| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند. طبیب ران گوشت را که دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد.

شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت.

بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید. کسی مراجعه نکرد؟

 گفت : چرا قصاب باشی آمد

طبیب گفت : تو چه کردی؟

شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت

طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی .


 گرچه لای زخم بودی استخوان

 لیک ای جان در کنارش بود نان

حاکمی کشوری را اشغال کرد به وزیر خود گفت :قوانینی تنظیم کن تا دهان این ملت را سرویس کنیم !

فردای آن روز وزیر نزد شاه آمد و قوانین را خواند…


۱. مالیات ۳ برابر فعلی

۲. حقوق ربع عرف بقیه کشورها

۳. شاه صاحب جان و مال همه مردم است

۴. آروغ زدن ممنوع !


شاه گفت : بند چهارم چه معنی دارد ؟!

وزیر : بند چهارم سوپاپ اطمینان است ، بعدا متوجه معنی آن خواهید شد !


جارچیان قوانین را اعلام کردند


ملت گفتند این که جان و مال ما از آن شاه باشد توجیه دارد چون ایشان صاحب قدرت است ؛ ولی یعنی چه نتوانیم آروغ بزنیم !؟


مردم برای اینکه از امر شاه نافرمانی کرده باشند در کوچه و پس کوچه آروغ می زدند و می گریختند ، جلسات شبانه آروغ برگزار می کردند و هر گاه آروغ می زدند احساس می کردند که کاری سیاسی انجام می دهند ! ماموران هم مدام در حال دستگیری افراد آروغ زن ها بودند و گاهی به منازل و رستورانها یورش می بردند و آروغ زنها را دستگیر می کردند…!


روزی شاه به وزیر گفت الان معنی سوپاپ اطمینانی که گفتی را می فهمم ، چون باعث شده که هیچکس به ۳ قانون اول توجهی نکند !

از کاسبی پرسیدند:


چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی می کنی؟ 


گفت: آن خدایی که مَلَک مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا می کند!! چگونه مَلَک روزی اش مرا گم می کند!!!؟

عقابی تیزچنگ از آسمان فرود آمد برای بردن گوسپندی. شیرجه ای زد و با چنگال تیزش آن بینوا را به آسمان برد. کلاغی شاهد این ماجرا بود. همان دم مصمم شد بر دزدیدن گوسپندی دیگر. گوسپندی زیبا و فربه انتخاب کرد. فکر می کرد مانند پنیر سبک است آن گوسپند. چون از آسمان برای ربودن او پرید، پشم درهم و برهم بره در چنگال خرد آن کلاغ بینوا گیر کرد. تلاش بیشتر، گیر کردن بیشتر چنگال کلاغ. چوپان گریبان کلاغ را گرفت و انداختش در قفس و شد بازیچه کودکان چوپان.



نویسنده: ژان دو لافونتن/مترجم: ملیحه صمدی

حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب "گرسنه" سر بر بالین گذاشت.

همسرش او را تشویق کرد به دریا برود،شاید "خداوند" چیزی "نصیبش" گرداند.

مرد "تور ماهیگیری" را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به "دریا" می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.

قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک "ماهی خیلی بزرگ" به تورش افتاد.

او خیلی "خوشحال" شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.

او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ "غافلگیر" می شوند؟!

همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گذار می کرد، "پادشاهی" نیز در همان حوالی "مشغول گردش" بود.

"پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟"

او به پادشاه گفت که "خداوند" این ماهی را به "تورم انداخته" است...

پادشاه آن ماهی را "به زور" از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.

او "سرافکنده" به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.

پادشاه با "غرور" تمام به کاخ بازگشت و جلو "ملکه" خود میبالید که چنین صیدی نموده است.

همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، "خاری به انگشتش" فرو رفت، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...

پزشکان کاخ جمع شدند و "قطع انگشت" پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و "چند روز" به همین منوال سپری گشت.

پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز "ازدیاد درد" موافقت کرد.

وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی "احساس آرامش" کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...

پادشاه مبتلا به "بیماری روانی" شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی "ظلمی" نموده است که این چنین گرفتار شده است.

پادشاه بلافاصله به "یاد مرد ماهیگیر" افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.

بعد از جستجو در شهر "ماهیگیر فقیر" را پیدا کردند و او با "لباس کهنه و قیافه ی شکسته" بر پادشاه وارد شد.


پادشاه به او گفت:


-آیا مرا میشناسی...!؟


-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.


-میخواهم مرا "حلال کنی."


-تو را حلال کردم.


-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم؛ "چه گفتی؟!"


گفت؛


به آسمان نگاه کردم و گفتم:


 پروردگارا!

او قدرتش را به من نشان داد،

تو هم قدرتت را به او نشان بده!



دریافت
عنوان: توحش غرب
مدت زمان: ۳ دقیقه ۲۶ ثانیه 
حجم: ۱۲۶ مگابایت
توضیحات: نمونه رفتار مدعیان مبارزه با توحش در قبال حیوانات

پدران فرزند نامشروع الحاد


- ژان پل سارتر


وی یک نمایشنامه و رمان نویس و فیلسوف بود که در سال ۱۹۰۵ در پاریس بدنیا آمد. 


قطعا نقل قول های این شخصیت را در کانال ها و پیج های ملحدین دیده اید!


این نقل قول های به ظاهر زیبا عمدتاً با چاشنی ژست خردگرایی که بر تنشان زار می زند، همراه است...


▪️اکنون مطالبی را درباره این شخصیت و معشوقه اش سیمون، از کتاب «تفسیر های زندگی» [۱] اثر ویل و آریل دورانت می خوانیم:


- سارتر و الحاد


سارتر می گوید: «از آنجا که هم پروتستان بودم و هم کاتولیک، وابستگی مذهبی دوگانه ام مرا از اعتقاد به مقدسان، مریم باکره و بالاخره (خود خدا) بری کرد. خدا از آسمان لغزید و ناپدید شد... دیگر هیچگاه کمترین انگیزه ای برای بازگرداندنش نداشتم.»[ص ۲۵۲]



- سارتر و ازدواج و ارتباط با زنان:


سیمون و سارتر عشق خود به آزادی را تا به آن حد گستردند که به یکدیگر اجازه دادند تا برای تنوع گهگاه به «عشقهای موقتی» نیز بپردازند. «سارتر طبیعتا به یک زن راضی نبود، و از هم نشینی با زنان لذت می برد و آنها را کمتر از مردان مضحک می یافت. در بیست و سه سالگی قصد نداشت که از گوناگونی و تنوع آنها چشم بپوشد»

به فاصله کمی پس از آنکه پیمان زندگی مشترک بستند، سارتر به مدت دو سال گهگاه با زن هنرپیشه و خواننده ای به نام کامی Camille روابط نزدیکی داشت. سیمون از حسادت رنج می برد گرچه بعدها روابط عاشقانه اش با دیگران بیشتر از روابطش با سارتر بود. [ص ۲۵۵]


سیمون به ستایش «آزادی رفتاری که زنان جوان امریکایی از آن بهره مندند و دختران فرانسوی در حال به دست آوردن آن هستند» می پردازد. «این زنان به تدریج از حالت (معانقه) و (معاشقه) روابط کامل جنسی می رسند.» [ص ۳۰۵]


- سارتر و نظرش درباره زندگی و کودکان و... 


(سارتر می گوید): زندگی از این چشم انداز پوچ و از بسیاری از نظر ها تهوع آور است. این رژه بی پایان کودکان، میمونها و حشرات - تولد، مبارزه، زایش و مرگ نسلهای پی در پی- چه معنی می دهد. یا چه فایده ای دارد؟ [ص ۲۷۰]


زیبایی زن که غده های جنسی مرد را این همه تحریک می‌کند فقط گونه ای تخیل مردانه است، دامی است برای تولید مثل و نوید تباهی. کودکان مایه سرور و لذت نیستند بلکه موجب سردرگمی، مزاحمت، آشفتگی و امیدی کام نایافته اند. [ص ۲۶۰]


- ژان پل سارتر عامل فساد و بی بندوباری


«رهبران عقلی بورژوازی سارتر را مانند ژید فاسد کننده جوانان و کسی که -به سهم خود- مسئول گسترش موسیقی آنارشیستی از هم پاشیدگی خانواده و بی بند وباری جنسی در بین جوانان پاریس است، به باد سرزنش گرفتند. [ص ۲۹۷]


بد نیست تا نظر ژان پل سارتر درباره مدینه فاضله و پدر معنوی و آرمانی ملحدین ایرانی (آمریکا) را بخوانیم:


اکنون دشمن مورد نظرش ایالات متحده بود. از فرانسه خواست که هرگز به آمریکا دست اتحاد ندهد. فریاد برآورد: «برحذر باش! امریکا به بیماری هاری مبتلاست.» سگ هاری است که به فیلیپین، تایوان، اوکیناوا، ویتنام و تایلند حمله ور شده است. [ص ۳۰۹]



[۱]: تفسیر های زندگی، ویل و آریل دورانت، ترجمه ابراهیم مشعری؛ انتشارات نیلوفر، صفحات ۲۴۹ تا ۳۱۴



دریافت ویدیو

عنوان: کُرد و اسلام
حجم: ۱۶۲ مگابایت

مدت زمان: ۴ دقیقه ۴۲ ثانیه

توضیحات: بررسی مختصر دیدگاههای مورخین کرد و مستشرقین


دریافت
حجم: ۵۵.۸ کیلوبایت


دریافت تصویر
حجم: ۱۴۰ کیلوبایت

نیچه:


در اینجا مرد کم است از این رو زنان تلاش می کنند که خود را همچون مردان سازند،زیرا فقط مردی کامل است که بتواند زن را در مقام زنی نگه دارد

 .... برابری زن و مرد غیر ممکن است زیرا میان این دو نزاعی ابدی برپاست و در این نزاع بدون پیروزی آشتی ممکن نیست.

تلاش برای برابری زن و مرد خطرناک است زیرا زن از برابری خرسند نیست اگر مرد باشد زن طاعت و فرمان برداری را بیشتر دوست دارد 

 ...ومرد را باید برای جنگ بار آورد و زن را برای آسایش خاطر جنگجو 

...نباید با زنان با خوش رویی و نرم خویی رفتار کرد.


تاریخ فلسفه ویل دورانت صفحه ۳۵۵ و ۳۵۴


ژان ژاک روسو فیلسوف دئیست( فردی که فقط به خداوند ایمان دارد و منکر وجود انبیاء است):


زن فقط برای مرد پا به گیتی نهاده یعنی برای این خلق شده اند که مورد پسند او واقع شوند و از او اطاعت کنند، آنهایی که از مساوات زن و مرد طرفداری می کنند پرت می گویند.


تاریخ فلسفه ویل دورانت صفحه ۲۴۴


▪ شوپنهاور دیگر فیلسوف خداناباور آلمانی و معاصر نیچه:


در صورتی که مرد از روی عقل می اندیشید هیچ ضمانتی برای ادامه حیات زنان وجود نداشت.

...اگر قانون زنان را در حقوق هم پایه مردان بداند باید به آنها ذهن و عقل مردان را نیز بدهد. 

من معتقد هستم که نباید به زنان حتی اجازه خروج از منزل و خرید اشیای مربوط به خودشان نیز داده شود، بلکه این کار باید تحت نظارت مردان از قیبل پدر، شوهر، پسر و یا دولت انجام گیرد.


تاریخ فلسفه ویل دورانت صحفه ۲۸۶ و ۲۸۷


اسپینسر:


زنان نباید در سیاست دخالت کنند زیرا آنها نمی توانند جان خود را در جنگ به خطر بیندازند. 


تاریخ فلسفه ویل دورانت صفحه ۳۲۲

نمونه ای از زیبایی های دین اسلام:


«اگر خطری جانی (مانند غرق شدن، آتش گرفتن یا...)، کافر ذمّی که با مسلمانان عهد بسته و یا در آتش‌بس بوده یا در امان است را تهدید کند، بر نمازگزار مسلمان واجب است که نماز خود را قطع کند و به داد او برسد، و اگر از کمک فوری او امتناع کند، هرچند که نمازش صحیح باشد، مرتکب گناه شده است و تفاوتی ندارد که نماز فرض یا نافله بوده باشد، اگر وقت ادای آن تنگ باشد نیز باید در حد توان به نجات آن شخص شتافته و بعداً نمازش را قضا کند و در این امر میان فقهاء اتفاق‌نظر است!»


[ر.ک: الموسوعة الفقهیة الکویتیة، ج ۲۸، ص ۱۸۹ - ج ۳۱، ص۱۸۳؛ رد المحتار على الدر المختار – ابن عابدین، ج۲، ص۵۱؛ کشاف القناع عن متن الإقناع – البهوتی، ج۱، ص۳۸۰.]

ولف بایرون محقق انگلیسی می گوید:


«هر قدر بیشتر با اسلام و زندگی اسلامی آشنا می شوم از قواعد بهداشتی که محمد (ﷺ) برای مسلمین آورد، بیشتر شگفت زدە می شوم و تاسف می خورم از این که بیشتر مسلمانان چرا از تمام این تعلیمات پیروی نمی کنند.»


منبع: فرهنگ اسلام شناسان خارجی،ج۱،ص۱۶۲.

از سعید بن مُسیِّب (رحمه الله) نقل شده که:


« مسلمان و یهودی‌ای که باهم مخاصمه و دعوا داشتند نزد عمر بن خطاب(رضی الله عنه) رفتند، عمر(رضی الله عنه) تشخیص داد که حق با یهودی است و به نفع او قضاوت نمود. آن یهودی به او گفت: سوگند به خداوند که به حق قضاوت کردی.» [۱]


امام ابن عبدالبر (رحمه الله ) می‌گوید: از این اثر [مذکور] استنباط می شود که میان مسلمان و کافر در حکم و داوری تفاوتی نیست. [۲]


پی‌نوشت‌ها: 

[۱] موطأ الإمام مالک، ج ۲، ص ۴۵۹ ح ۲۸۷۸؛ اسناد آن صحیح است.

[۲] ر.ک: الاستذکار لابن عبدالبر، ج ۷ ، ص ۹۸.



دریافت
عنوان: آیا خدایی وجود دارد؟
حجم: ۸.۷۲ مگابایت



دریافت
عنوان: جهان طراح دارد
مدت زمان: ۵ دقیقه ۵۶ ثانیه
حجم: ۱۵.۲ مگابایت
توضیحات: اثبات وجود خدا با دلایل فیزیک دانان

روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمی دهد.

قاضی شوهر را احضار کرد و او طلب خود را انکار نمود یا فراموش کرده بود.

قاضی از زن پرسید:آیا بر گفته ی خود شاهدی داری؟

زن گفت:آری،آن دومرد شاهدند.

قاضی ازگواهان پرسید:گواهی دهید زنی که مقابل شماست پانصدمثقال ازشوهرش که این مرد است طلب دارد و او نپرداخته است.

گواهان گفتند:سزاست این زن نقاب مقابل صورت خود را عقب بزند تاما لحظه ای وی را درست بشناسیم که او همان زن است،تاآنگاه گواهی دهیم.

چون زن این سخن راشنید برخود لرزید وشوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟برای پانصد مثقال طلا همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!

هرگز!هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد ورضایت نمی دهم که چهره ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.

چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد ازشکایت خود چشم پوشید وآن مبلغ را به شوهرش بخشید.

اگرولاءبرای خاک میبود؟

            

                پیامبر مکه راترک نمی کرد


اگربرای نژاد می بود

            

                 برعلیه قریش نمی جنگید


اگر برای فامیل می بود 

            

               از ابولهب برائت نمی جست


بلکه دوستی تنها برای عقیده است که ازخون وخاک بزرگترو با ارزشتر است.

نَعیبُ زَمَانَنَا وَالعَیْبُ فِینَا

وَمَا لِزَمَانِنَا عَیْبٌ سِوَانَا


وَنَهجُو ذَا الزَّمَانِ بِغیرِ ذَنْبٍ

وَلَوْ نَطَقَ الزَّمَانُ لَنَا هَجَانَا


ولیسَ الذئب یأکلُ لحمَ ذئبٍ

ویأکلُ بعضنا بعضاً عیانا


ترجمه: 


به زمانه و دورانی که در آن زندگی می کنیم ، عیب و إیراد می گیریم ، در حالی که  زمانه و دوران ما ، عیب و إیرادی جز وجود ما ، ندارد.


و این دوره و زمانه را بدون اینکه گناه و جرمی داشته باشد ، هجو  و  طعن می زنیم ، در حالی که اگر زمانه و دوران می توانست صحبت نماید ، حتماً زبانش را به طعن و هجو ما می گشود.


هیچ گاه گرگ ( با آن همه درندگی و وحشیگری )، گوشت گرگ را نمیخورد  ، در حالی که بعضی از ما ، علناً و آشکارا ! داریم گوشت همدیگر را می خوریم.

امام شافعی رحمه الله :


از آن لحظه که خبری ثابت می شود، پذیرفتن آن واجب می شود، هرچند که قبل از آن، ائمه به آن خبر عمل نکرده نباشند.



"الرسالة" ص/۴۶۳