- ۰ نظر
- ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۰۷:۵۷
دو دختر عاصم بن علی برایش نامهای نوشتند:
«پدر عزیزمان، خبر به ما رسیده که معتصم احمد بن حنبل را زندانی کرده است و او را شلاق میزند تا که بگوید قرآن مخلوق است، پس تقوای الهی پیشه کن و اگر چنین چیزی را از تو نیز خواست مبادا به او پاسخ دهی که قسم به الله برای ما در سوگ تو نشستن خوشایندتر از این است که بگویی قرآن مخلوق است».
يا أبانا، إنَّه بلغنا أنَّ هذا الرَّجلَ أخذَ أحمد بن حنبل، فضربَه بالسَّوطِ على أن يقولَ: القرآنَ مخلوقٌ، فاتّق الله، ولا تُجبه إن سألك، فو الله لأن يأتِينا نعيك أحبُّ إلينا من أن يأتِينا أنّك قُلتَ القرآن مخلوق.
تهذیب الکمال: ۵۱۵/۱۳
رسول اللّه صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّم ذکر مردی از بنی اسرائیل نمود که از فرد دیگری از بنی اسرائیل درخواست نمود هزار دینار به او قرض بدهد؛ آن مرد گفت: شاهدانی نزد من بیاور که از آنها شهادت بگیرم. وی جواب داد: (کَفىٰ بِاللّهِ شَهیدا) الله به عنوان گواه و شاهد کافی است. وی گفت: ضامنی نزد من بیاور. جواب داد؟ ( کَفىٰ بِاللّهِ کَفیلا ) الله به عنوان ضامن کافی است. آن مرد گفت: راست گفتی. پس تا زمان مشخصی به او قرض داد. وی به دریا رفت و حاجت و نیازش را بر آورده نمود، سپس به جستجوی کشتی ای رفت تا بر آن سوار شده و با آن در موعد مقرر نزد آن مرد برگردد، اما کشتی ای نیافت، پس چوبی برداشته و درون آن را خالی نمود و هزار دینار را به همراه نامه ای برای دوستش در آن گذاشته و آن سوراخ را محکم نموده و با آن به کنار دریا آمد و گفت: پروردگارا، تو می دانی که من از فلانی هزار دینار قرض گرفتم و او از من ضامنی خواست، من گفتم: الله بهترین ضامن است و او به تو راضی شد. و از من گواه طلبید، گفتم: الله برای گواهی کافی است و او به تو راضی شد. من تلاش کردم که کشتی ای بیابم تا قرضش را به او برگردانم، اما نتوانستم. و می خواهم که تو قرضم را ادا کنی. پس چوب را در دریا انداخت تا اینکه به میان دریا رفت. سپس برگشت و همچنان به دنبال کشتی بود تا به وسیله ی آن به سرزمینش برود ( و هزار دینار دیگر را نزد آن مرد ببرد. با این گمان که کار اول او کافی نبوده است ). مردی که به او قرض داده بود در جستجوی کشتی خارج شد که شاید مالش با آن آمده باشد، پس چوبی را که پول در آن بود، مشاهده کرد و آن را به عنوان هیزمی برای خانواده اش برداشت. اما هنگامی که آن را شکافت، پول و نامه را در آن دید! سپس فردی که به او قرض داده بود آمد و هزار دینار آورده و گفت: به الله سوگند بسیار تلاش کردم کشتی بیابم که مال تو را بیاورد، اما تا قبل از اینکه نزد تو بیایم کشتی نیافتم. آن مرد گفت: آیا تو چیزی را به سوی من فرستادی؟ جواب داد: به تو گفتم تا قبل از اینکه نزدت بیایم کشتی نیافتم. آن مرد گفت: پس الله آنچه را که تو با چوب فرستاده بودی رسانید، بنابراین هزار دینارت را بردار و به سلامت برو.
عن أبی هریرة -رضی الله عنه- عن رسول الله -صلى الله علیه وسلم-: أنَّه ذکر رجلًا من بنی إسرائیل، سأل بعضَ بنی إسرائیل أن یُسْلِفَه ألفَ دینار، فقال: ائْتِنِی بالشهداء أُشْهِدُهم، فقال: کفى بالله شهیدًا، قال: فَأْتِنِی بالکَفِیل، قال: کَفَى بالله کفیلًا، قال: صَدَقتَ، فَدَفَعَها إِلیه إلى أجل مُسَمَّى، فخرج فی البحر فقَضَى حَاجَتَه، ثُمَّ التَمَسَ مرکَبًا یَرْکَبُها یَقْدَم علیه لِلأَجَل الذی أجَّله، فلم یجِد مرکَبًا، فأَخَذَ خَشَبَة فَنَقَرَها، فَأَدْخَل فِیهَا أَلفَ دِینَار وصَحِیفَة مِنْه إلى صاحبه، ثم زَجَّجَ مَوضِعَها، ثمَّ أَتَى بِهَا إِلَى البحر، فقال: اللَّهُمَّ إنَّک تعلم أنِّی کنتُ تَسَلَّفتُ فلانًا ألف دِینَار، فَسَأَلَنِی کفیلًا، فقلتُ: کفى بالله کفیلًا، فَرَضِیَ بک، وسأَلَنِی شهیدًا، فقلتُ: کفى بالله شهیدًا، فرضِی بک، وأنِّی جَهَدتُ أنْ أَجِدَ مَرکَبا أَبعث إلیه الذی لَه فَلَم أَقدِر، وإنِّی أسْتَوْدِعُکَها. فرمى بها فی البحر حتَّى وَلَجِت فیه، ثم انْصَرف وهو فی ذلک یلتمس مرکبا یخرج إلى بلده، فخرج الرجل الذی کان أسلفه، ینظُر لعلَّ مَرکَبًا قد جاء بماله، فَإِذا بِالخَشَبَة التی فیها المال، فأَخَذَها لِأهله حَطَبًا، فلمَّا نَشَرَها وجَد المالَ والصحِیفة، ثمَّ قدِم الذی کان أسلفه، فأتى بالألف دینار، فقال: والله ما زلتُ جاهدًا فی طلب مرکب لآتیک بمالک، فما وجدتُ مرکبا قبل الذی أتیتُ فیه، قال: هل کنتَ بعثتَ إلیَّ بشیء؟ قال: أُخبِرک أنِّی لم أجِد مرکبا قبل الذی جئتُ فیه، قال: فإنَّ الله قد أدَّى عنک الذی بعثتَ فی الخشبة، فانصرِف بالألف الدینار راشدًا».
[رَواهُ البُخاری.]
در تاریخ بغداد آمده است که در سال ۲۸۶ هجری، در دادگاه موسی بن اسحاق، قاضی شهر ری، زنی همراه با ولیّ خود حاضر شد و ادعا کرد که شوهرش مهریهی او را که پانصد دینار بود، نپرداخته است. اما شوهر این ادعا را رد کرد.
قاضی از زن خواست که گواهان خود را معرفی کند. ولیّ او گفت که شهود حاضرند. یکی از شاهدان درخواست کرد که زن را ببیند تا بتواند او را شناسایی کرده و در شهادتش به او اشاره کند. قاضی اجازه داد، و شاهد رو به زن کرد و گفت: «برخیز!»
در این لحظه، شوهر با ناراحتی اعتراض کرد و گفت: «میخواهید چه کنید؟!» وکیل پاسخ داد: «شهود باید چهرهی همسرت را ببینند تا مطمئن شوند که او همان زنی است که مهریهاش را مطالبه میکند.»
اما ناگهان شوهر که نمیخواست همسرش در برابر دیگران چهرهاش را آشکار کند، رو به قاضی کرد و گفت: «من در حضور شما اعتراف میکنم که این مهریه را بدهکارم، اما اجازه نمیدهم که همسرم صورت خود را برای دیگران آشکار کند.»
وقتی زن این سخنان را شنید، تحت تأثیر قرار گرفت و رو به قاضی کرد و گفت: «من هم در حضور شما شهادت میدهم که از حق مهریهام گذشتم و همسرم را از پرداخت آن، در دنیا و آخرت، معاف کردم.»
قاضی که این جوانمردی و بزرگواری را دید، گفت: «این ماجرا باید در شمار بزرگواریهای اخلاقی ثبت شود.»
«أَخبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَعْقُوبَ، أَخبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ نُعَيْمٍ ٱلضَّبِّيُّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبدِ ٱللَّهِ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى القَاضِي يَقُولُ: حَضَرْتُ مَجلِسَ مُوسَى بْنِ إِسْحَاقَ القَاضِي - بِالرَّيِّ - سَنَةَ سِتٍّ وَثَمَانِينَ وَمِائَتَيْنِ، وَتَقَدَّمَتِ ٱمْرَأَةٌ فَٱدَّعَى وَلِيُّهَا عَلَى زَوْجِهَا خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ مَهْرًا، فَأَنْكَرَ، فَقَالَ القَاضِي: شُهُودُكَ، قَالَ: قَدْ أَحْضَرتُهُم، فَٱسْتَدْعَى بَعْضُ الشُّهُودِ أَنْ يَنظُرَ إِلَى ٱلمَرْأَةِ لِيُشِيرَ إِلَيْهَا فِي شَهَادَتِهِ، فَقَامَ الشَّاهِدُ وَقَالَ لِلمَرْأَةِ: قُومِي، فَقَالَ الزَّوْجُ: تَفْعَلُونَ مَاذَا؟ قَالَ الوَكِيلُ: يَنظُرُونَ إِلَى ٱمْرَأَتِكَ وَهِيَ مُسْفِرَةٌ لِتَصِحَّ عِندَهُم مَعرِفَتُهَا، فَقَالَ الزَّوْجُ: وَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنَّ لَهَا عَلَيَّ هَذَا المَهرَ الَّذِي تَدَّعِيهِ، وَلَا تَسْفِرُ عَنْ وَجهِهَا، فَرَدَّتِ ٱلمَرْأَةُ وَأَخبَرَتْ بِمَا كَانَ مِن زَوجِهَا، فَقَالَتِ ٱلمَرْأَةُ: فَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنِّي قَدْ وَهَبتُ لَهُ هَذَا المَهرَ وَأَبرَأتُهُ مِنهُ فِي ٱلدُّنْيَا وَٱلآخِرَةِ. فَقَالَ القَاضِي: يُكتَبُ هَذَا فِي مَكَارِمِ الأَخْلَاقِ.»
تاریخ بغداد - الخطیب البغدادي - جلد ١٣ - صفحه ٥٥
مختصری در مورد صحابی و پسرعموی گرامی
پیامبر صلی الله علیه وسلم عبدالله بن عباس رَضِیَ اللهُ عَنهُما
امام بخاری در صحیحاش (۴۹۷۰) از ابن عباس روایت میکند که گفت: «کَانَ عُمَرُ یُدْخِلُنِی مَعَ أَشْیَاخِ بَدْرٍ، فَکَأَنَّ بَعْضَهُمْ وَجَدَ فِی نَفْسِهِ، فَقَالَ: لِمَ تُدْخِلُ هَذَا مَعَنَا وَلَنَا أَبْنَاءٌ مِثْلُهُ، فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّهُ مَنْ قَدْ عَلِمْتُمْ، فَدَعَاهُ ذَاتَ یَوْمٍ، فَأَدْخَلَهُ مَعَهُمْ، فَمَا رُئِیتُ أَنَّهُ دَعَانِی یَوْمَئِذٍ إِلَّا لِیُرِیَهُمْ، قَالَ: مَا تَقُولُونَ فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ﴾؟ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: أُمِرْنَا أَنْ نَحْمَدَ اللَّهَ وَنَسْتَغْفِرَهُ إِذَا نُصِرْنَا وَفُتِحَ عَلَیْنَا، وَسَکَتَ بَعْضُهُمْ فَلَمْ یَقُلْ شَیْئًا، فَقَالَ لِی: أَکَذَاکَ تَقُولُ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ؟ فَقُلْتُ: لَا، قَالَ: فَمَا تَقُولُ، قُلْتُ: هُوَ أَجَلُ رَسُولِ اللَّهِ ـ صلی الله علیه وسلم ـ أَعْلَمَهُ لَهُ، قَالَ: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ﴾ وَذَلِکَ عَلَامَةُ أَجَلِکَ، ﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ کَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾، فَقَالَ عُمَرُ: مَا أَعْلَمُ مِنْهَا إِلَّا مَا تَقُولُ».
یعنی: عمر رضی الله عنه مرا همراه با بزرگان اهل بدر در مجلس شرکت میداد و گویی برخی از آنها به خاطر این کار ناخرسند بودند و گفتند: چرا او را با ما همراه میکنی در حالی که ما نیز پسرانی مانند او داریم؟ عمر گفت: او شخصی است که شما خودتان میدانید. پس روزی وی را فرا خوانده و همراه با آنان وارد مجلس نمود. ابن عباس میگوید: فهمیدم که من را فراخوانده تا به آنها نشان دهد. عمر گفت: دربارهٔ این سخن الله متعال: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ﴾ «آنگاه که یارى الله و پیروزى [مکه] فرارسد» ؟ برخی از آنها گفتند: فرمان یافتهایم که چون پیروز شده و برایمان گشایش حاصل شد، الله را ستایش گفته و از او درخواست آمرزش کنیم. و برخی سکوت کرده و چیزی نگفتند. پس عمر رضی الله عنه به من گفت: آیا تو نیز همین را میگویی ای ابن عباس؟ گفتم: نه. گفت: پس چه میگویی؟ گفتم: الله رسول الله صلی الله علیه وسلم را از فرا رسیدن زمان وفاتش آگاه میسازد. فرموده: هنگامی که یاری الله و گشایش فرا میرسد، و این نشانهٔ وفات تو است «پس تسبیح گویانه ستایش پروردگارت را بگو و از او درخواست آمرزش کن براستی که او بسیار توبه پذیر است». عمر گفت: من نیز همان چیزی را در این باره میدانم که تو میگویی».
در طبقات ابن سعد (۲/۳۶۹) از سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه روایت شده که گفت: «شخصی را تیزهوشتر و خردمندتر و عالمتر و بردبارتر از ابن عباس ندیدهام و میدیدم که عمر بن خطاب در مشکلات سخت او را فرا میخواند».
خلاصه باور اهل سنت در رابطه با عموی پیامبر
حمزه رَضِیَ اللهُ عَنه
ابن عبدالبَر در کتابش الاستیعاب (۱/۲۷۰حاشیه الإصابة) میگوید: «حمزة بن عبدالمطلب پسر هاشم، عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم است، به او اسَدُ الله(شیرِ خدا) و اَسَدُ رَسولِه (شیر پیامبرش) گفته میشد، کنیهاش اباعماره و همچنین ابا یعلی بود».
امام ذهبی دربارهٔ او میگوید: «پیشوا و پهلوانی قهرمان، شیر خدا، ابوعماره و ابویعلی قریشی هاشمی مکی سپس مدنی، بدری، شهید، عموی رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و برادر شیری او». سیر أعلام النبلاء (۱/۱۷۲).
امام ابن حجر در «التقریب» میگوید:
«علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم هاشمی، حیدر، ابوتراب، ابو الحسنین، پسرعموی رسول الله صلی الله علیه وسلم (و) همسر دختر ایشان است، از پیشگامان نخستین بوده و گروهی ترجیح دادهاند که وی اولین کسی است که مسلمان شده است، او پیشگام عربها است و یکی از ده نفری است که به بهشت مژده داده شده، در رمضان سال چهل هجری وفات یافت و در آن هنگام وی به اجماع اهل سنت بافضیلتترین شخص زنده از بنی آدم بود، و بنا بر قول راجح شصت و سه سال داشت».
ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب (۳/۵۱ حاشیة الإصابة) میگوید: «احمد بن حنبل و اسماعیل بن اسحاق قاضی گفتهاند: در فضایل هیچ یک از صحابه همانند فضایل علی بن ابی طالب ـ روایاتی با سندهای نیک وارد نشده است، احمد بن شعیب بن علی نسائی نیز همین را گفته است».
وی همچنین (۳/۴۷) میگوید: «از حسن بن ابی الحسن بصری دربارهٔ علی بن ابی طالب رضی الله عنه پرسیده شد پس وی گفت: «به الله سوگند که علی، تیری بود از سوی الله که به هدف برخورد میکرد، و ربانیِ این امت بود، دارای فضیلت و پیشگامی و خویشاوندی با رسول الله صلی الله علیه وسلم بود، از فرمان الله غافل نبوده و در اجرای دین الله از سرزنش کسی نمیهراسید و به مال الله دستبرد نمیزد، فرمانهای محکم قرآن را اجرا نموده پس به باغهای بهشت دست یافت. علی چنین بود ای نادان!»
همچنین (۳/۵۲) میگوید: «أصم از عباس الدوری از یحیی بن معین روایت میکند که گفت: بهترین افراد این امت پس از پیامبرمان: ابوبکر و عمر، سپس عثمان، سپس علی میباشند، این مذهب ما و سخن پیشوایان ما است».
وی همچنین (۳/۶۵) میگوید: «ابو احمد زبیری و دیگران از مالک بن مِغوَل، از أُکَیل از شَعبی روایت میکند که گفت: علقمه به من گفت: میدانی علی در این امت به چه میماند؟ گفتم: به چه میماند؟ به عیسی پسر مریم میماند؛ گروهی او را چنان دوست داشته که در محبتش هلاک شدند و گروهی چنان از او بیزار شدند که در بیزاری از او به هلاکت رسیدند».
همچنین (۳/۳۳) میگوید: «و اجماع دارند بر اینکه وی به سوی دو قبله نماز خوانده و هجرت نموده و در بدر و حدیبیه و دیگر صحنههای مهم حضور داشته است وی در این صحنهها امتحانش را پس داد و در جایگاهی گرامی قرار گرفت و در مکانهای بسیاری پرچم رسول الله صلی الله علیه وسلم را به دست گرفت، در غزوهٔ بدر پرچم در دست او بود ـ در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد ـ و هنگامی که مصعب بن عمیر در غزوهٔ احد کشته شد پرچم در دست وی بود و رسول الله صلی الله علیه وسلم آن را به علی رضی الله عنه داد».
در طبقات ابن سعد (۵/۳۳۳)، و (۵/۳۸۷ – ۳۸۸) با سند از فاطمه دختر علی بن ابیطالب روایت شده که عمر بن عبدالعزیز به وی گفت: «ای دختر علی! به الله سوگند که بر روی زمین هیچ اهل بیتی نزد من محبوبتر از شما نیست و قطعاً شما نزد من محبوبتر از اهل بیت خودم هستید».
در کتاب «سیر أعلام النبلاء» تألیف ذهبی، و در کتاب «تهذیب التهذیب» تألیف ابن حجر عسقلانی، هنگام معرفی عباس رضی الله عنه آمده است «هنگامی که عباس از کنار عمر و یا عثمان عبور میکرد و آنها سواره بودند، پایین میآمدند تا وی از کنار آنها بگذرد، به خاطر احترام بسیاری که به عموی رسول الله صلی الله علیه وسلم داشتند».
امام شافعی رَحِمَهُ الله:
«چون یکی از اهل بدعت نزد مالک / حاضر میشد، (امام مالک به وی) میگفت: من از سوی پروردگار و دینم دلیل و برهان دارم اما تو شک و تردید داری، برو نزد مترددی همچون خود و با وی مجادله کن».
حلیة الأولیاء (۶/۳۲۴)؛ سیر أعلام النبلاء (۸/۹۹).
امام مالک بن انس رحمه الله در ترسیم قاعدهای ثابت و استوار برای مردم، منصفانه برخورد نمود، آنجا که فرمود:
«کل أحد یؤخذ من قوله ویترک إلا صاحب هذا قبر»
«همهی (انسانها) چناناند که برخی اقوالشان گرفته شده و برخی دیگر رها میشوند، مگر صاحب این قبر». [منظورش پیامبر صلی الله علیه وسلم بود].
سیر أعلام النبلاء (۸/۹۳).
بزرگش نخوانند اهل خِرَد
که نام بزرگان به خُردی برد...
سعدی
پی نوشت:سعدی چهار نفر از بزرگان را اینگونه نام می برد؛
چه نعت پسندیده گویم ترا؟ /علیک السّلام ای نبیّ الورا
درود مَلَک بر روان تو باد/ / بر اصحاب و بر پیروان تو باد
نخستین ابوبکر پیر مُرید / عُمَر پنجه بر پیچ دیو مرید
خردمند، عثمان شب زنده دار / چهارم علی شاه دلدل سوار
بوستان سعدی- ۲۰۹
حجاج چندین بار قصد کشتن حسن بصری نمود، اما الله متعال حسن را از گزند او حفظ کرد. باری حجاج در پی حسن فرستاد -درحالیکه تصمیم به کشتن وی گرفته بود- که حسن را نزد وی آوردند؛ چون حسن حاضر شد، گفت: «ای حجاج، میان تو و آدم چند پدر وجود داشته است»؟ حجاج گفت: فراوان. حسن گفت: «آنها کجایند»؟ حجاج گفت: همگی مردهاند. پس حجاج سرش را با خفت و خواری پایین انداخته و حسن خارج شد.
البدایة والنهایة (۹/۱۳۵).
ابوحازم سلمه بن دینار رحمه الله:
«اگر بنده ارتباط میان خود و الله را بهبود بخشد، الله نیز ارتباط میان او و مردم را نیکو خواهد کرد. اگر ارتباط میان بنده و الله نیکو باشد، ارتباط میان بنده و مردم نیز نیکو خواهد بود. به دستآوردن دلی بسی آسانتر از به دستآوردن همۀ دلهاست. در حقیقت اگر تنها یک دل را به دست آوری، همۀ دلها به سوی تو میل خواهند داشت؛ و اگر ارتباط میان تو و خالق سبحان تباه شود، همۀ دلها از تو رویگردان خواهند شد».
نزهة الفضلاء: ۱/۵۲۵
عروة بن زبیر:
«هرگاه کسی را دیدی که کار نیک انجام میدهد، بدان این کار نیک تنها نبوده بلکه کارهای نیک دیگری در کنار خود دارد، زیرا این عمل نیکو بر اعمال نیکوی دیگری دلالت میکند، همچنانکه اگر از کسی کاری زشت سر بزند بیانگر آن است که کارهای زشت دیگر نیز از او سر خواهد زد».
صفة الصفوة: ٢/٨٥
امام سلمة بن دینار:
«اگر به دو چیز عمل نمائید به سعادت هردو جهان نایل خواهید شد». عرض کردند: «آن دو چیستند؟»، گفت: «تحمل آنچه الله دوست دارد هرچند نزد تو ناپسند باشد، و ترک آنچه نزد الله مکروه است هرچند به نزد تو محبوب باشد».
صفة الصفوة: ۲/۱۶۶