| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تقوا» ثبت شده است

بتقـوى الإلـه نجا من نجا
وفـاز وصـار إلـى ما رَجَا
ومـن يتـق اللـه يجعل لهُ
كمـا قـال مِن أمره مخرجا
ويرزقـه مـن حيث لا يحتسب
وإن ضـاق أمـر بـه فرَّجـا
وأيُّ الخلائق إلاَّ غــــــدا
إلـى اللـه مفتقراً أحوجا
فبـالله فاسـتغنِ عن خلقه
فلا نفـع مـن غيـره يرتجى
ووجِّــه بصـدق إلـى بـابه
فلـم يلفـه مرتـجٍ مرتجـا
إليـهِ التجـئ وارتـج
إنَّهُ هـو المرتجى وهو الملتجا
وكن إن توالت إليك الهمومُ
مَليّـاً بـذكراه مستبهجا
ونفسـك مـن شـؤمِها صـَفِّها
وكــن لدسائســها مُخرِجـا
ومن ذُلِّ عصيانهِا أخرجْ بهَا
إلـى عـز طاعـةِ ربِّ الحجا
إذا خلـت النفس من اثمها
تجلـى الضُّحى وتولى الدُّجى
ونفـس الفـتى مسـكن مظلم
ومـن يُحْيِـه بالتقى أسرجا
ومـن يَحْـظَ من رَبّه بالهُدى
نجـا والموفّـق من قد نجا

 

 

با تقوای الهی، هر که نجات یافت، رستگار شد و به آرزویش رسید.
هر که از خدا پروا کند، چنان‌که فرموده است، راهی برای رهایی‌اش می‌گشاید.
و از جایی که گمان نمی‌برد، روزی‌اش می‌دهد؛
و اگر در تنگنا باشد، گره از کارش باز می‌کند.

کدام آفریده‌ای است که روزی نیازمند و محتاج درگاه او نگردد؟
پس تنها به خدا دل ببند و از خلق بی‌نیاز باش،
که جز او هیچ‌کس سودی نمی‌رساند.

با صدق و اخلاص به درگاهش برو،
که هیچ امیدواری، ناامید از درگاهش بازنگشته است.
به او پناه ببر و امیدت را تنها به او بدار،
که اوست پناهگاه و امید راستین.

اگر غم‌ها بر تو هجوم آورد،
دل را با یاد او آرام کن و شادمان باش.
روحت را از تیرگی‌ها پاک کن،
و از وسوسه‌های پنهان، آن را برهان.

از خواری نافرمانی بیرون بیا
و به عزت بندگی پروردگارِ حکمت و بینش برس.
چون نفس از گناه پاک شود،
روشنی بر آن می‌تابد و تاریکی فرو می‌رود.

دل آدمی خانه‌ای تاریک است،
و آن‌که آن را با تقوا بیاراید، چراغ هدایت در آن روشن می‌سازد.
آن‌که از پروردگار خود هدایت یابد، نجات خواهد یافت،
و رستگار (و موفق حقیقی) آن کسی است که به توفیق الهی راه نجات را یافته باشد.



دریافت فایل
حجم: 927 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

 

اولین روز ماه مبارک رمضان گذشت؛ هم برای کسانی که با دل و جان از فرمان خدا پیروی کردند و برای این عبادت حرمت قائل شدند، و هم برای کسانی که هر سال دقیقاً در همین ایام، به طرز عجیبی دچار معده‌درد و انواع بیماری‌ها می‌شوند! و البته، آن‌هایی که تصور می‌کنند اگر روزه نگیرند، دین خدا چیزی از دست می‌دهد، یا بدتر از آن، با تمسخر روزه و روزه‌داران، گمان می‌کنند کار بزرگی کرده‌اند.
اما این روز هم مثل بقیه روزها گذشت. همان‌طور که روزهای دیگر این ماه هم می‌گذرد. شاید باشیم و عید را ببینیم، شاید هم عمر و اجل اجازه ندهد. اما چیزی که روشن است، تأثیر این روزها بر زندگی ماست. کسانی که این ماه را قدر می دانند و از آن به بهترین شکل استفاده می کنند، بدون شک برنده‌اند. و آن‌هایی که بی‌اعتنا می گذرند، چیزی جز ضرر برای خودشان رقم نمی زنند.


"إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا"

اگر نیکی کنید، به خودتان نیکی کرده‌اید و اگر بدی کنید، باز به خود کرده‌اید. – سوره اِسراء، آیه ۷


روزه یکی از خالص‌ترین عبادت‌هاست، چون کاملاً به نیت و درون آدم بستگی دارد. روزه‌دار اگر بخواهد، می‌تواند در خلوت چیزی بخورد یا بیاشامد و هیچ‌کس هم متوجه نشود، اما همان ایمان و تقوا و احترام به حکم خدا او را از این کار بازمی‌دارد. و این یعنی خلوص نیت و عمل.


تا به حال دقت کرده‌اید که کسانی که نه‌تنها اهل روزه نیستند، بلکه به بی‌توجهی‌شان افتخار هم می‌کنند، معمولاً در زندگی شخصی و خانوادگی خود هم با مشکلات و پس‌رفت های زیادی،نه لزوما مادی،روبه‌رو هستند؟ گاهی توجه به همین مسائل ساده،ثمره واقعی این عبادت‌ها و ارزش سبک زندگی اسلامی را که در کیفیت زندگی‌مان نقش حیاتی دارد به ما یادآوری می‌کند.
رمضان فقط یک ماه در تقویم نیست؛ بلکه فرصتی است برای خودسازی، برای نزدیک‌تر شدن به خدا، و برای سلامتی جسم و تقویت روح و ایمان. خوشا به حال کسانی که این فرصت را درک می کنند و از آن بهره می‌برند!

 

رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:

«قَالَ اللهُ - عز وجل -: كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ إِلاَّ الصِّيَام، فَإنَّهُ لِي وَأنَا أجْزِي بِهِ، وَالصِّيَامُ جُنَّةٌ، فَإذَا كَانَ يَومُ صَوْمِ أحَدِكُمْ فَلا يَرْفُثْ وَلا يَصْخَبْ فإنْ سَابَّهُ أحَدٌ أَوْ قَاتَلَهُ فَلْيَقُلْ: إنِّي صَائِمٌ. وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أطْيَبُ عِنْدَ اللهِ مِنْ رِيحِ المِسْكِ. لِلصَّائِمِ فَرْحَتَانِ يَفْرَحُهُمَا: إِذَا أفْطَرَ فَرِحَ بِفِطْرِهِ، وَإذَا لَقِيَ رَبَّهُ فَرِحَ بِصَوْمِهِ»

«الله عزوجل می فرماید: هر عملِ آدمی زاد برای خودش می باشد، جز روزه که از آنِ من است و من خودم پاداش آن را می دهم. روزه سپر(ی در برابر آتش دوزخ) است؛ پس هرگاه يکی از شما روزه بود، نبايد ناسزا بگويد يا بر کسی فرياد بزند و اگر کسی به او دشنام داد يا با او درگير شد، در جوابش بگويد: من روزه هستم. سوگند به ذاتی که جانِ محمد در دست اوست، بوی دهان روزه دار نزد الله از بوی مشک نيز خوش تر است. روزه دار دوبار خوشحال می شود: آنگاه که افطار می کند، به خاطرِ افطارش خوشحال می گردد و آنگاه که پروردگارش را ملاقات می نمايد، از بابت روزه اش شادمان می شود». [صحيح بخاري ۱۹۰۴]

و در روایتی آمده است: 

«يَتْرُكُ طَعَامَهُ، وَشَرَابَهُ، وَشَهْوَتَهُ مِنْ أجْلِي، الصِّيَامُ لِي وَأنَا أجْزِي بِهِ، وَالحَسَنَةُ بِعَشْرِ أمْثَالِهَا»

«خوردنی، نوشيدنی و شهوتش را به خاطرِ من ترک می کند؛ روزه ويژه ی من است و من خودم پاداش آن را می دهم و پاداش هر نيکی ده برابر می باشد.» [صحیح بخاري ۱۸۹۴]

و در روایت مسلم [۱۱۵۱] آمده است: 

«كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ يُضاعَفُ، الحسنةُ بِعَشْرِ أمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِئَةِ ضِعْفٍ. قَالَ الله تَعَالَى: إِلاَّ الصَّوْمَ فَإنَّهُ لِي وَأنَا أجْزِي بِهِ؛ يَدَعُ شَهْوَتَهُ وَطَعَامَهُ مِنْ أجْلِي. للصَّائِمِ فَرْحَتَانِ: فَرْحَةٌ عِنْدَ فِطْرِهِ، وَفَرْحَةٌ عِنْدَ لِقَاءِ رَبِّهِ. وَلَخُلُوفُ فِيهِ أطْيَبُ عِنْدَ اللهِ مِنْ رِيحِ المِسْكِ»

«هر عملِ انسان چند برابر می گردد و پاداش هر عمل نيکی، از ده تا هفتصد برابر افزايش می يابد. الله متعال می فرمايد: مگر روزه که ويژه ی من است و من خودم پاداشِ آن را می دهم. بنده ام شهوت و خوراکش را به خاطر من ترک می کند. روزه دار دو بار شادمان می شود: يک بار هنگامی که افطار می کند و ديگری هنگامی که با پروردگارش ملاقات می نمايد. و بوی دهان روزه دار نزد الله از بوی مشک نيز خوش تر است».

  • حسین عمرزاده

مشورت‌هایی که زندگی را ویران می‌کنند...


# خط ـ نوشته


چند وقت پیش در صف نانوایی که بودم ناخواسته گفتگوی دو نفر را شنیدم. صدایشان بلند بود، یکی مردی جوان که به نظر می‌رسید با همسرش به مشکل خورده و کارشان به دادگاه کشیده شده بود، و دیگری مردی مسن که داشت به او مشورت می‌داد. انتظار داشتم از یک فرد با تجربه و ریش‌سفید، حرف‌هایی بشنوم که به صلح و درستی ختم شود، اما چیزی که شنیدم حیرت‌انگیز و تاسف‌بار بود.
آن مرد مسن به جای آنکه جوان را به انصاف، گذشت و حل مشکل از راه درست دعوت کند، به او توصیه می‌کرد که "زرنگ باشد"، "سیاست داشته باشد"، "فعلاً مدارا کند و زن را به خانه برگرداند"، و بعد که مسئله‌ی دادگاه و مهریه منتفی شد، هر طور که خواست با او رفتار کند، هر انتقامی که دلش می‌خواهد بگیرد!
حرف‌هایش برایم شوکه‌کننده بود. همیشه فکر می‌کردم افراد بزرگ‌تر کسانی هستند که راه درست را نشان می‌دهند، تجربه‌ی زندگی را انتقال می‌دهند و به جای کینه و نیرنگ، مسیر انصاف را توصیه می‌کنند. اما اگر این افراد به جای خیرخواهی، راهنمایی‌های نادرست بدهند، دیگر چه امیدی می‌توان داشت؟
وای به حال زمانی که جوانمردی، انصاف و حق‌شناسی فراموش شود. زمانی که آدم‌ها برای رسیدن به اهداف خودخواهانه‌شان، حاضر شوند هر کاری بکنند، حتی اگر حق کسی را پایمال کنند. وقتی مهریه‌ای که حق یک زن است، به چشم یک بار اضافی دیده شود و مردی برای فرار از پرداخت آن، به دروغ و تهمت متوسل شود، حتی به همسر خودش اتهام اخلاقی بزند، فقط برای اینکه چند میلیون تومان از جیبش نرود!
شنیدن چنین چیزهایی آدم را محتاط‌تر می‌کند. دیگر نمی‌شود ساده‌لوحانه به هر توصیه‌ای اعتماد کرد، فقط به این دلیل که گوینده فردی مسن یا باتجربه به نظر می‌رسد. امروز، دیگر زمان آن نیست که کورکورانه به حرف‌های دیگران گوش دهیم. ملاک باید دین، انصاف، عقل و منطق باشد. باید دید که آیا این توصیه‌ها، حقی را ضایع می‌کند یا نه. آیا کسی که از او مشورت می‌گیریم، واقعاً خیرخواه است یا ناآگاهانه - حتی آگاهانه - زندگی ما را به سمت اشتباه سوق می‌دهد؟
همان‌طور که آدم می‌تواند "باقیاتُ الصّالِحات" و نیکی‌های ماندگار برای خود باقی بگذارد، می‌تواند با یک مشورت نادرست، زندگی چندین نفر را از بین ببرد. مشورتی که باعث شود حق کسی پایمال شود، مشورتی که گناهی را در کارنامه‌ی ما ثبت کند، چیزی نیست که بتوان ساده از کنارش گذشت.
و در نهایت، مهم‌ترین چیزی که می‌تواند از بسیاری از این مشکلات جلوگیری کند، زیست دینی است. پایبندی واقعی به اخلاق و حلال و حرام، نه فقط در ظاهر، بلکه در عمل. آموزه‌های دین، آن هم نه هر آیینی، بلکه اسلام که به هر موضوعی نگاه دقیق، عادلانه و منظم دارد، راه‌چاره‌ای ریشه‌ای برای این مشکلات است. اگر کسی حقیقتاً به این آموزه‌ها پایبند باشد، این یک بازدارنده‌ی استثنائی خواهد بود؛ چرا که فرد را وادار می‌کند حتی در جایی که هیچ‌کس حضور ندارد، هیچ قدرت یا زوری هم اعمال نمی‌شود، خداوند را ناظر بر اعمال خود ببیند و در نتیجه، نه‌تنها حقی را ضایع نکند، بلکه در برخورد با دیگران نیز با دقت و شناخت رفتار کند.
این پایبندی، تنها به رفتار شخصی محدود نمی‌شود، بلکه باعث می‌شود فرد در مواجهه با افراد جامعه - خواه در پوشش مشاور، بزرگ‌تر، یا هر فرد تأثیرگذاری - با دقت و بصیرت سخنان آن‌ها را بسنجد و هر توصیه‌ای را بی‌چون‌وچرا نپذیرد. چراکه نه سن و سال، نه جایگاه اجتماعی، بلکه حق و انصاف  باید معیار پذیرش یک سخن باشد. و این همان راه‌چاره‌ای است که می‌تواند بسیاری از این ناهنجاری‌ها را از ریشه اصلاح کند.

  • حسین عمرزاده

این داستان زنی است که بی‌شک دوستش داری و از عمق وجودت او را بزرگ می‌داری. چرا که او دختر محبوب‌ترین انسان نزد خداوند، پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم)،فاطمه زهرا (رَضِيَ اللهُ عَنها) است.
خواهر گرامی، هنگام خواندن این متن، سعی کن خودت را در فضای آن قرار دهی، انگار سخنان او را می‌شنوی و احساساتش را درک می‌کنی.
روزی فاطمه در کنار اسماء بنت عُمَیس (رَضِيَ اللهُ عَنهُما) نشسته بود. اسماء با شوق درباره روزهایشان در حبشه صحبت می‌کرد: «در حبشه این اتفاق افتاد و آن ماجرا پیش آمد.» اما ناگهان متوجه شد که فاطمه در فکر فرو رفته و توجهی به حرف‌های او ندارد.
اسماء پرسید: «ای فاطمه! چرا به حرف‌هایم گوش نمی دهی؟»
فاطمه پاسخی داد که عمق احساسش را نشان می‌دهد. او گفت: «معذرت می‌خواهم، ای اسماء، داشتم به چیزی فکر می‌کردم!»
آیا می‌دانی چه چیزی ذهن او را مشغول کرده بود؟

آیا به لباسی که قرار است در مجلسی بپوشد فکر می‌کرد؟ یا به مدل مو و آرایش؟
او گفت: «ای اسماء، به این فکر می‌کردم که فردا، وقتی از دنیا رفتم، چه خواهد شد؟! به الله قسم، از اینکه روز روشن مرا در کفن بپیچند و در مقابل مردان بیرون ببرند، شرم دارم!»
سبحان‌الله! او حتی برای زمان مرگ، و موقعی که بدنش در پنج لایه پارچه کفن باشد، شرم داشت!

چه چیزی از او نمایان می‌شد؟

چه کسانی او را حمل می‌کردند؟

آیا در این حالت، ممکن بود فتنه‌ای ایجاد شود؟
نه در بازار خواهد بود، نه در پارک و نه در جایی برای تفریح. بلکه در موقعیتی از اندوه و حزن قرار می گرفت.
اسماء گفت: «آیا برایت چیزی بسازم که در حبشه دیده‌ام؟

چهار ستون روی تابوت می‌گذاریم و پارچه‌ای روی آن می‌کشیم تا بدن تو کاملاً پوشیده باشد و هیچ چیزی دیده نشود.»
فاطمه از خوشحالی پاسخ داد: «خدایا، همان‌طور که مرا پوشاندی، او را نیز بپوشان!»
ببینید، حتی برای لحظه مرگ نیز شرم و حیا داشت. اما چرا زنده ها شرم نمی کنند؟!
تصور کن اگر امروز فاطمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) در خیابان‌ها یا بازارهای ما قدم می‌زد و زنانی را می‌دید که چادرهایشان را تنگ و رنگارنگ کرده‌اند، در راه رفتن جلوه‌گری می‌کنند، بلند می‌خندند و بوی تند عطرشان فضا را پر کرده است، چه می‌گفت؟
آیا کسانی که زنان محجبه و با شرم و حیا را محدود یا خانه‌نشین می‌خوانند، می دانند که فاطمه هم همین‌گونه بود؟ آیا او هم افراطی و محدود بود؟

اگر چنین است، خوشا به حال کسانی که مثل او هستند!
زیرا خداوند به پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم) پیامی داد که در آن بشارتی عظیم بود: «فاطمه را بشارت ده که او سرور زنان بهشت است.»
الله اکبر!

سرور زنان بهشت!

چه چیزی او را به این مقام رساند؟
پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم) فرمود: «حیا فقط خیر و خوبی به همراه می‌آورد.»
حالا از خودت بپرس، ای خواهر عزیز، آیا تو هم از زنان اهل بهشت هستی؟

کمی فکر کن.

آیا جایگاه تو نزد خداوند، مانند جایگاه فاطمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) است؟

یا شبیه کسانی است که دنباله‌رو بازیگران و خوانندگان شده‌اند؟
پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم) فرمود: «هر کس خود را شبیه گروهی کند، از آنان خواهد بود.»

پ.ن ها:

- حاكم در المستدرك و بيهقي در سنن و ابو نعيم در الحلية وابن عبد البر در الاستيعاب به این ماجرا اشاره و پرداخته اند.

- أَمَا تَرْضَيْنَ أنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ أهْلِ الجَنَّةِ -أوْ نِسَاءِ المُؤْمِنِينَ؟ فَضَحِكْتُ لذلكَ.

الراوي : عائشة أم المؤمنين | المحدث : البخاري | المصدر : صحيح البخاري،الصفحة أو الرقم: ۳۶۲۳
- الْحَياءُ خَيْرٌ كُلُّهُ. قالَ: أوْ قالَ: الحَياءُ كُلُّهُ خَيْرٌ
الراوي : عمران بن الحصين | المحدث : مسلم | المصدر : صحيح مسلم | الصفحة أو الرقم : ۳۷
- من تشبَّهَ بقومٍ فهوَ منهم
الراوي : عبدالله بن عمر،أخرجه أبو داود (۴۰۳۱) واللفظ له، وأحمد (۵۱۱۴)
  • حسین عمرزاده

بِلال حَبَشی رَضِيَ اللهُ عَنهُ،صَحابی پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم،برای برادرش جایی خواستگاری رفت و به خانواده دختر گفت:

ما دو نفر را می شناسید،هر دوی مان برده بودیم و الله ما را آزادی بخشید

گمراه بودیم و الله هدایت مان کرد

و فقیر و تهیدست بودیم و الله ما را توانگر کرد.

بنابراین؛دخترتان را برای برادرم خواستگاری می کنم.اگر بپذیرید الحمدلله،و اگر موافقت نکنید خدا بزرگ است.

خانواده دختر به همدیگر گفتند:بلال را می شناسید،برادرش را به دامادی بپذیرید.

وقتی بر می گشتند،برادرش گفت:آیا کافی نبود فقط از گذشته مان با پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم می گفتی و به باقی موارد اشاره نمی کردی؟!

بلال گفت:ساکت باش!راست گفتی و این راستگویی باعث شد به تو دختر بدهند.

منبع:تاریخ دمشق ۱۴-۳۸۳،المستطرف ۲-۱۵

  • حسین عمرزاده

در میان بنی اسرائیل ستم پیشه ای بود که مردم را به خاطر نخوردن گوشت خوک می کشت و این زورگویی به همین منوال ادامه داشت تا اینکه موضوع متوجه عابدی که در بین مردم صاحب جایگاه بود،شد.

رئیس پاسبانان از روی دلسوزی به عابد گفت:برای خلاص شدنت از این مشکل بزغاله ای برایت ذبح می کنم،بنابراین اگر ستمگر از تو خواست که گوشت را بخوری،آن را بخور.

وقتی عابد را فراخواند و گفت که گوشت را بخورد،او امتناع کرد!

ستمگر هم به سربازانش گفت:او را بیرون ببرید و گردنش را بزنید.

رئیس پاسبانان به عابد گفت:با اینکه به تو اطلاع داده بودم گوشت بزغاله است پس چرا از خوردنش خودداری کردی؟!

عابد پاسخ داد:من مردی هستم که مردم به من توجه می کنند و اعمال و رفتارم برای آنها اهمیت دارد،و از این جهت ناپسند دانستم در نافرمانی کردن از الله،از من پیروی و الگو برداری بشود.

راوی می گوید سرانجام عابد را کشتند.


الوَرَع لابن أبي الدنيا ١١٤

  • حسین عمرزاده

امام عبدالله بن مبارک می‌گوید: سفیان ثوری رَحِمَهُ الله به من نوشت:

 

علمت را منتشر کن، و از شهرت بترس.

«بُثَّ عِلْمَكَ , وَاحْذَرِ الشُّهْرَةَ»

حِلیَةُ الأولیاء: ۷/ ۷۰

  • حسین عمرزاده

پیشوای محدث و زاهد،بِشر بن حارِث رَحِمَهُ الله:

برای آنکه یادت کنند کار [خیر] انجام نده. نیکی‌ات را بپوشان همانگونه که گناهت را می‌پوشانی!

لاَ تَعْمَلْ لِتُذْكَرَ، اكْتُمِ الحَسَنَةَ كَمَا تَكْتُمُ السَّيِّئَةَ.

 

سِیَر أعلام النُّبَلاء: ۱۰/ ٤٧٦

  • حسین عمرزاده

پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم فرمودند :

 

الْعِبادَةُ في الهَرْجِ كَهِجْرَةٍ إلَيَّ.

 

«عبادت در هرج و مرج،مانند هجرت به سوی من است.» [صحیح مسلم ۲۹۴۸]

 

امام نَوَوي رَحِمَهُ الله می گوید :

 

الْمُرَادُ بِالْهَرْجِ هُنَا الْفِتْنَةُ وَاخْتِلَاطُ أُمُورِ النَّاسِ وَسَبَبُ كَثْرَةِ فَضْلِ الْعِبَادَةِ فِيهِ أَنَّ الناس يغفلون عنها ويشتغلون عنها ولايتفرغ لها إلا أفراد.

 

«مراد از هرج در اینجا فتنه و آشفتگی امور مردم است و سبب فضیلت زیاد عبادت در این زمان این است که مردم از آن غافل اند و جز افراد کمی به آن نمی پردازند».

 

شرحُ النَّوَوي علی مُسلِم ۱۸/۸۸

  • حسین عمرزاده

وقتیکه تابِعي بزرگوار،رَبیع بن خُثَیم رَحِمَهُ الله به درب خانه ابن مسعود رَضِيَ اللهُ عَنه می رفت کنیزش می گفت :

 

آن نابینا پشت در است !

 

ابن مسعود رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گفت :

 

او نابینا نیست،بلکه رَبیع بن خُثَیم است.

وَكَانَ الرّبيع إِذا جَاءَ إِلَى بَاب بن مَسْعُود يسْتَأْذن قَالَت لَهُ الْجَارِيَة ذَاك الْأَعْمَى بِالْبَابِ فَيَقُول لَيْسَ ذَلِك أعمى ذَاك ربيع بن خثيم.

[العجلي، الثقات للعجلي ط الدار، ٣٥١/١-٣٥٢]

  • حسین عمرزاده

بِشر بن حارِث رَحِمَهُ الله :

 
برای کسی که از الله اطاعت کرده است،قبر بهترین منزل است.
 

نعم المنزل القبر لمن أطاع الله.

[القبور لابن أبي الدنيا، صفحة ١٣٠]
 
پ ن : کسانی که از کارنامه اعمال خوبی برخوردار هستند ضمن داشتن ترس از عواقب خطاها و امید به رحمت وسیع خداوند ( ایمان عبارت است از برقرار بودن تعادل بین ترس و امید ) و آگاهی به اینکه این دنیا مقصد نیست و مرگ را برای ملاقات با پروردگار و دستیابی به وعده هایش دوست دارند،نه تنها از قبر ترسی ندارند بلکه آن را محل استراحت و رهایی از بدی های دنیا می دانند‌.
اما بالعکس،آنها که کارنامه بدی ثبت کرده اند،ظلم و ستم و بی عدالتی کرده اند،به این لذت های زودگذر وابسته شده اند از قبر و عذاب هایش و محاسبه می هراسند...
  • حسین عمرزاده

بِلال بن سَعد رَحِمَهُ الله :

"به کوچک بودن گناه ننگر بلکه

به این بنگر که چه کسی را نافرمانی می‌کنی؟".

 

لَا تَنْظُرُ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَلَكِنْ انْظُرْ مَنْ عَصَيْتَ.

 

منبع: سِیَرُ أعلامِ النُّبَلاء ۹۱/۵

  • حسین عمرزاده

امام سُفیانُ بنُ عُیَینَة رَحِمَهُ الله :

 

اگر سِتر ( و عیب پوشی) الله عَزَّ وَ جَل نبود ( که گناهان ما را از مردم می پوشاند ) ، هیچ کس با ما همنشین نمی شد.

عن محمود بن آدم قال: سمعت سفيان بن عيينة، يقول: لولا ستْر الله عزَّ وجلَّ ما جالسَنا أحدٌ.

 

شُعَب الإيمان للبيهقي (٦/٢٩٠) (٤٢٠٣).

  • حسین عمرزاده

عُمَر بن خَطّاب - رَضِيَ اللهُ عَنهُ - :

 
«کسی که خود را در معرض تهمت دیگران قرار می‌دهد، کسانی را که به او گمان بد کرده‌اند، ملامت و سرزنش نکند».
 
عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ ، قَالَ : مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلَا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ...
[الزُّهد لِأبي داود ٨٣]
  • حسین عمرزاده

الأَوزاعي رَحِمَهُ الله :

صداقت را پیش از علم بیاموز!

«تعلَّم الصِّدق قبل أن تتعلَّم العلم!»

الجامع للخطيب البغدادي ٣٠٤/١

  • حسین عمرزاده

به امام شافعی رَحِمَهُ الله گفته شد :

 

چرا با اینکه ضعیف نیستی همیشه عصا به دست داری؟

گفت:

تا به یاد داشته باشم که مسافر هستم. (یعنی در این دنیا)

قيل للإمام الشَّافعيِّ: 

مالكَ تُدمِنُ إِمسَاكَ العَصَا وَلَستَ بِضَعِيفٍ! 

فَقَالَ: « لِأَذكُرَ أَنِّي مُسَافِرٌ » يَعنِي فِي الدُّنْيَا.

⌯ المجموع شرح المهذب (٥٥٧/١).

  • حسین عمرزاده

عبد الله بن مسعود رَضِيَ اللهُ عَنهُ :

 

ای مردم ! علم بیاموزید

سپس هرکه آموخت (به آن) عمل کند.

أَيُّـهَا النَّاسُ تَعَلَّمُوا فَـمَنْ عَــلِمَ فَلْيَعْمَـلْ

[«أبو داود في الزهد»(١٦٦)]

  • حسین عمرزاده

يا لَها مِن رِحلةٍ


تَبدأُ مِن ظَهرِ الأبِ إلى بَطنِ الأُمِّ
و مِن بَطنِ الأُمِّ إلى ظَهرِ الأَرضِ
و مِن ظَهرِ الأَرضِ إلى بَطنِ الأَرضِ
و مِن بَطنِ الأَرضِ إلى يَومِ العَرضِ
وَ في كُلِّ مَحَطَّةٍ تَرى العَجَبَ
وَ في النِّهايةِ تَحُطُّ الرِّحالَ
إمّا إلى الجَنَّةِ
وَ إمّا إلى النّارِ

چه سفر عجیبی!
سفری که از پشت پدر آغاز می‌شود و به شکم مادر می‌رسد.
از شکم مادر به پشت زمین،
از پشت زمین به دل خاک،
و از دل خاک به روز قیامت...
و در هر ایستگاه، شگفتی‌ها خواهی دید!
و سرانجام، کاروان این سفر در یکی از دو منزلگاه فرود می‌آید:
یا بهشت...
یا دوزخ...

  • حسین عمرزاده

از عبدالله بن کعب بن مالک - که از ميان پسران کعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ، عصاکش او در زمان نابينايی اش بود - روایت است که می گويد: از کعب بن مالک شنيدم که داستان بازماندنش از همراهی با رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم در غزوه ی «تبوک» را بازگو می کرد.

 

کعب گفت: در هيچ غزوه ای جز غزوه ی تبوک، از همراهی با رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم تخلف نکردم؛ البته در غزوه ی بدر نيز شرکت نداشتم. و هيچ يک از کسانی که در «بدر» حضور نداشتند، سرزنش نشدند؛ زيرا در اين غزوه (بدر) رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم و مسلمانان، به قصد كاروان قريش بيرون رفتند كه الله متعال آنها و دشمنان شان را بدون قرار قبلی با يکديگر مواجه نمود. و در شب بيعت «عقبه»، هنگامی كه با رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم بر سرِ اسلام پيمان بستيم، حضور داشتم و دوست ندارم كه به جای بيعت عقبه، در بدر می بودم؛ هرچند در میان مردم، بدر از بيعت عقبه شهرت بيشتری دارد. داستان از اين قرار بود كه من هنگام تخلف از غزوه ی تبوک، از هر زمان ديگری قوی تر و سرمايه دارتر بودم. به الله سوگند قبل از آن هرگز دو شتر نداشتم؛ ولی برای اين غزوه، دو شتر فراهم نمودم. هرگاه رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم می خواست به غزوه ای برود، توريه نموده و مقصدش را آشکار نمی کرد، تا اين غزوه فرارسيد. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم در گرمای شديد به اين غزوه رفت و سفری طولانی، بيابانی خشک و دشمنی بزرگ پيش رو داشت. از اين رو وضعيت موجود را برای مسلمانان تبیین نمود تا خود را برای آن آماده کنند؛ لذا آنان را از مقصدش آگاه نمود. مسلمانانِ همراهِ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به قدری زياد بودند كه اسامی آنان در دفتری بزرگ نمی گنجيد. كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: هركس می خواست در جنگ شرکت نکند، خيال می كرد کسی از غيبتش اطلاع نمی يابد، مگر آن که از سوی الله درباره اش وحی نازل شود. آری؛ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم زمانی به اين غزوه رفت كه ميوه ها رسيده بود و نشستن در زير سايه ها لذت داشت. من نيز به چيدن ميوه و نشستن در زير سايه ی درختان علاقه مند بودم. به هرحال، رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم و مسلمانان همراهش آماده شدند. من صبحگاه تصميم گرفتم تا خودم را همراه آنان آماده کنم، ولی اين كار برايم میسر نشد. پس از خروج رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم هرگاه به ميان مردم می رفتم، کسی که برايم در جايگاه يک الگو باشد، نمی يافتم؛ و اين مرا غمگين می کرد كه تنها منافقان و افراد ضعيفی را می ديدم كه الله متعال آنها را معذور شمرده است. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم يادی از من نکرد تا آن که به تبوک رسيد. آنجا درحالی كه ميان مردم نشسته بود، پرسيد: «ما فَعَلَ كعْبُ بْنُ مَالكٍ؟»: «كعب بن مالک چه كرد؟» مردی از بنی سلمه گفت: یا رسول الله، لباس های زيبا و نگريستن به آنها، او را از آمدن بازداشت. معاذ بن جبل رَضِيَ اللهُ عَنهُ به او گفت: سخن بدی گفتی. یا رسول الله، به الله سوگند ما جز خير و نيکی از او سراغ نداریم. و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم سكوت كرد. در این هنگام، مردی سفيدپوش در سراب نمايان شد. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم فرمود: «كُنْ أَبَاخَيْثمَةَ»: «ای کاش ابوخيثمه باشد». و ابوخيثمه ی انصاری رَضِيَ اللهُ عَنهُ بود؛ همان کسی که يک صاع خرما صدقه داده بود و منافقان او را مسخره کرده بودند. کعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: نگرانی من زمانی شروع شد كه خبر بازگشت رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم را شنیدم. دروغ های مختلفی از ذهنم می گذشت و با خود می گفتم: چگونه فردا خود را از خشم و ناراحتی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نجات دهم و بدين منظور از همه ی افراد صاحب نظر خانواده ام، كمک گرفتم؛ ولی هنگامی كه گفته شد: رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم برگشته است، افكار باطل از سرم بيرون رفت و دريافتم كه با کذب و دروغ نمی توانم خود را از خشم و ناخشنودی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم برهانم. لذا تصميم گرفتم راست بگويم. صبح آن روز، رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم وارد مدينه شد. عادتش اين بود كه هرگاه از سفری بازمی گشت، نخست به مسجد می رفت و دو ركعت نماز می خواند و با مردم می نشست.

وقتی این کار را انجام داد، تخلف کنندگان كه هشتاد و چند مرد بودند، يكی يكی نزدش می آمدند و عذرهای شان را بيان می كردند و سوگند می خوردند. و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم ظاهرشان را می پذيرفت و با آنها بيعت نموده و برای شان طلب مغفرت می کرد و باطن شان را به الله می سپرد. تا اینکه من نزد ایشان حضور یافتم؛ هنگامی كه به او سلام کردم، تبسم خشم آلودی كرد و فرمود: «تعالَ»: «بيا». و من جلو رفتم و روبرويش نشستم. به من گفت: «مَا خَلَّفَك؟ أَلَمْ تكُنْ قد ابْتَعْتَ ظَهْرَك»: «علت نيامدنت چه بود؟ مگر شتر نخريده بودی؟» گفتم: ای رسول خدا، به الله سوگند اگر نزد کسی جز شما، از اهل دنيا نشسته بودم، به گمانم می توانستم عذری بياورم و خود را از خشمش برهانم؛ زيرا به من فن سخنوری داده شده، ولی به الله سوگند يقين دارم كه اگر امروز با کذب و دروغ، رضايت شما را جلب کنم، به زودی الله تو را از من خشمگین می گرداند؛ و اگر به شما راست بگويم، از من می رنجيد؛ اما راست می گويم و اميدوارم كه الله مرا ببخشد. به الله سوگند هيچ عذری نداشتم. به الله سوگند، هنگامی كه از جهاد بازماندم، از هر زمان ديگری قوی تر و سرمايه دارتر بودم. پس رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم فرمود: «أَمَّا هذَا فقَدْ صَدَق، فَقُمْ حَتَّى يَقْضيَ اللَّهُ فيكَ»: «اين شخص راست گفت. برخيز (و برو) تا الله درباره ات قضاوت كند». من برخاستم و تعدادی از مردان بنی سلمه دنبال من آمدند و به من گفتند: به الله سوگند، سراغ نداريم كه پيش از اين مرتكبِ گناهی شده باشی. چرا مانند ساير تخلف کنندگان عذری برای رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نياوردی؟ همين که رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم برای تو استغفار و درخواست آمرزش می کرد، برای بخشش گناهت كافی بود. به الله سوگند به اندازه ای سرزنشم كردند كه خواستم برگردم و سخنان قبلی ام را تكذيب كنم. سرانجام از آنها پرسيدم: آيا اين رفتار، با شخص ديگری هم شده است؟ گفتند: بله. دو نفر مانند تو سخن گفتند و پيامبر صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به آنان نيز همان سخنی را گفت که به تو گفته بود. پرسيدم: آنها كيستند؟ گفتند: مُرارَة بن ربيع عَمْری و هلال بن اميه ی واقفی. مردان بنی سلمه، دو مرد نيكوكار را نام بردند كه در بدر حضور يافته و نمونه و خوش نام بودند. از اين رو به راه خود ادامه دادم. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر که تخلف کرده بوديم، منع فرمود. لذا مردم از ما دوری کردند - یا گفت:

رفتارشان را با ما تغيير دادند - تا جایی كه زمين با من بيگانه شد و گويا آن زمينی كه می شناختم نبود. پنجاه شب را در این وضعیت سپری کرديم. دوستانم (مراره و هلال) درمانده شده، در خانه های شان نشستند و گريه می كردند. و من كه از آن دو جوان تر و قوی تر بودم، از خانه بيرون می رفتم و با مسلمانان در نماز جماعت شركت می كردم و در بازارها می گشتم؛ ولی كسی با من سخن نمی گفت. وقتی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم پس از نماز می نشست، نزدش می رفتم و به او سلام می کردم و با خود می گفتم: آيا لب هايش را برای جواب سلام حركت می دهد يا خير؟ آنگاه نزديكش نماز می خواندم و زيرچشمی به او نگاه می كردم. هنگامی كه نماز می خواندم، به من نگاه می كرد؛ ولی وقتی زيرچشمی به او می نگريستم، صورتش را از من برمی گرداند. و چون جفای مردم طولانی شد، از ديوار باغ ابوقتاده كه پسرعمويم و محبوب ترين مردم نزدم بود، بالا رفتم و به او سلام کردم؛ ولی به الله سوگند كه جواب سلامم را نداد. به او گفتم: ای ابوقتاده، تو را به الله سوگند، آيا می دانی كه من الله و رسولش را دوست دارم؟ او هيچ نگفت. دوباره او را سوگند دادم. باز هم سكوت كرد. بار ديگر او را سوگند دادم. اين بار گفت: «الله و رسولش بهتر می دانند». اشک از چشمانم جاری شد و برگشتم و از ديوار بالا رفتم (و بيرون شدم). باری در بازار مدينه می گشتم که ديدم يكی از كشاورزان اهل شام (كه نصرانی بود)، برای فروش مواد غذایی به مدينه آمده و می گفت: چه كسی كعب بن مالک را به من نشان می دهد؟ مردم به سوی من اشاره كردند. او نزد من آمد و نامه ای از پادشاه «غَسّان» به من داد. و چون خواندن و نوشتن می دانستم، نامه را خواندم؛ در آن نوشته بود: اما بعد، به ما خبر رسيده كه رفيقت (محمد)، به تو ستم كرده است.

خداوند تو را در وضعيتی قرار نداده که خوار و زبون شوی و حقّت ضايع گردد. نزد ما بيا تا از تو قدردانی كنيم. پس از خواندن نامه، با خود گفتم: اين هم بخشی از آزمايش است. پس آن را در تنور انداختم و سوزاندم. پس از اينكه چهل شب از پنجاه شب گذشت، پيک رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نزدم آمد و گفت: رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به تو دستور داده از همسرت كناره گيری كنی. پرسيدم: چه كار كنم؟ او را طلاق دهم؟ گفت: خير؛ بلكه با او نزديکی نکن. و همين پيام را برای دوستانم نيز فرستاد. پس به همسرم گفتم: نزد خانواده ات برو و آنجا باش تا الله در اين باره قضاوت كند. كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: همسر هلال بن اميه رَضِيَ اللهُ عَنهُ نزد رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم رفت و گفت: یا رسول الله، هلال بن اميه پيرمرد ناتوانی است كه خادمی ندارد. آيا ناپسند می دانی به او خدمت كنم؟ فرمود: «لا، وَلَكِنْ لا يَقْربَنَّك»: «خير، ولی نبايد با تو نزديکی کند». همسر هلال گفت: به الله سوگند كه او هيچ حركتی ندارد. والله، از زمانی كه اين مسأله برايش پيش آمده، تا به امروز یکسره گريه می كند. كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: يكی از اعضای خانواده ام پس از شنيدن اين ماجرا به من گفت: چه خوب بود از رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم اجازه می گرفتی همسرت به تو خدمت کند؛ همان طور كه به همسر هلال بن اميه اجازه ی خدمت به شوهرش را داده است. گفتم: به الله سوگند از رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم چنين درخواستی نمی کنم. چون نمی دانم چه پاسخی خواهد داد؛ زیرا من جوانم. بدين سان ده شب ديگر نيز صبر كردم و پنجاه شبِ كامل از زمانی گذشت كه رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم مردم را از سخن گفتن با ما منع کرده بود. نماز صبح پنجاهمين شب را خوانده و بر بام يكی از خانه هايم نشسته بودم و همان حالی را داشتم كه الله متعال ذكر کرده است؛ يعنی زمين با تمام وسعتش بر من تنگ شده بود و از خود به تنگ آمده بودم. ناگهان فرياد شخصی را شنيدم كه بالای كوه «سَلع» رفته بود و با صدای بلند می گفت: ای كعب بن مالک، تو را بشارت باد. از شنيدن اين سخن به سجده افتادم و دانستم كه گشايشی حاصل شده و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم پس از نماز صبح، پذیرش توبه ما از سوی الله را به مردم اعلام کرده است. لذا مردم به راه افتادند تا به ما مژده دهند. مژده دهندگان، نزد دوستانم (هلال و مراره) رفتند. مردی به قصد مژده دادن، سوار بر اسبش به سوی من تاخت و شخص ديگری از طايفه ی اسلم پياده دويد و بر بالای کوه رفت و صدايش زودتر از سوارکار به من رسيد. وقتی آن شخصی كه صدايش را شنيده بودم، برای تبريک نزدم آمد، لباس هايم را درآوردم و به خاطر مژده ای كه به من داده بود، به او بخشيدم. به الله سوگند، در آن وقت لباس ديگری نداشتم؛ از اين رو دو لباس (ازار و ردایی) به امانت گرفتم و پوشيدم و به سوی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به راه افتادم. 

مردم به خاطر قبولی توبه ام گروه گروه برای تبريک و تهنيت به استقبالم می آمدند و می گفتند: پذيرش توبه ات از سوی الله مباركت باد. تا اينكه وارد مسجد شدم. ديدم رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نشسته و مردم اطرافش را گرفته اند. طلحة بن عبيدالله رَضِيَ اللهُ عَنهُ برخاست و به سوی من دويد و با من مصافحه كرد و به من تبريک گفت. به الله سوگند، تنها او از ميان مهاجران برخاست و ديگر هيچکس بلند نشد. - کعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ هيچ گاه برخاستن طلحه رَضِيَ اللهُ عَنهُ را فراموش نکرد-. کعب می گويد: هنگامی كه به رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم سلام کردم، درحالی كه چهره اش از خوشحالی می درخشيد، فرمود: «أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْكَ مُنْذُ وَلَدَتْكَ أُمُّكَ»: «مژده باد تو را برای بهترين روزی که از هنگام تولدت بر تو گذشته است». پرسيدم: یا رسول الله، آيا اين مژده از سوی شماست يا از جانب الله؟ فرمود: «لاَ بَلْ مِنْ عِنْد الله - عز وجل -»: «خير؛ بلكه از سوی الله - عز وجل - است». گفتنی است: در هنگام شادی چهره ی رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم مانند قرص ماه می درخشيد و ما اين حالتش را می دانستيم. هنگامی كه روبرويش نشستم، گفتم: یا رسول الله، از بابت توبه ام می خواهم اموالم را در راه الله و رسولش صدقه دهم. رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم فرمود: «أَمْسِكْ عَلَيْكَ بَعْضَ مَالِكَ فَهُوَ خَيْر لَك»: «مقداری از اموالت را برای خود نگه دار؛ اين برايت بهتر است». گفتم: پس سهميه ام از غنايم خيبر را نگه می دارم. سپس عرض کردم: یا رسول الله، الله مرا به سبب راست گويی نجات داد، از اینرو به خاطر توبه ام، تا زنده باشم هرگز دروغ نخواهم گفت. به الله سوگند، از زمانی كه اين سخن را به رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم گفته ام، هيچ مسلمانی را سراغ ندارم که الله متعال او را در صداقت و راست گويی به زيبايی آزمايش من، آزموده باشد و از آن هنگام تاكنون هيچ گاه به عمد دروغ نگفته ام و اميدوارم كه الله در باقی مانده ی عمرم نيز مرا از دروغ حفاظت كند. کعب می گويد: پس الله متعال اين آيات را نازل کرد:

«لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (۱۱۷) وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۱۱۸) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (۱۱۹)» [توبه: ۱۱۷- ۱۱۹] 

«بی گمان الله بر پیامبر و مهاجران و انصار كه در هنگام دشواری [غزوه تبوک] از او پیروى كردند رحمت آورد؛ بعد از آنکه نزدیک بود دل های گروهی از آنان بلغزد [و به سبب سختی های فراوان، جهاد را ترک كنند] سپس [با هم] توبه آنان را پذیرفت.

بی تردید، او تعالی [نسبت] به آنان دلسوز [و] مهربان است. و [همچنین توبه] آن سه نفری [را قبول کرد] که امرشان به تأخیر انداخته شد؛ آنگاه که [مسلمانان از آنان بریدند و] زمین با همه فراخی اش بر آنان تنگ شد و از خود [نیز] به تنگ آمدند و دانستند که از الله، جز به سوی خودِ او پناهگاهى نیست؛ سپس [الله با بخشایشِ خویش] از آنان درگذشت تا توبه کنند . یقیناً الله است که توبه پذیرِ مهربان است. ای کسانی که ایمان آورده اید، از الله پروا کنید و با راستگویان باشید».

كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: به الله سوگند، پس از اينكه الله مرا به اسلام هدايت كرد، بزرگ ترين نعمتی که به من بخشيده، راست گويی و صداقتم با رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم است که به او دروغ نگفتم؛ زيرا اگر دروغ می گفتم، مانند كسانی كه دروغ گفتند، هلاک می شدم. چون الله متعال با نزول وحی، بدترين سخنانی را كه به كسی می گويد، درباره ی اين دروغ گويان گفته است؛ چنانكه می فرمايد:

«سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۹۵) يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن اللَّهَ لَا يَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» [توبه:۹۵ - ۹۶]

«[ای مؤمنان، پس از جنگ] وقتی به سوی آنان [= منافقان] بازگردید، برای تان به الله سوگند یاد می کنند تا از [گناهِ] آنان چشم پوشی کنید. پس از آنان روی بگردانید؛ [چرا كه] بی تردید، آنان پلیدند و به [سزاى] آنچه می کردند، جایگاه شان دوزخ است. برای تان سوگند یاد می کنند تا از آنان راضی شوید. [حتی] اگر شما از آنان راضی شوید، الله هرگز از گروه نافرمان راضی نمی گردد».

كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: ما سه نفر، به ظاهر از کسانی که سوگند خوردند و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم عذرشان را پذيرفت و با آنان بيعت كرد و برای شان درخواست آمرزش نمود، عقب افتاديم و رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم مسأله ی ما سه نفر را به تأخير انداخت تا اينکه الله در اين باره قضاوت نمود؛ و الله متعال فرمود: «وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا»؛ كعب رَضِيَ اللهُ عَنهُ می گويد: آنچه الله عز وجل در آيه ی فوق ذكر كرده است، بازماندن ما از جهاد نيست؛ بلكه به تأخير افتادن مسأله ی ما از كسانی است كه برای رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم عذر آوردند و سوگند ياد كردند ورسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم نيز عذرشان را پذيرفت. مُتَّفَقٌ عَلَیه.

 

و در روايتی آمده است: رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم روز پنج شنبه عازم غزوه ی تبوک شد. و دوست داشت که در روز پنج شنبه سفرش را آغاز کند. و در روایتی آمده است: همواره در روز و به هنگام چاشت از سفر بازمی گشت و هنگام ورود به مدینه، ابتدا به مسجد می رفت و دو رکعت نماز می خواند و آنجا می نشست. [صحیح است] [مُتَّفَقٌ عَلَیه]

  • حسین عمرزاده

زنی تهیدست که پسرش را به همراه داشت از راهی عبور می کرد...

 

ناگهان صدایی از درون غار شنید!!!!

 

صدا می گفت :

 

وارد شو و هرچه می خواهی بردار

اما اساس و اصل را فراموش نکن!!

چون همین که از غار خارج شوی

ورودی آن تا ابد بسته خواهد شد...

 

فرصت را غنیمت بدان اما اصل را فراموش نکن!

 

زن فقیر به محض اینکه وارد غار شد از رنگ و تعداد جواهرات و طلاها ذوق زده شد

 

پسرش را در گوشه ای گذاشت

 

و‌ خودش به جمع آوری طلاها و جواهرات مشغول شد

 

برای آینده خوبی که در انتظارش بود رویا پردازی می کرد

 

دوباره آن صدا را شنید

 

می گفت :

 

فقط ۸ ثانیه دیگر وقت داری

 

اصل را فراموش نکن...

 

تا صدا را شنید از ترس تمام شدن وقت و بسته شدن در شتابزده شد

 

با تمام توان به سمت در غار رفت

 

و هنگامیکه نشسته بود و دست آوردهایش را می شمرد

 

متوجه شد که پسرش را درون غار جا گذاشته است!!

 

و در غار تا ابد دیگر باز نخواهد شد...

 

او‌ ماند با غصه هایی که به وسیله آن جواهرات

 

هرگز

برطرف

نخواهند شد.

 

دنیا هم به این صورت است

 

هر آنچه که می خواهی به دست بیاور

 

اما اصل و اساس که همانا «اعمال صالح» و «کارهای نیک» هستند را فراموش نکن...

 

چرا که زمان بسته شدن در را نمی دانیم

 

و توان بازگشت برای تصحیح خطاها را هم نداریم.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter YouTube Aparat Pinterest