از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
- ۰ نظر
- ۰۹ آبان ۰۴ ، ۰۹:۱۳
از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
دارقطنی می گوید:
أصول أحاديث الإسلام أربعة: حديث «إنما الأعمال بالنيات» ، وحديث «من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه» ، وحديث «الحلال بين والحرام بين» وحديث «ازهد في الدنيا يحبك الله».
اصول و پایه های احادیث اسلام چهار تا است:
الف: انما الاعمال بالنیات …”(یعنی ارزش هر عملی در گرو نیتی است که آن عمل با خود دارد)
ب: ” من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه… (از نشانههای نیکو بودن اسلام فرد این است که آنچه به او مربوط نیست، رها کند)
ج:” الحلال بین والحرام بین….”(حلال واضح و آشکار است و حرام هم آشکار و واضح است)
د: ” ازهد فی الدنیا یحبک الله…”(به دنیا بی رغبت باش تا خداوند دوستت بدارد).
شرح البخاري للسفيري المجالس الوعظية في شرح أحاديث خير البرية - المجلس الرابع، ج ۱، ص ۱۰۸.
ابو خلاد رحمه الله:
"ما من قوم فيهم من يتهاون بالصلاة ولا يأخذون على يديه إلا كان أول عقوبتهم إن ينقص من أرزاقهم."
«هیچ قومی نیست که در میانشان کسانی نماز را سبک بشمارند و دیگران آنان را باز ندارند، مگر آنکه نخستین مجازاتشان این است که از رزق و روزیشان کاسته میشود.»
فتح الباری، ابن رجب، ج ۳، ص ۱۴۴.
"مردانی که خداوند درباره [و در شأن] آنها قرآن نازل کرد."
مَرثَد بن أبی مرثد الغنوی - رضي الله عنه - مردی شجاع، درستکردار و وفادار بود. پیش از اسلام در مکه میزیست و با زنی مشرک و بدکاره از آن شهر، به نام «عَناق»، سابقهی دوستی و رابطهی نامشروع داشت. اما هنگامی که نور اسلام در مکه تابید، قلبش به حق گرایید و ایمان آورد و همراه پیامبر خدا ﷺ به مدینه هجرت کرد.
روزی رسول خدا ﷺ او را به مأموریتی بسیار دشوار فرستاد: باید شبانه به مکه میرفت تا چند تن از مسلمانانی را که هنوز در بند مشرکین بودند آزاد کرده و پنهانی به مدینه بازگرداند. مرثد بیدرنگ پذیرفت؛ چراکه از مردان فداکار و شجاع پیامبر بود و ایمانش در برابر هیچ خطری نمیلرزید.
مرثد شبانه وارد مکه شد و در سایهی کوهها پنهان گشت تا شناخته نشود. در همان هنگام، ناگهان صدایی آشنا شنید:
«مرثد! تویی؟»
برگشت و دید عناق است. او هنوز مرثد را به یاد داشت. به او گفت: «بیا، امشب نزد من بمان!»
مرثد با آرامی پاسخ داد: «عناق! خداوند زنا را حرام کرده است.»
عناق که به مرادش نرسید، خشمگین شد و با فریاد مردم قریش را خبر کرد:
«ای مردم! این همان مردی است که اسیران شما را آزاد کرده و با خود میبرد!»
مشرکین از هر سو به دنبالش تاختند. مرثد، با زیرکی در تاریکی پنهان شد و خود را از چنگ آنان رهانید. تا فروکش کردن جستوجو، در میان سایهی کوهها ماند، سپس یکی از مسلمانان اسیر را برداشت و شبانه از مکه بیرون برد و او را به مدینه رساند.
وقتی به مدینه رسید، نزد پیامبر خدا ﷺ رفت و ماجرا را تعریف کرد؛ از مأموریت و نجات اسیر گرفته تا دیدار با عناق. سپس پرسید:
«یا رسولالله، آیا اجازه میدهی با عناق ازدواج کنم؟»
دو بار سؤالش را تکرار کرد. پیامبر ﷺ چیزی نفرمودند تا آنکه این آیه نازل شد؛ آیهای از سورهی نور:
{الزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَٰلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}
یعنی: «مرد زناکار جز با زن زناکار یا مشرک ازدواج نمی کند، و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک به ازدواج خود در نمیآورد، و این (امر) بر مؤمنان حرام شده است.» [النور : ۳]
سپس پیامبر ﷺ به مرثد فرمود که ازدواج با آن زن برای او روا نیست.
مرثد هم فوراً و بی چون و چرا، با فروتنی و ایمان پذیرفت و اطاعت کرد.
مرثد پس از آن، از یاران دلاور در میدانهای جهاد ماند و در راه خدا پایدار بود. او نمونهی انسانی است که در میان خواستههای نفس و فرمان الهی، راه بندگی را برگزید؛ ایمانی راستین که در برابر عشق و گذشته استوار ماند، و قلبی که پاکی و رضای خدا را بر هر میل و خواهش شخصی مقدم داشت.
آمرزش گناهان، فرزند و اموال بسیار، باران و باغهای سیراب و سرسبز و پرثمر میخواهی؟
زیاد استغفار کن و همواره بگو: «أستغفر الله».
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا
پس (به آنها) گفتم: «از پروردگار خویش آمرزش بخواهید، بیگمان او بسیار آمرزنده است. [نوح : ۱۰]
يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا
تا از آسمان (باران) پیدرپی بر شما بفرستد. [نوح : ۱۱]
وَيُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَارًا
و شما را با اموال و فرزندان بسیار مدد کند، به شما باغهای (سرسبز) بدهد، و برای شما نهرهای (جاری) قرار دهد. [نوح : ۱۲]
از سفیان ثوری (رحمهالله) نقل شده که امام جعفر صادق (رحمهالله) فرمودند:
" إِذَا جَاءَكَ مَا تُحِبُّ؛ فَأَكْثِرْ مِنَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»"
«وقتی چیزی را که دوست داری به دست آوردی، زیاد بگو: الحمدُ لله (خدا را شکر).
"وَإِذَا جَاءَكَ مَا تَكْرَهُ؛ فَأَكْثِرْ مِنْ: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ»"
وقتی با چیزی روبهرو شدی که دوستش نداری، زیاد بگو: لا حولَ ولا قوّةَ إلّا بالله (هیچ نیرو و توانی جز به یاری خدا نیست).
"وَإِذَا اسْتَبْطَأْتَ الرِّزْقَ؛ فَأَكْثِرْ مِنَ «الاسْتِغْفَارِ»"
و اگر احساس کردی که رزق و روزیات کم است، زیاد بگو: أستغفرُ الله (از خدا آمرزش میخواهم).»
سفیان (رحمهالله) در ادامه میگوید:
«از این نصیحت، بهره بردم.»
المجالسة وجواهر العلم، ج ۴، ص ۵۳۰.
امام حسن بصری رحمهالله میفرماید:
روزی در مکه برای خرید لباس وارد مغازهای شدم. فروشنده آنقدر از اجناسش تعریف میکرد و بیجهت قسم میخورد که از خرید نزد او منصرف شدم و با خود گفتم: شایسته نیست از چنین کسی خرید کنم. بنابراین از فرد دیگری لباس خریدم.
دو سال بعد، دوباره برای حج به مکه آمدم و باز گذرم به همان شخص افتاد. این بار هیچ تعریفی از کالا و هیچ قسمی از او نشنیدم. به او گفتم:
«آیا شما همان کسی نیستید که چند سال پیش نزدتان آمده بودم؟»
گفت: «بله.»
گفتم: «چه شد که دیگر نه تعریف میکنی و نه قسم میخوری؟»
مرد گفت: «من همسری داشتم که اگر با درآمد کم به خانه میرفتم، آن را ناچیز میشمرد و تحقیر میکرد؛ و اگر با درآمد زیاد بازمیگشتم، باز هم آن را اندک میپنداشت. تا اینکه خداوند او را از دنیا برد.
پس از او، همسر دیگری گرفتم. هر روز صبح که به بازار میرفتم، لباسم را مرتب میکرد و میگفت:
ای فلانی! تقوای الهی داشته باش و جز روزی پاک و حلال برای ما نیاور. اگر اندک چیزی آوردی، آن را بسیار میدانیم؛ و اگر چیزی هم نیاوردی، من با دوک نخریسی تو را یاری میکنم.»
المجالسة و جواهر العلم، ج ۵، ص ۲۵۱.
دوک نخریسی، ابزاری بود که در گذشته با آن از پشم گوسفندان نخ میبافتند.
«زن در حقیقت به شوهرش میگفت: تنها روزی حلال برای ما بیاور؛ اگر در توانت نبود، خود به کار میپردازم و با نخریسی، یاریات میکنم تا خرج خانه فراهم شود.»
احمد بن حرب رحمه الله:
عَبَدْتُ اللهَ خَمْسِيْنَ سَنَةً، فَمَا وَجَدْتُ حَلاَوَةَ العِبَادَةِ حَتَّى تَرَكْتُ ثَلاَثَةَ أَشيَاءٍ:
«پنجاه سال خداوند را عبادت کردم، اما شیرینی و حلاوت عبادت را نیافتم مگر آنگاه که سه چیز را ترک کردم:
تَرَكْتُ رِضَى النَّاسِ حَتَّى قَدِرْتُ أَنْ أَتَكَلَّمَ بِالحَقِّ،
۱. خشنودی مردم را رها کردم تا توانستم به حق سخن بگویم،
وَتَرَكْتُ صُحْبَةَ الفَاسِقِيْنَ حَتَّى وَجَدْتُ صُحْبَةَ الصَّالِحِيْنَ
۲. همنشینی با فاسقان را وانهادم تا مصاحبت صالحان را دریافتم،
وَتَرَكْتُ حَلاَوَةَ الدُّنْيَا حَتَّى وَجَدْتُ حَلاَوَةَ الآخِرَةِ.
۳. شیرینی دنیا را ترک کردم تا شیرینی آخرت را یافتم.»
سير أعلام النبلاء، ج ١١، ص ۳۴.
احمد بن سعید عابد از پدرش نقل میکند:
در کوفه جوانی بود اهل عبادت، همیشه در مسجد جامع بود و هیچ وقت آنجا را ترک نمیکرد. او چهرهای زیبا، قامتی خوش و رفتاری پسندیده داشت. زنی زیبارو و خردمند او را دید و دلش به او بست. این علاقه مدتها در دلش ماند.
روزی جوان از مسجد به خانه میرفت. زن جلوی راهش ایستاد و گفت: «ای جوان! چند کلمه از من بشنو، بعد هر طور خواستی عمل کن.» جوان بیاعتنا گذشت. بار دیگر هم همانطور جلوی راهش ایستاد و همان حرف را زد. این بار جوان مدتی سکوت کرد و بعد گفت: «اینجا جای تهمت است. من دوست ندارم خودم را در معرض تهمت قرار دهم.»
زن گفت: «به خدا سوگند، من از روی نادانی اینجا نیامدهام. پناه بر خدا که اهل عبادت به چنین کاری آلوده شوند. اما حقیقت این است که چیزی مرا واداشت به سراغت بیایم: میدانم کوچکترین لغزش شما نزد مردم بزرگ جلوه میکند. شما عبادتپیشگان مثل شیشهاید، کوچکترین ضربه شما را میشکند. خلاصهی حرفم این است که تمام وجودم به تو مشغول شده. پس خدا را در نظر بگیر، هم در حق من و هم در حق خودت.»
جوان به خانه رفت و خواست نماز بخواند، اما نتوانست تمرکز کند. پس کاغذی برداشت و چیزی نوشت. وقتی بیرون آمد، زن را دوباره همانجا دید. نامه را به سمت او انداخت و برگشت. در نامه نوشته بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم.
ای زن! بدان که خداوند تبارک و تعالی وقتی بندهاش گناه میکند، صبر میکند. اگر گناه تکرار شود، باز میپوشاند. اما اگر بنده در گناه پافشاری کند، خداوند چنان خشم میگیرد که از شدت آن آسمانها و زمین و کوهها و درختان و همه موجودات به لرزه میافتند. چه کسی توان تحمل چنین خشمی را دارد؟
اگر حرفهایت دروغ باشد، من تو را به یاد روزی میاندازم که آسمان چون فلز گداخته میشود، کوهها مثل پشم نرم فرو میریزند، و همه امتها در برابر خدای بزرگ به زانو درمیآیند. به خدا قسم، من حتی از اصلاح نفس خود ناتوانم؛ پس چگونه میتوانم دیگری را اصلاح کنم؟
و اگر حرفت راست باشد، تو را به پزشکی راهنمایی میکنم که بهترین درمانگر زخمها و دردهاست. او الله، پروردگار جهانیان است. به سوی او برو و با صدق دعا کن. زیرا من خود سرگرم این فرمایش خدای متعال هستم:
{وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطَاعُ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأَعْيُنِ وَمَا تخفي الصُّدُور}
{و آنان را از روز نزدیک (= قیامت) بترسان، آنگاه که دلها لبریز از غم به حنجره ها رسد، برای ستمکاران نه دوستی وجود دارد، و نه شفیعی که (شفاعتش) پذیرفته شود.(خداوند) خیانت چشم ها و آنچه را که سینه ها پنهان می دارند، می داند.
پس کجا میتوان از این آیه گریخت؟»
چند روز بعد، زن دوباره سر راهش ایستاد. وقتی جوان او را از دور دید، خواست برگردد تا او را نبیند. زن گفت: «ای جوان! برنگرد! دیگر هیچ دیداری بین ما نخواهد بود، مگر در پیشگاه خدا.» سپس بسیار گریست و گفت: «از خدایی که کلید قلبت در دست اوست میخواهم کار دشوارت را آسان کند.»
بعد به دنبالش رفت و گفت: «بر من منّت بگذار و پندی به من بده که همیشه به یاد داشته باشم، و وصیتی کن تا به آن عمل کنم.»
جوان گفت: «توصيه میکنم که خود را از نفس خود حفظ کنی، و یادت میآورم این فرمايش خدا را:
{وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جرحتم بِالنَّهَارِ}
{و او کسی است که (روح) شما را درشب ( هنگام خواب) می گیرد و آنچه در روز کرده اید می داند}.»
زن سر به زیر انداخت و گریست؛ سختتر از بار پیش. بعد آرام شد، به خانه برگشت و به عبادت پرداخت.
هر وقت اندوه بر او چیره میشد، نامهی جوان را بر چشم میگذاشت. به او میگفتند: «آیا این فایدهای برایت دارد؟» میگفت: «آیا درمانی جز این برایم هست؟»
شبها در محراب میایستاد و عبادت میکرد، تا اینکه از شدت غم از دنیا رفت.
جوان هر وقت یادش میافتاد، میگریست. به او میگفتند: «تو که از او چشم پوشیدی، چرا گریه میکنی؟» میگفت: «من از همان آغاز امیدم را از او بریدم و این کار را ذخیرهای برای خود نزد خدا قرار دادم. و حالا از خدا شرم دارم که ذخیرهای را که نزد او سپردهام پس بگیرم.»
ذم الهوى، ابن الجوزي، ص ۵۱۲-۵۱۴.
مشکلات داری؟
یکی از راهحلهاش: 👇👇👇
علت:
«فَأَمَّا مَنْ أَعْطَىٰ وَاتَّقَىٰ»
پس اما کسی که (در راه خدا) بخشید و پرهیزگاری کرد.
حاصل:
«فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَىٰ»
پس ما او را برای (راه) آسان توفیق میدهیم. [اللیل: آیات ۵ و ۷]
رهبران و طلایهداران آن نسل، حتی یک لحظه با نفس خود تساهل نداشتهاند، چون ایشان خوب میدانستند که هرگونه تساهلی تربیت نفس را دشوارتر میکند. به همین دلیل است که رابعۀ عدوی از بستر خواب برمیخیزد و خطاب به نفس میگوید:
"يا نفس كم تنامين؟ وإلى كم تقومين؟ يوشك أن تنامي نومة لا تقومين منها إلا لصرخة يوم النشور."
«ای نفس! چقدر میخوابی؟ و کی از خواب بر میخیزی؟ میترسم چندان بخوابی که فقط شیپور روز قیامت تو را از این خواب گران بیدار کند».
صفة الصفوة: ج ۲، ص ۲۴۵.
ابن وهب میگوید:
"نَذَرتُ أَنِّي كُلَّمَا اغْتَبْتُ إِنْسَاناً أَنْ أَصُوْمَ يَوْماً، فَأَجْهَدَنِي، فَكُنْتُ أَغْتَابُ وَأَصُوْمُ، فَنَوَيْتُ أَنِّي كُلَمَّا اغْتَبتُ إِنْسَاناً، أَنْ أَتَصَدَّقَ بِدِرْهَمٍ، فَمِنْ حُبِّ الدَّرَاهِمِ تَرَكتُ الغِيْبَةَ."
نذر کرده بودم که هرگاه غیبت کسی را بکنم، یک روز روزه بگیرم. اما این کار برایم طاقتفرسا شد؛ چرا که غیبت میکردم و سپس روزه میگرفتم. پس تصمیم گرفتم که هر بار غیبت کسی را کردم، یک درهم صدقه بدهم. و چون به درهمها علاقه داشتم، غیبت را ترک کردم.
راوی (نقلکنندهی سخن) میگوید:
"قُلْتُ: هَكَذَا -وَاللهِ- كَانَ العُلَمَاءُ، وَهَذَا هُوَ ثَمَرَةُ العِلْمِ النَّافِعِ، وَعَبْدُ اللهِ حُجَّةٌ مُطْلَقاً، وَحَدِيْثُهُ كَثِيْرٌ فِي الصِّحَاحِ، وَفِي دَوَاوِيْنِ الإِسْلاَمِ، وَحَسْبُكَ بِالنَّسَائِيِّ وَتَعَنُّتِهِ فِي النَّقْدِ حَيْثُ يَقُوْلُ: وَابْنُ وَهْبٍ ثِقَةٌ، مَا أَعْلَمُهُ رَوَى عَنِ الثِّقَاتِ حَدِيْثاً مُنْكَراً."
بهخدا سوگند، چنین بودند عالمان راستین. و این، ثمرهی علم نافع است. عبدالله (ابن وهب) در هر حال حجّت است؛ و احادیث او، هم در کتابهای صحیح حدیث و هم در سایر منابع معتبر اسلامی بسیار آمده است. و همین بس که نسائی – با آن دقت و سختگیری مشهورش در نقد حدیث – دربارهاش گفته: «ابن وهب ثقه (قابل اعتماد) است؛ و من سراغ ندارم که او حدیثی منکر از ثقات روایت کرده باشد.»
سیر أعلام النبلاء، جلد ۹، صفحه ۲۲۸.
شَعبی روایت کرده است:
وقتی زیاد، مسروق را به عنوان فرماندار منطقهی «سِلسِله» منصوب کرد،
مسروق برای عزیمت از کوفه خارج شد و گروهی از قاریان برجستهی این شهر، برای بدرقه با او همراه شدند.
در میان آنان، جوانی سوار بر اسبی دیده میشد.
چون گروه همراهان بازگشتند و تنها مسروق با جمعی اندک از یارانش باقی ماند،
آن جوان پیش آمد و بیدرنگ چنین گفت:
«تو بزرگ و پیشوای قاریان اهل کوفهای، و برترینشان در میان آنان.
اگر پرسیده شود: کدام یک از آنان برترین است؟ گفته میشود: مسروق.
اگر بگویند: داناترین کیست؟ گویند: مسروق.
و اگر بپرسند: فقیهترینشان کیست؟ باز نام تو را خواهند برد: مسروق.
شکوه و فضیلت تو، مایهی شکوه آنان است، و لغزش یا عیبت، مایهی خفّت و زشتی برای آنان.
تو را به خدا سوگند میدهم ـ یا گفت: به خدا پناهت میدهم ـ که هرگز در دلت، اندیشهی فقر را نپرورانی، یا گرفتار آرزوهای دور و دراز نشوی.»
مسروق گفت:
«آیا مرا در کاری که در آن وارد شدهام، یاری نمیکنی؟»
جوان پاسخ داد:
«به خدا سوگند، من از آنچه در آنی خشنود نیستم، پس چگونه در آن یاریات دهم؟
بازگرد.»
و چون جوان از او دور شد، مسروق با دلی منقلب گفت:
مَا بَلَغَتْ مِنِّي مَوْعِظَةٌ مَا بَلَغَتْ مَوْعِظَةُ هَذَا الْفَتَى.
«هیچ موعظهای را نیافتم که چون موعظهی این جوان، بر جانم چنین اثر نهاده باشد.»
الزهد لأحمد بن حنبل، ص ۲۸۴.
پ.ن ها:
۱. مسرُوق بن أَجدَع بن مالک وادعی همدانی: امامی بزرگ، الگویی پارسا، و عالمی برجسته بود. کنیهاش «ابو عائشه» و از خاندان وادع، از قبیلهی همدان، و اهل کوفه بود.
او همان مسرُوق بن أَجدَع بن مالک بن أُمیّه بن عبدالله بن مُرّ بن سَلمان بن مَعمر است.
ابوبکر خطیب بغدادی گفته است: گفته شده که او در کودکی ربوده شد و سپس پیدا گردید، از همین رو «مسروق» (بهمعنای دزدیدهشده) نامیده شد. او در شمار بزرگان تابعین و از جمله "مُخَضْرَمِيْن" به شمار میآید، یعنی کسانی که در زمان پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوسلم) مسلمان شدند ولی توفیق دیدار ایشان را نیافتند. سیر أعلام النبلاء، ج ۴، ص ۶۳-۶۴.
۲. َإِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَوْ قَالَ: أُعِيذُكَ بِاللَّهِ أَنْ تُحَدِّثَ نَفْسَكَ بِفَقْرٍ أَوْ بِطُولِ أَمَلٍ
تو را به خدا سوگند میدهم ـ یا گفت: به خدا پناهت میدهم ـ که هرگز در دلت، اندیشهی فقر را نپرورانی، یا گرفتار آرزوهای دور و دراز نشوی.
الف. ترس از فقر (حديث النفس بالفقر):
یعنی: «مبادا انگیزهات از پذیرش این مسئولیت، ترس از فقر باشد.»
این ترس، میتواند انسان پارسا را از زهد و قناعت به دنیا و دلسپردگی به قدرت بکشاند.
ب. آرزوهای بلند و دراز (حديث النفس بطول الأمل):
یعنی: «و مبادا که دلبستهی آیندهای دور و جاهطلبانه باشی.»
«طُولُ الأمل» در ادبیات اسلامی، از خصلتهاییست که موجب غفلت از مرگ و مسئولیت میشود.
#چندـخطـکتاب
«سلطان صلاح الدين ايوبی فاتح بيت المقدس به گوش کردن قرآن خيلی علاقه داشت گاهی اوقات در برج خود از نگهبانان دو الی چهار جز از قرآن مجيد را گوش می کرد خيلی خاشع و خاضع و رقيق القلب بود. هرگاه قرآن را می شنيد ديدگانش اشکبار می گرديد.»
اصول و مبادی فهم قرآن، سيد ابوالحسن علي ندوي، ترجمه: محمد قاسم قاسمی، ص ۱۱۴.
روایت سقوط یک دل: داستان عبدة بن عبدالرحیم
در یکی از برگهای تاریخ، در سال ۲۷۸ هجری، ابنکثیر ـ مورخ بزرگ اسلامی ـ در کتاب سترگ البدایة و النهایة، ماجرایی عجیب و تلخ را ثبت کرده است؛ ماجرایی که آغازش نور بود و پایانش تاریکی... همهچیز از یک نگاه شروع شد، و به سقوط کامل ایمان انجامید.
شخص این ماجرا عبدة بن عبدالرحیم است؛ مردی که در روزگار خود، به روزهداری و شبزندهداری شهره بود. حافظ قرآن بود و اهل جهاد، بهویژه در مرزهای سرزمین روم. مردی که عبادتش زبانزد بود، مجاهداتش مشهور، و دلسپردگیاش به کتاب خدا، ستوده. اما ابنکثیر، با تمام آشناییاش به فضائل این مرد، هنگامی که خبر مرگش را در حوادث سال ۲۷۸ نقل میکند، با صراحتی شگفتانگیز مینویسد: «قَبَّحهُ الله»؛ خدا خوارش کند!
چرا؟ مگر چنین مردی شایسته لعن است؟ حافظ قرآن، شبزندهدار، مجاهد در راه خدا؟!
پاسخ ابنکثیر در ادامه روایت روشن میشود؛ داستانی که عبرتیست برای دلهایی که در غفلتاند.
در یکی از نبردها، مسلمانان در حال محاصره یکی از دژهای روم بودند. عبده، همچون همیشه، در کنار مجاهدین حضور داشت. در همین هنگام، زنی از رومیان، از پنجرهای ظاهر شد. زنی زیبا، از اهالی سرزمین دشمن. و عبده... نگاهی کرد. نگاهی ساده، اما بلند. همان نگاهی که بسیاری آن را بیاهمیت میشمارند.
همین نگاه، آغاز سقوط بود.
كل الحوادث مبداها من النظر ... ومعظم النار من مستصغر الشرر
كم نظرة فتكت في قلب صاحبها ... فتك السهام بلا قوس ولا وتر
والمرء ما دام ذا عين يقلبها ... في أعين الغيد موقوف على الخطر
يسر مقلته ما ضر مهجته ... لا مرحبا بسرور عاد بالضرر
چه بسیار آتشی که از جرقهای کوچک زاده میشود. چه بسیار نگاهی که بیکمان و بیوتر (زِه)، همچون تیر، دل را میشکافد. انسان تا چشم دارد و در چشمان زیبارویان مینگرد، همیشه در معرض خطر است. آنچه چشم را میرباید، چه بسا دل را میسوزاند؛ و چه شادیای است که با اندوه بازگردد؟
عبده به زن نگریست، نگریست و نگریست... و نگاه، به عشق انجامید. دلش به دام افتاد. آنقدر که با آن زن مکاتبه کرد.
و زن، برای عشقش یک شرط گذاشت: باید از اسلام خارج شوی.
عبده، مردی که حافظ قرآن بود، مردی که در رکاب مسلمانان شمشیر زده بود، یکباره دل از همه برید. ناگهان مسلمانان دیدند که او دیگر در صفشان نیست. کنار همان زن ایستاده بود. و نهتنها از اسلام تبرّی جسته، بلکه آشکارا نصرانیت خود را اعلام کرده بود.
خبر، همچون صاعقهای، دل مجاهدین را لرزاند. کسی که تا دیروز «لا إله إلا الله» میگفت، امروز «خدا یکی از سه خداست» را فریاد میزند! مردی که بر توحید میبالید، اکنون صلیب به گردن آویخته! کسی که گوشت حرام را نمینگریست، اینک خوک میخورد!
و این پایان ماجرا نبود.
مدتی گذشت. یکی از مسلمانان، بهتصادف، او را دید. در همان حال، در همان لباس، با همان صلیب. دلش لرزید. بهسراغش رفت و گفت: ای فلانی، نمازهایت چه شد؟! خواست یاد گذشته را در دلش زنده کند؛ روزهایی که شبها را به شبزندهداری میگذراند، در حلقه صالحین مینشست، و انساش با قرآن بود؛ با کلام خداوند عزیز. گفت: روزههایت چه شد؟ قرآن در سینهات کجاست؟ هیچ نمانده؟ همهچیز رفت؟!
و پاسخ عبده، لرزه بر جان میاندازد.
گفت: بدان که من تمام قرآن را فراموش کردهام، و هیچچیز از آن در سینهام باقی نمانده... جز یک آیه:
رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ
ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ ۖ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ
چه بسا کسانی که کافر شدند دوست دارند (و آرزو می کنند) که ای کاش مسلمان بودند.
بگذار آنها بخورند، و بهره گیرند، و آرزوها (ی دراز) سرگرم (وغافل) شان سازد، پس بزودی خواهند دانست. [آیات ۲ و ۳ سورهی الحِجر]
خدا، همه قرآن را از یادش برد، جز همین یک آیه؛ آیهای که همچون آتش در دلش میسوخت.
پایانی سهمناک برای مردی که با قرآن آغاز کرده بود...
پناه میبریم به خدا. و از او عفو و سلامتی میطلبیم.
# خط ـ نوشته
به یاد داشته باشیم:
دشمنِ بیدین و خدانشناس، از زن ـ فاسد ـ در برابر مردان باایمان، بهعنوان سلاح بهره میگیرد.
اما برخلاف تصور رایج، این سلاح لزوماً در قالب ظاهری آرایششده و فسادانگیز ظاهر نمیشود؛ بلکه گاه، بسته به موقعیت و مخاطب، ممکن است در پوششی کاملاً دیندارانه، با حجابی کامل و زبانی آراسته به «قال الله» و «قال الرسول» و... ، ایفای نقش کند.
از همینرو، تنها راه مصونماندن از این فتنهها، تمسک به تقوا، پایبندی عملی به آموزههای اسلام و رعایت دقیق توصیههای پیشگیرانهی دینی است؛ چراکه بسیاری از فتنهها، حتی به ذهن نیز خطور نمیکنند، اما انسان را بهآسانی در کام خود فرو میبرند.
امام ابن حجر رحمهالله مینویسد:
"يُقَالُ إِنَّ كُلَّ مَنْ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ فَشَهْوَتُهُ أَشَدُّ لِأَنَّ الَّذِي لَا يَتَّقِي يَتَفَرَّجُ بِالنَّظَرِ وَنَحْوِهِ."
گفتهاند:
هر اندازه انسان نسبت به خداوند پارساتر و پرهیزکارتر باشد، نیروی شهوت در او قویتر و بیشتر خواهد بود؛
زیرا کسی که اهل تقوا نیست، بخشی از خواستههای نفسانی خود را از راه چشمچرانی و سرگرم شدن به لذتهای سطحی – چون نگاههای آلوده و مشابه آن – فرو مینشاند و تخلیه میکند.
(اما فرد باتقوا، نگاه را فرو میگیرد و دل را از آن سرگرمیهای ظاهری بازمیدارد؛
و درست از همین رو، شهوت در درونش فشردهتر و شعلهورتر باقی میماند.)
فتح الباری، جلد ۶، صفحه ۴۶۲
امام قرطبی رحمهالله نیز گفته است:
"وَيُقَالُ: إِنَّ كُلَّ مَنْ كَانَ أَتْقَى فَشَهْوَتُهُ أَشَدُّ، لِأَنَّ الَّذِي لَا يَكُونُ تَقِيًّا فَإِنَّمَا يَتَفَرَّجُ بِالنَّظَرِ وَالْمَسِّ، أَلَا تَرَى مَا رُوِيَ فِي الخبر: (العينان تزنيان واليدان تَزْنِيَانِ). فَإِذَا كَانَ فِي النَّظَرِ وَالْمَسِّ نَوْعٌ مِنْ قَضَاءِ الشَّهْوَةِ قَلَّ الْجِمَاعُ، وَالْمُتَّقِي لَا يَنْظُرُ وَلَا يَمَسُّ فَتَكُونُ الشَّهْوَةُ مُجْتَمِعَةٌ فِي نَفْسِهِ فَيَكُونُ أَكْثَرَ جِمَاعًا. وَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الْوَرَّاقُ: كُلُّ شَهْوَةٍ تُقَسِّي الْقَلْبَ إِلَّا الْجِمَاعَ فَإِنَّهُ يُصَفِّي الْقَلْبَ، وَلِهَذَا كَانَ الْأَنْبِيَاءُ يَفْعَلُونَ ذَلِكَ."
و نیز چنین گفتهاند:
هر که تقوایش بیشتر باشد، میل جنسیاش نیز شدیدتر است؛
زیرا انسانی که از تقوا تهیست، خواهشهای خود را از راههایی چون نگاه شهوتآلود و تماس بدنی فرو مینشاند و به آرامش ظاهری میرسد.
آیا نشنیدهای آنچه در حدیث آمده است: «چشمها زنا میکنند، و دستها نیز زنا میکنند»؟
پس اگر نگاه و لمس، بخشی از شهوت را ارضا کند، میل به آمیزش کاهش مییابد.
اما آنکه اهل تقواست، نه چشم به حرام میگشاید و نه دست به لمس میبرد،
و همین پرهیز، آتشِ میل را در درون او انباشته میسازد؛
از این رو، آمیزش جنسی در او بیشتر، و نیاز درونیاش افزونتر است.
و نیز ابوبکر وَرّاق گفته است:
هر شهوتی دل را تیره و سخت میکند، مگر آمیزش، که دل را صیقل میدهد و پاک میگرداند؛
و از همین رو بود که پیامبران بدان روی میآوردند.
تفسیر قرطبی، جلد ۵، صفحه ۲۵۳
نکتهی پایانی:
یادآوری این نکته ضروریست که آنچه در بالا گفته شد، به هیچوجه به معنای نسبت دادن ضعف اراده یا ناتوانی به اهل تقوا نیست.
برعکس، تقوا یعنی داشتن نیروی اراده برای ایستادن در برابر خواهشهای نفس و پرهیز از نافرمانی خدا.
کسانی که اهل تقوا هستند، این تمایلات را انکار نمیکنند، بلکه با آگاهی و انتخابی درست، آنها را از راهی سالم، مشروع و حلال پاسخ میدهند.
از نکات قابل تأملی که میتوان از این سخنان برگرفت، دو نکته شایان توجهاند:
۱. افراد باتقوا نباید نسبت به اینگونه تمایلات طبیعی دچار اضطراب، احساس گناه یا درگیری ذهنی بیش از حد شوند.
این میلها بخشی از سرشت انساناند، و آنچه مهم است، شیوهی مواجهه و مدیریت آنهاست، نه صرف وجودشان.
۲. در عین حال، نباید هم به نفس خود اعتماد بیجا داشت یا خیال کرد که چون انسان باتقواست، دیگر از خطر لغزشها در امان است.
اینگونه تمایلات نیز مانند بسیاری از عرصههای زندگی، میتوانند آزمونی الهی باشند؛ فرصتی برای رشد، پاداش معنوی، و نزدیکتر شدن به خداوند.
عبداللطیف بغدادی (۵۵۷–۶۲۹ هـ / ۱۱۶۲–۱۲۳۱ م) رحمهالله، یکی از برجستهترین چهرههای علمی و فرهنگی جهان اسلام در سدهٔ ششم و هفتم هجری، و یکی از کسانی که زندگی در دوران صلاحالدین ایوبی را تجربه کرد، روایت میکند:
«وقتی به قدس رسیدم، صلاحالدین در آنجا حضور داشت. پادشاهی را دیدم که دیدگان را از هیبت پر میکرد و دلها را از محبت لبریز. در عین بلندمرتبگی، نزدیک مینمود، سادهخو و دوستداشتنی بود. یارانش به او اقتدا میکردند و در نیکی پیشی میگرفتند، چنانکه خداوند متعال فرموده است:
﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا﴾ [سوره حِجر، آیه ۴۷].
در نخستین شبی که به مجلسش راه یافتم، دیدم محفلی است پرشور از دانشمندان که به بحث و گفتوگو سرگرماند، و او با دقت به سخنان آنان گوش میسپارد، مشارکت میکرد، و دربارهی چگونگی ساخت دیوارها و کندن خندقها سخن میگفت. هر بار سخنی نو و اندیشهای بدیع عرضه میداشت. بهویژه در ساخت دیوار و خندق اطراف بیتالمقدس بسیار جدی و کوشا بود، چنانکه خود شخصاً بر کار نظارت میکرد، حتی سنگها را بر دوش مینهاد و حمل میکرد. دیگران نیز از او پیروی میکردند، تا آنجا که قاضی فاضل و عماد نیز تا هنگام ظهر در کار مشارکت داشتند. آنگاه سفره پهن میشد، اندکی میآرمید و عصرگاه سوار میشد، سپس با نور مشعلها بازمیگشت.
روزی یکی از صنعتکاران به او گفت: این سنگهایی که از ته خندق بریده میشوند، سست و نرماند.
او پاسخ داد: چنین است سنگهایی که در کنار آب و در بستر نمناکاند؛ اما همین که آفتاب بر آنها بتابد، سخت و استوار میشوند.
صلاحالدین، کتاب «حماسه» را از حفظ داشت و میپنداشت که هر فقیهی نیز آن را حفظ است. پس چون شعری از آن میخواند و در ادامه آن درنگ میکرد، از دیگران میخواست که آن را ادامه دهند، ولی کسی نمیتوانست. چنین اتفاقی با قاضی فاضل نیز افتاد، چون آن را حفظ نداشت، برخاست و رفت، و تا آن را حفظ نکرد، بازنگشت.»
و اما نکتهای بسیار مهم، بهویژه برای عزیزانی که در مواجهه با خطاها و لغزشهای خواهران و برادران مسلمانشان، دچار یأس یا قضاوتهای قطعی میشوند:
راوی در ادامه میگوید:
وَكَانَ صَلاَح الدِّيْنِ شِحْنَة دِمَشْق، فَكَانَ يَشرَب الخَمْر، ثُمَّ تَابَ.
«صلاحالدین قبلاً شَحنهی دمشق بود (یعنی فرماندهٔ نظامی و مسئول انتظامات شهر). در آن دوره، شراب مینوشید، اما بعدها توبه کرد.»
منبع: سیر أعلام النبلاء، ج ۲۱، ص ۲۸۲.
این متن و جمله پایانی، ورای یک روایت تاریخی، حامل پیامی ژرف و ایمانیست: آنکه بعدها به این سلوک ایدهآل رسیده و به الگوی دیانت، جهاد و عدالت بدل شد، در گذشتهاش لغزش هم داشت. اما راه بازگشت را یافت. اینگونه است که رحمت الهی، درهای توبه را به روی بندگان گشوده است؛ و هیچ گناهکاری را نباید پیش از بستهشدن پروندهٔ عمر، از دایرهٔ امید و هدایت خارج پنداشت.
بتقـوى الإلـه نجا من نجا
وفـاز وصـار إلـى ما رَجَا
ومـن يتـق اللـه يجعل لهُ
كمـا قـال مِن أمره مخرجا
ويرزقـه مـن حيث لا يحتسب
وإن ضـاق أمـر بـه فرَّجـا
وأيُّ الخلائق إلاَّ غــــــدا
إلـى اللـه مفتقراً أحوجا
فبـالله فاسـتغنِ عن خلقه
فلا نفـع مـن غيـره يرتجى
ووجِّــه بصـدق إلـى بـابه
فلـم يلفـه مرتـجٍ مرتجـا
إليـهِ التجـئ وارتـج
إنَّهُ هـو المرتجى وهو الملتجا
وكن إن توالت إليك الهمومُ
مَليّـاً بـذكراه مستبهجا
ونفسـك مـن شـؤمِها صـَفِّها
وكــن لدسائســها مُخرِجـا
ومن ذُلِّ عصيانهِا أخرجْ بهَا
إلـى عـز طاعـةِ ربِّ الحجا
إذا خلـت النفس من اثمها
تجلـى الضُّحى وتولى الدُّجى
ونفـس الفـتى مسـكن مظلم
ومـن يُحْيِـه بالتقى أسرجا
ومـن يَحْـظَ من رَبّه بالهُدى
نجـا والموفّـق من قد نجا
با تقوای الهی، هر که نجات یافت، رستگار شد و به آرزویش رسید.
هر که از خدا پروا کند، چنانکه فرموده است، راهی برای رهاییاش میگشاید.
و از جایی که گمان نمیبرد، روزیاش میدهد؛
و اگر در تنگنا باشد، گره از کارش باز میکند.
کدام آفریدهای است که روزی نیازمند و محتاج درگاه او نگردد؟
پس تنها به خدا دل ببند و از خلق بینیاز باش،
که جز او هیچکس سودی نمیرساند.
با صدق و اخلاص به درگاهش برو،
که هیچ امیدواری، ناامید از درگاهش بازنگشته است.
به او پناه ببر و امیدت را تنها به او بدار،
که اوست پناهگاه و امید راستین.
اگر غمها بر تو هجوم آورد،
دل را با یاد او آرام کن و شادمان باش.
روحت را از تیرگیها پاک کن،
و از وسوسههای پنهان، آن را برهان.
از خواری نافرمانی بیرون بیا
و به عزت بندگی پروردگارِ حکمت و بینش برس.
چون نفس از گناه پاک شود،
روشنی بر آن میتابد و تاریکی فرو میرود.
دل آدمی خانهای تاریک است،
و آنکه آن را با تقوا بیاراید، چراغ هدایت در آن روشن میسازد.
آنکه از پروردگار خود هدایت یابد، نجات خواهد یافت،
و رستگار (و موفق حقیقی) آن کسی است که به توفیق الهی راه نجات را یافته باشد.
دریافت فایل
حجم: 927 کیلوبایت
# خط ـ نوشته
اولین روز ماه مبارک رمضان گذشت؛ هم برای کسانی که با دل و جان از فرمان خدا پیروی کردند و برای این عبادت حرمت قائل شدند، و هم برای کسانی که هر سال دقیقاً در همین ایام، به طرز عجیبی دچار معدهدرد و انواع بیماریها میشوند! و البته، آنهایی که تصور میکنند اگر روزه نگیرند، دین خدا چیزی از دست میدهد، یا بدتر از آن، با تمسخر روزه و روزهداران، گمان میکنند کار بزرگی کردهاند.
اما این روز هم مثل بقیه روزها گذشت. همانطور که روزهای دیگر این ماه هم میگذرد. شاید باشیم و عید را ببینیم، شاید هم عمر و اجل اجازه ندهد. اما چیزی که روشن است، تأثیر این روزها بر زندگی ماست. کسانی که این ماه را قدر می دانند و از آن به بهترین شکل استفاده می کنند، بدون شک برندهاند. و آنهایی که بیاعتنا می گذرند، چیزی جز ضرر برای خودشان رقم نمی زنند.
"إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا"
اگر نیکی کنید، به خودتان نیکی کردهاید و اگر بدی کنید، باز به خود کردهاید. – سوره اِسراء، آیه ۷
روزه یکی از خالصترین عبادتهاست، چون کاملاً به نیت و درون آدم بستگی دارد. روزهدار اگر بخواهد، میتواند در خلوت چیزی بخورد یا بیاشامد و هیچکس هم متوجه نشود، اما همان ایمان و تقوا و احترام به حکم خدا او را از این کار بازمیدارد. و این یعنی خلوص نیت و عمل.
تا به حال دقت کردهاید که کسانی که نهتنها اهل روزه نیستند، بلکه به بیتوجهیشان افتخار هم میکنند، معمولاً در زندگی شخصی و خانوادگی خود هم با مشکلات و پسرفت های زیادی،نه لزوما مادی،روبهرو هستند؟ گاهی توجه به همین مسائل ساده،ثمره واقعی این عبادتها و ارزش سبک زندگی اسلامی را که در کیفیت زندگیمان نقش حیاتی دارد به ما یادآوری میکند.
رمضان فقط یک ماه در تقویم نیست؛ بلکه فرصتی است برای خودسازی، برای نزدیکتر شدن به خدا، و برای سلامتی جسم و تقویت روح و ایمان. خوشا به حال کسانی که این فرصت را درک می کنند و از آن بهره میبرند!
رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«قَالَ اللهُ - عز وجل -: كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ إِلاَّ الصِّيَام، فَإنَّهُ لِي وَأنَا أجْزِي بِهِ، وَالصِّيَامُ جُنَّةٌ، فَإذَا كَانَ يَومُ صَوْمِ أحَدِكُمْ فَلا يَرْفُثْ وَلا يَصْخَبْ فإنْ سَابَّهُ أحَدٌ أَوْ قَاتَلَهُ فَلْيَقُلْ: إنِّي صَائِمٌ. وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أطْيَبُ عِنْدَ اللهِ مِنْ رِيحِ المِسْكِ. لِلصَّائِمِ فَرْحَتَانِ يَفْرَحُهُمَا: إِذَا أفْطَرَ فَرِحَ بِفِطْرِهِ، وَإذَا لَقِيَ رَبَّهُ فَرِحَ بِصَوْمِهِ»
«الله عزوجل می فرماید: هر عملِ آدمی زاد برای خودش می باشد، جز روزه که از آنِ من است و من خودم پاداش آن را می دهم. روزه سپر(ی در برابر آتش دوزخ) است؛ پس هرگاه يکی از شما روزه بود، نبايد ناسزا بگويد يا بر کسی فرياد بزند و اگر کسی به او دشنام داد يا با او درگير شد، در جوابش بگويد: من روزه هستم. سوگند به ذاتی که جانِ محمد در دست اوست، بوی دهان روزه دار نزد الله از بوی مشک نيز خوش تر است. روزه دار دوبار خوشحال می شود: آنگاه که افطار می کند، به خاطرِ افطارش خوشحال می گردد و آنگاه که پروردگارش را ملاقات می نمايد، از بابت روزه اش شادمان می شود». [صحيح بخاري ۱۹۰۴]
و در روایتی آمده است:
«يَتْرُكُ طَعَامَهُ، وَشَرَابَهُ، وَشَهْوَتَهُ مِنْ أجْلِي، الصِّيَامُ لِي وَأنَا أجْزِي بِهِ، وَالحَسَنَةُ بِعَشْرِ أمْثَالِهَا»
«خوردنی، نوشيدنی و شهوتش را به خاطرِ من ترک می کند؛ روزه ويژه ی من است و من خودم پاداش آن را می دهم و پاداش هر نيکی ده برابر می باشد.» [صحیح بخاري ۱۸۹۴]
و در روایت مسلم [۱۱۵۱] آمده است:
«كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ يُضاعَفُ، الحسنةُ بِعَشْرِ أمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِئَةِ ضِعْفٍ. قَالَ الله تَعَالَى: إِلاَّ الصَّوْمَ فَإنَّهُ لِي وَأنَا أجْزِي بِهِ؛ يَدَعُ شَهْوَتَهُ وَطَعَامَهُ مِنْ أجْلِي. للصَّائِمِ فَرْحَتَانِ: فَرْحَةٌ عِنْدَ فِطْرِهِ، وَفَرْحَةٌ عِنْدَ لِقَاءِ رَبِّهِ. وَلَخُلُوفُ فِيهِ أطْيَبُ عِنْدَ اللهِ مِنْ رِيحِ المِسْكِ»
«هر عملِ انسان چند برابر می گردد و پاداش هر عمل نيکی، از ده تا هفتصد برابر افزايش می يابد. الله متعال می فرمايد: مگر روزه که ويژه ی من است و من خودم پاداشِ آن را می دهم. بنده ام شهوت و خوراکش را به خاطر من ترک می کند. روزه دار دو بار شادمان می شود: يک بار هنگامی که افطار می کند و ديگری هنگامی که با پروردگارش ملاقات می نمايد. و بوی دهان روزه دار نزد الله از بوی مشک نيز خوش تر است».