| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تقوا» ثبت شده است

در میان بنی اسرائیل ستم پیشه ای بود که مردم را به خاطر نخوردن گوشت خوک می کشت و این زورگویی به همین منوال ادامه داشت تا اینکه موضوع متوجه عابدی که در بین مردم صاحب جایگاه بود،شد.

رئیس پاسبانان از روی دلسوزی به عابد گفت:برای خلاص شدنت از این مشکل بزغاله ای برایت ذبح می کنم،بنابراین اگر ستمگر از تو خواست که گوشت را بخوری،آن را بخور.

وقتی عابد را فراخواند و گفت که گوشت را بخورد،او امتناع کرد!

ستمگر هم به سربازانش گفت:او را بیرون ببرید و گردنش را بزنید.

رئیس پاسبانان به عابد گفت:با اینکه به تو اطلاع داده بودم گوشت بزغاله است پس چرا از خوردنش خودداری کردی؟!

عابد پاسخ داد:من مردی هستم که مردم به من توجه می کنند و اعمال و رفتارم برای آنها اهمیت دارد،و از این جهت ناپسند دانستم در نافرمانی کردن از الله،از من پیروی و الگو برداری بشود.

راوی می گوید سرانجام عابد را کشتند.


الوَرَع لابن أبي الدنيا ١١٤

امام عبدالله بن مبارک می‌گوید: سفیان ثوری رَحِمَهُ الله به من نوشت:

 

علمت را منتشر کن، و از شهرت بترس.

«بُثَّ عِلْمَكَ , وَاحْذَرِ الشُّهْرَةَ»

حِلیَةُ الأولیاء: ۷/ ۷۰

پیشوای محدث و زاهد،بِشر بن حارِث رَحِمَهُ الله:

برای آنکه یادت کنند کار [خیر] انجام نده. نیکی‌ات را بپوشان همانگونه که گناهت را می‌پوشانی!

لاَ تَعْمَلْ لِتُذْكَرَ، اكْتُمِ الحَسَنَةَ كَمَا تَكْتُمُ السَّيِّئَةَ.

 

سِیَر أعلام النُّبَلاء: ۱۰/ ٤٧٦

پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم فرمودند :

 

الْعِبادَةُ في الهَرْجِ كَهِجْرَةٍ إلَيَّ.

 

«عبادت در هرج و مرج،مانند هجرت به سوی من است.» [صحیح مسلم ۲۹۴۸]

 

امام نَوَوي رَحِمَهُ الله می گوید :

 

الْمُرَادُ بِالْهَرْجِ هُنَا الْفِتْنَةُ وَاخْتِلَاطُ أُمُورِ النَّاسِ وَسَبَبُ كَثْرَةِ فَضْلِ الْعِبَادَةِ فِيهِ أَنَّ الناس يغفلون عنها ويشتغلون عنها ولايتفرغ لها إلا أفراد.

 

«مراد از هرج در اینجا فتنه و آشفتگی امور مردم است و سبب فضیلت زیاد عبادت در این زمان این است که مردم از آن غافل اند و جز افراد کمی به آن نمی پردازند».

 

شرحُ النَّوَوي علی مُسلِم ۱۸/۸۸

ابو هُرَیرَة رَضِيَ اللهُ عَنهُ :

وقتی انسان می‌میرد ملائکه می‌گویند: «چه فرستاده؟» و مردم می‌گویند: «چه به جای گذاشته»!

" إِذَا مَاتَ الْمَيِّتُ تَقُولُ الْمَلَائِكَةُ: مَا قَدَّمَ؟ وَيَقُولُ النَّاسُ: مَا تَرَكَ؟ "

ابن أبي شَیبَة ۷/۱۳۰-۳۴۷۰۶

مَسروقُ بنُ الأَجدَع رَحِمَهُ الله :

برای جهل یک فرد همین بس که از دانش خود،دچار عُجب و خودشیفتگی گردد

و برای علم اش همین بس که از الله بترسد.


بِحَسْبِ الْمَرْءِ مِنَ الْجَهْلِ أَنْ يَعْجَبَ بِعِلْمِهِ

وَبِحَسْبِهِ مِنَ الْعِلْمِ أَنْ يَخْشَى اللَّهَ

[ مصنف ابن أبي شيبة ٣٦٠٢٣ ]

از عبدالله بن کعب بن مالک - که از ميان پسران کعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ، عصاکش او در زمان نابينايی اش بود - روایت است که می گويد: از کعب بن مالک شنيدم که داستان بازماندنش از همراهی با رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم در غزوه ی «تبوک» را بازگو می کرد.


کعب گفت: در هيچ غزوه ای جز غزوه ی تبوک، از همراهی با رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم تخلف نکردم؛ البته در غزوه ی بدر نيز شرکت نداشتم. و هيچ يک از کسانی که در «بدر» حضور نداشتند، سرزنش نشدند؛ زيرا در اين غزوه (بدر) رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم و مسلمانان، به قصد كاروان قريش بيرون رفتند كه الله متعال آنها و دشمنان شان را بدون قرار قبلی با يکديگر مواجه نمود. و در شب بيعت «عقبه»، هنگامی كه با رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم بر سرِ اسلام پيمان بستيم، حضور داشتم و دوست ندارم كه به جای بيعت عقبه، در بدر می بودم؛ هرچند در میان مردم، بدر از بيعت عقبه شهرت بيشتری دارد. داستان از اين قرار بود كه من هنگام تخلف از غزوه ی تبوک، از هر زمان ديگری قوی تر و سرمايه دارتر بودم. به الله سوگند قبل از آن هرگز دو شتر نداشتم؛ ولی برای اين غزوه، دو شتر فراهم نمودم. هرگاه رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم می خواست به غزوه ای برود، توريه نموده و مقصدش را آشکار نمی کرد، تا اين غزوه فرارسيد. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم در گرمای شديد به اين غزوه رفت و سفری طولانی، بيابانی خشک و دشمنی بزرگ پيش رو داشت. از اين رو وضعيت موجود را برای مسلمانان تبیین نمود تا خود را برای آن آماده کنند؛ لذا آنان را از مقصدش آگاه نمود. مسلمانانِ همراهِ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به قدری زياد بودند كه اسامی آنان در دفتری بزرگ نمی گنجيد. كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: هركس می خواست در جنگ شرکت نکند، خيال می كرد کسی از غيبتش اطلاع نمی يابد، مگر آن که از سوی الله درباره اش وحی نازل شود. آری؛ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم زمانی به اين غزوه رفت كه ميوه ها رسيده بود و نشستن در زير سايه ها لذت داشت. من نيز به چيدن ميوه و نشستن در زير سايه ی درختان علاقه مند بودم. به هرحال، رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم و مسلمانان همراهش آماده شدند. من صبحگاه تصميم گرفتم تا خودم را همراه آنان آماده کنم، ولی اين كار برايم میسر نشد. پس از خروج رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم هرگاه به ميان مردم می رفتم، کسی که برايم در جايگاه يک الگو باشد، نمی يافتم؛ و اين مرا غمگين می کرد كه تنها منافقان و افراد ضعيفی را می ديدم كه الله متعال آنها را معذور شمرده است. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم يادی از من نکرد تا آن که به تبوک رسيد. آنجا درحالی كه ميان مردم نشسته بود، پرسيد: «ما فَعَلَ كعْبُ بْنُ مَالكٍ؟»: «كعب بن مالک چه كرد؟» مردی از بنی سلمه گفت: یا رسول الله، لباس های زيبا و نگريستن به آنها، او را از آمدن بازداشت. معاذ بن جبل رَضِيَ اللهُ عَنهُ به او گفت: سخن بدی گفتی. یا رسول الله، به الله سوگند ما جز خير و نيکی از او سراغ نداریم. و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم سكوت كرد. در این هنگام، مردی سفيدپوش در سراب نمايان شد. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم فرمود: «كُنْ أَبَاخَيْثمَةَ»: «ای کاش ابوخيثمه باشد». و ابوخيثمه ی انصاری رَضِيَ اللهُ عَنهُ بود؛ همان کسی که يک صاع خرما صدقه داده بود و منافقان او را مسخره کرده بودند. کعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: نگرانی من زمانی شروع شد كه خبر بازگشت رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم را شنیدم. دروغ های مختلفی از ذهنم می گذشت و با خود می گفتم: چگونه فردا خود را از خشم و ناراحتی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نجات دهم و بدين منظور از همه ی افراد صاحب نظر خانواده ام، كمک گرفتم؛ ولی هنگامی كه گفته شد: رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم برگشته است، افكار باطل از سرم بيرون رفت و دريافتم كه با کذب و دروغ نمی توانم خود را از خشم و ناخشنودی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم برهانم. لذا تصميم گرفتم راست بگويم. صبح آن روز، رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم وارد مدينه شد. عادتش اين بود كه هرگاه از سفری بازمی گشت، نخست به مسجد می رفت و دو ركعت نماز می خواند و با مردم می نشست.

وقتی این کار را انجام داد، تخلف کنندگان كه هشتاد و چند مرد بودند، يكی يكی نزدش می آمدند و عذرهای شان را بيان می كردند و سوگند می خوردند. و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم ظاهرشان را می پذيرفت و با آنها بيعت نموده و برای شان طلب مغفرت می کرد و باطن شان را به الله می سپرد. تا اینکه من نزد ایشان حضور یافتم؛ هنگامی كه به او سلام کردم، تبسم خشم آلودی كرد و فرمود: «تعالَ»: «بيا». و من جلو رفتم و روبرويش نشستم. به من گفت: «مَا خَلَّفَك؟ أَلَمْ تكُنْ قد ابْتَعْتَ ظَهْرَك»: «علت نيامدنت چه بود؟ مگر شتر نخريده بودی؟» گفتم: ای رسول خدا، به الله سوگند اگر نزد کسی جز شما، از اهل دنيا نشسته بودم، به گمانم می توانستم عذری بياورم و خود را از خشمش برهانم؛ زيرا به من فن سخنوری داده شده، ولی به الله سوگند يقين دارم كه اگر امروز با کذب و دروغ، رضايت شما را جلب کنم، به زودی الله تو را از من خشمگین می گرداند؛ و اگر به شما راست بگويم، از من می رنجيد؛ اما راست می گويم و اميدوارم كه الله مرا ببخشد. به الله سوگند هيچ عذری نداشتم. به الله سوگند، هنگامی كه از جهاد بازماندم، از هر زمان ديگری قوی تر و سرمايه دارتر بودم. پس رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم فرمود: «أَمَّا هذَا فقَدْ صَدَق، فَقُمْ حَتَّى يَقْضيَ اللَّهُ فيكَ»: «اين شخص راست گفت. برخيز (و برو) تا الله درباره ات قضاوت كند». من برخاستم و تعدادی از مردان بنی سلمه دنبال من آمدند و به من گفتند: به الله سوگند، سراغ نداريم كه پيش از اين مرتكبِ گناهی شده باشی. چرا مانند ساير تخلف کنندگان عذری برای رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نياوردی؟ همين که رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم برای تو استغفار و درخواست آمرزش می کرد، برای بخشش گناهت كافی بود. به الله سوگند به اندازه ای سرزنشم كردند كه خواستم برگردم و سخنان قبلی ام را تكذيب كنم. سرانجام از آنها پرسيدم: آيا اين رفتار، با شخص ديگری هم شده است؟ گفتند: بله. دو نفر مانند تو سخن گفتند و پيامبر صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به آنان نيز همان سخنی را گفت که به تو گفته بود. پرسيدم: آنها كيستند؟ گفتند: مُرارَة بن ربيع عَمْری و هلال بن اميه ی واقفی. مردان بنی سلمه، دو مرد نيكوكار را نام بردند كه در بدر حضور يافته و نمونه و خوش نام بودند. از اين رو به راه خود ادامه دادم. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر که تخلف کرده بوديم، منع فرمود. لذا مردم از ما دوری کردند - یا گفت:

رفتارشان را با ما تغيير دادند - تا جایی كه زمين با من بيگانه شد و گويا آن زمينی كه می شناختم نبود. پنجاه شب را در این وضعیت سپری کرديم. دوستانم (مراره و هلال) درمانده شده، در خانه های شان نشستند و گريه می كردند. و من كه از آن دو جوان تر و قوی تر بودم، از خانه بيرون می رفتم و با مسلمانان در نماز جماعت شركت می كردم و در بازارها می گشتم؛ ولی كسی با من سخن نمی گفت. وقتی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم پس از نماز می نشست، نزدش می رفتم و به او سلام می کردم و با خود می گفتم: آيا لب هايش را برای جواب سلام حركت می دهد يا خير؟ آنگاه نزديكش نماز می خواندم و زيرچشمی به او نگاه می كردم. هنگامی كه نماز می خواندم، به من نگاه می كرد؛ ولی وقتی زيرچشمی به او می نگريستم، صورتش را از من برمی گرداند. و چون جفای مردم طولانی شد، از ديوار باغ ابوقتاده كه پسرعمويم و محبوب ترين مردم نزدم بود، بالا رفتم و به او سلام کردم؛ ولی به الله سوگند كه جواب سلامم را نداد. به او گفتم: ای ابوقتاده، تو را به الله سوگند، آيا می دانی كه من الله و رسولش را دوست دارم؟ او هيچ نگفت. دوباره او را سوگند دادم. باز هم سكوت كرد. بار ديگر او را سوگند دادم. اين بار گفت: «الله و رسولش بهتر می دانند». اشک از چشمانم جاری شد و برگشتم و از ديوار بالا رفتم (و بيرون شدم). باری در بازار مدينه می گشتم که ديدم يكی از كشاورزان اهل شام (كه نصرانی بود)، برای فروش مواد غذایی به مدينه آمده و می گفت: چه كسی كعب بن مالک را به من نشان می دهد؟ مردم به سوی من اشاره كردند. او نزد من آمد و نامه ای از پادشاه «غَسّان» به من داد. و چون خواندن و نوشتن می دانستم، نامه را خواندم؛ در آن نوشته بود: اما بعد، به ما خبر رسيده كه رفيقت (محمد)، به تو ستم كرده است.

خداوند تو را در وضعيتی قرار نداده که خوار و زبون شوی و حقّت ضايع گردد. نزد ما بيا تا از تو قدردانی كنيم. پس از خواندن نامه، با خود گفتم: اين هم بخشی از آزمايش است. پس آن را در تنور انداختم و سوزاندم. پس از اينكه چهل شب از پنجاه شب گذشت، پيک رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نزدم آمد و گفت: رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به تو دستور داده از همسرت كناره گيری كنی. پرسيدم: چه كار كنم؟ او را طلاق دهم؟ گفت: خير؛ بلكه با او نزديکی نکن. و همين پيام را برای دوستانم نيز فرستاد. پس به همسرم گفتم: نزد خانواده ات برو و آنجا باش تا الله در اين باره قضاوت كند. كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: همسر هلال بن اميه رَضِيَ اللهُ عَنهُ نزد رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم رفت و گفت: یا رسول الله، هلال بن اميه پيرمرد ناتوانی است كه خادمی ندارد. آيا ناپسند می دانی به او خدمت كنم؟ فرمود: «لا، وَلَكِنْ لا يَقْربَنَّك»: «خير، ولی نبايد با تو نزديکی کند». همسر هلال گفت: به الله سوگند كه او هيچ حركتی ندارد. والله، از زمانی كه اين مسأله برايش پيش آمده، تا به امروز یکسره گريه می كند. كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: يكی از اعضای خانواده ام پس از شنيدن اين ماجرا به من گفت: چه خوب بود از رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم اجازه می گرفتی همسرت به تو خدمت کند؛ همان طور كه به همسر هلال بن اميه اجازه ی خدمت به شوهرش را داده است. گفتم: به الله سوگند از رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم چنين درخواستی نمی کنم. چون نمی دانم چه پاسخی خواهد داد؛ زیرا من جوانم. بدين سان ده شب ديگر نيز صبر كردم و پنجاه شبِ كامل از زمانی گذشت كه رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم مردم را از سخن گفتن با ما منع کرده بود. نماز صبح پنجاهمين شب را خوانده و بر بام يكی از خانه هايم نشسته بودم و همان حالی را داشتم كه الله متعال ذكر کرده است؛ يعنی زمين با تمام وسعتش بر من تنگ شده بود و از خود به تنگ آمده بودم. ناگهان فرياد شخصی را شنيدم كه بالای كوه «سَلع» رفته بود و با صدای بلند می گفت: ای كعب بن مالک، تو را بشارت باد. از شنيدن اين سخن به سجده افتادم و دانستم كه گشايشی حاصل شده و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم پس از نماز صبح، پذیرش توبه ما از سوی الله را به مردم اعلام کرده است. لذا مردم به راه افتادند تا به ما مژده دهند. مژده دهندگان، نزد دوستانم (هلال و مراره) رفتند. مردی به قصد مژده دادن، سوار بر اسبش به سوی من تاخت و شخص ديگری از طايفه ی اسلم پياده دويد و بر بالای کوه رفت و صدايش زودتر از سوارکار به من رسيد. وقتی آن شخصی كه صدايش را شنيده بودم، برای تبريک نزدم آمد، لباس هايم را درآوردم و به خاطر مژده ای كه به من داده بود، به او بخشيدم. به الله سوگند، در آن وقت لباس ديگری نداشتم؛ از اين رو دو لباس (ازار و ردایی) به امانت گرفتم و پوشيدم و به سوی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به راه افتادم. 

مردم به خاطر قبولی توبه ام گروه گروه برای تبريک و تهنيت به استقبالم می آمدند و می گفتند: پذيرش توبه ات از سوی الله مباركت باد. تا اينكه وارد مسجد شدم. ديدم رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نشسته و مردم اطرافش را گرفته اند. طلحة بن عبيدالله رَضِيَ اللهُ عَنهُ برخاست و به سوی من دويد و با من مصافحه كرد و به من تبريک گفت. به الله سوگند، تنها او از ميان مهاجران برخاست و ديگر هيچکس بلند نشد. - کعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ هيچ گاه برخاستن طلحه رَضِيَ اللهُ عَنهُ را فراموش نکرد-. کعب می گويد: هنگامی كه به رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم سلام کردم، درحالی كه چهره اش از خوشحالی می درخشيد، فرمود: «أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْكَ مُنْذُ وَلَدَتْكَ أُمُّكَ»: «مژده باد تو را برای بهترين روزی که از هنگام تولدت بر تو گذشته است». پرسيدم: یا رسول الله، آيا اين مژده از سوی شماست يا از جانب الله؟ فرمود: «لاَ بَلْ مِنْ عِنْد الله - عز وجل -»: «خير؛ بلكه از سوی الله - عز وجل - است». گفتنی است: در هنگام شادی چهره ی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم مانند قرص ماه می درخشيد و ما اين حالتش را می دانستيم. هنگامی كه روبرويش نشستم، گفتم: یا رسول الله، از بابت توبه ام می خواهم اموالم را در راه الله و رسولش صدقه دهم. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم فرمود: «أَمْسِكْ عَلَيْكَ بَعْضَ مَالِكَ فَهُوَ خَيْر لَك»: «مقداری از اموالت را برای خود نگه دار؛ اين برايت بهتر است». گفتم: پس سهميه ام از غنايم خيبر را نگه می دارم. سپس عرض کردم: یا رسول الله، الله مرا به سبب راست گويی نجات داد، از اینرو به خاطر توبه ام، تا زنده باشم هرگز دروغ نخواهم گفت. به الله سوگند، از زمانی كه اين سخن را به رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم گفته ام، هيچ مسلمانی را سراغ ندارم که الله متعال او را در صداقت و راست گويی به زيبايی آزمايش من، آزموده باشد و از آن هنگام تاكنون هيچ گاه به عمد دروغ نگفته ام و اميدوارم كه الله در باقی مانده ی عمرم نيز مرا از دروغ حفاظت كند. کعب می گويد: پس الله متعال اين آيات را نازل کرد:

«لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (۱۱۷) وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۱۱۸) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (۱۱۹)» [توبه: ۱۱۷- ۱۱۹] 

«بی گمان الله بر پیامبر و مهاجران و انصار كه در هنگام دشواری [غزوه تبوک] از او پیروى كردند رحمت آورد؛ بعد از آنکه نزدیک بود دل های گروهی از آنان بلغزد [و به سبب سختی های فراوان، جهاد را ترک كنند] سپس [با هم] توبه آنان را پذیرفت.

بی تردید، او تعالی [نسبت] به آنان دلسوز [و] مهربان است. و [همچنین توبه] آن سه نفری [را قبول کرد] که امرشان به تأخیر انداخته شد؛ آنگاه که [مسلمانان از آنان بریدند و] زمین با همه فراخی اش بر آنان تنگ شد و از خود [نیز] به تنگ آمدند و دانستند که از الله، جز به سوی خودِ او پناهگاهى نیست؛ سپس [الله با بخشایشِ خویش] از آنان درگذشت تا توبه کنند . یقیناً الله است که توبه پذیرِ مهربان است. ای کسانی که ایمان آورده اید، از الله پروا کنید و با راستگویان باشید».

كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: به الله سوگند، پس از اينكه الله مرا به اسلام هدايت كرد، بزرگ ترين نعمتی که به من بخشيده، راست گويی و صداقتم با رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم است که به او دروغ نگفتم؛ زيرا اگر دروغ می گفتم، مانند كسانی كه دروغ گفتند، هلاک می شدم. چون الله متعال با نزول وحی، بدترين سخنانی را كه به كسی می گويد، درباره ی اين دروغ گويان گفته است؛ چنانكه می فرمايد:

«سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۹۵) يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن اللَّهَ لَا يَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» [توبه:۹۵ - ۹۶]

«[ای مؤمنان، پس از جنگ] وقتی به سوی آنان [= منافقان] بازگردید، برای تان به الله سوگند یاد می کنند تا از [گناهِ] آنان چشم پوشی کنید. پس از آنان روی بگردانید؛ [چرا كه] بی تردید، آنان پلیدند و به [سزاى] آنچه می کردند، جایگاه شان دوزخ است. برای تان سوگند یاد می کنند تا از آنان راضی شوید. [حتی] اگر شما از آنان راضی شوید، الله هرگز از گروه نافرمان راضی نمی گردد».

كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: ما سه نفر، به ظاهر از کسانی که سوگند خوردند و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم عذرشان را پذيرفت و با آنان بيعت كرد و برای شان درخواست آمرزش نمود، عقب افتاديم و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم مسأله ی ما سه نفر را به تأخير انداخت تا اينکه الله در اين باره قضاوت نمود؛ و الله متعال فرمود: «وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا»؛ كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: آنچه الله عز وجل در آيه ی فوق ذكر كرده است، بازماندن ما از جهاد نيست؛ بلكه به تأخير افتادن مسأله ی ما از كسانی است كه برای رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم عذر آوردند و سوگند ياد كردند ورسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نيز عذرشان را پذيرفت. مُتَّفَقٌ عَلَیه.


و در روايتی آمده است: رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم روز پنج شنبه عازم غزوه ی تبوک شد. و دوست داشت که در روز پنج شنبه سفرش را آغاز کند. و در روایتی آمده است: همواره در روز و به هنگام چاشت از سفر بازمی گشت و هنگام ورود به مدینه، ابتدا به مسجد می رفت و دو رکعت نماز می خواند و آنجا می نشست. [صحیح است] [مُتَّفَقٌ عَلَیه]

سُفيان الثَّوري رَحِمَهُ اللّه :


زمانیکه تصمیم گرفتی کاری از کارهای مربوط به آخرت ( منظور کار خیر) انجام بدهی شتاب کن

پیش از آنکه شیطان بین تو و انجام دادنش مانع شود.


" إذا هممتَ بأمرٍ مِن أمورِ الآخرةِ فشمِّر إليهِ وأسرِع، قبل أن يَحولَ بينهُ وبينكَ الشيطان ".

[حليةُ الأولياء ٨٣/٧].

امام عبداللّه بن مبارک رَحِمَهُ اللّه :


از بزرگترین مصیبت ها برای شخص این است که بداند کوتاهی و تقصیری (در برابر دستورات خداوند-گناهی) دارد، اما برایش اهمیت نداشته باشد و به خاطر آن (حتی) غمگین (هم) نشود .



مِنْ أَعْظَمِ الْمَصَائِبِ لِلرَّجُلِ أَنْ يَعْلَمَ مِنْ نَفْسِهِ تَقْصِيرًا، ثُمَّ لَا يُبَالِي، وَلَا يَحْزَنُ عَلَيْهِ. [ شعب الإيمان ٨٥٩/١١ ]


عبداللّه بن مسعود رَضِيَ اللّهُ عَنهُ :


در رابطه با برپاکردن نماز مراقب فرزندانتان باشید و آنها را به امور خیر عادت دهید زیرا کار خیر عادت کردنیست.



حَافِظُوا عَلَى أَبْنَائِكُمْ فِي الصَّلَاةِ ، وَعَوِّدُوهُمُ الْخَيْرَ فَإِنَّ الْخَيْرَ عَادَةٌ.

[ المعجم الكبير للطبراني ٩١٥٥ ]

رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم فرمودند:


«شخصی تصمیم گرفت که صدقه ای بدهد؛ صدقه اش را برداشت و بیرون رفت و آن را (ندانسته) به دزدی داد. بامداد مردم می گفتند: دیشب به دزدی صدقه داده شده است. صدقه دهنده گفت: یا الله! تو را شکر - که توفیقم دادی تا صدقه دهم -. و تصمیم گرفت دوباره صدقه دهد و صدقه اش را برداشت و بیرون رفت و (ندانسته) آن را به زنی بدکار داد. بامداد مردم می گفتند: دیشب به زنی بدکار صدقه داده شده است. صدقه دهنده گفت: یا الله! تو را شکر که توفیقم دادی تا صدقه دهم؛ من که نمی دانستم که آن زن، بدکار است. و تصمیم گرفت که دوباره صدقه دهد و صدقه اش را برداشت و بیرون رفت و (ندانسته) آن را به ثروتمندی داد. بامداد مردم می گفتند: دیشب به شخصی بی نیاز صدقه داده شده است. صدقه دهنده گفت: یا الله! تو را شکر- که توفیقم دادی تا صدقه دهم؛- ولی چه کنم که صدقه ام به دست یک دزد، زنی بدکار و یک بی نیاز رسید. به او گفته شد: امید است صدقه ات به دزد، باعث شود که دست از دزدی بردارد؛ و امید است صدقه ات به زنِ بدکار، او را از زنا بازدارد و امید است صدقه ات به شخصِ بی نیاز، باعث شود که او از تو درس بگیرد و از آنچه الله به او داده، انفاق کند».



عن أبی هریرة -رضی الله عنه- أن رسول الله -صلى الله علیه وسلم- قال: «قال رجل لأَتَصَدَّقَنَّ بصدقة، فخرج بصدقته فوضعها فی ید سارق، فأصبحوا یتحدثون: تُصُدِّقَ على سارق! فقال: اللهم لک الحمد لأَتَصَدَّقَنَّ بصدقة، فخرج بصدقته فوضعها فی ید زانیة؛ فأصبحوا یتحدثون: تُصُدِّقَ اللیلة على زانیة! فقال: اللهم لک الحمد على زانیة! لأَتَصَدَّقَنَّ بصدقة، فخرج بصدقته فوضعها فی ید غنی، فأصبحوا یتحدثون: تُصُدِّقَ على غنی؟ فقال: اللهم لک الحمد على سارق وعلى زانیة وعلى غنی! فأتی فقیل له: أما صدقتک على سارق فلعله أن یَسْتَعِفَّ عن سرقته، وأما الزانیة فلعلها تَسْتَعِفُّ عن زناها، وأما الغنی فلعله أن یَعْتَبِرَ فیُنْفِقَ مما أعطاه الله».

[صحیح.] - [متفق علیه.]

«دست‌ها؛ آنها را محفوظ و مصون‌‌بدار از اینکه با آن دو مسلمانی را کتک بزنی یا مال حرامی با آن بخوری یا مردم را بدان‌ها اذیت کنی یا در امانت و ودیعه خیانت کنی یا چیزی را بوسیله‌ی آنها بنویسی که نُطق بدان‌ها جائز نباشد چراکه قلم دومین زبان است، بنابراین قلم‌ات را نیز از آنچه حفظ زبان در آن واجب است محفوظ‌بدار.»


بدایة الهدایة، أبو حامد الغزالی، ص۵۷.

ابن عربی مالکی رَحِمَهُ الله می گوید:


 "زن صالح و نیکوکار با تلاش و جستجو نصیبت نمی شود، بلکه او رزقی ست که هرگاه کسی تقوای الله را پیشه کند،  نصیبش خواهد شد".


احکام القرآن٥٣٦/١


پ ن:رزق الزاما بر خوراک اطلاق نمی شود و شامل هر نوع عطا و بخشش و موهبت از جانب خداوند متعال به بندگانش است.

امام یحیی بن شرف، معروف به النَوَوِی رَحِمَهُ الله، هم عصر سلطانْ "الظاهر بیبرِس" بود، کسی که با تاتارها جنگید و آنها را از بسیاری از سرزمینهای مسلمانان بیرون راند.

(به علت شرایط جنگی) سلطان بیبرس تصمیم گرفته بود که باغ و بستانهای منطقەی غوطەی دمشق را به بهانەی نیاز دولت بە ثروت و امکانات مالی در نبرد با تاتارها تصرف کند، و بهانەی دیگری کە برای این کار داشت این بود کە صاحبان این باغ و بستانها نمیتوانند مالکیت خود را بر این املاک اثبات کنند، و از علماء خواست که برای اینکار فتوی صادر کنند.


امام نووی به نشانەی اعتراض با سلطان بیبرس مخالفت کرد، خصوصاً اینکه سلطان املاک و زمینهای فراوانی داشت که میتوانست به جای تصرف باغهای مردم از طریق این املاک نیازش را برطرف سازد.


امام نووی و جمعی دیگر از علماء در نامەای بە سلطان بیبرس این موضوع را به وی تذکر دادند. سلطان از این جرأت و مخالفت آشکار در مقابل خودش خشمگین شد و به قطع حقوق ماهانه و برکناری امام نووی از تمامی مناصبش دستور داد، ولی اطرافیان سلطان به او اطلاع دادند که: 


برای شیخ هیچ حقوق ماهیانه و یا مقام و منصبی وجود ندارد!!


سپس هنگامی که امام نووی دید که نامه نوشتن به سلطان فائدەای ندارد، خودش مستقیماً بە نزد وی رفت و بسیار تند با او صحبت کرد و روبەرو شد، و سلطان نیز تصمیم گرفت که امام نووی را آزار و شکنجه دهد.

اما پروردگار در دل سلطان امر دیگری قرار داد و امام نووی را محافظت فرمود بگونەای که سلطان دستور خود را مبنی بر مصادرەی زمینها و باغات مردم الغا کرد.


نقل از کتاب : المنهل الراوی من تقریب النواوی


امام ابن کثیر دربارەی امام نووی میفرماید: حقیقتاً امام نووی در دار العدل ( دادگاه) در موضوع غوطەی دمشق و مصادرەی املاک و باغات آن مقابل سلطان ظاهر بیبرس ایستاد و با دستور وی مخالفت کرد، و پرودگار وی را از شر و گزند سلطان محفوظ داشت بعد از آنکه سلطان خشمگین شد و خواست که وی را شکنجه کند، ولی بعد از این ماجرا بیشتر از قبل به امام نووی محبت ورزید و به او احترام گذاشت.


تاریخ النووی للسخاوی٤٥


وجه استناد به این داستان:

برای شیخ هیچ حقوق ماهیانه و یا مقام و منصبی وجود ندارد!!.

امام عبدالرزاق صنعانی رحمه الله می‌فرماید: 


به مکه آمدیم (برای ادای مناسک حج) و شخصی که ملقب به مهدی بود (پسر ابو جعفر منصور حاکم عباسی) نیز به آنجا وارد شده بود. توفیق یافتم که به دیدار سفیان ثوری بروم در حالیکه تازه از مجلس مهدی برگشته و بسیار عصبانی و ناراحت بود. علت را جویا شدم و او گفت: قبل از آمدن شما، من را به زور پیش مهدی بردند و او به من گفت: ای ابا عبدالله مدتها است که تو را نزد خود می‌خوانیم ولی تو از آمدن امتناع می‌کنی، تا اینکه خداوند در بهترین مکان و زمان (ایام حج) تو را در مجلس ما حاضر کرد، هر نیاز و حاجتی داری بیان کن.

من هم به او گفتم: من چه نیاز و حاجتی در نزد تو دارم؟!!! در حالیکه فرزندان مهاجرین و انصار از گرسنگی در پشت درهای قصر تو می‌میرند. 

شخصی که ملازم مهدی بود به من گفت: ای ابا عبدالله فضولی نکن و نیاز و حاجتت را به امیرالمٶمنین بگو. 

گفتم: من هیچ نیازی به کمک او ندارم، براستی که از اسماعیل بن ابی خالد شنیدم که می‌گفت: عمر بن الخطاب رضی الله عنه حج را به جا آورد سپس از حسابدار خود پرسید: در این حج چه مقداری خرج کردیم؟ حسابدار گفت: دوازده دینار، امام عمر رضی الله عنه فرمود: زیاد خرج کردیم ...اسراف زیادی کردیم.

و این در حالی است که در نزد شما هزینه‌ها و خرجهایی می‌شود که سر به کوه و فلک می‌کشد.


سپس مهدی به من گفت: ای ابا عبدالله به نظر تو وقتی که نمی‌توانم به هر صاحب حقی حق و حقوقش را بپردازم چه کار باید بکنم؟ به او گفتم: در خانه‌ات بنشین و مواظب دین و ایمان خودت باش و کار حاکمیت را به کسی بسپار که بتواند حق و حقوق مردم را بپردازد.


ملازم در حالی که مهدی سکوت کرده بود به من گفت اگر نیاز و حاجتی نداری زود از حضور امیرالمؤمنین خارج شو... و من هم برگشتم.


کتاب: الجرح و التعدیل ج ۱ ص۱۱۰

علماء راستین اینگونە زیستە‌اند... با این منزلت... با این همت... با این سیرت...

بی‌رغبت‌ترین مردم نسبت بە دنیا و طمّاع‌ترینشان نسبت به آخرت و ما عندالله. 


در مختصر تاریخ دمشق آمده است که:


عطاء بن ابی رباح در مجلس هشام بن عبدالملک حاضر شد، خلیفه نیز بسیار او را مورد استقبال و خوشامد گویی قرار داد و آنقدر وی را به خودش نزدیک کرد که زانوهایشان به هم چسبید. حاضران و اشراف دربار همه سکوت کردند و هشام گفت: 

ای ابا محمد (عطاء بن ابی رباح) آیا حاجتی داری؟ عطاء فرمود: ای امیر المٶمنین مایحتاج و رزق و روزی مردم حرمین (مکه و مدینه) را برایشان تأمین کن. هشام فورا به حسابدار خزانه دستور داد و گفت: برای اهل مکه و مدینه مایحتاج یک سالشان را بفرستید. 


سپس رو به عطاء کرد و گفت: ای ابا محمد حاجت دیگری داری؟ عطاء جواب داد: ای امیر المؤمنین.. اهل حجاز و منطقه‌ی نجد ریشه‌ی مردم عرب و امراء امت اسلام هستند، اگر ممکن است اضافه‌ی صدقاتی را که جمع کرده‌اند به آنها برگردانید. هشام گفت: حتماً... و دستور این کار را نیز صادر کرد و دوبارە پرسید: ای ابا محمد حاجت دیگری هست؟ عطاء گفت: بله ای امیر المؤمنین.. سنگرنشینان و مرابطین در دفاع از دیار اسلام شب و روز را سپری می‌کنند و در برابر دشمنان می‌جنگند، آیا اموالی را بە آنها اختصاص دادە‌ای؟ چرا کە اگر آنها نباشند نابود خواهید شد.

 هشام فوراً دستور داد کە ارزاق و اموالی را بە تمام مرزها گسیل دارند، سپس عطاء در مورد کفار اهل ذمە نیز سفارش کرد کە آنها را بیش از حد شرعی در تنگنا قرار ندهند و بە هشام بە عنوان آخرین حاجت خود توصیە کرد و فرمود:

 ای امیر المؤمنین، برای عاقبت خودت از الله بترس چراکه تو تنها خواهی ماند و تنها خواهی مرد و تنها نیز حشر خواهی شد و در هنگام محاسبه‌ی الهی به خدا سوگند کسی از خدم و حشم با تو نخواهند بود؛

 هشام مات و مبهوت به زمین نگاه می‌کرد و عطاء نیز از محضر وی خارج شد.


 راوی ماجرا درادامه می‌گوید که: هنگامی که به در خروجی نزدیک می‌شدیم مردی با کیسه‌ای در دست دنبال عطاء می‌آمد و گفت: این را امیر المؤمنین برای تو فرستاده است. عطاء فرمود: من از شما اجر و پاداشی نخواسته‌ام، اجر من فقط پیش پروردگار است و بس. سپس خارج شد و به الله سوگند که حتی جرعه‌ آبی نیز از دربار هشام ننوشیدند.


منبع؛مختصر تاریخ دمشق، ج ۱۷ ص ٦٦- ٦۷


از میمون بن مهران رحمه الله پرسیده شد؛

چه زمانی یک بیمار می تواند نماز را به صورت نشسته ادا کند(و این عذر برایش موجه باشد)؟

گفت؛در صورتی که چنانچه دنیا به او پیشنهاد شود برای (رسیدن به) آن (هم) نایستد...


سُئل میمون بن مهران رحمه الله:

ما حدُّ المریضِ أن یُصلِّی جالسًا؟

فقال:"حدُّه : لو کانت دنیا تَعرض له لم یقم إلیها"٠

مصنّف ابن أبی شیبة٤٨١/٣

یحیى بن معاذ رحمه الله:

برای شخص توبه کننده فخر و سربلندی ای ست که هیچ فخر و مباهات دیگری با آن برابری نمی کند

(و آن عبارت است از=) خوشحالی الله نسبت به توبه اش...


قال یحیى بن معاذ رحمه الله:
( للتائب فخرٌ لا یعادله فخرٌ ~ فرحُ الله بتوبتهِ)
[ حلیة الأولیاء: ١٠/٥٩ ]

امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله:


آگاه باش ، مثالِ اخلاصِ مومن  بسان زمین است ، و مثال اعمال بسان دیوارهای آن زمین.

امکان فرو ریختن دیوارها وجود دارد ، اما زمین همچنان ثابت میماند.


الفتح الربانی و الفیض الرحمانی

زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام میزد. 

او را گفت:

ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای؟! بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است، تا من از آن نخورم، به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم... این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره ای گوشت نشست...

قصاب کارد در دست داشت و فی الحال بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد...

مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید.

زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟

مور گفت: هر که به حرص به جائی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد...