| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۹۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیشینیان نیک» ثبت شده است

دارقطنی می گوید:

 

 

أصول أحاديث الإسلام أربعة: حديث «إنما الأعمال بالنيات» ، وحديث «من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه» ، وحديث «الحلال بين والحرام بين» وحديث «ازهد في الدنيا يحبك الله».


اصول و پایه های احادیث اسلام چهار تا است:

 

الف: انما الاعمال بالنیات …”(یعنی ارزش هر عملی در گرو نیتی است که آن عمل با خود دارد)
ب: ” من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه… (از نشانه‌های نیکو بودن اسلام فرد این است که آنچه به او مربوط نیست، رها کند)
ج:” الحلال بین والحرام بین….”(حلال واضح و آشکار است و حرام هم آشکار و واضح است)
د: ” ازهد فی الدنیا یحبک الله…”(به دنیا بی رغبت باش تا خداوند دوستت بدارد).


 

شرح البخاري للسفيري المجالس الوعظية في شرح أحاديث خير البرية - المجلس الرابع، ج ۱، ص ۱۰۸.

  • حسین عمرزاده

ابو خلاد رحمه الله:

 


"ما من قوم فيهم من يتهاون بالصلاة ولا يأخذون على يديه إلا كان أول عقوبتهم إن ينقص من أرزاقهم."

«هیچ قومی نیست که در میانشان کسانی نماز را سبک بشمارند و دیگران آنان را باز ندارند، مگر آن‌که نخستین مجازات‌شان این است که از رزق و روزی‌شان کاسته می‌شود.»

 

 

فتح الباری، ابن رجب، ج ۳، ص ۱۴۴.

  • حسین عمرزاده

ربیع بن سلیمان ـ رحمه‌الله ـ که از دانش‌آموزان امام شافعی بود، گیرایی ضعیفی داشت؛ تا جایی‌که یک بار امام شافعی یک مسأله را چهل بار تکرار نمود، اما ربیع ـ رحمه‌الله ـ آن را نفهمید.
در این حال، ربیع به‌خاطر شرم و خجالت از مجلس امام شافعی برخاست.
امام شافعی او را در جایی خلوت صدا زد و به قدری آن مسأله را تکرار کرد تا اینکه ربیع بالاخره متوجه شد و آن را فهمید.


نقل شده که امام شافعی به او فرمود:

 

"لَو أمكننى أَن أطعمك الْعلم لأطعمتك."

«ای ربیع! من اگر این توانایی را می‌داشتم که علم را به تو بخورانم، قطعاً این کار را انجام می‌دادم.»

 


 

تاج الدین السبکی، طبقات الشافعیة الکبرى، ج ۲، ص ۱۳۴.

  • حسین عمرزاده

مردی از اهل شام بود که نیرومند و دلیر به شمار می‌رفت و گاه‌گاه به دیدار عمر بن خطّاب رضي الله عنه می‌آمد.
مدّتی از او خبری نشد. عمر احوالش را جویا شد. آشنایان گفتند:
«ای امیرالمؤمنین، گرفتار شراب‌خواری شده است!»

عمر، کاتب خود را فراخواند و فرمود بنویسد:

 

«از عمر بن خطّاب به فلان بن فلان،
سلام بر تو.
ستایش خدایی را سزاست که جز او هیچ‌کس شایسته‌ی پرستش نیست؛
او آمرزنده‌ی گناه، پذیرنده‌ی توبه، سخت‌کیفر و صاحب نعمت است؛
هیچ معبودی (به حق) جز او نیست، بازگشت به سوی اوست:
(غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِير [غافر : ۳]).»

 

سپس عمر به یارانش گفت:
«برای برادرتان دعا کنید تا خداوند دلش را به سوی حق بازگرداند و توبه‌اش را بپذیرد.»

 

وقتی نامه‌ی خلیفه‌ی عادل به دست آن مرد رسید، آن را خواند و پیوسته با خود می‌گفت:
غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ

«آمرزنده‌ی گناه، پذیرنده‌ی توبه، سخت‌کیفر...
مرا از عذابش بیم داده و در عین حال، وعده‌ی بخشش داده است!»

این را می‌گفت و اشک می‌ریخت تا آن‌که توبه کرد و از شراب دست کشید و دیگر بدان بازنگشت.

 

چون خبرِ توبه‌ی آن مرد شامی به عمر فاروق رسید، شادمان شد و گفت:
«شما نیز چنین باشید؛ هرگاه برادرتان دچار لغزشی شد، او را راهنمایی کنید و به راه درست بازگردانید. از خدا بخواهید توفیق توبه را نصیبش گرداند، و مبادا شیطان را بر ضدّ برادرتان یاری کنید.»

 

 

تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه ۳ سوره غافر.

  • حسین عمرزاده

محمد بن سیرین رحمه‌الله می‌گوید: شبی نزد ابوهریره رضی‌الله‌عنه بودیم. او گفت:

 

 

"اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِأَبِي هُرَيْرَةَ، وَلِأُمِّي، وَلِمَنِ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا."

«خدایا! ابو‌هریره و مادرش را بیامرز، و هر کس را که برای آن دو استغفار می‌کند نیز بیامرز.»

 

سپس (ابن سیرین) ادامه داد:

 

"فَنَحْنُ نَسْتَغْفِرُ لَهُمَا حَتَّى نَدْخُلَ فِي دَعْوَةِ أَبِي هُرَيْرَةَ."

«ما هم برایشان استغفار می‌کنیم تا در دعای ابوهریره شریک شویم.»

 

 

الأدب المفرد، ص ۲۸، ش ۳۷.

 

 

اللّهُمَّ اغفِر لأَِبی‌هُرَیرَةَ وَ لأُِمِّهِ
خدایا، ابوهریره و مادرش را بیامرز. آمین.

  • حسین عمرزاده

خلیل بن أحمد فراهیدی رحمه الله:

 

 

"مَا سَمِعْتُ شَيْئًا إِلَّا كَتَبْتُهُ، وَلَا كَتَبْتُهُ إِلَّا حَفِظْتُهُ، وَلَا حَفِظْتُهُ إِلَّا نَفَعَنِي."

«چیزی نشنیدم مگر اینکه آن‌را نوشتم، چیزی ننوشتم مگر اینکه حفظش کردم، و چیزی را که حفظ کردم جز آنکه به کارم آمد، نبود.»

 

 

جامع بیان العلم وفضله لابن عبد البر، ج ۱، ص ۳۳۵.

 

 

پ.ن: امام ذهبی رحمه الله در زندگینامه‌ی خلیل بن احمد نوشته است:

 

"الخَلِيْلُ بنُ أَحْمَدَ الفَرَاهِيْدِيُّ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ 

الإِمَامُ، صَاحِبُ العَرَبِيَّةِ، وَمُنْشِئُ عِلْمِ العَرُوضِ، البَصْرِيُّ، أَحَدُ الأَعْلاَمِ. حَدَّثَ عَنْ: أَيُّوْبَ السِّخْتِيَانِيِّ، وَعَاصِمٍ الأَحْوَلِ، وَالعَوَّامِ بنِ حَوْشَبٍ، وَغَالِبٍ القَطَّانِ.

أَخَذَ عَنْهُ: سِيْبَوَيْه النَّحْوَ، وَالنَّضْرُ بنُ شُمَيْلٍ، وَهَارُوْنُ بنُ مُوْسَى النَّحْوِيُّ، وَوَهْبُ بنُ جَرِيْرٍ، وَالأَصْمَعِيُّ، وَآخَرُوْنَ.

وَكَانَ رَأْساً فِي لِسَانِ العَرَبِ، دَيِّناً، وَرِعاً، قَانِعاً، مُتَوَاضِعاً، كَبِيْرَ الشَّأْنِ.

يُقَالُ: إِنَّهُ دَعَا اللهَ أَنْ يَرْزُقَه عِلْماً لاَ يُسبَقُ إِلَيْهِ، فَفُتِحَ لَهُ بِالعَرُوضِ، وَلَهُ كِتَابُ (العَيْنِ) فِي اللُّغَةِ.

وَثَّقَهُ: ابْنُ حِبَّانَ.

وَقِيْلَ: كَانَ مُتَقَشِّفاً، مُتَعَبِّداً.

قَالَ النَّضْرُ: أَقَامَ الخَلِيْلُ فِي خُصٍّ لَهُ بِالبَصْرَةِ، لاَ يَقْدِرُ عَلَى فَلْسَيْنِ، وَتَلاَمِذتُهُ يَكسِبُوْنَ بِعِلْمِهِ الأَمْوَالَ، وَكَانَ كَثِيْراً مَا يُنشِدُ:

وَإِذَا افْتَقَرْتَ إِلَى الذَّخَائِرِ لَمْ تَجِدْ ... ذُخْراً يَكُوْنُ كَصَالِحِ الأَعْمَالِ

وَكَانَ -رَحِمَهُ اللهُ- مُفْرطَ الذَّكَاءِ.

وُلِدَ: سَنَةَ مائَةٍ.

وَمَاتَ: سَنَةَ بِضْعٍ وَسِتِّيْنَ وَمائَةٍ.

وَقِيْلَ: بَقِيَ إِلَى سَنَةِ سَبْعِيْنَ وَمائَةٍ."

 

 

ترجمه:

 

«خلیل بن احمد فراهیدی، ابوعبدالرحمن،
از پیشوایان بزرگ زبان عربی و بنیان‌گذار علم «عَروض» بود. او از دانشمندان برجسته بصره و از نام‌های درخشان در تاریخ دانش عربی به شمار می‌رفت.

او از استادانی چون ایوب سِختیانی، عاصم اَحول، عوام بن حوشَب و غالب قَطّان روایت کرده است.

از شاگردان او می‌توان سیبویه (در نحو)، نضر بن شُمَیل، هارون بن موسی نحوی، وهب بن جریر، اصمعی و جمعی دیگر را نام برد.

خلیل، پیشوایی کم‌نظیر در زبان عربی بود؛ مردی دین‌دار، پارسا، قانع و فروتن، و در عین حال شخصیتی والا و صاحب‌مقام.

گفته‌اند روزی دعا کرد و از خداوند خواست تا دانشی به او عطا کند که پیش از او کسی بدان دست نیافته باشد، و در نتیجه، علم عروض به او عطا شد. همچنین او مؤلف کتاب مشهور «العَین» در زبان عربی است.

ابن حِبّان، او را دانشمندی مورد اعتماد دانسته است.

گفته‌اند که او زاهد و اهل عبادت بود.

نضر بن شمیل گفته است: خلیل در کلبه‌ای کوچک در بصره زندگی می‌کرد و حتی از عهدهٔ دو سکهٔ مسین (پول خرد) هم برنمی‌آمد، در حالی که شاگردانش با بهره‌گیری از دانش او ثروت فراوان می‌اندوختند. او بسیار این بیت را می‌خواند:

 

وَإِذَا افْتَقَرْتَ إِلَى الذَّخَائِرِ لَمْ تَجِدْ ... ذُخْراً يَكُوْنُ كَصَالِحِ الأَعْمَالِ

 

«و هرگاه در جست‌وجوی اندوخته‌ای بودی،
هیچ ذخیره‌ای را همانند اعمال صالح نمی‌یابی.»

 

خداوند رحمتش کند، مردی بود با هوشی استثنایی.

زادروزش سال صد هجری بود،
و در حدود سال صد و شصت و چند درگذشت،
و بنا بر روایتی دیگر، تا سال صد و هفتاد هجری زنده بود.»

  • حسین عمرزاده

"مردانی که خداوند درباره [و در شأن] آنها قرآن نازل کرد."

 


مَرثَد بن أبی مرثد الغنوی - رضي الله عنه - مردی شجاع، درست‌کردار و وفادار بود. پیش از اسلام در مکه می‌زیست و با زنی مشرک و بدکاره از آن شهر، به نام «عَناق»، سابقه‌ی دوستی و رابطه‌ی نامشروع داشت. اما هنگامی که نور اسلام در مکه تابید، قلبش به حق گرایید و ایمان آورد و همراه پیامبر خدا ﷺ به مدینه هجرت کرد.

روزی رسول خدا ﷺ او را به مأموریتی بسیار دشوار فرستاد: باید شبانه به مکه می‌رفت تا چند تن از مسلمانانی را که هنوز در بند مشرکین بودند آزاد کرده و پنهانی به مدینه بازگرداند. مرثد بی‌درنگ پذیرفت؛ چراکه از مردان فداکار و شجاع پیامبر بود و ایمانش در برابر هیچ خطری نمی‌لرزید.

 

مرثد شبانه وارد مکه شد و در سایه‌ی کوه‌ها پنهان گشت تا شناخته نشود. در همان هنگام، ناگهان صدایی آشنا شنید:
«مرثد! تویی؟»
برگشت و دید عناق است. او هنوز مرثد را به یاد داشت. به او گفت: «بیا، امشب نزد من بمان!»
مرثد با آرامی پاسخ داد: «عناق! خداوند زنا را حرام کرده است.»
عناق که به مرادش نرسید، خشمگین شد و با فریاد مردم قریش را خبر کرد:
«ای مردم! این همان مردی است که اسیران شما را آزاد کرده و با خود می‌برد!»
مشرکین از هر سو به دنبالش تاختند. مرثد، با زیرکی در تاریکی پنهان شد و خود را از چنگ آنان رهانید. تا فروکش کردن جست‌وجو، در میان سایه‌ی کوه‌ها ماند، سپس یکی از مسلمانان اسیر را برداشت و شبانه از مکه بیرون برد و او را به مدینه رساند.

 

وقتی به مدینه رسید، نزد پیامبر خدا ﷺ رفت و ماجرا را تعریف کرد؛ از مأموریت و نجات اسیر گرفته تا دیدار با عناق. سپس پرسید:


«یا رسول‌الله، آیا اجازه می‌دهی با عناق ازدواج کنم؟»
دو بار سؤالش را تکرار کرد. پیامبر ﷺ چیزی نفرمودند تا آن‌که این آیه نازل شد؛ آیه‌ای از سوره‌ی نور:

{الزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ  وَحُرِّمَ ذَٰلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}

یعنی: «مرد زنا‌کار جز با زن زنا‌کار یا مشرک ازدواج نمی کند، و زن زنا‌کار را جز مرد زنا‌کار یا مشرک به ازدواج خود در نمی‌آورد، و این (امر) بر مؤمنان حرام شده است.» [النور : ۳]

سپس پیامبر ﷺ به مرثد فرمود که ازدواج با آن زن برای او روا نیست.
مرثد هم فوراً و بی‌ چون و چرا، با فروتنی و ایمان پذیرفت و اطاعت کرد.

 

مرثد پس از آن، از یاران دلاور در میدان‌های جهاد ماند و در راه خدا پایدار بود. او نمونه‌ی انسانی است که در میان خواسته‌های نفس و فرمان الهی، راه بندگی را برگزید؛ ایمانی راستین که در برابر عشق و گذشته استوار ماند، و قلبی که پاکی و رضای خدا را بر هر میل و خواهش شخصی مقدم داشت.

  • حسین عمرزاده

از سفیان ثوری (رحمه‌الله) نقل شده که امام جعفر صادق (رحمه‌الله) فرمودند:


 

" إِذَا جَاءَكَ مَا تُحِبُّ؛ فَأَكْثِرْ مِنَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»"

«وقتی چیزی را که دوست داری به دست آوردی، زیاد بگو: الحمدُ لله (خدا را شکر).


 

"وَإِذَا جَاءَكَ مَا تَكْرَهُ؛ فَأَكْثِرْ مِنْ: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ»"

وقتی با چیزی روبه‌رو شدی که دوستش نداری، زیاد بگو: لا حولَ ولا قوّةَ إلّا بالله (هیچ نیرو و توانی جز به یاری خدا نیست).

 

 

"وَإِذَا اسْتَبْطَأْتَ الرِّزْقَ؛ فَأَكْثِرْ مِنَ «الاسْتِغْفَارِ»"

و اگر احساس کردی که رزق و روزی‌ات کم است، زیاد بگو: أستغفرُ الله (از خدا آمرزش می‌خواهم).»

 

 

سفیان (رحمه‌الله) در ادامه می‌گوید:

«از این نصیحت، بهره‌ بردم.»

 


المجالسة وجواهر العلم، ج ۴، ص ۵۳۰.

  • حسین عمرزاده

عبدالله بن مسعود رضي الله عنه:

 

 

"إِنَّ مِنَ الْإِيمَانِ أَنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ الرَّجُلَ لَيْسَ بَيْنَهُمَا نَسَبٌ قَرِيبٌ وَلَا مَالٌ أَعْطَاهُ إِيَّاهُ وَلَا مَحَبَّةٌ إِلَّا لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ."


«از جمله‌ی ایمان آن است که انسان، دیگری را نه به سبب خویشاوندی و نه به خاطر مالی که به او می‌بخشد، دوست بدارد؛ بلکه محبتش تنها به خاطر خداوند عزّ‌و‌جل باشد.»

 

الإخوان لابن أبي الدنيا، ص ۶۰.

  • حسین عمرزاده

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ

ای روح آرام یافته.

 

ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً
به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که تو [از پاداشِ الله] راضی هستی، و او از [اعمال] تو راضی است. [الفجر : ۲۷-۲۸]

 

 

 

امام قرطبی در تفسیر آیه‌ی «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة» می‌نویسد که:

 

"وَالنَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ: السَّاكِنَةُ الْمُوقِنَةُ، أَيْقَنَتْ أَنَّ اللَّهَ رَبَّهَا، فَأَخْبَتَتْ لِذَلِكَ."

«مقصود از نفس مطمئنه آن روحی است که به آرامش و سکون حقیقی دست یافته، به ربوبیّت خداوند یقین کامل دارد و در پرتو این عقیده، با اخلاص قلبی و فروتنی در مسیر بندگی خدا گام برمی‌دارد.»

 

 

تفسیر قرطبی، ج ۲۰، ص ۵۷.

  • حسین عمرزاده

ام‌المؤمنین عایشه ‌رضي‌الله‌عنها می‌گوید:

 


"سَلُوا اللَّهَ كُلَّ شَيءٍ حَتَّى الشِّسعَ ، فَإِنَّ اللَّهَ إِن لَمْ يُيَسِّرهُ لَمْ يَتَيَسَّرْ."

 

«هر خواسته‌ای دارید از الله بخواهید، حتی اگر بند کفشتان باشد؛ چون اگر الله آن را برایتان آسان نکند، هیچ‌وقت به دست نخواهید آورد.»

 


شِسع: به بندی گفته می‌شود که در کفش‌های قدیمی (نعل) میان دو انگشت پا قرار می‌گرفت و سر آن در سوراخ جلوی کفش محکم می‌شد؛ چیزی شبیه بند یا تسمه‌ی باریک کفش.

 


منبع: اين روایت را ابویعلى در مسندش (۸/۴۴) و ابن‌السني در عمل الیوم واللیلة (روایت ۳۴۹) نقل کرده‌اند، و بیهقی نیز در شعب الإیمان (۲/۴۲) از طریق دیگری آورده است.
هیثمي در مجمع الزوائد (۱۰/۱۵۰) درباره‌ی سند آن می‌گوید: «رجال این روایت، رجال صحیح هستند.»

 

 

پی‌نوشت: 

 

این روایت از ام‌المؤمنین عایشه ‌رضي‌الله‌عنها به ما یاد می‌دهد که رابطه‌ی ما با خداوند نباید فقط در گرفتاری‌های بزرگ خلاصه شود.

ما عادت داریم وقت‌هایی مثل بیماری سخت یا مشکلات جدی، دعا کنیم و نیازهایمان را با خدا در میان بگذاریم؛ اما این روایت نشان می‌دهد که حتی برای ساده‌ترین خواسته‌ها، مثل بند کفش، هم باید از او بخواهیم.

این نکته برای ما هم یک آموزش توحیدی است و هم قوت قلب: که می‌توانیم در دعاهایمان با خدا بسیار راحت و صمیمی باشیم؛ راحت‌تر از وقتی که نیازمان را به مخلوقاتش می‌گوییم. چرا که او خالق و رَبِّ ماست و هر چیز، کوچک یا بزرگ، تنها به اراده‌ی او ممکن می‌شود.

  • حسین عمرزاده

 

 

امام حسن بصری رحمه‌الله می‌فرماید:

 

روزی در مکه برای خرید لباس وارد مغازه‌ای شدم. فروشنده آن‌قدر از اجناسش تعریف می‌کرد و بی‌جهت قسم می‌خورد که از خرید نزد او منصرف شدم و با خود گفتم: شایسته نیست از چنین کسی خرید کنم. بنابراین از فرد دیگری لباس خریدم.

 

دو سال بعد، دوباره برای حج به مکه آمدم و باز گذرم به همان شخص افتاد. این بار هیچ تعریفی از کالا و هیچ قسمی از او نشنیدم. به او گفتم:
«آیا شما همان کسی نیستید که چند سال پیش نزدتان آمده بودم؟»
گفت: «بله.»
گفتم: «چه شد که دیگر نه تعریف می‌کنی و نه قسم می‌خوری؟»

مرد گفت: «من همسری داشتم که اگر با درآمد کم به خانه می‌رفتم، آن را ناچیز می‌شمرد و تحقیر می‌کرد؛ و اگر با درآمد زیاد بازمی‌گشتم، باز هم آن را اندک می‌پنداشت. تا این‌که خداوند او را از دنیا برد.

 

پس از او، همسر دیگری گرفتم. هر روز صبح که به بازار می‌رفتم، لباسم را مرتب می‌کرد و می‌گفت:

 

ای فلانی! تقوای الهی داشته باش و جز روزی پاک و حلال برای ما نیاور. اگر اندک چیزی آوردی، آن را بسیار می‌دانیم؛ و اگر چیزی هم نیاوردی، من با دوک نخ‌ریسی تو را یاری می‌کنم.»

 

المجالسة و جواهر العلم، ج ۵، ص ۲۵۱.


 

دوک نخ‌ریسی، ابزاری بود که در گذشته با آن از پشم گوسفندان نخ می‌بافتند.

 

«زن در حقیقت به شوهرش می‌گفت: تنها روزی حلال برای ما بیاور؛ اگر در توانت نبود، خود به کار می‌پردازم و با نخ‌ریسی، یاری‌ات می‌کنم تا خرج خانه فراهم شود.»

  • حسین عمرزاده

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا

 

و (بندگان خاصِ الله رحمان) کسانی (هستند) که شب را برای پروردگارشان سجده‌کنان و قیام‌کنان می‌گذرانند. [الفرقان/۶۴]

 

ابن عباس رضي‌ الله عنهما در تفسیر این آیه می‌فرماید:

 


«من صلی رکعتین أو أکثر بعد العشاء فقد بات لله ساجدًا أو قائمًا.»

 

هر فردی که بعد از نماز عشاء دو رکعت یا بیشتر به‌جای بیاورد، مسلماً (مشمول آیه شده و) شب را برای الله سبحانه و تعالی در سجده و قیام سپری کرده است.

 

تفسیر قرطبی، ج ۱۳، ص ۷۲.

  • حسین عمرزاده

احمد بن سعید عابد از پدرش نقل می‌کند:

 

در کوفه جوانی بود اهل عبادت، همیشه در مسجد جامع بود و هیچ وقت آن‌جا را ترک نمی‌کرد. او چهره‌ای زیبا، قامتی خوش و رفتاری پسندیده داشت. زنی زیبارو و خردمند او را دید و دلش به او بست. این علاقه مدت‌ها در دلش ماند.

روزی جوان از مسجد به خانه می‌رفت. زن جلوی راهش ایستاد و گفت: «ای جوان! چند کلمه از من بشنو، بعد هر طور خواستی عمل کن.» جوان بی‌اعتنا گذشت. بار دیگر هم همان‌طور جلوی راهش ایستاد و همان حرف را زد. این بار جوان مدتی سکوت کرد و بعد گفت: «اینجا جای تهمت است. من دوست ندارم خودم را در معرض تهمت قرار دهم.»

زن گفت: «به خدا سوگند، من از روی نادانی اینجا نیامده‌ام. پناه بر خدا که اهل عبادت به چنین کاری آلوده شوند. اما حقیقت این است که چیزی مرا واداشت به سراغت بیایم: می‌دانم کوچک‌ترین لغزش شما نزد مردم بزرگ جلوه می‌کند. شما عبادت‌پیشگان مثل شیشه‌اید، کوچک‌ترین ضربه شما را می‌شکند. خلاصه‌ی حرفم این است که تمام وجودم به تو مشغول شده. پس خدا را در نظر بگیر، هم در حق من و هم در حق خودت.»

جوان به خانه رفت و خواست نماز بخواند، اما نتوانست تمرکز کند. پس کاغذی برداشت و چیزی نوشت. وقتی بیرون آمد، زن را دوباره همان‌جا دید. نامه را به سمت او انداخت و برگشت. در نامه نوشته بود:

 

«بسم الله الرحمن الرحیم.


ای زن! بدان که خداوند تبارک و تعالی وقتی بنده‌اش گناه می‌کند، صبر می‌کند. اگر گناه تکرار شود، باز می‌پوشاند. اما اگر بنده در گناه پافشاری کند، خداوند چنان خشم می‌گیرد که از شدت آن آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها و درختان و همه موجودات به لرزه می‌افتند. چه کسی توان تحمل چنین خشمی را دارد؟

اگر حرف‌هایت دروغ باشد، من تو را به یاد روزی می‌اندازم که آسمان چون فلز گداخته می‌شود، کوه‌ها مثل پشم نرم فرو می‌ریزند، و همه امت‌ها در برابر خدای بزرگ به زانو درمی‌آیند. به خدا قسم، من حتی از اصلاح نفس خود ناتوانم؛ پس چگونه می‌توانم دیگری را اصلاح کنم؟

و اگر حرفت راست باشد، تو را به پزشکی راهنمایی می‌کنم که بهترین درمانگر زخم‌ها و دردهاست. او الله، پروردگار جهانیان است. به سوی او برو و با صدق دعا کن. زیرا من خود سرگرم این فرمایش خدای متعال هستم:

 

{وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطَاعُ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأَعْيُنِ وَمَا تخفي الصُّدُور}
 

{و آنان را از روز نزدیک (= قیامت) بترسان، آنگاه که دلها لبریز از غم به حنجره ها رسد، برای ستمکاران نه دوستی وجود دارد، و نه شفیعی که (شفاعتش) پذیرفته شود.(خداوند) خیانت چشم ها و آنچه را که سینه ها پنهان می دارند، می داند.


پس کجا می‌توان از این آیه گریخت؟»

 

چند روز بعد، زن دوباره سر راهش ایستاد. وقتی جوان او را از دور دید، خواست برگردد تا او را نبیند. زن گفت: «ای جوان! برنگرد! دیگر هیچ دیداری بین ما نخواهد بود، مگر در پیشگاه خدا.» سپس بسیار گریست و گفت: «از خدایی که کلید قلبت در دست اوست می‌خواهم کار دشوارت را آسان کند.»

بعد به دنبالش رفت و گفت: «بر من منّت بگذار و پندی به من بده که همیشه به یاد داشته باشم، و وصیتی کن تا به آن عمل کنم.»

جوان گفت: «توصيه می‌کنم که خود را از نفس خود حفظ کنی، و یادت می‌آورم این فرمايش خدا را:

 

{وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جرحتم بِالنَّهَارِ}


{و او کسی است که (روح) شما را درشب ( هنگام خواب) می گیرد و آنچه در روز کرده اید می داند}.»

 

زن سر به زیر انداخت و گریست؛ سخت‌تر از بار پیش. بعد آرام شد، به خانه برگشت و به عبادت پرداخت.

هر وقت اندوه بر او چیره می‌شد، نامه‌ی جوان را بر چشم می‌گذاشت. به او می‌گفتند: «آیا این فایده‌ای برایت دارد؟» می‌گفت: «آیا درمانی جز این برایم هست؟»

شب‌ها در محراب می‌ایستاد و عبادت می‌کرد، تا اینکه از شدت غم از دنیا رفت.

 

جوان هر وقت یادش می‌افتاد، می‌گریست. به او می‌گفتند: «تو که از او چشم پوشیدی، چرا گریه می‌کنی؟» می‌گفت: «من از همان آغاز امیدم را از او بریدم و این کار را ذخیره‌ای برای خود نزد خدا قرار دادم. و حالا از خدا شرم دارم که ذخیره‌ای را که نزد او سپرده‌ام پس بگیرم.»

 


ذم الهوى، ابن الجوزي، ص ۵۱۲-۵۱۴.

  • حسین عمرزاده

رهبران و طلایه‌داران آن نسل، حتی یک لحظه با نفس خود تساهل نداشته‌اند، چون ایشان خوب می‌دانستند که هرگونه تساهلی تربیت نفس را دشوارتر می‌کند. به همین دلیل است که رابعۀ عدوی از بستر خواب برمی‌خیزد و خطاب به نفس می‌گوید:

 

"يا نفس كم تنامين؟ وإلى كم تقومين؟ يوشك أن تنامي نومة لا تقومين منها إلا لصرخة يوم النشور."

«ای نفس! چقدر می‌خوابی؟ و کی از خواب بر می‌خیزی؟ می‌ترسم چندان بخوابی که فقط شیپور روز قیامت تو را از این خواب گران بیدار کند».

 

 

صفة الصفوة: ج ۲، ص ۲۴۵.

  • حسین عمرزاده

فقد جئتكم بقوم يحبون الموت كما تحبون الحياة.

 

گوینده‌ی عبارت یادشده خالد بن ولید رضي الله عنه است. ابن جریر طبری در تاریخ خود، و ابن کثیر در البدایة و النهایة، و همچنین دیگر مورخان نقل کرده‌اند که خالد رضي‌الله‌عنه نامه‌ای به پادشاه فارس نوشت و گفت:

 

"بسم الله الرحمن الرحيم، من خالد بن الوليد إلى ملوك فارس، فالحمد لله الذي حل نظامكم ووهن كيدكم، وفرق كلمتكم... فأسلموا وإلا فأدوا الجزية وإلا فقد جئتكم بقوم يحبون الموت كما تحبون الحياة. انتهى."

 

 

«بسم الله الرحمن الرحیم.

از خالد بن ولید به سوی پادشاهان فارس.
ستایش خدایی را که رشته‌ی نظام شما را گسست، نیرنگتان را سست گردانید، و کلمه‌ی شما را پراکنده ساخت... پس اسلام آورید، وگرنه جزیه بپردازید، وگرنه من نزد شما آمده‌ام با قومی که مرگ را دوست می‌دارند همان‌گونه که شما زندگی را دوست می‌دارید.»

 

 


پایان.


---

خداوند از خالد خشنود باد، و خداوند به امت، در روزگاری که خوار و بی‌پناه گشته، همانند او را روزی فرماید.

  • حسین عمرزاده

ربیع بن خُثَیم نزد عَلقَمه رفت و آمد می‌کرد. در آن محل، جماعتی ساکن بودند و راه گذرشان از مسجد می‌گذشت. روزی گروهی از زنان وارد مسجد شدند و ربیع تا زمانی که آنان بیرون نرفتند، حتی پلک هم نزد.

به او گفته شد: «چه چیز تو را بازمی‌دارد از اینکه نزد عَلقَمه بروی؟»
گفت:

"إن بابه مصفق وأنا أكره أن أوذيه."

«درِ خانه او به صدا باز و بسته می‌شود (یا: درِ خانه او صدادار است) و من دوست ندارم باعث آزار و اذیت او شوم.»

 

 

 

منبع: طبقات ابن سعد، ج۶، ص۱۸۳–۱۸۴.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

پی‌نوشت ۱: واژه‌ی مُصْفَق در عربی از ریشه‌ی «صَفْق» می‌آید. «صفق الباب» یعنی «در را به هم کوبیدن / محکم بستن». پس: الباب مُصْفَق = «در بسته است» (آن هم به‌صورت محکم). در این روایت، مقصود این است که درِ خانه‌ی علقمه بسته بوده و ربیع نمی‌خواسته آن را بکوبد یا محکم بزند تا مزاحمت و اذیت برای صاحب‌خانه ایجاد شود. یعنی معنای دقیق جمله این می‌شود: «درِ خانه‌اش بسته است، و من خوش ندارم با کوبیدن در او را آزار دهم.»

پی‌نوشت ۲: در همین روایت آمده است که ربیع هنگام ورود زنان به مسجد، تا خروج آنان حتی پلک هم نزد. این رفتار، نشان‌دهنده‌ی شدت حیای او در نگاه است؛ همان «غَضّ بصر» (چشم‌فروپوشی) که در تعالیم اسلامی از شاخص‌های بارز تقوا به‌شمار می‌رود. بدین‌سان، روایت حاضر دو بُعد از منش اخلاقی او را نشان می‌دهد: پرهیز از نگاه نادرست و پرهیز از آزار دیگری، حتی در کوچک‌ترین امور.


نکته قابل توجه این است که کنترل نگاه و رعایت حریم زنان، یکی از پایه‌های مؤکد اخلاقی و اجتماعی اسلام است و نه صرفاً یک امر شخصی یا محدود به زمان خاص.

با این حال، امروزه برخی افراد دیندار‌نما، با وقاحت تلاش دارند ریشه‌های این آموزه‌ها—از جمله مفهوم حجاب و غضّ بصر—را تحریف یا به‌کل انکار کنند؛ در حالی که نمونه‌های تاریخی مانند رفتار ربیع بن خثیم، روشنی و اصالت آموزه‌های اسلامی در زمینه‌ی رعایت حریم زنان را به‌روشنی نشان می‌دهد.

  • حسین عمرزاده

در بسیاری از موارد، اسلام‌ستیزان برای دشمنی با اسلام و حمله به آموزه‌های آن، نه به منابع اصیل و بنیادین شریعت رجوع می‌کنند و نه حقیقت این دین را در پرتو قرآن کریم، سنت پیامبر ﷺ (احادیث صحیح) و سیره صحابه و پیشوایان امت می‌سنجند. آنان به‌خوبی می‌دانند که بسیاری از رفتارهای خلاف عقل و شرع که به برخی از مسلمانان نسبت می‌دهند، هیچ جایگاهی در این منابع معتبر ندارد. از این‌رو، عمداً به رفتارها و باورهای نابخردانهٔ برخی افراد یا جوامع اشاره می‌کنند تا اسلام را بی‌پایه جلوه دهند؛ حال آن‌که راه درست شناخت هر آیینی، مراجعه به منابع اصیل و معیارهای اصلی آن است، نه عملکرد کسانی که گاه در ظاهر مسلمان‌اند اما در باطن از آموزه‌های دین فاصله‌ای بعید دارند.

سطح دینداری و آگاهی در میان همه مسلمانان یکسان نیست. برخی، به سبب معرفت عمیق و ایمان استوار، دین‌داری متعالی و مترقی دارند؛ و برخی دیگر، بر اثر جهل، ضعف ایمان یا نفوذ فرهنگ‌های بیگانه، به خرافات و رفتارهایی روی می‌آورند که از آموزه‌های اصیل دینی بسیار دور است. این واقعیت، هم در جوامع امروز دیده می‌شود و هم در طول تاریخ اسلامی، که منابع معتبر تاریخی آن را ثبت کرده‌اند.

یکی از نمونه‌های روشن این موضوع، روایتی است که عزالدین ابن‌اثیر جزری (م ۶۳۰ق) در الکامل في التاریخ آورده و نشان می‌دهد چگونه عده‌ای از مردم، در اثر ناآگاهی و ضعف عقیده، گرفتار خرافات شگفت‌انگیز و رفتارهایی کاملاً بی‌اساس شده‌اند:

 

فِي هَذِهِ السَّنَةِ (٤٥٦هـ)، فِي رَبِيعٍ الْأَوَّلِ، ظَهَرَ بِالْعِرَاقِ وَخُوزِسْتَانَ وَكَثِيرٍ مِنَ الْبِلَادِ جَمَاعَةٌ مِنَ الْأَكْرَادِ، خَرَجُوا يَتَصَيَّدُونَ، فَرَأَوْا فِي الْبَرِّيَّةِ خِيَمًا سُودًا، وَسَمِعُوا مِنْهَا لَطْمًا شَدِيدًا وَعَوِيلًا كَثِيرًا، وَقَائِلًا يَقُولُ: قَدْ مَاتَ سَيِّدُوكُ مَلِكُ الْجِنِّ، وَأَيُّ بَلَدٍ لَمْ يَلْطُمْ أَهْلُهُ عَلَيْهِ وَيَعْمَلُوا لَهُ الْعَزَاءَ قُلِعَ أَصْلُهُ، وَأُهْلِكَ أَهْلُهُ، فَخَرَجَ كَثِيرٌ مِنَ النِّسَاءِ إِلَى الْمَقَابِرِ يَلْطُمْنَ، وَيَنُحْنَ، وَيَنْشُرْنَ شُعُورَهُنَّ، وَخَرَجَ رِجَالٌ مِنْ سِفْلَةِ النَّاسِ يَفْعَلُونَ ذَلِكَ، وَكَانَ ذَلِكَ ضِحْكَةً عَظِيمَةً.

 

«در این سال (۴۵۶ هجری قمری)، در ماه ربیع‌الاول، در عراق و خوزستان و بسیاری از شهرها، گروهی از کردها پدیدار شدند که برای شکار بیرون رفته بودند. آنان در بیابان خیمه‌هایی سیاه دیدند و از آن خیمه‌ها صدای لطمه‌های شدید بر صورت و ناله‌های فراوان شنیدند، و کسی را شنیدند که می‌گفت: «آقای شما، پادشاه جنیان، مرده است؛ و هر شهری که مردمش بر او گرد نیایند و برایش مراسم سوگواری برپا نکنند، ریشه‌اش برکنده خواهد شد و اهلش نابود می‌گردند.»

پس بسیاری از زنان به سوی گورستان‌ها بیرون آمدند، بر صورت می‌زدند، نوحه‌سرایی می‌کردند و گیسوان خود را پریشان می‌ساختند، و مردانی از فرودستان و اوباش نیز چنین می‌کردند. این ماجرا مایه خنده و شگفتی بسیار بود.»

 

ابن‌اثیر ادامه می‌دهد که در روزگار او نیز حادثه‌ای مشابه رخ داده است:

 

وَلَقَدْ جَرَى فِي أَيَّامِنَا نَحْنُ فِي الْمَوْصِلِ، وَمَا وَالَاهَا مِنَ الْبِلَادِ إِلَى الْعِرَاقِ، وَغَيْرِهَا، نَحْوُ هَذَا، وَذَلِكَ أَنَّ النَّاسَ سَنَةَ سِتِّمِائَةٍ أَصَابَهُمْ وَجَعٌ كَثِيرٌ فِي حُلُوقِهِمْ، مَاتَ مِنْهُ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ، فَظَهَرَ أَنَّ امْرَأَةً مِنَ الْجِنِّ يُقَالُ لَهَا أُمُّ عُنْقُودٍ، مَاتَ ابْنُهَا عُنْقُودٌ، وَكُلُّ مَنْ لَا يَعْمَلُ لَهُ مَأْتَمًا أَصَابَهُ هَذَا الْمَرَضُ، فَكَثُرَ فِعْلُ ذَلِكَ، وَكَانُوا يَقُولُونَ: يَا أُمَّ عُنْقُودٍ اعْذُرِينَا قَدْ مَاتَ عُنْقُودٌ مَا دَرِينَا وَكَانَ النِّسَاءُ يَلْطُمْنَ، وَكَذَلِكَ الْأَوْبَاشُ.

 

«و نظیر این حادثه در روزگار ما نیز روی داد: در موصل و نواحی وابسته به آن تا عراق و دیگر جاها، در سال ششصد هجری، مردم دچار دردی سخت در گلو شدند که بسیاری را به کام مرگ کشاند. آنگاه شایع شد که زنی از جنیان، که او را «امّ عنقود» می‌نامند، پسرش «عنقود» مرده است، و هر کس برای او مراسم عزاداری نگیرد، به این بیماری گرفتار خواهد شد. پس چنین آیینی بسیار رواج یافت و مردم می‌گفتند:

«ای مادر عنقود، ما را ببخش، عنقود مرده و ما خبر نداشتیم.»

زنان در این مراسم بر صورت می‌زدند و اوباش نیز همین کار را می‌کردند.»

 

منبع: الکامل في التاریخ: جلد ۸، صص ۱۹۷-۱۹۸.

 

این روایت تاریخی، افزون بر ثبت یک رخداد اجتماعی، بازتاب‌دهندهٔ نگاه و داوری نویسنده نیز هست. ابن‌اثیر با عباراتی همچون «وَخَرَجَ رِجَالٌ مِنْ سِفْلَةِ النَّاسِ يَفْعَلُونَ ذَلِكَ» (و مردانی از فرودستان چنین می‌کردند) و «وَكَانَ ذَلِكَ ضِحْكَةً عَظِيمَةً» (این ماجرا مایه خنده و شگفتی بسیار بود)، صریحاً دیدگاه انتقادی و تمسخرآمیز خود را نسبت به این رفتارها بیان می‌کند.

این نوع گزارش‌ها نشان می‌دهد که در تاریخ جوامع مسلمان، همواره افرادی بوده‌اند که به‌علت ضعف آگاهی دینی یا تأثیرپذیری از باورهای بی‌اساس، به خرافات روی آورده‌اند. اما وجود چنین رفتارهایی نه تنها دلیلی بر ضعف آموزه‌های اسلام نیست، بلکه دلیلی روشن بر ضرورت بازگشت به منابع اصیل دین برای اصلاح باورها و رفتارهاست.

 

اسلام را باید با قرآن، سنت صحیح و سیره پیشوایان امت سنجید، نه با اعمال نادرست کسانی که نام مسلمان بر خود نهاده‌اند ولی از حقیقت ایمان و معرفت به دور مانده‌اند.

  • حسین عمرزاده

ابن وهب می‌گوید:

 

"نَذَرتُ أَنِّي كُلَّمَا اغْتَبْتُ إِنْسَاناً أَنْ أَصُوْمَ يَوْماً، فَأَجْهَدَنِي، فَكُنْتُ أَغْتَابُ وَأَصُوْمُ، فَنَوَيْتُ أَنِّي كُلَمَّا اغْتَبتُ إِنْسَاناً، أَنْ أَتَصَدَّقَ بِدِرْهَمٍ، فَمِنْ حُبِّ الدَّرَاهِمِ تَرَكتُ الغِيْبَةَ."

 

نذر کرده بودم که هرگاه غیبت کسی را بکنم، یک روز روزه بگیرم. اما این کار برایم طاقت‌فرسا شد؛ چرا که غیبت می‌کردم و سپس روزه می‌گرفتم. پس تصمیم گرفتم که هر بار غیبت کسی را کردم، یک درهم صدقه بدهم. و چون به درهم‌ها علاقه داشتم، غیبت را ترک کردم.

 

راوی (نقل‌کننده‌ی سخن) می‌گوید:

 

"قُلْتُ: هَكَذَا -وَاللهِ- كَانَ العُلَمَاءُ، وَهَذَا هُوَ ثَمَرَةُ العِلْمِ النَّافِعِ، وَعَبْدُ اللهِ حُجَّةٌ مُطْلَقاً، وَحَدِيْثُهُ كَثِيْرٌ فِي الصِّحَاحِ، وَفِي دَوَاوِيْنِ الإِسْلاَمِ، وَحَسْبُكَ بِالنَّسَائِيِّ وَتَعَنُّتِهِ فِي النَّقْدِ حَيْثُ يَقُوْلُ: وَابْنُ وَهْبٍ ثِقَةٌ، مَا أَعْلَمُهُ رَوَى عَنِ الثِّقَاتِ حَدِيْثاً مُنْكَراً."

 

به‌خدا سوگند، چنین بودند عالمان راستین. و این، ثمره‌ی علم نافع است. عبدالله (ابن وهب) در هر حال حجّت است؛ و احادیث او، هم در کتاب‌های صحیح حدیث و هم در سایر منابع معتبر اسلامی بسیار آمده است. و همین بس که نسائی – با آن دقت و سخت‌گیری مشهورش در نقد حدیث – درباره‌اش گفته: «ابن وهب ثقه (قابل اعتماد) است؛ و من سراغ ندارم که او حدیثی منکر از ثقات روایت کرده باشد.»

 

سیر أعلام النبلاء، جلد ۹، صفحه ۲۲۸.

  • حسین عمرزاده

شَعبی روایت کرده است:

 

وقتی زیاد، مسروق را به عنوان فرماندار منطقه‌ی «سِلسِله» منصوب کرد،
مسروق برای عزیمت از کوفه خارج شد و گروهی از قاریان برجسته‌ی این شهر، برای بدرقه با او همراه شدند.
در میان آنان، جوانی سوار بر اسبی دیده می‌شد.

چون گروه همراهان بازگشتند و تنها مسروق با جمعی اندک از یارانش باقی ماند،
آن جوان پیش آمد و بی‌درنگ چنین گفت:

 

«تو بزرگ و پیشوای قاریان اهل کوفه‌ای، و برترین‌شان در میان آنان.
اگر پرسیده شود: کدام یک از آنان برترین است؟ گفته می‌شود: مسروق.
اگر بگویند: داناترین کیست؟ گویند: مسروق.
و اگر بپرسند: فقیه‌ترینشان کیست؟ باز نام تو را خواهند برد: مسروق.
شکوه و فضیلت تو، مایه‌ی شکوه آنان است، و لغزش یا عیبت، مایه‌ی خفّت و زشتی برای آنان.
تو را به خدا سوگند می‌دهم ـ یا گفت: به خدا پناهت می‌دهم ـ که هرگز در دلت، اندیشه‌ی فقر را نپرورانی، یا گرفتار آرزوهای دور و دراز نشوی.»

 

مسروق گفت:

 

«آیا مرا در کاری که در آن وارد شده‌ام، یاری نمی‌کنی؟»

 

جوان پاسخ داد:

 

«به خدا سوگند، من از آنچه در آنی خشنود نیستم، پس چگونه در آن یاری‌ات دهم؟
بازگرد.»

 

و چون جوان از او دور شد، مسروق با دلی منقلب گفت:

 

مَا بَلَغَتْ مِنِّي مَوْعِظَةٌ مَا بَلَغَتْ مَوْعِظَةُ هَذَا الْفَتَى.

 

«هیچ موعظه‌ای را نیافتم که چون موعظه‌ی این جوان، بر جانم چنین اثر نهاده باشد.»

 

 

الزهد لأحمد بن حنبل، ص ۲۸۴.

 

 

پ.ن ها:

 

۱. مسرُوق بن أَجدَع بن مالک وادعی همدانی: امامی بزرگ، الگویی پارسا، و عالمی برجسته بود. کنیه‌اش «ابو عائشه» و از خاندان وادع، از قبیله‌ی همدان، و اهل کوفه بود.

او همان مسرُوق بن أَجدَع بن مالک بن أُمیّه بن عبدالله بن مُرّ بن سَلمان بن مَعمر است.

ابوبکر خطیب بغدادی گفته است: گفته شده که او در کودکی ربوده شد و سپس پیدا گردید، از همین رو «مسروق» (به‌معنای دزدیده‌شده) نامیده شد. او در شمار بزرگان تابعین و از جمله "مُخَضْرَمِيْن" به شمار می‌آید، یعنی کسانی که در زمان پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم) مسلمان شدند ولی توفیق دیدار ایشان را نیافتند. سیر أعلام النبلاء، ج ۴، ص ۶۳-۶۴.

 

۲. َإِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَوْ قَالَ: أُعِيذُكَ بِاللَّهِ أَنْ تُحَدِّثَ نَفْسَكَ بِفَقْرٍ أَوْ بِطُولِ أَمَلٍ

تو را به خدا سوگند می‌دهم ـ یا گفت: به خدا پناهت می‌دهم ـ که هرگز در دلت، اندیشه‌ی فقر را نپرورانی، یا گرفتار آرزوهای دور و دراز نشوی.

 

الف. ترس از فقر (حديث النفس بالفقر):
یعنی: «مبادا انگیزه‌ات از پذیرش این مسئولیت، ترس از فقر باشد.»
این ترس، می‌تواند انسان پارسا را از زهد و قناعت به دنیا و دل‌سپردگی به قدرت بکشاند.


ب. آرزوهای بلند و دراز (حديث النفس بطول الأمل):
یعنی: «و مبادا که دلبسته‌ی آینده‌ای دور و جاه‌طلبانه باشی.»
«طُولُ الأمل» در ادبیات اسلامی، از خصلت‌هایی‌ست که موجب غفلت از مرگ و مسئولیت می‌شود.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest