| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۹۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران باستان» ثبت شده است

با مخفی شدن پشت نام «ایران» جهت تحریک احساسات وطن دوستی ایرانیان و با یک سری شعار زیبا که واقعیت ندارند،ادعا می کنند که در ایرانِ پیش از اسلام،چیزی تحت عنوان برده و برده داری وجود نداشته و در نتیجه به مخاطبین شان القا می کنند که اسلام آغازگر یا مروج برده داری در ایران و دیگر نقاط جهان بوده است!

اگر این ادعاها با متن تاریخ و کتاب های دینی و حقوقیِ رسمی و دیگر آثار تاریخی باستانی به جای مانده ازآن روزگاران در تضاد باشند که هستند،جز شعارهایی فریبنده و دروغین نمی توان نامی دیگر بر آن نهاد.

مادیانِ هَزار دادِستان (mādayān ī hazār dādestān؛ به معنای «کتاب هزار رأی قضایی») کتابی است به پارسی میانه و تنها سند و مدرک کامل موجود در خصوص نظام حقوقی دوره ساسانیان (یعنی آخرین دوره حکومت پیش از اسلام در ایران) است.

این متن گذشته از مباحث بسیار گوناگون در حقوق مدنی، از جهات دیگر از جمله اشاره به مناصب و عناوین دولتی، شرح وظایف قضات، ضابطین قانون، مجریان قانون، وکلا و غیره نیز دارای اهمیت ویژه است. این مجموعه مباحث مربوط به احوال شخصی، اهلیت، حجر، قیومیت، ازدواج، طلاق، نفقه، ارث، مالکیت و غیره را در بر می‌گیرد. این کتاب به خط و زبان پهلوی ساسانی (پارسیک) و احتمالاً در دوره حکومت خسرو پرویز (۵۵۹–۶۲۸ میلادی) و بنا به نظر سعید عریان در دوران یزدگرد سوم،در گور (فیروزآباد کنونی) که مرکز استان (شهرب) فارس بوده، نوشته شده‌است.

این مجموعه نظریه‌های حقوقی ایران باستان در سال ۶۱۶ میلادی به صورت کتاب گردآوری شده و یک نسخه از آن به‌دست ما رسیده‌است. این نسخه که میراث یک خانواده زرتشتی ایرانی بوده به صورت دو نیمه ناقص جداشده موجود است که برخی از واژه‌های آن‌ها نیز آسیب دیده و ناخوانا شده‌است. مادیان هَزار دادِستان از مهم‌ترین اسناد تاریخ حقوقی ایران باستان است.

به نظر می آید نویسنده آن فرخ‌مرد بهرامان یک قاضی زمان خسرو پرویز است که در شهر گور و در منطقه جبل انارویه می‌زیسته و خود و پدرش در دستگاه قضایی ساسانی بوده‌اند و به اوراق و اسناد بایگانی قضایی دسترسی داشته‌اند. وی در مقدمه کتاب نوشته‌است: [می‌خواستم] با ذکر قوانین چندی، بزرگی و نیکی و استواری قانونگذاران را آن چنان‌که از کوشش بشر و نیروی اندیشه و خردِ خدادادهِ آدمی وضع گردیده نشان دهم. باشد که در منکوب کردن دروغ و ناراستی نائل آیم…

«فرخ مرد بهرامان» رأی‌های صادر از دادگاه‌های دادگستری ایران ساسانی در سده سوم تا هفتم میلادی را از بایگانی دادگستری گور بیرون آورده و فشرده و کوتاه کرده و در این کتاب گردآورده‌است.

شمار این آرا و نظرها یا به اصطلاح رایج آن زمان، دادِستان‌ها به هزار نمی‌رسد، ولی آن را کتاب هزار دادستان نامیده‌اند که در ۴۴ باب (دَر) گردآوری و تدوین شده‌است.

توجه داشته باشید:گردآورنده بر آن بوده‌است که گزاره‌های دادرسی، چه آن‌هایی که روی داده و چه آن‌هایی که می‌توانسته روی دهد، را در کتاب گردآوری کند. دیدگاه‌ها و آراء ده‌ها حقوق‌دان ساسانی از نسل‌های مختلف در این کتاب آورده شده‌است و نام بسیاری از آن‌ها نیز ذکر شده‌است.

گردآورنده به برخی از منابع کتاب خود مانند خویشکاری‌نامه موبَدان (رساله دربارهٔ وظایف روحانیون زرتشتی) و دادِستان‌نامه (رأی‌نامه یا رساله فتوی قضایی) اشاره کرده‌است.

آنچه در خور توجه است یاد شدن از برده و برده داری و قوانین مربوط به این قشر در جای جای این متن حقوقی است که مواردی،عیناً به عنوان نمونه نقل می گردد:

«بند ۱ـ بندگان کسانی شمرده می شوند که توسط رعایای شاهنشاهی در جنگ به اسارت در آمده باشند.

بند ۲ـ گفته اند تا هنگام بهرام غلام زادگان را به پدر منسوب می کردند و سوشانس (حقوق دان معروف قدیم ایران) به همین دلیل نسبت آنان را به پدر می دانست در صورتی که اکنون چنین اطفالی به مادر منسوب می شوند.

بند ۳ـ زن غلام (کنیز) را نشاید زد یا آزرد یا به او ستم روا داشت،مالک یا آقایی که چنین کند مستوجب عقوبت بوده و عمل او جرم محسوب می شود.

بند ۴ـ همان گونه که در هر ده‌ روز یک روز غلام آزادی دارد دهمین فرزند کنیز نیز از قید بندگی آزادست.

بند ۵ـ اشخاص آزاد و بنده هر دو ممکن است خادم معابد گردند ولی بنده نمی تواند مانند آزاده قبول هدایا و تحف زوار کند.

بند ۶ـ هرگاه ترسا بنده ای (غلام مسیحی مذهب) به رضای خود دین مزدیسنی را بپذیرد یا با بهدینی زناشویی کند بر دیگر بهدینان است که او را خریداری و آزاد سازند ولی هرگاه بدون قبول دین زرتشتی با بهدینی ازدواج کند می تواند با پول خود آزادی خویش را خریداری کند.

بند ۷ـ فروش بندگان به اکدینان (کفار) ممنوعیت (در بندهش باب سی ام) شبیه به همین عقیده می فرماید:بنده پرستار را چون بخرند نشاید که پس از آن بجددینان (غیر زرتشتی) بفروشند.

بند ۸ـ هرگاه بندهٔ اکدینی (کافری) به همراهی آقای خود به دین مزدیسنی درآیند بنده در خدمت آقای خود باقی خواهد ماند.

... فصل ۲۱ بند ۱۳ـ بنده ای که به عنوان کارگر به دیگری کرایه داده شود کارفرما باید مزد او را به مالک بنده بدهد.

... فصل ۳۱ بند ۱۲ـ بندگان می توانند با اجازهٔ آقای خود آزادی خود را با پول خریداری نموده یا دیگری را حاضر نمایند قیمت آنان را به مالک پرداخته آزاد نمایند.

فصل ۴۲ بند ۱۱۸- هرگاه بنده ای قبل از فوت یا جنون دارائی خود را به دیگری انتقال نداده باشد آن مال متعلق به مالک آن بنده است.» ۱

«۸ـ چنانچه برده ای گفته باشد که:«می روم و کَلین (؟) را می کشم و سرور (او) گفته باشد که:«اگر معلوم شود که در انجام این کار ناتوانی باید دلایلی (موجهی) ارائه کنی،و برده رفته و آن مرد را کشته باشد، - در جایی نوشته شده است که در (دوره) موبدی بُرزگ (این امر) واقع شد و حکمی از سوی او (در این مورد) صادر شد و سپس زروان - داد گفت که (آن برده) ملزم به آزمایش الهی نیست، و نیز آن ها (یعنی برده و سرورش) از شمول آن حکم باید رها شوند.» ۲

«۷۹ـ علاوه بر آن نوشته شده است که چنانچه کسی بگوید که : «من تا یک سال (فلانی را به عنوان) برده از تو پذیرفتم»،(آنگاه) پس از انقضای یک سال تضمینی وجود نخواهد داشت و برده باید باز (به صاحب اول خود) سپرده شود.»۳

«۹۴ـ علاوه بر آن گفته شده است که چنانچه کسی بگوید که:«من نیمی از افزود - خدای را آزاد کردم و یک سوم (او) را نیز برای بندگی آتشکده واگذار کردم»،آنگاه یک سوم جزئی از آن نیمه ای که گفته شده بود «که من آزاد کردم»،نیست.»۴

«۱۱۳ـ ... چنانچه کسی که برده ای را می فروشد و (یا) چنانچه زنی را طلاق می دهد زیانی را متقبل شده باشد،(و) سپس (در این امر) شهرت یابد (؟ این سوء شهرت) از آنِ سرور و شوهر پیشین (برده و زن) خواهد بود.»۵

«۱۱۴ـ و علاوه بر این گفته شده است که چنانچه مالی پیش از آنکه سروری بنده ای را خریده باشد از سوی کس دیگری به بنده داده شده باشد و سرور (فعلی او) پذیرش (خود را نسبت به آن مال) اعلام نکرده باشد،(در این حال) اگر سرور پیشین پذیرش (خود را) اعلام کند (مال از آنِ) سرور پیشین و در غیر این صورت (آن مال) از آنِ بنده خواهد بود.»۵

«۱۱۸ـ ... چنانچه (برده ای) برای آزادی (خود) بحث (و استدلال) کند و رهایی (او) مستلزم آزمایش الهی باشد،(مراحل مربوطه) قانونی است،ولی (آزمایش الهی او به عنوان) شاهد شایسته نیست.»۶

«۱۲۶ـ ... چنانچه خواهان مدعی خوانده شود که: «تو برده من هستی» و خوانده در مورد شخص خاص دیگری بگوید که:«من برده او هستم». با (توجه به) گواهی او،در خصوص امور مربوط به خوانده،(دیگر) نباید دادرسی را ترتیب داد.»۷

«۱۸ـ زن برده،به گونه ای به زنی که قیم دوده است واگذار می شود که به دوده نرسد و پس از آن (چنانچه) زنِ برده فرزندی بزاید،(آنگاه) فرزندی که به آن صورت از (زنِ) برده زاییده می شود اگر جزئی از اموالی باشد که به آن صورت واگذار شده است،از آن سبب که برده (مذکور به عنوان) دارایی به مالکیت بانوی خانواده درآمده،پیوسته در مالکیت او خواهد بود و به دوده نمی رسد.» ۸

«۸ـ یکی آن که همان سیاوش گفته است که چنانچه شخصی اظهار کرده باشد که:«فرزندان من در فروختن این برده (زن) دارای اختیار نیستند»،فرزندان آنها و نوادگان آنها (نیز) در فروختن برده ای که آن (برده) زن می زاید مختار نیستند.» ۹

اما مورد آخر که بسیار وحشتناک تر از حقیقت وجود برده در ایران پیش از اسلام است،جواز واگذاری فرزند توسط پدر به بردگی است!

در فصل ۱۷ و بند ۱۰ ام می خوانیم:

«تنها پدر در واگذاری فرزند به بردگی اختیار دارد و (البته آنهم) در هنگام مرگ و معلولیت حق واگذاری دارد (و) تنها به کسی که به سبب فقر و فاقه مجاز به واگذاری به آنهاست.» ۱۰

آنچه اسلام ستیزان از هر قشری،سعی دارند به مخاطبین شان تلقین کنند این است که «اسلام آغازگر و مروج برده داری بوده است!» در حالیکه پیش از اسلام در دنیا این رفتار مرسوم بوده و از قبل وجود داشته است.

اسلام با آموزه هایش به تدریج و منظم،ابتدا نحوه تعامل با بردگان را بهبود بخشید (بر خلاف قوانین گذشته مربوط به بردگان) و هم زمان با برده داری مبارزه کرده و آن را ریشه کن می نمود. (جهت اطلاع بیشتر؛ به احکام و آموزه های مربوط به بردگان و اسرای جنگی که در آیات قرآن و احادیث صحیح موجود هستند مراجعه کنید.)

صحابی پیامبر اسلام صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم و دومین خلیفه راشد اسلام،فاتح ايران و روم،عمر بن خَطّاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ سخن مشهوری دارد:

مَتَى اسْتَعْبَدتُّمُ النَّاسَ وَقَدْ وَلَدتْهُمْ أَمَّهَاتُهُمْ أَحْرَارًا

یعنی:از کی شما مردم را بنده‌ و برده‌ی خودتان قرار دادید، در حالی که مادرهاشان این ها را آزاد آفریده اند؟

منابع:

(۱):قانون‌مدنی‌‌زرتشتیان (گفتاری‌درباره‌کتاب‌ ماتیکان‌هزار‌داتستان)،موبد رستم‌شهزادی،به کوشش مهرانگیز شهزادی،نشر فرَوَهَر،چاپ دوم،ص۶۵ و ۶۶

(۲):مادیان هزار دادستان،فرخ مرد بهرامان،پژوهش:سعید عریان،انتشارات علمی،چاپ دوم،فصل اول،ص ۶۹

(۳):همان،فصل ۴۲،ص ۳۶۳ و ۳۶۴

(۴):همان،ص ۳۶۶

(۵):همان،ص ۳۶۸

(۶):همان،ص ۳۶۸ و ۳۶۹

(۷):همان،ص ۳۶۹

(۸):همان،فصل ۴۳،ص ۳۸۷

(۹):همان،فصل ۴۴،ص ۳۹۲

(۱۰):همان،فصل،۱۷،ص ۱۷۴

تصاویر منابع (به ترتیب):

دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب (۲۹ اسفند ۱۳۰۱ – ۲۴ شهریور ۱۳۷۸) ادیب، تاریخ‌نگار، منتقد ادبی، نویسنده و مترجم برجستهٔ ایران معاصر می نویسد:

«افق تازه،طلوع دنیایی را اعلام می کرد که به حکم قرآن کریم می بایست در آن دیگر هرگز بعضی مردم بعض دیگر را به بندگی نگیرند،و موبدان ۱ و واسپوهران ۲ هرچه را به مینوگ و گیتیگ ۳ تعلق دارد بین خود چنان تقسیم ننمایند که واستریوشان و کشاورزان و شبانکارگان ملک از همه چیز محروم بمانند.

فرار بسیاری ازین واسپوهران و موبدان و آزاتان ۴ که همراه موکب یزدگرد شهریار یا به دنبال آن،با عجله از غرب به شرق و از ولایات پارس و ماد و فهله به خراسان و طبرستان و آنسوی رود آموی می گریختند و از ثروت و مکنت غارت کرده و «طی سالیان دراز اندوختهٔ» خود آنچه را قابل حمل بود با جان «نا قابل» خویش نجات می دادند و رعایای خود را در مقابل دشمن رها می کردند نیز نشانهٔ‌ طلوع دنیایی بود که دیگر به نوبت آنها در «پنج روزهٔ» زندگی پر تجمل و اشرافی شان خاتمه می داد و دور تازه ای را برای مردم ایران آغاز می کرد.»

«درین دنیای تازه همه چیز در زمین و آسمان جا به جا شد اما همه چیز در پرتو نظمی دیگر،که صبغهٔ الهی و منشأ آسمانی داشت باز همچنان استوار و پابرجا ماند.

...اما باورهای تازه برای کسانی که تدریجاً آیین فاتحان را با میل و علاقه استقبال کردند امیدهای تازه و اندیشه های تازه آورد و آنان را نیز که بر کیش سابق پدران باقی ماندند با پرسش های تازه روبرو ساخت.

مع هذا آن کس که کیش خویش رها کرد و از آمده خویشتن را شادمان یافت،از گذشته نکرد دیگر یاد.آن کس هم که کیش خویش رها نکرد تا وقتی گزیت سر و خراج زمین خود را می پرداخت فاتحان را چندان مایهٔ آزار نمی دید.»

منبع:تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرین‌کوب،انتشارات امیرکبیر،چاپ ۱۱،ج۲،ص۱۲،۱۳و۱۴

پ.ن ها:

(۱): موبَد:پیشوای دینی زرتشتیان.

(۲): واسپوهر. ( اِ ) لقب نجبای اشکانی و ساسانی و صاحبان مناصب کشوری و لشکری آنان.

(۳): مینوگ: معادل آخرت و گیتیگ: جهان مادی - دنیا .

(۴): آزاتان: بزرگان و شورای عامه .

تصاویر صفحات:

شاپور اول ساسانی،همسر خود را به وسیله موهایش به قتل می رساند!

 

تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke)،از برجسته ترین شرق شناسان آلمانی،می نویسد:

 

 

«پس بفرمود تا مردی بر اسبی سرکش سوار شد،آنگاه گیسوان او را بر دم آن اسب ببستند و بعد اسب را بدوانیدند تا آنکه دختر قطعه قطعه شد.» ۱

 

ممکن است جریانات باستان گرای اسلام ستیز،علت این رفتار شاپور را،به نوعی توجیهی برای این مجازات بیان کنند!

 

بر اساس منابع، نضیره دختر ضیزان یا ساطرون (سنطروق دوم) پادشاه (مَلِک) هترا (حضر) بود. او در جریان محاصره شهر توسط سربازان شاپور، با دیدن پادشاه عاشق او می‌شود و به همین دلیل به پدر و شهرش خیانت می‌کند.

 

«آن دو در بیرون شهر یکدیگر را بدیدند و دلباختهٔ هم شدند.دختر بشاپور پیامی فرستاد و گفت:اگر تو را راهنمون شوم که دیوار این شهر را ویران کنی و پدرم را بکشی مرا چه خواهی داد؟ شاپور در پاسخ گفت: هرچه بخواهی؛ترا بر همهٔ زنان خود برتری دهم و از همهٔ آنان بخود نزدیکتر سازم.» ۲

 

نضیره پدرش و نگهبانان شهر را در یک مهمانی مست می‌کند و پس از آن به سربازان ساسانی راه ورود را نشان می‌دهد. شهر توسط شاپور فتح می‌شود و شاه دستور می‌دهد تا ملک شهر یعنی پدر نضیره را نیز بکشند.

 

«...دختر گفت:من به پاسبانان شهر شراب خواهم داد و چون (مست شدند) و افتادند تو همه را بکش و به درون شهر رو.شاپور چنین کرد و دیوار شهر فرو ریخت و شاپور آن را به زور بگشاد.همان روز ضیزن کشته شد و همهٔ شاخه های قبیله قُضاعه که با ضَیزَن بودند نیز نابود شدند و تاکنون کسی از آنان که شناخته باشد بر جای نیست.» ۳

 

 پس از آن شاپور در عین التمر با نضیره ازدواج می‌کند.

 

یک شب، نضیره به شاپور می‌گوید که تختش بسیار زمخت است و بر روی آن راحت نیست، شاپور تخت را بررسی می‌کند و می‌بیند که یک برگ گیاه "مورد" است که باعث ناراحتی او شده‌ است. پادشاه با دیدن طبع لطیف او، از نضیره می‌پرسد مگر پدرت چگونه با تو رفتار می‌کرد که چنین طبع لطیفی داری؟ و او نیز از مهربانی‌های سنطروق برای شاپور می‌گوید.

 

«شاپور پرسید:پدرت چه خوراکی به تو می داد؟ دختر گفت: کره و مخ استخوان و انگبین زنبوران بکر و بادهٔ صاف.» ۴

 

پادشاه با دیدن ناسپاسی نضیره نسبت به پدرش که بسیار با او مهربان بوده، دستور می‌دهد تا او را همانطور که قبلا عرض شد اعدام کنند.

 

این خلاصه ماجرا بود.اما آیا برای اسلام ستیزان،در اینطور مواقع،حقوق بشر و حقوق زنان معنایی ندارد؟!

اگر آن دختر خیانت کار بود و شاپور هم به این موضوع مطلع بود،پس چرا اساسا با او ازدواج کرد؟

چرا پس از ازدواج و کامجویی به یاد درست و غلط افتاد؟!

اگر هم مستحق مجازات بود،باز هم آیا بستن موهای یک زن به دم اسبی سرکش و دوانیدن اسب تا جاییکه آن دختر قطعه قطعه شد،عادلانه و انسانی بوده است؟!

 

این ها حقایقی است که باستان گرای اسلام ستیز،با تحریف و ویرایش دلبخواهی تاریخ،در مقابل اسلام علم می کند و با شعار دروغین مبارزه با تحجر و ارتجاع،می خواهد ایران و ایرانی را به آن روزها برگرداند...

 

نکته:شاپور یکم ساسانی،فرزند اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانیان (سلسله حکومتی پیش از ورود اسلام به ایران)،بوده است.

 

منابع:

 

۱:تئودور نولدکه،تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان،ترجمه عباس زریاب،انتشارات انجمن آثار ملی،ص۸۶

۲:همان،ص۸۴

۳:همان،ص ۸۴و۸۵

۴:همان،ص۸۶

 

تصاویر صفحات :

 

 

 

 

 

 

نبود دانشمند مطرح و رشد علمی به آن شکل و گستردگی ای که در ایران پس از اسلام به وجود آمد به این معنا نیست که پیش از اسلام،مرد و زن ایرانی استعداد علمی نداشته یا کند ذهن بوده است۱.

بلکه علت را باید در نوع سیستم دینی و سیاسی حاکم بر آن روزگاران جستجو کرد.

سیستم دینی و سیاسی طبقاتی و کاستی ای که  قلم و کتابت را آموخته دیوان۲ و در صورت ضرورت منحصر به عده ای خاص از اشراف (که درصدشان مطمئنا به هیچ وجه با اکثریت جامعه هم قابل قیاس نبوده) می دانست.

به تعبیری؛شما اگر دهقان زاده یا...متولد می شدید،تا ابد و نسل اندر نسل همانی می بودید که قبلا بودید و (حتی در صورت دارا بودن شرایط رشد و ترقی هم) اجازه جابجایی از طبقه خود به دیگر طبقات اجتماع را نداشتید.۳چنانکه دادگرترین پادشاه ساسانی حق سوادآموزی را از فرزند طبقه بازارگان ایرانی دریغ کرد.۴

مردم باید مطابق میل و خواست سیستم حاکم می بودند و حتی اگر شاه را دوست نمی داشتند از نظر حکومت لایق باقی ماندن پوست بر بدنشان نبودند.۵

درباره هیتلر و نژاد پرستی نازی ها شنیده ایم اما جالب است اگر بدانیم که قرن ها پیش از آن ها نازی هایی افراطی تر  بر جان و مال و دین مردم این سرزمین حکومت می کردند.

تا حدی که هرکسی را که به هر دلیلی که خودش هم در آن هیچگونه دخالتی نداشته،دچار نقص عضو یا کوتاهی قد و...بود لایق زندگی و ترقی نمی دانستند!

و علت اینکه در بسیاری موارد قبل از قتل عام شاهزادگان و پادشاهان حتما آن ها را کور و تکه تکه می کردند هم همین بوده است.(چون معتقد بودند شخص کور و...از امتیازات ویژه پادشاهی محروم است)

جناب رضا مرادی غیاث آبادی در مورد ریشه دار بودن این تفکر در دیانت زرتشتی (دیانت رسمی و باستانی ایران) می نویسد:

«یکی از دستورات و رویه های نژادپرستانه فاشیسم و نازیسم آریاگرا عبارت است از قتل عام و نسل کشی معلولان جسمانی و عقب افتاده های ذهنی،و یا دستکم طرد و حذف آنان از جامعه با این توجیه که این عده اشخاص پلید و ناپاک و مضری هستند که می توانند مانع رشد و ترقی و اعتلای «انسان برتر» و «نژاد برگزیده» شوند.

نازی های ملی گرا تلاش کردند که خلوص خون و نژاد آریایی را بوسیله برنامه های اصلاح نژادی،شامل عقیم سازی اجباری بیماران روانی و معلولان ذهنی و اعدام بیماران روانی بستری شده در آسایشگاه ها در قالب بخشی از برنامه مرگ آسان،حفظ کنند.

...چنین دستورات و توصیه هایی در دین زرتشتی دارای سابقه است. به موجب فرگرد دوم متن اوستایی وندیداد،جمشید به فرمان اهورامزدا مأمور می شود تا انسان ها و دیگر موجودات آفریده اهورامزدا را نجات دهد و در یک سرزمین نمونه و آرمانی گرد هم بیاورد.چرا که قرار است هر شخص یا موجود دیگری به جز این عده به سرنوشت محتوم هلاکت دچار شوند.

یکی از انواع گروه های انسانی که از راه یافتن بدان جامعه باز می مانند و حق زندگی و زنده ماندن را از دست می دهند،معلولان جسمی و عقب افتاده های ذهنی هستند.

اعم از اشخاصی که قوز یا قد کوتاه دارند و یا دارای چشمان ضعیف و اندام شکسته هستند.

چرا که مطابق با آموزه های دین زرتشتی،این انسان ها «داغ خوردگان اهریمن» (شیطان صفت) به حساب می آیند و لازم است تا از اجتماع تصفیه شوند.

اهورامزدا در بندهای ۲۹ و ۳۷ از فرگرد دوم وندیداد به صراحت و تأکید به جمشید هشدار می دهد که:«مبادا اینان بدان جایگه راه یابند».۶

ناگفته نماند؛امروزه نئو نازیست های آریا گرا وجود دارند که با اسلام ستیزی و حمله به فتوحات اسلامی،در صدد احیای همین تفکرات پیش از اسلام حاکم بر این سرزمین هستند!

منابع و پی نوشت ها:

۱:اگر هم مواردی وجود داشت و اسلام ستیزان هم امروزه به همان موارد اندک مباهات می کنند،همان ها به دست پادشاهان مثلا دادگر شکنجه و کور شده و به قتل می رسند!

چنانکه بزرگمهر حکیم به خاطر باد معده انوشیروان دادگر ! سگ خطاب شده و شکنجه  و فوت می شود. مراجعه کنید به شاهنامه:

بدو گفت کای سگ تو را این که گفت

که پالایش طبع بتوان نهفت

۲:مراجعه کنید به شاهنامه،طهمورث:

کشیدندشان خسته و بسته خوار

به جان خواستند آن زمان زینهار

كه ما را مكش تا يكى نو هنر

بياموزى از ما كِت آيد بِبَر

كى نامور دادشان زينهار

بدان تا نهانى كنند آشكار

چو آزاد گشتند از بند او

بجستند ناچار پيوند او

نبشتن بخسرو بياموختند

دلش را بدانش بر افروختند

 

۳: نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۵۷

۴:شاهنامه:

بدو گفت شاه ای خردمند مرد / مگر دیو عقل تو را خیره کرد

تو بازاره‌گان بچه گردد دبیر / هنرمند و به دانش و یادگیر

چو فرزند ما برنشیند به تخت / دبیری بباید پیروز بخت

برو همچنان بازگردان شتر / مبادا کز او سیم خواهیم و در

۵:شاهنامه:

هر آن كس كه بر پادشا دشمنست

روانــــش پرســتار آهـِـرمنســـــــت

دلى كو ندارد تـن شـــــــــاه دوســت

نبايد كه باشد ورا مغز و پوست

 

۶:رضا مرادی غیاث آبادی،رنج های بشری،ص۶۱ و اوستا،وندیداد،ترجمه جلیل دوستخواه،فرگرد دوم،ص۶۶۵ تا ۶۷۳،بندهای ۲۹ و ۳۷

از ایران باستان (پیش از اسلام) چه آثار مکتوبی بر جای مانده است؟

کلیپ مصاحبه رادیو فرانسه با دکتر محمدعلی کاتوزیان،استاد تاریخ و ادبیات ایران در دانشگاه آکسفورد انگلستان

نکاتی از این مصاحبه:

 

  • این ادعا که حکومت های باستانی ما آثار مکتوب زیادی در زمینه های مختلف علمی و فلسفی و ادبی و غیره از خود بر جای گذاشتند،اما اعراب این آثار را تماما سوزانده اند،شایعه و در واقع افسانه ای بیش نیست.

  • و اگر واقعا دانشمندانی در این زمینه ها می داشتیم،دست کم اسامی آن ها به ما می رسید.

  • آثار بسیاری (در زمینه دین زرتشتی و...) که مربوط به تاریخ باستان ایران هستند پس از فتح ایران توسط سپاه مسلمانان و در قرون اول اسلامی در ایران به عربی ترجمه و منتشر شدند و دوره درخشان ادبیات و فرهنگ و علوم ایرانی هم مربوط به ایران پس از اسلام است و اصلا قابل مقایسه با وضعیت پیش از اسلام نیست!


دریافت فایل
حجم: 38.9 مگابایت

از ریختن گمیز (ادرار گاو) در دهان مرده و شستشوی بدنش با آن،تا در معرض دیدگان سگ قرار دادن جنازه در آیین ایران پیش از اسلام/زرتشتی!

 

در طول تاریخ،دیانت زرتشتی بارها به جهت مقابله با ادیان ابراهیمی و به دلیل وجود زشتی ها و موارد خلاف عقلی که دارا بوده است و همین موضوع موجب شرمساری پیروان و ترک دین افراد می شده،اصطلاحا آپدیت و بروز رسانی شده است.۱

جریانات باستانگرای اسلام ستیز،علی رغم موجود بودن متن شرعیِ خلاف عقل و فطرت انسانی آیین رسمی پیش از اسلام ایران،همواره سعی دارند چهره ای رویایی با شعار زیبا و فریبنده: پندار،گفتار و کردار نیک۲ به آیین باستانی پیش از اسلام این سرزمین ببخشند!

در این بین،بسیاری مواقع کار از توجیه و تحریف موضوع فراتر می رود و تمام صورت مساله انکار می شود!

مسائلی همچون مشروعیت خویدوده (ازدواج با محارم)۳ و استعمال مواد مخدر و مست کننده (بنگ و حشیش و هوم)۴،نظام طبقاتی و کاستی شدید۵ که مردم را از رشد و پیشرفت باز می داشته،اهریمنی و دیو پرست خواندن پیروان دیگر ادیان و نسل کشی بی رحمانه آنان به همین بهانه۶،جواز قتل و طرد معلولان جسمی و ذهنی به بهانه ایجاد یک سرزمین آرمانی و نمونه۷ (آریایی) و...

یکی از این موارد که بنا به قلم نویسندگان مطرح همواره وجود داشته و به خاطر زشتی و قباحت بسیار،برای خود عوام زرتشتیان امروزی هم قابل قبول و باور نیست استعمال و جایگاه ویژه ادرار گاو،آن هم نه فقط محدود به شستشو،بلکه نوشیدن آن با هدف رهایی از پلیدی ! بوده است.

گاو پرستی هندوها را به تمسخر می گیرند غافل از اینکه این تقدس گاو ریشه در اعتقادی باستانی و مشترک با خودشان دارد و با قصد و غرض و پنهان شدن پشت شعار حیوان دوستی و حمایت از حقوق حیوانات،به موضوع نجاست و آلودگی سگ در اسلام (که عقلا و منطقا حقی هم از این حیوان ضایع نمی سازد) حمله می کنند،و در مقابل «نگاه سگ» را نجات بخش از دیو و اهریمن می دانند!

بر پایه تفکر مزدیسنایی (زرتشتی) وقتی کسی می میرد دیوی به نام نَسو (Nasu) بر تن مرده می تازد و آن را ناپاک می کند.بر اساس این اعتقاد این دیو هنگامی که در تن کسی حلول و رسوخ می کرد،آن فرد می مرد. به همین جهت به همان اندازه ای که این دیو ناپاک و نجس و خطرناک بود، آن لاشه و مرده نیز نجس و خطرناک محسوب می شد و هر کس از سه قدمی به مرده ای نزدیک‌تر می‌شد، ناپاک شده و لازم بود مراسم دیوزدایی و برشنوم که غسل مس میت (و به وسیله ادرار گاو) بود۸ درباره اش انجام شود تا پاک شود.

شرق شناس آمریکایی،ویلیام جکسن که نتیجه مشاهداتش از زندگی زرشتتیان یزد را در سفرنامه اش روایت می کند،درباره رسم ریختن گمیز (ادرار گاو) در دهان مرده و شستشوی بدنش با آن،تا در معرض دیدگان سگ قرار دادن جنازه در آیین ایران پیش از اسلام/زرتشتی با هدف راندن دیو نسو می نویسد:

«آداب تدفین زرتشتیان یزد عملاً ادامه همان رسم قدیم اوستایی است،و در اساس مانند آداب پارسیان هند است،به استثنای بعضی اختلافات کوچک که ناشی از مقتضیات محلی یا وضع کنونی در مقابل اوضاع گذشته است.

... چون شخصی به حالت مرگ می افتد معمولاً موبدی را فرا می خوانند تا آداب و اعمال واپسین را بجای آورد.موبد دعای «توبه گناهان» (پتیت پشیمانی) را می خواند،و آداب تدهین مرگ را با ریختن قطرات گمیز بر روی لبان مرده انجام می دهد.

...اندکی بعد از فوت،جسد شخص مرده را که اینک جز مسئولین امر کسی نباید بدان دست زند،در یک طرف اتاق می گذارند و می شویند.

...شخصی که بدن مرده را می شوید دستکشی پشمین بر دست دارد.که دستیارش در حالی که او به بدن مرده دست می کشد بر آن به وسیله ملاقه دسته بلند برنجینی گمیز (شاش گاو) می ریزد.در شستن مرده هرگز آب به کار نمی رود...مرده شوها،چون کارشان به پایان رسید،خود را به طور کامل می شویند تا از آلودگی ناشی از دست زدن به مرده پاک گردند.

آنگاه برای اولین مرتبه مراسم سگ دید به عمل می آید.این آیین قدیمی،که قدمتش به عهد اوستا می رسد،چنان است که باید سگی به جسد مرده نگاه کند،زیرا معتقدند نگاه او تأثیر خاصی در راندن نسو،دیو پلیدی،دارد.

...در یزد برای مراسم «سگ دید» سگ خاصی را به کار نمی برند؛بلکه معمولا سگ های ولگرد عادی را به کار می گیرند.لقمه هایی از نان در اطراف جسد،یا به رسم قدیمتر در روی سینه مرده،می گذارند تا سگ آنها را بخورد.»۹

سوال همیشگی ای که مطرح می شود؛چرا نباید ایرانی،آیین به اصطلاح آباء و اجدادی اش را ترک می کرد و اسلام را نمی پذیرفت؟!

زمانی عدم رغبت و تمایل ایرانیان به دفاع از پادشاهی،و در مقابل،استقبال از اسلام و سپاه مسلمانان و رهایی بخش دانستن آنان را می فهمیم،که نسبت به وضعیت دینی و اجتماعی سیاسی حاکم بر گذشته سرزمین مان آگاه و مطلع باشیم.

نکته دیگر این که:متون کتاب ها و مدارک با آنچه ویدیوها و ادعاهای متعصبانه روایت می کنند کاملا متفاوت است.

 

منابع و پی نوشت ها:

 

(۱):کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص ۲۰۸،۲۰۹و۵۷۱

(۲):این شعار،یک شعار دینی است تا اخلاقی.پروفسور کریستین سن می نویسد که:در سه اصل «اندیشه نیک»،«گفتار نیک» و «پندار نیک» بی شک در اصل تکالیف دینی منظور نظر بوده است.

بنگرید به:کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،انتشارات نگاه۱۳۸۴،ص۴۶

(۳):علاوه بر مدارک دینی،به قلم کریستین سن این موضوع به حدی ثابت و آشکار است که کوشش بعضی از پارسیان جدید برای انکار آن،بی اساس و سبک سرانه است.

بنگرید به: کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص ۴۳۳،۴۳۴و۴۳۵

(۴):بنگرید به:ارداویراف نامه،ترجمه رشید یاسمی،ص ۱۱ و روزگاران،عبدالحسین زرین کوب،ص۳۲ و دینکرد هفتم،موبد آذر فرنبغ،ترجمه راشد محصل،ص۲۴۵ و ۲۴۶ و ...

(۵):متن نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۵۷،۶۴،۶۵و۷۰

(۶):طبق اوستا،ترجمه جلیل دوستخواه،آبان یشت ص ۳۱۱ ،شماره ۷۶ و ۷۷:«ویستورو» پسر نوذر از شاهان پیشدادی می گوید:به اندازه موهای سرم دیوپرستان (غیر زرتشتی ها) را بر خاک افکندم و قتل عام کردم.

سلسله اشکانیان هم که به دست اردشیر بابکان و ساسانیان قتل عام و نسل کشی شدند به خاطر فاصله گرفتن از دین زرتشت بود.

بنگرید به: نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۹۳

علت رویارویی اسفندیار (قهرمان دین زرتشت) با رستم دستان نیز نپذیرفتن آیین زرتشت از سوی رستم بود که شاهنامه به آن پرداخته است.ادعای پیامبری زرتشت در زمان گشتاسب،پدر اسفندیار صورت می گیرد و پس از آنکه گشتاسب با نوشیدن «هوم و حشیش» و نشئه شدن و مشاهده رویاهایی به زرتشت ایمان می آورد، در حقیقت فرایند زرتشتی کردن مردم به زور شمشیر (که باستانگرایان سعی می کنند این نوع رفتار را به فاتحان مسلمان نسبت دهند) از این زمان آغاز می شود.همچنانکه اسفندیار در مقابل رستم و از روی مباهات می گوید:

کنون کارهـــایی که مـن کرده ام

ز گردنکشـــان سر بر آورده ام

نخستین کمر بستم از بهــــر دین

تهی کردم از بت پرستان زمین

کس از جنگ جویان گیتــــی ندید

که از کشتگان خاک شد ناپدید

نکته در خور تامل این که؛ این رویارویی و نبرد در زمان زرتشت اتفاق می افتد و زرتشت همان پیامبری که مدعی هستند اهل گفتگو و دیپلماسی بوده و به جنگ و خونریزی رغبتی نداشته،تلاشی برای جلوگیری از این درگیری نمی کند.اسفندیار هم زمانیکه که یکی از اطرافیانش توصیه به پشیمانی از نبرد با رستم می کند گویا در راستای ابلاغ عقیده زرتشت این چنین می گوید:

چنین گفت کز مردم پاک دیــــن

همـانا نزیبـد که گویــــــــد چنین

گر ایدونک دســـتـور ایران تـــوی

دل و گوش و چشم دلیـران توی

همــی خوب داری چنیـن راه را

خـــــــــــرد را و آزردن شــــــاه را

همه رنج و تیمار ما باد گشــت

همان دین زردشت بیداد گشت

که گوید که هر کو ز فرمان شاه

بپیـــــچد به دوزخ بــود جایـگـاه

خانم دکتر میترا مهرآبادی در توضیح این گفتار و شرح این ابیات شاهنامه می‌گوید: «بر مردم پاک کیش زیبنده نیست که این چنین سخن بگویند. اگر تو که دستور ایران و دل و چشم و گوش دلیران هستی، این آزردن شاه را خوب بدانی. پس به راستی که دیگر همه آن رنج و اندوه ما باد شد و کیش زردشت بیداد گشت. چرا که زردشت می‌گوید هر که سر از فرمان شاه بپیچد، جایگاهش در دوزخ خواهد بود.»

بنگرید به:مهرآبادی میترا، شرح شاهنامه، نشر روزگار، تهران ،جلد 2،صفحه 542

لازم به ذکر است دو خواهر اسفندیار در شاهنامه یاد شده‌اند که به‌آفرید و همای هستند. گشتاسپ به هر کسی که بتواند ارجاسپ را در جنگ نخست از ایران بیرون براند، زناشویی با همای را نوید می‌دهد.چون اسفندیار در بیرون راندن سپاه ارجاسپ کامیاب می‌شود، همای و برادرش اسفندیار با یکدیگر پیوند زناشویی می‌بندند. هر دو خواهر اسفندیار در جنگ دوم با ارچاسپ به بند کشیده شده و به دز رویین برده می‌شوند. هر دو آن‌ها در رشته رخدادهای سوگواری پس از مرگ اسفندیار پدیدار می‌شوند. آنچنان که خالقی مطلق گفته، به‌آفرید که اسفندیار او را از بند رهانده، هم در کنار همای، همسر اسفندیار بوده‌است، ولی فردوسی از آن چیزی سخن نگفته تا با اسلام ناسازگار نباشد، هرچند که هنگامی که درباره سوگواری پس از مرگ اسفندیار در دربار سخن می‌راند، با برابر شمردن شمار خواهران اسفندیار با شمار همسران او، به گونه ضمنی می‌گوید که به‌آفرید هم همسر اسفندیار بوده.

(۷):به موجب فرگرد دوم متن اوستایی وندیداد،جمشید به فرمان اهورامزدا مأمور می شود تا انسان ها و دیگر موجودات آفریده اهورامزدا را نجات دهد و در یک سرزمین نمونه و آرمانی گرد هم بیاورد.یکی از انواع گروه های انسانی که از راه یافتن بدان جامعه باز می مانند و حق زندگی و زنده ماندن را از دست می دهند،معلولان جسمی و عقب افتاده های ذهنی هستند.اعم از اشخاصی که قوز یا قد کوتاه دارند و یا دارای چشمان ضعیف و اندام شکسته هستند.چرا که مطابق با آموزه های دین زرتشتی،این  انسان ها «داغ خوردگان اهریمن» (شیطان صفت) به حساب می آیند و لازم است تا از اجتماع تصفیه شوند.

رضا مرادی غیاث آبادی،رنج های بشری،ص۶۱ و اوستا،وندیداد،ترجمه جلیل دوستخواه،فرگرد دوم،ص۶۶۵ تا ۶۷۳،بندهای ۲۹ و ۳۷

(۸): برِشنوم یا برِسنوم؛ از جمله مراسم مذهبی و از آیین های غسل و تطهیر در دیانت زرتشت است که با ادرار گاو (گمیز)،گرد وغبار و آب به مدت ۹ شب انجام می شد و به «برشنوم نه شب»معروف بوده است.

این غسل در گذشته در میان زرتشتیان به صورت گسترده انجام می شده است و اعضای هر خانواده باید آن را حداقل یک بار انجام می دادند.

(۹)سفرنامه جکسن،ابراهم و ویلیامز جکسن،ترجمه منوچهر امیری و فریدون بدره ای،انتشارات خوارزمی،ص۴۳۸-۴۳۹

دریافت نسخه P.D.F نوشتار

تصاویر منابع:

کپی برداری موبدها از ادیان ابراهیمی

دینکرد هفتم ص ۲۴۵ و ۲۴۶

گشتاسپ شخصیت معروف ایران باستان و از نخستین ایمان آورندگان به زرتشت است.

در منابع زرتشتی ذکر شده که وی آیین زرتشت را ابتدا نمی پذیرد؛به او بنگ (حشیش) داده می شود و به حالت خواب و خلسه می رود و وقتی بیدار می شود به زنش می گوید زرتشت را نزد من آورید تا آیین وی را بپذیرم:

«آفریدگار اورمزد به نَریوسنگ ایزد گفت:برو،حرکت کن،ای نَریوسنگ سخنور،به سوی خانهٔ گشتاسب توانا (از نظر) گوسفند،و نامی در جاهای دور،و این را به اردیبهشت بگو که:«ای اردیبهشت فرمانروا تشت زیبایی که زیباتر از دیگر تشتها ساخته شده است برگیر - یعنی در فرمانروایی جامی چنین زیبا باید ساخت - ؛از سوی ما هوم و منگ به نزد گشتاسب بر،و آن را به گشتاسب فرمانروا بنوشان.»»

چون اردیبهشت فرمانروا،آن پیام را دریافت کرد،تشت زیبایی بر گرفت و با آن،هوم و منگ را به کی گشتاسب والامقام فرمانروا نوشانید و کی گشتاسب والامقام فرمانروا (در بستر) آرمید.

چون از بستر بیرون آمد به هوتوس گفت که:«ای هوتوس،باشد که زردشت سپیتمان با شتاب و پر تلاش به پیش من رسد،سپیتمان زردشت زود دین اورمزد و زردشت را به من بیاموزد.»»۱

در اوستا آمده است:

«فَروهر پئورو بَنگهه را می ستاییم.»۲

اوستا،یشت ها،فروردین یشت،ص۵۰۹

پئورو بنگهه:به معنای کسی که بنگ و حشیش بسیار دارد و از اسامی آریایی است.

منابع:

آرتا

۱:اسطوره زندگی زردشت،ژاله آموزگار و احمد تفضلی،چاپ و انتشار کتابسرای بابل،ص۱۰۴

۲:یشتهای اوستا،ابراهیم پور داود،انتشارات نگاه،بخش فروردین یشت،ص۵۰۹

زرتشت بیان می کند که اقوام،دوستان و همکارانش حرف او را گوش نمی دهند و از این بابت گله مند است. ۱

اوستا،جلیل دوستخواه

بی اعتنایی مردم به سخنان زرتشت به حدی است که در مدت ده سال تبلیغ فقط ۱ نفر را می تواند زرتشتی کند! ۲

وزیدگیهای زادسپرم

به همین دلیل متوجه می شود که مردم علاقه ای به پذیرفتن و شنیدن سخنان او ندارند و باید از قدرت و حکومت برای زرتشتی شدن مردم استفاده کند.

لذا منطقه خود را ترک می کند و به نزد پادشاهی به نام گشتاسپ می رود و با کمک ایزدان و استفاده از خوراندن بنگ (حشیش)،پادشاه،زرتشتی می شود. ۳

دینکرد هفتم ص ۲۴۵ و ۲۴۶

بعد از این اتفاق آیین زرتشت با زور شمشیر گسترش پیدا می کند.

برای نمونه اسفندیار که از عوامل حکومتی است و تازه زرتشتی شده است در میدان مبارزه بیان می کند:

کنون کارهایی که من کرده ام

ز گردنکشان سر بر آورده ام

نخستین کمر بستم از بهر دین

تهی کردم از بت پرستان زمین ۴

اسفندیار

نکته:مهم ترین عامل گسترش آیین زرتشت،دادن بنگ و مواد مخدر توسط زرتشت به دیگران بوده است.(کتاب دینکرد هفتم)

منابع:

مجموعه آرتا (ویرایش شده)

اسطوره زندگی زردشت،ژاله آموزگار و احمد تفضلی،چاپ و انتشار کتابسرای بابل،ص۱۰۰

۱:اوستا،جلیل دوستخواه،انتشارات:مروارید،چاپ:نوزدهم،ج۱،یسنا،هات۴۶

۲:وزیدگیهای زادسپرم،زادسپرم جوان جم هیربد سیرجان،محمدتقی راشد محصل،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی۱۳۸۵،ص۷۱

۳:دینکرد هفتم،محمدتقی راشد محصل،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی۱۳۸۹،ص۲۴۵-۲۴۶

۴:شاهنامه،فردوسی،داستان رستم و اسفندیار

رنج های بشری

«حشیش یا بنگ و استعمال آن به عنوان یکی از یاریگران اهورامزدا در برابر اهریمن از اعمال مقدس در دین زرتشتی عصر ساسانی بشمار می رفته است.

مصرف حشیش در دین زرتشتی یکی از راه های معراج و سفر به بهشت و جهان آخرت دانسته می شده است،بخصوص اگر سه جام زرین از «بنگ گشتاسپی» باشد و موبدی آنرا سر بکشد.چنانکه ارداویراف در آتشکده آذرفرنبغ و در برابر هفت تن از بزرگان زرتشتی آن می و بنگ را نوشید و استعمال کرد و به مسافرت آن دنیا رفت و برگشت.

ارداویراف همان موبدی بود که سنت ازدواج با محارم را بر هر هفت خواهر خود اجرا کرد و کتابی به نام «ارداویراف نامه» از او بر جای مانده است.

نشانه دیگری از مصرف مقدس حشیش،گزارش «زراتشت نامه» است.به موجب این منظومه،زرتشت نیز چنین جامی را به گشتاسب نوشانید تا او را سه شبانه روز به معراج بفرستد و از بهشت دیدار کند.»

برای آگاهی بیشتر بنگرید به:ژینیو،فیلیپ،ارداویراف نامه،ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار،تهران،چاپ دوم،۱۳۸۲؛فرنبغ دادگی،بندهش،ترجمه مهرداد بهار،چاپ دوم،تهران،۱۳۸۰؛گزیده های زادسپرم،ترجمه محمدتقی راشد محصل،تهران،۱۳۶۶؛رضی،هاشم،دانشنامه ایران باستان،تهران،۱۳۸۱،جلد یکم،ص۵۰۴ تا ۵۱۲

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۳و۳۴

رنج های بشری

رنج های بشری

پروکوپیوس ،تاریخ نگار و حقوقدان مشهور بیزانسی است که در زمان خسرو انوشیروان (مشهور به انوشیروان دادگر) می زیسته است و کتاب «جنگ های ایران و روم» او یکی از مآخذ مهم تاریخی ما به شمار می رود.

او در این کتاب،از وجود سه پایه آهنی بزرگی در مقابل کاخ سلطنتی ساسانیان (که برای اعدام استفاده می شده است) و مجازات موبدی (روحانی زرتشتی) پس از سرپیچی از حضور در پیشگاه خسرو انوشیروان به وسیله همین سه پایه آهنی می نویسد:

پروکوپیوس

«... به شاه عرض کرد که موبد به عذر آنکه کار مهمی در پیش دارد از آمدن به درگاه خودداری کرده است.شاه از این رفتار خشمگین شد و به وسیله یکی از بندگان درگاه به او فرمان داد که خود به پای سه پایه برود.

تفصیل این سه پایه آنست که همیشه روبروی کاخ پادشاهی یک سه پایهٔ بزرگ آهنی برپاست تا هر ایرانی که بداند پادشاه نسبت به وی خشمگین است،بی آنکه هرگز در اندیشه فرار افتد و یا در معبد یا جای دیگری بست نشیند خود به پای این سه پایه می آید و منتظر فرمان پادشاه می ایستد و هیچکس را هم دل آن نیست که به حمایت از او برخیزد.»

منبع:پروکوپیوس،جنگ های ایران و روم،ترجمه محمد سعیدی،انتشارات علمی و فرهنگی،ص۱۰۹

پروکوپیوس

مرگ به زبان خوش و به پای خویش

رنج های بشری

«پروکوپیوس آورده است که در برابر کاخ سلطنتی پادشاهان ساسانی ایران همواره یک سه پایه بزرگ آهنی برپا است تا هر ایرانی هنگامی که دانست پادشاه به او خشمگین است،خود به زبان خوش و به پای خویش به نزد این سه پایه بیاید و منتظر فرمان پادشاه بایستد.

در این مواقع هیچکس جرأت ندارد تا به حمایت از او برخیزد.

در کنار همین سه پایه جلادانی آماده خدمت ایستاده اند.

دلیل اینکه چه عاملی موجب می شده تا آنطور که پروکوپیوس نقل کرده،عده ای به پای خویش آماده هلاکت شوند،در معاف شدن اعضای خانواده قربانی از هلاکت است.

ظاهراً این سه پایه ها کاربردی مشابه تیرهای تیز هخامنشی داشته اند که در مجاورت تخت جمشید برپا بوده اند».

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۳

رنج های بشری

خشایارشا و تخریب نیایشگاه ها و ممنوعیت ادیان

کتیبه دیوان خشایارشا

«اجبار در پرستش اهورامزدا و ممنوعیت پرستش خدایان دیگر که در زمان داریوش هخامنشی به اوج خود رسیده بود،در زمان پادشاهی پسرش خشایارشا نیز دوام یافت.

خشایارشا در بند پنجم (سطرهای ۳۵ تا ۴۱) از کتیبه هشتم خود در تخت جمشید (XPh) به صراحت خدایان دیگر را «دیو» و نیایشگاه های آنان را «دیو کده» می نامد.

او به موجب همین کتیبه،دستور تخریب آن نیایشگاه ها را صادر می کند و پرستش خدایانی غیر از اهورامزدا را ممنوع اعلام می دارد.

این کتیبه به همین دلیل به «کتیبه دیوان» شهرت دارد و سند دست اول دیگری از میزان خفقان دینی در عصر هخامنشی دانسته می شود.»

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۱

رنج های بشری

رنج های بشری

داریوش و سرکوب سکاییان به گناه نپرستیدن اهورامزدا

رنج های بشری

«برای پی بردن به میزان آزادی ها یا خفقان دینی در عصر هخامنشی یک سند معتبر و دست اول وجود دارد و آن کتیبه داریوش در بیستون است.

داریوش در ضمن شرح وقایع سال های دوم و سوم پادشاهی خود (ستون پنجم کتیبه بیستون) به شرح سرکوب سکاییان می پردازد.او در بندهای چهارم تا ششم ستون پنجم گفته است که با سپاهیانش به سکا حمله برده و عده زیادی از سکاییان را «آنگونه که مرا کام بود»،کشته است.

حال پرسش اینجاست که این سکاییان به کدامین گناه کشته شدند؟

داریوش خود پاسخ این پرسش را داده است.پاسخی که بهترین سند برای میزان آزادی ها یا خفقان دینی در عصر هخامنشیان است:«از آن رو که این سکاییان بی وفا / خائن بودند و اهورامزدا را نمی پرستیدند.اما من اهورامزدا را می پرستیدم.پس به خواست اهورامزدا چنانکه کام من بود با آنان عمل کردم».و سپس یک نتیجه گیری اخلاقی نیز می کند:«کسی که اهورامزدا را بپرستد،چه در زندگی و چه پس از مرگ،رستگار خواهد شد»».

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۰

رنج های بشری

«ظلمی بود در حق بشر که از او خواستند که از پرستش خدای خود به نفع خدای سلطه گران چشم پوشی کند و او را بخاطر باورهای دینی اش سرکوب کردند.

چنانکه داریوش هخامنشی در بند دوم از ستون پنجم کتیبه خود در بیستون (DB) آورده است که:

«آن خوزیان بد پیمان بودند و اهورامزدا از سوی آنان ستوده نمی شد.من اهورامزدا را می ستودم و با آنان چنان کردم که میل من بود.»»

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۰

رنج های بشری

در تاریخ،جمله جالب و قابل تأملی می بینیم که وقتی سپاه مسلمانان در قادسیه،با رستم نماینده سپاه ساسانی روبرو می شوند،آن را هدف و خلاصه دعوت خود بیان می کنند.

آنها می گویند:

«اللَّهُ ابْتَعَثنَا لِنُخْرِجَ مَنْ شَاءَ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ، وَمِنْ ضِيقِ الدُّنْيَا إِلَى سِعَتِهَا، وَمِنْ جَوْرِ الْأَدْيَانِ إِلَى عَدْلِ الْإِسْلَامِ..»

یعنی:الله ما را فرستاده است و آمده ایم تا مردم را از بندگیِ بندگان (دیگر انسان ها)،به بندگی الله رها سازیم،و از تنگنای دنیا به آسایش و فراخی منتقل کنیم،و از بیداد ادیان به داد و عدالت اسلام در آوریم.

البدایة و النهاية،ابن کثیر،ج۹،ص۶۲۲

تنسر،روحانی و موبد بزرگ ساسانیان در نامه ای که به گشنسب،شاه طبرستان می نویسد به تعبیری،دستورالعمل ها و سیاست های دینی دولتی این سلسله را بر می شمارد.

این نامه نکات مهم بسیاری دارد که یکی از آن موارد،تاکید فراوان او بر دایر بودن نظام طبقاتی در اجتماع است.

تنسر،طبقات مردم و اجتماع را بر ۴ بخش می داند که تقریبا جابجایی فردی از طبقه ای به طبقه دیگر محال است.

۱.طبقه اول:اصحاب دین که شامل موبدان،مغان،مغان اندرزبد،هیربدان،دستوران و زهاد بودند.

۲.طبقه دوم:جنگجویان و مردان کارزار که به دو قسمت سواره و پیاده تقسیم می شدند و از حیث مراتب و اعمال بین آنان تفاوت های فراوان وجود داشت.

۳.طبقه سوم:شامل دبیران و محاسبان یا کتّاب رسائل و حسابداران و قضات و دادوران و وقایع نگاران و اطباء و شعرا و منجمان بود.

۴. و طبقه چهارم:که در حقیقت اکثریت زحمتکش جامعه را تشکیل می داد شامل کشاورزان،پیشه وران و صنعتگران و بازرگانان بود که نیروی تولید جامعه محسوب می شدند و بار سنگین مالیات های گوناگون را نیز به دوش می کشیدند.

نامه تنسر

«مردم در دین چهار اعضا اند،و در بسیار جای در کتب دین،بی جدال و تأویل،و خلاف و اقاویل،مکتوب و مبیّن است،که آن را اعضاء اربعه می گویند و سر آن اعضاء پادشاهست.

عضو اول اصحاب دین،و این عضو دیگر باره بر اصنافست:حکّام و عبّاد و زهّاد و سدنه و معلمان

عضو دوم مقاتل،یعنی مردان کارزار،و ایشان بر دو قسمند:سواره و پیاده،بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوت

عضو سوم کُتّاب رسایل،کُتّاب محاسبات،کُتّاب اقضیه و سجلّات و شروط،و کُتّاب سیر،و اطبّا و شعرا و منجّمان داخل طبقات ایشان

و عضو چهارم را مهنه خوانند،و ایشان برزیگران و راعیان و تجّار و سایر محترفه اند.»۱

نامه تنسر

در این نظام طبقاتی سفت و سخت،گاهی شاهنشاه ابداعاتی ارائه می کرد که اتفاقا همین موضوع از سوالات گشنسب از تنسر است مبنی بر اینکه مردم طبقات پایین،اگرچه در صورت داشتن توانایی مالی،مجاز نبودند از نوع لباس و پوشاک،وسیله سواری و حتی خانه ای همچون خانه های صاحبان طبقات بالاتر استفاده کنند.

«شهنشاه،برای ترفیع و تشریف مراتب ایشان،آن فرمود که از هیچ آفریده نشنیدیم،و آن آنست که،

میان اهل درجات و عامه تمییزی ظاهر و عامّ بادید آورد به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتگار،

بعد از آن میان ارباب درجات هم تفاوت نهاد به مدخل و مشرب و مجلس و موقف و جامه و حلیه و ابنیه،بر قدر درجه هریک،تا خوان های خویش نگه دارند،و حظّ و محل فراخور خود بشناسند.»۲

به هر طریق ممکن،طبقات پایین اجتماع،که مسلما اکثریت تعداد جامعه را تشکیل می دادند،می بایست مراتب حقارت و اذعان به دون مایگی خود را به اطلاع طبقات بالا،که در رأس آنها شخص پادشاه و دربار،روحانیون زرتشتی و اشراف و اشراف زادگان بودند،می رساندند.

از جمله اینکه هروقت با طبقات بالا روبرو می شدند،ملزم به سجده کردن بودند.

 

«چنان باید که مهنه ایشان را سلام و سجود کند.»۳

طبقات پایین جامعه ایرانی،لایق هم نشینی و شرکت در خوشگذرانی ها و مجالس بزرگان نبودند و حق ازدواج با طبقات بالا را نیز نداشتند؛چون سلسله ساسانیان و حاکمیت دینی مستبد آن معتقد بود نظام طبقاتی با به دنیا آمدن «کودکان دون مایه» از هم می پاشد!

«چنانکه هیچ عامی با ایشان مشارکت نکند در اسباب تعیّش،و نسب و مناکحه محظور باشد از جانبین،

... و من باز داشتم از آنکه هیچ مردم زاده زن عامه خواهد تا نسب محصور ماند.»۴

«چون مهنه به کسب مال مشغول شوند،و از ادّخار فخر باز ایستند،و مصاهره با فرومایه و نه کفو خویش کنند،از آن توالد و تناسل،فرومایگان پدید آیند».۵

یک سوال از شما خواننده عزیز،و همینطور از جماعت باستان گرا:اگر در آن روزگار زندگی می کردید حدس می زنید از چه طبقه اجتماعی ای می بودید و آیا در خیال تان می گنجد با شما این چنین رفتارها و تحقیرهایی صورت بگیرد؟!

البته به احتمال زیاد،چون حق سواد و تحصیل را نداشتید،نمی توانستید همین متن پیش رو را هم بخوانید.

آیا حالا بهتر نمی شود درک کرد،با توجه به تاریخ،علت استقبال مردم عادی از سپاه مسلمانان،چه با ساختن پل توسط دهقانان برای عبور به اصطلاح دشمن یا مهاجمین،یا نشان دادن راه های مخفی برای ورود به شهر توسط بزرگان شهرها و در برخی جاها،گشودن دروازه ها،چه بوده است؟!

دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» که در نقد فتوحات اسلامی است می نویسد:

«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.»

 

«حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۶

و اساساَ چرا ایرانیان باید از پادشاهی و دیانتی که دنیا و آخرتشان را به یغما برده بوده پشتیبانی می کردند؟همچنانکه صرف نظر از هم پیمانانی مانند خاقان چین،حتی نزدیکان حکومت و مردم هم به درخواست یاری پادشاه پاسخ منفی دادند و آخر سر هم پادشاه (یزدگرد)،نه به دست سپاه مسلمانان/اعراب/یا مهاجمین،بلکه توسط ایرانیان،باتوجه به منابع تاریخی،سپاه ماهوی (مرزبان ساسانی) یا آسیابان ایرانی به قتل می رسد.۷

۱:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۵۷

۲:همان،ص ۶۵

۳:همان،ص ۷۰

۴:همان،ص ۶۵

۵:همان،ص ۶۴

۶:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۱-۷۲

۷:ایران در زمان ساسانیان،کریستین سن،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص۶۵۸و۶۵۹

تَنسَر،روحانی بزرگ زرتشتی و صاحب بالاترین مقام هیربدان در دوران ساسانیان،در مورد حکومت اشکانیان می گوید:

نامه تنسر

«و چهارصد سال بر آمده بود تا [جهان پر بود از] وحوش و شیاطین آدمی صورت بی دین و ادب و فرهنگ و عقل و شرم.

قومی بودند که جز خرابی و فساد جهان ازیشان چیزی ظاهر نشد،و شهرها بیابان شده و عمارات پست گشت.»

نامه تنسر

منبع:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۹۳

پی نوشت:

آیا جریانات باستان گرای اسلام ستیز،او را هم وطن فروش خواهند دانست؟!

سید روح الله موسوی خمینی،بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران:

«انوشيروان به خلاف آن چيزهايى كه به واسطه شعرا و به واسطه درباری هاى آن وقت و موبدان دربارى آن وقت درست كردند، يكى از ظالم هاى ساسانيان است، و دنبال او يک حديثى هم جعل شده است، و به حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- نسبت داده شده كه «من متولد شدم در عهد سلطان عادل انوشيروان!» اين اولًا سند ندارد و مُرْسَل‌ است، و ثانياً كسانى كه اهل تفتيش در امور هستند، تكذيب كردند اين را و معلوم است كه يک دروغى است كه بستند.

انوشيروان ظالم بايد گفت، نه عادل.

در زمان انوشيروان چهار طبقه يا پنج طبقه ممتاز بودند، يعنى از هم ممتاز، علاوه بر خود دستگاه سلطنت با آن بساطى كه داشته است؛ يک دسته هم شاهزادگان بودند و درباری ها، اين ها يک طبقه على‌ حده ممتاز؛ يک دسته هم كسانى بودند كه داراى اموال هستند و به قول آنها شريف زاده‌ها، آنها هم يک دسته ممتاز؛ يك دسته ديگر هم عبارت از آنهايى بودند كه سران ارتش و امثال اينها بودند، آنها هم ممتاز؛ دسته آخر كه نوع مردم بودند پيشه وران بودند، و پيشه وران بايد كار كنند آنها بخورند تكليف اين بوده. آنها آن طبقه بالا ماليات بده نبودند، به نظام هم نمی رفتند. در نظام بايد طبقه پايين كه پيشه وران بودند، مى‌گفتند اين ها بايد خدمت كنند، و مال اين ها صرف بشود در آن طبقات ديگر؛ اين ها به نظام بروند، اين ها جنگ بكنند، اين ها كارها را انجام بدهند، آنها بخورند.»

منبع:صحیفه امام خمینی،موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى۱۳۸۹،ج۱۹،ص۴۳۳



دریافت ویدئو

حجم: 12.2 مگابایت
مدت زمان: 2 دقیقه 30 ثانیه

اگر حتی تعمیم هم ندهیم،حداقل می توان با قاطعیت گفت که در طول تاریخ،اغلب حکومت ها،پادشاهان یا جریانات سیاسی،همواره،شعار اعطای «آزادی» و «برقراری عدالت و رفاه اجتماعی» و سخنانی از این دست را داشته و دارند.

آیا می توان به صرف یک ادعا که می توانسته در حد یک ابزار محبوب و دوست داشتنی در میان جامعه هدف و استراتژی ای جهت نیل به خواسته ها بوده باشد،اتکا کرد؟

یکی از متون درجه اول به جای مانده از ایران پیش از اسلام/دوره ساسانیان،متن «نامه تَنسَر»،هیربدان هیربد و بالاترین مقام هیربدان در دوره ساسانی است که به نوعی در جهت تبیین و تشریح سیاست های حاکمیتی ساسانیان از همان آغاز این سلسله نگاشته شده است و آنچه قابل توجه است این که حتی بسیاری از آن موارد با معیارهای امروزی هم موافقت ندارند.

در اهمیت این «متن»،لازم به یادآوری است؛،پروفسور کریستین سن دانمارکی در کتاب «وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان» که به زبان فرانسه تألیف کرده است،«نامه تَنسَر» را یعنی متن فارسی و ترجمه فرانسوی آن را که جیمز دارمِستِتِر منتشر ساخته در دست داشته و از آن استفاده بسیار کرده و درباره اهمیتش نوشته است:

کریستین سن

«در میان منابع اطلاع ما بر تأسیسات عهد ساسانی،یکی از آنها که در درجه اول اهمیتند نامه تنسر به شاه طبرستان است.»

کریستین سن

پروفسور کریستین سن در پایان کتاب مذکور توضیحی درباره نامه تنسر داده که ترجمه آن به شرح زیر است:

کریستین سن

«معلوماتی که از این نامه به دست می آید،تا آنجا که ما می توانیم نقد کنیم و بسنجیم،به قدری قطعی است که بدون هیچ شک می توانیم گفت این نامه در عهد ساسانیان انشاء شده است.

از طرف دیگر،از همان نخستین بار که من این نامه را خواندم،به خاطرم راه یافت که یک رساله ادبی که در عهد خسروان نگاشته شده است در دست دارم،که در آن اردشیر را مظهر و پیشوای حکمت و تدبیر سیاسی و مؤسس کلیه ترتیبات و رسوم مملکت داری قرار داده اند؛و به من چنین اثر بخشید که شخصی به قصد آشنا ساختن هم عصران خویش با مسائل تاریخی و دینی و سیاسی و اخلاقی،چنین وانمود کرده که میان تنسر هیربذان هیربذ و شاه طبرستان (که از اوضاع تازه ایام اردشیر اطلاع نادرستی یافته بوده و از اطاعت به شاهنشاه امتناع داشته) مکاتبه ای شده بوده،ودر جوابی که از قول تنسر نوشته،آن مسائل را مورد مباحثه قرار داده است؛نامه مزبور بدین طریق،با تمامی ادبیات «هندرز»ها که در دوره خسروان به کمال رسیده بوده،و حاصل آن ها تربیت و تعلیم مردم بوده،کاملا وفق می کرده است.»

کریستین سن

منبع:کریستین سن،وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان،ترجمه مجتبی مینوی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی۱۳۷۴،ص ۱۶۵

با توجه به مطالبی که عرض شد،متن نامه تنسر،از اهمیت بالایی برخوردار است.تا حدی که در صحت و نسبت آن به دوره ساسانیان/پیش از اسلام شکی نیست و معلومات و اطلاعات ارزشمندی از نوع حکومت و وضعیت ملت به ما می دهد.

این نامه که محتوای نسبتا طولانی ای دارد و موارد مهم آن را به ۱۷ بند تقسیم نموده اند،مورد توجه جریانات باستان گرایی ایرانی نیز هست و نکات حائز اهمیت بسیاری دارد که با توجه به آنها می توان درباره صحت و صداقت شعارها و ادعاهای مطرح شده درباره وجود و اِعمال منشور حقوق بشرهای آن چنانی در آن دوران،و بهشت برین مورد ادعایی را که اسلام آمد و آن را به ویرانی و تباهی کشانید بررسی کرد و با حقیقت «اندیشه نیک،گفتار نیک و کردار نیک» بیشتر آشنا شد.

طبق «نامه تنسر»،مجازات کسی که شورش می کرد یا از جنگ می گریخت،نه فقط اعدام خود او بود،بلکه حتی بدستور شخص شاه،بعضی از طایفه و اقوام او را نیز می کشتند تا دیگران عبرت بگیرند!

نامه تنسر

«هرکه در ملوک عصیان کردی،یا ز زحف بگریختی،هیچ را امان به جان نبودی،شهنشاه سنت پدید کرد که،از آن طایفه بعضی را برای رهبت بکشند،تا دیگران عبرت گیرند.»

نامه تنسر

منبع:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص ۶۲

پ ن:دکتر زرین کوب در دو قرن سکوت می نویسد که ایرانیان،اسلام را «پیامی دلنشین» و «مژده رهایی» می دانستند که پس از آگاهی از سیاست ها و رفتارهایی که در آن روزگار اعمال می شد به خوبی می توان این کلید واژه ها (پیام دلنشین و مژده رهایی) را درک کرد:

«نه همان اعراب که زندگی شان یکسره در جور و تطاول و شرک و فساد می گذشت بلکه ایران و روم نیز که رسم و آیین دیرینشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانیان گشته بود،در آن روزگاران به چنین پیام دلنشینی نیاز داشتند و آن را مژده رهایی و نجات تلقی می کردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۵۰

کلبه پریودی

در آیین زرتشتی که دین رسمی ایران باستان/ایران پیش از اسلام بود،رفتارهای خشنی در مواجهه با عادت ماهیانه و زن و دختری که دچار قاعدگی می شد صورت می گرفته است.

لمس خانمی که پریود شده است در این باور،موجب آلودگی و نجاست می شود و به همین دلیل هم در این مواقع،حتی کودکان را (یا به زبان خوش و یا به زور و اجبار) از مادر جدا می کردند۱ . 

خانم پریود شده (دشتان)،در مکانی به نام دشتانستان (کلبه قاعدگی) محبوس می شد که البته مسیر را هم از گل و بوته پاک می کردند تا مبادا به واسطه لمس زن دشتان (پریود)،آفریده های هورمزد (مخفف اهورامزدا/از خدایان ایران پیش از اسلام) نجس و آلوده گردند۲!

دشتانستان یا کلبه پریودی که در حقیقت نوعی سلول انفرادی بوده است،در مکانی دور از آب و آتش واقع می شد که خانم پروفسور مری بویس وضعیت زنان پریود را در تابستان و زمستان،دشوار می داند.

این آلونک پریودی باید نسبت به خانه که در آن پخت غذا صورت می گرفت،آن قدر ارتفاع کمی می داشت که زن چشمش به آتش که مقدس بوده نمی افتاد.۳

تصور کنید وضعیت دختری ۹-۱۰ ساله را درون آلونکی تنگ و کوچک در سرمای زمستان بدون آتش و وسیله گرمایشی!

کلبه پریودی یهودیان اتیوپی

این مکان از توالت هم آلوده تر دانسته می شد چنانکه طبق کتاب «شایست ناشایست» از منابع مهم فقهی زرتشتیان و باقی مانده زمان ساسانیان،دربِ هر مکانی که آلودگی آن کمتر است را می توان برای جایی که آلودگی اش بیشتر است به کار برد.بنابراین اجازه استفاده از دربِ توالت برای دشتانستان/کلبه پریودی داده شده است!۴

فراموش نکنیم که توالت های آن روزگار با توالت های کاشی کاری شده و فول امکانات امروزی اصلا قابل مقایسه نبوده است.

برای اینکه دیو و اهریمن درون زن قوت نگیرد،غذای کافی برای زنان و دختران پریود برده نمی شد و ظروف مورد استفاده هم می بایست آهنی یا سربی معمولی باشند.۵

هنگام بردن غذا هم،مرد یا شوهر،حداقل ۳ گام فاصله را باید رعایت می کرد.۶

اما اگر دختر یا زنی،مدت پریودی اش به بیش از ۹ روز به طول می انجامید،با چه برخوردی روبرو می شد؟

راهکار رهایی از این آلودگی،خود به نوعی تکمیل کننده این تحقیرها و شکنجه ها بود!

لازم به ذکر است؛ادرار گاو،چه برای مصرف خارجی همچون شستشو و غسل،و چه برای مصرف داخلی یعنی نوشیدن،در میان زرتشتیان مرسوم بوده است.

راه حل پاکیزگی زن پریود ایرانی/پیش از اسلام، که مدت زمان قاعدگی اش به ۹ روز رسیده،شستشو و غسل با گُمیز (ادرار گاو) بود!

در وندیداد می خوانیم:

«این زن هرگاه پس از نه شب بازهم در خون حیض باشد چنین معلوم خواهد شد که دیوها در جشن و بزرگداشت خودشان آفت خود را به این زن نازل ساخته اند.

مزداپرستان در این موقع باید یک معبر (گذرگاه) که از درخت و گیاه خالی باشد انتخاب نمایند و سه سوراخ در زمین بکنند و زن را در دو سوراخ اول با شاش گاو و در سوراخ سوم با آب شستشو دهند.»۷

 

نباید فراموش کرد که هنگام ورود اسلام به ایران،حداقل نیمی از جمعیت این سرزمین را بانوان تشکیل می دادند و آیا این چنین مواردی ممکن نیست دلیل موثری بر رها کردن آیین گذشته و پذیرش دین نو/اسلام باشد؟!

بنابراین بی ربط نیست اگر ماجراهای استقبال ایرانیان از اسلام و از حاملان آن (یا به قول باستانگرایان:تازیان و به قول برخی نویسندگان:مهاجمین) را نوعی شتاب برای رهایی از اینگونه رفتارهای غیر انسانی نامید.

تا جاییکه حتی علاوه بر عوام،روشنفکران جامعه ایرانی هم در آن روزگار از آیین زرتشت دلزده بودند و در پی آیین و دینی بهتر می گشتند و چه آیینی قوی تر و پاسخگویی بهتر از اسلام.

دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» که ظاهرا در نقد فتوحات اسلامی است می نویسد:

«از یک سو سخنان مانی و مزدک در عقاید عامه رخنه می انداخت و از دیگر سوی نفوذ دین ترسایان در غرب و پیشرفت آیین بودا در شرق قدرت آیین زرتشت را می کاست.

روحانیان نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاه و عواید و فواید آن را نمی دانستند و از عهده دفاع از آیین خویش هم بر نمی آمدند.

وحدت دینی درین روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخوره بودند و آیین تازه ای می جستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قوی تر باشد و رسم و آیین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد.

نفوذی که آیین ترسا درین ایام در ایران یافته بود از همین جا بود.

عبث نیست که روزبه بن مرزبان،یا چنانکه بعدها خوانده شد،سلمان فارسی آیین ترسا گزید و باز خرسندی نیافت.ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز می رفت.»۸

منابع:

۱:وندیداد اوستا،جیمز دارمستتر،ترجمه دکتر موسی جوان،نشر دنیای کتاب۱۳۸۴،ص۲۳۹

۲:همان،ص ۲۳۸

۳:همان،ص ۲۳۸

۴:شایست ناشایست،ترجمه کتایون مزداپور،چاپخانه شرکت انتشارات علمی و فرهنگی۱۳۶۹،ص۲۹

۵:وندیداد اوستا،جیمز دارمستتر،ترجمه دکتر موسی جوان،نشر دنیای کتاب۱۳۸۴،ص ۲۳۹

۶:همان،ص ۲۳۹

۷:همان:ص ۲۴۰

۸:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۰

تصاویر منابع،به ترتیب:

وندیداد

وندیداد

وندیداد

وندیداد

وندیداد

شایست ناشایست

شایست ناشایست

شایست ناشایست

وندیداد

وندیداد

پیش تر در مورد افسانه کتابسوزی در اثنای فتوحات اسلامی،که در واقع به نظر صاحب نظران،جز افسانه نیز نمی شود نامی بر آن نهاد۱،و بررسی اسناد و مدعیان آن،مطالبی تقدیم شد.

به قلم مورخین،بسیاری از ایرانیان و زرتشتیان،از همان ابتدا،از دین اسلام استقبال نموده۲ و حتی خود از حامیان و مدافعین این دین شدند۳.

هرچند شاید کمی دور از ذهن بنماید،اما در واقع گاهی خود افراد معتقد به یک عقیده،از اظهار و ابراز بخش هایی از آن عقیده،به جهت احساس عدم موافقت آن ابعاد با نگاه و منطق جمع،احساس شرم می کنند و در این راستا حتی گاهی کار به انکار آن جنبه ها،در جهت حفظ کلیت آن عقیده،می انجامد!

به طور مثال موضوع ازدواج با محارم با اینکه مدارک محکمی مبنی بر وجود و رواج آن در میان زرتشتیان در ایران پیش از اسلام موجود هست اما بسیاری از زرتشتیان امروزی،همچنانکه خانم پروفسور مری بویس و دیگران نوشته اند،از آن احساس شرمساری نموده و آن را به کل انکار می کنند! ۴ انکاری عبث و بیهوده.

با توجه به این شواهد،هیچ بعید نیست،ایجاد افسانه کتابسوزی که می تواند ریشه در اعمال و تاریخ گذشته همچون رفتار اسکندر و...با کتابخانه ها داشته باشد،ناشی از همان احساس شرم جهت جلوگیری از ریزش هرچه بیشتر پیروان و گرایش آنان به دین اسلام باشد.

در خصوص ایجاد شدن بدعت ها و تغییر و تحول صورت گرفته در آیین مزدیسنا هم مدارک بسیاری وجود دارد و بنابراین  می توان گفت اگر هم بخش یا بخش هایی مرتبط با دیانت مزدیسنا نابود یا دچار دگرگونی شده باشد هیچ بعید نیست بخش های از بین رفته توسط زرتشتیان به اسلام گرویده (حداقل در اثر بی توجهی به آیین گذشته) و تغییر و تحول در مطالب،توسط زرتشتیان باقی مانده انجام شده باشد.

عبدالرفیع حقیقت،تاریخ نگار و شاعر معاصر ایرانی،دارنده لوح افتخاری تاریخ از دانشگاه یو سی ال ای آمریکا (University of California, Los Angeles) در قالب یک پرسش و پاسخ،به این شبهه پاسخی زیبا می دهد:

کتاب حکومت دینی ساسانیان

«گاهی شخص به فکر می افتد که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی،در زمان های اسلامی نابوده است؟

قرائنی در دست هست که از روی آن می توان گفت شریعت زردشتی در قرن نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شده و تغییر پیدا کرده است و زردشتیان خود مایل بوده اند که بعضی از افسانه ها و اساطیر عامی و بعضی از اعتقاداتی را که در فصول اوستا ثبت شده بود حذف کنند.»

منبع:حکومت دینی ساسانیان،عبدالرفیع حقیقت،انتشارات کومش،چاپ اول۱۳۸۶،ص۸۰

پی نوشت ها:

- مطلب مرتبط:«چرا بیشتر اوستا از بین رفت؟»

ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۱۵۳-۱۵۲

- دلیل اصرار موبدها (روحانیون زرتشتی) بر خودداری از کتابت و نوشتن اوستا

زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،مری بویس،ترجمه عسکر بهرامی،چاپ ققنوس،ص۷۷

۱:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیرکبیر۱۳۸۶،بخش۷،ص۴۲و۴۳

۲:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،شرکت سهامی انتشار،بخش اول،ص۱-۲-۳و۴

۳:دو قرن سکوت،عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر۱۴۰۱،ص۷۱و۷۲

۴:آرتور کریستن سن،ایران در زمان ساسانیان،ترجمه رشید یاسمی،تهران،دنیای کتاب،۱۳۶۸،ص ۴۳۵-۴۳۴-۴۳۳

حکومت دینی ساسانیان