| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۶ مطلب با موضوع «تاریخ و تمدن اسلامی» ثبت شده است

 

«آیت الله خامنه ای» (۲۹ فروردین ۱۳۱۸/ ۱۹ آوریل ۱۹۳۹)، دومین رهبر «نظام جمهوری اسلامی ایران»،در یکی از خطبه های نماز جمعه تهران با موضوع «آزادی»،به وجود و نهادینه بودن این مفهوم در متن و صدر اسلام و در دوران حکمرانی خلیفه دوم،عمر بن خَطّاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ،می پردازد:

 

و در معارف صدر اسلام و در تاریخ صدر اسلام، اینقدر این مفهوم با همین نام، با همین واژه و با همین خصوصیات تکرار شده که جای شک باقی نمی ماند.


در زمان خلیفه‌ی دوم، استاندار مصر عمروعاص بود و پسر عمروعاص در یک ماجرائی، در یک گفتگوئی با یک جوان دهاتی حرفشان شد، یک سیلی بر صورت آن جوان روستائی مصری زد - حالا شما ببینید یک روستائی مصری که نمی دانم حالا عرب بوده یا غیر عرب بوده، شاید آنوقت هنوز عرب هم نبودند، آن هم نماینده‌ی خلیفه و استاندار مطلق - پسر به پدرش شکایت کرد. پدرش آمد پیش عمروعاص، گفت باید قصاص کنی؛ پسر من کتک خورده و بایستی پسر تو که زده، او هم کتک بخورد. او هم اعتنائی نکرد و اینها را بیرون کرد. بلند شدند آمدند مدینه در زمان خلیفه‌ی دوم و پیش خلیفه توی مسجد، ماجرا را مطرح کردند. خلیفه فوراً نوشت تا آن حاکم یعنی عمروعاص و پسرش هر دو بیایند. آوردشان توی مسجد گفتش که این پسر دهاتی، آن پسر استاندار را قصاص کند، خود استاندار هم تعزیر بشود. گفت چرا خود من تعزیر بشوم؟ گفت برای خاطر اینکه به میخ قدرت تو، پسرت این کار را کرد و این حرکت را انجام داد؛ تو رو دادی به او.

 

بعد یک جمله‌ای از قول خلیفه نقل شده که آن هم جملاتی است که توی تاریخ هست و او این است که خطاب می کند به عمروعاص می گوید: «متی استعبدتم النّاس و قد ولدتهم امّهاتهم احرارا؟» از کی شما این مردم را بنده‌ی خودتان و برده‌ی خودتان قرار دادید، در حالی که مادرهاشان اینها را آزاد آفریدند؟

 

این منطق اسلام است. اگر این در اسلام به صورت یک فرهنگ رائج نبود، خلیفه برای یک کار به این مهمی که استاندار خودش را می خواهد مجازات کند، به این جمله، به این معرفت اسلامی استناد نمی کرد؛ پیداست این یک مطلبی بوده که همه این مطلب را می دانستند، جزو فرهنگ رائج و شناخته شده‌ی ملت اسلام در آنوقت بوده که انسانها آزادند، انسانها دارای حق آزادی هستند و از مادرها آزاد متولد شدند و کسی حق ندارد انسانها را برده و اسیر و بنده‌ی خودش بکند و حق آزادی آنها را سلب کند که البته اینجا جرج جرداقِ مسیحی که درباره‌ی امیرالمؤمنین کتاب نوشته، بین این جمله و جمله‌ی امیرالمؤمنین یک مقایسه‌ی جالبی می کند که جای بحثش اینجا نیست و نشان دهنده‌ی این هست که این مفهوم، این فرهنگ در اسلام وجود دارد. پس فرهنگ آزادی، مفهوم آزادی در اسلام یکی از آن مفاهیم قطعی و حتمی است.»

 

خطبه های نماز جمعه تهران،۱۳۶۵/۰۹/۱۴،موضوع سخنرانی:آزادی

 

به نقل از:

https://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=1574#42079

 

 

مرتضی مطهری:

 

«از سوی دیگر روح آزادی خواهی و حریت در تمام دستورات اسلامی به چشم میخورد در تاریخ اسلام با مظاهری روبرو می‌شویم که گوئی به‌ قرن هفدهم - دوران انقلاب کبیر فرانسه - و یا قرن بیستم - دوران مکاتب‌ مختلف آزادیخواهی - متعلق است .

 

داستانی که جرج جرداق از خلیفه دوم نقل می‌کند و آن را با کلام امیرالمؤمنین مقایسه می‌کند در این زمینه نمونه خوبی است مشهور است در وقتی که عمروعاص حاکم مصر بود ، روزی پسرش با فرزند یکی از رعایا دعوایش می‌شود ، در ضمن نزاع پسر عمروعاص سیلی محکمی بگوش بچه رعیت‌ میزند رعیت و پسرش برای شکایت پیش عمروعاص می‌روند ، رعیت می‌گوید پسرت به پسر من سیلی زده و طبق قوانین اسلامی ما آمده ایم تا انتقام‌ بگیریم عمروعاص اعتنایی به حرف او نمی‌کند و هر دو را از کاخ بیرون‌ می‌کند رعیت غیرتمند و پسرش برای دادخواهی راهی مدینه میشوند و یکسر بنزد خلیفه دوم می‌روند در حضور خلیفه رعیت شکایت می‌کند که این چه عدل‌ اسلامی است که پسر حاکم ، پسر مرا سیلی می‌زند و حق دادخواهی را هم از ما میگیرد عمر دستور احضار عمروعاص و پسرش را می‌دهد ، بعد از پسر رعیت‌ می‌خواهد که در حضور او سیلی پسر عمروعاص را تلافی کند آنگاه رو به‌ عمروعاص می‌کند و می‌گوید : " متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتهم احرارا " از کی تا بحال مردم را برده خودت قرار داده ای و حال آنکه از مادر آزاد زائیده شده‌اند .

با مقایسه با انقلاب فرانسه ، می‌بینیم که درست همین طرز تفکر روح آن‌ انقلاب را تشکیل میدهد از جمله این اعتقاد که " هر کس از مادر آزاد زائیده می‌شود و بنابراین آزاد است " از اصول اساسی انقلاب فرانسه بشمار میرود.»

 

منبع:پیرامون انقلاب اسلامی،نویسنده : مرتضی مطهری،جلد :۱ ، صفحه :۴۱و۴۲

 

به نقل از:

https://lib.eshia.ir/50061/1/42

دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب (۲۹ اسفند ۱۳۰۱ – ۲۴ شهریور ۱۳۷۸) ادیب، تاریخ‌نگار، منتقد ادبی، نویسنده و مترجم برجستهٔ ایران معاصر می نویسد:

«افق تازه،طلوع دنیایی را اعلام می کرد که به حکم قرآن کریم می بایست در آن دیگر هرگز بعضی مردم بعض دیگر را به بندگی نگیرند،و موبدان ۱ و واسپوهران ۲ هرچه را به مینوگ و گیتیگ ۳ تعلق دارد بین خود چنان تقسیم ننمایند که واستریوشان و کشاورزان و شبانکارگان ملک از همه چیز محروم بمانند.

فرار بسیاری ازین واسپوهران و موبدان و آزاتان ۴ که همراه موکب یزدگرد شهریار یا به دنبال آن،با عجله از غرب به شرق و از ولایات پارس و ماد و فهله به خراسان و طبرستان و آنسوی رود آموی می گریختند و از ثروت و مکنت غارت کرده و «طی سالیان دراز اندوختهٔ» خود آنچه را قابل حمل بود با جان «نا قابل» خویش نجات می دادند و رعایای خود را در مقابل دشمن رها می کردند نیز نشانهٔ‌ طلوع دنیایی بود که دیگر به نوبت آنها در «پنج روزهٔ» زندگی پر تجمل و اشرافی شان خاتمه می داد و دور تازه ای را برای مردم ایران آغاز می کرد.»

«درین دنیای تازه همه چیز در زمین و آسمان جا به جا شد اما همه چیز در پرتو نظمی دیگر،که صبغهٔ الهی و منشأ آسمانی داشت باز همچنان استوار و پابرجا ماند.

...اما باورهای تازه برای کسانی که تدریجاً آیین فاتحان را با میل و علاقه استقبال کردند امیدهای تازه و اندیشه های تازه آورد و آنان را نیز که بر کیش سابق پدران باقی ماندند با پرسش های تازه روبرو ساخت.

مع هذا آن کس که کیش خویش رها کرد و از آمده خویشتن را شادمان یافت،از گذشته نکرد دیگر یاد.آن کس هم که کیش خویش رها نکرد تا وقتی گزیت سر و خراج زمین خود را می پرداخت فاتحان را چندان مایهٔ آزار نمی دید.»

منبع:تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرین‌کوب،انتشارات امیرکبیر،چاپ ۱۱،ج۲،ص۱۲،۱۳و۱۴

پ.ن ها:

(۱): موبَد:پیشوای دینی زرتشتیان.

(۲): واسپوهر. ( اِ ) لقب نجبای اشکانی و ساسانی و صاحبان مناصب کشوری و لشکری آنان.

(۳): مینوگ: معادل آخرت و گیتیگ: جهان مادی - دنیا .

(۴): آزاتان: بزرگان و شورای عامه .

تصاویر صفحات:

گوستاو لو بُن (به فرانسوی: Gustave Le Bon (۱۸۴۱-۱۹۳۱میلادی) فیلسوف، مورخ، جامعه‌شناس و پزشک فرانسوی:

«اسلام اولین مذهبی است که در اصلاح حال زنان و ترقی و تعالی آنان قدم های خیلی وسیعی برداشته است زیرا این مطلب مسلم است که در میان تمام مذاهب و اقوامی که قبل از اسلام آمده اند وضع و حالت زن زیاده از حد ضایع و خراب بوده است.

...یونانیان عموماً زن را یک مخلوق خیلی پست و فرومایه خیال می کردند که فایدهٔ وجودش فقط خدمت خانه و تکثیر نسل بوده است و اگر از یک زن بچهٔ ناقص الخلقه بوجود می آمد آن زن را به قتل می رسانیدند.

مسیو تروپ لنگ می نویسد که در اسپارت اگر از یک زن بدبختی چنین امیدی نبود که از وی سرباز قوی بنیه ای به وجود خواهد آمد آن زن را اعدام می نمودند.نویسندهٔ مذکور می نویسد که اگر زنی ولود می شد می توانستند او را عاریةً از شوهرش بگیرند تا از تخمهٔ دیگری نیز برای میهن خود صاحب اولاد گردد.زمان عروج تمدن یونان هم غیر از زنان سازنده و نوازنده از هیچ زنی احترام نمی نمودند و به همین جهت غیر از طبقهٔ زنان مزبوره در هیچ طبقه هم رسم آموزش و پرورش (تعلیم و تربیت) جاری نبوده است.

تمام قانون گذاران ادوار قدیمه هم به زن همین طور خشونت و سختی اظهار داشته اند مثلا قانون هنود می گوید:قضاء حتمی،طوفان،موت،جهنم،سم،مار گزنده و آتش سوزان در میان تمام آنها هیچکدام از جنس زن بدتر نیست.

در کتاب مقدس تورات هم در همین حدود با زن رفتار شده و خشونت و سختی که در آن دیده می شود کمتر از خشونت و سختی نیست که در فوق ذکر شد چه می نویسد که زن تلخ تر از مرگ است و در باب واعظ کتاب مقدس می نویسد که هرکسی که نزد خداوند محبوب است خود را از شر زن محفوظ خواهد داشت و در میان هزار نفر مرد یک نفر پیدا می شود که نزد خدا محبوب باشد اما در میان تمام زنان عالم یک زن هم پیدا نخواهد شد که نزد خدا محبوبه باشد.

امثال متعلقه به ملل و اقوام مختلفه هم نسبت به زن احساسات خوبی بروز نداده و از آن مثل ها ابداً بوی محبت و مهربانی استشمام نمی شود .

میان چینیان معروف است که حرف زن را باید گوش داد ولی به آن اعتقاد نباید نمود.

میان روس ها مثل است که هر ده زن دارای یک روح می باشند.

در ایطالی مثل است اسب بد باشد یا خوب مهمیز لازم دارد زن هم خوب باشد یا بد چوب لازم دارد.

و در زبان اسپانیولی مثل است که از زنان بد بباید حذر کرد و به زن خوب هم نباید هیچوقت اعتماد نمود.

قوانین یونان و روم و هنود و نیز تمام قوانین ملل حاضره زن را مثل بنده و یا صغیر تصور نموده اند.»

 

منبع:تمدن اسلام و عرب،گوستاو لوبون،ترجمه:فخر داعی گیلانی،چاپ سوم،چاپخانه علمی،طهران۱۳۱۸،ص۵۳۳ تا ۵۳۶

در وبسایت نشریه بریتانیایی ایندیپندنت independent،و در بخش اخبار-علم می خوانیم:

 

How Islamic inventors changed the world

 

 

نوآوران جهان اسلام چه تأثیری بر جهان گذاشته اند؟

 

From coffee to cheques and the three-course meal, the Muslim world has given us many innovations that we take for granted in daily life. As a new exhibition opens, Paul Vallely nominates 20 of the most influential- and identifies the men of genius behind them.

 

 

جهان اسلام از قهوه گرفته تا چک و وعده‌های غذایی سه گانه، نوآوری‌های بسیاری را به ما تقدیم نموده‌اند که در زندگی روزمره خود از آنها بهره‌مند می‌شویم.این مقاله از میان تأثیرگذارترین نوآوری‌های مسلمانان، به ۲۰ مورد از آنها اشاره می‌کند و همچنین مردان سرشار از ذکاوت که در پس پرده این نو آوری‌ها بوده‌اند را به ما می‌شناساند.


1. نقل شده است که یک عرب به اسم خالد مشغول پرورش بزهایش در منطقه «کعفا» در جنوب اتیوپی کنونی (حبشه سابق) بوده است که متوجه می‌شود حیواناتش بعد از خوردن نوعی از دانه‌های خاص، سرزنده و پر جنب و جوش‌تر می‌شوند. او آن دانه‌ها را جوشانید و به این ترتیب، اولین قهوه ساخته شد. به یقین، اولین مورد ثبت شده از این نوشیدنی مربوط به دانه‌هایی بود که از اتیوپی به یمن صادر شد. صوفی‌های یمن بمنظور انجام مراسم خاص عبادی باید تمام شب را بیدار می‌ماندند که به همین دلیل به نوشیدن قهوه روی آوردند. در اواخر سده پانزده میلادی، قهوه وارد مکه و ترکیه و از آنجا مسیرش به ونیز گشوده شد (سال ۱۶۴۵). در سال ۱۶۵۰، یک مرد ترک با نام پاشا روزی با باز کردن اولین قهوه خانه در خیابان لامبارد شهر لندن، قهوه را به انگلستان آورد. قهوه عربی (القهوة؛ qahwa) به کهوه ترکی (kahve) و بعد به قهوه ایتالیایی (با طرز نگارش caffé) و بعد به قهوه انگلیسی (با املای coffee) تبدیل شد‌.


2. یونانیان باستان چنین تصور می‌کردند که چشم‌های انسان مانند لیزر، پرتوها را بیرون فرستاده و منتشر می‌کنند، و اینگونه ما قادر به دیدن اجسام می‌شویم. اولین شخصی که پی برد نور وارد چشم می‌شود نه اینکه از چشم خارج شود، یک ریاضیدان، منجم و فیزیکدان مسلمان در سده ده میلادی با نام الهیثم بود. ایشان با مشاهده و دقت در نحوه عبور نور از سوراخی در پنجره های کرکره‌ای، اولین دوربین جعبه‌ای یک سوراخه را اختراع کرد. هر چه سوراخ کوچکتر باشد، تصویر بهتر خواهد بود. او به تلاش پرداخت و اولین دوربین آبسکورا یا سوراخ‌سوزنی را ساخت. (واژه Camera از کلمه عربی «قمرة : qamara» برای اشاره به اتاقی تاریک یا خصوصی گرفته شده است). همچنین تبدیل علم فیزیک از فعالیت‌های فلسفی به تمرینات آزمایشگاهی نیز به ایشان نسبت داده می‌شود.

3. شکل خاصی از شطرنج در هند باستان بازی می‌شد اما شکلی که امروزه آن را می شناسیم در ایران به وجود آمد. از ایران تا غرب زمین و به اروپا رسید -مسلمانان اعراب شمال آفریقا که در اسپانیا (اندلس) ساکن بودند، در سده دهم میلادی این بازی را برای اولین بار در اروپا رواج دادند- و همچنین تا شرق زمین و به ژاپن رسید. واژه (قلعه : rook در شطرنج) از واژه فارسی (رخ : rokh) به معنای ارابه های جنگی گرفته شده است.

4. هزار سال پیش از برادران رایت، یک شاعر، منجم، موسیقیدان و مهندس مسلمان با نام عباس بن فرناس تلاش‌های متعددی برای ساخت ماشین پرنده نمود. در سال ۸۵۲ او از مناره مسجد بزرگ قرطبه (کوردوبا اسپانیا) با استفاده از ردای گشادی که با بست‌هایی چوبی محکم شده بودند، پرید. او امیدوار بود بتواند مانند یک پرنده به پرواز در بیاید‌ اما نتوانست. اما این ردا افتادنش را کُند نمود که همین امر اولین تصور از چتر نجات را شکل داد و او تنها جراحاتی بسیار کوچک برداشت. در سال ۸۷۵، در سن ۷۰ سالگی، بعد از اتمام ساخت ماشین پرنده‌ای از ابریشم و پرهای عقاب با پریدن از روی کوه دوباره تلاش نمود. او ارتفاع قابل ملاحظه‌ای را به پرواز در آمد و به مدت ۱۰ دقیقه بر فراز آسمان ماند اما هنگام فرود آمدن، به زمین اصابت نمود و او به این نتیجه رسید که علت این سقوط، عدم تعبیه دنباله‌ای برای وسیله پروازش بود که باعث شد هنگام فرود آمدن افتِ سریع پیدا کند. فرودگاه بین المللی بغداد و یکی از حفره‌های واقع در کره ماه به اسم او نامگذاری شده اند.

5. شست و شو و استحمام از ضروریات دینی مسلمانان است. شاید به همین خاطر است که آنها طرز تهیه صابونی را که امروزه استفاده می‌کنیم، تکمیل نموده‌اند. مصریان باستان نوعی صابون داشتند و همچنین رومیان که بیشتر صابون را بعنوان ضماد بکار می بردند. اما این اعراب بودند که روغن‌های گیاهی را با سدیم هیدروکسید و مواد خوشبو مانند روغن آویشن ترکیب کردند. یکی از خصیصه‌های متمایز شرکت کنندگان در جنگ‌های صلیبی از اعراب، این بود که آنها خود را نمی‌شستند. یک مسلمان که حمام‌های بخار هندی محمود را در سال ۱۷۵۹ در سواحل برایتون افتتاح نمود، شامپو را به انگلیس وارد کرد و به عنوان برمان پزشک ماساژ درمانی پادشاه جورج چهارم و پادشاه ویلیام چهارم منصوب شد.

6. چکانش (تقطیر) شیوه‌ای برای جداسازی مایعات بر اساس تفاوت‌هایشان در نقطه جوش است. این شیوه حدود سال ۸۰۰ میلادی توسط یکی از مشهورترین دانشمندان مسلمان، جابر بن حیان برای اولین بار به کار گرفته شد. او با ابداع بسیاری از ساز افزارها و فرایندهای بنیادی که امروزه نیز همچنان مورد استفاده قرار می گیرد؛ مانند: آبگونه سازی، بلورسازی، چکانش یا تقطیر، پالایش، اکسایش، تبخیر و تصفیه، علم کیمیاگری را به علم شیمی تغییر ساختار داد. همچنین ایشان با کشف اسید سولفوریک و اسید نیتریک پالشگر را اختراع نمود و تاکنون نیز از این سازه ایشان در تهیه گلاب و دیگر عطرها و نوشابه‌های الکلی (البته نوشیدن آنها طبق دین اسلام حرام است) در تمام جهان استفاده می‌شود. ابن حیان بر شیوه‌های آزمایشگاهی بسیار تأکید می‌ورزید و بنیانگذار شیمی نوین تلقی می‌شود.

7. دسته-لنگ یا میل-لنگ (crank-shaft) ابزاری برای تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی است و نه تنها در موتور اشتعال مرکزی، بلکه در بسیاری از ماشین‌های عصر نوین، ابزاری محوری به شمار می‌آید. یکی از مهمترین نوآوری‌های تاریخ بشر در عرصه ماشین آلات، توسط مهندس نوآفرین مسلمان، به نام الجزری اختراع شد که آب را بمنظور آبیاری جمع می‌نمود. او در کتابش با عنوان «دانش ابزارهای ماشینی ابتکاری» (۱۲۰۶) نشان می‌دهد که کاربرد دریچه‌ها و پیستون‌ها را نیز بهبود بخشیده و یا شیوه‌ای نو برای کاربرد آنها معرفی نموده است. همچنین چند ساعتِ اولیه‌ی ماشینی که با آب و وزنه حرکت می‌کردند، اختراع کرد و پدر علم ربات شناسی جهان محسوب می‌شود.

8. آژیدن شیوه‌ای از دوختن دو لایه پارچه با لایه‌ای از ماده عایق بندی در میان آنهاست. مشخص نیست که آیا از نوآوری‌های جهان اسلام است و یا از طریق هند و یا چین وارد جهان اسلام شده باشد. اما آنچه که واضح است این است که در خلال جنگ‌های صلیبی وارد دنیای غرب شد. سربازان جنگ‌های صلیبی مشاهده کردند که جنگجویان مسلمان این روش را به کار می‌گرفتند و به جای زره، پیراهن‌هایی از پارچه‌های زبر و درشت‌بافت که با لایه‌ای از شاخه‌های بوریا به هم دوخته می‌شدند، می‌پوشیدند. این پوشش علاوه بر اینکه نوعی حفاظ بود، سپری مؤثر در مقابل خراش‌های ناشی از زره‌های فلزی سربازان صلیبی و نیز عایق مناسبی به شمار می‌رفت‌. سربازان با بازگشت به سرزمین‌های خود از این شیوه در ساخت خانه‌های ییلاقی در مناطقی با آب و هوای سردتر مانند بریتانیا و هلند در سطح گسترده‌ای بهره گرفتند.

9. طاقهای قوسی سرتیز که مشخصه کلیساهای جامع به سبک معماری گوتیک است، یکی از نوآوری هایی است که از معماری اسلامی به عاریت گرفته شده است. این طاق بسیار مستحکم‌تر از طاق‌های مدور معماری نورمن‌ها و رومیان باستان بود، در نتیجه امکان ساخت بناهایی بزرگ و پیچیده و با شکوه و ارتفاعی بیشتر فراهم آورد. تاق‌بندی‌های راه راه، پنجره‌های چرخی و فناوری‌های ساخت گنبد از دیگر عاری‌های جهان غرب از نبوغ سرشار جهان اسلام است. قصرهای اروپا با اقتباس از قصرهای جهان اسلام ساخته شد. شکاف پیکان، کنگره بارو (دندانه های بالای دیوار قلعه) و دروازه و پل قلعه‌ها و خاکریز جلوی استحکامات نیز از این دسته‌اند. قلعه‌ها و برج‌های دفاعی مربعی شکل بیشتر از قلعه‌های دایره‌ای شکل، امکان دفاع را تسهیل می‌بخشیدند‌. معمار قصر هنری پنجم یک مسلمان بود.

10. بسیاری از ابزارهای جراحی مدرن در واقع دقیقا با همان طراحی سده ۱۰ میلادی که توسط الزهراوی پزشک جراح مسلمان ساخته شد امروزه نیز به کار می‌روند. چاقوهای جراحی، اره‌های استخوان، انبرک‌های پزشکی و قیچی‌های ظریف و باریک برای جراحی چشم و بسیاری از ۲۰۰ ابزاری که الزهراوی اختراع نمود، در جراحی مدرن به‌کار برده می‌شوند. الزهراوی پی برد که روده تابیده (روده حیوانات که در بخیه‌زنی مورد استفاده قرار می‌گیرد) در بخیه‌های داخلی بطور طبیعی از هم پاشیده می‌شود. (وقتی که میمونش، تارهای عودش را خورد، به این کشف دست یافت) و دانست که می‌توان از این ماده در ساخت کپسول‌های دارویی بهره گرفت. در سده سیزدهم میلادی، پزشک مسلمان دیگر به نام ابن نفیس فرایند گردش خون را توصیف نمود، ۳۰۰ سال قبل از اینکه ویلیام هاروی به وجود آن پی ببرد. همچنین پزشکان مسلمان داروهای بیهوشی افیونی و ترکیبات الکلی را کشف و نیز سوزن‌های میان خالی را برای مکش آب مروارید چشم ساختند و امروزه نیز از همان شیوه‌ها و فناوری‌ها بهره گرفته می‌شود.

11. برای نخستین بار آسیاب بادی در سال ۶۳۴ برای یکی از خلفای ایرانی ساخته شد و از آن برای آسیاب کردن ذرت و بالا کشیدن آب جهت آبیاری استفاده می‌کردند. در بیابان‌های وسیع عربستان و زمانی که رودخانه‌های فصلی در آنها خشک می‌شدند، تنها منبع انرژی، باد بود که بطور پیوسته و مستمر به مدت چند ماه از یک مسیر وزیدن می‌گرفت. آسیاب ها ۶ یا ۱۲ پره داشتند که با پارچه یا لیف های خرما پوشانده می‌شدند. این سازه ها مربوط به ۵۰۰ سال پیش از اولین آسیاب بادی مشاهده شده در اروپا بود.

12. فناوری مایه کوبی یا Inoculation
(روشی قدیمی برای واکسیناسیون و پیشگیری ابتلا به آبله) توسط جنر و پاستور ابداع نشد، بلکه در جهان اسلام ابداع گردید و از طریق ترکیه توسط همسر یکی از سفیران انگلستان در استانبول در سال ۱۷۲۴ به اروپا رسید‌. کودکان در ترکیه در مقابل آبله‌ی گاوی واکسینه شدند و بدین ترتیب به مصاف آبله کشنده رفتند و این ۵۰ سال قبل از این بود که غرب واکسیناسیون را کشف نمایند.

13. قلم خودنویس در سال ۹۵۳ میلادی پس از اینکه سلطان مصر درخواست خودکاری داد که دست ها و لباس هایش را لک نیاندازد، ساخته شد. جوهر آن در جوهردانی نگهداری می‌شد و مثل خودکارهای پیشرفته، در نتیجه همایی نیروی جاذبه زمین و خاصیت مویینگی، جوهر به نوک قلم می‌رسید.

14. نظام شماره گذاری مورد کاربرد در سراسر جهان احتمالا خاستگاهی هندی دارد، اما ساختار اعداد لاتین (...,1,2,3,4)، عربی هستند و اولین بار بصورت حکاکی در آثار ریاضیدانان مسلمان الخوارزمی و الکندی حوالی سال ۸۲۵ میلادی مشاهده گردید. الگوریتم از روی کتاب الخوارزمی، با عنوان «الجبر و المقابلة» نامگذاری شد. بسیاری از محتوای این کتاب همچنان مورد استفاده قرار می‌گیرد. ۳۰۰ سال بعد ریاضیدان ایتالیایی، فیبوناچی آثار دانشمندان ریاضی مسلمان را به اروپا آورد. مفهوم الگوریتم و بخش زیادی از قضیه مثلثات از جهان اسلام نشأت گرفته است. روش تحلیل بسامدی الکیندی همه مسائل و رموز ریاضیات در جهان باستان را حل کرد و مبنایی برای رمزشناسی نوین در اختیار گذاشت.

15. علی ابن نفیع که معمولاً با لقبش، زریاب (سیه پر) شناخته می شود، در سده نهم میلادی از عراق به کوردوبا آمد و با خود وعده غذایی سه بخشی را آورد: سوپ و بعد از آن ماهی یا گوشت صرف می‌شد و سپس میوه و آجیل در همان وعده غذایی خورده می‌شد. او همچنین لیوان‌های کریستالی (که بعد از آزمایشات ابن فرناس بر روی سنگ‌های کریستالی ساخته شدند؛ به مورد ۴ مراجعه کنید) را با خود وارد اروپا نمود.


16. مسلمانان خاورمیانه، قالیچه را از مواهب بهشت می‌دانستند. به واسطه فناوری‌های پیشرفته بافت و نساجی شان، رنگیزه‌های جدید محصولِ شیمی اسلامی و ادراک رشد یافته‌شان از طرحواره و نقش و نگارهای هندسی پیچیده به سبک اسلامی، مبنای هنر غیرتجسمی اسلامی قرار گرفت‌. برعکس، تا قبل از ورود فرش‌های عربی و ایرانی به اروپا، کف ساختمان‌های اروپا بطور مشخص خاکی بود، اگر نگوییم بی‌آلایش بود. آنچنان که اراموس ثبت نموده است: در انگلستان کف ساختمان با «حصیر پوشانده می‌شدند و هر از گاهی با حصیر نو تعویض می‌شدند. اما گاهی به مدت ۲۰ سال، بطور ناتمام لایه پایینی دست نخورده باقی می‌ماند و این در حالی بود که آب دهان، استفراغ و ترشحات دهان و بدن سگ‌ها و انسان‌ها، قطرات آبجو، تکه‌های ماهی و دیگر مواد مشمئز کننده که ذکر آنها مناسب نیست، همانگونه بر روی حصیرها می‌ماند.» پس جای شگفت نخواهد بود که فر‌ش‌ها به سرعت جذب بازارهای اروپا شدند.

17. چک‌های جدید (check یا cheque)
خاستگاهی عربی دارند و از کلمه «ثق» به معنای پیمان کتبی جهت پرداخت بهای اجناس هنگام تحویل آنها گرفته شده است و به این ترتیب از حمل و نقل پول در سفرهای خطرناک زمینی خودداری می‌شد. در سده نهم میلادی تاجری مسلمان در چین می‌توانست چکی را که از بانکش در بغداد کشیده است، نقد کند.


18. در سده نهم میلادی، بسیاری از دانشمندان مسلمان پی بردند که زمین کروی است. منجم مسلمان، ابن حزم می‌نویسد: «سند این ادعا این است که خورشید همواره بر نقطه‌ای خاص از زمین مماس و عمود می‌شود.» این نوشته مربوط به ۵۰۰ سال قبل از فهمی است که گالیله بدان دست یافته بود. (مسلمانان پنج قرن قبل از گالیله، کروی بودن زمین را اثبات کرده بودند) محاسبات منجمان مسلمان بسیار دقیق بود طوری که در سده نهم آنان محیط کره زمین را ۴۰،۲۵۳.۴ کیلومتر (کمتر از ۲۰۰ کیلومتر خطای محاسباتی) برآورد کرده بودند. در سال ۱۱۳۹ دانشمند مسلمان الادریسی یک کره جغرافیایی با تصویر جهان را به دربار پادشاه راجر، شاه سیسیلی برد.

19. اگرچه چینی‌ها باروت شوره قلمی را اختراع کرده و از آن در آتش‌بازی‌ها استفاده می‌کردند، اما این اعراب بودند که پی‌بردند می‌توان با استفاده از نیترات پتاسیم آن را خالص نمود و در مصارف نظامی به کار گرفت. ابزارهای آتش‌زای مسلمانان، سربازان جنگ‌های صلیبی را غرق وحشت می‌ساخت. در سده پانزدهم میلادی، آنها هم یک پرتابه جنگی که «تخم مرغ اشتعال زا و خود جنبش» نامیده می‌شد و هم یک مین ساختند. مورد اخیر یک بمب گلابی شکل و خود رانشی بود که نیزه‌ای جلوی آن قرار می‌گرفت و به کشتی‌های دشمن پرتاب و پس از محصور شدن در آن، منفجر می‌شد.

20. اروپای میانه در خانه‌های خود آشپزخانه و باغچه‌های گیاهان دارویی داشتند، اما این اعراب بودند که این اندیشه را بسط دادند که می‌توان از باغچه‌ها به عنوان مکانی برای زیبایی و ژرفایش روحی بهره گرفت. اولین باغچه‌های سلطنتی و مسرت بخش در اروپا توسط مسلمانان اسپانیا (اندلس) در سده یازدهم میلادی پا به عرصه وجود گذاشت. گل‌هایی که در اصل در باغچه‌های مسلمانان پرورش داده می‌شدند، عبارتند از: گل میخک و گل لاله...

منبع: سایت ایندیپندنت بریتانیا (چگونه اختراعات مسلمانان، جهان را تغییر داد)


https://www.independent.co.uk/news/science/how-islamic-inventors-changed-the-world-6106905.html
 


«۱۰۰۱ نوآوری؛ بازشناسی میراث مسلمانان در دنیای کنونی» نوشته پروفسور سلیم الحسنی، استاد دانشگاه منچستر. برای اطلاعات بیشتر به تارنمای زیر مراجعه کنید:


www.1001inventions.com


  @no_atheism تهیه و ترجمه:مجموعه رد شبهات ملحدین

سِر ارنست هانس گامبریچ (۳۰ مارس ۱۹۰۹ - ۳ نوامبر ۲۰۰۱) تاریخ دان اتریشی:

«آن ها به جای سوزاندن کتاب ها،شروع به جمع آوری و خواندن [و ترجمهٔ] آن ها کردند.

... نام بسیاری از علومی که [ما غربیان] در مدرسه می آموزیم از زبان عربی گرفته شده است مانند شیمی و جبر.

کتابی که در دست دارید از کاغذ ساخته شده است،چیزی که ما آن را مدیون اعراب هستیم.»

منبع:تاریخ جهان،ارنست گامبریچ،ترجمه علی رامین،نشر نی،ص ۱۷۰

تصاویر منبع:

روزگارانی که نژاد امتیاز نبود و همه در زیر سایه عقیده اسلامی،متحد بودند.



فرمانروای تُرک آرزو می کند و فرمانروای کُرد به آن جامه عمل می پوشاند!



منبر نورالدین زنگی

این منبر را منبر صلاح الدین نیز می‌خوانند. نورالدین زنگی (فرمانروای مسلمان ترک) پیش از آزادسازی بیت المقدس منبر مذکور را ساخته بود تا آن را در مسجدالاقصی قرار دهد، اما خود پیش از فتح بیت المقدس درگذشت و سرانجام صلاح الدین ایوبی (فرمانروای مسلمان کُرد) منبر فوق را در مسجدالاقصی قرار داد و قاضی دمشق محیی الدین بن زنگی پس از نود سال بر آن خطبه‌ی جمعه خواند.



منبر نورالدین از چوب درخت آبنوس و بدون استفاده از میخ توسط ماهرترین نجاران و هنرمندان در حلب ساخته شد.

این منبر راز عجیبی دارد و آن اينكه در زمان ساخت آن بیش از ۳۵۶۸ قطعه چوبی به کار برده شده است بدون اینکه حتی یک میخ به آن کوبیده شود.

بالکن چوبی دارای ۱۲ هزار قطعه در هم تنیده است که منبر را جلوه ای از هنر و زیبایی به نمایش می گذارد و دارای نوشته های قرآنی و تاریخی است.

منبر الاقصی بیش از ۲۰ سال قبل از فتح قدس توسط ملک العدل نورالدین محمود بن زنگی - رَحِمَهُ الله - در حلب ساخته شد و صلاح الدین پس از آزادسازی مسجد مبارک الاقصی آن را نصب کرد. در جای خود در قبله مسجد.

صنعتگران در ساختن آن سرآمد بودند و در طی دو سال آن را به پایان رساندند و مردم از ساختن این چنین منبری تعجب می کردند!چون سربازان صلیبی سرزمین های اسلامی را تحت اشغال داشتند و عده ای نور الدین زنگی را به خاطر ساخت این منبر و چنین آرزویی مسخره می کردند و می گفتند:وقتی این لشکریان در سرزمین اسلام مستقر هستند، الاقصی آزاد می شود؟! نورالدین به آنها پاسخ می داد:

إِن تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُون

«اگر ما را مسخره می کنید ، پس ما (نیز) شما را مسخره خواهیم کرد؛ همین گونه که مسخره می کنید»قسمتی از آیه ۳۸ سوره هود


این منبر تا حدود پنجاه سال پیش در مسجدالاقصی قرار داشت اما در پی یک آتش سوزی عمدی در تاریخ ۲۱ آگست سال ۱۹۶۹ میلادی توسط یک استرالیایی به نام دنیس مایکل روهان در آتش سوخت. این آتش سوزی در حدود ۱۵۰۰ متر از مسجد گسترش یافت و به قسمتی از محراب و گنبد داخلی و برخی ستون‌ها و ۴۸ پنجره‌ی مسجد آسیب رساند و منبر نورالدین را تقریبا از بین برد.

بعدها ملک حسین پادشاه اردن دستور به بازسازی این منبر داد. بیش از چهل محقق و مهندس و صنعتگر با استفاده از تصاویر منبر اصلی و چوب گردو و آبنوس و عاج، به همان روش، منبر نورالدین را بازسازی نمودند. این منبر در فوریه‌ی سال ۲۰۰۷ در جای قبلی خود در مسجدالاقصی قرار داده شد. هم اکنون این منبر را «منبر صلاح الدین» می‌خوانند. منبر جدید از ۱۶۵۰۰ قطعه‌ی کوچک چوبی و بدون استفاده از میخ ساخته شده است.

ابن شامة در کتاب "الروضتين في أخبار الدولتين" می نویسد:«بنى نور الدين وصلاح الدين من المساجد والمدارس بقدر ما بنيا من القلاع والحصون»

یعنی:نورالدین زنگی و صلاح الدین ایوبی رَحِمَهُمَا الله،به همان تعداد و اندازه که قلعه و دژ جنگی ساختند،مسجد و مدرسه بنا کردند.

و حکمت این کار و رفتار در این است که؛قلعه‌ها و پادگان ها نیازمند سربازان عقیده مندی هستند که در مرگ و شهادت خوب باشند و بدانند که چگونه الله مؤمنان را بر کافران یاری می‌کند، پس صبر و استقامت کنند و با خون و دارایی های خود بهشت ​​و پیروزی را بخرند.

جناب مرتضی مطهری،سخن گفتن علیه فتوحات اسلامی (از جمله فتح ایران توسط سپاه اسلام) را مزدورانه و استعمار گرایانه می داند...

«احدی در آن زمان نمی توانست آن شکست عظیم ایران را به دست اعراب مسلمان پیش بینی کند.

در اینجا ممکن است گفته شود که علت پیروزی مسلمانان شور ایمانی و هدف های روشن و ایمان و اعتقاد آنها به رسالت تاریخی شان و اطمینان کامل به پیروزی و بالاخره ایمان و اعتقاد محکم آنان نسبت به خدا و روز جزا بود.

البته در اینکه این حقیقت در این پیروزی خیلی دخیل بوده حرفی نیست،فداکاری ها و جانبازی های آنان و سخنانی که از آنان در آن اوقات باقی مانده نشان می دهد که ایمان آنان به خدا و قیامت و صدق رسالت نبی اکرم و رسالت تاریخی خودشان کامل بوده است،معتقد بوده اند جز خدا را نباید پرستش کرد و مللی را که غیر خدا را به هر شکل و هر صورت پرستش می کنند باید نجات داد،برای خود رسالتی قائل بوده اند که توحید الهی و عدل اجتماعی را برقرار کنند،طبقات مظلوم را از چنگ طبقات ستمگر رها سازند.

سخنانی که در مواقع مختلف در مقام تشریح هدف های خود گفته اند نشان می دهد که صد در صد آگاهانه گام بر می داشته اند و هدف مشخص و معینی داشته اند و واقعاً به تمام معنی نهضتی را رهبری می کرده اند،واقعاً آنچنان بوده اند که علی علیه السلام توصیف می کند:«و حملوا بصائرهم علی اسیافهم» . همانا بینش های روشن خویش را بر دوش شمشیرهای خویش حمل می کردند.

اما جیره خواران استعمار ناجوانمردانه نهضت اسلامی را در ردیف حملهٔ اسکندر و مغول قرار می دهند.»

منبع:خدمات متقابل اسلام و ایران،مرتضی مطهری،انتشارات صدرا،۱۳۵۷،ص۹۶و۹۷

توماس واکر آرنولد (انگلیسی: Thomas Walker Arnold؛ ۱۹ آوریل ۱۸۶۴ – ۹ ژوئن ۱۹۳۰) دانشمند و شرق‌شناس بریتانیایی می نویسد:

توماس واکر آرنولد

«موقعی که ارتش مسلمانان به دره اردن رسید و ابوعُبَیده در محل اردوگاه خود را مستقر نمود،سکنه مسیحی منطقه نامه ای به این مضمون برای مسلمانان ارسال داشتند:

«ای مسلمانان،ما شما را بر بیزانس ها ترجیح می دهیم،هرچند آنان هم کیش ما هستند،زیرا شما ما را در دین و ایمان خود آزاد گزارده و با ما با ترحم و مهربانی بیشتر رفتار می کنید و از اعمال زور و ظلم در مورد ما خودداری می نمائید و حکم شما بر ما به مراتب بهتر است از حکومت بیزانس ها،زیرا آنان اموال ما را به غارت برده و خانه های ما را تصاحب نمودند».

اهالی امسا دروازه های شهرهای خود را بر لشگر هراکلیوس بستند و به مسلمانان اطلاع دادند که حکومت و عدالت اسلامی را بر بی عدالتی و فشار و تعدیات یونانیان ترجیح می دهند.»

منبع:تاریخ گسترش اسلام،سر توماس آرنولد،ترجمه ابوالفضل عزتی،انتشارات دانشگاه تهران،ص۴۲

تصاویر مستندات:

داستان سفر و ایمان (از آتشکده تا محراب) سلمان فارسی رَضِيَ اللهُ عَنهُ از زبان خودش...

مکان: درختی درهم پیچیده با سایه ‏ای پر، در مقابل منزلی ساده در مدائن که در زیر آن صاحب منزل وجود دارد – مردی مسن با هیبت و آراسته به وقار- که مردم دور او نشسته و ساکت و آرام به داستان زیبا و مهاجرتش به دنبال حقیقت گوش می‏ دهند، او نقل می‏ کند که چگونه دین قوم خود (فارس‌ها) را رها کرده،ابتدا از دین زرتشتی به سوی مسیحیت و سپس به طرف اسلام رفت. او بیان می‏ کند که چگونه در راه نیل به حقیقت سرزمین پدری اش را فدا کرد و خود را به دامن فقر انداخت تا با دیدن حقیقت عقل و روح پاکش آرام بگیرد. و اینکه به خاطر رسیدن به حقیقت چگونه در بازار بردگان فروخته شد... چگونه رسول خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم را ملاقات کرد و به او ایمان آورد. او سلمان فارسی، "سلمان الخیر" صحابی رسول خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم است. او اسوه ‏ای زیبا برای جویندگان حقیقت با صدق و اخلاص و تجرد از دنیا است. بیایید به مجلسش نزدیک شویم و به اخبار جالبی که نقل می‏ کند گوش فرا دهیم.

سلمان رَضِيَ اللهُ عَنهُ (خطاب به ابن عباس رَضِيَ اللهُ عَنهُما) می‏ گوید:

 من مردی فارسی نژاد در یکی از روستاهای اطراف اصفهان به نام (جی) بودم. پدرم کدخدای روستا بود. او من را بسیار دوست می ‏داشت به اندازه ‏ای که مرا مانند دختران در خانه حبس کرده بود. من در آئین مجوسیت تلاش زیادی کرده بودم تا اینکه سرپرست آتشکده شدم و آن را رها نمی‏ کردم تا خاموش نشود. پدرم زمین حاصلخیزی داشت، روزی در خانه مشغول کار شد به من گفت امروز در خانه مشغول کار هستم تو به جای من به زمین سر بزن و از آن باخبر شو. او بعضی کارهای لازم را به من توصیه کرد. من از منزل بیرون آمدم در سر راه به یک کلیسای مسیحی برخوردم. صدای آنان را شنیدم که نماز می‏ خواندند من به خاطر محبوس بودنم در خانه از امور مردم بی خبر بودم. وقتی از آنجا عبور کردم و دعاهایشان را شنیدم داخل شدم تا کار آنان را ببینم. وقتی آنان را دیدم نمازشان مرا متعجب کرد. به آنان تمایل پیدا کردم و با خود گفتم این آئین از دین ما بهتر است. تا غروب آفتاب آنجا ماندم و کار پدرم را رها کردم. به آنان گفتم اصل این دین کجاست؟ گفتند در شام است. آنگاه به خانه برگشتم. پدرم به دنبال من از کارش دست کشیده بود وقتی به خانه رسیدم گفت: پسرم کجا بودی؟ مگر به تو سفارش نکرده بودم که مراقب زمین باشی؟ گفتم من مردمانی را دیدم که در کلیسا نماز می‏ خواندند از دین آنان تعجب کردم و تا غروب آفتاب همانجا ماندم. گفت پسرم این دین خیری ندارد. آئین اجدادت از آن بهتر است. گفتم هرگز چنین نیست دین آنان بهتر است. پدرم بر حال من ترسید و پای مرا بست و در خانه حبس کرد. به مسیحیان خبر دادم که هرگاه کاروانی از شام رسید مرا مطلع سازید. روزی کاروان تاجرانی از شام آمده بود و به من خبر دادند. گفتم: هرگاه کارهایشان را تمام کردند و خواستند به شام برگردند مرا به آنان معرفی کنید. آنان چنین کردند و به من خبر رساندند من نیز آهن را از پایم باز کردم از منزل فرار کردم و همراه آنان به شام رفتم. وقتی به آنجا رسیدیم گفتم برترین مرد این دین چه کسی است؟ گفتند: اسقفی است در کلیسا. نزد او رفتم و به او گفتم من به دین شما رغبت پیدا کرده ‏ام و دوست دارم به شما خدمت کنم و آداب این دین را بیاموزم و با شما نماز بخوانم. او مرا قبول کرد ولی مرد خوبی نبود، مردم را به صدقه دادن تشویق می‏ کرد و همه صدقات را برای خودش ذخیره می‏ کرد و به نیازمندان نمی ‏داد تا اینکه هفت کوزه طلا و نقره جمع کرد. من از او متنفر شدم. بعد از مدتی او درگذشت. وقتی مردم جمع شدند تا او را دفن کنند، به آنان گفتم: او مرد بدی بود شما را به صدقه دادن ترغیب می‏ کرد ولی آنها را برای خودش ذخیره می‏ نمود. گفتند: از کجا می ‏دانی؟ گفتم: من مکان گنج را می دانم و آنها را نزد طلا و نقره بردم. وقتی آنها را دیدند گفتند او را دفن نمی‏ کنیم. او را به صلیب کشیده و سنگ بارانش کردند و مرد دیگری را به جای او انتخاب کردند. سلمان می‏ گوید: هیچ مردی که نمازهای پنجگانه را نمی ‏خواند ندیدم (یعنی هیچ غیر مسلمانی را ندیدم) که از او بهتر باشد. زاهدتر از او به دنیا و راغب تر از او به آخرت ندیده‏ ام، او را بسیار دوست داشتم. وقتی به بستر مرگ افتاد به او گفتم: در این مدتی که با تو بودم به تو علاقه‏ ای پیدا کردم که سابقه ندارد. اکنون که امر خداوند رسیده است و از دنیا می ‏روی، مرا به ملازمت و همراهی چه کسی توصیه می کنی؟ گفت: فرزندم، به خدا سوگند امروز کسی را سراغ ندارم که بر دین صحیح باشد، مردم دین خدا را تحریف کرده ‏اند و بسیاری از مفاهیم آن را رها کرده‏ اند، جز مردی در شهر موصل که او را بر دین حق می‏ بینم. بعد از اینکه او درگذشت به موصل رفتم و آن مرد را پیدا کردم و به او گفتم فلان شخص قبل از مرگش شما را به من معرفی کرده است او مرا قبول کرد و نزدش ماندم. او نیز مانند دوستش مرد خوبی بود. زمان مرگ او نیز فرا رسید. به او گفتم بعد از خودت مرا به چه کسی معرفی می‏ کنی و چه دستوری به من می ‏دهی. گفت ای پسرم فرد شایسته ای را نمی ‏شناسم مگر مردی در «نُصَیبین» او مرد خوبی است. بعد از درگذشت او من نزد مرد مورد نظر آمدم وقتی ماجرا را برایش تعریف کردم گفت پس نزد من باش. متوجه شدم او نیز مانند دوستش مرد خوبی است اما بعد از مدتی اجل او نیز فرا رسید. به او گفتم بعد از شما من نزد چه کسی بروم؟ گفت مردی که شما را فایده‏‏ ای برساند نمی شناسم جز مردی در (عَموریه) او مرد مورد نظر ماست، اگر دوست داشتی نزد او برو. بعد از مرگ او نزد مرد نامبرده رفتم و اخبارم را به وی گفتم او مرا پذیرفت و نزد او ماندم، و به کسب و کار نیز می‏ پرداختم تا جایی که صاحب چند گاو و گوسفند شدم. بعد از مدت زمانی او نیز به بستر مرگ رسید به او گفتم بعد از خودت چه کسی را به من سفارش می‏ کنی؟ او گفت کسی را نمی ‏شناسم که مرد مورد نظر تو باشد، اما زمان مبعوث شدن پیامبر آخر الزمان از نسل ابراهیم نبی فرا رسیده است. او در سرزمین اعراب مبعوث می‏ شود و به سرزمینی بین دو کوه که در بین آنها باغ خرمایی وجود دارد هجرت می‏ کند. او نشانه‏‏ هایی دارد از جمله: هدیه را می‏ پذیرد ولی از دریافت صدقه پرهیز می‏ کند و بین دو شانه او مهر نبوت وجود دارد، اگر توانستی به آنجا برو. سلمان می‏ گوید: بعد از مرگ آن مرد مدتی در «عموریه» ماندم تا اینکه چند نفر تاجر ساکن «کلب» را دیدم به آنان گفتم اگر گاو و گوسفندانم را به شما بدهم مرا به سرزمین اعراب می‏ برید؟ گفتند: بلی. آنان مرا بردند اما وقتی به وادِیُ القُری رسیدیم به من ستم کردند و مرا به عنوان برده به مردی یهودی فروختند. من در آنجا درخت خرما را دیدم و امیدوار بودم آنجا همان شهری باشد که آن مرد صالح وصف کرده بود. ولی هنوز مطمئن نبودم. روزی پسر عموی آن یهودی از مدینه از میان طائفه بنی قریظه نزد او آمد. مرا از او خرید و همراه خود به مدینه برد، به خدا سوگند آن را دقیقا مطابق توصیفات آن مرد صالح یافتم. در آنجا ماندم تا اینکه خداوند پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم را مبعوث کرد. وقتی که در مکه بود من از او چیزی نمی ‏شنیدم در حالی که به بردگی مشغول بودم. او به مدینه هجرت کرد. روزی بالای درخت خرما مشغول کار بودم و اربابم نشسته بود که پسر عمویش آمد و گفت خدا بنی قیله را هلاک کند آنان در «قباء» منتظر مردی هستند که از مکه می ‏آید به گمان اینکه او پیامبر است. وقتی این خبر را شنیدم تنم لرزید حتی نزدیک بود از بالای درخت به پایین بیفتم. از درخت پایین آمدم و به پسر عمویش گفتم: در مورد چه چیزی سخن می‏ گویی؟ اربابم عصبانی شد و مشت محکمی به من زد و گفت این مسائل به تو ربطی ندارد کارت را انجام بده. گفتم: فقط خواستم از سخنانش مطمئن شوم. مقداری غذا جمع کرده بودم غروب آن را برداشتم و به طرف رسول خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم که در قبا بود رفتم. داخل شدم و به او گفتم به من گفته ‏اند که شما مرد خوبی هستی و همراه اصحابت در این شهر غریب هستید. من مقداری صدقه برایتان آورده ‏ام چون شما از هر کس دیگر استحقاق بیشتری دارید. رسول خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم به اصحابش گفت آن را بخورید اما خودش چیزی از آن نخورد. با خودم گفتم این یکی از صفات او است. آنگاه بازگشتم پس از مدتی مقداری دیگر مواد خوراکی جمع کردم و نزد او در مدینه آمدم و گفتم مثل اینکه شما صدقه نمی‏ خورید اما من این هدیه را برایتان آورده ام. پیامبر‌ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم با اصحابش از آن خوردند. با خود گفتم: دو ویژگی پیامبر در او وجود داشت. روزی دیگر آمدم و رسول خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم در بقیع مشغول دفن جنازه یکی از اصحابش بود او در بین اصحابش نشسته بود و دو پارچه بر تن داشتند بر آنان وارد شدم و سلام کردم سپس به دور او چرخیدم تا به پشتش نگاه کنم و مهر نبوت را که برایم توصیف شده بود ببینم. هنگامی که پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم مرا دید متوجه شد که می‏ خواهم از نبوتش اطمینان حاصل کنم، رِدایش را از پشتش کنار زد و من مهر نبوت را دیدم و با گریه خواستم آن را ببوسم. پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم فرمود: بلند شو. من بلند شدم و داستانم را همانگونه که برای تو (ابن عباس) بازگو می ‏کنم برای ایشان نیز تعریف کردم. پیامبر خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم تعجب کرد. اصحابش نیز آن را شنیدند. سلمان به بردگی خود ادامه داد و بدین سبب جنگ بدر و اُحد را از دست داد.

سلمان می‏ گوید: رسول خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم فرمود: ای سلمان با سیدت مکاتبه کن (قرارداد آزادی تنظیم کن). با سیدم مکاتبه کردم بر اینکه سی صد درخت خرما برایش بکارم و چهل اوقیه نیز به او بدهم. پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم به اصحابش گفت برادرتان را یاری دهید آنان مرا یاری دادند: یکی سی درخت خرما، یکی بیست، یکی پانزده، یکی ده و خلاصه هر کس به اندازه توانش کمک کرد تا اینکه سی صد درخت خرما و مقدار پول نقد را تهیه کردم. رسول خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم فرمود سلمان برو و جای درخت‌ها را بکن و آماده کن تا من درخت‌ها را بکارم. من و دوستانم این کار را انجام دادیم و به رسول خدا خبر دادیم. پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم همراه من آمد. ما نهال‌ها را به دست ایشان می ‏دادیم و با دست خودش آنها را می‏ کاشت. قسم به خدا حتی یکی از آنان خشک نشد. سی صد نخل تمام شد و تنها چهل اوقیه مانده بود که رسول خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم طلاهایی مانند تخم مرغ که در بعضی غزوه‏ ها به غنیمت گرفته بودند، آورد و فرمود این را بگیر و قرضت را ادا کن. عرض کردم یا رسول الله این طلاها کافی نیست. فرمود این را بگیر خداوند به تو کمک خواهد کرد. به خدا سوگند از آن مقدار طلا تمام چهل اوقیه بدهی ام را پرداخت کردم و آزاد شدم و همراه پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم در جنگ خندق شرکت کردم و بعد از آن هیچ جنگی را از دست ندادم.*

چه مهاجرت دور و درازی در راه جستجوی حقیقت انجام داد... کجاست همت کسانی که حق را در روبروی خود مشاهده می ‏کنند ولی از آن منصرف شده و به غیر آن می‏ گروند.

*:مسند احمد ۵/۴۴۱؛ طبقات ابن سعد ۴/۱/۵۳ و اسناد آن حسن است.

آرنولد توین بی (Arnold Joseph Toynbee) تاریخ دان و نویسنده مشهور انگلیسی:

«ساکنین بومی ایران در خراسان و طخارستان (پارتیا و باکتریای سابق) با اعراب برادروار به زندگی پرداختند.

...مسلمین همچنین نسبت به اقوامی که دارای کتاب آسمانی بودند راه مساهله پیش گرفتند و آنها را اهل الذمه نامیدند که تحت حمایت جامعه اسلامی بودند...این عقیده از یهودیان و مسیحیان فراتر رفته و شامل حال زردشتیان و بالاخره هندوان نیز شد.

...در مناطق مفتوحه،گرایش به اسلام حالت دلبخواهی داشت.»

منبع:آرنولد توین بی،تاریخ تمدن،ترجمه یعقوب آژند،انتشارات مولیٰ،چاپ اول۱۳۶۲،ص۴۴۹

تصاویر صفحات:

برناردین کیلتی (Bernardine Kielty) :

«چون دین اسلام همه مسلمانان را برادران یکدیگر خوانده بود،مردمان هیچ گونه اختلافی در رنگ چهره و نژاد و ملیت خویش قایل نبودند.

مسلمانان بنا بر دستورهای دین خود با مسیحیان و یهودیان مناطقی که بتدریج فتح می کردند به گذشت و اغماض زندگی می کردند.اینان فقط مالیاتی به نام جزیه می پرداختند که در راه خیر همه به مصرف می رسید».

منبع:سقوط قسطنطنیه،برناردین کیلتی،ترجمه مصطفی مقربی،انتشارات علمی و فرهنگی،تهران،چاپ سوم۱۳۸۴،ص۵۲

تصاویر صفحات:

اوضاع سیاسی،اجتماعی جامعه مسلمین - قسمت سوم / جایگاه زن در اسلام:

دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام :
 
 
«زن نیز،بر خلاف مشهور،در قلمرو اسلامی وضعش اسارت آمیز به نظر نمی آمد.
در بین زنان مسلمان کسانی بودند که در امور اجتماعی و حتی کارهای راجع به حکومت نیز از خود لیاقت نشان دادند؛بعضی از آنها ملکه یا نایب السلطنه بودند.
نام امثال ترکان خاتون،آبش خاتون،شجرة الدرر،و امثال آنها در تواریخ محلی مسلمین هست.
بعضی از زنان در امور اجتماعی نیز قابلیت و لیاقت نشان می دادند.
سکینه دختر حسین بن علی مجالس ادبی و سیاسی داشت و اشعار گویندگان مختلف را می شنید و نقد می کرد.
...با اینهمه،علاقه به خانواده و امر تربیت زن را پایبند خانه می داشت اما این پایبندی اسارت و حقارت نبود.
در حقیقت زن مسلمان از جهت امنیت - امنیت اقتصادی - مخصوصا از زنان بسیاری از نواحی اروپا وضع بهتری داشت؛زیرا می توانست در مال خود تصرف و دخالت کند و شوهر یا طلبکارانش حق نداشتند در دارائی او مداخله کنند.
بعلاوه،تسهیلاتی که اسلام در امر ازدواج مقرر می داشت زن را،هم از ورطه فحشاء دور نگه می داشت هم از بی عفتی هائي که لازمه محدودیت های غیر طبیعی بود.
بدینگونه،چند همسری (Polygamy) مسلمین تا حدی یک مبارزه ضد فحشاء بود،و زن مسلمان نیز - مادام که از شوهر عدالت می دید - آن را به هیچ وجه یک نوع ظلم و خفت در حق خویش تلقی نمی کرد.
جامعه یی چنین که در آن نه زن مورد تعدی بود نه برده،و حتی اقلیت های دینی و مذهبی نیز از آسایش برخوردار بودند،برای نظم و عدالت خویش می بایست از یک قانون عالی بهره مند باشند - چنانکه بود.
این قانون عبارت بود از شریعت.»
 
منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۷ و ۱۳۸
 

اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری مسلمین - قسمت دوم / حقوق برده در اسلام:

دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام:

 

 

«نسبت به بردگان نیز معامله مسلمین همراه با تسامح بود و مسالمت.

وقتی از بردگی در اسلام صحبت می شود نباید ماجرای اسپارتاکوس یا داستان کلبه عمو تام را به خاطر آورد.

اگر اسلام برده داری را پذیرفت چنان انسانیتی را نسبت به بردگان توصیه کرد که در جامعه اسلامی برده تا حدی بمثابه عضو خانواده تلقی می شد.

پیغمبر،بموجب روایات،آن کس را که بنده خویش را بزند از بدترین مردم خوانده بود.

...در واقع تجارت برده در همان ایام،هم نزد یهود معمول بود و هم نزد نصارا.

...وضع یک برده در نزد مسلمین با وضع او در نزد یهود و نصارا طرف نسبت نبود.

نزد یهود مردی که با کنیز درم خریده خویش می آمیخت عملش زنا محسوب می شد و زن او حق داشت آن کنیز را بفروشد و از خانه خویش دور کند چنانکه نزد نصارا هم فرزندی که از یک کنیز برای مرد به دنیا می آمد،برده بود.گویی گناه زنای پدر را به گردن خویش داشت.در صورتیکه نزد مسلمین،نه فرزند آن وضع حقارت آمیز را داشت نه مادرش.مرد حق نداشت ام ولد را بفروشد و او بعد از مرگ خداوند خویش آزادی نیز می یافت.

در بین خلفا و سلاطین اسلامی بسیار بودند کسانی که مادرشان برده بود - ام ولد.

از بین ممالیک - بندگان درم خرید - بعضی ها در غزنه،هند،و مصر مکرر سلطنت های مهم بوجود آوردند و اینهمه نشان می دهد که در قلمرو اسلام برده به هیچ وجه عرضه سرنوشتی از نوع سرنوشت بردگان امریکای عهد لینکلن نمی شد.»

 

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۶ و ۱۳۷

 

اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری جامعه مسلمین - قسمت اول:

 

سعی می کنند به مردم القا کنند اسلام و حکومت اسلامی،خلا سیاسی اجتماعی (یا بنا بر ادعا:کمبود سواد و راهکار) دارد و نمی تواند حکومت کند و حتما حکومتش به خصوص در زمینه سیاست،اقتصاد،آزادی عقاید و آنچه تحت عنوان حقوق بشر مدعی آن هستند با شکست مواجه خواهد بود و به هر طریقی در قدم اول برای اسلام ستیزی،با اسلام سیاسی (که بخشی اساسی و موفق از شریعت و مجری اجرا و تطبیق آن است) مخالفت می کنند و می گویند بهتر آن است که اسلام فقط در مساجد و کنج خانه ها باشد!

در این بین،اسلام ستیزان ایرانیِ غرب زده که به نوعی در هنگام گفت و گو نام دکتر زرین کوب را همیشه بر زبان دارند،آمریکا و اروپا را به عنوان سرمشق و الگو معرفی می کنند.

می خواهیم با قلم دکتر زرین کوب در مورد وضعیت سیاسی و اجتماعی مردم در جامعه تحت مدیریت حکومت اسلامی بخوانیم و بدانیم.

 

او در کتاب کارنامه اسلام می نویسد:

 

 

 

«وسعت کم سابقه قلمرو اسلامی و تنوعی که از لحاظ اقلیم،نژاد،آداب،و رسوم گونه گون در جامعه وسیع مختلط اسلامی وجود داشت اداره چنین توده عظیم انسانی را دشوار می کرد و توفیق بزرگ مسلمین درین نکته بود که تمام این قلمرو پهناور را با یک قانون واحد اداره می کردند - شریعت اسلامی.

در واقع نزد مسلمین دین و قانون یک چیز بود - شریعت.

حتی سیاست و اداره نیز لا محاله از لحاظ نظری تابع شریعت بود.

...در طرز اداره حکومت اسلامی آنچه برای دنیا تازگی داشت انطباق آن بود با شریعت و وجود روح اخلاص و اخلاق بود در آن. بر خلاف جامعه عربی - جامعه جاهلیت - که مبتنی بر انساب و پیوندهای خویشاوندی بود،جامعه اسلامی بر اساس اخوت دینی قرار داشت.

...پیغمبر فضیلت را در تقوی اعلام کرده بود و این کسانی که به نام موالی خوانده می شدند غالبا در علم و تقوی نیز،مثل مراتب اداری،می توانستند فضیلت واقعی خود را در جامعه اسلامی احراز کنند.

...در جامعه اسلامی همیشه عامه مسلمین همان اصل اخوت اسلامی را اساس عمل می دانستند و امتیازات عناصر حاکمه و همچنین تعصبات شعوبی ضد آن را نیز به چشم یک تجاوز به قلمرو اخوت اسلامی می دیدند.

طبقه،به آن معنی که در روم قدیم و ایران ساسانی بود نزد مسلمین وجود نداشت.

حتی رفتار با اهل کتاب و یا بردگان نیز چنان با تساهل و مدارا توأم بود که ازین حیث جامعه اسلامی هنوز می تواند سرمشق خوبی برای آمریکا و آفریقای جنوبی باشد.

...در جامعه اسلامی استثمار طبقاتی آن شکل غیر انسانی را که در جامعه فئودال اروپا داشت نمی شناخت.

...اهل مذاهب اربعه - حنفی ها،شافعی ها،مالکی ها،و حنبلی ها - اگر در فروع مسائل با یکدیگر بعضی اختلافات داشتند غالبا با ذمی ها رفتارشان با تساهل و تسامح نسبی بی سابقه یی همراه بود.

حتی از زمان دوره اموی بقسمی از وجود این ذمی ها - خاصه نصارا - در امور اداری با تسامح و گشاده نظری استفاده می شد که از هیچ حیث برای آنها در قلمرو اسلام جای نگرانی نمی ماند.

در قلمرو اسلام وجود اقلیت های یهودی و مسیحی - به عنوان اهل کتاب - قابل تحمل بود اما مسیحیت قرون وسطی،در اندلس و سیسیل صقلیه نمی توانست اقلیت مسلمان را در داخل قلمرو خویش تحمل کند و بعد از سقوط قدرت مسلمین در اندلس و سیسیل،زندگی در قلمرو مسیحیت برای مسلمین تحمل پذیر نمی توانست باشد.

اگر اسلام در هرجا:در فرانسه،در سیسیل،در اسپانیا با شکست نظامی روبرو گشت و تدریجا آن سرزمینها را ترک کرد و در داخل قلمروخویش انزوا جست سببش عدم تسامح مسیحیت بود در تحمل اقلیت های دینی در قلمرو خویش.

از این روست که معامله مسلمین با این اقلیت ها از هر حیث قابل تحسین بود و در خور اعجاب.

این اقلیت ها در جامعه اسلامی تا حد امکان در حمایت قانون بودند - در حمایت شریعت.

در اجرای مراسم دینی خویش تا آنجا که معارض حیات اسلام نباشد غالبا آزادی کافی داشتند.

اگر جزیه یی از آنها دریافت می شد در ازاء معافیتی بود که از جنگ داشتند و در ازاء حمایت و امنیتی که اسلام،به آنها عرضه می کرد.

بعلاوه،این جزیه سالیانه از یک تا چهار دینار بیش نبود و ان را هم از کسانی اخذ می کردند که توانایی حمل سلاح داشتند.

از راهبان،زنان،و نا بالغان جزیه نمی گرفتند و پیران،کوران،عاجزان،فقیران،و بردگان از آن معاف بودند.»

 

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص۱۳۶-۱۳۵و۱۳۴

 

رسیدگی به شکایات رعیت از دست کارکنان در عهد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ:

 

عمربن خَطّاب، شخصاً به شکایات رعیت از دست والیان رسیدگی می‌کرد و به‌ پیگیری و استیضاح آن‌ها می‌پرداخت. ودر این راستا از صاحب نظران، افراد شورا و اطرافیان خود نظرخواهی می‌کرد. و در پایان به سزای کسی که مستحق سزا بود چه از والیان و چه از رعیت می‌‌پرداخت.

و اینک نمونه‌ای از شکایات علیه والیان و عملکرد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در آن:

۱- شکایت مردم کوفه از سعد بن ابی وقاص
احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که‌ فتنه‌ را از نطفه‌ خاموش گردانند و قبل از اینکه‌ منجر به‌ آشوب و تفرقه‌ و چه‌ بسا جنگ و درگیری شود، آن‌را خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه‌ بهتر،و عزل هیچ آسیبی بدو نمی‌رساند...

گروهی از مردم کوفه به رهبری زعامه جراح بن سنان اسدی شکایتی علیه والی خود، سعد بن ابی وقاص، ترتیب دادند و هماهنگ با تجمع مجوسیان در نهاوند به قصد حمله بر مسلمانان، شکایت خود را مطرح کردند و از اشتغال به‌ مشکلات پدید آمده‌ برای مسلمانان سرباز زدند، این در حالی است که‌ سعد مردی عادل، مهربان، قوی، سخت‌گیر با اهل باطل و آشوب‌گر و دل‌نرم با اهل حق و عبادت‌گر بود، با این حال این دسته‌، توان تحمل حکم حق را نداشتند و در پی تحقق بخشیدن به‌ آرزوهایشان تلاش می‌کردند، از این‌رو زمانی ‌را برای شکایت خود انتخاب کردند که‌ بیشتر مستدعی گوش به‌ فرمان بودن امیر بود، با توجه‌ به‌ اینکه‌ مسلمانان به‌ جنگی سرنوشت ساز روی آورده‌ بودند و نیاز مبرمی به‌ اتحاد و همبستگی داشتند که‌ به‌ صورت دسته‌جمعی در برابر دشمن قدم علم کنند، و همچنین می‌دانستند که‌ عمر اهمیت ویژه‌ای برای اتحاد مسلمان بخصوص در چنین ظروفی قایل می‌باشد، بنابر این بسیار امیدوار بودند که‌ به‌ آرزویشان دست یابند و موفقیت را کسب کنند، لذا امیرالمؤمنین در راستای شکایت آنان به‌ تحقیق پرداخت، هرچند که‌ می‌دانست آن‌ها مردمانی اهل هوی و خواهشات نفسانی هستند، از این‌رو صریح و روشن به آنان خاطرنشان ساخت که بدخواه و پیرو خواهشات خویش هستند و دلیل آن‌را اعتراض و شورش آنان در چنین شرایط بحرانی دانست که مسلمانان بیش از هر وقت نیاز به وحدت و یکپارچگی دارند و افزود که البته این شرایط مانع از آن نمی‌شود که من به شکایت شما رسیدگی نکنم. آن‌گاه محمد بن مسلمه را فوراً برای تحقیق در این‌باره و رسیدگی به شکایت آنان اعزام نمود. محمد بن مسلمه در حالی که مردم برای رویارویی با مجوسیان آماده می‌شدند وارد شهر کوفه شد و دست سعد را گرفت و در مساجد شهر دور زد و در مورد او نظرخواهی کرد.

آری! اصحاب پيامبر صَلّی اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم این گونه به بررسی قضایای اختلافی می‌پرداختند. آن‌ها به صورت علنی و با حضور راعی و رعیت به شکایتها رسیدگی می‌کردند. چنان که محمد بن مسلمه در مسجد و در حضور همگان به طرح شکایات پرداخت و از عموم مردم در مورد سعد پرسید: آن‌ها در پاسخ گفتند: ما از او جز خیر و خوبی چیزی ندیده‌ایم و دوست نداریم کسی دیگر به جای او تعیین شود. مگر هنگامی که نزد جراح بن سنان و یارانش رفتند که‌ در حق سعد سکوت کردند و نه‌ بدیهای وی را توضیح دادند و نه‌ دلیلی علیه‌ وی ارائه‌ نمودند و به‌ عمدی از تعریف وی سرباز زدند، تا اینکه‌ به‌ طرف طایفه‌ی بنی عبس رفتند، محمد بن مسلمه خطاب به مردم، گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم که هر چه در مورد او می‌دانید بگویید. مردی به نام اسامه بن قتاده برخاست و گفت: اکنون که ما را سوگند دادی، چاره‌ای جز این نیست که واقعیت را بگویم. آن‌گاه گفت: او در تقسیم اموال مساوات را رعایت نمی‌کند ودر حق رعیت، انصاف روا نمی‌دارد و خود شخصاً در جنگها شرکت نمی‌کند. سعد که شاهد جریان بود گفت: پروردگارا! اگر او به ناحق چنین تهمتهایی را به من نسبت می‌دهد، پس روشنایی چشمانش را بگیر و او را عیالمند و مستمند بگردان و در معرض فتنه‌ها قرارش ده. دیری نگذشت که آن مرد نابینا شد و دارای ده دختر گردید و به دنبال زنان فاحشه می‌رفت و همین که به چنگ قانون گرفتار می‌شد، می‌گفت: این در اثر دعای آن مرد مبارک است.
همچنین سعد در حق گروهی که علیه او شکایت ترتیب داده بودند، این گونه دست به دعا شد: بار الها! اگر آن‌ها به ناحق و به خاطر غرور و تکبر دست به این کار زده‌اند، پس به مصیبت سختی گرفتار‌شان کن. و چنین هم شد و جراح در ترور نافرجام حسن بن علی با شمشیر قطعه قطعه گردید و همدست دیگر او به نام قبیصه نیز با سرنوشت مشابهی روبرو شد و اربد در زیر ضربات دسته‌ی شمشیر جان سپرد و بدین صورت خداوند دعای صحابی بزرگوار، سعد بن ابی وقاص، را که به حق از اولیای خدا بود، و از طرف این گروه مورد ستم قرار گرفته بود پذیرفت. پذیرفته شدن دعای سعد و امثال او بیانگر عنایت ویژه‌ی پروردگار نسبت به اولیای خود و پرهیزکاران است. این سلاح مخفی انسان‌های با خدا است که باطل پرستان از آن شدیداً بیمناک و با تمام سلاحهای پیشرفته خود از مقابله با آن عاجز هستند. و نابود شدن افرادی که سعد علیه آنان دست به دعا شد خود شاهد بر این است که شکایت آن‌ها از روی بغض و عناد و غرض ورزی بوده است.
سعد در دفاع از خود گفت: من نخستین کسی هستم که در اسلام خون مشرکی را به زمین ریخته است و رسول خدا به هیچ کسی جز من نگفت: پدر و مادرم فدایت باد ـ اشاره به روز احد است که رسول خدا به سعد گفت: پدر و مادرم فدایت باد! تیر را شلیک کن ـ و افزود که من جزو پنج نفر اولی هستم که به رسول خدا ایمان آوردند. با این همه بنو اسد در مورد من معتقدند که نماز را خوب بلد نیستم و بیشتر مشغول شکار هستم؟! آن‌گاه محمد بن مسلمه او را همراه با کسانی که علیه او شکایت داشتند، به محضر خلیفه برد و در آن‌جا عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به سعد گفت: وای برتو! مگر چگونه نماز می‌خوانی؟ سعد در پاسخ گفت: دو رکعت نخست را طولانی و دو رکعت آخر را کوتاه می‌خوانم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: از تو چنین انتظار می‌رفت. آن‌گاه پس از این که برائت سعد ثابت گردید، عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: اگر احتیاط نمی‌کردم، سزای آنان معلوم بود و از سعد پرسید: چه کسی را به جای خود نشانده‌ای؟ سعد گفت: عبدالله بن عتبان را. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ عبدالله را والی رسمی کوفه قرار داد و سعد را برکنار کرد.
آری برائت سعد از تهمتی که‌ بدو نسبت دادند ظاهر و نمایان شد، اما احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که‌ فتنه‌ را از نطفه‌ خاموش گردانند و قبل از اینکه‌ منجر به‌ آشوب و تفرقه‌ و چه‌ بسا جنگ و درگیری شود، آن‌را خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه‌ بهتر و عزل چه‌ آسیبی بدو نمی‌رساند، زيرا آنان کسانی بودند که‌ رغبتی به ولایت نداشتند و برایشان کافی بود که برائت او از همه‌ی اتهاماتی که به وی نسبت داده بود، ثابت گردید. اصولاً آن‌ها پستها و مسئولیتها را بار سنگینی تلقی می‌کردند که زیانش خیلی بیشتر از سودش بود. البته خدمت به اسلام و مسلمانان برای انسان‌های خداترس و خواهان رضامندی خدا، فرصتی گرانبها و عملی است شایسته. اما اگر همین عمل شایسته، به بهای فتنه و فساد باشد، بهتر همان که از ابتدا از آن صرف نظر کرد و دوری جست. آن طور که در این جریان مشاهده گردید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز در برکناری سعد، همین نکته را در نظر داشت. چنانکه سعد بعد از آن در دارالخلافه جزو مشاورین خلیفه قرار گرفت و پس از این که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در محراب مجروح شد، نام سعد را در لیست شش نفری که قرار بود یکی از آنان به عنوان خلیفه تعیین شود، نوشت و به خلیفه‌ی بعدی توصیه کرد که از وجود سعد استفاده نماید و توضیح داد که من از او بدی‌ای سـراغ نداشـتم که او را از کـار برکنار کـردم، بلکه ترسیدم که به او ضرری برسانند.

۲ـ شکایات مصریان علیه عَمرو بن عاص
- «متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم احرارا؟»
(شما از کی مردم را برده‌ی خود قرار داده‌اید در حالی که مادرانشان آن‌ها را آزاد به دنیا آورده اند؟!)...

عمربن خطاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ به‌ طور قطعی عملکرد عَمرو بن عاص (والی مصر) را زیر نظر داشت.
معمولاً عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در همه‌ی شئون ولایت دخالت می‌کرد. چنان که وقتی عمرو بن عاص برای خود منبری تهیه کرد و از فراز آن با مردم سخن می‌گفت: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در نامه‌ای به وی چنین نوشت: شنیده‌ام که منبری ساخته‌ای و بر گردن مسلمانان نشسته با آن‌ها سخن می‌گویی. مگر نمی‌توانی که در جمع آنان بایستی؟ با رسیدن نامه‌ی من، منبرت را بشکن و اگر نه من می‌دانم و تو.
بنابراین عمرو همواره مواظب بود تا از او عملی سر نزند که باعث ناراحتی خلیفه گردد. چرا که او به میزان علاقه‌ی خلیفه در مورد اقامه‌ی عدل و اجرای حدود الهی واقف بود. بنابراین سعی می‌کرد تا از جانب او فقط اخبار مسرت بخشی به خلیفه برسد. چنان که باری اتفاق افتاد که عبدالرحمان بن عمرو مردی دیگر شراب نوشیدند و نمی‌دانستند که از نوع مست کننده است. سپس به عمرو مراجعه کردند و گفتند: ما شراب نوشیده‌ایم. و خواهان اجرای مجازات شرعی شدند. عمرو به آن‌ها بد و بیراه گفت و آنان را طرد نمود. عبدالرحمان گفت: اگر بر ما حد جاری نکنی به پدرم اطلاع خواهم داد. عمرو دانست که اگر عمربن خطاب مطلع شود، سخت خشم خواهد گرفت و او را از کار برکنار خواهد کرد. بنابراین آن‌ها را به منزل خود فرا خواند و پس از تراشیدن موهای سرشان، مجازات شرعی را بر آن‌ها اجرا نمود. در حالی که معمولاً کسانی که شراب می‌نوشیدند، در ملأ عام مجازات می‌شدند. وقتی این خبر به گوش عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رسید، طی نامه‌ای اعتراض شدید خود را نسبت به این قضیه برای عمرو نوشت و گفت: عبدالرحمان همچون دیگران یکی از افراد رعیت تو است و شاید چنین اندیشیده‌ای که او فرزند امیر المؤمنین است و باید رعایت او را کرد. مگر نمی‌دانی که من در اجرای حدود الهی پروای هیچ کسی را ندارم.
گفتنی است که علیه عمرو شکایات زیادی چه از جانب مسلمانان مصر و چه از جانب قبطی‌ها می‌رسید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز متعاقباً عمرو رَضِيَ اللهُ عَنهُ را احضار می‌نمود و در مورد شکایات بررسی می‌کرد و گاهی او را سرزنش می‌نمود. چنان که یک بار فرزند والی مصر، یکی از ساکنان مصر را به ناحق تازیانه‌ای زده بود. آن مرد به مدینه آمد و نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ شکایت آورد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ، عمرو و فرزندش را احضار نمود و خطاب به آن‌ها مقوله‌ی مشهورش را گفت:
«متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم احرارا؟»
(شما از کی مردم را برده‌ی خود قرار داده‌اید در حالی که مادرانشان آن‌ها را آزاد به دنیا آورده اند).
آن‌گاه تازیانه را به دست آن مرد داد تا از فرزند والی مصر، انتقام بگیرد و گفت: به خدا! اگر حقی بر پدرش داشتی و می‌خواستی از او انتقام بگیری کسی مانع تو نمی‌شد.
چنان که باری یکی از نظامیان آن ناحیه به عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ شکایت برد که عمرو او را متهم به نفاق نموده است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ طی نامه‌ای به عمرو نوشت که اگر مدعی دعوای خود را با دلیل ثابت کرد، در ملأ عام باید به او امکان دهی تا تو را تازیانه بزند. به هر حال مرد توانست با ارائه شاهد ثابت کند که عمرو او را متهم به نفاق کرده و قرار شد که والی مصر تنبیه شود. مرد تازیانه به دست گرفت و بالای سر عمرو ایستاد. هر چه مردم وساطت کردند و خواستند با پرداخت پول او را از این کار بازدارند، کار به جایی نبردند. تا این که مرد کاملاً بر عمرو مسلط شد گفت: آیا کسی هست که مرا از زدن تو مانع شود؟ عمرو گفت: خیر. مرد گفت: پس من تو را بخشیده‌ام.

۳ـ شکایات مردم بصره علیه ابوموسی اشعری

به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آن‌جا بیفتد چهره‌ات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم می‌گردانمت...

جریر بن عبدالله بجلی می‌گوید: مردی دارای صدای رسا و بازوان قوی در جنگی با ابوموسی شرکت کرده بود. هنگامی که غنایم را تقسیم کردند، ابوموسی بخشی از سهميه‌ی او را داد. مرد از پذیرفتن آن امتناع ورزید و خواهان سهمیه‌ی کامل خود شد. ابوموسی او را بیست ضربه تازیانه زد و موهای سرش را تراشید. مرد موهای تراشیده‌ی خود را برداشت و بلافاصله نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رفت. راوی می‌گوید: من بیش از دیگران با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نزدیک بودم. مرد موهای خود را پیش روی عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گذاشت و گفت: آتشی در پیش رو داریم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: راست می‌گوید: آتشی در پیش رو داریم. آن‌گاه تمام ماجرا را برای عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ تعریف کرد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ فوراً نامه‌ای تحت این عنوان به ابوموسی نوشت: سلام خدا برتو باد! فلانی مدعی است که او را در ملأ عام زده‌ای؟ اگر واقعاً راست می‌گوید: پس تو نیز در ملأ عام بنشین تا او از تو انتقام بگیرد. مرد خود را برای گرفتن انتقام از والی بصره آماده کرد. هر چه مردم وساطت کردند، فایده‌ای نداشت تا این که ابوموسی در جایگاه قرار گرفت و آماده‌ی پس دادن انتقام شد. آن‌گاه مرد رو به آسمان نگاه کرد و گفت: بار الها! من او را بخشیدم.
همچنین عبدالله بن عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ می‌گوید: ما همراه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در مسیری می‌رفتیم، ناگهان متوجه مردی شدیم که دوان دوان می‌آمد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: او به دیدن ما می‌آید. وقتی نزدیک شد و با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ملاقات کرد، سخت گریست و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز با او گریه کرد. آن‌گاه گفت: من شراب نوشیدم و مستحق اجرای حد شرعی شدم. ابوموسی مرا تازیانه زد و چهره‌ام را سیاه کرد و در کوچه پس کوچه‌های شهر گردانیده شدم و به این هم بسنده نکرد، بلکه مردم را از هم نشینی با من منع کرده است تا جایی که من تصمیم به قتل او گرفتم و یا این که از دار الاسلام فرار کرده و به دار الکفر بپیوندم و یا این که مرا به شهری بفرست که کسی مرا نشناسد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ با شنیدن سخنان آن مرد به شدت گریست و گفت: به خدا سوگند! به هیچ قیمتی دوست ندارم که شما به دار الکفر بپیوندی. و به ابوموسی اشعری نوشت: فلانی مدعی است که تو با او چنین و چنان رفتار نموده‌ای؟ من از تو می‌خواهم که بعد از رسیدن نامه‌ام بدستت مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آن‌گاه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
و در روایتی آمده است که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آن‌جا بیفتد چهره‌ات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم می‌گردانمت، پس اگر می‌خواهی اطمینان حاصل کنی که‌ آیا چنین کاری را انجام میدهم، لازم است این کار را دوباره‌ تکرار کنی، اکنون مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آن‌گاه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
این جریان بیانگر آن است که عمرفاروق بیش از حد مواظب رفتار امیران خود بود که مبادا بر کسی ستمی ‌روا دارند.

۴ـ شکایات اهل حمص علیه سعید بن عامر

حاکم در جمع مردم بازخواست می شود!

خالد بن معدان می‌گوید: عمربن خطاب، سعید بن عامر جمحی را بر ما ساکنان حمص گمارده بود. و هنگامی که ایشان به حمص آمد، از مردم آن سامان در مورد سعید سؤال کرد. آن‌ها از وی شکایت کردند ـ گفتنی است که حمص به خاطر شکایت مردم از دست والیان معروف به کوفه‌ی دوم بود ـ آن‌ها گفتند: او هر روز صبح تا دیر وقت از خانه‌اش بیرون نمی‌شود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی مرتکب شده است. دیگر چه؟ گفتند: شبها به ما پاسخ نمی‌دهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: این هم خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر ماه یک روز اصلاً به سوی ما بیرون نمی‌شود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر از چند گاهی بیهوش می‌افتد و دوباره به هوش می‌آید. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ سعید را در جمع مردم طلبید و گفت: بار الها! رأی من در مورد او اشتباه نباشد. آن‌گاه در حضور وی از مردم پرسید: چه شکایتی از او دارید؟ گفتند: هر روز صبح تا دیر وقت به سوی ما بیرون نمی‌شود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رو به سعید کرد و گفت: تو چه می‌گویی؟ گفت: به خدا سوگند! من نمی‌خواستم رازم فاش شود، ولی اکنون چاره‌ای نیست. من کسی را ندارم که به کارهای منزل برسد. بنابراین صبح ها آرد خمیر می‌کنم و نان می‌پزم، سپس وضو می‌گیرم و نزد آنان می‌روم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ دوباره پرسید: غیر از این چه شکایتی دارید؟ گفتند: شبها پاسخ ما را نمی‌دهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید پرسید: در این‌باره چه می‌گویی؟ سعید گفت: من روزها را برای آن‌ها و شبها را برای خدا اختصاص داده‌ام. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او در هر ماه یک روز غایب است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید علت غایب شدن وی را جویا شد. سعید گفت: به خدا سوگند که من لباسی جز همین یک قواره ندارم. بنابراین هر ماه یک دفعه آن‌را می‌شویم و منتظر می‌مانم تا خشک شود و استحمام می‌کنم و آن‌را می‌پوشم. سپس عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از مردم پرسید: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او هر از چند گاهی بیهوش می‌افتد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید، در این مورد توضیح خواست. سعید گفت: من روزی که قریش خبیب را در حالی که گوشت بدنش را قطعه قطعه کرده بودند, به دار آویختند، شاهد ماجرا بودم و به خاطر این که نتوانستم به او کمکی بکنم هرگاه‌ به یاد آن صحنه می‌افتم، وجدانم آزارم می‌دهد. گرچه در آن روز خودم نیز مشرک بودم، ولی فکر می‌کنم به خاطر ترک یاری رساندن به وی هرگز بخشوده نمی‌شوم و این خاطره‌ی تلخ باعث ضعف و بیهوشی من می‌شود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ پس از شنیدن سخنان سعید گفت: خدا را شکر رأی من در مورد او اشتباه نبود و به وی هزار دینار داد که صـرف امور شخصی بکند ولی سعید آن هزار درهم را در میان مستمندان تقسیم نمود.

۵ـ برکناری کسی که فردی از افراد رعیت را به تمسخر گرفته بود
اگر احترام سنت نبود، ریش تو را می‌تراشیدم...

قیس بن حازم می‌گوید: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ مردی از انصار را در کاری از کارهای مسلمین استخدام کرد. گذر این مرد به خانه‌ی رییس اهل حیره (عَمرو بن حیان بن بقیله‌) افتاد. او برای مهمان خود غذایی تدارک دید. مهمان ضمن استهزا و تمسخر شدید به میزبان خود دست به محاسن او نیز برد. مرد سوار بر مرکب، خود را نزد عمر رساند و گفت: ای امیرالمؤمنین! من در خدمت حکومت قیصر و کسری بوده‌ام ولی کسی تا این حد به من بی احترامی نکرده است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: مگر اتفاقی افتاده است؟ مرد گفت: بلی! فلان کارگزار تو نزد ما آمد و با ما چنین رفتار نمود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ کسی را نزد کارگزار خود فرستاد و او را فراخواند و سرزنش کرد و گفت: برای تو بدون این که طلب بکنی، غذا و آشامیدنی تهیه می‌کنند و تو آنان را به تمسخر می‌گیری و دست به محاسن‌شان می‌بری؟ به خدا سوگند اگر احترام سنت نبود، ریش تو را می‌تراشیدم، ولی برو و از امروز به بعد برای همیشه از کار برکنار هستی.

منبع: کتاب عمر فاروق، مولف: محمد علي صلابي

«زیگرید هونکه - Sigrid Hunke » آلمانی اشاره می‌کند که سبک جنگیدن (مبارزان مسلمان) در نبردها تکان‌دهنده و گیج‌کننده بود (برای جنگجویان صلیبی) که با تجهیزات و قابلیت‌های ساده جنگی می‌جنگید و با درگیری‌های فردی و گروه‌های سازمان‌یافته پیشرفته ی مسلمین روبرو بودند!

 

او درباره رزمندگان و جنگجویان مسلمان می گوید: 

 

«آنها از راه دور با اسب های تندرو آماده جنگ بودند،تیراندازان ماهری سوار بر اسب بودند. تیرهای خود را در فاصله ۸۰ متری به سوی دشمن نشانه می رفتند...»!

 

و ادامه می دهد: تیرهای آنان سیل نابودکننده ای بود و تاکتیک سریع مهاجم [مسلمان] که می دود و سپس سنگر میگیرد و سپس ناگهان حمله را تکرار می کند، باعث سردرگمی و گیج شدن صلیبیون می شد. تا جایی که سپاهیان صلیبی را  فلج و زمین گیر می کردند و گاهی متوسل به فرار می شدند!»

 

یکی از جنگجویان صلیبی صحنه ای را تعریف می کند که وقتی مسلمانان قبل از شروع جنگ با تیر به آنها حمله کردند او را به وحشت انداخت.

 

میگوید : " ابرهای تیر کمانداران مسلمان مانند دسته های ملخ بود! 

 

آنقدر غلیظ که نه باران و نه تگرگ باعث تاریکی بیشتر نمی شد، تیرها بدن بسیاری از ما را فرو می برد و هنگامی که مهاجمان رده اول [مسلمان] آستین های خود را خالی کردند به دنبال آنها گروه دوم می آمد ..

 

 اسکادران دوم...!

 

 و تیرهای خود را با شدت غیرقابل تصوری شروع به شلیک میکردند، این روش نبرد برای رزمندگان ما کاملاً بیگانه بود.»

⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀

منبع :کتاب الابل علی بلاط قیصر، زیگرید هونکه، ص ۱۹۴-۱۹۳-۱۹۲

 

گوستاو لو بون فیلسوف،مورخ،جامعه شناس و پزشک فرانسوی در مورد فرهنگ اخلاقی والای پیروان اسلام و تاثیرات آن بر جامعه بربر مسیحی اروپا می نویسد:

 

"اینکه اخلاق اشراف و امرای نصاری در آن عصر چه بوده و مسلمین در مقابل دارای چه صفاتی بودند ما آن را کاملا نشان داده و ثابت نمودیم که اسلاف ما به وسیله‌ی معاشرت و مراودت با مسلمین، اطوار بربریت خود را به تدریج ترک گفته و در خصوص اخلاق بهادرانه و وظایف اخلاقی مانند شفقت و عاطفه به زن و پیر و بچه و پایبندی به قسم و عهد و امثال آن تماما از چیزهایی است که از پیروان اسلام آموختند.

ما در بیان جنگ صلیب ثابت نمودیم که نصارای اروپا در صفات مزبور، فرسنگ ها از مسلمین عقب بودند. "

 

منبع:تمدن اسلام و عرب،گوستاو لوبون،ترجمه:فخر داعی گیلانی،ص۷۶۲

 

|چند‌خط‌تاریخ‌تمدن

 

 

ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخ نگار و نویسندهٔ آمریکایی در کتاب مطرح خود "تاریخ تمدن - The Story of Civilization" به بیان نقش حیاتی اسلام و مسلمانان در ایجاد و تعالی تمدن علمی بشر می پردازد و با قلم توانمند خود تصویری مستند برای مخاطب به نمایش می گذارد که برای بسیاری از ماها که کم و بیش دچار بیماری غرب زدگی و حس کمبود فرهنگی تاریخی هستیم به رویا و خواب و خیال می ماند.

 

او در جلد چهارم این کتاب که "The Age Of Faith - عصر ایمان" نام دارد،در مورد این تاریخ باشکوه می نویسد:

 

 

 

«علمای اسلام در قرون وسطی اقوام را به دو طبقه تقسیم می کردند،اقوامی که علم داشتند و اقوامی که علم نداشتند.
...
به دورانی که از آن سخن می گوییم مسلمانان همچنان در زمینهٔ علوم تفوق بی رقیب داشتند.

 

 

در رشتهٔ ریاضیات در مراکش و آذربایجان پیشرفت های جالبی رخ داد؛در اینجا یک بار دیگر شاهد طیف وسیع تمدن اسلام هستیم.

 

حسن مراکشی به سال ۶۲۷ ه‍ ق (۱۲۲۹ م) جدول هایی فراهم کرد که جیب زاویه را در هر درجه معین می کرد،و نیز جدول هایی آماده ساخت که جیب تمام،جیب قوس،و جیب اجزای قوس را نشان می داد.

 

یک نسل بعد،خواجه نصیر الدین طوسی نخستین رساله را تالیف کرد که ضمن آن علم مثلثات یک علم مستقل،و نه یکی از فروع علم نجوم،شمرده شده بود؛این کتاب،که «شکل القطاع» نام داشت،تا دو قرن بعد که رگیو مونتانوس کتاب «مثلثات» خود را نوشت در این زمینه بی رقیب بود.محتملا حساب مثلثاتی که به نیمهٔ دوم قرن سیزدهم در چین به وجود آمد مایهٔ عربی داشته است.

 

 

معروف ترین کتاب آن دوران در علم فیزیک کتاب «میزان الحکمه» بود که در سال ۵۱۶ ه‍ ق (۱۱۲۲ م) توسط یک غلام یونانی نژاد از مردم آسیای صغیر،به نام خازنی،تألیف شده بود.این کتاب تاریخچه ای از علم فیزیک به دست می دهد،قوانین اهرم را فرموله می کند،جداولی از وزن مخصوص بسیاری از مایعات و جامدات تنظیم می نماید،و فرضیهٔ جاذبه را،به عنوان یک نیروی عمومی که همه چیز را به سوی مرکز زمین می کشاند،مطرح می سازد.

 

 

مسلمانان دستگاه چرخ چاهی موسوم به «شادوف» را،که به نزد یونانیان و رومیان معروف بود،تکمیل کردند.صلیبیان این دستگاه ها را که از نهر العاصی (اورونتس) آب می کشید،دیدند و به آلمان بردند.

کار کیمیاگران بالا گرفته بود،چنانکه،به گفتهٔ عبداللطیف بغدادی،کیمیاگران «سیصد طریقه برای فریب دادن مردم» می دانستند.گویند یکی از کیمیاگران پول گزافی از نورالدین گرفته بود که در کار تحقیقات علمی خرج کند،و متواری شده بود.آنگاه یکی از ظرفا فهرستی از نام ابلهان فراهم آورده و نام نورالدین را بالای آن نوشته و گفته بود که اگر کیمیاگر باز گردد،نام او را به جای نورالدین خواهد نوشت.ظاهرا این شخص ظریف آزاری از سلطان ندیده است.

 

 

به سال ۴۷۴ هـ ق (۱۰۸۱ م) ابراهیم [ابن سعید] سهدی، یکی از علمای والنسیا، قدیمترین کره آسمانی را که در تاریخ از آن نام هست آماده کرد. این کره، که از برنج ساخته شده بود،۲۰۹ میلیمتر قطر داشت و بر سطح آن ۰۱۵`۱ ستاره ضمن ۴۷ صورت فلکی ثبت شده بود؛ ستارگان به ترتیب قدر نجومی نمودار بودند. خیرالدای اشبیلیه (۱۱۹۰ م ) هم مناره و هم رصدگاه بود، و جابر ابن افلح رصدهای خود را، که در کتاب «اصلاح المجسطی» انتشار داد (۶۳۸ هـ ق، ۱۲۴۰ م ) ، در آنجا فراهم کرده بود. در تألیفات ابواسحاق بطروجی قرطبی (آلپتراگیوس)، نظیر همین طغیان بر ضد نجوم بطلمیوسی شده بود؛ وی با نقد ویران کننده خویش بر فرضیۀ افلاک و دوایر متحدالمرکز فلکی،که بطلمیوس تشریح مسیرها و حرکتهای ستارگان را در آن جسته بود، راه را برای کوپرنیک هموار کرد.

 

 

این عصر، ادریسی و یاقوت حموی، دو دانشمند جغرافی دان را به وجود آورد که شهرتشان در همۀ قرون وسطی جهانگیر بود. ابوعبداالله محمد ادریسی (۴۹۳ ـ ۵۶۰ هـ ق، ۱۰۹۹ ـ ۱۱۶۵ م ) در سبته زاد، در قرطبه علم آموخت، و در پالرمو به تقاضای روژهٔ دوم، پادشاه سیسیل «کتاب الرجاری» را نوشت که ضمن آن زمین را از لحاظ آب و هوا به هفت اقلیم، هر اقلیم را به ده قسمت تقسیم کرده، و هر یک از هفتاد قسمت را با نقشۀ توضیحی مفصلی ترسیم کرده بود؛ نقشه های وی سرآمد نقشه کشی قرون وسطی و در کمال ،صحت، و گستردگی حیطه بی نظیر بودند.
ادریسی چون غالب علمای اسلام، در کروی بودن زمین تردید نداشت و آن را حقیقتی مسلم می دانست. ابوعبداالله یاقوت حموی (۵۷۵ ـ ۶۲۷ هـ ق، ۱۱۷۹ ـ ۱۲۲۹ م ) در افتخار پرچمداری علم جغرافیا در قرون وسطی با ادریسی شریک بود. یاقوت یونانی زاده ای از آسیاي صغیر بود که در جنگ اسیر شد و به عنوان برده در بازار به فروش رفت؛ولی تاجر بغدادی ای که او را خریده بود وی را بخوبی تعلیم داد و بعد آزادش کرد. یاقوت سفر بسیار کرد، نخست به عنوان یک تاجر، و بعدها به عنوان جغرافی دانی که مجذوب شهرها و اقوام، پوشاك، و روشهای مختلف زندگیشان شده بود.

 چقدر خوشدل شد که ده کتابخانۀ عمومی در مرو یافت که یکی از آنها ۱۲,۰۰۰ جلد کتاب داشت؛

رئیس کتابخانه به رعایت حال او اجازه داد که در یک نوبت تا دویست کتاب به منزل خود ببرد.

کسانی که این مایۀ حیاتی مردان بزرگ، یعنی کتاب، را دوست دارند حدس می زنند که یاقوت وقتی به این گنجینۀ عظیم معنوی دسترسی پیدا کرد چقدر خوشحال شد.

پس از آن به خیوه و بلخ رفت و در آنجا نزدیک بود مغولان ضمن پیشروی ویران کنندهٔ خود اسیرش کنند؛ ولی او بدون لباس فرار کرد، اما نوشته های خود را همراه برد و از ایران گذشت و به موصل رسید؛ در عین حال که با نان بخور و نمیر کار پاکنویسی روزگار می گذراند، کتاب معروف «معجم البلدان» را به پایان رسانید (۶۲۶ هـ ق، ۱۲۲۸ م) .

 

 

این یک دایرة المعارف مفصل جغرافیایی است که تقریباً همۀ معلومات جغرافیایی قرون وسطی را ضمن آن فراهم آورده و چیزی از مسائل نجوم، طبیعیات، باستان شناسی، جغرافیای انسانی، و تاریخ را فروگذار نکرده است؛ به علاوه، از اهمیت و فاصلۀ شهرها از همدیگر، و زندگی معاریف شهر و اعمالشان سخن آورده است.

کمتر کسی مانند این دانشمند بزرگ کرهٔ زمین را دوست می داشته است.

 

 

علم گیاه شناسی، که بعد از تئوفراستوس به دست فراموشی سپرده شده بود، به وسیلۀ مسلمانان این عصر زندگی از سر گرفت. ادریسی کتابی دربارهٔ گیاهان نوشته و ۳۶۰ نوع گیاه را وصف کرده بود. توجه او همه منحصر به مسائل طبی نبود، بلکه بیشتر از لحاظ علمی و گیاه شناسی بحث کرده بود. ابوالعباس اشبیلیه ای (۶۱۳ هـ ق، ۱۲۱۶ م ) به خاطر مطالعاتش دربارهٔ گیاهان مختلفی که مابین اقیانوس اطلس و دریای سرخ می رویید، به «نباتی» شهرت یافت.

ابن البیطار (۵۸۶ ـ ۶۴۶ هـ ق، ۱۱۹۰ ـ ۱۲۴۸ م ) ، با تبحری فوق العاده، همۀ معلومات گیاه شناسی اسلامی را در کتابی مفصل و پر مایه فراهم آورد که تا قرن شانزدهم در این زمینه مرجع و معتبر بود و او را به مقام بزرگترین گیاه شناس و داروساز قرون وسطی رساند.

 

 

از جملۀ مهمترین مؤلفات در علم زراعت کتاب «الفلاحه»، اثر ابن عوام اشبیلیه ای بود که ضمن آن از انواع خاک و کود سخن آورده، طریقۀ کشت ۵۸۵ نوع گیاه، ۵۰ نوع درخت میوه، روشهای پیوندزنی، و علایم بیماری گیاهان و راه علاج آن را شرح داده بود. کتاب وی کاملترین تحقیقات همۀ قرون وسطی در رشتۀ کشاورزی به شمار بود .

 

 

در این دوران نیز ، چون دوران ماقبلش، بزرگترین طبیبان آسیا و افریقا و اروپا از میان مسلمین برخاستند.

 

 

مهمترین عرصۀ تخصص این طبیبان بیماری های چشم بود، شاید از آن رو که این گونه امراض در دیار خاور نزدیک فراوان بود و در آنجا، مثل جاهای دیگر، مردم پول های گزاف برای علاج ـ و خیلی کم برای پیشگیری ـ خرج می کردند. چشم پزشکان آب آوردگی چشم یا آب مروارید را عمل می کردند.

 

 

خلیفه ابن ابوالمحاسن طبیب چنان به مهارت خود اعتماد داشت که آب آوردگی چشم مرد یک چشمی را عمل کرد.

ابن البیطار در کتاب الجامع لمفردات الادویة والاغذیه تاریخ طب گیاهی را نوشت و در آن هزار و چهارصد نوع گیاه و غذا و دارو ذکر کرد که سیصد نوع آن قبلا ناشناخته بودند؛ ترکیبات شیمیایی و قدرت شفابخشی آنها را معین کرد؛ و ملاحظات دقیقی دربارهٔ کیفیت استعمال آنها به قلم آورد. ولی معروف ترین طبیب مسلمان این دوران علی الاطلاق ابومروان بن زهر اشبیلیه ای (۴۸۴ ـ ۵۵۷ هـ ق، ۱۰۹۱ ـ ۱۱۶۲م) بود که در جهان طب اروپایی به نام اونزوئار معروف است.

ابن زهر نسل سوم از شش نسل طبیبان معروف بود، که همه از یک خانواده بودند، و هر یک پرچمدار طب دوران خود به شمار می رفت. وی کتاب التیسیر [ فی المداواة و التدبیر ] را به تقاضای دوست خود ابن رشد، که بزرگترین فیلسوف آن دوران بود و ابن زهر را بزرگترین طبیب جهان پس از جالینوس می شمرد، تألیف کرد.هنر وی در توصیف بالینی بود. وی آنالیزهای کلاسیکی از تومورها، التهاب غشای داخلی قلب، سل روده، و فلج حنجره به قلم آورده است. ترجمۀ عبری و لاتینی کتاب تیسیر در طب اروپایی نفوذ فوق العاده ای کرد.

 

 

اسلام در ایجاد بیمارستان های خوب و تهیۀ لوازم آن نیز پیشاهنگ جهان بود.
بیمارستانی که نورالدین محمود به سال ۵۵۶ هـ ق (۱۱۶۰ م) در دمشق ایجاد کرده بود سه قرن تمام بیماران را بدون دستمزد علاج می کرد و داروی رایگان نیز می داد. به گفتۀ تاریخ نویسان، اجاق این بیمارستان ۲۶۷ سال پیاپی مشتعل بود و خاموش نشد.

ابن جبیر، که به سال ۵۸۰ هـ ق (۱۱۸۴ م) به بغداد رفته بود؛ از دیدار بیمارستان بزرگ عضدی شهر،که چون قصرهای سلطنتی بر ساحل دجله سر برافراشته بود و بیماران را غذا و داروی رایگان می داد، تعجب کرد.

در قاهره نیز سلطان قلاؤون به سال ۶۸۴ هـ ق (۱۲۸۵ م) بیمارستان منصوری را پی افکند که علی الاطلاق بزرگترین بیمارستان قرون وسطی بود.
در داخل فضای وسیع محصور و چهارگوشی چهار بنا سر برآورده بود، و در میان آنها محوطه ای قرار داشت که با ایوان ها احاطه شده بود و حوض ها و جوی ها آب و هوای آن را خنک می کردند.

برای بیماری های مختلف و بیماران در حال نقاهت بخش های جداگانه داشت، همچنین دارای چند آزمایشگاه، یک داروخانۀ عمومی، کلینیک هایی برای بیماران سرپایی، چند آشپزخانه و حمام، یک کتابخانه، یک نمازخانه، و یک سالن سخنرانی داشت؛بویژه، مناظر دل انگیزی برای قسمت بیماران روانی به بیمارستان پیوسته بود. بیماران از زن و مرد، غنی و فقیر، آزاد و برده در آنجا بی دستمزد علاج می شدند.

به بیماران بهبود یافته هنگام خروج از بیمارستان مبلغی می دادند تا برای تحصیل قوت خود بلافاصله محتاج کار نباشند.

بیمارانی که به بیخوابی مبتلا می شدند به موسیقی ملایم و قصه گویان حرفه ای گوش می دادند، و احیاناً کتاب های تاریخی برای مطالعه دریافت می داشتند.
در همۀ شهرهای بزرگ اسلامی برای مراقبت دیوانگان تیمارستان هایی موجود بود».

 

William James Durant,The Story of Civilization,Volume4,Page328,329,330&331

تصاویر صفحات منابع:

 

دکتر عبدالحسین زرین کوب از کرامات فرماندهان صحابه،در جریان فتوحات می نویسد:

 

«در عراق و سواد،خالد چند بار با دسته هایی از مرزداران ایران تلاقی کرد و زد و خورد.

...در هر حال کار عمده ای که خالد در عراق انجام داد فتح حیره بود،آن هم به صلح؛خالد پیش از آنکه به دروازه حیره رسد،پسر مرزبان حیره را که به دفع او رفته بود مغلوب کرده بود و کشته.مرزبان حیره هم نامش آزادبه از پیش او گریخته بود.

مردم حیره شهر را بستند و در قلعه های خویش آماده مقاومت شدند.خالد شهر را محاصره کرد و کار بر اهل شهر سخت شد.در زد و خوردها که روی می داد،عده ای از اهل حیره کشته شدند و مردم به ستوه آمدند.

بزرگان قوم که به قلعه های خویش پناه جسته بودند و عامه را به جنگ می فرستادند،مورد نفرت و خشم عامه شدند که هر روز در اطراف قلعه ها جمع می شدند و از ضرورت صلح و تسلیم دم می زدند.آخر قلعگیان دست از مقاومت کشیدند و حاضر به مصالحه شدند.

به موجب یک روایت،پیری فرتوت اما چالاک و زبان آور از نصرانیانِ حیره به مذاکره آمد و در این باب با خالد گفتگو کرد.راویان گویند که این پیر پاره ای کاغد در دست داشت،چیزی در آن پیچیده،خالد از وی پرسید که آن چیست؟گفت زهر است،با خویشتن دارم تا اگر صلح به سزا انجام نیابد،این زهر بخورم و میرم و با بی حرمتی نزد قوم خود باز نگردم؛خالد آن زهر را از او بستد و بر کف دست خویش ریخت و به نام خدای بخورد که او را هیچ زیان نکرد*.

پیر حیره خیره گشت و چون نزد قوم بازگشت،گفت این مرد گویی آدمی نیست،کاغذی زهر کشنده خورد که اندکی از آن هر کس دیگر را هلاک می کند.

جزئیات مذاکرات این پیر که عبدالمسیح یا عمرو بن عبدالمسیح نام داشت،با خالد،اهل روایات ضبط کرده اند،...و گفته اند زهر خوردن خالد در وی و اهل حیره تاثیری تمام کرد،چنان که قوم از مسلمانان بشکوهیدند و صلح به مراد خالد آمد.»

 

منبع:بامداد اسلام،عبدالحسین زرین کوب،نسخه الکترونیکی،ج۱،ص ۶۶-۶۵

 

*در توضیح این چنین اتفاقات معدودی که در تاریخ و در ارتباط با شخصیت های ممتاز مسلمان ثبت شده است باید متذکر شد تحقق این کرامات در اثر اعتماد محکم صاحبان آنها به پروردگار یکتا و همچنین اخلاص و برای الله متعال بودن آن کارها و نه در جهت کسب شهرت و هوی و هوس بوده است.

خداوند بی همتا خود وعده بر معیت و نصرت دوستانش داده است و پس از خواندن و درک این نوع قضایا آنچه را که صاحب نظران و نویسندگان مطرح،از فتوحات تحت عنوان معجزه الهی و آسمانی تعبیر کرده اند را می شود بهتر فهمید.

 

إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّالَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ

 

همانا الله با کسانی است که تقوا پیشه کردند ، و کسانی که نیکو کارانند .{النَّحل ۱۲۸}

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ

 

ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر (دینِ) الله را یاری کنید, (الله) شما را یاری می کند وگامهایتان را (ثابت و) استوار می دارد.{محمد ۷}