| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰۲ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات» ثبت شده است

در این نوشتار به درج نمونه هایی از اشعار شاعران فارسی زبان ایران زمین،در مدح خلیفه دوم جهان اسلام عمر بن خطاب رضی الله تعالی عنه می پردازیم و در پایان هم دو سرود زیبای فارسی در وصف آن بزرگوار تقدیم می شوند که پیشنهاد می کنم حتما دانلود بفرمایید.

 

  • عمر بن خطاب رَضِیَ اللهُ تَعالی عَنه در نظر جلال الدین محمد بلخی،شاعر شهیر قرن هفتم هجری:


عاشقانی که با خبر میرند          پیش معشوق چون شکر میرند


و آنک اخلاق مصطفی جویند         چون ابوبکر و چون عمر میرند  

 

  • حکیم ابوالقاسم فردوسی،شاعر اسطوره پرداز قرن چهارم هجری:

 

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی                    خداوند امر و خداوند نهی


که خورشید بعد از رسولان مه                       نتابید بر کس ز بوبکر به


عمر کرد اسلام را آشکار                           بیاراست گیتی چو باغ بهار

 

  • در بین آثار محمد عطار نیشابوری،شاعر ایرانی در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم،بار بار از عمر بن خطاب رضی الله عنه با القابی چون امیر المومنین و فاروق اعظم و رفتار او سخن به میان آورده است.از جمله در الهی نامه ،اسرار نامه(بخش«فی فضیلة أمیر المؤمنین عمر رضی الله عنه»).

اسرار نامه یکی از مثنوی های مسلم السند فرید الدین محمد عطار نیشابوری و احتمالاً از جمله نخستین آثار او بوده‌است. این اثر مشتمل است بر ۳۳۰۵ بیت در ۲۲ مقاله. سه مقاله نخستن آن به ترتیب درباره «توحید» و «نعت رسول اکرم» و «فضائل خلفای راشدین» است. بخش مربوط به عمر بن خطاب «فی فضیلة أمیر المؤمنین عمر رضی الله عنه»نامگذاری شده‌است. ابیات زیر ازین بخش است.

 

سپهر دین عمر خورشید خطّاب      چراغ هشت جنّت شمع اصحاب
 

چه شمعی کافتاب نامبردار             طواف او کند پروانه کردار  

 

ازاین پرتو که بودآن شمع دین را         نمی شایست جز خلد برین را   

 

اگر او قطب دین حق نبودی             کمال شرع را رونق نبودی

 

زبهر سر بریدن سر بداد او              بدان شدتا سرآردسر نهاد او 

 

چو آهنگ سر شمع هدی کرد            به پیش طای «طاها» سرفدا کرد

 

چو چشم جان او اسرار بین شد          شکش برخاست مشکلها یقین شد  

 

شریعت راکمال افزود اوّل           زچل مردان یکی او بود اوّل

 

رسولش گفت گر بودی دگر کس          نبی جز من نبودی جز عمر کس

 

  • سنایی غزنوی از بزرگ‌ترین شاعران قصیده‌گو و مثنوی‌سرای ادبیات فارسی، که در سدهٔ ششم هجری می‌زیسته‌است. ، در اثرش طریق التحقیق می سراید:

 


قوت دین حق زعمر بود                 خانه دین بدو معمر بود


جگر مشرکان پر از خون کرد            کبرشان از دماغ بیرون کرد
 

از پی معدلت میان، اوبست                 کمر عدل در جهان، اوبست


         عادت بدعت از جهان برداشت           که کژی جز که در کمان نداشت        

 

  • سعدی, شاعر و نویسنده زبان پارسی می سراید:

 

دیگر عمر که لایق پیغمبر بدی                گر خواجه رسل نبدی ختم انبیا

 

سالار خیل خانه ی دین صاحب رسول             سر دفتر خدای پرستان بی ریا    

 

دیوی که خلق عالمش از دست عاجزند        عاجز در آنکه چون شود از دست وی رها؟

 

  • نظامی گنجوی:

 

به مهر علی گرچه محکم پیم        زعشق عمر نیز خالی نیم

 

  • شمس تبریزی:

 

عمر آمد, عمر آمد ببین سر زیر شیطان را        سحر آمد, سحر آمد, بهل خواب سباتی را

 

  • بیدل دهلوی:

 

 

عمر یافت کام از می عدل و داد           بر آفاق چون استوا, خط نهاد

 

 

که هر کس زمضمون این خط گذشت          به اسرار تحقیق واصل نگشت   

 

  • عبید زاکانی:

 

 

چون بست بهر دین محمد میان عمر   در هم شکست گردن گردن کشان عمر

 

برباد رفت خرمن کفار خاکسار    چون برکشید خنجر آتش فشان عمر

 

خورشید دین به اوج کمال آن زمان رسید    کانداخت سایه بر سر اسلامیان عمر         

 

دستش به مکه گردن قیصر بزد به روم          چون گشت برممالک دین قهرمان عمر              

 

هم آسمان دانش و هم آفتاب عدل         هم خوابه ی محمد آخر زمان عمر   

 

  • عبدالرحمن جامی:

 

 

خاصه آل پیغمبر و اصحاب     کز همه بهترند در هر باب

 

وز میان همه نبود حقیق         به خلافت کسی به از صدیق

 

وز پی او نبود از آن احرار       کس چو فاروق لایق آن کار

 

  • اقبال لاهوری:

 

تازه کن آئین صدیق و عمر          چون صبا بر لاله صحرا گذر

-------------------------------------------------------
 
سرود فارسی در وصف صحابی پیامبر صلی الله علیه وسلم،عمر فاروق رضی الله عنه
 
 

دریافت سرود اول
عنوان: جام بیداری
حجم: ۵.۵۱ مگابایت
 
دریافت سرود دوم
عنوان: عمر رضی الله عنه
حجم: ۶.۷۱ مگابایت

اغلب آدمها انتظار دارند زندگی ای بدون وجود هرگونه مشکل و اتفاق ناگوار داشته باشند و به همین دلیل هم به هنگام مواجهه با کوچکترین مشکلی تاب و تحملشان را از دست می دهند و اولین کسی را که نکوهش می کنند،پروردگار دانا و صاحب حکمت است.
غافل از اینکه گاهی اوقات انسانها به چیزهایی تمایل دارند که به ضررشان است و گاهی چیزهایی را ناپسند می دانند درحالیکه خیر و نفع آنها در آن نهفته است.

شعری زیبا از خانم پروین اعتصامی:

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت

روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر، هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم تیمار بود

این، دوا میخواستی، آن یک پزشک

این، غذایش آه بودی، آن سرشک

این، عسل میخواست، آن یک شوربا

این، لحافش پاره بود، آن یک قبا

روزها میرفت بر بازار و کوی

نان طلب میکرد و میبرد آبروی

دست بر هر خودپرستی میگشود

تا پشیزی بر پشیزی میفزود

هر امیری را، روان میشد ز پی

تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

شب، بسوی خانه میمد زبون

قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون

روز، سائل بود و شب بیمار دار

روز از مردم، شب از خود شرمسار

صبحگاهی رفت و از اهل کرم

کس ندادش نه پشیز و نه درم

از دری میرفت حیران بر دری

رهنورد، اما نه پائی، نه سری

ناشمرده، برزن و کوئی نماند

دیگرش پای تکاپوئی نماند

درهمی در دست و در دامن نداشت

ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

رفت سوی آسیا هنگام شام

گندمش بخشید دهقان یک دو جام

زد گره در دامن آن گندم، فقیر

شد روان و گفت کای حی قدیر

گر تو پیش آری بفضل خویش دست

برگشائی هر گره کایام بست

چون کنم، یارب، در این فصل شتا

من علیل و کودکانم ناشتا

میخرید این گندم ار یک جای کس

هم عسل زان میخریدم، هم عدس

آن عدس، در شوربا میریختم

وان عسل، با آب می‌آمیختم

درد اگر باشد یکی، دارو یکی است

جان فدای آنکه درد او یکی است

بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل

این گره را نیز بگشا، ای جلیل

این دعا میکرد و می‌پیمود راه

ناگه افتادش به پیش پا، نگاه

دید گفتارش فساد انگیخته

وان گره بگشوده، گندم ریخته

بانگ بر زد، کای خدای دادگر

چون تو دانائی، نمیداند مگر

سالها نرد خدائی باختی

این گره را زان گره نشناختی

این چه کار است، ای خدای شهر و ده

فرقها بود این گره را زان گره

چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای

کاین گره را برگشاید، بنده‌ای

تا که بر دست تو دادم کار را

ناشتا بگذاشتی بیمار را

هر چه در غربال دیدی، بیختی

هم عسل، هم شوربا را ریختی

من ترا کی گفتم، ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز

ابلهی کردم که گفتم، ای خدای

گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت، دیگر چه بود

من خداوندی ندیدم زین نمط

یک گره بگشودی و آنهم غلط

الغرض، برگشت مسکین دردناک

تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جستجو خم کرد سر

دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت کای رب ودود

من چه دانستم ترا حکمت چه بود

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است

هر که را فقری دهی، آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای

هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای

زان بتاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را

تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند

تا که با لطف تو، پیوندم زنند

گر کسی را از تو دردی شد نصیب

هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب

هر که مسکین و پریشان تو بود

خود نمیدانست و مهمان تو بود

رزق زان معنی ندادندم خسان

تا ترا دانم پناه بیکسان

ناتوانی زان دهی بر تندرست

تا بداند کآنچه دارد زان تست

زان به درها بردی این درویش را

تا که بشناسد خدای خویش را

اندرین پستی، قضایم زان فکند

تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

من به مردم داشتم روی نیاز

گرچه روز و شب در حق بود باز

من بسی دیدم خداوندان مال

تو کریمی، ای خدای ذوالجلال

بر در دونان، چو افتادم ز پای

هم تو دستم را گرفتی، ای خدای

گندمم را ریختی، تا زر دهی

رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی

در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش

ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش