| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

خشم زنان:

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۳۰ ب.ظ

قحطی نان در تهران و یورش زنان به کاروان ناصرالدین شاه قاجار


هنریش بروکش سفیر پروس در ایران که درهمان زمان قحطى در ایران و تهران بود درباره قحطى و سپس شورش زنان تهران شرح مفصل و درخور نگرشى داده که در دیگر منابع در دسترس نگارنده نیامده است. وى مى نویسد:

«از روز 25 فوریه (سال 1861) سرماى تهران شدت یافت و برف شدیدى شب و روز باریدن گرفت به طورى که خیابانها و کوچه ها غیر قابل عبور شد.قیمت نان مرتب در حال افزایش بود و وضع سرسام آور و غیر قابل تحملى پیدا کرده بود. یک من نان که سابقا پنج شاهى قیمت داشت، اکنون قیمتش به یک قران (20 شاهى) بالا رفته و بدتر از همه نان خیلى کم است.

نانواها آرد کمى را پخت مى کنند و نان خود را فقط به مشتریان قدیمى و آشنایان مى فروشند و طبقات عادى با همین قیمت هم نان بدستشان نمى رسد. جلو دکانهاى نانوایى ازدحام و شلوغى عجیبى است. مردم سخت عصبانى و ناراحت هستند و به نانواهایى که نان را فقط به دوستان و آشنایان خود مى دهند، حمله مى کنند. 

در بازار چند دکان نانوایى به همین علت مورد هجوم مردم واقع شد و زنان آنها را غارت کردند به گونه اى که فراشان حکومتى ناچار شدند حفاظت از دکانهاى نانوایى را به عهده بگیرند.

بچه ها در کوچه و بازار آهنگها و ترانه هایى در اعتراض به کمبود نان و انتقاد از مأموران دولتى مى خوانند کمبود و مضیقه نان با وجود اقداماتى که براى رفع آن مى شود افزایش مى یابد و در آخر فوریه این کمبود به اوج خود رسید قیمت گندم و جو چنان بالا رفته است که در مقابل هر من گندم و یا جو دو قران مطالبه مى کنند برنج هم به همین نحو بالا رفته و یک من برنج به قیمت سه قران به فروش مى رسد. مردم گرسنه با رنگهاى پریده ضعیف و ناتوان در کوچه و خیابان به دنبال نان مى دوند. 

از عابران تقاضاى کمک و یک لقمه نان مى کنند. غالبا این مردم گرسنه از فرط ضعف و ناتوانى بر زمین غلطیده و بیهوش مى شوند و عده اى در کنار همین کوچه ها جان مى دهند. مناظر دلخراشى از این قبیل را که در تهران دیده ام هرگز نمى تواند فراموش کنم.» 

وی در ادامه می نویسد:

«روز اول ماه مارس ناصر الدین شاه که چند روزى براى شکار به جاجرود رفته بود. طبق معمول یک ساعت قبل از غروب آفتاب به تهران بازگشت، ولى هنگامى که کالسکه شاه و همراهان او به نزدیک ارگ رسید شاه با کمال تعجب مشاهده کرد که عده زیادى هیجان زده داد و فریاد مى کنند و جلوى دروازه خارجى ارگ جمع شده اند و راه ورود کالسکه او و همراهانش را به طرف دروازه مسدود کرده اند. 

وقتى ناصر الدین شاه کمى نزدیک تر آمد با حیرت متوجه شد که این عده حدود پنج شش هزار نفرى زنان چادرى هستند. این زنان به عنوان عزا و ناراحتى گل به سر خود زده و روبندهاى صورتشان را باز کرده بودند و به نظر مى رسید که چیزى را به شاه مى خواهند بگویند. 

کالسکه چى شاه وقتى به این جمعیت نزدیک شد مهار اسبها را کشید و فراشهایى هم که در رکاب شاه بودند دو دل ماندند که چه باید بکنند، ولى شاه که از این وضع غیرمنتظره دچار ترس و نگرانى شده بود از داخل کالسکه با دست اشاره کرد که جلو بروند.

کالسکه چى به اسبها نهیب زد و آنها پیش تاختند و صف زنان را شکافتند و فراشها هم با چوب و شلاق سعى داشتند جمعیت زنان را کنار بزنند و راه را باز کنند. در این موقع فریاد خشمگین زنان بلند شد و با سنگ به فراشهایى که مى خواستند آنها را عقب برانند حمله ور شدند. چند سنگ به سر و روى فراشها خورده و آنها را مجروح کرد و فراشها از ترس فرار کردند به عقب گریختند تا فکر دیگرى بکنند. زنان جلو اسبهای کالسکه را گرفتند و جلو رفتند از قحطى و کمبود نان به شاه شکایت کردند و فریاد زدند ما و بچه هایمان گرسنه ایم چند روز است نان پیدا نکرده ایم و به جاى نان اشغال و کثافت خورده ایم.

شاه که سخت نگران و در عین حال عصبانى شده بود به آنها وعده داد که فورا به شکایت شان رسیدگى خواهد کرد و به محض رسیدن به قصر خود دستور خواهد داد که به مردم نان برسانند. وعده هاى مساعد شاه زنان را کمى آرام کرده راه دادند و کالسکه بسرعت داخل قصر شد.

ولى همراهان شاه به سادگى نتوانستند از دست زنان خلاص شوند و از همه بدتر وضع وزیرجنگ شاهزاده کامران میرزا نایب السلطنه پسر ناصر الدین شاه بود که با اسب از عقب کالسکه شاه می آمد. او در میان سیل و انبوه جمعیت زنان گیر کرد زنان گرسنه و خشمگین که شاه را رها کرده بودند به سوى او هجوم بردند. وزیر جنگ را از اسب پایین کشیدند و او را به زمین انداختند.

وزیر جنگ در قحطى نان شهرت خوبى میان مردم نداشت و معروف بود که انبارهاى بزرگى مملو از گندم دارد و در این انبارها را بسته است که قحطى شود تا گندم خود را به قیمت گران بفروشد. از این رو زنان نسبت به او کینه شدیدى داشتند و با سنگ و مشت و لگد به جانش افتاده کتک مفصلى به او زدند و سر و صورتش را سخت مجروح کردند. بقیه همراهان شاه که وضع وزیر جنگ را این چنین دیدند فرار را برقرار ترجیح داده و با اسب به اتفاق فراشانى که در رکاب آنها بودند گریختند.»


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 سرگذشت تهران، حسین شهیدی، تهران: راه مانا، چاپ اول 1383ش، ص 474-477.

تاریخ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی