| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۶۱۵ مطلب توسط «حسین عمرزاده» ثبت شده است

# خط ـ نوشته

 

تلفن همراهتون رو ساده، و اون رو هم حتماً سعی کنید بدون دوربین باشه؛ ساده‌ترین شکل ممکن.

خوب نیست؟ هم آنتن‌دهی خوبی دارن، هم به نسبت گوشی‌های هوشمند خیلی سبک‌تر هستن، هم نگهداری شارژ باتری بالایی دارند، و هم اینکه ذهنت رو مثل گوشی‌های هوشمند شلوغ و آشفته نمی‌کنن؛ و هم خیلی (اگرچه نه ۱۰۰ درصد) خیالت بابت حریم خصوصیت راحت‌تره.

فکرشو بکن: این گوشی‌های هوشمند، در جاسوسی هم هوشمند هستند. جدیداً طوری طراحی شدند که حتی نمی‌تونی باتری‌شو جدا کنی؛ دوربین پشت رو اگر به طریقی بپوشونی، دوربین جلو و سلفی طوری طراحی شده که امکان پوشوندنش نیست (یعنی همیشه در معرض تهدید هستی).

اینترنت هم که به تمام اطلاعاتت دسترسی می‌ده؛ از مخاطبین که فقط یک شماره تلفن به همراه نام و نام خانوادگی و گاهی هم اشاره‌ای به شغل یا… درش وجود داره (و به خودیِ خود اطلاعات ارزشمندیه)، گرفته تا گالری (یعنی تمام تصاویر و ویدیوهای شخصی و غیرشخصی)، دسترسی به میکروفون و… که عملاً نیازی به تعقیب و مراقبت از جانب کسی دیگه نیست و یا از تو جاسوسی کردن رو میسر می‌کنه، یا عامل تجسس شدن تو رو…
و تو دلت به این خوشه که (به طور مثال در دستگاه‌های آندرویدی)، فروشگاه گوگل پلی استور به‌صورت خودکار نرم‌افزارهای مشکوک رو اجازه نصب نمی‌ده، یا اینکه خیلی حرفه‌ای هستی و بلدی از طریق نشست‌های فعال، بدونی گوشیت هک شده یا…

دست بالای دست بسیاره؛ و اگه می‌تونی از این وسیله به اصطلاح هوشمند فاصله بگیری، می‌بینی که چقدر آسوده‌تری.

اگر هم نه (که دوست هم ندارم این «اگر» رو که جوری توجیه کردنه بکار ببرم)، سعی کن همیشه به چشم یه تهدید بهش نگاه کنی. هرجایی (به ویژه حریم خصوصیت، اتاق خواب، حمام و…) با خودت نبرش. اگه اصرار به استفاده کردن از سوشیال مدیا داری، نهایت تلاشتو بکن که از اینستاگرام و تیک تاک حتما دور باشی و حتی‌الامکان از برنامه‌های جایگزین بهتر، که بیشتر روی محتوای متنی متمرکزن، استفاده کنی.

مخلص کلام: خیلی مراقب باش، برادر من، خصوصاً شما خواهر بزرگوارم.

لزوماً هم به دید یک تهدید سیاسی به موضوعاتی که بالا گفتم نگاه نکن. حریم تو که ایمان، آرامش، آبرو و حرمت‌های تو رو شامل میشه، خیلی خیلی مهم‌تره.

بعضی ریسک‌ها نه سنگین، که مهلک هستن و غیرقابل جبران.

  • حسین عمرزاده

 

 

 

آیا می‌دانستیم پاول دوروف، مالک تلگرام ـ همان رسانه‌ای که هر روزه ما از آن استفاده می‌کنیم ـ اصلاً موبایل ندارد؟! این حقیقت شگفت‌آور، از زبان کسی بیان می‌شود که خود در قلب دنیای فناوری ایستاده و بهتر از بسیاری از ما سازوکار آن را می‌شناسد.

این موضوع، به‌ویژه برای پدران و مادرانی که دغدغه‌ی آینده‌ی فرزندشان را دارند، می‌تواند تلنگری جدی باشد. اگر نمی‌خواهیم فرزندان‌مان از دنیای مدرن و ابزارهای روز عقب بمانند، و از سوی دیگر توان مالی فراهم است، چرا به‌جای سپردن یک گوشی هوشمند ـ وسیله‌ای که به‌راستی می‌تواند اعتیادآور باشد و حتی تا خصوصی‌ترین مکان‌ها همراه فرزند بیاید و حریم او را به خطر اندازد ـ یک تلفن ساده و بدون امکانات اضافی در اختیارشان نگذاریم؟ تلفنی که فقط برای تماس باشد؛ و در کنارش یک لپ‌تاپ یا تبلت، هرچند معمولی، تا هم ابزار یادگیری و مطالعه باشد و هم فرصتی برای بهره‌مندی درست از اینترنت و نرم‌افزارهای آموزشی. اگر بر روی این وسیله نرم‌افزارهای کتابخانه‌ای نصب شود، چه بهتر؛ آینده‌ای سالم‌تر و سازنده‌تر پیش رویشان خواهد بود.

البته هیچ‌یک از این‌ها جایگزین مسئولیت والدین نمی‌شود. فرزند، جگرگوشه و تپش قلب پدر و مادر است؛ و مراقبت، هدایت و نظارت، همچنان وظیفه‌ای دائمی خواهد بود. فراموش نکنیم ابزاری که در دست می‌گیرد، نقشی اساسی در شکل‌گیری شخصیت و آینده‌ی او دارد.

از همین رو، شنیدن روایت مستقیم پاول دوروف درباره تجربه‌ی زندگی بدون موبایل، نه‌تنها جالب، که آموزنده است.

 

در ادامه، گفت‌وگوی او با تاکر کارلسون را می‌خوانید:

 

 

"TUCKER CARLSON: Where’s your phone? You didn’t leave it out?
PAVEL DUROV: I don’t use a phone. I haven’t used the phone for a year almost. I find it.
TUCKER CARLSON: France took it.
PAVEL DUROV: Oh, France took it. But even before it took it, I wasn’t using my phone. I didn’t have a SIM card in the phone. I just used it to test Telegram, the app. Because we have constant product updates, I have to test it at least twice a week. But I’m not a user of a phone.
TUCKER CARLSON: So I just want to say again, you’re an engineer too. I mean, you’re not like a marketing guy. You’re like a build the App guy. So you understand the technology.
PAVEL DUROV: Yes.

 

TUCKER CARLSON: Because you built it.

PAVEL DUROV: Yes.

TUCKER CARLSON: So you’re coming from a highly informed perspective when you make technology choices. Is that fair?

PAVEL DUROV: You could say so, yeah.

TUCKER CARLSON: One of the most informed probably in the world. And you don’t have a phone. What is that like, why don’t you have a phone?

PAVEL DUROV: Well, I don’t use phone regularly. Right. I probably own a phone, but I don’t use phone. I don’t carry a phone with me because I find it extremely distracting. I find it also potentially harming my privacy. And I also just. I don’t think it’s a necessary device for me to have when I want to focus on something. I would rather use my laptop or my iPad and put together some note or some interact with my team. Right. So I wouldn’t want to just open my phone and disappear there consuming short form content. And that’s why I don’t use a phone."

 

 

به فارسی:

 

 

تاکر کارلسون: موبایلت کجاست؟ بیرون نذاشتی؟

پاول دوروف: من از موبایل استفاده نمی‌کنم. تقریباً یک ساله که موبایل استفاده نکرده‌ام.

تاکر کارلسون: فرانسه موبایلت رو گرفت.

پاول دوروف: بله، فرانسه اون رو گرفت. اما حتی قبل از اینکه اون رو بگیرن، من از موبایلم استفاده نمی‌کردم. سیم‌کارت هم داخلش نداشتم. فقط برای تست تلگرام ازش استفاده می‌کردم، چون ما دائماً به‌روزرسانی محصول داریم و من باید دست‌کم دوبار در هفته اپلیکیشن رو امتحان کنم. اما به‌طور واقعی کاربر موبایل نیستم.

تاکر کارلسون: فقط می‌خوام دوباره روشن کنم: تو یک مهندس هم هستی. یعنی مثل یک آدم بازاریابی نیستی، بلکه کسی هستی که خودِ اپلیکیشن رو می‌سازه. پس فناوری رو می‌فهمی.

پاول دوروف: بله.

تاکر کارلسون: چون خودت اون رو ساختی.

پاول دوروف: بله.

تاکر کارلسون: پس وقتی در مورد فناوری تصمیم می‌گیری، از دیدگاهی کاملاً آگاهانه وارد می‌شی. درسته؟

پاول دوروف: می‌شه اینطور گفت، بله.

تاکر کارلسون: شاید یکی از آگاه‌ترین‌ها در دنیا. و تو موبایل نداری. این چه حسی داره؟ چرا موبایل نداری؟

پاول دوروف: خب، من به طور منظم از موبایل استفاده نمی‌کنم. درسته، احتمالاً یک موبایل دارم، اما ازش استفاده نمی‌کنم. موبایل همراهم نمی‌برم چون برام فوق‌العاده حواس‌پرت‌کننده‌ست. علاوه بر این، می‌تونه به حریم خصوصیم هم آسیب بزنه. و همچنین فکر نمی‌کنم وقتی می‌خوام روی چیزی تمرکز کنم، موبایل برای من وسیله‌ی ضروری باشه. ترجیح می‌دم از لپ‌تاپ یا آیپدم استفاده کنم، یادداشت‌هایی جمع‌بندی کنم یا با تیمم تعامل داشته باشم. درسته. نمی‌خوام فقط موبایلم رو باز کنم و اونجا غرق بشم در مصرف محتوای کوتاه و گذرا. به همین دلیل هم از موبایل استفاده نمی‌کنم.

 

 

دریافت ویدئوی مصاحبه

  • حسین عمرزاده

# خط _ نوشته

 

 

عده‌ای ــ به‌ویژه از میان افراد کم‌سواد یا ناآگاه ــ از تدیّن گریزان می‌شوند، تنها از بیم آن‌که مبادا دیگران آنان را «مُلّا» یا امثال این‌ها بخوانند؛ گویی این واژه‌ها را ناسزا و عیب به شمار می‌آورند.

اما عزیز من! این‌که حجابت را رعایت کنی و به پوشش خود حساس باشی، این‌که به نمازت پایبند بمانی و ارزش‌های دینی‌ات را پاس بداری، هیچ‌کدام به معنای «مُلّا» یا ... بودن نیست. این‌ها نشانه مسلمانیِ توست؛ گویای زندگی پاک و شخصیت سالم و برتری که داری.

پس از دینداری خود شرم نکن؛ بلکه با جان و دل بدان عمل کن و از آن لذت ببر. به یاد داشته باش: همه مسلمان نیستند و اساساً بسیاری به زندگی چارچوب‌مند باور ندارند. بنابراین نه می‌توان و نه باید انتظار داشت که همه یا هر کسی رفتار تو را تأیید کند یا بدان خشنود باشد.

قرآن که بخوانی درمی‌یابی آدم‌های نیک و درستکار، همواره در معرض ملامت و سرزنشِ سرزنش‌گران بوده‌اند. و آنان که استوار ماندند، ویژگی برجسته‌شان این بود که راه خویش را برگزیدند، هرچند خوشایند دیگران نبود یا آنان را نمی‌پسندیدند: «وَ لَوْ كَرِهَ…».

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

 

 

خانومم همیشه می‌گن که: «بچه‌ها آینه‌ی پدر و مادراشون هستند.»
یعنی با نگاه کردن به یک بچه، می‌تونی پدر و مادرشو مشاهده کنی.

و حقیقتاً هم اغلب اوقات، هر وقت حُسن یا سوء‌رفتاری رو در بچه‌ای دیدم، دیر یا زود متوجه شدم که از والدینش آموخته؛ حتی طرز راه رفتن!

 

الگوهای خوبی برای فرزندان‌مون باشیم.
اونا نباید تاوان خطاهای ما رو پس بدن یا ادامه‌دهنده‌ی اشتباهات ما باشند.

  • حسین عمرزاده

فقد جئتكم بقوم يحبون الموت كما تحبون الحياة.

 

گوینده‌ی عبارت یادشده خالد بن ولید رضي الله عنه است. ابن جریر طبری در تاریخ خود، و ابن کثیر در البدایة و النهایة، و همچنین دیگر مورخان نقل کرده‌اند که خالد رضي‌الله‌عنه نامه‌ای به پادشاه فارس نوشت و گفت:

 

"بسم الله الرحمن الرحيم، من خالد بن الوليد إلى ملوك فارس، فالحمد لله الذي حل نظامكم ووهن كيدكم، وفرق كلمتكم... فأسلموا وإلا فأدوا الجزية وإلا فقد جئتكم بقوم يحبون الموت كما تحبون الحياة. انتهى."

 

 

«بسم الله الرحمن الرحیم.

از خالد بن ولید به سوی پادشاهان فارس.
ستایش خدایی را که رشته‌ی نظام شما را گسست، نیرنگتان را سست گردانید، و کلمه‌ی شما را پراکنده ساخت... پس اسلام آورید، وگرنه جزیه بپردازید، وگرنه من نزد شما آمده‌ام با قومی که مرگ را دوست می‌دارند همان‌گونه که شما زندگی را دوست می‌دارید.»

 

 


پایان.


---

خداوند از خالد خشنود باد، و خداوند به امت، در روزگاری که خوار و بی‌پناه گشته، همانند او را روزی فرماید.

  • حسین عمرزاده

ربیع بن خُثَیم نزد عَلقَمه رفت و آمد می‌کرد. در آن محل، جماعتی ساکن بودند و راه گذرشان از مسجد می‌گذشت. روزی گروهی از زنان وارد مسجد شدند و ربیع تا زمانی که آنان بیرون نرفتند، حتی پلک هم نزد.

به او گفته شد: «چه چیز تو را بازمی‌دارد از اینکه نزد عَلقَمه بروی؟»
گفت:

"إن بابه مصفق وأنا أكره أن أوذيه."

«درِ خانه او به صدا باز و بسته می‌شود (یا: درِ خانه او صدادار است) و من دوست ندارم باعث آزار و اذیت او شوم.»

 

 

 

منبع: طبقات ابن سعد، ج۶، ص۱۸۳–۱۸۴.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

پی‌نوشت ۱: واژه‌ی مُصْفَق در عربی از ریشه‌ی «صَفْق» می‌آید. «صفق الباب» یعنی «در را به هم کوبیدن / محکم بستن». پس: الباب مُصْفَق = «در بسته است» (آن هم به‌صورت محکم). در این روایت، مقصود این است که درِ خانه‌ی علقمه بسته بوده و ربیع نمی‌خواسته آن را بکوبد یا محکم بزند تا مزاحمت و اذیت برای صاحب‌خانه ایجاد شود. یعنی معنای دقیق جمله این می‌شود: «درِ خانه‌اش بسته است، و من خوش ندارم با کوبیدن در او را آزار دهم.»

پی‌نوشت ۲: در همین روایت آمده است که ربیع هنگام ورود زنان به مسجد، تا خروج آنان حتی پلک هم نزد. این رفتار، نشان‌دهنده‌ی شدت حیای او در نگاه است؛ همان «غَضّ بصر» (چشم‌فروپوشی) که در تعالیم اسلامی از شاخص‌های بارز تقوا به‌شمار می‌رود. بدین‌سان، روایت حاضر دو بُعد از منش اخلاقی او را نشان می‌دهد: پرهیز از نگاه نادرست و پرهیز از آزار دیگری، حتی در کوچک‌ترین امور.


نکته قابل توجه این است که کنترل نگاه و رعایت حریم زنان، یکی از پایه‌های مؤکد اخلاقی و اجتماعی اسلام است و نه صرفاً یک امر شخصی یا محدود به زمان خاص.

با این حال، امروزه برخی افراد دیندار‌نما، با وقاحت تلاش دارند ریشه‌های این آموزه‌ها—از جمله مفهوم حجاب و غضّ بصر—را تحریف یا به‌کل انکار کنند؛ در حالی که نمونه‌های تاریخی مانند رفتار ربیع بن خثیم، روشنی و اصالت آموزه‌های اسلامی در زمینه‌ی رعایت حریم زنان را به‌روشنی نشان می‌دهد.

  • حسین عمرزاده

در بسیاری از موارد، اسلام‌ستیزان برای دشمنی با اسلام و حمله به آموزه‌های آن، نه به منابع اصیل و بنیادین شریعت رجوع می‌کنند و نه حقیقت این دین را در پرتو قرآن کریم، سنت پیامبر ﷺ (احادیث صحیح) و سیره صحابه و پیشوایان امت می‌سنجند. آنان به‌خوبی می‌دانند که بسیاری از رفتارهای خلاف عقل و شرع که به برخی از مسلمانان نسبت می‌دهند، هیچ جایگاهی در این منابع معتبر ندارد. از این‌رو، عمداً به رفتارها و باورهای نابخردانهٔ برخی افراد یا جوامع اشاره می‌کنند تا اسلام را بی‌پایه جلوه دهند؛ حال آن‌که راه درست شناخت هر آیینی، مراجعه به منابع اصیل و معیارهای اصلی آن است، نه عملکرد کسانی که گاه در ظاهر مسلمان‌اند اما در باطن از آموزه‌های دین فاصله‌ای بعید دارند.

سطح دینداری و آگاهی در میان همه مسلمانان یکسان نیست. برخی، به سبب معرفت عمیق و ایمان استوار، دین‌داری متعالی و مترقی دارند؛ و برخی دیگر، بر اثر جهل، ضعف ایمان یا نفوذ فرهنگ‌های بیگانه، به خرافات و رفتارهایی روی می‌آورند که از آموزه‌های اصیل دینی بسیار دور است. این واقعیت، هم در جوامع امروز دیده می‌شود و هم در طول تاریخ اسلامی، که منابع معتبر تاریخی آن را ثبت کرده‌اند.

یکی از نمونه‌های روشن این موضوع، روایتی است که عزالدین ابن‌اثیر جزری (م ۶۳۰ق) در الکامل في التاریخ آورده و نشان می‌دهد چگونه عده‌ای از مردم، در اثر ناآگاهی و ضعف عقیده، گرفتار خرافات شگفت‌انگیز و رفتارهایی کاملاً بی‌اساس شده‌اند:

 

فِي هَذِهِ السَّنَةِ (٤٥٦هـ)، فِي رَبِيعٍ الْأَوَّلِ، ظَهَرَ بِالْعِرَاقِ وَخُوزِسْتَانَ وَكَثِيرٍ مِنَ الْبِلَادِ جَمَاعَةٌ مِنَ الْأَكْرَادِ، خَرَجُوا يَتَصَيَّدُونَ، فَرَأَوْا فِي الْبَرِّيَّةِ خِيَمًا سُودًا، وَسَمِعُوا مِنْهَا لَطْمًا شَدِيدًا وَعَوِيلًا كَثِيرًا، وَقَائِلًا يَقُولُ: قَدْ مَاتَ سَيِّدُوكُ مَلِكُ الْجِنِّ، وَأَيُّ بَلَدٍ لَمْ يَلْطُمْ أَهْلُهُ عَلَيْهِ وَيَعْمَلُوا لَهُ الْعَزَاءَ قُلِعَ أَصْلُهُ، وَأُهْلِكَ أَهْلُهُ، فَخَرَجَ كَثِيرٌ مِنَ النِّسَاءِ إِلَى الْمَقَابِرِ يَلْطُمْنَ، وَيَنُحْنَ، وَيَنْشُرْنَ شُعُورَهُنَّ، وَخَرَجَ رِجَالٌ مِنْ سِفْلَةِ النَّاسِ يَفْعَلُونَ ذَلِكَ، وَكَانَ ذَلِكَ ضِحْكَةً عَظِيمَةً.

 

«در این سال (۴۵۶ هجری قمری)، در ماه ربیع‌الاول، در عراق و خوزستان و بسیاری از شهرها، گروهی از کردها پدیدار شدند که برای شکار بیرون رفته بودند. آنان در بیابان خیمه‌هایی سیاه دیدند و از آن خیمه‌ها صدای لطمه‌های شدید بر صورت و ناله‌های فراوان شنیدند، و کسی را شنیدند که می‌گفت: «آقای شما، پادشاه جنیان، مرده است؛ و هر شهری که مردمش بر او گرد نیایند و برایش مراسم سوگواری برپا نکنند، ریشه‌اش برکنده خواهد شد و اهلش نابود می‌گردند.»

پس بسیاری از زنان به سوی گورستان‌ها بیرون آمدند، بر صورت می‌زدند، نوحه‌سرایی می‌کردند و گیسوان خود را پریشان می‌ساختند، و مردانی از فرودستان و اوباش نیز چنین می‌کردند. این ماجرا مایه خنده و شگفتی بسیار بود.»

 

ابن‌اثیر ادامه می‌دهد که در روزگار او نیز حادثه‌ای مشابه رخ داده است:

 

وَلَقَدْ جَرَى فِي أَيَّامِنَا نَحْنُ فِي الْمَوْصِلِ، وَمَا وَالَاهَا مِنَ الْبِلَادِ إِلَى الْعِرَاقِ، وَغَيْرِهَا، نَحْوُ هَذَا، وَذَلِكَ أَنَّ النَّاسَ سَنَةَ سِتِّمِائَةٍ أَصَابَهُمْ وَجَعٌ كَثِيرٌ فِي حُلُوقِهِمْ، مَاتَ مِنْهُ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ، فَظَهَرَ أَنَّ امْرَأَةً مِنَ الْجِنِّ يُقَالُ لَهَا أُمُّ عُنْقُودٍ، مَاتَ ابْنُهَا عُنْقُودٌ، وَكُلُّ مَنْ لَا يَعْمَلُ لَهُ مَأْتَمًا أَصَابَهُ هَذَا الْمَرَضُ، فَكَثُرَ فِعْلُ ذَلِكَ، وَكَانُوا يَقُولُونَ: يَا أُمَّ عُنْقُودٍ اعْذُرِينَا قَدْ مَاتَ عُنْقُودٌ مَا دَرِينَا وَكَانَ النِّسَاءُ يَلْطُمْنَ، وَكَذَلِكَ الْأَوْبَاشُ.

 

«و نظیر این حادثه در روزگار ما نیز روی داد: در موصل و نواحی وابسته به آن تا عراق و دیگر جاها، در سال ششصد هجری، مردم دچار دردی سخت در گلو شدند که بسیاری را به کام مرگ کشاند. آنگاه شایع شد که زنی از جنیان، که او را «امّ عنقود» می‌نامند، پسرش «عنقود» مرده است، و هر کس برای او مراسم عزاداری نگیرد، به این بیماری گرفتار خواهد شد. پس چنین آیینی بسیار رواج یافت و مردم می‌گفتند:

«ای مادر عنقود، ما را ببخش، عنقود مرده و ما خبر نداشتیم.»

زنان در این مراسم بر صورت می‌زدند و اوباش نیز همین کار را می‌کردند.»

 

منبع: الکامل في التاریخ: جلد ۸، صص ۱۹۷-۱۹۸.

 

این روایت تاریخی، افزون بر ثبت یک رخداد اجتماعی، بازتاب‌دهندهٔ نگاه و داوری نویسنده نیز هست. ابن‌اثیر با عباراتی همچون «وَخَرَجَ رِجَالٌ مِنْ سِفْلَةِ النَّاسِ يَفْعَلُونَ ذَلِكَ» (و مردانی از فرودستان چنین می‌کردند) و «وَكَانَ ذَلِكَ ضِحْكَةً عَظِيمَةً» (این ماجرا مایه خنده و شگفتی بسیار بود)، صریحاً دیدگاه انتقادی و تمسخرآمیز خود را نسبت به این رفتارها بیان می‌کند.

این نوع گزارش‌ها نشان می‌دهد که در تاریخ جوامع مسلمان، همواره افرادی بوده‌اند که به‌علت ضعف آگاهی دینی یا تأثیرپذیری از باورهای بی‌اساس، به خرافات روی آورده‌اند. اما وجود چنین رفتارهایی نه تنها دلیلی بر ضعف آموزه‌های اسلام نیست، بلکه دلیلی روشن بر ضرورت بازگشت به منابع اصیل دین برای اصلاح باورها و رفتارهاست.

 

اسلام را باید با قرآن، سنت صحیح و سیره پیشوایان امت سنجید، نه با اعمال نادرست کسانی که نام مسلمان بر خود نهاده‌اند ولی از حقیقت ایمان و معرفت به دور مانده‌اند.

  • حسین عمرزاده

این واقعیت را بهاءالدین بن شداد، مورخ برجسته سیرهٔ صلاح‌الدین، در کتاب خود النوادر السُّلطانیة والمحاسن الیوسفیه به روشنی بیان می‌کند، زمانی که می‌نویسد:

 

"ولما تسلم عسقلان والأماكن المحيطة بالقدس شمّر عن ساق الجدّ والاجتهاد في قصده، واجتمعت عليه العساكر التي كانت متفرقة في الساحل بعد انقضاء لبانها من النهب والغارة فسار نحوه معتمداّ على الله معوضاً أمره إليه منتهزاً فرصة فتح باب الخير ."

«وقتی عسقلان [و غزه] و نواحی اطراف بیت‌المقدس به دستش رسید، با تمام جدیت و تلاش، آستین همت بالا زد و قصد حرکت به سوی آن منطقه کرد. سپاهانی که پس از پایان مأموریت یورششان، در سواحل پراکنده بودند، همگی گرد او جمع شدند. سپس به سوی بیت‌المقدس حرکت کرد، با توکل بر خدا و سپردن نتیجه کار به او، فرصت گشایش درهای خیر را مغتنم شمرد.»

 

ابن شداد: النوادر السلطانية، ص ١۳۴.

 


و در نتیجه، توانست پس از اشغالی که بیش از نود سال به درازا کشیده بود، بیت‌المقدس را آزاد سازد.

  • حسین عمرزاده

ابن وهب می‌گوید:

 

"نَذَرتُ أَنِّي كُلَّمَا اغْتَبْتُ إِنْسَاناً أَنْ أَصُوْمَ يَوْماً، فَأَجْهَدَنِي، فَكُنْتُ أَغْتَابُ وَأَصُوْمُ، فَنَوَيْتُ أَنِّي كُلَمَّا اغْتَبتُ إِنْسَاناً، أَنْ أَتَصَدَّقَ بِدِرْهَمٍ، فَمِنْ حُبِّ الدَّرَاهِمِ تَرَكتُ الغِيْبَةَ."

 

نذر کرده بودم که هرگاه غیبت کسی را بکنم، یک روز روزه بگیرم. اما این کار برایم طاقت‌فرسا شد؛ چرا که غیبت می‌کردم و سپس روزه می‌گرفتم. پس تصمیم گرفتم که هر بار غیبت کسی را کردم، یک درهم صدقه بدهم. و چون به درهم‌ها علاقه داشتم، غیبت را ترک کردم.

 

راوی (نقل‌کننده‌ی سخن) می‌گوید:

 

"قُلْتُ: هَكَذَا -وَاللهِ- كَانَ العُلَمَاءُ، وَهَذَا هُوَ ثَمَرَةُ العِلْمِ النَّافِعِ، وَعَبْدُ اللهِ حُجَّةٌ مُطْلَقاً، وَحَدِيْثُهُ كَثِيْرٌ فِي الصِّحَاحِ، وَفِي دَوَاوِيْنِ الإِسْلاَمِ، وَحَسْبُكَ بِالنَّسَائِيِّ وَتَعَنُّتِهِ فِي النَّقْدِ حَيْثُ يَقُوْلُ: وَابْنُ وَهْبٍ ثِقَةٌ، مَا أَعْلَمُهُ رَوَى عَنِ الثِّقَاتِ حَدِيْثاً مُنْكَراً."

 

به‌خدا سوگند، چنین بودند عالمان راستین. و این، ثمره‌ی علم نافع است. عبدالله (ابن وهب) در هر حال حجّت است؛ و احادیث او، هم در کتاب‌های صحیح حدیث و هم در سایر منابع معتبر اسلامی بسیار آمده است. و همین بس که نسائی – با آن دقت و سخت‌گیری مشهورش در نقد حدیث – درباره‌اش گفته: «ابن وهب ثقه (قابل اعتماد) است؛ و من سراغ ندارم که او حدیثی منکر از ثقات روایت کرده باشد.»

 

سیر أعلام النبلاء، جلد ۹، صفحه ۲۲۸.

  • حسین عمرزاده

شَعبی روایت کرده است:

 

وقتی زیاد، مسروق را به عنوان فرماندار منطقه‌ی «سِلسِله» منصوب کرد،
مسروق برای عزیمت از کوفه خارج شد و گروهی از قاریان برجسته‌ی این شهر، برای بدرقه با او همراه شدند.
در میان آنان، جوانی سوار بر اسبی دیده می‌شد.

چون گروه همراهان بازگشتند و تنها مسروق با جمعی اندک از یارانش باقی ماند،
آن جوان پیش آمد و بی‌درنگ چنین گفت:

 

«تو بزرگ و پیشوای قاریان اهل کوفه‌ای، و برترین‌شان در میان آنان.
اگر پرسیده شود: کدام یک از آنان برترین است؟ گفته می‌شود: مسروق.
اگر بگویند: داناترین کیست؟ گویند: مسروق.
و اگر بپرسند: فقیه‌ترینشان کیست؟ باز نام تو را خواهند برد: مسروق.
شکوه و فضیلت تو، مایه‌ی شکوه آنان است، و لغزش یا عیبت، مایه‌ی خفّت و زشتی برای آنان.
تو را به خدا سوگند می‌دهم ـ یا گفت: به خدا پناهت می‌دهم ـ که هرگز در دلت، اندیشه‌ی فقر را نپرورانی، یا گرفتار آرزوهای دور و دراز نشوی.»

 

مسروق گفت:

 

«آیا مرا در کاری که در آن وارد شده‌ام، یاری نمی‌کنی؟»

 

جوان پاسخ داد:

 

«به خدا سوگند، من از آنچه در آنی خشنود نیستم، پس چگونه در آن یاری‌ات دهم؟
بازگرد.»

 

و چون جوان از او دور شد، مسروق با دلی منقلب گفت:

 

مَا بَلَغَتْ مِنِّي مَوْعِظَةٌ مَا بَلَغَتْ مَوْعِظَةُ هَذَا الْفَتَى.

 

«هیچ موعظه‌ای را نیافتم که چون موعظه‌ی این جوان، بر جانم چنین اثر نهاده باشد.»

 

 

الزهد لأحمد بن حنبل، ص ۲۸۴.

 

 

پ.ن ها:

 

۱. مسرُوق بن أَجدَع بن مالک وادعی همدانی: امامی بزرگ، الگویی پارسا، و عالمی برجسته بود. کنیه‌اش «ابو عائشه» و از خاندان وادع، از قبیله‌ی همدان، و اهل کوفه بود.

او همان مسرُوق بن أَجدَع بن مالک بن أُمیّه بن عبدالله بن مُرّ بن سَلمان بن مَعمر است.

ابوبکر خطیب بغدادی گفته است: گفته شده که او در کودکی ربوده شد و سپس پیدا گردید، از همین رو «مسروق» (به‌معنای دزدیده‌شده) نامیده شد. او در شمار بزرگان تابعین و از جمله "مُخَضْرَمِيْن" به شمار می‌آید، یعنی کسانی که در زمان پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم) مسلمان شدند ولی توفیق دیدار ایشان را نیافتند. سیر أعلام النبلاء، ج ۴، ص ۶۳-۶۴.

 

۲. َإِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَوْ قَالَ: أُعِيذُكَ بِاللَّهِ أَنْ تُحَدِّثَ نَفْسَكَ بِفَقْرٍ أَوْ بِطُولِ أَمَلٍ

تو را به خدا سوگند می‌دهم ـ یا گفت: به خدا پناهت می‌دهم ـ که هرگز در دلت، اندیشه‌ی فقر را نپرورانی، یا گرفتار آرزوهای دور و دراز نشوی.

 

الف. ترس از فقر (حديث النفس بالفقر):
یعنی: «مبادا انگیزه‌ات از پذیرش این مسئولیت، ترس از فقر باشد.»
این ترس، می‌تواند انسان پارسا را از زهد و قناعت به دنیا و دل‌سپردگی به قدرت بکشاند.


ب. آرزوهای بلند و دراز (حديث النفس بطول الأمل):
یعنی: «و مبادا که دلبسته‌ی آینده‌ای دور و جاه‌طلبانه باشی.»
«طُولُ الأمل» در ادبیات اسلامی، از خصلت‌هایی‌ست که موجب غفلت از مرگ و مسئولیت می‌شود.

  • حسین عمرزاده

امام شافعی همواره به سرزمین غزه و زندگی در آن دلبسته بود، به حدی که گفته‌اند هرگاه دلتنگ آن می‌شد، شعری می‌سرود که عمق احساس او را نشان می‌دهد:

 

 

وإنّي لمشتاقٌ إلى أرضِ غزَّةَ
وإن خانَني بعدَ التفرُّق كِتماني

 

و من سخت مشتاق سرزمین غزّه‌ام،
هرچند پس از این جدایی، پنهان داشتن شوق، مرا یاری نمی‌کند...


---

سقَى اللهُ أرضا لو ظفرتُ بتُربِها
كَحَلتُ به من شِدّة الشوقِ أجفاني

 

خدا سیراب کند آن سرزمینی را که اگر به خاکش دست می‌یافتم،
از شدت اشتیاق، آن خاک را سرمه‌ی چشمانم می‌کردم...

 

 

معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۰۲-۲۰۳.

  • حسین عمرزاده

#چندـخطـکتاب

 

 

«سلطان صلاح الدين ايوبی فاتح بيت المقدس به گوش کردن قرآن خيلی علاقه داشت گاهی اوقات در برج خود از نگهبانان دو الی چهار جز از قرآن مجيد را گوش می کرد خيلی خاشع و خاضع و رقيق القلب بود. هرگاه قرآن را می شنيد ديدگانش اشکبار می گرديد.»

 


اصول و مبادی فهم قرآن، سيد ابوالحسن علي ندوي، ترجمه: محمد قاسم قاسمی، ص ۱۱۴.

  • حسین عمرزاده

گاهی بعضی حرف‌ها از بعضی آدم‌ها، عمیقاً آزرده‌ام می‌کنه.
نه فقط خود آن حرف، بلکه بیشتر از همه این فکر آزارم می‌ده که:
«من چه‌کار کردم؟ چه‌جور رفتار کردم که این آدم فکر کرده می‌تونه چنین چیزی رو راحت بگه؟!»

این سوال، از خود حرف بیشتر اذیتم می‌کنه.
با خودم مرور می‌کنم، دنبال نشونه‌ای از ضعف یا ناآگاهی یا ساده‌لوحی می‌گردم که شاید موجب سوءتفاهم شده.

با این حال، یکی از راه‌های تسلی دادن خودم اینه که بگم:

اگر چنین آدم‌هایی حرف نزنن و خود واقعی‌شون رو نشون ندن، چطور می‌شه اون‌ها رو از انسان‌های شریف، محترم و اهل حرمت تمییز داد؟
شاید همین بیرون‌ریختن بی‌پروای درون‌شون، لطفی باشه برای شناخت‌شون.

  • حسین عمرزاده

از امام شافعی رحمه‌الله دربارهٔ قَدَر پرسیدند، پس چنین سرود:

 

ما شئتَ كان وإن لم أشَأْ
وما شئتُ إن لم تشَأْ لم يكن

خلقتَ العبادَ على ما علمتَ
ففي العلمِ يجري الفتى والمُسِنّ

على ذا مننتَ وهذا خذلتَ
وهذا أعنتَ وذا لم تُعِنْ

فمنهم شقيٌّ ومنهم سعيدٌ
ومنهم قبيحٌ ومنهم حَسَنْ

 

 

یعنی:

 

(الهی) آن‌چه تو خواستی، شد، هرچند من نخواستم،
و آن‌چه من خواستم، اگر تو نخواستی، نشد.

بندگان را بر پایهٔ دانشی که داشتی آفریدی،
و جوان و سالخورده بر مدار همان علم می‌گردند.

بر این یکی لطف آوردی، و آن دگری را وانهادی،
این را یاری کردی، و آن را یاری نرساندی.

از ایشان، برخی تیره‌بخت‌اند و برخی سعادتمند،
برخی زشت‌خو، و برخی نیکوخصال.

 

 

منبع: شمس‌الدین ذهبی، المهذّب في اختصار السنن الكبير، جلد ۸، صفحهٔ ۴۲۱۶.

  • حسین عمرزاده

زهیر بن ابي‌أمیه (در دوران جاهلیت و قبل از اسلام):


يَا أَهْلَ مَكَّةَ، أَنَأْكُلُ الطَّعَامَ وَنَلْبَسُ الثِّيَابَ، وَبَنُو هَاشِمٍ هَلْكَى، لَا يَبْتَاعُونَ وَلَا يُبْتَاعُ مِنْهُمْ؟ وَاللَّهِ لَا أَقْعُدُ حَتَّى تُشَقَّ هٰذِهِ الصَّحِيفَةُ الْقَاطِعَةُ الظَّالِمَةُ.

ای مردم مکه! آیا ما غذا بخوریم و لباس بپوشیم، در حالی‌که فرزندان هاشم در آستانه‌ی نابودی‌اند، و نه چیزی از آنان خریده می‌شود و نه چیزی به آنان فروخته؟
به خدا سوگند، آرام نمی‌گیرم تا این عهدنامه‌ی ستمگر و پیوندبُر پاره نشود!



سیره ابن‌هشام، ج ۲، ص ۲۲۰.

  • حسین عمرزاده

حنابله، جایی برای بدعت‌گذار باقی نمی‌گذارند...

ابن کثیر (دمشقی شافعی) رحمه‌الله در کتاب البدایة والنهایة (جلد ۱۴، صفحه ۵۰) در شرح وقایع سال ۷۰۷ هجری درباره مردم گیلان می‌گوید:


وَبِلَادُهُمْ منْ أَحْصَنِ الْبِلَادِ وَأَطْيَبِهَا لَا تُسْتَطَاعُ، وَهُمْ أَهْلُ سُنَّةٍ وَأَكْثَرُهُمْ حَنَابِلَةٌ لَا يَسْتَطِيعُ مُبْتَدِعٌ أَنْ يَسْكُنَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ.

«سرزمین آن‌ها از مستحکم‌ترین و خوش‌آب‌وهواترین سرزمین‌هاست، دست یافتن به آن آسان نیست. ایشان اهل سنّت‌اند، و بیشترشان بر مذهب حنبلی‌اند؛ بدعت‌گذاری نمی‌تواند در میان ایشان ساکن شود.»


---

پاورقی:

گیلان که به عربی الجیلان معرّب شده است؛ یاقوت حموی در معجم‌البلدان می‌گوید: «جِیلان ـ با کسره جیم ـ نام ناحیه‌ای گسترده در پسِ سرزمین طبرستان است. عجم آن را کیلـان می‌نامند.»

  • حسین عمرزاده

از امّ سلمه رضي‌الله‌عنها روایت است که:

هنگامی که آیه‌ی:

﴿يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ﴾


(ای پیامبر ! به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمنان بگو) «چادرهای خود را بر خویش فرو افکنند، (و با آن سر و صورت و سینه هایشان را بپوشانند) [سوره احزاب، آیه ۵۹]

نازل شد،

خرجَ نساءُ الأنصارِ كأنَّ علَى رؤوسِهِنَّ الغِربانَ منَ الأَكْسِيَة.

زنان انصار چنان از خانه بیرون آمدند که گویی کلاغ‌هایی بر سرشان نشسته،
از بس که پوشش‌هایشان سیاه و یکدست بود.

سنن أبي داود (۶/ ۱۹۷) (۴۱۰۱).


صاحب کتاب عون المعبود في شرح سنن أبي داود در شرح عبارت:

كأن على رءوسهن الغربان (گویی بر سرشان کلاغ‌هایی بود) چنین گفته است:

( كأن على رءوسهن الغربان ) : جمع غراب ( من الأكسية ) : جمع كساء شبهت الخُمُر [ جمع خمار ] في سوادها بالغراب .

هذا ولا يُشترط اللون الأسود في حجاب المرأة ولكنه قد يكون أجود في السّتر من غيره.

مراد از «الغر‌بان»، جمع غراب (کلاغ) است،
و مراد از «الأَكْسِیَة»، جمع کساء (روپوش یا چادر).

در این جمله، خُمُر (جمع خمار، یعنی روسری‌ها یا پوشش‌های سر)
به سبب سیاهی‌رنگ‌شان، به کلاغ تشبیه شده‌اند.

و آنگاه می‌افزاید:

اگرچه در پوشش زن، رنگ سیاه شرط واجب نیست،
اما این رنگ از دیگر رنگ‌ها در پوشاندن و پوشش‌دهی، مناسب‌تر و کارآمدتر است.

پی‌نوشت:

معمولاً در بحث پیرامون موضوع حجاب، چه در مصادیق حجاب ناقص (که زمینه‌ساز معاصی نیز هست) و چه در حجاب کامل و مطابق با خواست و دستور شریعت، با چند طیف فکری مواجه‌ایم:

۱. گروهی که به‌صورت علنی با اسلام و آموزه‌های آن ـ از جمله حجاب ـ دشمنی و عناد دارند.

۲. کسانی که هرچند ظاهرِ عنادشان پنهان است، اما با سوءاستفاده از ناآگاهی و کم‌اطلاعی دینیِ جامعه، و از طریق تحریف، تقطیع و تفسیر به رأیِ آیات و روایات، درصدد نفی حکم حجاب‌اند.

۳. افراد ناآگاه و خودباخته‌ای از میان مسلمانان، که یا به شیوه‌ای ناجوانمردانه و از سر جهل، آیات را تلبیس می‌کنند، باطل را در پوشش حق عرضه می‌دارند، و دل‌های ناآگاه را به بیراهه می‌کشانند، یا کسانی که به دلیل ناتوانی در تطبیق روایات صحیح با زیست فردی و اجتماعی، منکر حجیت حدیث می‌شوند و خود را ناحق «قرآنی» می‌نامند؛ در حالی که تفصیل و صورت‌بندی بسیاری از احکام شرعی، تنها در سنت و حدیث محفوظ است.

۴. و سرانجام، گروهی دیگر که در خودباختگی با دسته‌ی پیشین شریک‌اند، اما با تظاهر به میانه‌روی و ادعای اعتدال‌گراییِ ساختگی (که عملاً با شریعت در تضاد است)، حقیقت را پنهان می‌کنند. آنان ذره‌بین شبهه به‌دست گرفته‌اند تا شاید بتوانند با تحریف معنای یک روایت یا مصادره به مطلوب، استدلالی نادرست برای اقناع هم‌فکران خود یا عوام جامعه فراهم آورند.

در مسیر فهم دین و حدود شریعت، باید به زنان و مردانی اقتدا کرد که شاهد نزول وحی بر پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه وسلم بودند؛ همان‌هایی که بی‌هیچ تعلل و سستی، گام‌به‌گام و جزء‌به‌جزء، در پی رضایت خداوند، اجر اخروی، و دوری از بدعت و گناه، احکام الهی را به‌تمامی به‌جا می‌آوردند. باید به سیره‌ی خاندان و صحابه‌ی شریف رسول خدا صلی الله علیه وسلم و رضي الله عنهم أجمعین رجوع کرد؛ آنان که معیار دین‌داری را در عمل معنا کردند، نه در ظاهرسازی و جدل.

  • حسین عمرزاده

از جمله منابع پرارجاع در تحلیل کورش هخامنشی در تاریخ باستان، «استوانه‌ی کورش» است؛ متنی که آن را منشور حقوق بشر معرفی می‌کنند. با این حال، در حوزه‌ی تاریخ‌نگاری انتقادی، همواره بر لزوم توجه به ماهیت ایدئولوژیک چنین متونی تأکید شده است؛ به‌ویژه آن‌جا که پای کتیبه‌های شاهی در میان است. در همین زمینه، دکتر حسین بادامچی در تحلیل خود بر استوانه‌ی کورش چنین می‌نویسد:

«استوانه کورش فرمانی را دربر دارد که کورش بزرگ به هنگام فتح بابل منتشر کرد. این کتیبه از لحاظ نوع ادبی جزو کتیبه های شاهی و یادبودی است.

از دیدگاه تاریخ نگاری کتیبه شاهی روایت یکطرفه تاریخ و همراه با اغراق و زیاده گویی است که بیشتر نشان دهنده ایدئولوژی رسمی است تا واقعیت‌های تاریخی.

... کتیبه های شاهی آثاری هستند که شاهان برای گرامی‌داشت واقعه‌ای خاص مانند پیروزی در جنگ یا ساخت معبدی برای خدایان می‌نوشتند و در‌واقع روایت رسمی تاریخ هستند.

برخی کتیبه ها برای اطلاع عموم منتشر می‌شد و در معرض دید قرار می‌گرفت، مانند کتیبه داریوش که بر دل کوه ثبت شد تا از جاده قابل دیدن باشد. برخی نیز دفن می‌شد، مانند کتیبه کورش که برای گرامی‌داشت بازسازی معبد مردوک نوشته شد و در بنای معبد دفن شد.»

دکتر حسین بادامچی، فرمان کورش بزرگ، نشر نگاه معاصر، درآمد و مقدمه، صص ۵،۷و۸.

از این منظر و البته با توجه به متن سخنان شخص کورش، استوانه‌ی کورش را باید نه به‌مثابه گزارشی بی‌طرف از واقعیت‌های تاریخی، بلکه به‌عنوان متنی در خدمت بازنمایی قدرت و تثبیت مشروعیت سیاسی تحلیل کرد؛ متنی که بیش از آن‌که بازتاب‌دهنده‌ی رخدادها باشد، بازتاب‌دهنده‌ی نگاه سلطنت است به رخدادها.

تصاویر صفحات:

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

سوار اتوبوس (درون‌شهری) بودم.
ایستگاه به ایستگاه توقف، مسافری سوار، مسافری پیاده...
در یکی از این ایستگاه‌ها، بانویی سالخورده سوار شد.
چند لحظه بیشتر نگذشته بود که گویا فهمید ماشین رواشتباه سوار شده.
با احترام از راننده خواست که نگه‌داره تا پیاده بشه.

تا این‌جای ماجرا طبیعیه. اما چیزی که عجیب و ناخوشایند بود، واکنش یکی از مسافرها بود.
نه راننده، که خودش مسئول اتوبوسه، بلکه یک مسافر که هیچ ربطی به موضوع نداشت، شروع کرد به غر زدن!
با لحنی تند و طلبکارانه سر اون زن بی‌چاره که:
«خب از اول می‌پرسیدی دیگه! چرا دقت نکردی؟!»

پیرزن، چندبار عذر خواست.
اما فایده‌ای نداشت؛ بعضی‌ها نه فقط نمی‌شنون، که انگار میل دارن کسی رو خرد کنن.
زن پیاده شد و رفت. اما اون آقا، همچنان ادامه می‌داد.
درست مثل کسی که دلش می‌خواد هرطور شده، خودش رو محق نشون بده، حتی به قیمت رنجوندن دل یه انسان سالخورده.

راستش، اگر راننده چیزی می‌گفت، شاید هنوز قابل درک بود. چون دست‌کم درگیر نظم و مسیر بود.
ولی یه مسافر؟ واقعاً چرا باید کسی که هیچ نقشی توی ماجرا نداره، این‌قدر اظهار نظر کنه؟
اگر خودش رو جای اون زن نمی‌ذاره، نمی‌تونه برای یه لحظه، مادرش یا خواهری یا عزیزی رو تصور کنه که یه روز، یه جا، به خاطر یه اشتباه کوچیک، محتاج کمی ملاحظه‌ست؟

گاهی سکوت، نه‌فقط احترامه، بلکه نشونه‌ی بلوغ و فهمه.
بعضی حرف‌ها، وقتی گفته نشن، آدم سنگین‌تر و شریف‌تر به‌نظر میاد.
چون یه کلمه‌ی نابجا، بی‌اون‌که فایده‌ای داشته باشه، می‌تونه تلخی ایجاد کنه.

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم چه زیبا فرمود:

مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْرًا أَوْ لِيَصْمُتْ
«هركس به الله و روز قيامت ايمان دارد، پس باید سخن نیک بگويد يا ساكت شود.»


منبع روایت: متفق علیه

  • حسین عمرزاده

روایت سقوط یک دل: داستان عبدة بن عبدالرحیم

در یکی از برگ‌های تاریخ، در سال ۲۷۸ هجری، ابن‌کثیر ـ مورخ بزرگ اسلامی ـ در کتاب سترگ البدایة و النهایة، ماجرایی عجیب و تلخ را ثبت کرده است؛ ماجرایی که آغازش نور بود و پایانش تاریکی... همه‌چیز از یک نگاه شروع شد، و به سقوط کامل ایمان انجامید.

شخص این ماجرا عبدة بن عبدالرحیم است؛ مردی که در روزگار خود، به روزه‌داری و شب‌زنده‌داری شهره بود. حافظ قرآن بود و اهل جهاد، به‌ویژه در مرزهای سرزمین روم. مردی که عبادتش زبان‌زد بود، مجاهداتش مشهور، و دل‌سپردگی‌اش به کتاب خدا، ستوده. اما ابن‌کثیر، با تمام آشنایی‌اش به فضائل این مرد، هنگامی که خبر مرگش را در حوادث سال ۲۷۸ نقل می‌کند، با صراحتی شگفت‌انگیز می‌نویسد: «قَبَّحهُ الله»؛ خدا خوارش کند!

چرا؟ مگر چنین مردی شایسته لعن است؟ حافظ قرآن، شب‌زنده‌دار، مجاهد در راه خدا؟!

پاسخ ابن‌کثیر در ادامه روایت روشن می‌شود؛ داستانی که عبرتی‌ست برای دل‌هایی که در غفلت‌اند.

در یکی از نبردها، مسلمانان در حال محاصره یکی از دژهای روم بودند. عبده، همچون همیشه، در کنار مجاهدین حضور داشت. در همین هنگام، زنی از رومیان، از پنجره‌ای ظاهر شد. زنی زیبا، از اهالی سرزمین دشمن. و عبده... نگاهی کرد. نگاهی ساده، اما بلند. همان نگاهی که بسیاری آن را بی‌اهمیت می‌شمارند.

همین نگاه، آغاز سقوط بود.

كل الحوادث مبداها من النظر ... ومعظم النار من مستصغر الشرر

كم نظرة فتكت في قلب صاحبها ... فتك السهام بلا قوس ولا وتر

والمرء ما دام ذا عين يقلبها ... في أعين الغيد موقوف على الخطر

يسر مقلته ما ضر مهجته ... لا مرحبا بسرور عاد بالضرر

چه بسیار آتشی که از جرقه‌ای کوچک زاده می‌شود. چه بسیار نگاهی که بی‌کمان و بی‌وتر (زِه)، همچون تیر، دل را می‌شکافد. انسان تا چشم دارد و در چشمان زیبارویان می‌نگرد، همیشه در معرض خطر است. آن‌چه چشم را می‌رباید، چه بسا دل را می‌سوزاند؛ و چه شادی‌ای است که با اندوه بازگردد؟

عبده به زن نگریست، نگریست و نگریست... و نگاه، به عشق انجامید. دلش به دام افتاد. آن‌قدر که با آن زن مکاتبه کرد.

و زن، برای عشقش یک شرط گذاشت: باید از اسلام خارج شوی.

عبده، مردی که حافظ قرآن بود، مردی که در رکاب مسلمانان شمشیر زده بود، یک‌باره دل از همه برید. ناگهان مسلمانان دیدند که او دیگر در صف‌شان نیست. کنار همان زن ایستاده بود. و نه‌تنها از اسلام تبرّی جسته، بلکه آشکارا نصرانیت خود را اعلام کرده بود.

خبر، همچون صاعقه‌ای، دل مجاهدین را لرزاند. کسی که تا دیروز «لا إله إلا الله» می‌گفت، امروز «خدا یکی از سه خداست» را فریاد می‌زند! مردی که بر توحید می‌بالید، اکنون صلیب به گردن آویخته! کسی که گوشت حرام را نمی‌نگریست، اینک خوک می‌خورد!

و این پایان ماجرا نبود.

مدتی گذشت. یکی از مسلمانان، به‌تصادف، او را دید. در همان حال، در همان لباس، با همان صلیب. دلش لرزید. به‌سراغش رفت و گفت: ای فلانی، نمازهایت چه شد؟! خواست یاد گذشته را در دلش زنده کند؛ روزهایی که شب‌ها را به شب‌زنده‌داری می‌گذراند، در حلقه صالحین می‌نشست، و انس‌اش با قرآن بود؛ با کلام خداوند عزیز. گفت: روزه‌هایت چه شد؟ قرآن در سینه‌ات کجاست؟ هیچ نمانده؟ همه‌چیز رفت؟!

و پاسخ عبده، لرزه بر جان می‌اندازد.

گفت: بدان که من تمام قرآن را فراموش کرده‌ام، و هیچ‌چیز از آن در سینه‌ام باقی نمانده... جز یک آیه:


 رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ

ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ ۖ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

چه بسا کسانی که کافر شدند دوست دارند (و آرزو می کنند) که ای کاش مسلمان بودند.

بگذار آنها بخورند، و بهره گیرند، و آرزوها (ی دراز) سرگرم (وغافل) شان سازد، پس بزودی خواهند دانست. [آیات ۲ و ۳ سوره‌ی الحِجر]

خدا، همه قرآن را از یادش برد، جز همین یک آیه؛ آیه‌ای که همچون آتش در دلش می‌سوخت.

پایانی سهمناک برای مردی که با قرآن آغاز کرده بود...

پناه می‌بریم به خدا. و از او عفو و سلامتی می‌طلبیم.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest