یعنی:
«نه، جز این کفشی که میپوشی، زیرا در زمان رسولالله صلیالله علیه و سلم چنین چیزی
نبود.»۱
همسرش
نیز بلافاصله آن کفش را فروخت و کفشی سادهتر خرید و آن را میپوشید.
مشیّت
الهی چنین بود که این همسر (ریحانه) برای او فرزندی به دنیا بیاورد به نام
عبدالله؛ مردی ثقه و ثابت در روایت که بهتنهایی روایتکنندهی مسند پدرش بود و
نزدیک به ۲۷ هزار حدیث را از او نقل کرد.
امام
احمد، پیش از ازدواج با این بانو، همسر دیگری داشت به نام عَبَّاسَة که
از دنیا رفته بود.
«در بهشت بازاری است که هر جمعه بهشتیان به آنجا میروند. پس بادی از سمت شمال میوزد و بر چهرهها و لباسهایشان مینشیند، و آنان را زیباتر و نیکوتر میسازد.
سپس نزد خانوادههایشان بازمیگردند، در حالی که بر زیبایی و جمالشان افزوده شده است. پس خانوادههایشان به آنان میگویند:
"به خدا سوگند! شما پس از رفتن از نزد ما، زیباتر و نیکوتر شدهاید!"
و آنان نیز پاسخ میدهند:
"و شما نیز، به خدا سوگند! پس از دوری از ما، زیباتر و نیکوتر شدهاید!"
منبع: صحیح مسلم، حدیث شماره ۲۸۳۳
پینوشت:
باد بهشتی به شمال نسبت داده شده است، زیرا در میان عربها، باد بارانآور معمولاً از سمت شام میوزید و همراه با آن ابرهای بارانزا میآمدند. آنان همیشه ابرهای بارانآور شام را امیدوارانه انتظار میکشیدند، زیرا از بهترین بادها نزد عربها بود.
این نسیم بهشتی، عطر مشک و زعفران و دیگر نعمتها و بوهای خوش بهشت را در فضا منتشر میکند و آن را بر چهرهها و بدنهایشان مینشاند. ذکر چهره در اینجا بهدلیل شرافت و ارزش والای آن است. همچنین این باد خوشبو بر لباسهایشان مینشیند و باعث میشود که زیبایی و جمالشان افزون گردد.
أصَحُّ ما وقَفْتُ عليه مِن ذلك أنَّ الصَّحابيَّ: مَن لَقِيَ النَّبيَّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم مُؤْمِنًا به، ومات عَلى الإسلامِ؛ فيَدخُلُ فيمَن لَقِيَه مَن طالَت مُجالَسَتُهُ لهُ أو قَصُرَت، ومَن روى عنه أو لم يَرْوِ، ومَن غزا مَعَه أو لم يَغْزُ، ومَن رَآه رُؤيةً ولَو لم يُجالِسْه، ومَن لم يَرَه لِعارِضٍ كالعَمَى. ويَخرُجُ بقَيدِ الإيمانِ مَن لَقِيَه كافِرًا ولَو أسلَمَ بَعدَ ذلك إذا لم يَجتَمِعْ به مَرَّةً أخرى. وقَولُنا: «به» يُخرِجُ مَن لَقِيَه مُؤْمِنًا بغَيرِه، كمَن لَقِيَه مِن مُؤمِني أهلِ الكِتابِ قَبلَ البَعثةِ... ويَدخُلُ في قَولِنا: «مُؤْمِنًا به» كُلُّ مُكَلَّفٍ مِنَ الجِنِّ والإنسِ؛ فحينَئِذٍ يَتَعَيَّنُ ذِكْرُ مَن حَفِظَ ذِكْرَه مِنَ الجِنِّ الَّذينَ آمَنوا به بالشَّرطِ المَذكورِ... وخَرجَ بقَولِنا: «ومات عَلى الإسلامِ» مَن لقيَه مُؤْمِنًا به ثُمَّ ارتَدَّ، ومات عَلى رِدَّتِه والعياذُ باللَّهِ. وقَد وُجِدَ مِن ذلك عَدَدٌ يَسيرٌ... ويَدخُلُ فيه مَنِ ارتَدَّ وعادَ إلى الإسلامِ قَبلَ أن يَموتَ، سَواءٌ اجتَمَعَ به صلَّى اللهُ عليه وسلَّم مَرَّةً أخرى أم لا، وهَذا هو الصَّحيحُ المُعتَمَدُ، والشِّقُّ الأوَّلُ لا خِلافَ في دُخولِه، وأبدى بَعضُهم في الشِّقِّ الثَّاني احتِمالًا، وهوَ مَردودٌ؛ لِإطباقِ أهلِ الحَديثِ عَلى عَدِّ الأشعَثِ بنِ قَيسٍ في الصَّحابةِ، وعَلى تَخريجِ أحاديثِه في الصِّحاحِ والمَسانيدِ، وهوَ مِمَّنِ ارتَدَّ ثُمَّ عادَ إلى الإسلامِ في خِلافةِ أبي بَكرٍ.
«صحیحترین تعریفی که دربارهٔ صحابی یافتم این است که صحابی کسی است که پیامبر صلیاللهعلیهوسلم را در حالی ملاقات کرده که به او ایمان داشته و بر اسلام از دنیا رفته باشد.
در این تعریف، هر کسی که پیامبر را ملاقات کرده باشد، خواه نشستهای طولانی با او داشته یا کوتاه، خواه از او روایت نقل کرده یا نکرده، خواه با او در جنگ شرکت کرده یا نکرده، و حتی کسی که او را فقط دیده باشد، بدون اینکه همنشینی کند، و حتی کسی که به دلیل عارضهای مانند نابینایی او را ندیده باشد، داخل میشود.
اما قید «ایمان» کسانی را که پیامبر را در حالی که کافر بودند ملاقات کردند (هرچند بعداً اسلام آوردند اما دیگر او را ندیدند) از این تعریف خارج میکند. همچنین قید «به او» کسانی را که به غیر او ایمان داشتهاند، مانند مؤمنان اهل کتاب که پیش از بعثت او را دیدهاند، خارج میکند.
همچنین، «ایمان به او» شامل تمام مکلفان از انس و جن میشود، بنابراین ذکر نام آن دسته از جنهایی که با این شرط ایمان آوردند، لازم است.
و قید «بر اسلام از دنیا رفته» نیز کسانی را که او را در حال ایمان ملاقات کردند اما سپس مرتد شدند و بر ارتداد خود مردند (و پناه بر خدا) از این تعریف خارج میکند.
مواردی اندک از این نوع یافت شده است. اما کسی که مرتد شد و پیش از مرگ دوباره به اسلام بازگشت، خواه بار دیگر پیامبر را ملاقات کرده باشد یا نه، در این تعریف داخل میشود. این نظر صحیح و معتبر است. در مورد این حکم، در بخش نخست (کسی که مجدداً پیامبر را دیده است) هیچ اختلافی وجود ندارد، اما برخی دربارهٔ بخش دوم (کسی که پس از ارتداد بدون دیدار دوباره اسلام آورد) تردید کردهاند که مردود است، زیرا اهل حدیث به اتفاق نظر، اشعث بن قیس را در شمار صحابه آورده و احادیث او را در کتابهای صحیح و مسانید نقل کردهاند، در حالی که او پس از ارتداد در زمان خلافت ابوبکر دوباره به اسلام بازگشت.
و این تعریف بر اساس صحیحترین و برگزیدهترین نظر در نزد محققان بنا شده است، مانند امام بخاری و شیخش احمد بن حنبل و کسانی که از آنان پیروی کردهاند.»
منبع:ابن حجر العسقلاني، الإصابة في تمييز الصحابة، ج ۱، ص ۱۵۸ـ۱۵۹.
نماز تراویح (که جمع ترويحة است) از نظر ساختار و منشأ، همان نماز شب است و عبادتی برخلاف سنت پیامبر صلیاللهعلیهوسلم نیست. این نماز اساساً به این دلیل «تراویح» نام گرفت که صحابه و پیشینیان نیک ما در ماه رمضان آن را بسیار طولانیتر از امروزه میخواندند و پس از هر چهار رکعت، کمی استراحت (مکث) میکردند.
در موطأ امام مالک (رحمهالله) روایت شده است که اهل مدینه در ماه رمضان نماز تراویح را طولانی برگزار میکردند، به حدی که از شدت ایستادن زیاد مجبور میشدند بر عصا تکیه کنند!
عمر بن خطاب، اُبَیّ بن کعب و تمیم داری را مأمور کرد تا برای مردم یازده رکعت نماز (تراویح) برپا کنند.
راوی میگوید: «امام در نماز از سورههای مِئین (سورههایی که تعداد آیات آنها بیش از صد آیه است) میخواند، تا جایی که ما از شدت ایستادن طولانی مجبور میشدیم به عصا تکیه کنیم، و جز در اوقات پایانی شب (نزدیک طلوع فجر) نماز را به پایان نمیرساندیم.»
(وَقَدْ كَانَ الْقَارِيُّ يَقْرَأُ بِالْمِئِينَ) و قاری قرآن، سورههای مِئین را تلاوت میکرد. واژه «المئین» با کسر میم (مِئین) تلفظ میشود، هرچند که فتح آن (مَئین) نیز جایز است، اما کسر آن مناسبتر است، زیرا با مفرد آن، یعنی «مائة» (صد)، سازگارتر است. همچنین، همزه آن مکسور (مِئین) و یاء ساکن است.منظور از «المئین»، سورههایی است که پس از هفت سوره طولانی (السبع الطوال) قرار دارند، یا آن دسته از سورههایی که نخستین آنها پس از سوره کهف قرار دارد، زیرا هر یک از این سورهها بیش از صد آیه دارند. یا اینکه سورههایی هستند که در آنها داستانهایی (قصص) بیان شده است. و دربارهی این تعریف، نظرات دیگری نیز مطرح شده است.
الزِّرِکلي، نویسنده کتاب الأعلام، در زندگی نامه امام عبدالله بن مبارک رحمه الله (جلد ۴، صفحه ۱۱۵) می نویسد:
«الحَافظ، شيخ الإسلام، المجاهد التاجر، صاحب التصانيف والرحلات. أفنى عمره في الأسفار، حاجا ومجاهدا وتاجرا. وجمع الجديث والفقه والعربية وأيام الناس والشجاعة والسخاء. كان من سكان خراسان، ومات بهيت (على الفرات) منصرفا من غزو الروم. له كتاب في " الجهاد " وهو أول من صنف فيه، و " الرقائق - خ " في مجلد.»
«او، حافظ، شیخالاسلام، مجاهد و تاجری بود که تألیفات و سفرهای بسیاری داشت. عمر خود را در سفر گذراند؛ گاه در حج، گاه در جهاد و گاه در تجارت. حدیث، فقه، زبان عربی، تاریخ مردم، شجاعت و سخاوت را در خود جمع کرده بود. از ساکنان خراسان بود و در شهر "هِیت" (واقع بر فرات) هنگام بازگشت از جنگ با رومیان درگذشت. کتابی در ارتباط با جهاد دارد که نخستین اثر در این موضوع است و کتاب الرقائق که در یک مجلد نگاشته شده است.»
امام ابن مبارک (رحمهالله) دانشمندی جامع بود: فقیه، محدث، زاهد، مجاهد و شاعر. از او قصیده ای بسیار زیبا و پر معنا به جای مانده که ممکن است آن را از طریق اناشید شنیده یا در کتب دینی خوانده باشید؛ قصیده معروف «یا عابد الحرمین».
ابن عَساكِر در تاریخ دمشق (جلد ۳۲، صفحات ۴۴۹-۴۵۰) به نقل از محمد بن ابراهیم بن ابی سکینه می نویسد که :
«املى علي عبد الله بن المبارك هذه الأبيات بطرسوس وودعته للخروج وانفذها معي إلى الفضيل بن عياض في سنة سبعين ومائة وفي حديث أبي الغنائم سنة سبع وسبعين. يا عابد الحرمين لو ابصرتنا... فلقيت الفضيل بن عياض في مسجد الحرام بكتابه فلما قرأه ذرفت عيناه ثم قال صدق أبو عبد الرحمن ونصحني.»
عبدالله بن مبارک در شهر طرسوس این ابیات (یا عابد الحرمین ...) را برای من املا کرد، آنگاه که از او خداحافظی کردم (یعنی هنگام رفتن به حج)، و مرا فرستاد تا آنها را نزد فضیل بن عیاض برسانم. این در سال ۱۷۰ یا ۱۷۷ هجری بود. پس از آن، فضیل بن عیاض را در مسجدالحرام دیدم و نامه ابن مبارک را به او دادم. هنگامی که آن را خواند، چشمانش از اشک پر شد و گفت: «ابوعبدالرحمن (ابن مبارک) راست گفت و مرا نصیحت کرد.»
محبت ابن مبارک به استادش، او را واداشت که این پیام شاعرانه و بسیار عمیق را برایش بفرستد، بیآنکه قصد کوچک شمردن عبادت فضیل را داشته باشد و اصلاً چنین چیزی در نیت او نبود. اینکه گفت «در بازی مشغولی»، نه از سر تمسخر بود و نه استهزا، بلکه از حقیقتی سخن میگفت که همگان میدانند: هیچ عبادتی با جهاد در راه خدا برابری نمیکند. شاید ابن مبارک، از شدت علاقهای که به استادش داشت، آرزو میکرد که فضیل هم در ثواب و فضیلت جهاد شریک باشد. و همینگونه باید سخنان بندگان صالحی را که به ورع، تقوا و درستکاری شناخته شدهاند، درک کرد و معنا نمود.
در ادامه، این ابیات آموزنده را به همراه ترجمهی فارسیشان با هم مرور میکنیم:
يا عابدَ الحَرَمينِ لوْ أبصرْتَنا لَعلمْتَ أنّك في العبادةِ تَلْعبُ مَنْ كان يَخْضِبُ خدَّهُ بدموعِهِ فَنُحُورُنا بِدِمَائِنا تَتَخَضَّبُ أو كان يُتْعِبُ خيلَهُ في باطلٍ فخيولُنا يومَ الصَّبِيْحَةِ تَتْعبُ رِيْحُ العَبِيْرِ لكمْ ونحنُ عبيرُنا رَهْجُ السَّنابكِ والغبارُ الأطْيبُ ولقد أتانا مِنْ مَقالِ نبيِّنا قَوْلٌ صحيحٌ صادقٌ لا يُكْذَبُ لا يَسْتَوِي وغُبارُ خَيْلِ اللهِ في أَنْفِ امرئٍ ودُخَانُ نارٍ تَلْهَبُ هذا كتابُ اللهِ ينطِقُ بَيْنَنا ليس الشَّهيدُ بميِّتٍ لا يُكْذَبُ
ای که در حرمین به عبادت مشغولی، اگر ما را میدیدی، میفهمیدی که عبادت تو در برابر ما، چیزی جز بازی نیست.
آنکه گونههایش را با اشک تر میکند، ما سینههایمان را با خون خود رنگین کردهایم.
اگر کسی اسبش را بیهوده خسته کند، اسبهای ما در میدان نبرد از تلاش به ستوه میآیند.
عطر شما مشک و عبیر است، اما عطر ما، گرد و غباری است که از سُمهای اسبها برمیخیزد و خوشبوتر است.
از پیامبرمان سخنی به ما رسیده که راست و انکارناپذیر است: گرد و غبار میدان جهاد، با دودی که از آتش دنیا برمیخیزد، برابر نیست.
و این کتاب خداست که میان ما گواهی میدهد: شهید، مرده نیست.
در واپسین لحظات زندگی صلاحالدین ایوبی، ابو جعفر قرطبی در کنار او نشسته بود و قرآن تلاوت میکرد. او همچنان به تلاوت ادامه داد تا آنکه به این آیه رسید:
«هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَة» او الله است که جز او معبودی (راستین) نیست، دانای غیب و آشکار است. [الحَشر : ۲۲]
در همان لحظه، صلاحالدین که پیشتر در بیهوشی فرو رفته بود، ناگهان چشمانش را گشود و با لحنی آرام گفت: «صحیح است».
سپس، دیده از جهان فرو بست.
[سِیَر أعلام النُّبَلاء، چاپ الرسالة، ج ۲۱، ص ۲۸۸]
درگذشت صلاحالدین ایوبی، همچون زندگی او، آمیخته با ایمان و یقین بود. آخرین کلام او، تصدیقی بر عقیده و حقیقتی بود که خود عمری در راه آن کوشید. او نهتنها در میدان نبرد و جهاد، بلکه در لحظهی وداع نیز، با آرامشی برخاسته از باور، گام در وادی ابدیت نهاد. این صحنه، تصویری از روح یک فرمانده بزرگ را ترسیم میکند که نه فقط با قدرت شمشیر، بلکه با قوت ایمان، نامی ماندگار در تاریخ رقم زد.
بتقـوى الإلـه نجا من نجا وفـاز وصـار إلـى ما رَجَا ومـن يتـق اللـه يجعل لهُ كمـا قـال مِن أمره مخرجا ويرزقـه مـن حيث لا يحتسب وإن ضـاق أمـر بـه فرَّجـا وأيُّ الخلائق إلاَّ غــــــدا إلـى اللـه مفتقراً أحوجا فبـالله فاسـتغنِ عن خلقه فلا نفـع مـن غيـره يرتجى ووجِّــه بصـدق إلـى بـابه فلـم يلفـه مرتـجٍ مرتجـا إليـهِ التجـئ وارتـج إنَّهُ هـو المرتجى وهو الملتجا وكن إن توالت إليك الهمومُ مَليّـاً بـذكراه مستبهجا ونفسـك مـن شـؤمِها صـَفِّها وكــن لدسائســها مُخرِجـا ومن ذُلِّ عصيانهِا أخرجْ بهَا إلـى عـز طاعـةِ ربِّ الحجا إذا خلـت النفس من اثمها تجلـى الضُّحى وتولى الدُّجى ونفـس الفـتى مسـكن مظلم ومـن يُحْيِـه بالتقى أسرجا ومـن يَحْـظَ من رَبّه بالهُدى نجـا والموفّـق من قد نجا
با تقوای الهی، هر که نجات یافت، رستگار شد و به آرزویش رسید. هر که از خدا پروا کند، چنانکه فرموده است، راهی برای رهاییاش میگشاید. و از جایی که گمان نمیبرد، روزیاش میدهد؛ و اگر در تنگنا باشد، گره از کارش باز میکند.
کدام آفریدهای است که روزی نیازمند و محتاج درگاه او نگردد؟ پس تنها به خدا دل ببند و از خلق بینیاز باش، که جز او هیچکس سودی نمیرساند.
با صدق و اخلاص به درگاهش برو، که هیچ امیدواری، ناامید از درگاهش بازنگشته است. به او پناه ببر و امیدت را تنها به او بدار، که اوست پناهگاه و امید راستین.
اگر غمها بر تو هجوم آورد، دل را با یاد او آرام کن و شادمان باش. روحت را از تیرگیها پاک کن، و از وسوسههای پنهان، آن را برهان.
از خواری نافرمانی بیرون بیا و به عزت بندگی پروردگارِ حکمت و بینش برس. چون نفس از گناه پاک شود، روشنی بر آن میتابد و تاریکی فرو میرود.
دل آدمی خانهای تاریک است، و آنکه آن را با تقوا بیاراید، چراغ هدایت در آن روشن میسازد. آنکه از پروردگار خود هدایت یابد، نجات خواهد یافت، و رستگار (و موفق حقیقی) آن کسی است که به توفیق الهی راه نجات را یافته باشد.
یکی از حکمتهای عمیق شریعت اسلام، تأکید بر حفظ فاصلههای اجتماعی میان زن و مرد و تعیین چارچوبهایی است که ضامن سلامت اخلاقی فرد و جامعه باشد. این آموزهها نهتنها برای زنان، بلکه برای مردان نیز سپری در برابر فتنهها و لغزشها هستند. برخلاف تصور برخی، این احکام محدودیتهای بیدلیل و دست و پا گیر نیستند، بلکه برای حفظ کرامت، حیا، و پاکدامنی در جامعه تشریع شدهاند.
برای درک اهمیت این موضوع، کافی است به زمان پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) بازگردیم، دورهای که بهترین و سالمترین دوران تاریخ بشر بود و مردان و زنان آن نسل، از برگزیدهترین انسانها بودند. با این حال، حتی در آن فضای ایدهآل، بر حفظ حریمها تأکید ویژهای میشد.
ماجرای قَیلَه (رَضِيَ اللهُ عَنها): درسی برای مردان و زنان
یکی از روایتهای روشنگر در این زمینه، ماجرای قَیله بنت مَخرَمه تمیمیه (رَضِيَ اللهُ عَنها) است که خود داستان ورودش به اسلام و نخستین حضورش در مسجد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) را نقل میکند:
«به مدینه رسیدیم و وارد مسجد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) شدیم. آن زمان، پیامبر در حال اقامه نماز صبح بود و صفهای مسلمانان پشت سر او ایستاده بودند. تاریکی چنان بود که مردم به سختی یکدیگر را تشخیص میدادند و ستارهها هنوز در آسمان دیده میشدند. من که تازه از دوران جاهلیت خارج شده بودم، بیآنکه متوجه باشم، در کنار مردان ایستادم و صف بستم. در این هنگام، مردی که کنارم بود، با تعجب پرسید: "تو مردی یا زن؟" پاسخ دادم: "زن هستم." او گفت: "إنَّكِ قد كدْتِ تفتنيني فَصلِّي في صَفِّ النِّساءِ وراءَكِ" "نزد زنان برو و در کنار آنان نماز بگزار، که نزدیک بود مرا دچار فتنه سازی!" وقتی نگاهی به اطراف انداختم، متوجه صفی از زنان در کنار حجرههای پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) شدم که هنگام ورود ندیده بودم، پس به آنان پیوستم.»۱
این ماجرا نکات بسیار مهمی را روشن میکند. نخست اینکه، حتی در زمان حیات پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) و در مسجد ایشان، در روزگاری که جامعه در پاکترین حالت خود بود، مسلمانان آن زمان که صحابه (رَضِيَ اللهُ عَنهُم) بودند و خداوند در قرآن بر قبولی آنها در امتحان و آزمون ایمان تصریح کرده۲،بر حفظ فاصلهها و رعایت حریمها حساس بودند. نکته دوم اینکه، این حساسیت تنها مربوط به زنان نبود، بلکه مردان نیز مسئولیت داشتند تا ایمان خود را حفظ کنند و از موقعیتهای فتنهآمیز دوری نمایند.
تأکید پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) بر رعایت فاصلهها
اهمیت این موضوع در تعالیم پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) به وضوح دیده میشود. در صحیح مسلم نقل شده است که پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) فرمود:
«خَيْرُ صُفُوفِ الرِّجالِ أوَّلُها، وشَرُّها آخِرُها، وخَيْرُ صُفُوفِ النِّساءِ آخِرُها، وشَرُّها أوَّلُها» «بهترین صف مردان، صف نخست آنها و بدترین صفشان، صف آخر است. و بهترین صف زنان، صف آخر آنها و بدترینشان، صف نخست است.»۳
این حدیث، حکمت مهمی را آشکار میکند؛ هرچه فاصله میان زنان و مردان بیشتر باشد، مصونیت از فتنهها بیشتر خواهد شد.
همچنین در صحیح بخاری از امسَلَمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) نقل شده است که :
« هنگامی که رسول الله (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) سلام نماز را میداد، زنان بلافاصله پس از سلام برخاسته و خارج میشدند، در حالی که پیامبر کمی مکث میکرد و سپس بلند میشد.»۴ امام ابن شِهاب زُهري رحمه الله (که خود از راویان این حدیث است) میگوید: «نَرَى - وَاللَّهُ أَعْلَمُ - أَنَّ ذَلِكَ كَانَ لِكَيْ يَنْصَرِفَ النِّسَاءُ ، قَبْلَ أَنْ يُدْرِكَهُنَّ أَحَدٌ مِنَ الرِّجَال» گمان میکنم - و الله داناتر است - که این مکث کردن پیامبر به این دلیل بود که زنان فرصت داشته باشند تا از مسجد خارج شوند پیش از آنکه مردانی که از نماز بازمیگشتند، به آنان برسند.
این تدبیر و توجه پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) حتی به جزئیترین مسائل نشان میدهد که رعایت فاصله و حریمها ، امری ضروری و تأثیرگذار در حفظ پاکدامنی و سلامت اخلاقی جامعه است.
درسهایی برای دنیای امروز
اگر در زمان پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) که جامعهای سرشار از ایمان،تقوا، پاکدامنی و حیا بود، چنین حساسیتی بر رعایت حریمها وجود داشت، امروز که فسادهای اخلاقی در قالبهای مختلف در حال گسترش است، چقدر بیشتر باید به این تعالیم پایبند باشیم؟
رعایت این اصول، نهتنها برای زنان، بلکه برای مردان نیز ضرورتی حیاتی است. همانگونه که قَیله (رَضِيَ اللهُ عَنها) بیدرنگ به صف زنان پیوست، آن صحابی پیامبر نیز از اینکه ممکن بود دچار فتنه شود، فورا عکس العمل لازم را نشان داد. این نشان میدهد که هر فردی در برابر ایمان و تقوای خود مسئول است و باید از شرایطی که ممکن است باعث لغزش شود، دوری کند.
چرا رعایت این اصول ضروری است؟
حفظ کرامت انسان: اسلام، زن و مرد را گوهری ارزشمند میداند و دستورات آن برای صیانت از شخصیت، وقار و جایگاه آنان است. ایجاد آرامش روانی: رعایت مرزهای اخلاقی، محیطی سالمتر و امنتر برای زندگی اجتماعی فراهم میکند و از پیدایش بسیاری از مشکلات روحی و اجتماعی پیشگیری میکند. تقویت بنیان خانواده: حفظ حیا و پاکدامنی و سلامت اخلاقی، از سستی و گسستگی روابط خانوادگی و بروز خیانتها جلوگیری میکند و اساس خانواده را مستحکم میسازد. پیشگیری از فتنهها و انحطاط: تاریخ نشان داده است که هرگاه جامعهای در این مسائل سهلانگاری کرده، به انحطاط و فروپاشی اخلاقی و نهایتا شکست دچار شده است.
در نتیجه:
امروز، بیش از هر زمان دیگری، نیازمند بازگشت به این آموزههای ناب هستیم. آنچه در جامعه دیده میشود، زنگ خطری است که نشان میدهد اگر این اصول را نادیده بگیریم، نهتنها ایمان فردی، بلکه سلامت جامعه را از دست خواهیم داد. پس میبایست ارزش این تعالیم را درک کنیم، به آن پایبند باشیم، و همانگونه که بهترین نسلهای تاریخ، یعنی صحابه (رَضِيَ اللهُ عَنهُم)، با جان و دل از آن پاسداری کردند، ما نیز این میراث ارزشمند را زنده نگه داریم. این اصول، نهتنها دستوراتی دینی، بلکه راهکاری حیاتی برای حفظ شأن و ارزش انسانها و ایجاد جامعهای پاک، آرام و سعادتمند هستند.
منابع:
۱) أخرجه ابن سعد في ((الطبقات الكبرى)) (۱/ ۲۷۴)، وابن أبي خيثمة في ((التاريخ الكبير)) (۲/ ۸۲۹)، والطبراني (۱) (۲۵/۸) ۲) أُولَٰئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ [الحُجُرات:آیه ۳] ۳) [صحیح مسلم:۴۴۰] ۴) كانَ رَسولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ إذَا سَلَّمَ قَامَ النِّسَاءُ حِينَ يَقْضِي تَسْلِيمَهُ، ومَكَثَ يَسِيرًا قَبْلَ أنْ يَقُومَ [صحیح بخاری:۸۳۷]
کودکان مهاجرین و انصار در دامان اسلام پرورش یافتند، چراکه یاران پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم)، که برترین انسانها پس از پیامبران بودند، آنان را تربیت میکردند. این کودکان پیامبر را در میان خود میدیدند، با محبت او رشد میکردند و از همان کودکی فداکاری در راه او را میآموختند.
یکی از جلوههای این حقیقت را در حدیثی از عبدالرحمن بن عوف (رَضِيَ اللهُ عَنهُ) دربارهی نبرد بدر میبینیم. او روایت میکند که در آن روز، که نخستین جنگ میان مسلمانان و مشرکین قریش بود، در صف رزمندگان ایستاده بود. هنگامی که به راست و چپ خود نگریست، دو نوجوان از انصار را در کنار خود دید. در دل آرزو کرد که ای کاش بهجای آنها، دو مرد نیرومند و جنگآزموده کنارش بودند، چراکه مردان میانسال در میدان نبرد استوارتر و برای همرزمانشان مفیدترند.
این دو نوجوان، مُعاذُ بنُ عَمرِو بنِ جَموح و مُعاذُ بنُ عَفراء (رَضيَ اللهُ عَنهُما) بودند. یکی از آنها با اشارهای آرام توجه عبدالرحمن را جلب کرد و پرسید: «ای عمو! آیا ابوجهل را میشناسی؟» عبدالرحمن پاسخ داد: «بله، اما چرا از او میپرسی، پسر برادرم؟» نوجوان با لحنی استوار گفت: «شنیدهام که او به پیامبر خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) دشنام میدهد. سوگند میخورم که اگر او را ببینم، تا زمانی که یکی از ما زنده باشد، از او جدا نخواهم شد!»
عبدالرحمن از این سخنان شگفتزده شد. اندکی بعد، نوجوان دیگر نیز همین پرسش را مطرح کرد و همان سخنان را گفت.
زمانی نگذشت که عبدالرحمن در میان لشکر مشرکین، ابوجهل را دید. بیدرنگ او را به این دو نوجوان نشان داد. آنان بلافاصله شمشیرهایشان را کشیدند و به سوی او حمله بردند. در این نبرد جانانه، ابوجهل به خاک افتاد.
پس از آن، آن دو نوجوان نزد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) رفتند و خبر این پیروزی را دادند. پیامبر از آنان پرسید: «کدامیک او را کشته است؟» هر دو پاسخ دادند: «من او را کشتهام!»
پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) فرمود: «آیا شمشیرهایتان را از خون پاک کردهاید؟» گفتند: «نه.»
پس پیامبر شمشیرهایشان را بررسی کرد تا ببیند کدام ضربهی نهایی را زده است. سپس فرمود که هر دو در این پیروزی شریکاند، اما غنیمت جنگی را به معاذ بن عمرو بن جموح سپرد، چراکه شمشیر او ضربهی آخر را وارد کرده بود. با اینحال، پیامبر با گفتن «هر دو او را کشتهاید»، دل دیگری را نیز شاد کرد و نشان داد که او نیز در این پیروزی سهم دارد.
در حدیثی که در صحیحین آمده است، روایت شده که پس از آن، عبدالله بن مسعود (رَضِيَ اللهُ عَنهُ) ابوجهل را درحالیکه رمقی در بدن داشت، یافت و کار او را تمام کرد و سرش را برید.
منبع:أخرجه البخاري (۳۱۴۱)، ومسلم (۱۷۵۲)
پیامی برای امروز
امروز بیش از هر زمان دیگری، وظیفهی والدین، معلمان و مربیان این است که آگاهانه انتخاب کنند چه داستانها و الگوهایی را در ذهن کودکان و نوجوانان پرورش میدهند. آیا باید نسل آینده را با افسانههای خیالی و بیریشهای سرگرم کرد که آنها را از واقعیت دور کرده و هویتشان را متزلزل میسازد؟ یا باید با روایتهایی که ریشه در حقیقت دارند و ارزشهای متعالی را منتقل میکنند، آنها را برای ساختن آیندهای روشنتر و باایمانتر آماده ساخت؟
داستانهایی همچون این روایت از نوجوانان انصاری در بدر، نهتنها بخشی از هویت و تاریخ ما هستند، بلکه ابزار تربیتی ارزشمندیاند که شجاعت، غیرت، ایمان و استواری را در نسلهای جدید زنده نگه میدارند. این داستانها کودکان و نوجوانان را به واقعیت متصل میکنند، به آنها نشان میدهند که افتخار، عزت و ارزشهای انسانی در ایستادگی بر اصول نهفته است، نه در پیروی از جریانهای مخربی که ریشه در فرهنگهای بیگانه دارند.
نسل فردا را داستانهایی میسازند که امروز برایشان روایت میکنیم. بگذاریم نسل آینده، قهرمانانی واقعی را بشناسد، نه شخصیتهایی خیالی یا تحریف شده، که ذهنشان را از حقیقت منحرف میکنند.
فاتحان مسلمان علیرغم جنگی که با قوای نظامی ساسانیان داشتند، اما ایرانیان را مجبور نکردند که مسلمان شوند، بلکه آنها با دادن جزیه در کنف حمایت حکومت اسلامی قرار داشتند و بر زندگی عادی و کسب و کار و دین خود بودند.
در بررسی نحوهی گسترش اسلام در ایران، یکی از شبهاتی که همواره از سوی جریانهای باستانگرای اسلامستیز مطرح شده، این ادعاست که ایرانیان به اجبار و از طریق خشونت و شمشیر به اسلام گرویدند. این روایت تحریفشده، با نادیده گرفتن مستندات تاریخی و شرایط اجتماعی ایران در دورهی ساسانی، تصویری نادرست از این رویداد ارائه میدهد. در حالی که منابع معتبر نشان میدهند که ایرانیان در پذیرش اسلام آزادی داشتند و اسلام، همانند سایر سرزمینهای فتحشده،تدریجاً و از طریق سازوکارهای گوناگون از جمله روابط اجتماعی، تساهل دینی، و نارضایتی از حاکمیت پیشین، گسترش یافت.
یکی از عواملی که در این فرایند تأثیر قابلتوجهی داشت، نارضایتی گستردهی مردم از سلطهی موبدان زرتشتی بود. این روحانیون، که قدرت زیادی در حکومت ساسانی داشتند، با سختگیریهای شدید دینی، سرکوب عقاید مخالف، و حمایت از ساختار طبقاتی ناعادلانه، موجی از نارضایتی را در میان مردم ایجاد کرده بودند. همین مسئله سبب شد که جامعهی ایران، نه از سر اجبار، بلکه از سر میل به رهایی از سلطهی موبدان و اشرافیت و سلسله استبدادی پادشاهی وقت، به اسلام روی آورند.
برای درک بهتر این مسئله، در ادامه بخشهایی از کتاب تاریخ ادبی ایران نوشتهی ادوارد براون (به انگلیسی: Edward Granville Browne ؛ زادهٔ ۷ فوریهٔ ۱۸۶۲ – درگذشتهٔ ۵ ژانویهٔ ۱۹۲۶)،شرق شناس و ایران شناس بریتانیایی،آورده میشود که به تحلیل این شرایط پرداخته است:
«چه بسا تصور کنند که جنگجویان اسلام اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب یکی از دو راه مخیّر می ساختند: اول قرآن، دوم شمشیر. ولی این تصور صحیح نیست زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آیین خود را نگاهدارند و فقط مجبور به دادن جزیه بودند و این ترتیب کاملا عادلانه بود، زیرا اتباع غیر مسلم خلفاء از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امت پیامبر فرض بود، معافیت داشتند.
در کتاب فتوح البلدان البلاذری در صفحه ۶۹ نوشته است: «هنگامیکه یمن بیعت نمود پیامبر عده ای را بدانجا فرستاد تا مردم را به احکام و آداب شریعت اسلام آشنا سازند و از کسانیکه اسلام می آورند خمس و زکات مقرره را بخواهند،و از آنانکه به آیین مسیح و مجوس و یهود باقی می ماندند جزیه بگیرند. در مورد عمان نیز ابو زید را فرمان داد که از مسلمین وجوه بریه و از مجوس جزیه بستاند(صفحه۷۷). در بحرین مرزبان ایران و برخی از هموطنانش به آیین اسلام گرویدند ولی دیگران به کیش زردشت باقی ماندند و هر فرد بالغ و رشید یک دینار بطور سرشمار جزیه می داد. در صفحه ۷۹ چنین گوید: «مجوس و یهود مخالف اسلام بودند و ترجیح می دادند مالیات سرانه بدهند و ریاکاران عرب می گفتند پیامبر مدعی است که جزیه فقط از اهل کتاب گرفته می شود و حال آنکه از قوم مجوس و هجر نیز که اهل کتاب نیستند جزیه پذیرفته شده است؛ آنگاه این آیه نازل شد: «انّ الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا ان اللّه یفصل بینهم یوم القیمة ان اللّه علی کل شیء شهید».
پیمانی که میان حبیب بن مسلمه و اهالی دبیل واقع در ارمنستان منعقد گردید بدین مضمون است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان.این نامه ایست از حبیب بن مسلمه به اهالی دبیل و نصاری و مجوس و یهود اعم از حاضرین و غائبین. بحقیقت سوگند که حفظ جان و مال و معابد و کنائس و دیوار شهرها را تضمین می کنم. شما در امان هستید و بر ما فرض است که این پیمان را تا زمانیکه شما رعایت کنید و جزیه و حق الارض بپردازید ما نیز از روی وفاداری و ایمان رعایت کنیم. خداوند گواه است و گواهی او کافیست». چنانکه از کتاب البلاذری بر می آید (صفحه ۲۶۷) عمر تردید داشت که با مجوس چگونه باید رفتار کند، لکن عبدالرحمن بن عوف برپاخاست و فریاد برآورد: «گواهی می دهم که رسول خدا فرمود با آنها هم مانند اهل کتاب رفتار کنید: سنوا بهم سنة اهل الکتاب غیر ناکحی نسائهم و لا آکلی ذبائحهم.»
اما برخورد مسلمین در فتوحات با کفار حربی و پیمان شکنان که برای کشتن مسلمانان و نابودی اسلام عمل می کردند چگونه بود؟
«سکنه شهرهایی که در برابر مسلمین مقاومت می کردند،خاصه آنانکه نخست تسلیم شدند و بعد بشوریدند،البته به آسانی نتوانستند بگریزند.بالاخص از شورشیان کلیه مردان و کسانی که اسلحه داشتند عموما از دم شمشیر گذشتند و زنان و کودکانشان را مسلمین به اسارت بردند.
ولی بنظر نمی رسد که زردشتیان به شدت مورد تعذیب و آزار قرار گرفته باشند و یا اینکه آیین اسلام بیشتر به زور شمشیر به ایران تحمیل شده باشد.این مساله را پروفسور آرنولد استاد دارالفنون علیگره در کتاب نفیس خود درباره تعلیمات اسلام (چاپ لندن به سال ۱۸۹۶ مسیحی صفحات ۱۷۷-۱۸۴) به وجه بسیار خوبی ثابت نموده است.
آرنولد به بی تابی موبدان بیگذشت زردشتی اشاره می کند و می گوید موبدان نه تنها نسبت به علماء سایر ادیان بلکه در برابر کلیه فرق مخالف ایران و مانویان و مزدکیان و عرفای مسیحی (گنوستیک) و امثالهم تعصب نشان می دادند و بدین سبب به شدت مورد بیمهری و نفرت جماعات زیادی قرار گرفته بودند.
رفتار ستمگرانه موبدان نسبت به پیروان سایر ادیان و مذاهب سبب شد که درباره آیین زردشت و پادشاهانی که از مظالم موبدان حمایت می کردند حس بغض و کینه شدید در دل بسیاری از اتباع ایران برانگیخته شود و استیلاء عرب به منزله نجات و رهایی ایران از چنگال ظلم تلقی گردد.»
منبع:
تاریخ ادبی ایران، پرفسور ادوارد براون، جلد اول، ترجمه تحشیه و تعلیق از علی پاشا صالح استاد دانشگاه تهران، نشر کتابخانه ابن سینا، تهران ۱۳۳۵، صفحه ۲۹۷ تا ۳۰۰
همانطور که ادوارد براون نیز اشاره کرده، گسترش اسلام در ایران نه بهواسطهی اجبار، بلکه تحت تأثیر عوامل متعددی از جمله فروپاشی نظام ساسانی، نارضایتی از موبدان، و اندیشه و سیاست تساهل مذهبی مسلمانان صورت گرفت. برخلاف آنچه جریانهای مغرض ادعا میکنند، تاریخ نشان میدهد که در بسیاری از مناطق، ایرانیان خود به اسلام گرایش پیدا کردند و پذیرش این دین برای آنان نه یک تحمیل، بلکه یک انتخاب آگاهانه بود. البته این به معنای آن نیست که در تمام مراحل فتوحات، خشونتی رخ نداده یا مقاومتی صورت نگرفته است. طبیعی است که در هر فتح نظامی، برخوردهایی رخ دهد و افرادی که در برابر فاتحان ایستادگی کردند، عواقبی را متحمل شوند. اما نکتهی اساسی اینجاست که اسلام نه با زور، بلکه با گذر زمان، تعامل فرهنگی، و تغییرات اجتماعی به آیین غالب در ایران تبدیل شد. اگر اسلام صرفاً از طریق اجبار و خشونت تحمیل شده بود، چگونه ممکن بود که پس از گذشت قرنها، ایرانیان نهتنها این دین را حفظ کنند، بلکه خود به یکی از پیشگامان فرهنگ و تمدن اسلامی تبدیل شوند؟
در نهایت، پذیرش و گسترش اسلام در ایران را نمیتوان به یک عامل واحد نسبت داد. روشنی و کامل بودن عقیده و آموزه های اخلاقی اسلام که برای دیگران کامل مشهود و تاثیر گذار بود، تحولات تاریخی، نارضایتیهای اجتماعی، و فرصتهایی که دین جدید برای طبقات مختلف جامعه فراهم کرد، همگی در این روند نقش داشتند. بنابراین، روایت تحریفشدهای که برخی افراد بدون اتکا به منابع معتبر مطرح میکنند، چیزی جز نادیده گرفتن واقعیتهای تاریخی و عناد و لجاجت نیست.
و ذوالنون (= یونس) را (به یاد آور) هنگامی که خشمگین (از میان قومش) رفت، پس چنین پنداشت که ما هرگز بر او تنگ نمی گیریم، پس (وقتی که در شکم ماهی فرو رفت) در تاریکیها ندا داد که:«(خداوندا !) هیچ معبودی جز تو نیست، تو منزهی! بی گمان من از ستمکاران بودم».
پس دعای او را اجابت کردیم، و از اندوه نجاتش دادیم، و این گونه مؤمنان را نجات می دهیم.[آیات ۸۷و۸۸ سوره انبیاء]
خداوند یونس (علیهالسلام) را به سوی مردم نینوا در عراق فرستاد. او، مانند تمامی پیامبران، قومش را به توحید و یکتاپرستی و اجتناب از شرک دعوت کرد، اما آنان از پذیرش این دعوت سر باز زدند. یونس (علیهالسلام) که از سرسختی و نافرمانی آنان به ستوه آمده بود، اعلام کرد که عذاب الهی در عرض سه روز بر آنان نازل خواهد شد.
پس از گذشت این سه روز، یونس پیش از آنکه خداوند به او فرمان خروج دهد، از میان قوم خود خارج شد. هنوز فاصلهی زیادی از شهر نگرفته بود که نشانههای عذاب ظاهر شد. ترس و وحشت وجود قومش را فرا گرفت و آنان دریافتند که هشدارهای یونس حقیقت داشته است. یقین کردند که عذاب الهی بر آنان نازل خواهد شد، همانگونه که امتهای پیشین را به سبب نافرمانیشان گرفتار ساخته بود.
در این لحظه، در دلهایشان نور ایمان تابید. آنان با هم تصمیم گرفتند که از گناهانشان توبه کنند، خداوند را به یگانگی بپذیرند و از شرک و خطاهای گذشتهشان استغفار نمایند. پس، همهی مردم، از مرد و زن گرفته تا کودکان و حتی چارپایان، به بلندیهای کوهها رفتند و با ناله و زاری به درگاه خداوند دعا کردند.
این توبهی صادقانه سبب شد که خداوند رحمتش را بر آنان بگستراند و عذاب را از ایشان دور سازد. آنان که اکنون ایمان آورده بودند، در انتظار بازگشت پیامبرشان بودند تا او را دوباره در میان خود ببینند.
اما یونس (علیهالسلام) که از واکنش اولیهی آنان دلگیر شده بود قومش را ترک کرده بود. او راه خود را ادامه داد و به ساحل دریا رسید و سوار بر کشتی شد. اما کشتی که به دریا رسید، گرفتار طوفانی سهمگین شد.
سرنشینان کشتی که از نجات خود نا امید شده بودند، تصمیم گرفتند که برای سبکتر شدن بار کشتی، یکی از افراد را به دریا بیندازند. آنان قرعه کشیدند و نام یونس (علیهالسلام) بیرون آمد. اما چون او را مردی نیکوکار و شایسته میدانستند، از این کار خودداری کردند. بار دیگر قرعه انداختند و باز هم نام او درآمد. سومین بار نیز همین اتفاق افتاد.
"فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ"
پس (اهل کشتی) قرعه زدند، پس (قرعه بنام او افتاد و) مغلوب شد.[آیه ۱۴۱ صافّات]
یونس (علیهالسلام) دریافت که این ماجرا تصادفی نیست و حکمتی الهی در آن نهفته است. او فهمید که ترک قومش بدون اجازهی خداوند، اشتباهی بزرگ بوده است. پس، خود را به دریا افکند و به خداوند توکل کرد.
خداوند به یک نهنگ بزرگ فرمان داد که او را ببلعد، اما به جسمش آسیبی نرساند. یونس در شکم نهنگ گرفتار شد. نهنگ در دل دریا غوطهور شد و او را در تاریکیهای مطلق فرو برد. در این شرایط، دل یونس (علیهالسلام) از اندوه لبریز شد و با خلوص نیت به درگاه خداوند دعا کرد:
"(خداوندا !) هیچ معبودی جز تو نیست، تو منزهی! بی گمان من از ستمکاران بودم " (سورهی انبیاء، آیهی ۸۷)
خداوند دعای او را پذیرفت و به نهنگ فرمان داد که او را در ساحل رها کند. یونس، که بسیار ضعیف و بیمار شده بود، روی زمین افتاد. اما خداوند به لطف خود درختی از کدو برایش رویاند تا از سایهی آن بهره ببرد و از میوهاش تغذیه کند. بهتدریج سلامتی خود را باز یافت و خداوند به او وحی کرد که به سوی قومش بازگردد، زیرا آنان توبه کرده و ایمان آورده بودند.
یونس به میان قومش بازگشت و مشاهده کرد که آنان بتپرستی را کنار گذاشته و به پرستش خدای یگانه روی آوردهاند. مردم با شوق و محبت از پیامبرشان استقبال کردند و یونس در میان آنان ماند تا به هدایت و راهنماییشان ادامه دهد.
درسهایی از این داستان
پذیرش توبهی واقعی:
اگر کسی با اخلاص و از ته دل توبه کند، خداوند توبهاش را میپذیرد و گرفتاریهایش را برطرف میکند. همانطور که دربارهی قوم یونس فرمود:
"پس چرا هیچ شهر( وآبادی ) ایمان نیاورد که ایمانشان سودشان دهد ، مگر قوم یونس، چون ایمان آوردند عذاب رسوا کننده را درزندگی دنیا از آنها بر طرف کردیم ، و تا مدتی معین آنها را بهرمند ساختیم." [یونس: ۹۸]
"پس اگر او از تسبیح گویان نبود، یقیناً تا روزی که (مردم) بر انگیخته می شوند، در شکمش باقی می ماند."[الصافات: ۱۴۳-۱۴۴]
این آیات نشان میدهند که ذکر و یاد خدا، کلید نجات از گرفتاریهاست. قُرطُبی میگوید: یونس چون همیشه خدا را یاد میکرد، این عادت خوب باعث شد که نجات پیدا کند. پیامبر صلي الله عليه وسلم نیز فرمودند:
من استطاع منكم أن يكونَ له خَبيءٌ [خَبءٌ] من عملٍ صالحٍ فلْيفْعلْ "هر کس بتواند برای خودش عمل نیکی را پنهانی ذخیره کند، این کار را انجام دهد."
[ابن أبي شيبة في ((المصنف)) (۳۵۷۶۸)، وهناد في ((الزهد)) (۲/۴۴۴)، والخطيب في ((تاريخ بغداد)) (۸/۱۷۹)]
پس باید در زندگی، کارهای نیک را خالصانه و فقط برای خدا انجام داد تا در روز نیاز، برکاتش را ببینیم.
"خداوند میفرماید: «او را از غم نجات دادیم و همینطور مؤمنان را نجات میدهیم.»" [انبیاء: ۸۸]
این یعنی هر مؤمنی که مثل یونس، با اخلاص و ایمان واقعی دعا کند، از مشکلات و اندوه نجات پیدا میکند.
ارزش دعا و درخواست از خدا:
این داستان نشان میدهد که دعا، قدرتی عظیم دارد. خداوند وعده داده که اگر بندهای او را بخواند، جوابش را میدهد:
"قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ"
"پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید، تا شما را اجابت کنم." [غافِر: ۶۰]
بنابراین، هیچگاه از دعا غافل نشویم، چه در سختی و چه در راحتی. امید به خدا هیچگاه از بین نمیرود، دعا همیشه راهگشاست، و ذکر خداوند میتواند ما را از تاریکیها نجات دهد.
"کتاب «مختصر» او در فقه آنقدر فراگیر شد که بسیاری از بزرگان آن را شرح دادند. حتی میگفتند: نسخهای از این کتاب را در جهیزیهی دختران تازهعروس میگذاشتند!"
[سِیَر أعلامِ النُّبَلاء، چاپ مؤسسه الرسالة، ج ۱۲، ص ۴۹۳]
پ.ن:
اینکه در جهیزیهی دختران تازهعروس نسخهای از «مختصر» مزنی قرار میدادند، نشاندهندهی چند نکتهی مهم دربارهی جامعهی اسلامی آن روزگار است:
۱. اهمیت علم و دانش در فرهنگ اسلامی
قرار دادن یک کتاب فقهی در جهیزیه، نشان میدهد که علم، بهویژه علوم دینی، در میان مسلمانان جایگاه والایی داشته است. این نشاندهندهی رواج سوادآموزی و ارزش قائل شدن برای یادگیری احکام شرعی حتی در میان زنان بوده است.
۲. جایگاه فقه و آموزههای دینی در زندگی خانوادگی
اینکه یک کتاب فقهی، بهعنوان بخشی از جهیزیهی یک دختر قرار میگرفت، نشان میدهد که احکام دینی، اصول زندگی روزمره و روابط خانوادگی را شکل میدادند. زنان برای ادارهی خانه، تربیت فرزندان، و تعاملات روزمره نیاز به آگاهی از احکام شرعی داشتند، و چنین کتابهایی در این مسیر راهنما بودند.
۳. نقش زنان در حفظ و انتقال دانش دینی
این موضوع نشان میدهد که زنان فقط پیرو احکام نبودند، بلکه خودشان مسئول یادگیری و آموزش آنها نیز بودند. در بسیاری از جوامع اسلامی، زنان در کنار مردان به فقه، حدیث و سایر علوم دینی علاقه داشتند و در انتقال این دانش به نسلهای بعدی نقش مهمی ایفا میکردند.
۴. اهمیت جهیزیه فراتر از وسایل مادی
در بسیاری از فرهنگها، جهیزیه صرفاً شامل وسایل مادی مانند لباس، ظروف و وسایل خانه است. اما این روایت نشان میدهد که در جامعهی اسلامی آن دوران، جهیزیه فقط شامل امور مادی نبود، بلکه محتواهای فکری و دینی نیز بخشی از آن را تشکیل میدادند. این بیانگر آن است که یک زندگی مشترک ایدهآل، تنها بر پایهی داراییهای مادی نیست، بلکه نیاز به دانش و آگاهی دینی نیز دارد.
۵. دسترسی زنان به منابع دینی و فقهی
وجود این کتاب در جهیزیه نشان میدهد که زنان به منابع معتبر فقهی دسترسی داشتند و مطالعهی آنها امری رایج و پذیرفتهشده بوده است. این برخلاف برخی تصورات نادرست است که زنان در گذشتهی اسلامی از یادگیری علوم محروم بودهاند.
۶. جایگاه ویژهی «مختصر مزنی» در میان مسلمانان
این موضوع نشان میدهد که کتاب «مختصر مزنی» به حدی در جامعهی اسلامی مورد توجه و اعتماد بود که مردم آن را یک منبع ضروری برای زندگی میدانستند. محبوبیت این کتاب نشان از اعتبار علمی و فقهی آن دارد.
نتیجه:
این روایت تصویری روشن از اهمیت علم، نقش زنان در یادگیری دین، جایگاه فقه در زندگی روزمره، و ارزشهای فرهنگی مسلمانان آن دوران ارائه میدهد. قرار دادن یک کتاب فقهی در جهیزیه، فراتر از یک سنت نمادین بوده و نشان از یک جامعهی آگاه و متکی بر دانش دینی دارد.
اولین روز ماه مبارک رمضان گذشت؛ هم برای کسانی که با دل و جان از فرمان خدا پیروی کردند و برای این عبادت حرمت قائل شدند، و هم برای کسانی که هر سال دقیقاً در همین ایام، به طرز عجیبی دچار معدهدرد و انواع بیماریها میشوند! و البته، آنهایی که تصور میکنند اگر روزه نگیرند، دین خدا چیزی از دست میدهد، یا بدتر از آن، با تمسخر روزه و روزهداران، گمان میکنند کار بزرگی کردهاند. اما این روز هم مثل بقیه روزها گذشت. همانطور که روزهای دیگر این ماه هم میگذرد. شاید باشیم و عید را ببینیم، شاید هم عمر و اجل اجازه ندهد. اما چیزی که روشن است، تأثیر این روزها بر زندگی ماست. کسانی که این ماه را قدر می دانند و از آن به بهترین شکل استفاده می کنند، بدون شک برندهاند. و آنهایی که بیاعتنا می گذرند، چیزی جز ضرر برای خودشان رقم نمی زنند.
اگر نیکی کنید، به خودتان نیکی کردهاید و اگر بدی کنید، باز به خود کردهاید. – سوره اِسراء، آیه ۷
روزه یکی از خالصترین عبادتهاست، چون کاملاً به نیت و درون آدم بستگی دارد. روزهدار اگر بخواهد، میتواند در خلوت چیزی بخورد یا بیاشامد و هیچکس هم متوجه نشود، اما همان ایمان و تقوا و احترام به حکم خدا او را از این کار بازمیدارد. و این یعنی خلوص نیت و عمل.
تا به حال دقت کردهاید که کسانی که نهتنها اهل روزه نیستند، بلکه به بیتوجهیشان افتخار هم میکنند، معمولاً در زندگی شخصی و خانوادگی خود هم با مشکلات و پسرفت های زیادی،نه لزوما مادی،روبهرو هستند؟ گاهی توجه به همین مسائل ساده،ثمره واقعی این عبادتها و ارزش سبک زندگی اسلامی را که در کیفیت زندگیمان نقش حیاتی دارد به ما یادآوری میکند. رمضان فقط یک ماه در تقویم نیست؛ بلکه فرصتی است برای خودسازی، برای نزدیکتر شدن به خدا، و برای سلامتی جسم و تقویت روح و ایمان. خوشا به حال کسانی که این فرصت را درک می کنند و از آن بهره میبرند!
«الله عزوجل می فرماید: هر عملِ آدمی زاد برای خودش می باشد، جز روزه که از آنِ من است و من خودم پاداش آن را می دهم. روزه سپر(ی در برابر آتش دوزخ) است؛ پس هرگاه يکی از شما روزه بود، نبايد ناسزا بگويد يا بر کسی فرياد بزند و اگر کسی به او دشنام داد يا با او درگير شد، در جوابش بگويد: من روزه هستم. سوگند به ذاتی که جانِ محمد در دست اوست، بوی دهان روزه دار نزد الله از بوی مشک نيز خوش تر است. روزه دار دوبار خوشحال می شود: آنگاه که افطار می کند، به خاطرِ افطارش خوشحال می گردد و آنگاه که پروردگارش را ملاقات می نمايد، از بابت روزه اش شادمان می شود». [صحيح بخاري ۱۹۰۴]
«خوردنی، نوشيدنی و شهوتش را به خاطرِ من ترک می کند؛ روزه ويژه ی من است و من خودم پاداش آن را می دهم و پاداش هر نيکی ده برابر می باشد.» [صحیح بخاري ۱۸۹۴]
«هر عملِ انسان چند برابر می گردد و پاداش هر عمل نيکی، از ده تا هفتصد برابر افزايش می يابد. الله متعال می فرمايد: مگر روزه که ويژه ی من است و من خودم پاداشِ آن را می دهم. بنده ام شهوت و خوراکش را به خاطر من ترک می کند. روزه دار دو بار شادمان می شود: يک بار هنگامی که افطار می کند و ديگری هنگامی که با پروردگارش ملاقات می نمايد. و بوی دهان روزه دار نزد الله از بوی مشک نيز خوش تر است».
چند وقت پیش در صف نانوایی که بودم ناخواسته گفتگوی دو نفر را شنیدم. صدایشان بلند بود، یکی مردی جوان که به نظر میرسید با همسرش به مشکل خورده و کارشان به دادگاه کشیده شده بود، و دیگری مردی مسن که داشت به او مشورت میداد. انتظار داشتم از یک فرد با تجربه و ریشسفید، حرفهایی بشنوم که به صلح و درستی ختم شود، اما چیزی که شنیدم حیرتانگیز و تاسفبار بود. آن مرد مسن به جای آنکه جوان را به انصاف، گذشت و حل مشکل از راه درست دعوت کند، به او توصیه میکرد که "زرنگ باشد"، "سیاست داشته باشد"، "فعلاً مدارا کند و زن را به خانه برگرداند"، و بعد که مسئلهی دادگاه و مهریه منتفی شد، هر طور که خواست با او رفتار کند، هر انتقامی که دلش میخواهد بگیرد! حرفهایش برایم شوکهکننده بود. همیشه فکر میکردم افراد بزرگتر کسانی هستند که راه درست را نشان میدهند، تجربهی زندگی را انتقال میدهند و به جای کینه و نیرنگ، مسیر انصاف را توصیه میکنند. اما اگر این افراد به جای خیرخواهی، راهنماییهای نادرست بدهند، دیگر چه امیدی میتوان داشت؟ وای به حال زمانی که جوانمردی، انصاف و حقشناسی فراموش شود. زمانی که آدمها برای رسیدن به اهداف خودخواهانهشان، حاضر شوند هر کاری بکنند، حتی اگر حق کسی را پایمال کنند. وقتی مهریهای که حق یک زن است، به چشم یک بار اضافی دیده شود و مردی برای فرار از پرداخت آن، به دروغ و تهمت متوسل شود، حتی به همسر خودش اتهام اخلاقی بزند، فقط برای اینکه چند میلیون تومان از جیبش نرود! شنیدن چنین چیزهایی آدم را محتاطتر میکند. دیگر نمیشود سادهلوحانه به هر توصیهای اعتماد کرد، فقط به این دلیل که گوینده فردی مسن یا باتجربه به نظر میرسد. امروز، دیگر زمان آن نیست که کورکورانه به حرفهای دیگران گوش دهیم. ملاک باید دین، انصاف، عقل و منطق باشد. باید دید که آیا این توصیهها، حقی را ضایع میکند یا نه. آیا کسی که از او مشورت میگیریم، واقعاً خیرخواه است یا ناآگاهانه - حتی آگاهانه - زندگی ما را به سمت اشتباه سوق میدهد؟ همانطور که آدم میتواند "باقیاتُ الصّالِحات" و نیکیهای ماندگار برای خود باقی بگذارد، میتواند با یک مشورت نادرست، زندگی چندین نفر را از بین ببرد. مشورتی که باعث شود حق کسی پایمال شود، مشورتی که گناهی را در کارنامهی ما ثبت کند، چیزی نیست که بتوان ساده از کنارش گذشت. و در نهایت، مهمترین چیزی که میتواند از بسیاری از این مشکلات جلوگیری کند، زیست دینی است. پایبندی واقعی به اخلاق و حلال و حرام، نه فقط در ظاهر، بلکه در عمل. آموزههای دین، آن هم نه هر آیینی، بلکه اسلام که به هر موضوعی نگاه دقیق، عادلانه و منظم دارد، راهچارهای ریشهای برای این مشکلات است. اگر کسی حقیقتاً به این آموزهها پایبند باشد، این یک بازدارندهی استثنائی خواهد بود؛ چرا که فرد را وادار میکند حتی در جایی که هیچکس حضور ندارد، هیچ قدرت یا زوری هم اعمال نمیشود، خداوند را ناظر بر اعمال خود ببیند و در نتیجه، نهتنها حقی را ضایع نکند، بلکه در برخورد با دیگران نیز با دقت و شناخت رفتار کند. این پایبندی، تنها به رفتار شخصی محدود نمیشود، بلکه باعث میشود فرد در مواجهه با افراد جامعه - خواه در پوشش مشاور، بزرگتر، یا هر فرد تأثیرگذاری - با دقت و بصیرت سخنان آنها را بسنجد و هر توصیهای را بیچونوچرا نپذیرد. چراکه نه سن و سال، نه جایگاه اجتماعی، بلکه حق و انصاف باید معیار پذیرش یک سخن باشد. و این همان راهچارهای است که میتواند بسیاری از این ناهنجاریها را از ریشه اصلاح کند.
پروفسور آرتور کریستینسن (به دانمارکی: Arthur Emanuel Christensen ) ایرانشناس، زبانشناس و خاورشناس برجسته دانمارکی (۱۸۷۵–۱۹۴۵) بود که نقش مهمی در پژوهشها و تحقیقات مربوط به ایران باستان، ساسانیان و اسطورهشناسی ایرانی داشت. کریستینسن بهعنوان یکی از برجستهترین ایرانشناسان قرن بیستم شناخته میشود. تحقیقات او در حوزه زبانهای ایرانی، اسطورهشناسی زرتشتی و تاریخ ساسانیان بهعنوان منابع معتبر دانشگاهی در سراسر جهان شناخته شده است. او با بهرهگیری از منابع ایرانی، عربی، یونانی و سریانی، تحلیلی دقیق و جامع از ساختار سیاسی و فرهنگی ایران باستان ارائه داد. "ایران در زمان ساسانیان" (L’Iran sous les Sassanides, ۱۹۳۶)، یکی از منابع معتبر و ماندگار در تاریخ ساسانیان بهشمار میآید که اطلاعاتی دقیق درباره نظام حکومتی، دین، جامعه و سیاست این دوره ارائه میدهد. او در این کتاب به نحوه گردهمآوری مزدک و مزدکیان توسط قباد و انوشیروان ساسانی و در نهایت قتلعام آنان پرداخته است و مینویسد:
«دولتیان طریقه را،که بارها تجربه شده بود،پیش گرفتند.
انجمنی از روحانیان دعوت کردند و اندرزگر مزدکیان را با سایر رؤساء فرقه به آنجا خواندند و گروهی عظیم از آن طایفه را دعوت و جلب کردند،تا در مجلس مباحثه رسمی حاضر باشند.
کواذ شخصاً مجلس را اداره می کرد،اما خسرو که به ولایت عهد معین شده بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته بندی مزدکیان و کاوس می دید،تمام همت و همگی جهد خود را مصروف داشت،تا کار طوری به پایان رسد،که ضربتی هولناک و قطعی به فرقه مزدکی وارد آید.پس چند تن از مجادلین و مباحثین کار افتاده و آزموده را از میان موبدان پیش آورد.نام آنان از این قرار است:پسر ماهداذ،ویه شاهپور:داذهرمز،آذرفروغبغ،آذربذ،آذرمهر،بخت آفرید.موبدان موبد،گلونازس و بازانس اسقف مسیحیان ایران،که در این پیش آمد با زردشتیان همداستان شده بودند،در انجمن حضور داشتند.بازانس مورد توجه خاص کواذ بود،زیرا که از طبابت سررشته داشت.
طبعاً مدافعین کیش مزدکی مجاب و مغلوب شدند و در این اثنا افواج مسلحی،که پاسبان میدان مخصوص مزدکیان بودند،تیغ در کف بر سر آن طایفه ریختند.اندرزگر (که ظاهراً خود مزدک بود) به هلاکت رسید.عده حقیقی مزدکیان،که در این دام مقتول شدند،معلوم نیست.اعدادی که مورخان ایران و عرب آورده اند،مبنای صحیح ندارد،ولی ظاهراً همه رؤسا در این مکان عرضه هلاک شدند.
چنانکه بعد از این واقعه،که حکم کشتار عموم مزدکیان صادر شد،افراد این فرقه چون رئیس مطاع نداشتند،پراکنده گشتند و در مقابل دشمنان خود طاقت ایستادگی نیافتند.همه مضمحل شدند.دارایی آنها ضبط و کتب دینی آنها سوخته شد.»
منبع:آرتور امانوئل کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب، ۱۳۶۸، صفحات ۴۷۹ تا ۴۸۱
آنچه در این گزارش تاریخی از کتاب ایران در زمان ساسانیان میخوانیم، بهروشنی نشان میدهد که حکومت ساسانی و در دوران قباد و انوشیروان، نهتنها رویکردی اقتدارگرایانه و سرکوبگرانه نسبت به مخالفان سیاسی و دینی خود داشت، بلکه در مواجهه با اندیشههای متفاوت، از خشونتی افسارگسیخته بهره میبرد. نکته مهم در این رخداد تاریخی، ریشهکنی سیستماتیک مزدکیان است؛ این جنبش که در ابتدا مورد حمایت قباد بود، پس از تغییر شرایط سیاسی و قدرت گرفتن خسرو انوشیروان، با برنامهای دقیق و حسابشده، از طریق برگزاری مناظره نمایشی، قتلعام رهبران، نابودی پیروان و سوزاندن متون دینیشان، به کلی نابود شد. این رفتار، نمونهای آشکار از نابودسازی عقاید مخالف از طریق سرکوب خونین و نابودی میراث مکتوب آنها است. اما آنچه این ماجرا را بیش از پیش متناقض و متضاد میکند، شهرت خسرو انوشیروان به عنوان نماد "دادگری و عدالت" در منابع باستانگرایانه است. درحالیکه این پادشاه را با لقب "عادل" میستایند، تاریخ گواهی میدهد که او یکی از بزرگترین سرکوبگران اندیشه و مخالفان دگراندیشی در ایران باستان بود. این تناقض آشکار نشان میدهد که مفهوم عدالت در منابع هوادار ساسانیان، بیش از آنکه مبتنی بر حقیقت باشد، تحت تأثیر روایتهای اسطورهای و تبلیغات رسمی است. آنچه این واقعه را بیشتر قابل تأمل میکند، شباهت شگفتآور آن با ادعاهای امروزی باستانگرایان علیه فتوحات اسلامی است. این جریان فکری تلاش دارد مسلمانان را متهم به سوزاندن کتابها و از بین بردن فرهنگ ایران باستان کند، درحالیکه شواهد تاریخی نشان میدهد خود حکومت ساسانی، در دورهای که به عنوان نماد شکوه ایران پیش از اسلام معرفی میشود، دقیقاً همین اقدامات را علیه مزدکیان انجام داده است. نکته مهمتر اینجاست که بر اساس مستندات و منابع تاریخی، اتهام کتابسوزی علیه مسلمانان، دقیقاً از سوی همان گروههایی مطرح شده که در طول تاریخ، خود به چنین اعمالی دست زدهاند. حکومتهای استبدادی ایران باستان، همچون ساسانیان، و همچنین کلیسا و جریانهای مذهبی مسیحی، بارها و بارها در مسیر حذف عقاید مخالف، به نابودی متون دینی و فرهنگی دیگران روی آوردهاند. این سیاست نهتنها در ماجرای قتلعام مزدکیان و سوزاندن کتب آنان دیده میشود، بلکه در رفتارهای شدید کلیسا علیه آثار علمی و فلسفی در اروپای قرون وسطی نیز تکرار شده است. بهعبارتدیگر، کسانی که در طول تاریخ، کتابسوزی را همواره بهعنوان ابزار سرکوب مخالفان خود بهکار بردهاند، اکنون همان اتهام را علیه مسلمانان مطرح میکنند تا تاریخ را وارونه جلوه دهند و نقش واقعی خود را در این جنایات پنهان سازند. بنابراین، بر اساس مستندات تاریخی، میتوان نتیجه گرفت که نابودی اندیشههای مخالف، سرکوب خونین دگراندیشان و کتابسوزی، نه تنها در دوران ساسانی وجود داشته، بلکه بخشی از سیاست حکومتی آنان بوده است. افزون بر این، شهرت انوشیروان به دادگری، بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت باشد، نتیجه یک روایتسازی تاریخی است که در تضاد آشکار با عملکرد واقعی او قرار دارد. اتهام کتابسوزی به اسلام نیز، بیش از آنکه مبتنی بر شواهد تاریخی باشد، یک حربه تبلیغاتی است که از سوی همان گروههایی مطرح شده که خود در عمل به چنین رفتارهایی شهره بودهاند. این حقیقتی است که محققین بیطرف و مستند به منابع، نمیتوانند از آن چشمپوشی کنند.
«آیت الله خامنه ای» (۲۹ فروردین ۱۳۱۸/ ۱۹ آوریل ۱۹۳۹)،رهبری «نظام جمهوری اسلامی ایران»،در یکی از سخنرانی ها به نمونه ای از دادگری های خسرو انوشیروان ساسانی و نحوه رفتارش با مزدک و مزدکیان می پردازد:
«یک روز هم پیدا می شود که همین انوشیروان - که سعی کردند اسم او را عادل بگذارند - بهخاطر یک کینه شخصی از دوره جوانی، در یک روز ده ها هزار مزدکی را به قتل می رساند!
نقل می کند که در دوره جوانی، پدرم - قباد - گفت به پای مزدک بیفت (چون قباد، مریدِ مزدک بود)؛ هنوز بوی گند پاىِ مزدک در شامّه من هست و اکنون که به سلطنت رسیدهام، انتقام می گیرم؛ نه از خودِ مزدک، از ده ها هزار مزدکی!»
احمد شاملو، شاعر،طی سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا University of California Berkeley در سال ۱۹۹۰ م میگوید:
«واژگونه نشان دادن تاریخ سابقه ى بسیار دارد. ماجراى انوشیروان را همه مى دانند و مکرر نمى کنم. این حرام زاده ى آدم خوار با روحانیان مواضعه کرده که اگر او را به جاى برادرانش به سلطنت رسانند ریشه ى مزدکیان را براندازد. نوشته اند که تنها در یک روز به قولى یک صد و سى هزار مزدکى را در سراسر کشور به تزویر گرفتار کردند و از سر تا کمر، واژگونه در چاله هاى آهک کاشتند. این عمل چنان نفرتى به وجود آورد که دستگاه تبلیغاتى رژیم براى زدودن آثار آن به کار افتاد تا با نمایشات خر رنگ کنى از قبیل زنجیر عدل و غیره و غیره از آن دیو خون خوار فرشته اى بسازند. و ساختند هم. و چنان ساختند که توانستند شاید براى همیشه تاریخ را فریب بدهند؛ چنان که امروز هم وقتى نام انوشیروان را مى شنویم خواه و ناخواه کلمه ى عادل به ذهن ما متبادر مى شود…
قباد هنگام عبور از اصفهان شبى را با دختر دهقانى به سر مى برد و سال ها بعد خبر پیدا مى کند که هم خوابه ى یک شبه ى ... برایش یک پسر کاکل زرى به دنیا آورده که بعدها انوشیروان نام مى گیرد و به سلطنت مى رسد. خوب، این که نمى شود. مگر ممکن است یک چنان پادشاه جَمْجاهى همین جورى از یک زن هشت من نُه شاهى طبقه ى بقال چغال به دنیا آمده باشد؟ این است که قبلا به ترتیبى نژاد دختر مورد تحقیق قرار مى گیرد و بى درنگ کاشف به عمل مى آید که نخیر، هیچ جاى نگرانى نیست، دختره از تخم و ترکه ى جمشید است و خون شاهان در رگ هایش جارى است!»۱
شاملو در این سخنرانی به موضوع قتلعام مزدک و مزدکیان اشاره میکند که هرچه باشد، داد و عدالتپیشگی انوشیروان را نهتنها زیر سؤال میبرد، بلکه آن را کاملاً بیاعتبار میکند.
پیشینهی مزدک و نهضت مزدکیان
قبل از پرداختن به اصل موضوع، بهتر است نگاهی به پیشینهی مزدک و نهضت مزدکیان ( که به کمونیسم باستانی شهرت دارد ) بیاندازیم که به دوران قباد، پدر انوشیروان، بازمیگردد.
جامعهی ساسانی از آغاز بر دو پایه استوار بود: مالکیت و حفظ خون اشرافیت، و جلوگیری از آمیخته شدن خون با خون طبقات فرودست جامعه.
مذهب (آیین زرتشتی)، سیاست، فرهنگ حکومتی، قوانین جزایی و مقررات مختلف، مرزی بسیار محکم برای حفظ این پایهها میان نخبگان جامعه و بخش عظیم جامعهی ایران کشیده بود.
در واقع، نمونههایی در تاریخ دوران ساسانیان وجود دارد که حیرتآور است. مثلاً، نمونهای وجود دارد که در جریان جنگ، یکی از بازرگانان ثروتمند به انوشیروان پیشنهاد میکند که مخارج لشکر را تقبل کند، به شرطی که شاه اجازه دهد فرزندش تحصیل کند و از طبقهی بازارگان خارج شده، در طبقهی دبیران قرار گیرد.
حتماً میدانید که بازارگان در گذشتهی ایران قشری ثروتمند و دارای امکانات بسیار بودند. فردوسی این ماجرا را اینگونه روایت میکند:
یکی پور دارم رسیده بجای / بفرهنگ جوید همی رهنمای گوینده (بازرگان) میگوید که پسری دارد که به سن و جایگاه مناسبی رسیده و در طلب دانش و راهنمایی در زمینه فرهنگ و دبیری است.
اگر شاه باشد بدین دستگیر / که این پاک فرزند گردد دبیر او از شاه تقاضا میکند که در این مسیر از او حمایت کند تا پسرش بتواند در رده دبیران قرار بگیرد. ز یزدان بخواهم همی جان شاه / که جاوید باد این سزاوار گاه برای اینکه درخواستش مورد قبول واقع شود، بازرگان برای سلامتی و پایداری شاه دعا میکند. بدو گفت شاه ای خردمند مرد / چرا دیو چشم تو را تیره کرد اما شاه با واکنشی تند پاسخ میدهد و میگوید که او دچار توهم شده است (تیره شدن چشم به معنای کور شدن در تشخیص جایگاه اجتماعی). برو همچنان بازگردان شتر / مبادا کزو سیم خواهیم و در شاه به او دستور میدهد که برود و شغل اصلیاش یعنی تجارت را ادامه دهد و تأکید میکند که ما از این راه (بازرگانی) طلا و نقره نمیخواهیم. چو بازارگان بچه گردد دبیر / هنرمند و بادانش و یادگیر سپس شاه استدلال میکند که اگر فرزند یک بازرگان دبیر شود و در هنر و دانش رشد کند، ممکن است در آینده جایگاه اجتماعی به هم بریزد. چو فرزند ما برنشیند بتخت / دبیری ببایدش پیروزبخت شاه بیان میکند که وقتی فرزند او پادشاه شود، باید دبیرانی داشته باشد که شأن و جایگاه مناسبی داشته باشند و از میان اشرافزادگان انتخاب شده باشند. هنر باید از مرد موزه فروش / بدین کار دیگر تو با من مکوش او باور دارد که «هنر» (در اینجا به معنای دانش و مهارت دبیری) نباید از بازارگان و پیشهوران آموخته شود، بلکه از طبقات بالای جامعه به دست آید. بدست خردمند و مرد نژاد / نماند به جز حسرت و سرد باد اگر افراد دونپایه (از دیدگاه او) به جایگاههای بالایی برسند، چیزی جز حسرت و شکست برای افراد شایسته (خردمند و نژاددار) باقی نمیماند. شود پیش او خوار مردم شناس / چو پاسخ دهد زو پذیرد سپاس در اینجا شاه نگرانی خود را از این موضوع بیان میکند که اگر افراد بیاصل و نسب (از نظر او) در مقام دبیری قرار گیرند، نظام اجتماعی دچار اختلال خواهد شد. بما بر پس از مرگ نفرین بود / چو آیین این روزگار این بود
در نهایت، شاه میگوید که اگر این سنتها را تغییر دهند و طبقات را به هم بریزند، پس از مرگ مورد نفرین قرار خواهند گرفت۲.
در هر حال، خسرو انوشیروان به دلیل حفظ مرزهای طبقات اجتماعی، پیشنهاد را نپذیرفت. دقت کنید که این پیشنهاد از سوی یکی از ثروتمندان جامعه برای تغییر طبقه و نزدیکتر شدن به رأس هرم قدرت بود. حال تصور کنید که مرزها در طبقات پایینتر چقدر مستحکمتر بوده است.
جامعهی ساسانی: ساختار و تضادها
در جامعهی ساسانی، شاه در حصار دیوار عظیمی از اشرافیت محصور بود. قدرت شاه قدرتی مطلق و سرگیجهآور بود؛ قدرتی سیاسی و مذهبی. طبقات مختلف خواص، اشراف و روحانیون پیرامون شاه بیشترین قدرت و ثروت را در دست داشتند.
هفت خاندان اصلی قدرتمند عبارت بودند از خانوادههای کارن، سورن، مهران، اسپندیار، سوخرا، سپهبد و زیک، که برخی از این خانوادهها همان خاندانهای اشرافی دوران اشکانیان بودند. پس از آن، نوبت به اشراف کوچکتر زمیندار، یعنی آزاتان، و قشر نظامی، یعنی ارتشتاران، کارمندان و دبیران میرسید. سپس بازرگانان و اهل حرفه، و در نهایت واستریوشان، یعنی کشاورزان، قرار داشتند.
برخی منابع نوشتهاند که ۸۰ درصد از جمعیت ایران در این دوران کشاورزی میکردند و زیر بار خراج و مالیاتهای سنگین به جان آمده بودند. شمار زیادی از کشاورزان، با رشد شهرهای بزرگ،به شهرها میگریختند. این مهاجرتها باعث گسترش سریع شهرها و مشکلاتی در تأمین خوراک و امکانات شهری شده بود.
در یک کلام، در دوران قباد، شکاف میان فقر و ثروت در دو سوی جامعه به حداکثر خود رسیده بود. قحطی وحشتناکی که در دوران سلطنت پیروز رخ داد و هفت سال به طول انجامید، خالی بودن خزانه، افزایش مالیاتها، جنگ با هیاطله و شکست ایران و پرداخت غرامت جنگ (که طبیعتاً از جیب مردم زحمتکش بیرون کشیده میشد)، تضاد و درگیری خاندانهای اشرافی بر سر قدرت، استبداد مذهبی شدید موبدان (روحانیون زرتشتی) و دخالت دائمی آنها در زندگی مردم، فعالیتهای روزافزون سازمان جاسوسان شاه، دستگیریها و مجازاتهای سنگین (که تصویرشان مو بر تن انسان راست میکند)، وضعیت اجتماعی زنان و بسیاری مصائب دیگر، جامعهی ایران آن روزگار را در دوران پیش از قباد و در آغاز حکومت او، جامعهای سرشار از تضادها و آمادهی انفجار کرده بود.
واقعیت این است که این جامعه یا میبایست به کلی نابود شود، یا با یک حرکت اجتماعی راهی به هوای قابل تنفس باز کند. این حرکت اجتماعی توسط مزدک بامدادان نیشابوری از سال ۴۹۴ میلادی آغاز شد؛ یعنی در اواخر قرن پنجم میلادی، و تا سال ۵۲۴ میلادی به مدت ۳۰ سال با قدرت ادامه یافت.
جنبش مزدکیان
مزدک در اصل یک موبد زرتشتی بود که دیدگاههای خود را به نام آیین مزدکی مطرح کرد. این جنبش، که الهامگرفته از تعالیم مانی و زرتشت بود، شعار عدالت اجتماعی، مالکیت اشتراکی، کاهش فاصلهی طبقاتی و حمایت از فرودستان جامعه را داشت. مزدکیان بهویژه مخالف تمرکز قدرت و ثروت در دست موبدان زرتشتی و اشراف ساسانی بودند، امری که با مخالفت جدی این نهادها روبهرو شد.
قباد یکم برای کاهش نفوذ اشراف و موبدان، مدتی از مزدکیان حمایت کرد، اما با فشارهای فزایندهی درباریان و زرتشتیان، از آنها فاصله گرفت. پس از مرگ قباد، فرزندش خسرو انوشیروان، که عمیقاً به نظام طبقاتی و اقتدار شاهنشاهی باور داشت، برای ریشهکن کردن مزدکیان اقدام کرد.
زمینه های سرکوب مزدکیان
بر اساس منابع زرتشتی، مانند کتاب هفتم دینکرد، مزدکیان به اشتراک اموال و زنان باور داشتند. دینکرد چنین نقل میکند:
«ایشان پیوند به مادران کنند(= تبار و نژاد را از سوی مادران می شمارند). ایشان زن را < مانند > گوسپند بخرند؛آن فرزند پسر او را برای بهره وری ببرند،یعنی که شما به اشتراک به ما داده شده اید؛ مجاز نیستید مگر که مشترک باشید:...ایشان نسبت به فرزندان دروغ گویند... و نسبت به خویشتن نیز < پیمان شکن باشند>».۳
از سوی دیگر، هاشم رضی در دانشنامهی ایران باستان، به دستور قباد برای اشتراک زنان اشاره میکند:
« قباد شاه ساسانی خود امر به اشتراک زنان داد و این بدان سبب بود که روحانیان و طبقات مرفه الحال و ثروتمند و اشراف و درباریان و ثروتمندان، هر یک شبستان و حرمسرایی داشتند که زنان عقدی و صیغه هایی فراوان، علاوه بر کنیزانی که بدون قید و شرط در اختیارشان بود، در این حرمسراها می زیستند.»۴
در منابع تاریخی دیگر، از جمله تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران۵ و سیاستنامهی خواجه نظامالملک۶، توصیفاتی دربارهی ازدواج اشتراکی مزدکیان ارائه شده است. بر اساس این منابع:
- هرگاه مردی وارد اتاق زنی میشد، کلاهش را دم در میگذاشت تا دیگران متوجه شوند که او در حال همبستری است.
- مزدکیان معتقد بودند که زنان نباید ملک شخصی یک مرد باشند.
- این عقاید از ایران شمالی و جلگههای خزر گرفته شده بود و در سراسر شاهنشاهی گسترش یافت.
با توجه به مطالبی که دربارهی باور مزدکیان به اشتراک زنان گفته شد و آنچه اوتاکر کلیما در کتاب تاریخ جنبش مزدکیان آورده است، خسرو اول (انوشیروان) نهتنها از نظر سیاسی، بلکه از لحاظ شخصی نیز کینهی شدیدی از مزدک در دل داشت.
انتقام انوشیروان
«روزی مزدک به ملاقات شاه آمد و در کنار او چشمش به نیواندخت،مادر خسرو افتاد.پیامبر دل در او بست و از شاه خواست تا نیواندخت را در اختیار او بگذارد.این عمل با رسوم مزدکی مطابقت کامل داشت.شاه موافقت کرد و مزدک عازم اطاق ملکه شد.خسرو به نزد مزدک شتافته به روی پاهایش افتاد و آنها را در بغل گرفته بوسه داد و با تضرع از مزدک تمنا کرد که از قصدش منصرف گردد.مزدک سرانجام خواهش او را اجابت کرد و از اجرای هوسش چشم پوشید،خسرو بدین ترتیب با خوار کردن خود مادرش را نجات داد،ولی این حادثه در نظرش خفت بسیار بزرگی بود که نژاد شاهان در برابر این سخنگوی خلق متحمل می شد.همین امر حس انتقام را در وی برانگیخت و روز بروز بر شدت آن افزوده شد.»۷
با به قدرت رسیدن خسرو انوشیروان، او برای انتقام از مزدک و پیروانش دست به اقدامی خونین زد. نخست مزدک و یارانش را به بهانهی مناظره به دربار دعوت کرد و به آنها وعدهی عفو داد. اما در واقع این نیرنگی برای نابودی جنبش مزدکی بود.
به گزارش ابنمسکویه، شاهنشاه،مزدک و تمامی مریدان و همفکرانش را به قتل رساند.۸ برخی گزارشها نیز میگویند که وی و یارانش را وارونه به دار آویختند یا در چاه انداختند.
عبدالحسین زرینکوب در جلد دوم کتاب "تاریخ ایران بعد از اسلام" مینویسد: «همه برگزیدگان آیین مزدک هلاک، و به روایتی زنده به گور شدند»۹
روایات تاریخی حاکی از آن است که ۱۰۰ هزار مزدکی در این کشتار و در یک روز جان خود را از دست دادند.
شاهنامهی فردوسی و قتلعام مزدکیان
شاهنامهی حکیم ابوالقاسم فردوسی ماجرا را اینگونه حکایت میکند:
بدو گفت هر كو برين دين اوست
مبادا يكى را بِتَن مغز و پوست
بدان راه بد نامور صدهزار
بفرزند گفت آن زمان شهريار
كه با اين سران هرچ خواهى بكن
ازين پس ز مزدك مگردان سخن
بدرگاه كسرى يكى باغ بود
كه ديوار او برتر از راغ بود
پس از اینکه مردمان مزدکی را در باغی گرد آوردند، همه را قتل عام نمودند:
بكشتندشان هم بسان درخت
ز بر پاى و زيرش سر آگنده سخت
در ادامه، سرانجام مزدک را بیان میکند:
نگون بخت را زنده بر دار كرد
سر مرد بىدين نگون سار كرد
ازآن پس بكشتش بباران تير
تو گر باهشى راه مزدک مگير۱۰
بقایای این جنبش به نقاط دوردست مانند خراسان، ماوراءالنهر و کوهستانهای ایران پناه بردند.
نتیجهگیری
کشتار و قتلعام مزدکیان، آن هم با نیرنگ و با پوشش دعوت به مناظره، توسط انوشیروان نمونهای از خشونت افسارگسیخته و بیقاعدهی او در قبال دگراندیشان است. این برخورد و امثال این رفتارها، که مورد تأیید موبدان زرتشتی نیز بود، توسط جریانات باستانگرای اسلامستیز با تحریف و دروغ، وارونه جلوه داده میشود. این رفتار، که مربوط به دادگرترین پادشاه دورهی ساسانیان است، تصویری بسیار روشن از وضعیت ایران پیش از اسلام به ما ارائه میکند. اگر انوشیروان با چنین رفتارهایی دادگر بوده، دیگر پادشاهان چگونه بودهاند؟!
موضوع بر سر تأیید مزدک و مزدکیان نیست. موضوع بر سر رفتار عادلانه و انسانی، و نه وحشیانه، حتی در مواجهه با مخالفین است. مردمی که از فرط بیعدالتی و گرسنگی (که محصول همین سلسله و البته مشخصاً پدر انوشیروان بود) به این چنین باور غلطی روی آورده بودند، کم نبودند.و بعد توسط خود این استبدادگران قتل عام شدند و نه فقط لقب دادگری، بلکه نام انوشیروان (نوشینروان) را هم به سبب همین رفتار، از جانب موبدها (روحانیون زرتشتی) به دست آورد!
آیا انوشیروان، پادشاهی دادگر بود؟ بررسی تاریخی یک ادعای کهن
در طول تاریخ، هیچ سیستم سیاسیای بدون استفاده از قدرت و قوه قهریه شکل نگرفته و نخواهد گرفت. قدرت همواره با دشمنانی همراه است که حکومتها ناگزیر از مواجهه با آنان هستند. اما آنچه اهمیت دارد، نحوه برخورد با مخالفان و دشمنان است. در اندیشه اسلامی، حتی در مواجهه با دشمنان نیز عدالت نباید فراموش شود:
«دشمنی با گروهی شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید؛ عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیکتر است.» (سوره مائده، بخشی از آیه ۸)
حال اگر این اصل را معیار قرار دهیم، میتوانیم ادعای دادگری و عدلپیشگی برخی چهرههای تاریخی را محک بزنیم. یکی از این چهرهها، خسرو انوشیروان ساسانی است که برخی او را به لقب "دادگر" میشناسند. اما آیا او واقعاً یک پادشاه عادل بود؟ برای پاسخ به این پرسش، نگاهی به اسناد تاریخی میاندازیم.
روایات تاریخی از "دادگری" انوشیروان
پروفسور کریستین سن در کتاب خود "ایران در زمان ساسانیان"، گزارشی از رفتار خسرو انوشیروان با مخالفان، دشمنان و حتی نزدیکانش ارائه میدهد که شگفتآور و در عین حال تأملبرانگیز است. در یکی از این روایتها، طبری نقل میکند که انوشیروان برای اصلاح نظام مالیاتی شورایی برگزار کرد و از حاضران خواست اگر نظری دارند، بیان کنند. در ابتدا همه سکوت کردند، اما پس از تکرار درخواست، یکی از دبیران با احترام اشاره کرد که تحمیل مالیات دائمی بر اموال ناپایدار، در طول زمان به ظلم منجر خواهد شد. واکنش خسرو چه بود؟ او خشمگین شده و فریاد زد: «ای مرد ملعون و جسور! تو از چه طبقهای هستی؟» وقتی فرد پاسخ داد که از طبقه دبیران است، خسرو فرمان داد: «او را با قلمدان آنقدر بزنید تا بمیرد!» پس از اجرای این فرمان، سایر حاضران بهسرعت اظهار کردند که "خسرو، خراجهایی که مقرر فرمودی، همه مطابق عدالت است!". این اتفاق، تصویری واقعی از "عدالت" در حکومت انوشیروان ارائه میدهد.
قتل عام خانواده برای حفظ قدرت
یکی دیگر از جنبههای رفتار خسرو، برخوردش با اعضای خاندان سلطنتی است. او برای تحکیم قدرت خود، برادرانش، برادر زادگان و حتی پدربزرگ خود (اسپیدس) را به قتل رساند. تنها یکی از برادرزادگانش، کواذ، که مخفی شده بود، از این قتل عام جان سالم به در برد. اما وقتی بالاخره این راز فاش شد، خسرو دستور داد همان فردی که کواذ را پنهان کرده بود (آذر گنداذ، یکی از مقامات دربار) را نیز به قتل برسانند و مقام او را به پسرش بسپارند.
برخورد با فرزند خود؛ سرنوشت انوشگزاد
رفتار انوشیروان با فرزندش انوشگزاد نیز از نکات قابل توجه است. وقتی انوشگزاد علیه او شورش کرد، خسرو او را نکشت، اما مجازاتی برایش در نظر گرفت که کم از مرگ نداشت! بر اساس روایت پروکوپیوس، پادشاه دستور داد پلکهای انوشگزاد را با آهن گداخته بسوزانند تا دیگر نتواند پادشاهی را مطالبه کند. این مجازات به نوعی اطمینان حاصل کردن از محرومیت همیشگی او از سلطنت بود.
متن مستند از کریستین سن
برای آنکه هیچ تحریفی در منابع صورت نگیرد، عیناً متن روایت تاریخی را از کریستین سن نقل میکنیم:
**«آراء مردمان مطلع و اشخاص کاردان در نظر خسرو چندان ارزشی نداشت و حکایتی که طبری راجع به دفاتر مالیاتی جدید خسرو نقل کرده است،که اصلاح خراج مبتنی بر آن بود،این مطلب را می رساند.
خسرو شورایی منعقد کرد،که هرگاه کسی ایرادی دارد،اظهار کند.همه ساکت ماندند،چون پادشاه در دفعه سوم سوال خود را تکرار نمود،مردی از جای برخاست و با کمال احترام پرسید،که پادشاه خراج دائمی را بر اشیاء ناپایدار تحمیل فرموده و این به مرور زمان در اخذ خراج موجب ظلم خواهد شد.
آنگاه پادشاه فریاد بر آورد:«ای مرد ملعون و جسور!تو از چه طبقه مردمانی؟».آن مرد در جواب گفت:«از طبقه دبیرانم».پادشاه فرمود «او را با قلمدان آنقدر بزنید تا بمیرد!» . پس همه دبیران از جای برخاسته،آنقدر او را با قلمدان زدند تا هلاک شد.آنگاه همه حضار گفتند:«خسرو خراج هایی که مقرر فرمودی همه موافق عدالت است».
کاوس،که یکی از برادران خسرو بود و هوای تاج و تخت داشت،چنانکه دیدیم به قتل رسید.
برادر دیگرش ژم در میان بزرگان ایران،که از سلطنت خسرو ناراضی بودند،هواخواه داشت،لکن خسرو پیشدستی کرد و ژم را به قتل رسانید و برای اینکه از این گونه توطئه ها آسوده باشد،در عین حال همه برادران دیگرش را با پسرانشان و پدربزرگ خود اسپیدس را هلاک کرد.
فقط کواذ پسر ژم،که کنارنگ آذر گنداذ او را پنهان کرده بود،از این قتل عام نجات یافت.این راز آشکار نشد،مگر چند سال بعد.آنگاه به امر خسرو آذر گنداذ را،که پیری سالخورده بود،به قتل آوردند و مقام کنارنگی را به پسرش وهرام دادند.
... یکی دیگر از صاحبان مراتب،که به امر پدر خسرو دارای مقام شده بود،یعنی سرنخوارگان ماهبوذ،به همان نحو به قتل رسید.
...در زمان خسرو پسرش انوشگزاد طغیان کرد و این مصادف با وقتی بود،که خسرو به سختی مریض شده بود.خسرو شورش را فرو نشاند،اما انوشگزاد را هلاک نکرد و به کور نمودن او قناعت کرد،یا چنانکه پروکوپیوس حکایت نموده است،پلک چشم او را با آهن سرخ سوزانید و این باعث شد که انوشگزاد از جانشینی محروم گردد،یا به عبارت دیگر رسیدن به سلطنت بر او دشوار شود.»**
نتیجهگیری؛ آیا این رفتار، نشان عدالت است؟
جریانات باستانگرای اسلامستیز، همواره مسلمانان را به تعصب متهم میکنند. اما بررسی مستندات تاریخی نشان میدهد که این ادعاها تا چه حد گزینشی و غیرمنصفانه و در واقع به کیش خویش پنداشتن دیگران است. اگر آنچه خسرو انوشیروان انجام داد، "دادگری" است، پس ظلم و ستم چه معنایی دارد؟ وقتی پادشاهی، منتقدانش را با ضربات قلمدان به قتل میرساند، برای حفظ تاج و تخت دست به قتل عام خاندانش میزند و حتی فرزند خود را کور میکند،با مردم عادی که اکثریت در این نظام طبقاتی،جایگاهی نداشتند،چگونه برخورد می کرده؟!
آیا میتوان او را عادل نامید؟
تاریخ را باید با دقت خواند، نه با تعصب!
منبع: آرتور امانوئل کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب، ۱۳۶۸، صفحات ۵۰۴، ۵۰۵ و ۵۰۶.