان سالخورده.

راستش، اگر راننده چیزی می‌گفت، شاید هنوز قابل درک بود. چون دست‌کم درگیر نظم و مسیر بود.
ولی یه مسافر؟ واقعاً چرا باید کسی که هیچ نقشی توی ماجرا نداره، این‌قدر اظهار نظر کنه؟
اگر خودش رو جای اون زن نمی‌ذاره، نمی‌تونه برای یه لحظه، مادرش یا خواهری یا عزیزی رو تصور کنه که یه روز، یه جا، به خاطر یه اشتباه کوچیک، محتاج کمی ملاحظه‌ست؟

گاهی سکوت، نه‌فقط احترامه، بلکه نشونه‌ی بلوغ و فهمه.
بعضی حرف‌ها، وقتی گفته نشن، آدم سنگین‌تر و شریف‌تر به‌نظر میاد.
چون یه کلمه‌ی نابجا، بی‌اون‌که فایده‌ای داشته باشه، می‌تونه تلخی ایجاد کنه.

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم چه زیبا فرمود:

مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْرًا أَوْ لِيَصْمُتْ
«هركس به الله و روز قيامت ايمان دارد، پس باید سخن نیک بگويد يا ساكت شود.»


منبع روایت: متفق علیه

  • حسین عمرزاده

تاریخ تنها سلسله‌ای از جنگ‌ها و کشورگشایی‌ها نیست، بلکه عرصه‌ای است که در آن شخصیت‌های بزرگ میان اخلاق و منفعت یکی را برمی‌گزینند. یکی از موضوعات مهم در فتوحات اسلامی، نحوه رفتار مسلمانان با اسیران جنگی بود. برخلاف بسیاری از تمدن‌های باستانی که اسیران را بی‌درنگ می‌کشتند، اسلام اصول خاصی برای جنگ و صلح داشت: امان دادن، وفای به عهد و رعایت اخلاق، حتی در میدان نبرد.

اقبال لاهوری، شاعر و متفکر بزرگ، در یکی از سروده‌های خود به بازآفرینی یک داستان خیالی با ریشه‌های تاریخی می‌پردازد. ماجرایی که او نقل می‌کند، اگرچه در متون تاریخی نیامده، اما حاوی پیام‌هایی عمیق درباره عدالت، پایبندی به پیمان و برتری اخلاق بر انتقام است. او این روایت را در قالب ابیاتی بیان می‌کند که نشان‌دهنده برخورد اسلام با مفهوم وفای به عهد، حتی در میدان جنگ، است:

شد اسیر مسلمی اندر نبرد
قائدی از قائدان یزد جرد

گبر باران دیده و عیار بود
حیله جو و پرفن و مکار بود

از مقام خود خبردارش نکرد
هم ز نام خود خبردارش نکرد

گفت می‌خواهم که جان بخشی مرا
چون مسلمانان امان بخشی مرا

کرد مسلم تیغ را اندر نیام
گفت خون‌ریختن بر من حرام

چون درفش کاویانی چاک شد
آتش اولاد ساسان خاک شد

آشکارا شد که جابان است او
میر سربازان ایران است او

قتل او از میر عسکر خواستند
از فریب او سخن آراستند

بوعبید آن سید فوج حجاز
در وغا عزمش ز لشکر بی‌نیاز

گفت ای یاران مسلمانیم ما
تار چنگیم و یک آهنگیم ما

نعره‌ی حیدر نوای بوذر است
گرچه از حلق بلال و قنبر است

هر یکی از ما امین ملت است
صلح و کینش، صلح و کین ملت است

ملت ار گردد اساس جان فرد
عهد ملت می‌شود پیمان فرد

گرچه جابان دشمن ما بوده است
مسلمی او را امان بخشوده است

خون او ای معشر خیرالانام
بر دم تیغ مسلمانان حرام

در این روایت، با صحنه‌ای مواجه می‌شویم که هزاران بار در تاریخ جنگ‌ها رخ داده است: یک فرمانده دشمن به اسارت درآمده و درخواست امان می‌کند. جابان، فرمانده ایرانی، اسیر شده اما هویت خود را پنهان می‌کند. مسلم، فرمانده سپاه اسلام، بر اساس درخواست او، به او امان می‌دهد. بعدتر مشخص می‌شود که این اسیر، یکی از فرماندهان برجسته ساسانی است. برخی از مسلمانان، به دلیل فریبکاری جابان، خواستار قتل او می‌شوند، اما بوعبید، فرمانده سپاه، حکم نهایی را صادر می‌کند: «ما مسلمانان، به عهد خود وفاداریم، و کشتن اسیری که امان گرفته، حرام است.»

در همین نقطه، اقبال نگاهی ژرف‌تر به ماهیت امت اسلامی و نقش فرد در آن دارد. او با ابیاتی غنی از تمثیل و معنا، نشان می‌دهد که اخلاق، نه ویژگی فردی صرف، بلکه تعهدی جمعی است. آن‌جا که می‌گوید:

گفت ای یاران مسلمانیم ما
تار چنگیم و یک آهنگیم ما


نعره‌ی حیدر نوای بوذر است
گرچه از حلق بلال و قنبر است

اقبال در این ابیات، تصویری از امت واحدی می‌سازد که علی‌رغم تنوع قومیت‌ها، طبقات اجتماعی و پیشینه‌های گوناگون، در یک صدا و یک هدف مشترک به هم پیوسته‌اند. امتی که از اصولی چون ایمان،تواضع و عدالت تغذیه می‌کند و نغمه‌ی وحدت را از عمق وجود هر یک از اعضایش به صدا درمی‌آورد. انتخاب بلال، قنبر و ابوذر، هم‌زمان انتخاب‌هایی نمادین و آگاهانه است. بلال، با رنگ پوست و پیشینه‌ی بردگی‌اش، نماد برابری انسان‌ها و نفی نژادپرستی در نگاه اسلام است؛ قنبر، که در مقام خادم علی به‌عنوان نمادی از شکستن مرزهای طبقاتی و بی‌اعتباری جایگاه‌های اجتماعی می‌ایستد؛ و ابوذر، که به‌خاطر زهد و بی‌اعتنایی‌اش به دنیا و تجملات، نماد فضیلت و فداکاری است. اما نکته‌ی اساسی که اقبال با انتخاب این شخصیت‌ها می‌خواهد بیان کند فراتر از فردیت هرکدام است. او می‌خواهد بگوید که صدای اسلام، صدای امت است؛ صدایی که از هر فرد مسلمان و از هر جایی که برخیزد، همان پیام واحد و حقیقت را فریاد می‌زند. در اینجا، اسلام نه مجموعه‌ای از افراد با مرزبندی‌های حاشیه‌ای، بلکه جمعی است از دل‌هایی متحد، که همه بر مدار عقیده، تقوا، اخلاق و عدالت گرد آمده‌اند؛ امتی که در آن، تفاوت‌های نژادی، قومی و طبقاتی هیچ‌گونه جایگاهی ندارند و در پیوندی اسلامی، معنای راستین یگانگی شکل می‌گیرد.

در ادامه، اقبال مسئولیت اخلاقی فرد در چارچوب امت را چنین ترسیم می‌کند:

هر یکی از ما امین ملت است
صلح و کینش، صلح و کین ملت است


ملت ار گردد اساس جان فرد
عهد ملت می‌شود پیمان فرد

در این نگاه، وفای به عهد، تصمیم شخصی یک فرمانده نیست، بلکه تعهدی است که شرافت کل امت اسلامی را نمایندگی می‌کند. اسلامِ اقبال، دین عدالت است، حتی در برابر دشمن؛ دینی که اخلاق را در سخت‌ترین شرایط، چون میدان نبرد، برترین سلاح می‌داند.

بررسی منابع تاریخی نشان می‌دهد که چنین روایتی مستند نیست. پس چرا اقبال این روایت را مطرح کرده است؟ او یک متفکر بود، نه یک مورخ. مانند شاعران بزرگی همچون سعدی، مولانا و فردوسی، از تاریخ به‌عنوان بستری برای بیان مفاهیم عمیق‌تر استفاده می‌کرد. این شعر، بیش از آنکه بازگویی یک واقعه‌ی تاریخی باشد، یک تمثیل اخلاقی و فلسفی است.

جابان در این ابیات تنها یک شخصیت تاریخی نیست، بلکه نمادی از تمام دشمنانی است که در لحظه‌ای بحرانی، تسلیم اخلاق حریف می‌شوند. مسلم نمادی از وجدان انسانی است که فراتر از هویت قومی یا نژادی، به اخلاق پایبند می‌ماند. بوعبید سخنگوی انصاف و معنویت در برابر خشم و انتقام است. اقبال در این شعر، سنتی دیرینه را دنبال می‌کند: بازآفرینی داستان‌هایی که مخاطب را به فکر وامی‌دارد، ترسیم تصویری از عدالت اسلامی و تأکید بر اصول اخلاقی که برای هر عصری کاربرد دارند.

امروزه، بسیاری از روایت‌های تاریخی در خدمت ملی‌گرایی افراطی، نژادپرستی و توجیه خشونت قرار می‌گیرند. اما اقبال، با این بازآفرینی، نشان می‌دهد که تاریخ، تنها گذشته نیست، بلکه بستری برای تربیت اخلاقی آینده است. او به‌جای آنکه بر پیروزی یا شکست متمرکز شود، بر رفتار انسان‌ها در لحظه‌ی آزمون تأکید دارد. جهان امروز همچنان با جنگ، تنش‌های قومی و تضادهای مذهبی درگیر است. بسیاری از جنگ‌ها نه بر اساس اصول اخلاقی، بلکه بر پایه‌ی انتقام، ترس و نفرت شکل می‌گیرند. در چنین دنیایی، اسلام همچنان راهی روشن پیش روی بشریت می‌گذارد؛ راهی که در آن عدالت، حتی در برابر دشمن، از میان نمی‌رود و اخلاق، حتی در سخت‌ترین میدان‌ها، برترین سلاح است.

منابع:


اقبال لاهوری، رموز بیخودی، حکایت «بوعبید و جابان در معنیِ اخوّتِ اسلامیه».

  • حسین عمرزاده

أم البنين بنت عبد العزيز بن مروان أخت عمر

 

عن علي بن أبي جملة قال: سمعت أم البنين ابنة عبد العزيز بن مروان تقول: أف للبخل، لو كان قميصاً ما لبسته، ولو كان طريقاً ما سلكته.

 

«علی بن ابی‌جمله روایت می‌کند که شنیدم اُم‌البنین، دختر عبدالعزیز بن مروان، می‌گفت:

از بخل بیزارم!

اگر بخل، لباس بود، هرگز آن را بر تن نمی‌کردم؛

و اگر راه بود، هرگز قدم در آن نمی‌گذاشتم.»

 

سعيد بن مسلمة بن هشام الأموي قال: كانت أم البنين ابنة عبد العزيز بن مروان تبعث إلى نسائها فيجتمعن ويتحدثن عندها وهي قائمة تصلي ثم تنصرف إليهن فتقول: أحب حديثكم فإذا قمت في صلاتي لهوت عنكن ونسيتكن. قال: وكانت تكسوهن الثياب الحسنة وتعطيهن الدنانير وتقول: الكسوة لكن والدنانير اقسمنها بين فقرائكن. وكانت تقول: جعل لكل قوم نهمة في شيء، وجعلت نهمتي في البذل والإعطاء، والله للصلة والمواساة أحب إلي من الطعام الطيب على الجوع، ومن الشراب البارد على الظمأ، وكانت تقول: وهل ينال الخير إلا باصطناعه؟ وكانت تقول: ما حسدت أحداً قط على شيء، إلا أن يكون ذا معروف فإني كنت أحب أن أشركه في ذلك.

 

سعید بن مسلمه بن هشام اموی روایت می‌کند:

 

«اُم‌البنین، دختر عبدالعزیز بن مروان، گاهی به زنان نزدیک به خود پیام می‌داد تا گرد هم آیند و با هم گفتگو کنند. در همین زمان او ایستاده نماز می‌خواند. وقتی از نماز فارغ می‌شد، رو به آن‌ها می‌کرد و می‌گفت: گفت‌وگوی شما را دوست دارم، اما وقتی در نماز هستم، از شما غافل می‌شوم و فراموشتان می‌کنم.

 

او برای آن زنان لباس‌های زیبا می‌فرستاد و به آن‌ها دینار می‌بخشید و می‌گفت: لباس‌ها برای خودتان، اما دینارها را میان نیازمندان‌تان تقسیم کنید.

 

همیشه می‌گفت: خدا برای هر گروهی میل و علاقه‌ای در چیزی قرار داده است، و علاقه من در بخشیدن و عطا کردن است. سوگند به خدا، پیوند با مردم و کمک به دیگران برایم شیرین‌تر و دوست‌داشتنی‌تر است از خوردن غذای لذیذ هنگام گرسنگی، و از نوشیدن آب خنک هنگام تشنگی.

 

و می‌گفت: مگر می‌شود به نیکی و خیر رسید، جز با انجام دادنِ کارهای نیک؟

 

و باز می‌گفت: هرگز به کسی برای چیزی حسد نبرده‌ام، مگر به انسانِ نیکوکار؛ چرا که دوست داشتم در کار خیر با او شریک باشم.»

 

قال يوسف: وحدثني سعيد بن مسلمة بن هشام بن عبد الملك قال: حدثتني امرأة من أهلي قالت: سمعت أم البنين تقول: ما تحلى المتحلون بشيء أحسن عليهم من عظم مهابة الله في صدورهم.

 

یوسف می‌گوید: سعید بن مسلمه بن هشام بن عبد الملک برای من نقل کرد که یک زن از اهل خانواده‌ام به من گفت:

شنیدم که اُم‌البنین می‌گفت:

 

هیچ چیز برای انسان بهتر و زیباتر از این نیست که در دل‌هایشان عظمت و مهابت خداوند را احساس کنند.»

 

منبع:‌‌ صفة الصفوة، ابن‌الجوزي، ج ٢، صص ۴۳۰و۴۳۱.

  • حسین عمرزاده

امام احمد بن حنبل (رَحِمَهُ‌الله) یکی از زنان محرم خود را فرستاد تا از زنی خواستگاری کند.

وقتی برگشت، گفت: «او را پسندیدم.»

امام احمد پرسید: «آیا هنگام گفت‌وگوی شما کسی حضور داشت؟»

پاسخ داد: «بله، خواهرش هم آنجا بود، اما او یک‌چشم است!»

امام احمد گفت: «برو و همان خواهر یک‌چشم را برای من خواستگاری کن!»

بنابراین، آن زن رفت و برای او همان خواهر را خواستگاری کرد و امام احمد با او ازدواج نمود.

پس از هفت سال زندگی مشترک، همسرش از او پرسید:

«پسرعمو! آیا تاکنون چیزی در من دیده‌ای که تو را ناراحت کرده باشد؟»

امام احمد پاسخ داد:

«نه، فقط کفش تو هنگام راه‌رفتن صدا می‌دهد!»

یعنی تنها چیزی که پس از هفت سال زندگی مشترک او را ناراحت کرده بود، صدای کفش همسرش هنگام راه‌رفتن بود!

در روایت دیگری نیز آمده است که گفت:

لَا، إلَّا هَذا النَّعْلُ الَّذيْ تَلْبِسِيْنَهُ، لَم يَكُنْ عَلَى عَهْدِ رَسُوْلِ الله

یعنی: «نه، جز این کفشی که می‌پوشی، زیرا در زمان رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم چنین چیزی نبود.»۱

همسرش نیز بلافاصله آن کفش را فروخت و کفشی ساده‌تر خرید و آن را می‌پوشید.

 

مشیّت الهی چنین بود که این همسر (ریحانه) برای او فرزندی به دنیا بیاورد به نام عبدالله؛ مردی ثقه و ثابت در روایت که به‌تنهایی روایت‌کننده‌ی مسند پدرش بود و نزدیک به ۲۷ هزار حدیث را از او نقل کرد.

 

امام احمد، پیش از ازدواج با این بانو، همسر دیگری داشت به نام عَبَّاسَة که از دنیا رفته بود.

درباره‌ی آن همسرش نیز چنین می‌گفت:

أَقَامَتْ أمُّ صَالِحٍ مَعِي عِشْرِيْنَ سَنَةً فَمَا اختَلَفْتُ أَنَا وَهِيَ في كَلِمَةٍ.

یعنی: «مادر صالح ۲۰ سال با من زندگی کرد و در این مدت حتی در یک کلمه هم با یکدیگر اختلاف نداشتیم.»۲


درست و زیبا زندگی کردند، و با به جای گذاشتن نسلی نامدار و آثاری ارزشمند، به زیبایی هم دنیا را ترک کردند.

رَحِمَهُمُ اللهُ تَعالی

 

منابع:

۱) مناقب الإمام أحمد، ص ۴۰۳-۴۰۴ و طبقات الحنابلة، ج ٢، ص ۵۸۴

۲) طبقات الحنابلة، ج ٢، ص ۵۸۳

  • حسین عمرزاده

از ابن مبارک (رحمه‌الله) پرسیدند:


«چرا وقتی با ما نماز می‌خوانی، در کنار ما نمی‌نشینی؟»


او پاسخ داد:

«من نزد صحابه و تابعین می‌روم.»


گفتند: «مگر صحابه و تابعین کجا هستند؟!»


گفت: «به دانشم (و کتاب‌هایم) سر می‌زنم، آثار و سخنانشان را می‌خوانم و از آن‌ها بهره می‌برم.

چرا با شما بنشینم، در حالی که شما غیبت مردم را می‌کنید؟»


قِيلَ لِابْنِ الْمُبَارَكِ: إِذَا صَلَّيْتَ مَعَنَا لِمَ لَا تَجْلِسُ مَعَنَا؟: قَالَ: " أَذْهَبُ مَعَ الصَّحَابَةِ وَالتَّابِعِينَ , قُلْنَا لَهُ: وَمِنَ أَيْنَ الصَّحَابَةُ وَالتَّابِعُونَ , قَالَ: أَذْهَبُ أَنْظُرُ فِي عِلْمِي فَأُدْرِكُ آثَارَهُمْ وَأَعْمَالَهُمْ فَمَا أَصْنَعُ مَعَكُمْ أَنْتُمْ تَغْتَابُونَ النَّاسَ.


الحلیة، ج ۸، ص ۱۶۴

  • حسین عمرزاده

از امام شافعی (رحمه‌الله) پرسیدند:


چه چیزهایی شأن مردان را پایین می‌آورد؟

فرمود:


  • پرحرفی
  • برملا کردن راز
  • و اعتماد بی‌جا به هر کس.


سُئِلَ أَيُّ الأَشْيَاءِ أَوْضَعُ لِلرِّجَالِ فَقَالَ كَثْرَةُ الْكَلامِ وَإِذَاعَةُ السِّرِّ وَالثِّقَةُ بِكُلِّ أَحَدٍ.

ابن عبد البَر، الإنتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء، ص ۱۰۰

  • حسین عمرزاده

یکی از حکمت‌های عمیق شریعت اسلام، تأکید بر حفظ فاصله‌های اجتماعی میان زن و مرد و تعیین چارچوب‌هایی است که ضامن سلامت اخلاقی فرد و جامعه باشد. این آموزه‌ها نه‌تنها برای زنان، بلکه برای مردان نیز سپری در برابر فتنه‌ها و لغزش‌ها هستند. برخلاف تصور برخی، این احکام محدودیت‌های بی‌دلیل و دست و پا گیر نیستند، بلکه برای حفظ کرامت، حیا، و پاکدامنی در جامعه تشریع شده‌اند.

برای درک اهمیت این موضوع، کافی است به زمان پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) بازگردیم، دوره‌ای که بهترین و سالم‌ترین دوران تاریخ بشر بود و مردان و زنان آن نسل، از برگزیده‌ترین انسان‌ها بودند. با این حال، حتی در آن فضای ایده‌آل، بر حفظ حریم‌ها تأکید ویژه‌ای می‌شد.

 

ماجرای قَیلَه (رَضِيَ اللهُ عَنها): درسی برای مردان و زنان

 

یکی از روایت‌های روشنگر در این زمینه، ماجرای قَیله بنت مَخرَمه تمیمیه (رَضِيَ اللهُ عَنها) است که خود داستان ورودش به اسلام و نخستین حضورش در مسجد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) را نقل می‌کند:

«به مدینه رسیدیم و وارد مسجد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) شدیم. آن زمان، پیامبر در حال اقامه نماز صبح بود و صف‌های مسلمانان پشت سر او ایستاده بودند. تاریکی چنان بود که مردم به سختی یکدیگر را تشخیص می‌دادند و ستاره‌ها هنوز در آسمان دیده می‌شدند. من که تازه از دوران جاهلیت خارج شده بودم، بی‌آنکه متوجه باشم، در کنار مردان ایستادم و صف بستم. در این هنگام، مردی که کنارم بود، با تعجب پرسید: "تو مردی یا زن؟" پاسخ دادم: "زن هستم." او گفت: "إنَّكِ قد كدْتِ تفتنيني فَصلِّي في صَفِّ النِّساءِ وراءَكِ" "نزد زنان برو و در کنار آنان نماز بگزار، که نزدیک بود مرا دچار فتنه سازی!" وقتی نگاهی به اطراف انداختم، متوجه صفی از زنان در کنار حجره‌های پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) شدم که هنگام ورود ندیده بودم، پس به آنان پیوستم.»۱

این ماجرا نکات بسیار مهمی را روشن می‌کند. نخست اینکه، حتی در زمان حیات پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) و در مسجد ایشان، در روزگاری که جامعه در پاک‌ترین حالت خود بود، مسلمانان آن زمان که صحابه (رَضِيَ اللهُ عَنهُم) بودند و خداوند در قرآن بر قبولی آنها در امتحان و آزمون ایمان تصریح کرده۲،بر حفظ فاصله‌ها و رعایت حریم‌ها حساس بودند. نکته دوم اینکه، این حساسیت تنها مربوط به زنان نبود، بلکه مردان نیز مسئولیت داشتند تا ایمان خود را حفظ کنند و از موقعیت‌های فتنه‌آمیز دوری نمایند.

 

تأکید پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) بر رعایت فاصله‌ها

 

اهمیت این موضوع در تعالیم پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) به‌ وضوح دیده می‌شود. در صحیح مسلم نقل شده است که پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) فرمود:

«خَيْرُ صُفُوفِ الرِّجالِ أوَّلُها، وشَرُّها آخِرُها، وخَيْرُ صُفُوفِ النِّساءِ آخِرُها، وشَرُّها أوَّلُها»
«بهترین صف مردان، صف نخست آن‌ها و بدترین صفشان، صف آخر است. و بهترین صف زنان، صف آخر آن‌ها و بدترین‌شان، صف نخست است.»۳

این حدیث، حکمت مهمی را آشکار می‌کند؛ هرچه فاصله میان زنان و مردان بیشتر باشد، مصونیت از فتنه‌ها بیشتر خواهد شد.

همچنین در صحیح بخاری از ام‌سَلَمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) نقل شده است که :

« هنگامی که رسول الله (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) سلام نماز را می‌داد، زنان بلافاصله پس از سلام برخاسته و خارج می‌شدند، در حالی که پیامبر کمی مکث می‌کرد و سپس بلند می‌شد.»۴
امام ابن شِهاب زُهري رحمه الله (که خود از راویان این حدیث است) می‌گوید:
«نَرَى - وَاللَّهُ أَعْلَمُ - أَنَّ ذَلِكَ كَانَ لِكَيْ يَنْصَرِفَ النِّسَاءُ ، قَبْلَ أَنْ يُدْرِكَهُنَّ أَحَدٌ مِنَ الرِّجَال»
 گمان می‌کنم - و الله داناتر است - که این مکث کردن پیامبر به این دلیل بود که زنان فرصت داشته باشند تا از مسجد خارج شوند پیش از آنکه مردانی که از نماز بازمی‌گشتند، به آنان برسند.

این تدبیر و توجه پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) حتی به جزئی‌ترین مسائل نشان می‌دهد که رعایت فاصله و حریم‌ها ، امری ضروری و تأثیرگذار در حفظ پاکدامنی و سلامت اخلاقی جامعه است.

 

درس‌هایی برای دنیای امروز

 

اگر در زمان پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) که جامعه‌ای سرشار از ایمان،تقوا، پاکدامنی و حیا بود، چنین حساسیتی بر رعایت حریم‌ها وجود داشت، امروز که فسادهای اخلاقی در قالب‌های مختلف در حال گسترش است، چقدر بیشتر باید به این تعالیم پایبند باشیم؟

رعایت این اصول، نه‌تنها برای زنان، بلکه برای مردان نیز ضرورتی حیاتی است. همان‌گونه که قَیله (رَضِيَ اللهُ عَنها) بی‌درنگ به صف زنان پیوست، آن صحابی پیامبر نیز از اینکه ممکن بود دچار فتنه شود، فورا عکس العمل لازم را نشان داد. این نشان می‌دهد که هر فردی در برابر ایمان و تقوای خود مسئول است و باید از شرایطی که ممکن است باعث لغزش شود، دوری کند.

 

چرا رعایت این اصول ضروری است؟

 

حفظ کرامت انسان: اسلام، زن و مرد را گوهری ارزشمند می‌داند و دستورات آن برای صیانت از شخصیت، وقار و جایگاه آنان است.
ایجاد آرامش روانی: رعایت مرزهای اخلاقی، محیطی سالم‌تر و امن‌تر برای زندگی اجتماعی فراهم می‌کند و از پیدایش بسیاری از مشکلات روحی و اجتماعی پیشگیری می‌کند.
تقویت بنیان خانواده: حفظ حیا و پاکدامنی و سلامت اخلاقی، از سستی و گسستگی روابط خانوادگی و بروز خیانت‌ها جلوگیری می‌کند و اساس خانواده را مستحکم می‌سازد.
پیشگیری از فتنه‌ها و انحطاط: تاریخ نشان داده است که هرگاه جامعه‌ای در این مسائل سهل‌انگاری کرده، به انحطاط و فروپاشی اخلاقی و نهایتا شکست دچار شده است.

 

در نتیجه: 

 

امروز، بیش از هر زمان دیگری، نیازمند بازگشت به این آموزه‌های ناب هستیم. آنچه در جامعه دیده می‌شود، زنگ خطری است که نشان می‌دهد اگر این اصول را نادیده بگیریم، نه‌تنها ایمان فردی، بلکه سلامت جامعه را از دست خواهیم داد.
پس می‌بایست ارزش این تعالیم را درک کنیم، به آن پایبند باشیم، و همان‌گونه که بهترین نسل‌های تاریخ، یعنی صحابه (رَضِيَ اللهُ عَنهُم)، با جان و دل از آن پاسداری کردند، ما نیز این میراث ارزشمند را زنده نگه داریم. این اصول، نه‌تنها دستوراتی دینی، بلکه راهکاری حیاتی برای حفظ شأن و ارزش انسان‌ها و ایجاد جامعه‌ای پاک، آرام و سعادتمند هستند.

 

منابع:


۱) أخرجه ابن سعد في ((الطبقات الكبرى)) (۱/ ۲۷۴)، وابن أبي خيثمة في ((التاريخ الكبير)) (۲/ ۸۲۹)، والطبراني (۱) (۲۵/۸)
۲)  أُولَٰئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ [الحُجُرات:آیه ۳]
۳)  [صحیح مسلم:۴۴۰]
۴)  كانَ رَسولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ إذَا سَلَّمَ قَامَ النِّسَاءُ حِينَ يَقْضِي تَسْلِيمَهُ، ومَكَثَ يَسِيرًا قَبْلَ أنْ يَقُومَ [صحیح بخاری:۸۳۷]

  • حسین عمرزاده

مشورت‌هایی که زندگی را ویران می‌کنند...


# خط ـ نوشته


چند وقت پیش در صف نانوایی که بودم ناخواسته گفتگوی دو نفر را شنیدم. صدایشان بلند بود، یکی مردی جوان که به نظر می‌رسید با همسرش به مشکل خورده و کارشان به دادگاه کشیده شده بود، و دیگری مردی مسن که داشت به او مشورت می‌داد. انتظار داشتم از یک فرد با تجربه و ریش‌سفید، حرف‌هایی بشنوم که به صلح و درستی ختم شود، اما چیزی که شنیدم حیرت‌انگیز و تاسف‌بار بود.
آن مرد مسن به جای آنکه جوان را به انصاف، گذشت و حل مشکل از راه درست دعوت کند، به او توصیه می‌کرد که "زرنگ باشد"، "سیاست داشته باشد"، "فعلاً مدارا کند و زن را به خانه برگرداند"، و بعد که مسئله‌ی دادگاه و مهریه منتفی شد، هر طور که خواست با او رفتار کند، هر انتقامی که دلش می‌خواهد بگیرد!
حرف‌هایش برایم شوکه‌کننده بود. همیشه فکر می‌کردم افراد بزرگ‌تر کسانی هستند که راه درست را نشان می‌دهند، تجربه‌ی زندگی را انتقال می‌دهند و به جای کینه و نیرنگ، مسیر انصاف را توصیه می‌کنند. اما اگر این افراد به جای خیرخواهی، راهنمایی‌های نادرست بدهند، دیگر چه امیدی می‌توان داشت؟
وای به حال زمانی که جوانمردی، انصاف و حق‌شناسی فراموش شود. زمانی که آدم‌ها برای رسیدن به اهداف خودخواهانه‌شان، حاضر شوند هر کاری بکنند، حتی اگر حق کسی را پایمال کنند. وقتی مهریه‌ای که حق یک زن است، به چشم یک بار اضافی دیده شود و مردی برای فرار از پرداخت آن، به دروغ و تهمت متوسل شود، حتی به همسر خودش اتهام اخلاقی بزند، فقط برای اینکه چند میلیون تومان از جیبش نرود!
شنیدن چنین چیزهایی آدم را محتاط‌تر می‌کند. دیگر نمی‌شود ساده‌لوحانه به هر توصیه‌ای اعتماد کرد، فقط به این دلیل که گوینده فردی مسن یا باتجربه به نظر می‌رسد. امروز، دیگر زمان آن نیست که کورکورانه به حرف‌های دیگران گوش دهیم. ملاک باید دین، انصاف، عقل و منطق باشد. باید دید که آیا این توصیه‌ها، حقی را ضایع می‌کند یا نه. آیا کسی که از او مشورت می‌گیریم، واقعاً خیرخواه است یا ناآگاهانه - حتی آگاهانه - زندگی ما را به سمت اشتباه سوق می‌دهد؟
همان‌طور که آدم می‌تواند "باقیاتُ الصّالِحات" و نیکی‌های ماندگار برای خود باقی بگذارد، می‌تواند با یک مشورت نادرست، زندگی چندین نفر را از بین ببرد. مشورتی که باعث شود حق کسی پایمال شود، مشورتی که گناهی را در کارنامه‌ی ما ثبت کند، چیزی نیست که بتوان ساده از کنارش گذشت.
و در نهایت، مهم‌ترین چیزی که می‌تواند از بسیاری از این مشکلات جلوگیری کند، زیست دینی است. پایبندی واقعی به اخلاق و حلال و حرام، نه فقط در ظاهر، بلکه در عمل. آموزه‌های دین، آن هم نه هر آیینی، بلکه اسلام که به هر موضوعی نگاه دقیق، عادلانه و منظم دارد، راه‌چاره‌ای ریشه‌ای برای این مشکلات است. اگر کسی حقیقتاً به این آموزه‌ها پایبند باشد، این یک بازدارنده‌ی استثنائی خواهد بود؛ چرا که فرد را وادار می‌کند حتی در جایی که هیچ‌کس حضور ندارد، هیچ قدرت یا زوری هم اعمال نمی‌شود، خداوند را ناظر بر اعمال خود ببیند و در نتیجه، نه‌تنها حقی را ضایع نکند، بلکه در برخورد با دیگران نیز با دقت و شناخت رفتار کند.
این پایبندی، تنها به رفتار شخصی محدود نمی‌شود، بلکه باعث می‌شود فرد در مواجهه با افراد جامعه - خواه در پوشش مشاور، بزرگ‌تر، یا هر فرد تأثیرگذاری - با دقت و بصیرت سخنان آن‌ها را بسنجد و هر توصیه‌ای را بی‌چون‌وچرا نپذیرد. چراکه نه سن و سال، نه جایگاه اجتماعی، بلکه حق و انصاف  باید معیار پذیرش یک سخن باشد. و این همان راه‌چاره‌ای است که می‌تواند بسیاری از این ناهنجاری‌ها را از ریشه اصلاح کند.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest