| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندیشه» ثبت شده است

#خط ـ نوشته

 

برخی مسائل را نمی‌توان صرفاً به‌عنوان یک سلیقه سیاسی تفسیر کرد؛ بلکه این موضوعات نقش تعیین‌کننده‌ای در اثبات وجود یا صداقت ایمان دارند.

شادمانی به خاطر شادی مسلمانان و اندوهگین شدن از غم آنان، از نشانه‌های بارز ایمان است. تنها کسانی از رنج مسلمانان خرسند می‌شوند که یا اساساً به اسلام اعتقادی ندارند (مانند کفار و منافقین)،یا فهم نادرستی از ایمان و اسلام دارند.

فرض کنیم در ایران مشکلات اقتصادی یا چالش‌های دیگری وجود دارد و این مسائل را دستاویزی برای موضع‌گیری در برابر مساله قدس قرار داده‌اند. آیا در سایر کشورها که مثلاً مشکلات اقتصادی چندانی ندارند، تبلیغات و هجمه‌های دشمن متوقف شده است؟!
برعکس، سرویس‌های اطلاعاتی دشمن در هر نقطه‌ای، با توجه به زمینه‌های موجود، از هر موضوعی برای مقابله با اسلام بهره‌برداری می‌کنند.
برای مثال، در کشورهای عربی با ترویج فرهنگ غرب‌گرایی و در کشورهای غیرعربی با ایجاد تنفر نسبت به عرب‌ها.
هدف اصلی، یک چیز است: استفاده از هر ابزار و وسیله ممکن برای مبارزه با اسلام.

مساله قدس، یک موضوع صرفاً سیاسی یا حاشیه‌ای نیست؛ بلکه عقیده و باور مسلمانان به آن گره خورده است و قدس مرز مشخص ایمان و نشانه‌ای برای تمایز مسلمان از غیرمسلمان است.

  • حسین عمرزاده

منطق کلی باستان گرایان اسلام ستیز این است که بایستی پیرو آیین آباء و اجدادی بود اگرچه که آن آیین و اعتقادات اشتباه و غلط باشند! و اساسا ملاک و معیار (و بهانه) باستان گرایان برای درستی یک فرهنگ و اعتقاد،سنت آباء و اجدادی (و به اصطلاح؛خودی و میهنی بودن) آن است.

به خاطر مهاجرت های پی در پی بشر در طول تاریخ و وجود تمدن های گوناگون با فرهنگ ها و رسم و رسومات و ادیان مختلف حتی در یک سرزمین،گذشتگان و جغرافیای مد نظر این ها همیشه تابع صرفا یک آیین و اعتقاد و حتی یک خدا نبوده اند و سوال همیشگی که مطرح می شود اینکه منظورشان از دین آباء و اجدادی دقیقا کدام دین است؟کدام خدا؟و اصلا آیین اجدادی مربوط به کدام تاریخ و زمان مشخص؟

صرف نظر از همه این ها؛این منطق و استدلال سست فقط منحصر به جریانات ایرانی یا در کل غیر عرب نیست و نبوده است!قرآن به ما می گوید که در طول تاریخ اسلامی و همچنین در زمان های دیگر پیامبران همواره این چنین افرادی بوده اند که در مقابل توحید و دین الهی،باورهای غلط نیاکان شان را علم می کردند.

به چند مورد از آیاتی که به این موضوع پرداخته اند اشاره می کنیم:

 

قوم هود علیه السلام به او گفتند:

 

قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا ۖ فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

«آيا به (نزد) ما آمده ای که تنها الله را عبادت کنيم, وآنچه را نياکانمان می پرستيدند, رها کنيم؟! پس اگر از راستگويان هستی, آنچه را (از عذاب الهی) به ما وعده می دهی, بياور».  {سوره الأَعراف آیه ۷۰}

 

قوم ثمود هم به صالح علیه السلام گفتند:

 

قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَٰذَا ۖ أَتَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ

«ای صالح! پیش از این ما به تو امید می داشتیم ، آیا ما را از پرستش آنچه نیاکانمان می پرستیدند ، باز می داری ؟ و به راستی ما ازآنچه ما را به سوی آن دعوت می کنی سخت در شک و تردید هستیم »{سوره هود آیه ۶۲}

 

قوم مَدیَن به شعیب علیه اسلام گفتند:

 

قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ ۖ إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ

«ای شعیب ! آیا نمازت به تو فرمان می دهد که آنچه را که نیاکانمان می پرستیدند، رها کنیم، یا آنچه را می خواهیم در اموالمان انجام دهیم ؟! بی گمان تو (مردی) بردبارعاقلی هستی» {سوره هود آیه ۸۷}

 

سنت و رفتاری تکراری و پوچ که این افراد با همه پیامبران داشتند:

 

 أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ ۛ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ ۛ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ ۚ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ

«آیا خبر کسانی که پیش از شما بودند ، (مانند) قوم نوح وعاد وثمود ،به شما نرسیده است ؟! و (خبر) کسانی که پس از ایشان بودند ، که جز الله آنان را نمی شناسد ؟! پیامبران شان با دلایل (و معجزات) روشن به سوی آنها آمدند ، پس آنها دستانشان در دهانهای شان گرفتند ، و گفتند : ما به آنچه شما فرستاده شده اید ، کافریم ، و ما نسبت به آنچه ما را به سوی آن فرا می خوانید ، سخت در شک و تردید هستیم.»

 

قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ

 «پیامبران شان گفتند: آیا در (وجود) الله آفرینده آسمانها و زمین شک است ؟ (او) شما را فرا می خواند تا گناهانتان را برای تان بیامرزد ، و شما را تا مدت معینی مهلت دهد . (آنها) گفتند : شما جز بشری همانند ما نیستید ، می خواهید ما را از آنچه که نیاکانمان می پرستیدند باز دارید ، پس معجزه (و دلیل) آشکاری برای ما بیاورید». {آیات ۹ و ۱۰ سوره ابراهیم}

 

اگر هم افراد با ایمان از روی خیرخواهی راه درست را به آنها نشان می دادند می گفتند:

 

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۗ أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ

 «هنگامی که به آنها گفته شود: از آنچه الله نازل کرده است پیروی کنید می گویند: (نه) بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می کنیم. آیا اگر پدران آنها چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند (باز هم کور کورانه از آنها پیروی می کنند؟)» {آیه ۱۷۰ سوره البقره}

 

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ

«و هنگامی که به آنها گفته شود:به سوی آنچه الله نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید گویند: آنچه نیا کانمان را بر آن یافته ایم ،ما را بس است . آیا اگر نیا کان آنها چیزی نمی دانستند وهدایت نیافته بودند (بازهم از آنها پیروی می کنند)؟» {آیه ۱۰۴ سوره المائده}

 

اما شیوه اسلام همانطور که از یک اندیشه و عقیده متعالی انتظار می رود اینگونه نیست و نژاد و جغرافیا و امثال این مسائل حاشیه ای اصلا برای اسلام مطرح نبوده است. سخن هر کسی با هر زبان و رنگ پوست و نژاد و جغرافیایی که باشد شنیده شده و سپس خوب و نیکو نه،بلکه خوب ترین و نیکوترین آن سخنان گلچین و پذیرفته شده و از آن پیروی می شود و قرآن این نوع رفتار را خردمندانه می داند و خردمندان و اهل اندیشه و فکر هم ارزش این رفتار را.

فَبَشِّرْ عِبَادِ

الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ

پس بندگان مرا بشارت ده.

(همان) کسانی که سخن (ها) را می شنوند، پس (از) نیکوترین آن پیروی می کنند، آنها کسانی هستند که الله هدایتشان کرده است، و آنها خردمندانند. {آیات ۱۷ و ۱۸ الزُّمَر}

بهترین شاهد این ادعا همین بس که اسلام در همان ابتدا؛به لحاظ نژاد،جغرافیا،محل تولد و بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم و محل نزول وحی و قرآن، اولین مبارزه و اصلاحاتش متوجه آیین ها و سنت ها و رسم و رسومات اشتباه و غلط مردم عرب بود.

حالا انتخاب با خودمان است که از خردمندان باشیم یا اینکه عمر زودگذر و تمام شدنی مان را با پیروی از مدعیان اصالت و فرهنگ که خود نمی دانند از چه تبعیت می کنند بیهوده از دست بدهیم.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

مطالعه و خواندن یک کتاب به‌تنهایی امتیاز یا مزیتی محسوب نمی‌شود. آیا هر کلمه و سخنی که می‌شنویم، ارزشمند است؟!
آنچه اهمیت دارد این است که چه کتابی را، با چه موضوعی، از چه نویسنده‌ای و با چه محتوایی مطالعه کنیم. هدف، محدود کردن یادگیری و مطالعه نیست، بلکه مدیریت و دقت در انتخاب منابع است.
همان‌طور که در تغذیه جسم خود حساس هستیم و هر غذایی را مصرف نمی‌کنیم تا سلامت‌مان آسیب نبیند، باید در تغذیه روح و روان‌مان نیز دقیق و هوشیار باشیم، چراکه این بُعد از وجودمان تأثیر عمیق‌تری بر زندگی ما دارد.

  • حسین عمرزاده

 

دکتر علی شریعتی:

 

«اصولاً انسان یک موجود تنهاست،در تمام قصه ها ،در تمام اساطیر انسانی،در تمام مذاهب بشری،در طول تاریخ،تنهایی انسان به انواع گوناگون و زبان های گوناگون بیان شده که "رنج انسان،تنهایی اوست در این عالم".این تنهایی چراست؟

 

اریک فروم می گوید:تنهایی زاییده عشق است و بیگانگی. راست است!

 

کسی که به یک معبود،به یک معشوق عشق می ورزد،با همه چهره های دیگر بیگانه می شود و جز در آرزوی او نیست.خود به خود وقتی که او نیست،تنها می ماند،و کسی که با افراد و اشیاء و اجزاء پیرامونش بیگانه است،متجانس نیست و با آنها تفاهمی ندارد،تنها می ماند،احساس تنهایی می کند.

 

انسان به میزانی که به مرحله انسان بودن نزدیک تر می شود،احساس تنهایی بیشتری می کند.

 

می بینیم اشخاصی که عمیق ترند،اشخاصی که دارای روح برجسته تر و ممتازتر هستند،از آنچه که توده مردم هوس روزمره شان است و لذت عمومی شان،بیشتر رنج می برند،و یا می بینیم کسانی را،که به میزانی که روح در آنها اوج می گیرد و اندیشه متعالی پیدا می کنند،از جامعه و زمان فاصله می گیرند و در زمان تنها می مانند.

 

شرح حال نوابغ را اگر بخوانیم،می بینیم که یکی از صفات مشخص این نوابغ،تنهایی شان در زمان خود آنها است.در زمان خودشان مجهول اند،غریب اند و در وطن خویش بیگانه اند،و آنها را،اثرشان را،سخنان شان را و سطح اندیشه و هنرشان را،آیندگان بهتر می توانند بفهمند.

 

در همه فلسفه ها و مکتب ها انسان موجودی است تنها و از تنهایی رنج می برد و به میزانی که انسان تر می شود و تکامل پیدا می کند،از اشتراک در عواطف و احساسات و ابتذال روزمره ای که بر جمع و بر عام حکومت می کند فاصله می گیرد و مجهول تر می شود.

 

یکی از عواملی که انسان را در جامعه اش تنها می گذارد،بیگانه بودن اوست با آنچه که مردم همه می شناسند،تشنه ماندن اوست در کنار جویبارهایی که مردم از آن می آشامند و لذت می برند.گرسنه ماندن اوست بر سر سفره ای که همه خوب می خورند و سیر می شوند.روح به میزانی که تکامل می یابد و به آن انسان متعالی ای که قرآن از آن به نام قصه آدم یاد می کند،می رسد،تنها تر می شود.

 

چه کسی تنها نیست؟کسی که با همه،یعنی در سطح همه است،کسی که رنگ زمان به خود می گیرد،رنگ همه را به خود می گیرد و با همگان تفاهم دارد و در سطح موجودات و با وضع موجود،به هر شکلش و هر بُعدش،منطبق است.

 

این آدم،احساس تنهایی و احساس تک بودن و مجهول بودن نمی کند،چرا که از جنس همگان است.او در جمع است،با جمع می خورد و می پوشد و می سازد و لذت می برد.

 

احساس خلأ مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد نمی تواند سیرش کند.

 

احساس گریز،احساس تنهایی در جامعه و در روی زمین و احساس عشق،که عکس العمل این گریز است،او را به طرف آن کسی که می پرستدش و با او تفاهم دارد می کشاند،به آن جایی که جای شایسته اوست و متناسب با شخصیت او.

 

احساس تنهایی و احساس عشق در یک روح به میزانی که این روح رشد می کند،قوی تر و شدیدتر و رنج آورتر می شود.

 

درد انسان،درد انسان متعالی،تنهایی و عشق است.»

 

منبع:برگرفته شده از سخنرانی:علی تنهاست،۱۱ آذر ۱۳۴۸،ایراد شده در حسینیه ارشاد.

 

. فایل سخنرانی در قالب ویدئو:

 


دریافت
حجم: 13.4 مگابایت
  • حسین عمرزاده

در جهان بینی اسلامی یک جهان وطنی کامل و بی نقص نهفته است.

برادری و پیوند در جهان اسلام فراتر از خاک و گِل و نسب و نژاد و رنگ پوست و زبان و هر مرز سستِ فانی و کودکانه دیگری است.

اجتماع دور حق،اصلی است که ایجاد تمدن اسلامی را سبب شد و اسلام ستیزان همیشه از آن ترس داشته و در طول تاریخ با طرح مرزبندی های نژادی و جغرافیایی سعی کرده اند مسلمانان را از آن دور کنند.

اقبال لاهوری،شاعر پارسی سرای خردمندِ مسلمان،در ابیاتی زیبا،جهان وطنی مسلمانان را که بنیانش بر عقیده (توحید و محبت پیامبر صلی الله علیه وسلم) استوار است،اینگونه بیان می کند:

 

«اصل ملت در وطن دیدن که چه

باد و آب و گل پرستیدن که چه

 

بر نسب نازان شدن نادانی است

حکم او اندر تن و تن فانی است

 

ملت ما را اساس دیگر است

این اساس اندر دل ما مضمر است

 

حاضریم و دل بغایب بسته ایم

پس ز بند این و آن وارسته ایم

 

رشته این قوم مثل انجم است

چون نگه هم از نگاه ما گم است

 

تیر خوش پیکان یک کیشیم ما

یک نما یک بین یک اندیشیم ما

 

مدعای ما مآل ما یکیست

طرز و انداز خیال ما یکیست

 

ما ز نعمتهای او اخوان شدیم

یک زبان و یک دل و یکجان شدیم»۱

 

«نیست از روم و عرب پیوند ما

نیست پابند نسب پیوند ما

 

دل به محبوب حجازی بسته ایم

زین جهت با یکدگر پیوسته ایم

 

رشته ما یک تولایش بس است

چشم ما را کیف صهبایش بس است

 

مستی او تا بخون ما دوید

کهنه را آتش زد و نو آفرید

 

عشق او سرمایه جمعیت است

همچو خون اندر عروق ملت است

 

عشق در جان و نسب در پیکر است

رشته عشق از نسب محکم تر است

 

عشق ورزی از نسب باید گذشت

هم ز ایران و عرب باید گذشت

 

امت او مثل او نور حق است

هستی ما از وجودش مشتق است

 

نور حق را کس نجوید زاد و بود

خلعت حق را چه حاجت تار و پود»۲

 

منابع:

 

۱) اقبال لاهوری،رموز بیخودی،بخش ۵

۲) همان،بخش ۳۰

  • حسین عمرزاده

دکتر زرین کوب در «کارنامه اسلام» ضمن تمجید از تمدن پر شکوه اسلامی،تنها راه پیروزی مسلمانان را بازگشت به علم و فرهنگ گذشته که در حقیقت در پیروی از مسلمانان قرون اولیه اسلام ( عصر صحابه و تابعین ) نهفته است می داند:

|چندخط‌کتاب

«تفوق غرب درین برخورد مستمر جز تفوق اسلحه اش که علم و فرهنگ اوست سببی ندارد »
«اگر دنیای اسلام می خواهد درین معرکۀ مخفی هم دست کم بقدر معرکۀ قدیم پیروزی بیابد، چاره یی جز آن ندارد که در «نوع اسلحۀ» خویش تجدید نظر کند، و بر اساس علم و فرهنگ گذشتۀ خویش – نه آنچه کورکورانه از غرب گرفته است – بنای علم و فرهنگ تازه یی بگذارد. سابقۀ تمدن و فرهنگ هزار سالۀ گذشته اش که بی شک در تاریخ انسانیت نقش مؤثری داشته است نشان می دهد که این کار برای وی شدنی استزود یا دیر»

«اکنون همه چیز بشارت می دهد که قلمرو اسلام بار دیگر از آن شوق و هیجان مقدس مشتعل خواهد شد

[دکتر زرینکوب - کارنامه اسلام،انتشارات شرکت سهامی انتشار،تهران ۱۳۴۸ هجری شمسی،شماره ۱۰۰،صفحه ۱۱]

  • حسین عمرزاده

سعدی در گلستان، حکایتی لطیف و پندآموز نقل می‌کند که در آن، مفهوم آزادگی را در قالب تمثیل سرو و دیگر درختان بیان می‌دارد:

«حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده‌اند مگر سرو را که ثمره‌ای ندارد. درین چه حکمت است؟ گفت هر درختی را ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوشست و این است صفت آزادگان.»

این حکایت با پرسشی عمیق آغاز می‌شود که چرا در میان درختان نامدار، تنها سرو را آزاد خوانده‌اند، درحالی‌که هیچ میوه‌ای ندارد؟ پاسخ حکیم، رمزی از ثبات آزادگان را آشکار می‌سازد. او می‌گوید که درختان میوه‌دار، بسته به فصل‌های سال، گاه سرسبز و بارورند و گاه خشک و بی‌ثمر؛ اما سرو همیشه سبز و استوار باقی می‌ماند. این همان ویژگی آزادمردان است که به نوسانات و دگرگونی‌های دنیا وابسته نمی‌شوند.

آزادگان همچون سرو، در برابر تغییرات روزگار خم نمی‌شوند و همواره وقار و استواری خود را حفظ می‌کنند.

به آنچه مى گذرد دل منه که دجله بسى

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد

سعدی هشدار می‌دهد که دل بستن به دنیا بیهوده است؛ همان‌گونه که رود دجله پس از هر خلیفه‌ای همچنان جاری می‌ماند، دنیا نیز بی‌تفاوت از صاحبان قدرت و ثروت، به مسیر خود ادامه خواهد داد. پس چرا انسان به این سراب زودگذر دل ببندد؟

او می گوید دو راه برای یک زندگی شرافتمندانه وجود دارد:

اگر می‌توانی، همچون نخل، کریم باش و دست بخشش بگشای تا دیگران از تو بهره‌مند شوند.
اما اگر چنین امکانی نداری، لااقل مانند سرو، آزاد و وارسته زندگی کن و در برابر سختی‌ها خم نشو.

در هر دو حالت، رهایی از دلبستگی‌های زودگذر و استواری در برابر ناملایمات، رمز آزادگی است.

منبع : گلستان سعدی

  • حسین عمرزاده

منجمی (ستاره شناس) به خانه در آمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحب دلی که برین واقف بود گفت:

تو بر اوج فلک چه دانى چیست؟

که ندانى که در سرایت کیست؟!

منبع:گلستان سعدی/ باب ۴

این حکایت از گلستان سعدی، طنزی نیش‌دار و حکیمانه درباره‌ی عدم درک اولویت‌های زندگی است. ستاره‌شناس که تمام عمر خود را صرف شناخت افلاک و آسمان کرده، از آنچه در خانه‌ی خودش می‌گذرد، بی‌خبر است.

بیت پایانی، به شکل ضرب‌المثل درآمده و به ما یادآوری می‌کند که دانستن مسائل بزرگ، بدون شناخت امور ضروری و حیاتی پیرامونمان، بی‌فایده است.

  • حسین عمرزاده

شیخ مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی،شاعر و نویسنده نامدار قرن هفتم هجری یکی از بزرگترین متفکران و شاعران و ادیبان ایران است که در تمام خطّه ایران زمین یکّه تاز میدانهای فصاحت و بلاغت و سخنوری می باشد.این شاعر بلند پایه،استاد مسلّم غزلِ سبک عراقی و نثر مسجّع یعنی نوشته آهنگدار و موزون است.و غزلیات،قصائد،قطعات و ترکیب بندهایش به روانی آب زلالند و دو اثر جاویدانش گلستان و بوستان قرن ها بر عقول و قلوب ایرانیان حکومت می کنند.

گلستان دارای نثری مسجّع آمیخته با شعر، و بوستان شعری است در قالب مثنوی در بحر متقارب  (هم وزن با شاهنامه فردوسی) که در زمینه‎های اجتماعی، اخلاقی، عرفانی، دینی و... سروده شده است.

سعدی در نظامیه بغداد از محضر جمال الدین عبدالرحمن ابوالفرج بن جوزی دوم (درگذشته به سال 636) مدّرس مدرسه مستنصریّه، و عارف معروف شیخ شهاب‎الدین ابوحفص عمر بن محمّد سهروردی صاحب «عوارف المعارف» (درگذشته به سال 632) تلمذ نمود . و از علم و دانش و عرفان هر دو نهایت استفاده کرده است.

اینک در باغ کلیات  سعدی که شامل دیوان اشعار، بوستان و گلستان است به گشت و گذار می‎پردازیم:

۱- ابیاتی در وصف پیامبر صلی الله علیه وسلم و خلفای راشدینش

در ابیاتی در وصف پیامبر صلی الله علیه وسلم خلفای راشدین را چنین نیکو می‌ستاید.

چه نعت پسندیده گویم ترا؟ /علیک السّلام ای نبیّ الورا

درود مَلَک بر روان تو باد/ / بر اصحاب و بر پیروان تو باد

نخستین ابوبکر پیر مُرید / عُمَر پنجه بر پیچ دیو مرید

خردمند، عثمان شب زنده دار / چهارم علی شاه دلدل سوار

 (بوستان- 209)

سعدی عارفی است که از قید و بند قشری گری گذشته و در سایۀ سلوک و مصاحبت با عارف آزاد مردی چون شهاب الدین سهروردی به کمالات معنوی رسیده است.

 

۲- عجز ابوبکر صدیق از معرفت الهی

سعدی، ادیب نکته پرور و قافیه پرداز دفتر معانی در «رساله در عقل و عشق» کمال معرفت صدّیقان را در شناخت کمال الهی ناتوان می‎داند:

«امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ نکو گفته است که «یا مَن عَجَزَ عَن مَعرِفَتِهِ کمالُ مَعرِفَةِ الصدّیقینَ»، معلوم شد که غایت معرفت هرکس مقام انقطاع اوست به وجد از ترقی» .

۳- ستایش سالار عادل، عمر

قطعات دلنشین بوستان به انسان درس آزادگی و فضیلت و شرف می‌دهند، و رنگ آمیزی صحنه‎ها چنان است که بهتر از آن نمیتوان سرود. این معمار کاخ رفیعِ اخلاق و کرامت انسانی سالار عادل عُمَر را اینگونه می‎ستاید:

 

گدائی شنیدم که در تنکجای / نهادش عُمَر پای بر پشتِ پای

ندانست درویش بیچاره کوست / که رنجیده، دشمن نداند ز دوست

بر آشفت بر وی که کوری مگر؟ / بدو گفت سالار عادل، عُمَر

نه کورم و لیکن خطا رفت کار / ندانستم از من گنه در گذار

چه مُنصف بزرگان دین بوده‎اند / که با زیر دستان چنین بوده‎اند

بنازند فردا تواضع کنان / نگون از تواضع سر گردِ نان

اگر می بترسی ز روز شمار / از آن کز تو ترسد خطا در گذار

مکن خیره بر زیر دستان ستم  /  که دستیست بالای دست تو هم

(بوستان – 338، 339)

۴- ستایش شاه مردان علی

شاه مردان، علی مرتضی نمونه و فصل الخطاب جوانمردی و کرم است. در حکایتی پند آموز، راه آزادگی و گرفتن دست افتاده چنین ترسیم می‎شود.

بزارید وقتی زنی پیش شوی / که دیگر مخر نان ز بقال کوی

به بازار گندم فروشان گرای / که این جو فروشیست گندم نمای

نه از مشتری کز دحام  مگس / بیک هفته رویش ندیدست کس

بدلداری آن مرد صاحب نیاز / بزن گفت کای روشنائی بساز

بـه امید مـا کلبـه اینجا گـرفت / نه مردی بود نفع از او واگرفت

ره  نیک  مـردان آزاده  گیر / چه استاده‌ای دست افتاده گیر

ببخشای کانان که مرد حقند / خریدار دکـان  بی  رونقند

جوانمرد اگر راست خواهی ولی‌ست / کـرم ، پیشـۀ  شـاه  مـردان  علی‌ست

(بوستان – 272)

۵- قصیده‎ای غرّا و بلیغ در مدح خلفا

در قصیده‎ای غرّا و بلیغ در ستایش خداوند و پیامبرصلی الله علیه و سلم  و یارانش چنان به سلاست و روانی دُر افشانی می‎کند که بلندای قصیده را با لطافت و نرمی حریر گونۀ غَزَل می‌آراید:

یارب به دست او که قمر زان دو نیم شد / تسبیح گفت در کف میمون او حصا

کافتادگان شهوت نفسیم دست گیر / ارفق بمن تجاوز واغفر لمن عصا

تریاق در دهان رسول آفریده حق / صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا؟

ای یار غار سید و صدیق نامور / مجموعهٔ فضائل و گنجینهٔ صفا

مردان قدم به صحبت یاران نهاده‌اند / لیکن نه همچنانکه تو در کام اژدها

یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا

دیگر عمر که لایق پیغمبری بدی / گر خواجهٔ رسل نبدی ختم انبیا

سالار خیل خانهٔ دین صاحب رسول / سردفتر خدای پرستان بی‌ریا

دیوی که خلق عالمش از دست عاجزند / عاجز در آنکه چون شود از دست وی رها؟

دیگر جمال سیرت عثمان که برنکرد / در پیش روی دشمن قاتل سر از حیا

آن شرط مهربانی و تحقیق دوستیست / کز بهر دوستان بری از دشمنان جفا

خاصان حق همیشه بلیت کشیده‌اند / هم بیشتر عنایت و هم بیشتر عنا

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند / جبار در مناقب او گفته هل اتی

زورآزمای قلعهٔ خیبر که بند او / در یکدگر شکست به بازوی لافتی

مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود / تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا

شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود / جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا

دیباچهٔ مروت و سلطان معرفت / لشکر کش فتوت و سردار اتقیا

فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست / ماییم و دست و دامن معصوم مصطفی

پیغمبر، آفتاب منیرست در جهان / وینان ستارگان بزرگند و مقتدا

 (قصائد فارسی – 882-883)

۶- تشبیه علاءالدین عطا ملک جوینی به مسیح و عمر بدعت شکن

در قصیده‎ای در ستایش علاء الدین عطا ملک جوینی، او را به مسیح و عُمَر بدعت شکن تشبیه می‌کند:

چنان رمند و دوند اهل بدعت از نظرش  / که از مسیحا دجّال و از عُمَر، شیطان

(قصائد فارسی – 932)

۷- علی زاهد شب و پیکارگر روز

علی زاهد شب و پیکارگر روز، در نهایت فروتنی و عظمت روحی، نظرِ مخالف عقیده خود را در مجلس می‎پذیرد:

کسی مشکلی برد پیش علی / مگر مشکلش را کند منجلی

امیر عدو بند مشکل گشای / جوابش بگفت از سر علم و رای

شنیدم که شخصی در آن انجمن / بگفتا چنین نیست یا باالحسن

نرنجید از او حیدر نامجوی / بگفت ارتو دانی از این به بگوی

بگفت آنچه دانست و بایسته گفت / به گل چشمهٔ خور نشاید نهفت

پسندید از او شاه مردان جواب / که من بر خطا بودم او بر صواب

به از من سخن گفت و دانا یکی است / که بالاتر از علم او علم نیست

 (بوستان -337، 338)

برگرفته شده از کتاب : خلفای راشدین در قلمرو نظم و نثر فارسی ، تألیف: فریدون سپهری

  • حسین عمرزاده

اسد رستم (تاریخ‌پژوه شهیر نصرانی):

اولین کسانی که به تنظیم نقد روایات تاریخی پرداخته‌اند و برای آن قواعدی قرار داده‌اند، علمای دین اسلام بودند!


منبع: مصطلح التاریخ،تراث، ص ۳۹

  • حسین عمرزاده

خریدار برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبره! چقدر گران! مگر این طوطی چه می‌کند! جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد! خریدار گفت خوب آن طوطی دیگر چقدر می‌ارزد؟ پاسخ شنید آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده!

خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟

پاسخ شنید این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او می‌گویند استاد!!

  • حسین عمرزاده

بیهقی از امام شافعی روایت کرده که:
(الله تبارک و تعالی یاران رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را در قرآن، تورات و انجیل مورد ستایش قرار داده و فضیلت آنها را بر دیگران بر زبان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم بیان کرد، پس الله به آنها رحم کرد و به جهت رساندن آنها به بالاترین درجات صدیقین، شهداء و صالحین به آنها شادباش گفت). آنها سنتهای رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را به ما رساندند و رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و وحیی را که بر او نازل می‏شد، دیدند و آنچه را رسول الله از عام، خاص، عزم و ارشاد مورد نظرش بود، یاد گرفتند. و چیزهایی از سنت را فهمیدند که ما نسبت به آنها نا آگاه هستیم و آنها از همه جهات از علم و اجتهاد گرفته تا پرهیزگاری و تعقل و همچنین درک و شعور علمی‏و استنباط آن از ما بالاترند. و نظرات آنها نزد ما ستودنی است و از خود و نظراتمان بالاترند. والله اعلم
.

مناقب الشافعی (۱/۴۴۲). 

بیهقی از محمد بن عبدالله بن عبدالحکم نقل می‏کند که: (از شافعی شنیدم که می‏فرمود: برترین مردم بعد از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ابوبکر سپس عمر سپس عثمان و بعد علی می‏باشند).

مناقب الشافعی (۱/۴۳۳).

  • حسین عمرزاده

هنگامی که علی ـ رضی الله عنه ـ ابن عباس ـ رضی الله عنهما ـ را برای گفتگو با خوارج فرستاد در ابتدا به آنها چنین گفت:‌ « از نزد یاران پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ سوی شما آمده‌ام، از نزد مهاجرین و انصار، از سوی پسر عموی رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم ـ و دامادش، کسانی که قرآن بر آنها نازل شده و در فهم تفسیر آن از شما داناترند و در میان شما هیچ یک از آنها وجود ندارد».


این روایت را عبدالرزاق در مصنف ح۱۸۶۷۸ و نسائی در الکبری ح:۸۵۷۵ (۵/۱۶۶) روایت کرده‌اند و حاکم در المستدرک ح:۲۶۵۶ (۲/۱۶۴) آن را صحیح دانسته و ذهبی با او هم نظر شده است و بیهقی در السنن الکبری (۸/۱۷۹) این حدیث را روایت کرده است. 

  • حسین عمرزاده

ابوالحسن اشعری (ت۳۲۴ه) می گوید:


« گفتاری که آن را می‌گوییم و دینی که با آن الله را عبادت می‌کنیم، پایبندی به کتاب پروردگارمان و سنت پیامبرمان و آنچه از صحابه و تابعین و پیشوایان حدیث روایت شده، می‌باشد و ما به آن چنگ می‌زنیم...».


الإبانة عن أصول الدیانة (ص۸)

  • حسین عمرزاده

جان دیون پورت (John Davenport) از دانشمند اسکاتلندی توماس کارلایل(Thomas Carlyle) درباره‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و سلم) نقل کرده که گفته است: 


«این فرزند صحرا با قلبی عمیق و چشمانی سیاه و نافذ و با روح اجتماعی وسیع و پردامنه‌ای، همه نوع افکاری را با خود داشت غیر از جاه‌طلبی! چه روحی آرام و بزرگ! او از کسانی بود که جز با شور و عشق و حرارت سروکاری ندارد و از کسانی که طبیعت آنها را مخلص و صمیمی قرار داشت؛ در حالی که دیگران در طریق فرمول‌ها (شعارهای) گمراه کننده و بدعتها سیر می‌کردند، و با همان حال راضی و خرسند بودند. این مرد نمی‌توانست خودش را در آن شعارها بپیچد و محصور کند او فقط با روح خودش و با حقیقت اشیاء سروکار داشت. رمز بزرگ هستی، با همه‌ی دهشت و جبروت، و با همه‌ی جلال و شکوه، در نظر او روشن و آشکار می‌درخشید! هیچ‌گونه بدعت و ضلالتی آن حقیقت غیر قابل وصف را نمی‌توانست از او مکتوم و مستور بدارد، و ندای همان حقیقت بود که می‌گفت: من وجود دارم. آنچه را در این زمینه صداقت و واقعیت نامیدیم در حقیقت امری است ملکوتی و جنبه‌ای است الهی. کلام چنان مردی، صدایی است مستقیم از قلب طبیعت. مردم باید به آن گوش دهند و اگر به چنان کلامی گوش ندهند، به هیچ صدایی نباید اعتماد کنند؛ زیرا همه چیز در برابر آن مانند باد است.»


عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، جان دیون پورت، ترجمه: سید غلامرضا سعیدی، (انتشارات دارالتبلیغ اسلامی، چاپ سوم، 1348)، ص 75 – 76.

  • حسین عمرزاده
کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد از بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه می‌توانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمی‌توانستند و نمی‌خواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.
وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک می‌کرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟»
مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»
ولگرد گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.»
مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»
ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.
روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمی‌گشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریده‌ای؟»
مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریده‌ام.»
مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر می‌کنی که این یک بز است؟»
مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر می‌کرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباش‌ها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.
شما روی شانه‌های خود چه چیزهایی حمل می‌کنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیده‌اید؟
  • حسین عمرزاده

از ام المومنین عائشه رضی الله عنها روایت شده که گفت: «مَا رَأَیْتُ أَحَدًا أَشْبَهَ سَمْتًا، وَدَلًّا، وَهَدْیًا بِرَسُولِ اللَّهِ فِی قِیَامِهَا، وَقُعُودِهَا مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ـ صلی الله علیه وسلم ـ ...» هیچ کس را ندیدم که در ظاهر و وقار و رفتار و نشست و برخواستش شبیه‌تر از فاطمه به رسول الله صلی الله علیه وسلم باشد. ابوداود (۵۲۱۷) ترمذی (۳۸۷۲) روایت کرده‌اند و سند آن حسن است.

ابو نعیم در «حلیة الأولیاء» (۲/۳۹) می‌گوید: «از جمله عبادتکاران برگزیده و پاکان پرهیزکار: فاطمه رضی الله عنها می‌باشد، سیده بتول، پارهٔ تن و شبیه به رسول،‌ دلبند‌ترین فرزندانش، و اولین کسی که پس از وفات به وی پیوست، از دنیا و خوشی‌هایش گوشه گزیده بود و از عیب‌ها و آفت‌های پنهان دنیا با خبر بود».

امام ذهبی/ در «سیر أعلام النبلاء» (۲/۱۱۸-۱۱۹) می‌گوید: «سرور زنان جهان در زمانهٔ خویش، پارهٔ تن پیامبر، ام ابیها، دختر سرور آفریدگان رسول الله صلی الله علیه وسلم ابو القاسم محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف قریشی هاشمی و مادر حسنین».

او همچنین می‌گوید: «پیامبر صلی الله علیه وسلم او را دوست داشته و گرامی‌اش می‌داشت و رازش را با وی می‌گفت. فضایلش بسیار زیاد است. شکیبا و دیندار و خیرخواه و پاکدامن و قانع و سپاسگزار الله بود».

ابن کثیر/ در البدایة والنهایة (۹/۴۸۵) می‌گوید: «کنیه‌اش ام ابیها است» و می‌گوید: «کوچک‌ترین دختران پیامبر صلی الله علیه وسلم بنا بر قول مشهور است، پس وفات پیامبر کسی جز او باقی نمانده بود به همین دلیل پاداش او بسیار بزرگ گشت چرا که مصیبت از دست دادن رسول الله صلی الله علیه وسلم را مشاهده کرد».

  • حسین عمرزاده

داستان جالبی وجود دارد دربارهٔ مردی که به سرعت و چهار نعل با اسبش می تاخت. 

این طور به نظر می رسید که جای بسیار مهمی می رفت. 

مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: « کجا می روی؟ » 

مرد اسب سوار جواب داد: « نمی دانم، از اسب بپرس! » 

این داستان زندگی خیلی از مردم است؛ آن ها سوار بر اسب عادت هایشان می تازند، بدون این که بدانند کجا می روند. 

وقت آن رسیده است که کنترل افسار را به دست بگیرید و زندگی تان را در مسیر رسیدن به جایی قرار دهید که واقعاً می خواهید به آنجا برسید.

  • حسین عمرزاده


دریافت تصویر
حجم: ۵۴.۲ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

خلاصه باور اهل سنت در رابطه با عموی پیامبر

حمزه رَضِیَ اللهُ عَنه

ابن عبدالبَر در کتابش الاستیعاب (۱/۲۷۰حاشیه الإصابة) می‌‌گوید: «حمز‌ة بن عبدالمطلب پسر هاشم، عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم است، به او اسَدُ الله(شیرِ خدا) و اَسَدُ رَسولِه (شیر پیامبرش) گفته می‌شد، کنیه‌اش اباعماره و همچنین ابا یعلی بود».

امام ذهبی دربارهٔ او می‌گوید: «پیشوا و پهلوانی قهرمان، شیر خدا، ابوعماره و ابویعلی قریشی هاشمی مکی سپس مدنی، بدری، شهید، عموی رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و برادر شیری او». سیر أعلام النبلاء (۱/۱۷۲).

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter YouTube Aparat Pinterest