| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فتوحات اسلامی» ثبت شده است

آنقدر اجداد و هموطنان مان از دست پادشاهان خودکامه و خون ریز و روحانیون دینی ای که فقط شعار و ادعای نیکی پندار،گفتار و کردار را داشتند نه اعتقاد یا عمل به آن را،زجر و آزار دیده بودند،که هیچگونه تعلقی نسبت به اینان در خود سراغ نداشتند و برای همین هم در مواجهه با سپاه اسلام نه تنها دفاع قابل توجهی نکردند،بلکه در بسیاری جاها راه های مخفی ورود به شهرها را نیز به آن ها نشان می دادند.

یکی از مهمترین آورده های اسلام برای ایرانیان،احترام به حق داشتن عقیده متفاوت و آزادی انتخاب دین بود که مشاهده همین موضوع در مقابل تجسس و تفتیش عقایدی که ایرانیان از هر قشر و دینی،از حکومت ها و دیانت رسمی پیش از اسلام کشور (آیین زرتشتی/مزدیسنا) به خاطر داشتند از عوامل گرایش قلبی به اسلام شد.

توماس واکر آرنولد

پروفسور توماس واکر آرنولد (انگلیسی: Thomas Walker Arnold؛ ۱۹ آوریل ۱۸۶۴ – ۹ ژوئن ۱۹۳۰)،دانشمند و شرق‌شناس مطرح بریتانیایی،می نویسد:

«پس از سقوط ارتش ایران قشر جمعیت ایران مقاومت شدید و زیادی در برابر اعراب از خود نشان نداد.

سلطنت آخرین پادشاهان ساسانی با هرج و مرج ناراحت کننده ای همراه بود و احساسات مردم نیز نسبت به فرمانروایان خود غیر دوستانه بود،زیرا فرمان روایان نیروی خود را در راه تایید سیاست زجر و شکنجه به منظور تثبیت خود و تقویت دین دولتی و زرتشتی به کار می بردند.روحانیون زرتشتی قدرت وسیعی را در دستگاه دولت و دربار در اختیار داشتند و در شورای سلطنتی و دربار دارای نیرو و نفوذ فوق العاده ای شده بودند و برای خود سهم و نقش مهمی را در اداره امور مدنی و دولتی کشور اشغال کرده بودند.

آنان از قدرت خود به منظور زجر،شکنجه و فشار بر سایر گروه های دینی (که بسیار نیز بودند) که با آنان توافق نداشتند استفاده می نمودند.

علاوه بر پیروان فراوان ادیان قدیمی تر ایران،مسیحیان ،یهودیان،صابئین و فرق متعدد دیگر نیز که از تفکرات عرفا،مانویان و بودائیان متاثر بودند در ایران وجود داشتند.

این زجر و شکنجه و تجسس عقاید و دین در تمام مردم یک نوع حس تنفر علیه دین رسمی زرتشتی و خاندان پادشاهی که به تحمیل آن بر مردم کمک می نمود به وجود آورده بود و موجب آن شد که فتح اعراب به صورت یک نوع نجات،رهائی و آزادی جلوه نماید.

پیروان تمام این ادیان مختلف مجددا توانستند تحت حمایت حکومتی که آزادی دینی و معافیت از خدمت نظام اجباری را در مقابل پرداخت مبلغ ناچیزی برای آنان تامین نمود،نفس راحت و آزادی بکشند.

زیرا دین اسلام آزادی و حق استفاده از امنیت در برابر پرداخت جزیه را نه تنها برای مسیحیان و یهودیان تامین نمود،بلکه زرتشتیان،صابئین،بت پرستان،آتش پرستان و مجسمه و سنگ پرستان نیز می توانستند از این حق و امتیاز استفاده نمایند.»

منبع:سر توماس آرنولد،تاریخ گسترش اسلام،ترجمه دکتر ابوالفضل عزتی،انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۵۸،فصل هفتم،ص۱۴۹

تصاویر منبع:

جمشید گرشاسب چوکسی (به انگلیسی: Jamsheed K. Choksy) (متولد هندوستان/بمبئی) پروفسور ایرانی‌شناس در بخش مطالعات اوراسیای مرکزی، تاریخ، هندی‌شناسی و دین‌شناسی و هیئت علمی خاورمیانه و اسلام‌شناسی و مطالعات بین‌المللی در دانشگاه ایندیانا بلومینگتون است.

لیسانس خود را از دانشگاه کلمبیا و دکترایش را از دانشگاه هاروارد دریافت کرده‌است.او رئیس بخش زبان‌ها و فرهنگ‌های خاور نزدیک و سرپرست برنامه‌های مطالعاتی خاورمیانه است.

پروفسور چوکسی که خود نیز زرتشتی است می نویسد:

«عجیب نیست که اغلب معلوم می شد با حرارت ترین خرده گیران از دین زرتشتی،معتقدان قبلی آن دین بودند،یعنی کسانی که اسلام اختیار کردند و سپس مشتاقانه در صدد انتشار آن بر آمدند.

حتی یکی از افرادی که قبلاً زرتشتی بود و نام عربی عبداللیث (ابالیش) را برای خود اختیار کرده بود،در دربار مأمون با هودینان پیشوبای (پیشوای بهدینان) آذرفرنبغ به مباحثه پرداخت .سخنان آن مرتد چنان خطرناک بود که موبدان احساس کردند لازم است پاسخ های رهبر خود را در کتابی گردآوری کنند تا برای دفاع از اصول دین زرتشتی و خرده گیری متقابل از اسلام مورد استفادهٔ جامعهٔ زرتشتی قرار گیرد.

اما حتی پسر خود آذرفرنبغ،یعنی زردشت،پس از آن که منصب پدر را به ارث برد،به دلیل مجاب شدن،مسلمان شد.

زرتشتیان سدهٔ نهم میلادی/سوم هـ.ق با رساندن برادر او و هرامشاد به این منصب عالی در بغداد کوشیدند این وضعیت را جبران کنند.با وجود این،در آن زمان با تغییر دین داوطلبانهٔ زردشت - رویدادی که به نظر می رسد سرمشقی برای سایر زرتشتیان در عراق و خوزستان محسوب شده باشد - صدمهٔ قابل ملاحظه ای به روحیهٔ جامعهٔ زرتشتی در عراق و خوزستان وارد آمد.»

منبع:جمشید چوکسی،ستیز و سازش،ترجمه نادر میرسعیدی،انتشارات ققنوس۱۳۸۱،ص ۱۰۱و۱۰۲

تصاویر صفحات:

ستیز و سازش

دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب (۲۹ اسفند ۱۳۰۱ – ۲۴ شهریور ۱۳۷۸) ادیب، تاریخ‌نگار، منتقد ادبی، نویسنده و مترجم برجستهٔ ایران معاصر می نویسد:

«افق تازه،طلوع دنیایی را اعلام می کرد که به حکم قرآن کریم می بایست در آن دیگر هرگز بعضی مردم بعض دیگر را به بندگی نگیرند،و موبدان ۱ و واسپوهران ۲ هرچه را به مینوگ و گیتیگ ۳ تعلق دارد بین خود چنان تقسیم ننمایند که واستریوشان و کشاورزان و شبانکارگان ملک از همه چیز محروم بمانند.

فرار بسیاری ازین واسپوهران و موبدان و آزاتان ۴ که همراه موکب یزدگرد شهریار یا به دنبال آن،با عجله از غرب به شرق و از ولایات پارس و ماد و فهله به خراسان و طبرستان و آنسوی رود آموی می گریختند و از ثروت و مکنت غارت کرده و «طی سالیان دراز اندوختهٔ» خود آنچه را قابل حمل بود با جان «نا قابل» خویش نجات می دادند و رعایای خود را در مقابل دشمن رها می کردند نیز نشانهٔ‌ طلوع دنیایی بود که دیگر به نوبت آنها در «پنج روزهٔ» زندگی پر تجمل و اشرافی شان خاتمه می داد و دور تازه ای را برای مردم ایران آغاز می کرد.»

«درین دنیای تازه همه چیز در زمین و آسمان جا به جا شد اما همه چیز در پرتو نظمی دیگر،که صبغهٔ الهی و منشأ آسمانی داشت باز همچنان استوار و پابرجا ماند.

...اما باورهای تازه برای کسانی که تدریجاً آیین فاتحان را با میل و علاقه استقبال کردند امیدهای تازه و اندیشه های تازه آورد و آنان را نیز که بر کیش سابق پدران باقی ماندند با پرسش های تازه روبرو ساخت.

مع هذا آن کس که کیش خویش رها کرد و از آمده خویشتن را شادمان یافت،از گذشته نکرد دیگر یاد.آن کس هم که کیش خویش رها نکرد تا وقتی گزیت سر و خراج زمین خود را می پرداخت فاتحان را چندان مایهٔ آزار نمی دید.»

منبع:تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرین‌کوب،انتشارات امیرکبیر،چاپ ۱۱،ج۲،ص۱۲،۱۳و۱۴

پ.ن ها:

(۱): موبَد:پیشوای دینی زرتشتیان.

(۲): واسپوهر. ( اِ ) لقب نجبای اشکانی و ساسانی و صاحبان مناصب کشوری و لشکری آنان.

(۳): مینوگ: معادل آخرت و گیتیگ: جهان مادی - دنیا .

(۴): آزاتان: بزرگان و شورای عامه .

تصاویر صفحات:

دکتر عبدالحسین زرین کوب:

«البته مزایایی که مسلمین در دارالاسلام نسبت به سایر اهل کتاب می داشتند به اضافهٔ اهتمام و مجاهده ای که در نشر و تبلیغ اسلام می ورزیدند سبب شد که اندک اندک آن عده ای هم از اهل ولایات و قرای ایران که اسلام نیاورده بودند به دیانت اسلام در آیند.

علی الخصوص که طبقات کارگران و پیشه وران اهل شهر بر خلاف اهل بیوتات و خاندان های اشرافی و روحانی که زیاده در آیین مجوس تعصب می ورزیدند به تشکیلات روحانی و عقاید و مقررات موبدان چندان تعلقی نداشتند و چون این طبقات به سبب اشغال و اعمال روزانه خویش و تصادم و اصطکاک دایم با قوانین و مقرراتی که در آیین زرتشت راجع به اجتناب از آلودن آتش و خاک و آب وجود داشت در نظر موبدان و روحانیان زرتشتی بی مبالات و تا حدی سست اعتقاد به نظر می آمدند طبعاً دیانت تازه ای را که اعراب آورده بودند با زندگی خویش سازگار و به مذاق خود گوارا یافتند و از آنجا که اسلام با بعضی عقاید قدیم آنها نیز تا حدی موافقت داشت و فی المثل اعتقاد به «الله» و «ابلیس» و «ملائکه» و «یوم دین» و «جهنم» و «بهشت» و حتی اجراء مراسم پنجگانهٔ نماز در طی شبانروز همه بیش و کم با عقاید و آداب آیین قدیم آنها شباهت می داشت* تدریجاً برای اکثر عامه که شاهد قوت نفس و ایمان مهاجمین عرب و ناظر فساد و تباهی تشکیلات اداری و روحانی ساسانی بودند در قبول اسلام تردیدی باقی نماند و بعد از مدتی تقریباً بیشترینهٔ مردم رفته رفته به دیانت تازه درآمدند.»

 

«باری بامداد روزی که اسلام هر شهری را - در ایران - می گشود تحولی شگرف در احوال «فرد» و در نظام «جامعه» روی می نمود.برای «فرد» حقوق تازه ای پدید می آمد که از آن بی خبر بود و وظایف تازه ای تعیین می شد که بدان آشنایی نداشت.

در جامعه نظم طبقات و امتیاز خاندان ها از بین می رفت و دین تازه فاصله ای را که بین کفشگر زاده و موبد زاده بود پر می کرد.

دیوار عظیم مالکیت های بزرگ که اهل بیوتات و اقطاع داران بزرگ را از رعایای خرد جدا می کرد بر سر هر دو طبقه فرو می ریخت.

این عرب های هولناک که غالباً با چهره های سوخته و جامه های ژنده از گرد راه فرا می رسیدند بسیاری از مفاسد و معایب نظام اجتماعی کهن را در موج خون غرق می کردند.می آمدند و با شمشیرهای خون آلود و با شترهای آرام و خسته ای که رخت و کالای خانه هاشان را در پشت گرد و غبار اردو های مهیب آنها به همراه می آورد همه جا روزهای تازه همراه می آوردند.

روزهایی تازه که امیدهای دیگر و چشم انداز های دیگر داشت.با آمدن آنها گویی همه چیز دگرگون می شد و همه چیز رنگ دیگر می یافت».

منبع:دکتر عبدالحسین زرین‌کوب،تاریخ ایران بعد از اسلام،انتشارات امیرکبیر۱۳۸۳،ج۴،ص ۳۷۲و۳۷۳

*:علت آنچه دکتر زرین کوب «شباهت» عقاید و احکام اسلام با آموزه های دینی ایران باستان (دیانت زرتشتی) عنوان کرده در حقیقت تلاش های خود موبدها (روحانیون زرتشتی) برای ادیت و ویرایش دین شان به خاطر جلوگیری از ریزش روزافزون پیروان این دیانت بوده است.

پروفسور کریستین سن،ایران شناس مطرح،توضیح می دهد:

«ما دین زرتشتی را از دو طریق مختلف می شناسیم،یکی از راه اوستای فعلی و کتب دینی پهلوی،که بعد از ساسانیان به رشته تحریر آمده است،دیگر از راه کتب اجانب،که راجع به این شریعت در زمان ساسانیان مطالبی نوشته اند.این دو طریق با هم تفاوت هایی دارند،ولی از مطالب مذکور سبب اختلاف آنان را در می یابیم.

شریعت زردشتی،که در زمان ساسانیان دین رسمی کشور محسوب می شد،مبتنی بر اصولی بود،که در پایان این عهد بکلی میان تهی و بی مغز شده بود.انحطاط قطعی و ناگزیر بود.

هنگامی که غلبه اسلام دولت ساسانی را،که پشتیبان روحانیان بود واژگون کرد،روحانیون دریافتند،که باید کوشش فوق العاده برای حفظ شریعت خود از انحلال بنمایند.این کوشش صورت گرفت.

عقیده به زروان و اساطیر کودکانه را،که به آن تعلق داشت،دور انداختند و آیین مزدیسنی را،بدون شائبه زروان پرستی،مجددا سنت قرار دادند.در نتیجه قصصی که راجع به تکوین جهان در میان بود،تبدیل یافت.پرستش خورشید را ملغی کردند،تا توحید شریعت اوهرمزدی بهتر نمایان باشد،مقام میثر (مهر) را طوری قرار دادند،که موافق با مهر یشت عتیق باشد.بسی از روایات دینی را یا بکلی حذف کردند یا تغییر دادند و بخش هایی از اوستای ساسانی و تفاسیر آن را،که آلوده به افکار زروانیه شده بود،در طاق نسیان نهادند،یا از میان بردند.این نکته قابل توجه است که یشت های مربوط به تکوین که خلاصه آنها در دینکرد باقی مانده،به قدری تحلیل رفته است،که چند سطری بیش نیست،و از آن هم چیزی مفهوم نمی شود.

همه این تغییرات در قرون تاریک بعد از انقراض ساسانیان واقع شده است.در هیچ یک از کتب پارسی اشاره بدین اصلاحات نرفته است.

این شریعت اصلاح شده زرتشتی را چنان وانمود کرده اند که همان شریعتی است که در همه ازمنه سابق برقرار بوده است.»

منبع:کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص۵۷۱

تصاویر مستندات (به ترتیب) :

کپی برداری موبدها از ادیان ابراهیمی

روزگارانی که نژاد امتیاز نبود و همه در زیر سایه عقیده اسلامی،متحد بودند.



فرمانروای تُرک آرزو می کند و فرمانروای کُرد به آن جامه عمل می پوشاند!



منبر نورالدین زنگی

این منبر را منبر صلاح الدین نیز می‌خوانند. نورالدین زنگی (فرمانروای مسلمان ترک) پیش از آزادسازی بیت المقدس منبر مذکور را ساخته بود تا آن را در مسجدالاقصی قرار دهد، اما خود پیش از فتح بیت المقدس درگذشت و سرانجام صلاح الدین ایوبی (فرمانروای مسلمان کُرد) منبر فوق را در مسجدالاقصی قرار داد و قاضی دمشق محیی الدین بن زنگی پس از نود سال بر آن خطبه‌ی جمعه خواند.



منبر نورالدین از چوب درخت آبنوس و بدون استفاده از میخ توسط ماهرترین نجاران و هنرمندان در حلب ساخته شد.

این منبر راز عجیبی دارد و آن اينكه در زمان ساخت آن بیش از ۳۵۶۸ قطعه چوبی به کار برده شده است بدون اینکه حتی یک میخ به آن کوبیده شود.

بالکن چوبی دارای ۱۲ هزار قطعه در هم تنیده است که منبر را جلوه ای از هنر و زیبایی به نمایش می گذارد و دارای نوشته های قرآنی و تاریخی است.

منبر الاقصی بیش از ۲۰ سال قبل از فتح قدس توسط ملک العدل نورالدین محمود بن زنگی - رَحِمَهُ الله - در حلب ساخته شد و صلاح الدین پس از آزادسازی مسجد مبارک الاقصی آن را نصب کرد. در جای خود در قبله مسجد.

صنعتگران در ساختن آن سرآمد بودند و در طی دو سال آن را به پایان رساندند و مردم از ساختن این چنین منبری تعجب می کردند!چون سربازان صلیبی سرزمین های اسلامی را تحت اشغال داشتند و عده ای نور الدین زنگی را به خاطر ساخت این منبر و چنین آرزویی مسخره می کردند و می گفتند:وقتی این لشکریان در سرزمین اسلام مستقر هستند، الاقصی آزاد می شود؟! نورالدین به آنها پاسخ می داد:

إِن تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُون

«اگر ما را مسخره می کنید ، پس ما (نیز) شما را مسخره خواهیم کرد؛ همین گونه که مسخره می کنید»قسمتی از آیه ۳۸ سوره هود


این منبر تا حدود پنجاه سال پیش در مسجدالاقصی قرار داشت اما در پی یک آتش سوزی عمدی در تاریخ ۲۱ آگست سال ۱۹۶۹ میلادی توسط یک استرالیایی به نام دنیس مایکل روهان در آتش سوخت. این آتش سوزی در حدود ۱۵۰۰ متر از مسجد گسترش یافت و به قسمتی از محراب و گنبد داخلی و برخی ستون‌ها و ۴۸ پنجره‌ی مسجد آسیب رساند و منبر نورالدین را تقریبا از بین برد.

بعدها ملک حسین پادشاه اردن دستور به بازسازی این منبر داد. بیش از چهل محقق و مهندس و صنعتگر با استفاده از تصاویر منبر اصلی و چوب گردو و آبنوس و عاج، به همان روش، منبر نورالدین را بازسازی نمودند. این منبر در فوریه‌ی سال ۲۰۰۷ در جای قبلی خود در مسجدالاقصی قرار داده شد. هم اکنون این منبر را «منبر صلاح الدین» می‌خوانند. منبر جدید از ۱۶۵۰۰ قطعه‌ی کوچک چوبی و بدون استفاده از میخ ساخته شده است.

ابن شامة در کتاب "الروضتين في أخبار الدولتين" می نویسد:«بنى نور الدين وصلاح الدين من المساجد والمدارس بقدر ما بنيا من القلاع والحصون»

یعنی:نورالدین زنگی و صلاح الدین ایوبی رَحِمَهُمَا الله،به همان تعداد و اندازه که قلعه و دژ جنگی ساختند،مسجد و مدرسه بنا کردند.

و حکمت این کار و رفتار در این است که؛قلعه‌ها و پادگان ها نیازمند سربازان عقیده مندی هستند که در مرگ و شهادت خوب باشند و بدانند که چگونه الله مؤمنان را بر کافران یاری می‌کند، پس صبر و استقامت کنند و با خون و دارایی های خود بهشت ​​و پیروزی را بخرند.

دکتر ذبیح الله صفا (۱۶ اردیبهشت ۱۲۹۰ – ۹ اردیبهشت ۱۳۷۸)،پژوهشگر و استاد ممتاز وقت دانشگاه تهران و البته از نویسندگان اصلی دانشنامه ایرانیکا،از وضعیف آشفته و نابسامان اجتماعی،سیاسی و دینی ایران در دوره ساسانیان (پیش از اسلام) که محصول باورها و رفتارهای دو طبقه موبدها (روحانیون زرتشتی) و دولت و شاهنشاهی ساسانی بوده می نویسد:

 

 

«وضعیت اجتماعی ایران نیز در این ایام به هیچ روی بهتر از وضع سیاست و دربار نبود.

حکومت طبقاتی که از دیرباز در ایران وجود داشته و در دورهٔ ساسانیان به شدیدترین وجهی در آمده بود،مایهٔ افتراق طبقات اشراف و روحانیان از طبقهٔ سوم یعنی پیشه وران و زارعین شده بود.تحمیلات دربار و اشراف بر مردم خاصه در اواخر عهد ساسانی به درجه ای رسیده بود که تحمل ناپذیر می نمود.تمامی مقامات منحصر به طبقات اشراف و روحانیان و آزادگان و دهقانان و نظایر این طبقات عالیه بود و باقی جز پرداخت مالیات و شرکت در جنگ ها وظیفهٔ دیگری نداشتند.

نفوذ طبقات اشرافی و روحانی نه تنها در میان طبقهٔ سوم محسوس بود بلکه آنان در وضع دربار نیز بی نهایت مؤثر بودند و علی الخصوص بعد از خسرو پرویز می توان یکی از علل وضع آشفتهٔ دولت ساسانی را بیش از هر چیز دخالت ها و تصرفات سوء این دو طبقه دانست.

تحصیل دانش تقریباً منحصر به خاندان های اشرافی و روحانیان و دهقانان بود و دیگران که از این نعمت استفاده ای نمی توانستند کرد ناگزیر به تحصیل آن نیز رغبتی نداشتند.مشاغل و مناصب موروث بود و کسی حق نداشت از طبقات پست به طبقات عالی راه جوید.

اشکال بزرگتری که در اواخر عهد ساسانی نباید از ذکر آن غافل بود تشتت و اختلاف آراء دینی است.در عهد ساسانی دین رسمی و عمومی ملت آیین زرتشتی بود.این آیین از طرف دربار به شدت حمایت می شد و به همین سبب نیز روحانیان زرتشتی خاصه موبدان موبد در دربار نفوذی فراوان داشتند.

نفوذ روحانیان در امور کشور به حدی بود که اگر پادشاهی را مانند قباد مخالف آیین زرتشتی و یا نفوذ خویش می شمردند با وی از در خلاف در می آمدند و مانعی بزرگ بر سر راه فرمانروایی و اقتدار او می شدند و حتی در اینگونه موارد عزل شاهنشاه نیز برای آنان دشوار نبود.با این حال و با همهٔ نفوذی که موبدان و هیربدان در کشور داشتند،شاید بر اثر تحمیلات و رفتارهای نابهنجار آنان و یا در نتیجهٔ قدمت آیین زرتشتی به تدریج اختلاف کلمه در میان پیروان آن کیش بروز کرد و روز به روز شدت یافت.اختلاف کلمهٔ ایرانیان در آیین زرتشتی علی الخصوص از آن ایام آغاز شد که آیین مسیحی در ایران راه جست.

...آیین خارجی دیگری نیز که در ایران ساسانی نفوذ داشت دین بودا بود که پیروان آن در نواحی شرقی شاهنشاهی ساسانی پراکنده بودند و مهمترین بت‌کدهٔ آنان نوبهار بلخ بوده است که رؤسای آن لقب برمک داشتند و خاندان برمکی اصلاً ریاست همین بت‌کده را داشتند.ظهور ادیان و مذاهب داخلی دیگری مانند دین مانی (در آغاز سلطنت شاپور)‌ و دین مزدک (در عهد قباد) و مذاهب زروانی و گیومرثی نیز مایهٔ تشتت تازه ای در میان ایرانیان آن عصر گردیده بود.

با توجه به این مقدمات ملاحظه می شود که جامعهٔ ایرانی مقارن حملهٔ عرب وضع آشفته ای داشت و آثار بی نظمی در امور سیاسی و درباری و نظامی و دینی و اجتماعی آشکار شده و دولت ساسانی را مستعدّ شکست کرده و شاهنشاهی بزرگ ایران را به کنار پرتگاه انقراض کشانیده بود.»

 

منبع:تاریخ ادبیات در ایران،دکتر ذبیح الله صفا،انتشارات فردوس،چاپ دهم،ج۱،ص۵،۶و۷

 

همانطور که ملاحظه کردید وضعیت آن روزگار برای مردم «تحمل ناپذیر» شده بود و با توجه به منابع تاریخی،قبل از ورود اسلام و گرایش ایرانیان به اسلام،ادیان دیگری نیز در ایران وجود داشتند اما مطمئنا در نظر ایرانیان به اندازه اسلام مقبولیت نداشته اند.همچنانکه سلمان فارسی،که خود زرتشتی اهل اصفهان بود،قبل از گرایش به اسلام به آیین مسیحیت گرویده بود و چون اقناع و متقاعد نشده بود سرانجام در پی یافتن اسلام،راهیِ سرزمین گرم و خشک حجاز شد.

 

تصاویر صفحات (به ترتیب):

 

 

 

 

 

جناب مرتضی مطهری،سخن گفتن علیه فتوحات اسلامی (از جمله فتح ایران توسط سپاه اسلام) را مزدورانه و استعمار گرایانه می داند...

«احدی در آن زمان نمی توانست آن شکست عظیم ایران را به دست اعراب مسلمان پیش بینی کند.

در اینجا ممکن است گفته شود که علت پیروزی مسلمانان شور ایمانی و هدف های روشن و ایمان و اعتقاد آنها به رسالت تاریخی شان و اطمینان کامل به پیروزی و بالاخره ایمان و اعتقاد محکم آنان نسبت به خدا و روز جزا بود.

البته در اینکه این حقیقت در این پیروزی خیلی دخیل بوده حرفی نیست،فداکاری ها و جانبازی های آنان و سخنانی که از آنان در آن اوقات باقی مانده نشان می دهد که ایمان آنان به خدا و قیامت و صدق رسالت نبی اکرم و رسالت تاریخی خودشان کامل بوده است،معتقد بوده اند جز خدا را نباید پرستش کرد و مللی را که غیر خدا را به هر شکل و هر صورت پرستش می کنند باید نجات داد،برای خود رسالتی قائل بوده اند که توحید الهی و عدل اجتماعی را برقرار کنند،طبقات مظلوم را از چنگ طبقات ستمگر رها سازند.

سخنانی که در مواقع مختلف در مقام تشریح هدف های خود گفته اند نشان می دهد که صد در صد آگاهانه گام بر می داشته اند و هدف مشخص و معینی داشته اند و واقعاً به تمام معنی نهضتی را رهبری می کرده اند،واقعاً آنچنان بوده اند که علی علیه السلام توصیف می کند:«و حملوا بصائرهم علی اسیافهم» . همانا بینش های روشن خویش را بر دوش شمشیرهای خویش حمل می کردند.

اما جیره خواران استعمار ناجوانمردانه نهضت اسلامی را در ردیف حملهٔ اسکندر و مغول قرار می دهند.»

منبع:خدمات متقابل اسلام و ایران،مرتضی مطهری،انتشارات صدرا،۱۳۵۷،ص۹۶و۹۷

توماس واکر آرنولد (انگلیسی: Thomas Walker Arnold؛ ۱۹ آوریل ۱۸۶۴ – ۹ ژوئن ۱۹۳۰) دانشمند و شرق‌شناس بریتانیایی می نویسد:

توماس واکر آرنولد

«موقعی که ارتش مسلمانان به دره اردن رسید و ابوعُبَیده در محل اردوگاه خود را مستقر نمود،سکنه مسیحی منطقه نامه ای به این مضمون برای مسلمانان ارسال داشتند:

«ای مسلمانان،ما شما را بر بیزانس ها ترجیح می دهیم،هرچند آنان هم کیش ما هستند،زیرا شما ما را در دین و ایمان خود آزاد گزارده و با ما با ترحم و مهربانی بیشتر رفتار می کنید و از اعمال زور و ظلم در مورد ما خودداری می نمائید و حکم شما بر ما به مراتب بهتر است از حکومت بیزانس ها،زیرا آنان اموال ما را به غارت برده و خانه های ما را تصاحب نمودند».

اهالی امسا دروازه های شهرهای خود را بر لشگر هراکلیوس بستند و به مسلمانان اطلاع دادند که حکومت و عدالت اسلامی را بر بی عدالتی و فشار و تعدیات یونانیان ترجیح می دهند.»

منبع:تاریخ گسترش اسلام،سر توماس آرنولد،ترجمه ابوالفضل عزتی،انتشارات دانشگاه تهران،ص۴۲

تصاویر مستندات:

از "Gemini" در مورد صحت و سقم افسانه کتابسوزی ایران و مصر پرسیدم که متن پرسش و پاسخ صورت گرفته را با هم می خوانیم؛

 

  • من:سلام

لطفا برایم از درستی یا نادرستی ماجرای کتاب سوزی توسط مسلمانان در اثنای فتوحات اسلامی در ایران و مصر یا دیگر نقاط جهان بگو...

 

  • Gemini:

 

«سلام


ماجرای کتاب‌سوزی در فتوحات اسلامی: یک ادعای بحث‌برانگیز


ادعای کتاب‌سوزی گسترده توسط مسلمانان در دوران فتوحات اسلامی، به‌ویژه در مورد کتابخانه‌های بزرگ مانند اسکندریه، یکی از بحث‌برانگیزترین موضوعات در تاریخ است. این ادعا اغلب برای نشان دادن تضاد بین اسلام و دانش و تمدن‌های پیشین استفاده می‌شود. با این حال، بررسی دقیق منابع تاریخی و شواهد موجود، تصویر پیچیده‌تری از این رویداد ارائه می‌دهد.


دلایل تردید در صحت این ادعا:


* نبود شواهد تاریخی اولیه: هیچ منبع تاریخی اولیه و معتبری از قرن‌های اولیه اسلامی وجود ندارد که به‌صراحت و با جزئیات به کتاب‌سوزی گسترده توسط مسلمانان اشاره کند. اغلب روایت‌های موجود قرن‌ها پس از وقایع مورد ادعا نوشته شده‌اند.

* تعارض با آموزه‌های اسلامی: اسلام بر اهمیت دانش و یادگیری تأکید فراوان دارد. بسیاری از آیات قرآن و احادیث پیامبر (ص) مسلمانان را به کسب دانش و تفکر تشویق می‌کنند.

* وجود مراکز علمی در جهان اسلام: پس از فتوحات اسلامی، بسیاری از مراکز علمی و دانشگاهی در جهان اسلام تأسیس شد و دانشمندان مسلمان در زمینه‌های مختلف علمی پیشرفت‌های چشمگیری داشتند. این امر با ادعای نابودی سیستماتیک دانش توسط مسلمانان در تضاد است.

* وجود روایت‌های متناقض: روایت‌های مختلفی درباره کتاب‌سوزی در اسکندریه وجود دارد که با هم تناقض دارند. برخی مورخان معتقدند کتابخانه اسکندریه پیش از حمله مسلمانان به دلیل جنگ‌ها و آتش‌سوزی‌های قبلی تخریب شده بود.


دلایل مطرح شدن این ادعا:


* پیش‌داوری‌های غربی: برخی مورخان غربی در قرن‌های گذشته با هدف تخریب چهره اسلام و تمدن اسلامی، این ادعا را مطرح کردند.

* تلاش برای توجیه شکست‌ها: برخی از گروه‌ها و حکومت‌ها برای توجیه شکست خود در برابر مسلمانان، این ادعا را مطرح کردند تا نشان دهند که مسلمانان به دانش و فرهنگ اهمیت نمی‌دهند.

* ابهامات تاریخی: نبود اطلاعات کافی در مورد بسیاری از رویدادهای تاریخی، زمینه را برای شکل‌گیری افسانه‌ها و روایت‌های اغراق‌آمیز فراهم کرده است.


نتیجه‌گیری:


با توجه به شواهد موجود، نمی‌توان به‌طور قطعی ادعای کتاب‌سوزی گسترده توسط مسلمانان در دوران فتوحات اسلامی را تأیید یا رد کرد. با این حال، شواهد تاریخی و منطقی بیشتر از آن حمایت نمی‌کند که مسلمانان به‌طور سیستماتیک و با هدف نابودی دانش، کتابخانه‌ها را به آتش کشیده باشند.


نکات مهم:


* تعمق در منابع تاریخی: برای قضاوت در مورد هر رویداد تاریخی، باید به منابع اولیه و معتبر مراجعه کرد و از تعمیم‌دهی و قضاوت‌های عجولانه پرهیز کرد.

* پرهیز از تعصب: در بررسی مسائل تاریخی، باید از پیش‌داوری‌ها و تعصبات دینی، ملی و ایدئولوژیک اجتناب کرد.

* اهمیت گفتگوی بین‌المللی: برای روشن شدن بسیاری از ابهامات تاریخی، نیاز به گفتگو و همکاری میان محققان و اندیشمندان مختلف از سراسر جهان است.


در نهایت، این موضوع یک بحث پیچیده و چند وجهی است که نیازمند بررسی‌های بیشتر و دقیق‌تر است.»

 

سپس مجددا درخواست دیگری از او کردم که پاسخ اش به منزله ردی محکم بر این افسانه واهی است؛

چرا که مسلمانان نه تنها کتابخانه ای را به آتش نکشیدند و با علم و دانش دشمنی ای نداشته اند بلکه کتب پیشین سرزمین های فتح شده (از جمله کتب دینی زرتشتی و...) را هم به لحاظ علمی و تحقیقی ترجمه کرده و در دسترس دیگران قرار دادند.

 

  • من:

لطفا در مورد نهضت ترجمه در تمدن اسلامی هم برایمان بگو...

 

  • Gemini:

 

«نهضت ترجمه در تمدن اسلامی: دریچه‌ای به دنیای دانش و اندیشه


نهضت ترجمه یکی از مهم‌ترین رویدادهای علمی و فرهنگی در تاریخ تمدن اسلامی است که با هدف جمع‌آوری و ترجمه آثار علمی و فلسفی تمدن‌های پیشین، به‌ویژه یونان و ایران باستان، صورت گرفت. این حرکت گسترده در قرون اولیه اسلامی، به‌ویژه در دوره عباسیان، باعث انتقال دانش و اندیشه‌های مختلف به جهان اسلام شد و زمینه‌ساز شکوفایی علمی و فرهنگی در این تمدن گردید.


انگیزه‌های شکل‌گیری نهضت ترجمه


* توجه به دانش و حکمت: آموزه‌های اسلامی بر کسب دانش و حکمت تأکید فراوان دارند. مسلمانان با مطالعه آثار دانشمندان پیشین، به دنبال فهم بهتر جهان و ارتقاء سطح دانش خود بودند.

* توسعه قلمرو اسلامی: فتح سرزمین‌های مختلف توسط مسلمانان، آنان را با تمدن‌ها و فرهنگ‌های گوناگونی آشنا کرد. این امر موجب شد تا مسلمانان به اهمیت دانش و فناوری‌های موجود در این تمدن‌ها پی ببرند.

* حمایت خلفا و حاکمان: خلفای عباسی و برخی حاکمان دیگر، با حمایت از مترجمان و تأسیس کتابخانه‌های بزرگ، نقش مهمی در گسترش نهضت ترجمه ایفا کردند.


اهمیت و تأثیرات نهضت ترجمه


* توسعه علوم: ترجمه آثار علمی یونانی و ایرانی در زمینه‌های مختلفی مانند فلسفه، ریاضیات، نجوم، پزشکی و... باعث شد تا مسلمانان به پیشرفت‌های علمی دست یابند و نظریه‌های جدیدی را مطرح کنند.

* پیدایش علوم اسلامی: دانشمندان مسلمان با تلفیق آموزه‌های اسلامی و دانش‌های یونانی و ایرانی، علوم اسلامی را پایه‌گذاری کردند.

* شکوفایی تمدن اسلامی: نهضت ترجمه، یکی از عوامل اصلی شکوفایی تمدن اسلامی در قرون وسطی بود و باعث شد تا مسلمانان در زمینه‌های مختلف علمی و فرهنگی پیشرو شوند.

* انتقال دانش به غرب: بسیاری از آثار علمی و فلسفی که توسط مسلمانان ترجمه شده بود، بعدها به زبان‌های لاتین ترجمه شد و به این ترتیب، دانش و اندیشه‌های اسلامی به غرب انتقال یافت.


مراحل و ویژگی‌های نهضت ترجمه


نهضت ترجمه در چند مرحله و با ویژگی‌های خاصی همراه بود:


* مرحله اولیه: در این مرحله، آثار به صورت تحت‌اللفظی و بدون توجه به تفاوت‌های فرهنگی ترجمه می‌شد.

* مرحله میانی: در این مرحله، مترجمان به تفاوت‌های فرهنگی توجه بیشتری نشان می‌دادند و سعی می‌کردند تا مفاهیم را به زبان عربی روان ترجمه کنند.

* مرحله نهایی: در این مرحله، دانشمندان مسلمان با استفاده از دانش خود، آثار ترجمه شده را ویرایش و تکمیل می‌کردند و نظریه‌های جدیدی را بر اساس آن‌ها ارائه می‌دادند.


نتیجه‌گیری


نهضت ترجمه، یکی از مهم‌ترین رویدادهای علمی و فرهنگی در تاریخ تمدن اسلامی است که تأثیر شگرفی بر توسعه دانش و اندیشه در جهان اسلام داشته است. این حرکت نشان می‌دهد که مسلمانان در طول تاریخ همواره به دنبال کسب دانش و حکمت بوده‌اند و برای رسیدن به این هدف از هیچ تلاشی فروگذار نکرده‌اند.»

 

جهت اطلاع بیشتر به پست های منتشر شده گذشته در این خصوص با عنوان #افسانه-کتابسوزی مراجعه بفرمایید.

 

 

دریافت ویدیو

آرنولد توین بی (Arnold Joseph Toynbee) تاریخ دان و نویسنده مشهور انگلیسی:

«ساکنین بومی ایران در خراسان و طخارستان (پارتیا و باکتریای سابق) با اعراب برادروار به زندگی پرداختند.

...مسلمین همچنین نسبت به اقوامی که دارای کتاب آسمانی بودند راه مساهله پیش گرفتند و آنها را اهل الذمه نامیدند که تحت حمایت جامعه اسلامی بودند...این عقیده از یهودیان و مسیحیان فراتر رفته و شامل حال زردشتیان و بالاخره هندوان نیز شد.

...در مناطق مفتوحه،گرایش به اسلام حالت دلبخواهی داشت.»

منبع:آرنولد توین بی،تاریخ تمدن،ترجمه یعقوب آژند،انتشارات مولیٰ،چاپ اول۱۳۶۲،ص۴۴۹

تصاویر صفحات:

برناردین کیلتی (Bernardine Kielty) :

«چون دین اسلام همه مسلمانان را برادران یکدیگر خوانده بود،مردمان هیچ گونه اختلافی در رنگ چهره و نژاد و ملیت خویش قایل نبودند.

مسلمانان بنا بر دستورهای دین خود با مسیحیان و یهودیان مناطقی که بتدریج فتح می کردند به گذشت و اغماض زندگی می کردند.اینان فقط مالیاتی به نام جزیه می پرداختند که در راه خیر همه به مصرف می رسید».

منبع:سقوط قسطنطنیه،برناردین کیلتی،ترجمه مصطفی مقربی،انتشارات علمی و فرهنگی،تهران،چاپ سوم۱۳۸۴،ص۵۲

تصاویر صفحات:

از ریختن گمیز (ادرار گاو) در دهان مرده و شستشوی بدنش با آن،تا در معرض دیدگان سگ قرار دادن جنازه در آیین ایران پیش از اسلام/زرتشتی!

 

در طول تاریخ،دیانت زرتشتی بارها به جهت مقابله با ادیان ابراهیمی و به دلیل وجود زشتی ها و موارد خلاف عقلی که دارا بوده است و همین موضوع موجب شرمساری پیروان و ترک دین افراد می شده،اصطلاحا آپدیت و بروز رسانی شده است.۱

جریانات باستانگرای اسلام ستیز،علی رغم موجود بودن متن شرعیِ خلاف عقل و فطرت انسانی آیین رسمی پیش از اسلام ایران،همواره سعی دارند چهره ای رویایی با شعار زیبا و فریبنده: پندار،گفتار و کردار نیک۲ به آیین باستانی پیش از اسلام این سرزمین ببخشند!

در این بین،بسیاری مواقع کار از توجیه و تحریف موضوع فراتر می رود و تمام صورت مساله انکار می شود!

مسائلی همچون مشروعیت خویدوده (ازدواج با محارم)۳ و استعمال مواد مخدر و مست کننده (بنگ و حشیش و هوم)۴،نظام طبقاتی و کاستی شدید۵ که مردم را از رشد و پیشرفت باز می داشته،اهریمنی و دیو پرست خواندن پیروان دیگر ادیان و نسل کشی بی رحمانه آنان به همین بهانه۶،جواز قتل و طرد معلولان جسمی و ذهنی به بهانه ایجاد یک سرزمین آرمانی و نمونه۷ (آریایی) و...

یکی از این موارد که بنا به قلم نویسندگان مطرح همواره وجود داشته و به خاطر زشتی و قباحت بسیار،برای خود عوام زرتشتیان امروزی هم قابل قبول و باور نیست استعمال و جایگاه ویژه ادرار گاو،آن هم نه فقط محدود به شستشو،بلکه نوشیدن آن با هدف رهایی از پلیدی ! بوده است.

گاو پرستی هندوها را به تمسخر می گیرند غافل از اینکه این تقدس گاو ریشه در اعتقادی باستانی و مشترک با خودشان دارد و با قصد و غرض و پنهان شدن پشت شعار حیوان دوستی و حمایت از حقوق حیوانات،به موضوع نجاست و آلودگی سگ در اسلام (که عقلا و منطقا حقی هم از این حیوان ضایع نمی سازد) حمله می کنند،و در مقابل «نگاه سگ» را نجات بخش از دیو و اهریمن می دانند!

بر پایه تفکر مزدیسنایی (زرتشتی) وقتی کسی می میرد دیوی به نام نَسو (Nasu) بر تن مرده می تازد و آن را ناپاک می کند.بر اساس این اعتقاد این دیو هنگامی که در تن کسی حلول و رسوخ می کرد،آن فرد می مرد. به همین جهت به همان اندازه ای که این دیو ناپاک و نجس و خطرناک بود، آن لاشه و مرده نیز نجس و خطرناک محسوب می شد و هر کس از سه قدمی به مرده ای نزدیک‌تر می‌شد، ناپاک شده و لازم بود مراسم دیوزدایی و برشنوم که غسل مس میت (و به وسیله ادرار گاو) بود۸ درباره اش انجام شود تا پاک شود.

شرق شناس آمریکایی،ویلیام جکسن که نتیجه مشاهداتش از زندگی زرشتتیان یزد را در سفرنامه اش روایت می کند،درباره رسم ریختن گمیز (ادرار گاو) در دهان مرده و شستشوی بدنش با آن،تا در معرض دیدگان سگ قرار دادن جنازه در آیین ایران پیش از اسلام/زرتشتی با هدف راندن دیو نسو می نویسد:

«آداب تدفین زرتشتیان یزد عملاً ادامه همان رسم قدیم اوستایی است،و در اساس مانند آداب پارسیان هند است،به استثنای بعضی اختلافات کوچک که ناشی از مقتضیات محلی یا وضع کنونی در مقابل اوضاع گذشته است.

... چون شخصی به حالت مرگ می افتد معمولاً موبدی را فرا می خوانند تا آداب و اعمال واپسین را بجای آورد.موبد دعای «توبه گناهان» (پتیت پشیمانی) را می خواند،و آداب تدهین مرگ را با ریختن قطرات گمیز بر روی لبان مرده انجام می دهد.

...اندکی بعد از فوت،جسد شخص مرده را که اینک جز مسئولین امر کسی نباید بدان دست زند،در یک طرف اتاق می گذارند و می شویند.

...شخصی که بدن مرده را می شوید دستکشی پشمین بر دست دارد.که دستیارش در حالی که او به بدن مرده دست می کشد بر آن به وسیله ملاقه دسته بلند برنجینی گمیز (شاش گاو) می ریزد.در شستن مرده هرگز آب به کار نمی رود...مرده شوها،چون کارشان به پایان رسید،خود را به طور کامل می شویند تا از آلودگی ناشی از دست زدن به مرده پاک گردند.

آنگاه برای اولین مرتبه مراسم سگ دید به عمل می آید.این آیین قدیمی،که قدمتش به عهد اوستا می رسد،چنان است که باید سگی به جسد مرده نگاه کند،زیرا معتقدند نگاه او تأثیر خاصی در راندن نسو،دیو پلیدی،دارد.

...در یزد برای مراسم «سگ دید» سگ خاصی را به کار نمی برند؛بلکه معمولا سگ های ولگرد عادی را به کار می گیرند.لقمه هایی از نان در اطراف جسد،یا به رسم قدیمتر در روی سینه مرده،می گذارند تا سگ آنها را بخورد.»۹

سوال همیشگی ای که مطرح می شود؛چرا نباید ایرانی،آیین به اصطلاح آباء و اجدادی اش را ترک می کرد و اسلام را نمی پذیرفت؟!

زمانی عدم رغبت و تمایل ایرانیان به دفاع از پادشاهی،و در مقابل،استقبال از اسلام و سپاه مسلمانان و رهایی بخش دانستن آنان را می فهمیم،که نسبت به وضعیت دینی و اجتماعی سیاسی حاکم بر گذشته سرزمین مان آگاه و مطلع باشیم.

نکته دیگر این که:متون کتاب ها و مدارک با آنچه ویدیوها و ادعاهای متعصبانه روایت می کنند کاملا متفاوت است.

 

منابع و پی نوشت ها:

 

(۱):کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص ۲۰۸،۲۰۹و۵۷۱

(۲):این شعار،یک شعار دینی است تا اخلاقی.پروفسور کریستین سن می نویسد که:در سه اصل «اندیشه نیک»،«گفتار نیک» و «پندار نیک» بی شک در اصل تکالیف دینی منظور نظر بوده است.

بنگرید به:کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،انتشارات نگاه۱۳۸۴،ص۴۶

(۳):علاوه بر مدارک دینی،به قلم کریستین سن این موضوع به حدی ثابت و آشکار است که کوشش بعضی از پارسیان جدید برای انکار آن،بی اساس و سبک سرانه است.

بنگرید به: کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص ۴۳۳،۴۳۴و۴۳۵

(۴):بنگرید به:ارداویراف نامه،ترجمه رشید یاسمی،ص ۱۱ و روزگاران،عبدالحسین زرین کوب،ص۳۲ و دینکرد هفتم،موبد آذر فرنبغ،ترجمه راشد محصل،ص۲۴۵ و ۲۴۶ و ...

(۵):متن نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۵۷،۶۴،۶۵و۷۰

(۶):طبق اوستا،ترجمه جلیل دوستخواه،آبان یشت ص ۳۱۱ ،شماره ۷۶ و ۷۷:«ویستورو» پسر نوذر از شاهان پیشدادی می گوید:به اندازه موهای سرم دیوپرستان (غیر زرتشتی ها) را بر خاک افکندم و قتل عام کردم.

سلسله اشکانیان هم که به دست اردشیر بابکان و ساسانیان قتل عام و نسل کشی شدند به خاطر فاصله گرفتن از دین زرتشت بود.

بنگرید به: نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۹۳

علت رویارویی اسفندیار (قهرمان دین زرتشت) با رستم دستان نیز نپذیرفتن آیین زرتشت از سوی رستم بود که شاهنامه به آن پرداخته است.ادعای پیامبری زرتشت در زمان گشتاسب،پدر اسفندیار صورت می گیرد و پس از آنکه گشتاسب با نوشیدن «هوم و حشیش» و نشئه شدن و مشاهده رویاهایی به زرتشت ایمان می آورد، در حقیقت فرایند زرتشتی کردن مردم به زور شمشیر (که باستانگرایان سعی می کنند این نوع رفتار را به فاتحان مسلمان نسبت دهند) از این زمان آغاز می شود.همچنانکه اسفندیار در مقابل رستم و از روی مباهات می گوید:

کنون کارهـــایی که مـن کرده ام

ز گردنکشـــان سر بر آورده ام

نخستین کمر بستم از بهــــر دین

تهی کردم از بت پرستان زمین

کس از جنگ جویان گیتــــی ندید

که از کشتگان خاک شد ناپدید

نکته در خور تامل این که؛ این رویارویی و نبرد در زمان زرتشت اتفاق می افتد و زرتشت همان پیامبری که مدعی هستند اهل گفتگو و دیپلماسی بوده و به جنگ و خونریزی رغبتی نداشته،تلاشی برای جلوگیری از این درگیری نمی کند.اسفندیار هم زمانیکه که یکی از اطرافیانش توصیه به پشیمانی از نبرد با رستم می کند گویا در راستای ابلاغ عقیده زرتشت این چنین می گوید:

چنین گفت کز مردم پاک دیــــن

همـانا نزیبـد که گویــــــــد چنین

گر ایدونک دســـتـور ایران تـــوی

دل و گوش و چشم دلیـران توی

همــی خوب داری چنیـن راه را

خـــــــــــرد را و آزردن شــــــاه را

همه رنج و تیمار ما باد گشــت

همان دین زردشت بیداد گشت

که گوید که هر کو ز فرمان شاه

بپیـــــچد به دوزخ بــود جایـگـاه

خانم دکتر میترا مهرآبادی در توضیح این گفتار و شرح این ابیات شاهنامه می‌گوید: «بر مردم پاک کیش زیبنده نیست که این چنین سخن بگویند. اگر تو که دستور ایران و دل و چشم و گوش دلیران هستی، این آزردن شاه را خوب بدانی. پس به راستی که دیگر همه آن رنج و اندوه ما باد شد و کیش زردشت بیداد گشت. چرا که زردشت می‌گوید هر که سر از فرمان شاه بپیچد، جایگاهش در دوزخ خواهد بود.»

بنگرید به:مهرآبادی میترا، شرح شاهنامه، نشر روزگار، تهران ،جلد 2،صفحه 542

لازم به ذکر است دو خواهر اسفندیار در شاهنامه یاد شده‌اند که به‌آفرید و همای هستند. گشتاسپ به هر کسی که بتواند ارجاسپ را در جنگ نخست از ایران بیرون براند، زناشویی با همای را نوید می‌دهد.چون اسفندیار در بیرون راندن سپاه ارجاسپ کامیاب می‌شود، همای و برادرش اسفندیار با یکدیگر پیوند زناشویی می‌بندند. هر دو خواهر اسفندیار در جنگ دوم با ارچاسپ به بند کشیده شده و به دز رویین برده می‌شوند. هر دو آن‌ها در رشته رخدادهای سوگواری پس از مرگ اسفندیار پدیدار می‌شوند. آنچنان که خالقی مطلق گفته، به‌آفرید که اسفندیار او را از بند رهانده، هم در کنار همای، همسر اسفندیار بوده‌است، ولی فردوسی از آن چیزی سخن نگفته تا با اسلام ناسازگار نباشد، هرچند که هنگامی که درباره سوگواری پس از مرگ اسفندیار در دربار سخن می‌راند، با برابر شمردن شمار خواهران اسفندیار با شمار همسران او، به گونه ضمنی می‌گوید که به‌آفرید هم همسر اسفندیار بوده.

(۷):به موجب فرگرد دوم متن اوستایی وندیداد،جمشید به فرمان اهورامزدا مأمور می شود تا انسان ها و دیگر موجودات آفریده اهورامزدا را نجات دهد و در یک سرزمین نمونه و آرمانی گرد هم بیاورد.یکی از انواع گروه های انسانی که از راه یافتن بدان جامعه باز می مانند و حق زندگی و زنده ماندن را از دست می دهند،معلولان جسمی و عقب افتاده های ذهنی هستند.اعم از اشخاصی که قوز یا قد کوتاه دارند و یا دارای چشمان ضعیف و اندام شکسته هستند.چرا که مطابق با آموزه های دین زرتشتی،این  انسان ها «داغ خوردگان اهریمن» (شیطان صفت) به حساب می آیند و لازم است تا از اجتماع تصفیه شوند.

رضا مرادی غیاث آبادی،رنج های بشری،ص۶۱ و اوستا،وندیداد،ترجمه جلیل دوستخواه،فرگرد دوم،ص۶۶۵ تا ۶۷۳،بندهای ۲۹ و ۳۷

(۸): برِشنوم یا برِسنوم؛ از جمله مراسم مذهبی و از آیین های غسل و تطهیر در دیانت زرتشت است که با ادرار گاو (گمیز)،گرد وغبار و آب به مدت ۹ شب انجام می شد و به «برشنوم نه شب»معروف بوده است.

این غسل در گذشته در میان زرتشتیان به صورت گسترده انجام می شده است و اعضای هر خانواده باید آن را حداقل یک بار انجام می دادند.

(۹)سفرنامه جکسن،ابراهم و ویلیامز جکسن،ترجمه منوچهر امیری و فریدون بدره ای،انتشارات خوارزمی،ص۴۳۸-۴۳۹

دریافت نسخه P.D.F نوشتار

تصاویر منابع:

کپی برداری موبدها از ادیان ابراهیمی

دینکرد هفتم ص ۲۴۵ و ۲۴۶

بسیاری از شبهات (دروغ ها وعوام فریبی های) اسلام ستیزان در گذشته پاسخ داده شده اند و به راحتی می توان با استفاده از اینترنت و جستجویی نه چندان سخت به آن پاسخ ها و استدلال های صورت گرفته در آنها دست یافت.

یکی از این شبهات که با آب و تاب هم مطرح می شود و در حقیقت در بردارنده نوع رفتار و اعمال خود این جریانات اسلام ستیز در مقابل جوامع و ملت ها هست که در طول تاریخ روا داشته اند و به خاطر ضربه فکری ای که از اسلام خورده اند و ضعف عقیدتی در مقابل اسلام سعی می کنند،از روی ناجوانمردی و عناد به اسلام و مسلمانان نسبت مذبوحانه و بی حاصل بدهند؛افسانه کتاب سوزان و دشمنی با کتاب و دانش (مشهور به افسانه کتابسوزی ایران و مصر) است.

 

 

ویل دورانت (William James Durant) نویسنده و تاریخ نگار برجسته آمریکایی که تقریبا همگان با اثر پر آوازه اش «تاریخ تمدن» آشنا هستند با طرح این سوال که :آیا واقعا عَمرو بن عاص (رَضِيَ اللهُ عَنهُ،سردار و صحابی گرامی پیامبر اسلام ) کتابخانهٔ اسکندریه را به سوختن داد؟ به بررسی و پاسخ این ادعا و افسانه می پردازد:

 

«آیا واقعاً عمرو کتابخانهٔ اسکندریه را به سوختن داد؟

 

این قضیه اول بار در کتاب عبداللطیف بغدادی (۵۵۸-۶۲۹ه ق ،۱۱۶۲-۱۲۳۱م)،یکی از علمای اسلام،آمده است.پس از آن ابن العبری (۶۲۴-۶۸۵ه ق،۱۲۲۶-۱۲۸۶م)،یک مسیحی یهودی نژاد از مردم مشرق شام،که به نام ابوالفرج یک تاریخ مختصر عالم به عربی نوشته بود،قصه را با تفصیل بیشتر نقل کرد و گفت که یکی از مردم اسکندریه به نام یوحنا فیلوپونوس از عمرو تقاضا کرد نسخه های کتابخانه را به او ببخشد،عمرو نامه ای به خلیفه نوشت و از او اجازه خواست،و به گفتهٔ روایت عمرو بدو جواب داد:«اما دربارهٔ کتابها،اگر مندرجات آن موافق کتاب خداست که احتیاجی بدان نداریم،و اگر مخالف آن است که به کار نمی خورد؛همه را بسوزان.»و این حکایت افسانه مانند،این جواب افسانه آمیز را چنین خلاصه می کند:«همه را بسوزان که مندرجاتشان در یک کتاب،یعنی قرآن،هست.»به گفتهٔ ابن العبری،عمرو فرمان داد تا کتابها را بین حمامهای شهر توزیع کردند تا به جای سوخت به کار رود،و تا مدت شش ماه طومارهای پاپیروس و پارشمن سوخت ۴۰۰۰ کوره بود (۲۲ه ق،۶۴۲م).

از جمله دلایل ضعف این روایت این است که:

۱) قسمت مهم کتابخانهٔ اسکندریه را مسیحیان متعصب به دروان بطرک تئوفیلوس به سال ۳۹۲ میلادی سوزانیده بودند؛

۲) باقیماندهٔ کتابخانه همچنان مورد بی اعتنایی و دستبرد کسان بود و پیش از سال ۶۴۲ میلادی قسمت اعظم آن از بین رفته بود؛

۳) در مدت پنج قرنی که از وقوع تا ثبت حادثهٔ مفروض در کتاب عبداللطیف بغدادی فاصله بود،هیچ یک از تاریخنویسان مسیحی دربارهٔ آن سخن نیاورده اند،در صورتی که سعید بن البطریق،تاریخنویس مسیحی،که از سال ۳۲۱ ه ق (۹۳۳ م) اسقف اعظم اسکندریه بود،فتح این شهر به دست اعراب را با تفصیل فراوان نقل کرده است.به همین جهت،غالب تاریخنویسان این قضیه را نمی پذیرند و آن را افسانه می پندارند

 

منبع:تاریخ تمدن،ویل دورانت،ابوالقاسم پاینده،انتشارات علمی و فرهنگی۱۳۸۱،ج۴،بخش اول،ص۳۶۱

 

تاریخ تمدن ویل دورانت

رفتار و عملکرد خود در برابر دیگر ادیان و پیروانشان و نوع نگاه خودشان به علم و دانش را سعی می کنند با ساختن افسانه هایی مهمل و بی اساس،به اسلام و مسلمانان نسبت بدهند.

 

 گوستاو لو بُن (Gustave Le Bon) فیلسوف،مورخ و پزشک مطرح فرانسوی در این زمینه می نویسد:

 

 

«راجع به سوزاندن کتابخانه اسکندریه که عمر را به آن متهم ساخته اند همین قدر می نویسم که یک همچو حرکت وحشیانهٔ تا اینقدر مخالف با وضع و عادات این فاتحین بوده که واقعا جای بسی تعجب است که یک همچو افسانهٔ مهملی چگونه درین مدت متمادی به شهرت خود باقیمانده و آنرا تلقی به قبول نموه اند.

لیکن در عصر حاضر بطلان این عقیده به درجه ای ثابت و محقق شده که دیگر محتاج به تحقیق و بررسی زایدی نیست.

این مطلب به طور کلی معلوم و مبرهن گردیده که قبل از اسلام خود نصاری همانطوری که همهٔ معابد و خدایان اسکندریه را با نهایت اهتمام منهدم نمودند کتابخانه نامبرده را هم سوزانیده بر باد دادند و از کتب نامبرده در زمان مسلمین چیزی باقی نمانده بود تا آنرا بسوزانند.»

منبع:تمدن اسلام و عرب،گوستاو لو بن،ترجمه فخر داعی گیلانی،چاپخانه علمی۱۳۱۸،ص۲۷۵

گوستاو لو بن

دکتر زرین کوب در چاپ اول کتاب «دو قرن سکوت»،با تردید و شک،مطلبی در مورد کتابسوزی توسط سپاه مسلمانان (به تعبیر برخی:اعراب) در اثنای فتوحات اسلامی بیان کرده بودند۱ که در چاپ دوم کتاب،شجاعانه به اشتباهات و مطالب ناشی از خامی و تعصب خود اقرار کردند۲.

گذشته از این ها،بعدها در دیگر آثارشان مانند «کارنامه اسلام» نیز ادعای کتابسوزی توسط فاتحین مسلمان را رد کرده و روایات مربوط به این قضیه را افسانه خواندند ۳.

با این وجود می بینیم هنوز هم جریانات باستان گرا و مدعیان پندار،گفتار و کردار نیک،در جهت اسلام ستیزی به همان قسمت با تردید بیان شدهٔ کتابسوزی دو قرن سکوت استناد می کنند و با تزویر و تحریف از طریق اضافه کردن واژه «نسخه بدون سانسور» سعی می کنند به مطالب منسوخ شده توسط شخص نویسنده،نوعی حجیت و سندیت دروغین ببخشند !

دکتر زرین کوب،در کتاب «تاریخ ایران بعد از اسلام» نیز مجددا این ادعا را علاوه بر بررسی سند،با بیان این نکته که از رنگ «شعوبیت» و «مخالفت با عرب» خالی نیست رد کرده است.

او می نویسد:

تاریخ ایران بعد از اسلام

«روایات قدیم محلی و ایرانی راجع به فتوح اعراب اکنون در دست نیست و آنچه در روایات ثعالبی و فردوسی درین باب آمده است با وجود اجمال از رنگ شعوبیت و مخالفت با عرب خالی نیست و از همین گونه است روایت بیرونی در باب فتح خوارزم که بموجب آن قتیبة بن مسلم کتب و علماء خوارزم را از بین برده است و در صحت آن روایت و در اصل وجود طبقه علماء و کاهنان در خوارزم که مردم را بر ضد عرب تحریک کرده باشند تردید قوی هست.»۴

پی نوشت ها:

۱:عبدالحسین زرین کوب،دو قرن سکوت،نسخه الکترونیکی،کتابسوزی،ص۱۰۶

۲:عبدالحسین زرین کوب،دو قرن سکوت،مقدمه،فروردین ۱۳۳۶

۳:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،ص۴۲و۴۳

۴:عبدالحسین زرین کوب،تاریخ ایران بعد از اسلام،ص۲۱

در تاریخ،جمله جالب و قابل تأملی می بینیم که وقتی سپاه مسلمانان در قادسیه،با رستم نماینده سپاه ساسانی روبرو می شوند،آن را هدف و خلاصه دعوت خود بیان می کنند.

آنها می گویند:

«اللَّهُ ابْتَعَثنَا لِنُخْرِجَ مَنْ شَاءَ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ، وَمِنْ ضِيقِ الدُّنْيَا إِلَى سِعَتِهَا، وَمِنْ جَوْرِ الْأَدْيَانِ إِلَى عَدْلِ الْإِسْلَامِ..»

یعنی:الله ما را فرستاده است و آمده ایم تا مردم را از بندگیِ بندگان (دیگر انسان ها)،به بندگی الله رها سازیم،و از تنگنای دنیا به آسایش و فراخی منتقل کنیم،و از بیداد ادیان به داد و عدالت اسلام در آوریم.

البدایة و النهاية،ابن کثیر،ج۹،ص۶۲۲

تنسر،روحانی و موبد بزرگ ساسانیان در نامه ای که به گشنسب،شاه طبرستان می نویسد به تعبیری،دستورالعمل ها و سیاست های دینی دولتی این سلسله را بر می شمارد.

این نامه نکات مهم بسیاری دارد که یکی از آن موارد،تاکید فراوان او بر دایر بودن نظام طبقاتی در اجتماع است.

تنسر،طبقات مردم و اجتماع را بر ۴ بخش می داند که تقریبا جابجایی فردی از طبقه ای به طبقه دیگر محال است.

۱.طبقه اول:اصحاب دین که شامل موبدان،مغان،مغان اندرزبد،هیربدان،دستوران و زهاد بودند.

۲.طبقه دوم:جنگجویان و مردان کارزار که به دو قسمت سواره و پیاده تقسیم می شدند و از حیث مراتب و اعمال بین آنان تفاوت های فراوان وجود داشت.

۳.طبقه سوم:شامل دبیران و محاسبان یا کتّاب رسائل و حسابداران و قضات و دادوران و وقایع نگاران و اطباء و شعرا و منجمان بود.

۴. و طبقه چهارم:که در حقیقت اکثریت زحمتکش جامعه را تشکیل می داد شامل کشاورزان،پیشه وران و صنعتگران و بازرگانان بود که نیروی تولید جامعه محسوب می شدند و بار سنگین مالیات های گوناگون را نیز به دوش می کشیدند.

نامه تنسر

«مردم در دین چهار اعضا اند،و در بسیار جای در کتب دین،بی جدال و تأویل،و خلاف و اقاویل،مکتوب و مبیّن است،که آن را اعضاء اربعه می گویند و سر آن اعضاء پادشاهست.

عضو اول اصحاب دین،و این عضو دیگر باره بر اصنافست:حکّام و عبّاد و زهّاد و سدنه و معلمان

عضو دوم مقاتل،یعنی مردان کارزار،و ایشان بر دو قسمند:سواره و پیاده،بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوت

عضو سوم کُتّاب رسایل،کُتّاب محاسبات،کُتّاب اقضیه و سجلّات و شروط،و کُتّاب سیر،و اطبّا و شعرا و منجّمان داخل طبقات ایشان

و عضو چهارم را مهنه خوانند،و ایشان برزیگران و راعیان و تجّار و سایر محترفه اند.»۱

نامه تنسر

در این نظام طبقاتی سفت و سخت،گاهی شاهنشاه ابداعاتی ارائه می کرد که اتفاقا همین موضوع از سوالات گشنسب از تنسر است مبنی بر اینکه مردم طبقات پایین،اگرچه در صورت داشتن توانایی مالی،مجاز نبودند از نوع لباس و پوشاک،وسیله سواری و حتی خانه ای همچون خانه های صاحبان طبقات بالاتر استفاده کنند.

«شهنشاه،برای ترفیع و تشریف مراتب ایشان،آن فرمود که از هیچ آفریده نشنیدیم،و آن آنست که،

میان اهل درجات و عامه تمییزی ظاهر و عامّ بادید آورد به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتگار،

بعد از آن میان ارباب درجات هم تفاوت نهاد به مدخل و مشرب و مجلس و موقف و جامه و حلیه و ابنیه،بر قدر درجه هریک،تا خوان های خویش نگه دارند،و حظّ و محل فراخور خود بشناسند.»۲

به هر طریق ممکن،طبقات پایین اجتماع،که مسلما اکثریت تعداد جامعه را تشکیل می دادند،می بایست مراتب حقارت و اذعان به دون مایگی خود را به اطلاع طبقات بالا،که در رأس آنها شخص پادشاه و دربار،روحانیون زرتشتی و اشراف و اشراف زادگان بودند،می رساندند.

از جمله اینکه هروقت با طبقات بالا روبرو می شدند،ملزم به سجده کردن بودند.

 

«چنان باید که مهنه ایشان را سلام و سجود کند.»۳

طبقات پایین جامعه ایرانی،لایق هم نشینی و شرکت در خوشگذرانی ها و مجالس بزرگان نبودند و حق ازدواج با طبقات بالا را نیز نداشتند؛چون سلسله ساسانیان و حاکمیت دینی مستبد آن معتقد بود نظام طبقاتی با به دنیا آمدن «کودکان دون مایه» از هم می پاشد!

«چنانکه هیچ عامی با ایشان مشارکت نکند در اسباب تعیّش،و نسب و مناکحه محظور باشد از جانبین،

... و من باز داشتم از آنکه هیچ مردم زاده زن عامه خواهد تا نسب محصور ماند.»۴

«چون مهنه به کسب مال مشغول شوند،و از ادّخار فخر باز ایستند،و مصاهره با فرومایه و نه کفو خویش کنند،از آن توالد و تناسل،فرومایگان پدید آیند».۵

یک سوال از شما خواننده عزیز،و همینطور از جماعت باستان گرا:اگر در آن روزگار زندگی می کردید حدس می زنید از چه طبقه اجتماعی ای می بودید و آیا در خیال تان می گنجد با شما این چنین رفتارها و تحقیرهایی صورت بگیرد؟!

البته به احتمال زیاد،چون حق سواد و تحصیل را نداشتید،نمی توانستید همین متن پیش رو را هم بخوانید.

آیا حالا بهتر نمی شود درک کرد،با توجه به تاریخ،علت استقبال مردم عادی از سپاه مسلمانان،چه با ساختن پل توسط دهقانان برای عبور به اصطلاح دشمن یا مهاجمین،یا نشان دادن راه های مخفی برای ورود به شهر توسط بزرگان شهرها و در برخی جاها،گشودن دروازه ها،چه بوده است؟!

دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» که در نقد فتوحات اسلامی است می نویسد:

«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.»

 

«حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۶

و اساساَ چرا ایرانیان باید از پادشاهی و دیانتی که دنیا و آخرتشان را به یغما برده بوده پشتیبانی می کردند؟همچنانکه صرف نظر از هم پیمانانی مانند خاقان چین،حتی نزدیکان حکومت و مردم هم به درخواست یاری پادشاه پاسخ منفی دادند و آخر سر هم پادشاه (یزدگرد)،نه به دست سپاه مسلمانان/اعراب/یا مهاجمین،بلکه توسط ایرانیان،باتوجه به منابع تاریخی،سپاه ماهوی (مرزبان ساسانی) یا آسیابان ایرانی به قتل می رسد.۷

۱:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۵۷

۲:همان،ص ۶۵

۳:همان،ص ۷۰

۴:همان،ص ۶۵

۵:همان،ص ۶۴

۶:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۱-۷۲

۷:ایران در زمان ساسانیان،کریستین سن،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص۶۵۸و۶۵۹

آیا ایران «یک شبه» مسلمان شد و اعراب و فاتحان مسلمان ایران،«بی فرهنگ» بودند؟

خانم دکتر پروانه پور شریعتی،استاد تاریخ و ایران شناسی/دانشکده تکنولوژی نیویورک:

«یکی از روایات بسیار نادرستی که در حافظه ملی ایرانیان شکل گرفته این است که اعرابی که به ایران حمله کردند یک مشت اعراب به اصطلاح بی فرهنگی بودند که حمله کردند تا اسلام را ترویج کنند.

در صورتی که قشر اصلی اعرابی که به ایران حمله کردند،از بازرگانانی بودند که در مدینه،تا حدی مکه،در شام بزرگ و در جزیره و بین النهرین سکونت می کردند و با راه های بازرگانی آشنا بودند.

یکی از خواسته های این اعراب این بود که از حالت واسطه بودن در راه های بازرگانی درآیند و به مراکز داد و ستد بروند.

زیشان فرستاده آمد به من ... سخن رفت هرگونه بر انجمن

که از قادسی تا لب جویبار ... زمین را ببخشیم با شهریار

وزان سو یکی برگشاییم راه ... به شهری کجا هست بازارگاه

بدان تا خریم و فروشیم چیز ... ازین پس فزونی نجوییم نیز

چنانکه در شاهنامه فردوسی می خوانیم،در جنگ قادسیه،رستم فرخ هرمز،قبل از اینکه به جنگ برود،به همه خانواده های پَهلَو می گوید که دوستان،این ها می گویند ما به دیهیم شما کاری نداریم،به اقلیم شما کاری نداریم،و فقط می خواهیم به بازارگاه ها،در ماوراء رود برویم و آنجا داد و ستد کنیم.بعد فامیلش گفتند که این ها - فقط - حرف است،و در نتیجه با آنها جنگید.

رستم فرخ هرمز تا دقیقه آخر با اعراب مراوده و مصاحبه داشت و وقتی که در جنگ قادسیه مرد،برادرش مراقبت از یزدگردی را که ۶-۷ سالگی به حکومت رسیده به عهده می گیرد.و به او می گوید بیا به طبرستان و توس و گرگان برو،همه طرفدارهای تو آنجا هستند.او در جواب می گوید نه من می خواهم به آسیای مرکزی بروم.

نهایتاً وقتی که فرخزاد پاسخ یزدگرد را می شنود،او را رها می کند و به طرف غرب بر می گردد و می گوید که این هم که رفت،«ندانم که کی دانم این شاه کی»،یعنی دیگر نمی دانم شاه برای من کیست،و از آن به بعد شروع به مسالمت جویی می کند.

به همین خاطر بود که چون شاخه بسیار مهمی از راه بازرگانی ابریشم از راه مناطق همین خانواده های پَهلَو می گذشت - یعنی راه بازرگانی خراسان بود - پارت ها با اعراب به مسالمت رسیدند،به این شرط که اعراب در اقلیم شان سکونت نکنند و با حکومت شان کاری نداشته باشند،به آسیای مرکزی بروند و همانطور که خودشان قول داده بودند داد و ستد کنند.

در نتیجه این شبهه ای که ما در حافظه ملی مان داریم که اعراب آمدند و اسلام آوردند و یک شبه ایران مسلمان شد و اصولاً آنها قوم بی فرهنگی بودند که آمدند و بر اقلیم و سرزمین ما حاکم شدند،روایت بسیار نادرستی است.»

منبع:برگرفته شده از ویدئوی مصاحبه ایشان با بی.بی.سی فارسی

دریافت ویدئو کلیپ - کیفیت 360p

قوم تو از رنگ و خون بالاتر است

قیمت یک اسودش صد احمر است

قطرهٔ آب وضوی قنبری

در بها برتر ز خون قیصری

فارغ از باب و ام و اعمام باش

همچو سلمان زادهٔ اسلام باش

نکته ئی ای همدم فرزانه بین

شهد را در خانه های لانه بین

قطره ئی از لالهٔ حمراستی

قطره ئی از نرگس شهلاستی

این نمی گوید که من از عبهرم

آن نمی گوید من از نیلوفرم

ملت ما شان ابراهیمی است

شهد ما ایمان ابراهیمی است

اقبال لاهوری - رموز بیخودی

دریافت ویدیو نشید

اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری مسلمین - قسمت دوم / حقوق برده در اسلام:

دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام:

 

 

«نسبت به بردگان نیز معامله مسلمین همراه با تسامح بود و مسالمت.

وقتی از بردگی در اسلام صحبت می شود نباید ماجرای اسپارتاکوس یا داستان کلبه عمو تام را به خاطر آورد.

اگر اسلام برده داری را پذیرفت چنان انسانیتی را نسبت به بردگان توصیه کرد که در جامعه اسلامی برده تا حدی بمثابه عضو خانواده تلقی می شد.

پیغمبر،بموجب روایات،آن کس را که بنده خویش را بزند از بدترین مردم خوانده بود.

...در واقع تجارت برده در همان ایام،هم نزد یهود معمول بود و هم نزد نصارا.

...وضع یک برده در نزد مسلمین با وضع او در نزد یهود و نصارا طرف نسبت نبود.

نزد یهود مردی که با کنیز درم خریده خویش می آمیخت عملش زنا محسوب می شد و زن او حق داشت آن کنیز را بفروشد و از خانه خویش دور کند چنانکه نزد نصارا هم فرزندی که از یک کنیز برای مرد به دنیا می آمد،برده بود.گویی گناه زنای پدر را به گردن خویش داشت.در صورتیکه نزد مسلمین،نه فرزند آن وضع حقارت آمیز را داشت نه مادرش.مرد حق نداشت ام ولد را بفروشد و او بعد از مرگ خداوند خویش آزادی نیز می یافت.

در بین خلفا و سلاطین اسلامی بسیار بودند کسانی که مادرشان برده بود - ام ولد.

از بین ممالیک - بندگان درم خرید - بعضی ها در غزنه،هند،و مصر مکرر سلطنت های مهم بوجود آوردند و اینهمه نشان می دهد که در قلمرو اسلام برده به هیچ وجه عرضه سرنوشتی از نوع سرنوشت بردگان امریکای عهد لینکلن نمی شد.»

 

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۶ و ۱۳۷

 

اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری جامعه مسلمین - قسمت اول:

 

سعی می کنند به مردم القا کنند اسلام و حکومت اسلامی،خلا سیاسی اجتماعی (یا بنا بر ادعا:کمبود سواد و راهکار) دارد و نمی تواند حکومت کند و حتما حکومتش به خصوص در زمینه سیاست،اقتصاد،آزادی عقاید و آنچه تحت عنوان حقوق بشر مدعی آن هستند با شکست مواجه خواهد بود و به هر طریقی در قدم اول برای اسلام ستیزی،با اسلام سیاسی (که بخشی اساسی و موفق از شریعت و مجری اجرا و تطبیق آن است) مخالفت می کنند و می گویند بهتر آن است که اسلام فقط در مساجد و کنج خانه ها باشد!

در این بین،اسلام ستیزان ایرانیِ غرب زده که به نوعی در هنگام گفت و گو نام دکتر زرین کوب را همیشه بر زبان دارند،آمریکا و اروپا را به عنوان سرمشق و الگو معرفی می کنند.

می خواهیم با قلم دکتر زرین کوب در مورد وضعیت سیاسی و اجتماعی مردم در جامعه تحت مدیریت حکومت اسلامی بخوانیم و بدانیم.

 

او در کتاب کارنامه اسلام می نویسد:

 

 

 

«وسعت کم سابقه قلمرو اسلامی و تنوعی که از لحاظ اقلیم،نژاد،آداب،و رسوم گونه گون در جامعه وسیع مختلط اسلامی وجود داشت اداره چنین توده عظیم انسانی را دشوار می کرد و توفیق بزرگ مسلمین درین نکته بود که تمام این قلمرو پهناور را با یک قانون واحد اداره می کردند - شریعت اسلامی.

در واقع نزد مسلمین دین و قانون یک چیز بود - شریعت.

حتی سیاست و اداره نیز لا محاله از لحاظ نظری تابع شریعت بود.

...در طرز اداره حکومت اسلامی آنچه برای دنیا تازگی داشت انطباق آن بود با شریعت و وجود روح اخلاص و اخلاق بود در آن. بر خلاف جامعه عربی - جامعه جاهلیت - که مبتنی بر انساب و پیوندهای خویشاوندی بود،جامعه اسلامی بر اساس اخوت دینی قرار داشت.

...پیغمبر فضیلت را در تقوی اعلام کرده بود و این کسانی که به نام موالی خوانده می شدند غالبا در علم و تقوی نیز،مثل مراتب اداری،می توانستند فضیلت واقعی خود را در جامعه اسلامی احراز کنند.

...در جامعه اسلامی همیشه عامه مسلمین همان اصل اخوت اسلامی را اساس عمل می دانستند و امتیازات عناصر حاکمه و همچنین تعصبات شعوبی ضد آن را نیز به چشم یک تجاوز به قلمرو اخوت اسلامی می دیدند.

طبقه،به آن معنی که در روم قدیم و ایران ساسانی بود نزد مسلمین وجود نداشت.

حتی رفتار با اهل کتاب و یا بردگان نیز چنان با تساهل و مدارا توأم بود که ازین حیث جامعه اسلامی هنوز می تواند سرمشق خوبی برای آمریکا و آفریقای جنوبی باشد.

...در جامعه اسلامی استثمار طبقاتی آن شکل غیر انسانی را که در جامعه فئودال اروپا داشت نمی شناخت.

...اهل مذاهب اربعه - حنفی ها،شافعی ها،مالکی ها،و حنبلی ها - اگر در فروع مسائل با یکدیگر بعضی اختلافات داشتند غالبا با ذمی ها رفتارشان با تساهل و تسامح نسبی بی سابقه یی همراه بود.

حتی از زمان دوره اموی بقسمی از وجود این ذمی ها - خاصه نصارا - در امور اداری با تسامح و گشاده نظری استفاده می شد که از هیچ حیث برای آنها در قلمرو اسلام جای نگرانی نمی ماند.

در قلمرو اسلام وجود اقلیت های یهودی و مسیحی - به عنوان اهل کتاب - قابل تحمل بود اما مسیحیت قرون وسطی،در اندلس و سیسیل صقلیه نمی توانست اقلیت مسلمان را در داخل قلمرو خویش تحمل کند و بعد از سقوط قدرت مسلمین در اندلس و سیسیل،زندگی در قلمرو مسیحیت برای مسلمین تحمل پذیر نمی توانست باشد.

اگر اسلام در هرجا:در فرانسه،در سیسیل،در اسپانیا با شکست نظامی روبرو گشت و تدریجا آن سرزمینها را ترک کرد و در داخل قلمروخویش انزوا جست سببش عدم تسامح مسیحیت بود در تحمل اقلیت های دینی در قلمرو خویش.

از این روست که معامله مسلمین با این اقلیت ها از هر حیث قابل تحسین بود و در خور اعجاب.

این اقلیت ها در جامعه اسلامی تا حد امکان در حمایت قانون بودند - در حمایت شریعت.

در اجرای مراسم دینی خویش تا آنجا که معارض حیات اسلام نباشد غالبا آزادی کافی داشتند.

اگر جزیه یی از آنها دریافت می شد در ازاء معافیتی بود که از جنگ داشتند و در ازاء حمایت و امنیتی که اسلام،به آنها عرضه می کرد.

بعلاوه،این جزیه سالیانه از یک تا چهار دینار بیش نبود و ان را هم از کسانی اخذ می کردند که توانایی حمل سلاح داشتند.

از راهبان،زنان،و نا بالغان جزیه نمی گرفتند و پیران،کوران،عاجزان،فقیران،و بردگان از آن معاف بودند.»

 

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص۱۳۶-۱۳۵و۱۳۴