| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عقیده» ثبت شده است

پادشاهی درویشی را به زندان انداخت.
نیمه‌شب خواب دید که بی‌گناه است،
پس او را آزاد کرد.

 

پادشاه گفت: «حاجتی بخواه.»

 

درویش گفت: «وقتی خدایی دارم که نیمه‌شب تو را بیدار می‌کند تا مرا از بند رها کنی، نامردی نیست که از دیگری حاجت بخواهم؟»

  • حسین عمرزاده

ابن مسعود رضی الله عنه خطاب به تابعین می‌گفت:

 

 

إِنَّكُمْ فِي زَمَانٍ كَثِيرٌ فُقَهَاؤُهُ قَلِيلٌ خُطَبَاؤُهُ قَلِيلٌ سُؤَّالُهُ كَثِيرٌ مُعْطُوهُ، الْعَمَلُ فِيهِ قَائِدٌ لِلْهَوَى، وَسَيَأْتِي مِنْ بَعْدِكُمْ زَمَانٌ قَلِيلٌ فُقَهَاؤُهُ كَثِيرٌ خُطَبَاؤُهُ كَثِيرٌ سُؤَّالُهُ قَلِيلٌ مُعْطُوهُ، الْهَوَى فِيهِ قَائِدٌ لِلْعَمَلِ، اعْلَمُوا أَنَّ حُسْنَ الْهَدْيِ في آخر الزمان خير من بعض العمل.

 

«شما در دوره‌ای به سر می‌برید که فقیهان (عالمان دین) آن زیادند، و خطیبان (سخنوران) آن کم‌اند؛ درخواست‌کنندگان کم، و بخشندگان و عطاکنندگان بسیارند. عمل در این دوره، راهبر (و مهارکننده‌ی) هوای نفس است.
اما پس از شما زمانی فرا خواهد رسید که فقیهانش کم، و خطیبانش بسیار است؛ درخواست‌کنندگان فراوان، ولی بخشندگان کم. هوای نفس است که در آن دوره، بر عمل چیره می‌شود.

 

بدانید که داشتن هدایت (و منهجِ) درست در آخرالزمان، از بسیاریِ اعمال ارزشمندتر است.»۱

 

 

جعفر بن برقان می‌گوید:

 

یکی از همراهان ما برایم نقل کرد که مردی از قبیلهٔ حِمْیَر نزد ابن‌مسعود قرآن می‌آموخت. تعدادی از قریش به او گفتند:

 

"لَوْ أَنَّكَ لَمْ تَعَلَّمِ الْقُرْآنَ حَتَّى تَعْرِفَ."

«کاش فعلاً قرآن نمی‌آموختی تا اول درست آگاه شوی.»


حِمیَری این را برای ابن‌مسعود تعریف کرد.

 

ابن‌مسعود به او گفت:


«نه؛ قرآن را یاد بگیر. چون امروز در میان مردمی هستی که:
دانشمندانشان زیادند،
سخنورانشان کم،
بخشندگان فراوان،
و درخواست‌کنندگان اندک.
پیمان‌ها را نگه می‌دارند،
و حدود الهی را ضایع نمی‌کنند،
و در این روزگار، عمل بر هوس چیره است.

 

اما زمانی می‌رسد که:
دانشمندان کم‌اند،
سخنوران زیاد،
خواهندگان بسیار،
و بخشندگان کم؛
آیات قرآن را حفظ می‌کنند، اما دستوراتش را زیر پا می‌گذارند،
و آن زمان، هوسْ فرمان‌دهندهٔ عمل خواهد بود.»

 

حِمیَری گفت: «یعنی واقعاً روزی می‌رسد که هوس راهبر عمل باشد؟»


ابن‌مسعود گفت: «بله.»


پرسید: «آن زمان کی است؟»

 

ابن‌مسعود گفت:
«وقتی نماز از بین برود،
و ساختمان‌ها (به‌ویژه مساجد) فقط ظاهری زیبا و بلند داشته باشند،
سوگندها زیاد شود،
امانت‌داری بی‌ارزش شود،
و رشوه‌خواری رایج گردد؛

آنجاست که باید به فکر نجات خود باشی؛ نجات، نجات!»

 

حِمیَری گفت: «آن وقت چه کنم؟»


ابن‌مسعود گفت: «زبانت را نگه دار و در خانه بمان؛ مثل حصیری گوشهٔ خانه.»

 

گفت: «اگر در خانه هم رهایم نکنند چه؟»


ابن‌مسعود گفت: «آن‌وقت دین و مالت را می‌خواهند؛ دینت را نگه دار و مالت را ببخش.»

 

گفت: «اگر باز هم رهایم نکنند؟»


ابن‌مسعود گفت: «آن‌وقت دین و جانت را می‌طلبند؛ دینت را نگه دار و جانت را بده.»

 

او گفت: «ای ابن‌مسعود! یعنی مرا به کشتن می‌دهی؟»


ابن‌مسعود گفت: «گریزی نیست: یا کشته شدن است یا افتادن در آتش.»

 

پرسید: «در آن زمان بهترین مردم چه کسانی‌اند؟»


ابن‌مسعود گفت: «آن توانگری که خود را پنهان می‌کند و جلوه‌گری نمی‌کند.»

 

پرسید: «بدترین مردمِ آن زمان چه کسانی‌اند؟»


ابن‌مسعود گفت:

«کسی که شتاب‌زده و بی‌فکر وارد جایی می‌شود که مانند باتلاق فتنه‌خیز است؛ یعنی بی‌درنگ خودش را در میان فتنه می‌اندازد.»۲

 

منابع:

 

۱. بخاری، الأدب المفرد، باب الهدي والسمت الحسن، ص ۷۸۹.
۲. ابن بطة، الإبانة الكبرى، ج ۲، ص ۵۹۰.

  • حسین عمرزاده

کرّامیه فرقه‌ای منسوب به محمد بن کرّام سجستانی بودند که جعلِ حدیث را جایز می‌دانستند و برای توجیه آن به روایتی که در برخی طرق آمده و متن آن چنین است: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا لِيُضِلَّ بِهِ النَّاسَ»، استناد می‌کردند.

برخی از آنان بر این باور بودند که مقصودِ حدیث این نیست که هرکس بر پیامبر‌(صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم) دروغ ببندد مشمول وعید است، بلکه منظور آن است که کسی ـ نعوذبالله ـ ایشان را شاعر یا مجنون بخواند.

افزون بر این، گروهی از آنان ادعا می‌کردند که ما بر پیامبر‌(صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم) دروغ نمی‌بندیم، بلکه دروغ را به سود ایشان (و به نفع دین) می‌گوییم!

 

 

ر. ک: تدریب الراوی، سیوطی، ج ۱، ص ۳۳۴.

  • حسین عمرزاده

گاهی، عمدتاً از سوی قشر جوان و ناپخته، سخن‌ها و تحلیل‌های نابجا درباره اهل علم و علما می‌شنویم؛ همان کسانی که اگر نبودند، معلوم نبود از چه منابع و چه کسانی باید دین خود را می‌آموختیم. این گونه اظهار نظرها، نه تنها تأسف‌بار، بلکه بسیار خطرناک‌اند.

این نوع به‌ظاهر انتقادها، که در واقع گستاخی نسبت به علمای دین و اندیشمندان اسلامی محسوب می‌شوند، غالباً از کسانی صادر می‌شود که حتی از حداقل مبانی دینی بی‌بهره‌اند یا نهایتاً کم‌سوادند و گاه در قرائت آیات قرآن نیز دچار اشتباهات اساسی‌اند. با این حال، بی‌پروا درباره شخصیت‌هایی اظهار نظر می‌کنند که از نظر علوم شرعی و تقوا، مورد تأیید و تحسین قاطبه امت اسلامی هستند؛ حتی علما و دانشمندانی که از دیدگاه فقهی، مذهبی یا سیاسی با آنان زاویه دارند، شایستگی و فضائل آنان را می‌ستایند.

شاید مهم‌ترین دلیل این رفتار، اولویت دادن سخن گفتن بر مطالعه و تحقیق باشد. کسانی که پیوسته در پی یادگیری، جست‌وجو در میان آیات قرآن و سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم، و با آثار و نحوهٔ زندگی ائمه و بزرگان امت عجین هستند، به ندرت سخنان نسنجیده از خود بروز می‌دهند؛ چرا که استمرار در یادگیری، یقین به ندانستن بسیاری از مسائل را به آنان عطا می‌کند و موجب می‌شود همواره حدود و جایگاه خود را بشناسند و شایسته و متین رفتار کنند.

انتقاد و پرسش، به خودی خود ناپسند نیست؛ اما مهم آن است که چگونه انتقاد کنیم و از چه کسی انتقاد کنیم. تقوا اقتضا می‌کند که هرگاه سخن از رد یا تأیید دینداری دیگران است، محتاطانه عمل کنیم؛ کسی که به نواقص و ضعف‌های خود آگاه است، خود را در موقعیتی نمی‌بیند که درباره دینداری هر فرد در هر جایگاهی حکم صادر کند. آموزه‌های اسلامی، راهنمایی می‌کند که رفتار و قضاوت‌ها در زمان و موقعیت مناسب انجام شوند.

غیر از این، تاریخ نمونه‌های عبرت‌آموز فراوانی دارد. بسیاری از آن انتقادهای نابجا، بی‌گمان شباهت‌هایی با آنچه خوارج نسبت به بزرگان خود، یعنی صحابه و شاگردان پیامبر که شاهد نزول وحی و تکمیل دین بودند، داشتند، دارد. سرگذشت خوارج، نشان می‌دهد که چگونه دچار اشتباه و سرکشی می‌شوند و انسان را متوجه می‌کند که در هر موضوع دینی و اعتقادی، اظهار نظر بی‌پروا و بی‌پشتوانه می‌تواند پیامدهای خطرناک داشته باشد.

خواندن داستان خوارج، مو به تن انسان سیخ می‌کند و یادآور می‌شود که سخن گفتن، قضاوت کردن و انتقاد، همواره نیازمند علم، تقوا و درک درست از موقعیت است. این عبرت، پیش‌زمینه‌ای است برای شناخت خطاها و انحرافاتی که حتی کسانی با ظاهر دینداری و زهد، ممکن است در مسیر دین و امت ایجاد کنند—چنانکه در سرگذشت خوارج می‌خوانیم:

 

«ابن‌عباس روایت می‌کند: روزی نزد امیرالمؤمنین رفتم و اجازه خواستم تا برای گفت‌وگو نزد خوارج بروم. حضرت فرمود: «من نگران جان تو هستم»، اما در نهایت اجازه داد. نیمروز که وارد جمعشان شدم، گروهی را دیدم با پیشانی‌هایی پینه‌بسته از عبادت بسیار، دست‌هایی سخت و ترک‌خورده از سجده‌های طولانی، لباس‌هایی ساده اما پاکیزه، و دامن‌هایی بالا زده. همگی نیز از شدت شب‌زنده‌داری لاغر و رنگ‌پریده بودند. سلام کردم. گفتند: «برای چه آمده‌ای؟» پاسخ دادم: «از سوی مهاجران و انصار و داماد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نزد شما آمده‌ام؛ همان کسانی که قرآن میانشان نازل شده و به معنای آن داناترند.» بعضی‌شان گفتند: «با قریش بحث نکن؛ خدا درباره‌شان فرموده: ﴿بَلۡ هُمۡ قَوۡمٌ خَصِمُونَ﴾ یعنی ‘این‌ها قومی جدل‌پیشه‌اند’. با این حال، اگر حرفت کوتاه باشد، گوش می‌دهیم.»

ابن‌عباس می‌گوید: پرسیدم «علت دشمنی شما با داماد پیامبر و مهاجران و انصار ـ همان کسانی که قرآن میانشان نازل شده و به تأویلش آگاه‌ترند ـ چیست؟» گفتند: «سه دلیل: اول این‌که او در کار خدا به حکمیت انسان‌ها تن داد، در حالی که قرآن می‌گوید: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾؛ یعنی ‘حکم فقط از آنِ خداست’. دوم این‌که او در جنگ جمل با عده‌ای جنگید و بسیاری‌شان را کشت، اما اسیر و غنیمت نگرفت. اگر آنان مؤمن بودند، گرفتن غنیمت و اسیر حرام بود، پس چطور کشتنشان حلال بود؟ سوم این‌که او عنوان «امیرالمؤمنین» را از نام خود برداشت؛ پس یعنی امیر کافران است!»

ابن‌عباس ادامه می‌دهد: گفتم: «آیا غیر از این سه چیز دلیل دیگری دارید؟» گفتند: «نه، همین‌ها کافی است.» گفتم: «اما پاسخ نکته اول: قرآن خودش در مواردی حکمیت انسان‌ها را پذیرفته است. اگر آیه‌اش را نشان دهم، از حرفتان برمی‌گردید؟» گفتند: «آری.» گفتم: «هرگاه فرد مُحرِم عمداً شکاری را بکشد، باید به حکم دو مرد عادل قربانی‌ای برابر آن بدهد. همچنین، در اختلاف زن و شوهر باید داوری از سوی خانواده زن و داوری از سوی خانواده مرد میان آن دو حکم کند. اکنون شما را به خدا سوگند می‌دهم: آیا این دو موضوع مهم‌تر است یا اصلاح اختلاف امت؟» گفتند: «اصلاح اختلاف امت مهم‌تر است.» گفتم: «پس آیا پاسخ نخست روشن شد؟» گفتند: «آری.»

گفتم: «اما درباره اعتراض دوم: آیا هیچ‌یک از شما حاضر بود همسر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ـ که مادر مؤمنان است ـ را اسیر کند و مانند یک زن اسیر با او رفتار کند؟» گفتند: «نه.» گفتم: «پس این مسئله هم روشن شد؟» گفتند: «آری.»

گفتم: «و اما سوم: آیا نمی‌دانید پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در صلح حدیبیه، عنوان ‘رسول‌الله’ را به اصرار مشرکان از کنار نام خود حذف کرد؟»

ابن‌عباس می‌گوید: «بعد از این گفت‌وگو، دو هزار نفر از خوارج از عقیده‌شان برگشتند و نزد علی رضی‌الله‌عنه بازگشتند، اما بقیه با او جنگیدند و کشته شدند. گفته‌اند از اردوگاه خوارج صدای تلاوت قرآن همچون وزوز زنبورها از کندو به گوش می‌رسید.»

… خوارج در مسیر خود به عبدالله بن خباب بن أرت رسیدند و از او پرسیدند: «آیا حدیثی از پدرت به یاد داری که برای ما نقل کنی؟» گفت: «آری. از پدرم شنیدم که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از فتنه‌ای در آینده خبر داد که در آن، حالِ نشسته بهتر از ایستاده است، ایستاده بهتر از راه‌رونده، و راه‌رونده بهتر از دونده؛ و فرمود: ‘وقتی آن زمان را دریافتی، کشته شدن برایت بهتر از کشتن است.’» خوارج پرسیدند: «آیا پدرت این سخن را واقعاً از پیامبر شنیده و برایت نقل کرده؟» گفت: «آری.»

آنان عبدالله را کنار نهری بردند، سرش را بریدند و شکم کنیزش را که باردار بود شکافتند. سپس به درخت خرمایی رسیدند. رطبی از آن افتاد؛ یکی از آنان خرما را در دهان گذاشت. دیگری گفت: «آیا بدون اجازه و بدون پرداخت بها، خرمای مردم را می‌خوری؟» و او خرما را از دهان بیرون انداخت. فردی دیگر برای امتحان شمشیرش، خوک یکی از اهل ذمه را زخمی کرد. گفتند: «این کار فساد در زمین است!» پس بهای خوک را پرداخت و صاحبش را راضی کرد.

علی رضی‌الله‌عنه کسی را نزد آنان فرستاد و فرمود: «قاتل عبدالله بن خباب را به ما تحویل دهید.» گفتند: «همه ما قاتل اوییم.» و این سخن سه بار تکرار شد. علی علیه‌السلام به سپاهش گفت: «این شما و این گروه!» و در مدت کوتاهی همه آنان کشته شدند. هنگام مرگ نیز به همدیگر می‌گفتند: «آماده دیدار پروردگار باش و به سوی بهشت بشتاب!»

 

 

برگرفته از: تلبیس ابلیس، اثرِ علامه ابوالفرج ابن‌جوزی، بخش «تلبیس ابلیس بر خوارج».

 

 

 

اختلافات (حقیقتاً قابل چشم‌پوشی) بین علمای عزیز را هم به خودشان واگذار کنیم و در مسیر دینداری، به وظایف و تکالیف خود پایبند باشیم.

گاهی اگر پولی روی زمین بیفتد، بهتر است خود را به ندیدن بزنیم و مسئولیت پیدا کردن صاحبش و عواقب بعدی آن را از خود دور کنیم. هر اقدامی، اگر بدون دقت باشد، ممکن است پیامدهای ناخواسته و غیر قابل جبران (که لزوماً دنیوی هم نیستند) داشته باشد.

زمانه، زمانهٔ فتنه‌هاست؛ فتنه در دین و دنیا.


و خوشا به حال کسی که خود را از ابتلا به فتنه‌ها دور می‌کند.

  • حسین عمرزاده

روزی عمر بن خطاب رضی‌الله‌عنه به یارانش گفت: «بیایید آرزو کنید.»

یکی از آن‌ها گفت: «آرزو می‌کنم این اتاق پر از درهم باشد تا همه‌اش را در راه خدا خرج کنم.»
عمر گفت: «باز هم آرزو کنید.»
دیگری گفت: «آرزو می‌کنم اینجا پر از طلا باشد و آن را در راه خدا خرج کنم.»
عمر دوباره گفت: «آرزو کنید.»
نفر بعدی گفت: «آرزو می‌کنم این اتاق پر از جواهر و چیزهای ارزشمند باشد تا همه را در راه خدا بدهم.»

یاران گفتند: «دیگر از این بالاتر چه آرزویی می‌شود داشت؟»


عمر گفت:

 

«لَكِنِّي أَتَمَنَّى أَنْ يَكُونَ مِلْءُ هَذَا الْبَيْتِ رِجَالا مِثْلَ أَبِي عُبَيدة بْنِ الْجَرَّاحِ، ومُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ، وحُذَيْفَةَ ابن الْيَمَانِ، فَأَسْتَعْمِلُهُمْ فِي طَاعَةِ اللَّهِ.»
«اما آرزوی من این است که این اتاق پر از مردانی مثل ابوعبیده بن جراح، معاذ بن جبل و حذیفه بن یمان باشد؛ مردانی که بتوانم آن‌ها را در راه فرمانبرداری از خدا به کار بگیرم.»


بعد عمر مقداری پول برای ابوعبیده فرستاد و گفت: «ببینید با آن چه می‌کند.» وقتی پول به او رسید، همه‌اش را بین مردم تقسیم کرد. سپس همین کار را با حذیفه انجام داد؛ او هم وقتی پول رسید، آن را بخشید. عمر گفت: «دیدید؟ همان بود که از قبل به شما گفته بودم.»


 

منبع: حاکم در مستدرک (۶/۱۲۰) ـ تهذیب الکمال، مزی (۵/۵۰۵).

  • حسین عمرزاده

ابوجندل و ابوبصیر ـ رضی‌الله عنهما ـ از چهره‌های برجسته و قهرمانان بزرگ اسلام بودند.


ابوجَندل بن سهیل بن عَمرو از نخستین مسلمانان بود و به‌خاطر ایمانش سخت شکنجه شد. نام او در صحیح بخاری و در ماجرای حدیبیه آمده است.
ابوبصیر عُتبه بن اسید ثقفی نیز از مسلمانان و یاران قدیمی پیامبر ـ صلی‌الله‌علیه‌وسلم ـ بود. در صلح حدیبیه پیامبر درباره‌اش فرمود:

 

«ويلَ أمِّهِ مسعرَ حربٍ لو كانَ لَهُ أحدٌ.»

«وای به حال مادرش؛ اگر پشتیبانی داشت، شعله‌افروز جنگی می‌شد!» (بخاری).


این سخن نوعی اظهار شگفتی همراه با تحسین شجاعت اوست؛ «مسعر حرب» یعنی کسی که آتش جنگ را روشن می‌کند و به‌غایت جنگاور و نیرومند است.


آغاز ماجرا


در ذی‌القعده‌ی سال ششم هجرت، پیامبر ـ صلی‌الله‌علیه‌وسلم ـ با حدود هزار و چهارصد مسلمان به‌قصد انجام نخستین عمره پس از هجرت راهی مکه شدند. برای مقابله با خطر احتمالی قریش، سلاح نیز همراه داشتند.
وقتی به «عَسفان» رسیدند، خبر رسید قریش آماده‌ی جلوگیری از ورود آنان به مکه شده است.
پیامبر با اصحابش مشورت کرد. ابوبکر پیشنهاد داد که بدون عقب‌نشینی به سوی مکه بروند و اگر قریش مانع شد، با آنان بجنگند. پیامبر ـ صلی‌الله‌علیه‌وسلم ـ فرمود:

 

«امضوا علَى اسمِ اللهِ.»

«به نام الله ادامه دهید» (بخاری).


در نزدیکی منطقه‌ی حدیبیه، قریش «عُروة بن مسعود» را برای مذاکره و جلوگیری از ورود مسلمانان فرستاد. سپس «سهیل بن عمرو» برای نهایی کردن گفت‌وگوها آمد.


صلح حدیبیه


این مذاکرات به توافقی انجامید که بعدها به نام صلح حدیبیه معروف شد. بر اساس آن:

  • میان دو طرف ده سال آتش‌بس برقرار شود،
  • مسلمانان آن سال به مدینه بازگردند و عمره را سال بعد انجام دهند،
  • پیامبر هر کسی را که از قریش مسلمان شده و نزد او پناه آورَد، به آنان بازگرداند،
  • اما قریش موظف نباشد مرتدانی را که نزدشان پناه می‌آورند برگرداند،
  • هر قبیله‌ای آزاد است در پیمان قریش یا پیامبر وارد شود.

گرچه این شروط در ظاهر برای مسلمانان سخت و ناعادلانه بود، پیامبر ـ صلی‌الله‌علیه‌وسلم ـ بی‌هیچ تردید آن را پذیرفت؛ چون به آینده‌ی روشن این صلح یقین داشت. و همان‌گونه که وعده داده بود، برکات این پیمان بعدها آشکار شد.


آمدن ابوجندل در زنجیر


پس از پایان نگارش صلح‌نامه، ابوجندل ـ که در مکه زندانی و در بند بود ـ گریخته و خود را به مسلمانان رساند. پدرش سهیل برخاست، او را زد و گفت:
«ای محمد! این اولین کسی است که باید مطابق پیمان به من بازگردانی.»
و پیامبر او را به مشرکان تحویل داد.
ابوجندل فریاد زد: «ای مسلمانان! مرا به سوی مشرکانی برمی‌گردانید که مرا به خاطر دینم شکنجه می‌کنند؟!»
پیامبر پاسخ داد:

«إنا قد عقدنا بيننا وبين القوم صلحًا، فأعطيناهم على ذلك، وأعطونا عليه عهدًا، وإنا لن نغدر بهم.»

«ما با مردم پیمان صلح بسته‌ایم و به آنها در این مورد قول داده‌ایم و آنها نیز به ما قول داده‌اند و ما به آنها خیانت نخواهیم کرد.»
و او را دلداری داد و فرمود:

«يا أبا جندل اصبر واحتسب، فإن الله عز وجل جاعل لك ولمن معك من المستضعفين فرجا ومخرجا.»
«ای ابوجندل! صبر کن و امید اجر داشته باش؛ خدا برای تو و همراهان ستمدیده‌ات گشایش و راه نجاتی قرار خواهد داد.» (احمد)


فرار ابوبصیر و آغاز ماجرای بزرگ


پس از بازگشت پیامبر به مدینه، ابوبصیر که در مکه زیر شکنجه بود، موفق شد بگریزد. قریش دو مرد را برای بازگرداندنش نزد پیامبر فرستاد تا بندهای صلح رعایت شود.
عروة بن زبیر داستان او را چنین روایت می‌کند:


وقتی پیامبر به مدینه آمد، ابوبصیر ـ که مسلمانی از قریش بود ـ نزد او آمد. قریش دو نفر را فرستادند و پیمان را یادآوری کردند. پیامبر هم او را تحویل آنان داد. در راه، وقتی به «ذو الحلیفه» رسیدند، نشسته و از خرمایشان می‌خوردند.
ابوبصیر رو به یکی از آنان کرد و گفت:
«به خدا شمشیرت را خیلی خوب می‌بینم!»
او با غرور شمشیر را بیرون کشید و گفت: «آری، بسیار هم خوب است؛ بارها امتحانش کرده‌ام.»
ابوبصیر گفت: «بگذار خوب ببینمش.»
مرد شمشیر را به او داد؛ ناگهان ابوبصیر ضربه‌ای زد و او را کشت. مرد دوم از ترس گریخت و خود را به مدینه رساند و هراسان وارد مسجد شد. پیامبر فرمود: «این مرد وحشت‌زده است!»
مرد گفت: «به خدا سوگند یارم را کشت و من هم کشته می‌شوم.»
لحظه‌ای بعد ابوبصیر رسید و رو به پیامبر گفت:
«ای پیامبر خدا! تو پیمان خود را انجام دادی؛ مرا تحویلشان دادی، و خداوند خودش مرا رهانید.»
پیامبر فرمود:

«ويلَ أمِّهِ مسعرَ حربٍ لو كانَ لَهُ أحدٌ.»
«وای به حال مادرش؛ چه آتش‌افروز جنگی است، اگر کسی پشتوانه‌اش باشد!»
ابوبصیر فهمید که پیامبر دوباره او را تحویل می‌دهد، پس از مدینه خارج شد و به ساحل دریا رفت و همان‌جا ماند.


پیوستن ابوجندل و شکل‌گیری گروهی نیرومند


به‌زودی ابوجندل نیز از مکه گریخت و به او پیوست. هر مسلمانی از قریش که می‌توانست بگریزد، نزد آنان می‌آمد. تا اینکه گروهی نیرومند تشکیل شد.
هرگاه می‌شنیدند کاروانی از قریش به سوی شام رفته، راه را بر آن می‌بستند، نفراتش را می‌زدند و اموالش را می‌گرفتند.

قریش که به ستوه آمده بود، نامه‌ای به پیامبر نوشت و به خدا و پیوند خویشاوندی سوگند داد که:
«هرکس نزد تو بیاید، او را پناه بده و بازنگردان!»
پیامبر برایشان پیام فرستاد، و در همین جریان آیه نازل شد:
{
وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ ۚ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا}

«و او کسی است که دست آنها را از شما, ودست شما را از آنها در درون مکه بعد از آنکه شما را بر آنها پیروز گرداند, (باز داشت و) کوتاه کرد. وخداوند به آنچه انجام می دهید بیناست.» (فتح: ۲۴)


معنا و پیام این داستان


داستان ابوجندل و ابوبصیر ـ رضی‌الله عنهما ـ نمادی روشن از ایمان، صبر و پایداری در راه عقیده است. کسی که در رویدادهای این داستان دقت کند، به‌روشنی یاری و حمایت الهی را در زندگی آنان می‌بیند. آنان اسباب موفقیت را فراهم کردند و خداوند وعده‌ی یاری داده بود:

 

{إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّالَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ}
«همانا خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کردند ، و کسانی که نیکو کارانند .» (نحل: ۱۲۸)

{مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا}
«هرکس که از الله بترسد، (الله) راه نجاتی برای او قرار می‌دهد.» (طلاق: ۲)

{إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ}
«اگر (دین) خدا را یاری کنید, (خداوند) شما را یاری می کند وگامهایتان را (ثابت و) استوار می دارد.» (محمد: ۷)


این ویژگی‌ها ـ تقوا، نیکوکاری و یاری دین خدا ـ در ابوجندل و ابوبصیر و دیگر اصحاب جمع بود. هرگاه این صفات در فرد یا جامعه‌ای در هر زمان جمع شود، هدایت و پیروزی خدا شامل حال آنان خواهد شد. خداوند وعده داده است و وعده‌اش حق است:

{ وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ}
«و کسانی که در راه ما (کوشش و) جهاد کنند؛ قطعاً به راههای خویش هدایت شان می کنیم، و یقیناً خداوند با نیکوکاران است.» (عنکبوت: ۶۹)


قدرت گرفتن مسلمانان مستضعف


کمتر از یک سال گذشت که ابوجندل و ابوبصیر ـ همراه دیگر مسلمانان مظلوم ـ به نیرویی بزرگ تبدیل شدند و قریش از آنان بیمناک شد، زیرا راه کاروان‌های تجاری‌شان را از شمال کنترل می‌کردند.


وفای پیامبر به عهد


این داستان نمونه‌ای زنده از پایبندی پیامبر ـ صلی‌الله‌علیه‌وسلم ـ به عهد و دوری از هرگونه خیانت، حتی در برابر دشمن است.
وقتی ابوجندل در زنجیر آمد و پس از او ابوبصیر نیز گریخت، پیامبر هر دو را بازگرداند و به ابوجندل فرمود:

«إنا قد عقدنا بيننا وبين القوم صلحًا، فأعطيناهم على ذلك، وأعطونا عليه عهدًا، وإنا لن نغدر بهم.»

«ما با مردم پیمان صلح بسته‌ایم و به آنها در این مورد قول داده‌ایم و آنها نیز به ما قول داده‌اند و ما به آنها خیانت نخواهیم کرد.»


این رفتار، اجرای فرمان خداست:

{وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ}
«و به عهد (و پیمان) خدا وفا کنید ، هرگاه عهد (و پیمان) بستید…» (نحل: ۹۱)


و وفای به عهد در اسلام اصلی بنیادی است که هر مسلمان موظف به رعایت آن است.


اطاعت از پیامبر، حتی زمانی که حکم دشوار است


یکی از آموزه‌های بزرگ این ماجرا این است که:
واجب است از فرمان پیامبر پیروی کرد، حتی اگر ظاهر آن برای عقل دشوار یا برای دل ناخوشایند باشد.


سهل بن حُنیف ـ رضی‌الله عنه ـ گفت:

«اتَّهِمُوا رَأْيَكُمْ علَى دِينِكُمْ، لقَدْ رَأَيْتُنِي يَومَ أبِي جَنْدَلٍ، ولو أسْتَطِيعُ أنْ أرُدَّ أمْرَ رَسولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ عليه لَرَدَدْتُهُ.»
«به رأی خود اعتماد نکنید؛ من در روز داستان ابوجندل، اگر می‌توانستم فرمان پیامبر را برگردانم، چنین می‌کردم.»


ابن‌الدیبع شَیبانی نیز نوشته است:

 

«قال العلماء : لا يخفى ما في هذه القصة من وجوب طاعته - صلى الله عليه وسلم - والانقياد لأمره وإن خالف ظاهر ذلك مقتضى القياس أو كرهته النفوس ، فيجب على كل مُكَلَف أن يعتقد أن الخير فيما أمر به ، وأنه عين الصلاح المتضمن لسعادة الدنيا والآخرة ، وأنه جاء على أتم الوجوه وأكملها ، غير أن أكثر العقول قصرت عن إدراك غايته وعاقبة أمره.»
«علماء گفته‌اند: این داستان نشان می‌دهد اطاعت از پیامبر ـ صلی‌الله‌علیه‌وسلم ـ واجب است، حتی اگر ظاهر آن خلاف عقل و قیاس باشد. پس بر هر فرد مکلفی واجب است باور داشته باشد که خیر و صلاح در همان چیزی است که او فرمان داده و این دستور، همان مصلحت حقیقی است که سعادت دنیا و آخرت را در بر دارد و بر کامل‌ترین و بی‌نقص‌ترین شیوه ممکن نازل شده است؛ 
اگرچه بیشتر مردم توان درک کامل حکمت و پیامدهای این دستورها را ندارند.»


بشارت برای مستضعفان


این داستان نویدبخش همه‌ی مظلومان است: خدا برای آنان راه گشایش قرار خواهد داد.
پیامبر به ابوجندل فرمود:
«صبر کن و پاداش بخواه؛ خدا برای تو و همراهانت راه رهایی قرار خواهد داد.»
و به ابوبصیر فرمود:
«برو؛ خداوند برای تو و همراهانت از مستضعفان گشایشی قرار می‌دهد.»


سخن پایانی


با تأمل در زندگی پیامبر ـ صلی‌الله‌علیه‌وسلم ـ درس‌ها و تجربه‌های بی‌شماری آشکار می‌شود. بهره‌گیری از این آموزه‌ها می‌تواند در هر زمان و مکان روح صبر، ایستادگی، عزت و پیروزی را در امت زنده نگاه دارد.

 

و ما چقدر به ابوبصیر‌ها نیاز داریم.

البته حُکّام و وُلاةِ امورِ (خودفروختهٔ) جهانِ اسلام، چشم‌پوشی که پیشکش، برای خشنودیِ صاحبانِ صهیوصَلیبی‌شان، خود تمامِ سعی‌شان را می‌کنند تا (به خیال و وَهمِ باطل‌شان) این‌گونه حرکات را از نطفه خفه کنند!

و صدالبته که، متقابلاً، مسلمانِ مؤمنِ مجاهد نیز، در پناه و با اتکا به اللهِ یکتا، وظیفه‌اش را انجام خواهد داد و پیش خواهد برد.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

 

 

عقیده که بخوانی و بیاموزی، دیگر با هر شبههٔ پیش‌پاافتاده‌ای ــ که غالباً نیز آبکی و ناچیزند ــ مضطرب نمی‌شوی و تزلزل به دلت راه نمی‌یابد. بندگی در چنین حالتی طعم و معنای دیگری پیدا می‌کند: تلاوت قرآن، نماز، ذکر و هر عبادت دیگری جان تازه‌ای می‌گیرد.

 

عقیده است که انسان را به سوی ایمان قلبی و عمل صالح سوق می‌دهد؛ شوق و انگیزه‌ای درونی برای یادگیری قرآن و سنت ــ و آنچه لازمهٔ فهم آن دو است ــ در تو پدید می‌آورد و در نهایت، تو را به نشر آنچه با باور و یقین فراگرفته‌ای وامی‌دارد.

 

عقیده بخوان و بیاموز؛ متون عقیدتی، با وجود پرباری، معمولاً کوتاه‌اند.

برای آغاز، می‌توانی از «متن طحاویه» ــ که بسیار مختصر نیز هست ــ با شرح ابن‌أبی‌العزّ حنفی رحمه‌الله شروع کنی؛ متن و شرحی که نزد اهل سنّت و جماعت مورد اتفاق و اعتماد است.

  • حسین عمرزاده

 

"إذا عرفت الأمر ولم تعرف الآمر، تفننت في التفلت من أمر الله، وإذا عرفت الآمر ثم عرفت الأمر، تفانيت في طاعة الله."

 

اگر «دستور» را بشناسی ولی «دستوردهنده» را نشناسی، در گریز از فرمان خدا نیرنگ‌ها به کار می‌بری؛
اما اگر نخست «فرمان‌دهنده» را بشناسی و سپس «فرمان» را، در طاعت و فرمان‌بری خدا از جان مایه می‌گذاری.

 

💡 و تنها راه شناخت خداوند سبحانه و تعالی، آموختن عقیده صحیح هست.

  • حسین عمرزاده

«بِلال، بردهٔ زرخريد اُمَيّة بن خَلَف جُمحي بود. اميه طنابی به گردن او می‌بست و به دست بچه‌ها می‌داد، تا او را در کوهستانهای اطراف مکه به اين سوی و آن سوی بکشانند. بچه‌ها آنقدر او را اين طرف و آن طرف می‌کشانيدند که طناب در گوشتهای گردن بلال فرو می‌رفت، و او همچنان می‌گفت: اَحَدْ! اَحَدْ!

اُميه بلال را با طنابهای محکم می‌بست و با چوبدستی به جان او می‌افتاد، و او را وادار می‌کرد که مدتها زير آفتاب بنشيند؛ همچنين، او را پياپی گرسنگی می‌داد. از همهٔ اينها سخت‌تر، به هنگام گرما گرم آفتاب نيمروز او را از خانه بيرون می‌آورد و بر پشت، روی ريگزار داغ مکه می‌خوابانيد، و دستور می‌داد تخت سنگی بزرگ را روی سينه او قرار دهند، و به او می‌گفت: به خدا سوگند، در همين حال خواهی ماند تا وقتی که بميری يا به محمد کافر شوی و لات و عُزّی را بپرستی!

بلال در آن حال، همواره می‌گفت: اَحَد! اَحَد! و نيز می‌گفت: اگر کلمهٔ ديگری را ياد داشتم که شما را بيشتر از اين بر سر خشم آورد، همان را می‌گفتم!»

 

خورشید نبوّت، ترجمهٔ فارسی «الرّحیق المختوم»؛ مؤلف: شیخ صفی‌الرحمن مبارکفوری، برگردان: دکتر محمدعلی لسانی فشارکی، ص ۱۹۲–۱۹۳.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

 

 

از یک‌سو، تمام همّ و غمّ و دلسوزی‌اش صرفِ دعوت و جذب کسانی می‌شود که هیچ‌گونه پیوند و تعلقی با دین او ندارند؛


و از سوی دیگر، به‌خاطر برخی لغزش‌ها ــ خواه کوچک، خواه بزرگ ــ به آسانیِ تمام، هم‌دینان و هم‌کیشان خویش را طرد و دفع می‌کند.


با این همه، داعیه‌ی رهبری، حکومت و مدیریت جامعه‌ای را دارد که سرشار از تفاوت‌ها و گوناگونی‌هاست!

 

حال آن‌که در بسیاری مواقع، اولویتِ حقیقی و بزرگترین کار، پاسداشت و تقویتِ ایمانِ خود و اطرافیان، و تمرینِ صبر و تحمّل و مدارا در برابر آنان است.

  • حسین عمرزاده

 

جوان:   «شیخ، یهود و نصاری را تکفیر نکن. خداوند در قرآن فرموده:

{ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ }
"دین شما برای خودتان، و دین من برای خودم."»

 

شیخ:   «این آیه در کدام سوره است؟»

 

جوان:   «در سورهٔ کافرون!»

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

 

 

و این نگاه‌های کوتهِ تک‌بُعدی، چه ضربه‌ها که به ما نزده!

 

نگاه تک‌بُعدی به «عقیده محوری»؛
نگاه تک‌بُعدی به «جهاد»؛
نگاه تک‌بُعدی به «دعوت و تبلیغ»؛
نگاه تک‌بُعدی به «تزکیه»؛
نگاه تک‌بُعدی به «سیاست»
و...

 

یک خانه، با کنار هم قرار گرفتنِ تمام اجزایش تعریف می‌شود، نه صرفاً بر اساس یک دیوار یا ستون یا...

  • حسین عمرزاده

"مردانی که خداوند درباره [و در شأن] آنها قرآن نازل کرد."

 


مَرثَد بن أبی مرثد الغنوی - رضي الله عنه - مردی شجاع، درست‌کردار و وفادار بود. پیش از اسلام در مکه می‌زیست و با زنی مشرک و بدکاره از آن شهر، به نام «عَناق»، سابقه‌ی دوستی و رابطه‌ی نامشروع داشت. اما هنگامی که نور اسلام در مکه تابید، قلبش به حق گرایید و ایمان آورد و همراه پیامبر خدا ﷺ به مدینه هجرت کرد.

روزی رسول خدا ﷺ او را به مأموریتی بسیار دشوار فرستاد: باید شبانه به مکه می‌رفت تا چند تن از مسلمانانی را که هنوز در بند مشرکین بودند آزاد کرده و پنهانی به مدینه بازگرداند. مرثد بی‌درنگ پذیرفت؛ چراکه از مردان فداکار و شجاع پیامبر بود و ایمانش در برابر هیچ خطری نمی‌لرزید.

 

مرثد شبانه وارد مکه شد و در سایه‌ی کوه‌ها پنهان گشت تا شناخته نشود. در همان هنگام، ناگهان صدایی آشنا شنید:
«مرثد! تویی؟»
برگشت و دید عناق است. او هنوز مرثد را به یاد داشت. به او گفت: «بیا، امشب نزد من بمان!»
مرثد با آرامی پاسخ داد: «عناق! خداوند زنا را حرام کرده است.»
عناق که به مرادش نرسید، خشمگین شد و با فریاد مردم قریش را خبر کرد:
«ای مردم! این همان مردی است که اسیران شما را آزاد کرده و با خود می‌برد!»
مشرکین از هر سو به دنبالش تاختند. مرثد، با زیرکی در تاریکی پنهان شد و خود را از چنگ آنان رهانید. تا فروکش کردن جست‌وجو، در میان سایه‌ی کوه‌ها ماند، سپس یکی از مسلمانان اسیر را برداشت و شبانه از مکه بیرون برد و او را به مدینه رساند.

 

وقتی به مدینه رسید، نزد پیامبر خدا ﷺ رفت و ماجرا را تعریف کرد؛ از مأموریت و نجات اسیر گرفته تا دیدار با عناق. سپس پرسید:


«یا رسول‌الله، آیا اجازه می‌دهی با عناق ازدواج کنم؟»
دو بار سؤالش را تکرار کرد. پیامبر ﷺ چیزی نفرمودند تا آن‌که این آیه نازل شد؛ آیه‌ای از سوره‌ی نور:

{الزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ  وَحُرِّمَ ذَٰلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}

یعنی: «مرد زنا‌کار جز با زن زنا‌کار یا مشرک ازدواج نمی کند، و زن زنا‌کار را جز مرد زنا‌کار یا مشرک به ازدواج خود در نمی‌آورد، و این (امر) بر مؤمنان حرام شده است.» [النور : ۳]

سپس پیامبر ﷺ به مرثد فرمود که ازدواج با آن زن برای او روا نیست.
مرثد هم فوراً و بی‌ چون و چرا، با فروتنی و ایمان پذیرفت و اطاعت کرد.

 

مرثد پس از آن، از یاران دلاور در میدان‌های جهاد ماند و در راه خدا پایدار بود. او نمونه‌ی انسانی است که در میان خواسته‌های نفس و فرمان الهی، راه بندگی را برگزید؛ ایمانی راستین که در برابر عشق و گذشته استوار ماند، و قلبی که پاکی و رضای خدا را بر هر میل و خواهش شخصی مقدم داشت.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

 

 

در یکی از گروه‌های اینترنتی که در زمینه‌ی پاسخ‌گویی به شبهات اسلام‌ستیزان فعالیت می‌کند – و حقیقتاً برایشان احترام بسیاری قائلم و صمیمانه دعای توفیق روزافزونشان را دارم – گفت‌وگویی درباره‌ی موضوعی درگرفت که پیش‌تر خودم به‌صورت مستند به آن پرداخته بودم. با خود گفتم چه بهتر که همان مطلب را، به‌اصطلاح، فوروارد کنم.
اما فوروارد ممکن نبود، زیرا نوشته‌ام حاوی لینک کانال تلگرامی بود و محدودیت وجود داشت. ناچار متن را کپی کردم و نسخه‌ای بدون لینک کانال فرستادم.
با این حال، برای دسترسی به مستندات بیشتر (تصاویر و...)، بدون درج آدرس کانال، دعوتی کردم تا در صورت تمایل، به کانال مراجعه کنند؛ اما آن دعوت حذف شد.
گویی چنین گمان می‌شود که هدف، کسب منافع مادی یا شهرت‌طلبی و امثال آن است.
در حالی‌که، به دلیل ماهیت ایدئولوژیک و عقیده‌محورِ مجموعه و پرداختن به جریان‌های فکری گوناگون، همواره در معرض آسیب هستیم — که البته مبارکمان باد.


سرتان را درد نیاورم؛ یاد حدود پانزده سال پیش افتادم، روزگاری که با وایبر و امثال آن سروکار داشتیم و اغلب دعوتگران در گروه‌های واتساپی فعالیت می‌کردند. متأسفانه همان زمان نیز این رفتارهای حاشیه‌ای وجود داشت. مثلاً گاهی مدیران گروه‌ها به‌جای تمرکز بر محتوا و اصل سخن، حساس می‌شدند که چرا نویسنده در پایان مطلب نامش را نوشته! حتماً ریاکار است و اخلاص ندارد! و از این دست طرز فکرها و رفتارهای سطحی، کوچک و پوچ.


جالب این‌جاست که اگر فلان کانال، اعضای فراوانی داشته باشد یا فلان شخص مشهور باشد، چنین رفتارهایی دیده نمی‌شود. حتی اگر از منابع بیگانه ـ که گاه هیچ تناسبی با مبانی عقیدتی ما ندارند ـ نقل کنی، مشکلی نیست! اما کافی است فقط نام یک مجموعه‌ی فعال در بستری مانند تلگرام یا اینستاگرام برده شود، تا حساسیت‌ها آغاز گردد!


برای خودم بارها پیش آمده که افرادی پیام داده‌اند و پیشنهاد «تبادل» داده‌اند؛ اما مشروط به اینکه حتماً ابتدا کانال آن‌ها را معرفی کنم تا در مقابل، آن‌ها هم دفترچه را معرفی کنند! گویی پای معامله و تجارت در میان است.
در حالی‌که من شخصاً دوست دارم اگر شرایط فراهم بود، کانال‌های مفید را معرفی کنم تا شاید در ثواب نشر مطالبشان نیز شریک باشم؛ اما در بسیاری مواقع، این کار ممکن نیست: گاه به علت فراهم نبودن موقعیت یا زمان، و گاه به سبب ملاحظات و محدودیت‌های سخت قانونی.
با این همه، هر از گاهی سعی می‌کنم با فوروارد کردن برخی مطالب، خود را از این اجر بی‌نصیب نگذارم.


حرف من این است که این رفتارها زیبنده نیست. پانزده سال پیش هم گذشت و امروز، همان رفتارها در نظر من و دیگرانِ آن روزگار، کودکانه، ناپخته و حقیر جلوه می‌کند. رفتارهای امروز نیز، دست‌کم در آینده، چنین خواهند بود.
تا زمانی که یک مجموعه در درجه‌ی نخست، دچار نقص و انحراف عقیدتی نباشد و معرفی آن برای دیگران در استطاعت ما باشد، به‌گمانم هیچ‌گونه برخورد منفی در این زمینه شایسته نیست.


بزرگ و بزرگوار باشیم؛ هدف را قربانیِ حواشیِ پوچ نکنیم.

 

نکته: در منابع سیره و تاریخ صدر اسلام، به‌ویژه در گزارش‌های مربوط به غزوات و سرايا، بارها اشاره شده که قبایل و حتی گروه‌های کوچک از مهاجرین و انصار، هر کدام پرچم ویژه‌ی خود را داشتند با این وجود اعتراضی به ایشان نمی‌شد و همگی برای یک پرچم واحد — پرچم اسلام — جهاد می‌کردند.

  • حسین عمرزاده

عبدالله بن مسعود رضي الله عنه:

 

 

"إِنَّ مِنَ الْإِيمَانِ أَنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ الرَّجُلَ لَيْسَ بَيْنَهُمَا نَسَبٌ قَرِيبٌ وَلَا مَالٌ أَعْطَاهُ إِيَّاهُ وَلَا مَحَبَّةٌ إِلَّا لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ."


«از جمله‌ی ایمان آن است که انسان، دیگری را نه به سبب خویشاوندی و نه به خاطر مالی که به او می‌بخشد، دوست بدارد؛ بلکه محبتش تنها به خاطر خداوند عزّ‌و‌جل باشد.»

 

الإخوان لابن أبي الدنيا، ص ۶۰.

  • حسین عمرزاده

کف نیاز به درگاه بی‌نیاز برآر

که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست...


 

سعدی

  • حسین عمرزاده

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ

ای روح آرام یافته.

 

ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً
به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که تو [از پاداشِ الله] راضی هستی، و او از [اعمال] تو راضی است. [الفجر : ۲۷-۲۸]

 

 

 

امام قرطبی در تفسیر آیه‌ی «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة» می‌نویسد که:

 

"وَالنَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ: السَّاكِنَةُ الْمُوقِنَةُ، أَيْقَنَتْ أَنَّ اللَّهَ رَبَّهَا، فَأَخْبَتَتْ لِذَلِكَ."

«مقصود از نفس مطمئنه آن روحی است که به آرامش و سکون حقیقی دست یافته، به ربوبیّت خداوند یقین کامل دارد و در پرتو این عقیده، با اخلاص قلبی و فروتنی در مسیر بندگی خدا گام برمی‌دارد.»

 

 

تفسیر قرطبی، ج ۲۰، ص ۵۷.

  • حسین عمرزاده

ام‌المؤمنین عایشه ‌رضي‌الله‌عنها می‌گوید:

 


"سَلُوا اللَّهَ كُلَّ شَيءٍ حَتَّى الشِّسعَ ، فَإِنَّ اللَّهَ إِن لَمْ يُيَسِّرهُ لَمْ يَتَيَسَّرْ."

 

«هر خواسته‌ای دارید از الله بخواهید، حتی اگر بند کفشتان باشد؛ چون اگر الله آن را برایتان آسان نکند، هیچ‌وقت به دست نخواهید آورد.»

 


شِسع: به بندی گفته می‌شود که در کفش‌های قدیمی (نعل) میان دو انگشت پا قرار می‌گرفت و سر آن در سوراخ جلوی کفش محکم می‌شد؛ چیزی شبیه بند یا تسمه‌ی باریک کفش.

 


منبع: اين روایت را ابویعلى در مسندش (۸/۴۴) و ابن‌السني در عمل الیوم واللیلة (روایت ۳۴۹) نقل کرده‌اند، و بیهقی نیز در شعب الإیمان (۲/۴۲) از طریق دیگری آورده است.
هیثمي در مجمع الزوائد (۱۰/۱۵۰) درباره‌ی سند آن می‌گوید: «رجال این روایت، رجال صحیح هستند.»

 

 

پی‌نوشت: 

 

این روایت از ام‌المؤمنین عایشه ‌رضي‌الله‌عنها به ما یاد می‌دهد که رابطه‌ی ما با خداوند نباید فقط در گرفتاری‌های بزرگ خلاصه شود.

ما عادت داریم وقت‌هایی مثل بیماری سخت یا مشکلات جدی، دعا کنیم و نیازهایمان را با خدا در میان بگذاریم؛ اما این روایت نشان می‌دهد که حتی برای ساده‌ترین خواسته‌ها، مثل بند کفش، هم باید از او بخواهیم.

این نکته برای ما هم یک آموزش توحیدی است و هم قوت قلب: که می‌توانیم در دعاهایمان با خدا بسیار راحت و صمیمی باشیم؛ راحت‌تر از وقتی که نیازمان را به مخلوقاتش می‌گوییم. چرا که او خالق و رَبِّ ماست و هر چیز، کوچک یا بزرگ، تنها به اراده‌ی او ممکن می‌شود.

  • حسین عمرزاده

# خط _ نوشته

 

 

عده‌ای ــ به‌ویژه از میان افراد کم‌سواد یا ناآگاه ــ از تدیّن گریزان می‌شوند، تنها از بیم آن‌که مبادا دیگران آنان را «مُلّا» یا امثال این‌ها بخوانند؛ گویی این واژه‌ها را ناسزا و عیب به شمار می‌آورند.

اما عزیز من! این‌که حجابت را رعایت کنی و به پوشش خود حساس باشی، این‌که به نمازت پایبند بمانی و ارزش‌های دینی‌ات را پاس بداری، هیچ‌کدام به معنای «مُلّا» یا ... بودن نیست. این‌ها نشانه مسلمانیِ توست؛ گویای زندگی پاک و شخصیت سالم و برتری که داری.

پس از دینداری خود شرم نکن؛ بلکه با جان و دل بدان عمل کن و از آن لذت ببر. به یاد داشته باش: همه مسلمان نیستند و اساساً بسیاری به زندگی چارچوب‌مند باور ندارند. بنابراین نه می‌توان و نه باید انتظار داشت که همه یا هر کسی رفتار تو را تأیید کند یا بدان خشنود باشد.

قرآن که بخوانی درمی‌یابی آدم‌های نیک و درستکار، همواره در معرض ملامت و سرزنشِ سرزنش‌گران بوده‌اند. و آنان که استوار ماندند، ویژگی برجسته‌شان این بود که راه خویش را برگزیدند، هرچند خوشایند دیگران نبود یا آنان را نمی‌پسندیدند: «وَ لَوْ كَرِهَ…».

  • حسین عمرزاده

در بسیاری از موارد، اسلام‌ستیزان برای دشمنی با اسلام و حمله به آموزه‌های آن، نه به منابع اصیل و بنیادین شریعت رجوع می‌کنند و نه حقیقت این دین را در پرتو قرآن کریم، سنت پیامبر ﷺ (احادیث صحیح) و سیره صحابه و پیشوایان امت می‌سنجند. آنان به‌خوبی می‌دانند که بسیاری از رفتارهای خلاف عقل و شرع که به برخی از مسلمانان نسبت می‌دهند، هیچ جایگاهی در این منابع معتبر ندارد. از این‌رو، عمداً به رفتارها و باورهای نابخردانهٔ برخی افراد یا جوامع اشاره می‌کنند تا اسلام را بی‌پایه جلوه دهند؛ حال آن‌که راه درست شناخت هر آیینی، مراجعه به منابع اصیل و معیارهای اصلی آن است، نه عملکرد کسانی که گاه در ظاهر مسلمان‌اند اما در باطن از آموزه‌های دین فاصله‌ای بعید دارند.

سطح دینداری و آگاهی در میان همه مسلمانان یکسان نیست. برخی، به سبب معرفت عمیق و ایمان استوار، دین‌داری متعالی و مترقی دارند؛ و برخی دیگر، بر اثر جهل، ضعف ایمان یا نفوذ فرهنگ‌های بیگانه، به خرافات و رفتارهایی روی می‌آورند که از آموزه‌های اصیل دینی بسیار دور است. این واقعیت، هم در جوامع امروز دیده می‌شود و هم در طول تاریخ اسلامی، که منابع معتبر تاریخی آن را ثبت کرده‌اند.

یکی از نمونه‌های روشن این موضوع، روایتی است که عزالدین ابن‌اثیر جزری (م ۶۳۰ق) در الکامل في التاریخ آورده و نشان می‌دهد چگونه عده‌ای از مردم، در اثر ناآگاهی و ضعف عقیده، گرفتار خرافات شگفت‌انگیز و رفتارهایی کاملاً بی‌اساس شده‌اند:

 

فِي هَذِهِ السَّنَةِ (٤٥٦هـ)، فِي رَبِيعٍ الْأَوَّلِ، ظَهَرَ بِالْعِرَاقِ وَخُوزِسْتَانَ وَكَثِيرٍ مِنَ الْبِلَادِ جَمَاعَةٌ مِنَ الْأَكْرَادِ، خَرَجُوا يَتَصَيَّدُونَ، فَرَأَوْا فِي الْبَرِّيَّةِ خِيَمًا سُودًا، وَسَمِعُوا مِنْهَا لَطْمًا شَدِيدًا وَعَوِيلًا كَثِيرًا، وَقَائِلًا يَقُولُ: قَدْ مَاتَ سَيِّدُوكُ مَلِكُ الْجِنِّ، وَأَيُّ بَلَدٍ لَمْ يَلْطُمْ أَهْلُهُ عَلَيْهِ وَيَعْمَلُوا لَهُ الْعَزَاءَ قُلِعَ أَصْلُهُ، وَأُهْلِكَ أَهْلُهُ، فَخَرَجَ كَثِيرٌ مِنَ النِّسَاءِ إِلَى الْمَقَابِرِ يَلْطُمْنَ، وَيَنُحْنَ، وَيَنْشُرْنَ شُعُورَهُنَّ، وَخَرَجَ رِجَالٌ مِنْ سِفْلَةِ النَّاسِ يَفْعَلُونَ ذَلِكَ، وَكَانَ ذَلِكَ ضِحْكَةً عَظِيمَةً.

 

«در این سال (۴۵۶ هجری قمری)، در ماه ربیع‌الاول، در عراق و خوزستان و بسیاری از شهرها، گروهی از کردها پدیدار شدند که برای شکار بیرون رفته بودند. آنان در بیابان خیمه‌هایی سیاه دیدند و از آن خیمه‌ها صدای لطمه‌های شدید بر صورت و ناله‌های فراوان شنیدند، و کسی را شنیدند که می‌گفت: «آقای شما، پادشاه جنیان، مرده است؛ و هر شهری که مردمش بر او گرد نیایند و برایش مراسم سوگواری برپا نکنند، ریشه‌اش برکنده خواهد شد و اهلش نابود می‌گردند.»

پس بسیاری از زنان به سوی گورستان‌ها بیرون آمدند، بر صورت می‌زدند، نوحه‌سرایی می‌کردند و گیسوان خود را پریشان می‌ساختند، و مردانی از فرودستان و اوباش نیز چنین می‌کردند. این ماجرا مایه خنده و شگفتی بسیار بود.»

 

ابن‌اثیر ادامه می‌دهد که در روزگار او نیز حادثه‌ای مشابه رخ داده است:

 

وَلَقَدْ جَرَى فِي أَيَّامِنَا نَحْنُ فِي الْمَوْصِلِ، وَمَا وَالَاهَا مِنَ الْبِلَادِ إِلَى الْعِرَاقِ، وَغَيْرِهَا، نَحْوُ هَذَا، وَذَلِكَ أَنَّ النَّاسَ سَنَةَ سِتِّمِائَةٍ أَصَابَهُمْ وَجَعٌ كَثِيرٌ فِي حُلُوقِهِمْ، مَاتَ مِنْهُ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ، فَظَهَرَ أَنَّ امْرَأَةً مِنَ الْجِنِّ يُقَالُ لَهَا أُمُّ عُنْقُودٍ، مَاتَ ابْنُهَا عُنْقُودٌ، وَكُلُّ مَنْ لَا يَعْمَلُ لَهُ مَأْتَمًا أَصَابَهُ هَذَا الْمَرَضُ، فَكَثُرَ فِعْلُ ذَلِكَ، وَكَانُوا يَقُولُونَ: يَا أُمَّ عُنْقُودٍ اعْذُرِينَا قَدْ مَاتَ عُنْقُودٌ مَا دَرِينَا وَكَانَ النِّسَاءُ يَلْطُمْنَ، وَكَذَلِكَ الْأَوْبَاشُ.

 

«و نظیر این حادثه در روزگار ما نیز روی داد: در موصل و نواحی وابسته به آن تا عراق و دیگر جاها، در سال ششصد هجری، مردم دچار دردی سخت در گلو شدند که بسیاری را به کام مرگ کشاند. آنگاه شایع شد که زنی از جنیان، که او را «امّ عنقود» می‌نامند، پسرش «عنقود» مرده است، و هر کس برای او مراسم عزاداری نگیرد، به این بیماری گرفتار خواهد شد. پس چنین آیینی بسیار رواج یافت و مردم می‌گفتند:

«ای مادر عنقود، ما را ببخش، عنقود مرده و ما خبر نداشتیم.»

زنان در این مراسم بر صورت می‌زدند و اوباش نیز همین کار را می‌کردند.»

 

منبع: الکامل في التاریخ: جلد ۸، صص ۱۹۷-۱۹۸.

 

این روایت تاریخی، افزون بر ثبت یک رخداد اجتماعی، بازتاب‌دهندهٔ نگاه و داوری نویسنده نیز هست. ابن‌اثیر با عباراتی همچون «وَخَرَجَ رِجَالٌ مِنْ سِفْلَةِ النَّاسِ يَفْعَلُونَ ذَلِكَ» (و مردانی از فرودستان چنین می‌کردند) و «وَكَانَ ذَلِكَ ضِحْكَةً عَظِيمَةً» (این ماجرا مایه خنده و شگفتی بسیار بود)، صریحاً دیدگاه انتقادی و تمسخرآمیز خود را نسبت به این رفتارها بیان می‌کند.

این نوع گزارش‌ها نشان می‌دهد که در تاریخ جوامع مسلمان، همواره افرادی بوده‌اند که به‌علت ضعف آگاهی دینی یا تأثیرپذیری از باورهای بی‌اساس، به خرافات روی آورده‌اند. اما وجود چنین رفتارهایی نه تنها دلیلی بر ضعف آموزه‌های اسلام نیست، بلکه دلیلی روشن بر ضرورت بازگشت به منابع اصیل دین برای اصلاح باورها و رفتارهاست.

 

اسلام را باید با قرآن، سنت صحیح و سیره پیشوایان امت سنجید، نه با اعمال نادرست کسانی که نام مسلمان بر خود نهاده‌اند ولی از حقیقت ایمان و معرفت به دور مانده‌اند.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest