| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۴ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

بعضی ها را دیده ام که از وقت کم شکایت می کنند . 

آنها می گویند: 

حیف که نمی رسیم،

گرفتاریم،

وقت نداریم،

عقبیم ....

اینها واقعاً بیمار خیالبافی های کاهلانه خود هستند.

وقت علی الاصول بسیار بیش از نیاز انسان است..

ما وقت بی مصرف مانده و بوی نا گرفته بسیاری در کیسه هایمان داریم: 

وقتی که فنا می کنیم، 

می سوزانیم، 

به بطالت می گذرانیم...


نادر ابراهیمی

امام نووی در (5/306) المجموع می گوید: 

امام شافعی و مولف(شیرازی) و سایر اصحاب تصریح کرده اند که نشستن در یک خانه و تجمع در مکان خاص برای تعزیت گفتن، مکروه است. بلکه بهتر است که اولیای میت دنبال کارهای خود بروند و هر کس در هر کجا یکی از آنان را ببیند، تعزیت گوید. کراهیت اجتماع در محل مخصوص برای زنان و مردان یکسان است. 

سنت است که خویشاوندان و همسایگان، برای اهل میت غذا درست کنند. چنانکه در روایت عبدالله بن جعفر رضی الله عنه آمده است: 

«لَمَّا جَاءَ نَعْیُ جَعْفَرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم اصْنَعُوا لآِلِ جَعْفَرٍ طَعَامًا فَقَدْ أَتَاهُمْ مَا یَشْغَلُهُمْ». ترمذی (2/143) ابن ماجه (1/490) 

(پس از آنکه خبر شهادت جعفر رسید، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: برای فرزندان جعفر طعام درست کنید. زیرا آنان با مشکلی مواجه شده اند که فرصت تهیه غذا را ندارند). 

بنابراین عایشه دستور می داد که نوعی غذای محلی برای بیمار و تمامی کسانیکه به مصیبتی گرفتار شده بودند تدارک ببینند. (بخاری و مسلم) 

همچنین امام شافعی می گوید: من دوست دارم که همسایگان و خویشاوندان میت برای اهل میت تا یک شبانه روز غذا تهیه بکنند. این هم سنت است و هم عمل نیک و خیر خواهانه ای است که پیشینیان به آن عمل کرده اند. (الام:1/247)."

عبد الحسین خان سپهر در ذکر وقایع سال 1317 قمری درباره قحطی کُردستان (در زمان مظفرالدین شاه قاجار) می نویسد: قحطى در کُردستان به حدى بود که چندین روز مردم نان پیدا نمى کردند و برگ درخت مى خوردند چنان که زنى که به حسن و کثرت مو معروف کردستان بود و چند طفل داشت و از براى آنها نان پیدا ننمود، ناچار گیس خود را مقراض(قیچی) کرد و به خانه اى برده به سه هزار و ده شاهى فروخت و آن همه پول را به بازار برد و نان نیافت.

 (عاقبت) در روز 9 صفر 1317، مردم کُردستان شوریدند و ( به احتشام السلطنة حاکم وقت کُردستان) گفتند پول حاضر است. باید گندم از هرجا ممکن است حاضر کنى والا تو را پاره پاره خواهیم کرد. احتشام السلطنه قبول کرد که گندم حاضر نماید.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرآت الوقایع مظفرى، عبد الحسین خان سپهر، تصحیح عبدالحسین نوایى، تهران: میراث مکتوب، چاپ اول 1386، ج 1، ص 402- 403.

روی پای خانم مُسنی که جلوی تاکسی نشسته بود، سبدی حصیری بود که گربه لاغری وسط آن نشسته بود و به خانم مسن نگاه می‌کرد ! پسربچه‌ای که با مادرش عقب تاکسی نشسته بود از خانم مسن پرسید : «چرا گربه‌تون اینقدر زشته؟» زن گفت : «اینکه خیلی خوشگله، تازه نابغه هم هست!» مادر پسربچه گفت : «نابغه است؟» زن مُسن با افتخار گفت : «بله... جدول ضرب رو حفظه.» پسربچه گفت : «دروغ نگو.» زن مسن رو به گربه گفت : «دو دو تا؟» گربه چهار تا میو گفت. زن مسن گربه را ناز کرد و گفت : «سه دو تا؟» گربه شش بار میو گفت. بچه رو به گربه گفت : «چهار دو تا؟» گربه جوابی نداد و فقط به پیرزن نگاه کرد ! پسربچه پرسید : «پس چرا نگفت؟» خانم مسن گفت : «فعلاً فقط دو دو تا و سه دو تا رو بلده... ولی اگه زنده بمونم بقیه‌اش رو هم یادش میدم.» بچه پرسید: «زود یاد می‌گیره؟» زن مسن گفت: «آره خیلی علاقه داره.» بچه رو به گربه گفت: «چهار دو تا میشه هشت تا.» گربه به زن مسن خیره شده بود. زن مسن گفت: «آخی... نازی.» کمی جلوتر زن مسن با گربه زشت نابغه‌اش پیاده شدند ...

مادر پسربچه گفت : «چقدر دلم برای خانمه سوخت.» پسربچه گفت : «چرا؟» مادر گفت : «چه می‌دونم... طفلکی زندگیش همین بود که به گربه‌اش جدول ضرب یاد بده... خیلی تنها بود ...»

راننده رادیو را روشن کرد. چند دقیقه‌ای که گذشت پسربچه پرسید : «مامان هفت هشت تا چند تا میشه؟» مادر گفت: «پنجاه و شش تا.»

گوینده رادیو از نزدیک شدن یک توده هوای سرد خبر می‌داد .


سروش صحت

خانه های قدیمی را دوست دارم چونکه... 

چایی همیشه دم بود

روی سماور

توی قوری. 

در خانه همیشه باز بود


مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست. 

غذاها ساده و خانگی بود

بویش نیازی به هود نداشت

عطرش تا هفت خانه می رفت

کسی نان خشکه نداشت

نان برکت سفره بود. 


مهمانِ ناخوانده، آب خورشت را زیاد می کرد

بوی شب بو ها و خاک نم خورده حیاط غوغا میکرد

خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود، نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود!

دلخوری ها مشاوره نمی خواست

دوستی ها حساب و کتاب نداشت

سلام ها اینقدر معنا نداشت!

ژوبر فرانسوی که در زمان فتحعلیشاه قاجار از طرف ناپلئون به ایران آمده بود درباره مهمان نوازی کوردها می نویسد:


یک غریب که ظاهرى آراسته دارد هنگامى که از نزدیک یکى از این ایلات بگذرد سواران به شتاب به پیشبازش مى روند و به او مى گویند «خوش آمدید این خانه مال خودتان است و ما در خانه خودتان از شما پذیرائى مى کنیم. چه ساعت خوشى است؛ امیدواریم که براى شما سازگار باشد!» آنگاه او را به چادر مرد سالخورده ایل که از همه توانگرتر و محترم تر است راهنمائى مى کند و زنها برایش به شتاب خوراکى فراهم مى کنند. درحالى که یکى از زنها مشغول به نان پزى مى شود و آرد زبرى را به عجله خمیر مى کند دیگران در پى آوردن عسل و لبنیات هستند و بر روى زمین قالى هائى را که بافت دست خودشان است پهن مى کنند.

در همان وقت جوانکان به باربردارى از روى مالهاى بارکش مشغول هستند و پاهاى اسبان را مى شویند و در زمستان براى آنکه اسبها سرما نخورند نخست در پیرامون چادر خود، آنها را به تندى و سپس کم کم به آرامى مى رانند.

پیرمرد میزبان مى گوید «بچه ها، از مهمان ما خوب پذیرائى کنید: غریب عزیز خداست. درباره او و کسانش نباید که از هیچ چیز دریغ کنید. به مال سواریش توجه کنید چون اینها در بیابان براى صاحبش حکم کشتى را دارند؛ و تو اى مسافر، خوش آمدى، در اینجا در میان خانواده ات هستى. امیدوارم که خرسندى تو برکتهاى خداوند باشد. اگر تو چند ساعتى را با ما خوش بگذرانى ما بیش از تو خوشبخت مى شویم.»

------------

مسافرت در ارمنستان و ایران، ژوبر، پیر آمده امیلین پروب(متوفی 1847 م) ترجمه على قلى اعتماد مقدم، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول1347 ه. ش، ص 69-70.

قحطی نان در تهران و یورش زنان به کاروان ناصرالدین شاه قاجار


هنریش بروکش سفیر پروس در ایران که درهمان زمان قحطى در ایران و تهران بود درباره قحطى و سپس شورش زنان تهران شرح مفصل و درخور نگرشى داده که در دیگر منابع در دسترس نگارنده نیامده است. وى مى نویسد:

«از روز 25 فوریه (سال 1861) سرماى تهران شدت یافت و برف شدیدى شب و روز باریدن گرفت به طورى که خیابانها و کوچه ها غیر قابل عبور شد.قیمت نان مرتب در حال افزایش بود و وضع سرسام آور و غیر قابل تحملى پیدا کرده بود. یک من نان که سابقا پنج شاهى قیمت داشت، اکنون قیمتش به یک قران (20 شاهى) بالا رفته و بدتر از همه نان خیلى کم است.

نانواها آرد کمى را پخت مى کنند و نان خود را فقط به مشتریان قدیمى و آشنایان مى فروشند و طبقات عادى با همین قیمت هم نان بدستشان نمى رسد. جلو دکانهاى نانوایى ازدحام و شلوغى عجیبى است. مردم سخت عصبانى و ناراحت هستند و به نانواهایى که نان را فقط به دوستان و آشنایان خود مى دهند، حمله مى کنند. 

در بازار چند دکان نانوایى به همین علت مورد هجوم مردم واقع شد و زنان آنها را غارت کردند به گونه اى که فراشان حکومتى ناچار شدند حفاظت از دکانهاى نانوایى را به عهده بگیرند.

بچه ها در کوچه و بازار آهنگها و ترانه هایى در اعتراض به کمبود نان و انتقاد از مأموران دولتى مى خوانند کمبود و مضیقه نان با وجود اقداماتى که براى رفع آن مى شود افزایش مى یابد و در آخر فوریه این کمبود به اوج خود رسید قیمت گندم و جو چنان بالا رفته است که در مقابل هر من گندم و یا جو دو قران مطالبه مى کنند برنج هم به همین نحو بالا رفته و یک من برنج به قیمت سه قران به فروش مى رسد. مردم گرسنه با رنگهاى پریده ضعیف و ناتوان در کوچه و خیابان به دنبال نان مى دوند. 

از عابران تقاضاى کمک و یک لقمه نان مى کنند. غالبا این مردم گرسنه از فرط ضعف و ناتوانى بر زمین غلطیده و بیهوش مى شوند و عده اى در کنار همین کوچه ها جان مى دهند. مناظر دلخراشى از این قبیل را که در تهران دیده ام هرگز نمى تواند فراموش کنم.» 

وی در ادامه می نویسد:

«روز اول ماه مارس ناصر الدین شاه که چند روزى براى شکار به جاجرود رفته بود. طبق معمول یک ساعت قبل از غروب آفتاب به تهران بازگشت، ولى هنگامى که کالسکه شاه و همراهان او به نزدیک ارگ رسید شاه با کمال تعجب مشاهده کرد که عده زیادى هیجان زده داد و فریاد مى کنند و جلوى دروازه خارجى ارگ جمع شده اند و راه ورود کالسکه او و همراهانش را به طرف دروازه مسدود کرده اند. 

وقتى ناصر الدین شاه کمى نزدیک تر آمد با حیرت متوجه شد که این عده حدود پنج شش هزار نفرى زنان چادرى هستند. این زنان به عنوان عزا و ناراحتى گل به سر خود زده و روبندهاى صورتشان را باز کرده بودند و به نظر مى رسید که چیزى را به شاه مى خواهند بگویند. 

کالسکه چى شاه وقتى به این جمعیت نزدیک شد مهار اسبها را کشید و فراشهایى هم که در رکاب شاه بودند دو دل ماندند که چه باید بکنند، ولى شاه که از این وضع غیرمنتظره دچار ترس و نگرانى شده بود از داخل کالسکه با دست اشاره کرد که جلو بروند.

کالسکه چى به اسبها نهیب زد و آنها پیش تاختند و صف زنان را شکافتند و فراشها هم با چوب و شلاق سعى داشتند جمعیت زنان را کنار بزنند و راه را باز کنند. در این موقع فریاد خشمگین زنان بلند شد و با سنگ

در زمان یزدگرد دوم موبدى بسیار دانا بود، که از فرط تبحر در امور فقهى او را همگ دین لقب داده بودند. این مرد مکرر نصاراى ارمنستان را بعقوبت و فشار مبتلا کرد و عاقبت چنان از استوارى و ثبات عیسویان متأثر شد، که کیش نصارى گرفت. 

بنابر روایت الیزئوس، ناظر ارزاق، که ریاست انجمن تحقیق و تفتیش دینى را داشت، چون از این واقعه آگاه شد، ترسید که به مسئولیت خود خون یکى از روحانیان بزرگ را بریزد، قصه را بشاهنشاه عرض کرد. شاه فرمود تدبیرى کن تا مردم آن ناحیه موبد را متهم بخیانت نسبت بسلطنت نمایند وى چنین کرد و آن موبد گرفتار و محکوم به مرگ بوسیله گرسنگى شده، در بیابانى دور و بی آب و علف جان سپرد.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ایران در زمان ساسانیان، آرتور کرستین سن، ترجمه رشید یاسمى، تهران: دنیاى کتاب، چاپ ششم، 1368، ص 420.

دریافت عکس نوشته
حجم: 236 کیلوبایت

نبینى باغبان چون گل بکارد


چه مایه غم خورد تا گل بر آرد


به روز و شب بود بى صبر و بى خواب


گهى پیراید او را گه دهد آب


گهى از بهر او خوابش رمیده


گهى خارش به دست اندر خلیده


به امید آن همه تیمار بیند


که تا روزى برو گل بار بیند


اسعد گرگانی

استرابون جغرافی دان دوره اشکانی درباره شاهان باستانی ایران می نویسد: ایران را شاهانى، که سلطنتشان ارثى است اداره میکنند. مجازات عدم اطاعت این است، که سر و دستهاى مقصّرین را بریده بدنش را دور می اندازند.

آنها زنان زیاد می گیرند و با وجود این زنان غیرعقدى بسیار دارند. منظورشان از این کار داشتن اولاد زیاد است. موقع ازدواج در اوایل بهار است. داماد تمام روز را از خوردن غذا خوددارى میکند، ولى قبل از اینکه داخل اطاق زفاف شود قدرى میوه یا مغز استخوان شتر می خورد.


تاریخ ایران باستان، حسن پیرنیا، تهران: دنیای کتاب، چاپ اول، 1375، ج2، ص 1543.

اسد رستم (تاریخ‌پژوه شهیر نصرانی):

اولین کسانی که به تنظیم نقد روایات تاریخی پرداخته‌اند و برای آن قواعدی قرار داده‌اند، علمای دین اسلام بودند!


منبع: مصطلح التاریخ،تراث، ص ۳۹

لورد کالون یکی از مشهورترین فیزیکدانان تاریخ بریتانیا گفته است:

"دلایلی قاطع و قوی مبنی بر وجود طراحی هوشمند و هدفمند پیرامون خود مشاهده می‌کنیم بر همین اساس، اندیشه الحادی تا حدی احمقانه است که نمی‌توان این حماقت را با واژه‌ها توصیف کرد".


منبع: Journal of Victoria Institute, vol. 124, p. 267

اردشیر بابکان در آغاز کار با خویشاوندان خود از طایفه بازرنگی و غیره مشغول زد و خورد شد و پیش از دست اندازی بەکرمان و سایر ولایات مجاور در فارس عشایر فارس را مطیع خویش کرد. در شاهنامه اشاره بەاین مصافها شده است.

سپاهی ز استخر بی مر ببرد 

بشد ساخته تا کند جنک کُرد


چو شاه اردشیر اندر آمد به تنگ

پذیره شدش کرد بی مر بەجنگ


یکی کار بد خوار و دشوار گشت 

ابا کرد  کشور همه یار گشت


یکی لشگری کرده بد پارسی 

فزونتر ز کُردان یکی دو بسی


یکی روز تا شب بر آویختند 

سپاه جهاندار بگریختند


اردشیر پس از فرار بار دیگر بەکُردان شبیخون برد:


چو شب نیم بگذشت و تاریک شد

جهاندار با کُرد  نزدیک شد


همه دشت از ایشان پر از خفته دید 

یکایک دل لشگر آشفته دید


چو آمد سپهبد ببالین کـرد

عنان بارۀ تیز تک را سپرد


همه بومهاشان بتاراج داد 

سپه را همه بدره و تاج داد


از این داستان بر می آید که کُردان در پارس بسیار بوده اند بحدی که در برابر پادشاە جوان و نیرومندی چون اردشیر مقاومت می کرده اند.

منبع ابیات:فردوسی-شاهنامه-پادشاهی اشکانیان

مغولان چون شهر خوارزم را بگرفتند و خلق را از شهر به صحرا آوردند، چنگیزخان فرمان داد، تا زنان را از مردان جدا کنند، و آنچه از عورات(زنان) ایشان را در نظر آمد نگاه داشتند و باقى را گفتند، تا دو فوج شوند و همه را برهنه کردند، و گرداگرد ایشان ترکان مغول شمشیرها برکشیدند .

چنگیز بفرمود : هر دو فریق را که در شهر شما جنگ مشت نیکو کنند، فرمان چنان است که از هر دو طرف عورات (زنان) جنگ مشت کنند، آن عورات مسلمانان با چنان فضیحتى مشت درهم می گردانیدند، یک پاس روز همه مشت میزدند و مشت میخوردند، تا به عاقبت شمشیر در ایشان گرفتند و جمله را شهید کردند رضى الله عنهن.


طبقات ناصرى، منهاج الدین سراج ابو عمر عثمان جوزجانى، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب، چاپ اول، 1363، ج 2، ص 149 - 150.