| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توحید» ثبت شده است

از تأمل در آیات سوره کهف، آنچه به‌روشنی استنباط می‌شود، این است که شخصیت مورد نظر قرآن با عنوان «ذوالقرنین»، پادشاهی مؤمن و موحّد بوده است؛ فرمانروایی که خداوند را با تعبیر «ربّی» یاد می‌کند و در تصمیم‌گیری‌ها و عملکردهای خود، خویش را در برابر او مسئول می‌داند. در آیاتی مانند «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِ» (کهف، ۸۷) و «قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» (کهف، ۹۵) و نیز «قَالَ هَٰذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي» (کهف، ۹۸)، ذوالقرنین آشکارا از خداوند یکتا و یک رب سخن می‌گوید، نه مجموعه‌ای از خدایان. او هم در مقام فرمانروا و هم در مقام یک انسان، تسلیم حکم خداوندی است که او را بر زمین تمکین داده، و مسئولیت اجتماعی و اخلاقی وی را در قبال ظالمان و صالحان تعریف کرده است.


در مقابل، در سال‌های اخیر، جریان‌های باستان‌گرا که موضعی ستیزنده نسبت به اسلام دارند، کوشیده‌اند با تکیه بر برخی استنباط‌ها، شخصیت کوروش هخامنشی را با ذوالقرنین قرآنی منطبق بدانند و او را نماد حقوق بشر، آزادی و حتی توحید معرفی کنند. حال آنکه این تطبیق، با بررسی دقیق منابع دینی و اسناد تاریخی، نه‌تنها پشتوانه‌ای محکم ندارد، بلکه به‌روشنی با مستندات موجود در تضاد است.


از مهم‌ترین منابع موجود درباره باورهای دینی کوروش، «استوانه کوروش» یا «منشور کوروش» است؛ لوحی گلی که به زبان اکدی و به خط میخی بابلی نوشته شده و از مهم‌ترین آثار باستانی به‌جامانده از دوره هخامنشی به‌شمار می‌رود. این منشور پس از تصرف بابل در سال ۵۳۸ پیش از میلاد نوشته شد و محتوای آن، نمایانگر سیاست مذهبی، فرهنگی و اجتماعی کوروش در مواجهه با مردم بابل است.


بر اساس ترجمه دقیق و علمی این لوح توسط دکتر عبدالمجید ارفعی، پژوهشگر برجسته زبان‌های باستانی، واژه «مردوک» (Marduk) دست‌کم ۲۳ بار در این متن تکرار شده است. مردوک، خدای اصلی بابلیان و پرستش‌شده در شهر بابل بود. در متن منشور، کوروش نه‌تنها مردوک را خدای بزرگ و سرور خدایان می‌خواند، بلکه خود را برانگیخته‌ی او معرفی می‌کند، از رضایت مردوک نسبت به خود سخن می‌گوید، و حتی اذعان دارد که به پرستش روزانه او پرداخته است.
نکاتی از این متن که اهمیت ویژه‌ای دارند، از این قرارند:


- مردوک، خدای اصلی و سرچشمه مشروعیت سلطنت کوروش معرفی شده است.
- مردوک کوروش را برمی‌گزیند، او را به پادشاهی می‌رساند، و سرزمین‌ها را به اطاعت از او درمی‌آورد.
- کوروش با صراحت اعلام می‌کند که «هر روز در پرستش او می‌کوشیدم»، و از شادی مردوک نسبت به اعمالش سخن می‌گوید.
- از مردوک با تعابیری چون «خدای من» و «سرور خدایان» یاد شده، که موحدان نمی‌توانند برای خدای خود به‌کار برند مگر با حذف کامل هر گونه شرک و انسان‌انگاری.


در فرهنگ دینی بابلیان، مردوک نه‌تنها «خدای خدایان» به‌شمار می‌رفت، بلکه صاحب صفاتی کاملاً ناسازگار با مفهوم توحیدی خداوند یگانه بود. او، بر اساس اساطیر بابلی، فرزند انکی (خدای آب‌ها) بود، جانشین آنو (خدای آسمان‌ها) شد، در نبردی اسطوره‌ای با هیولایی به‌نام تیامات پیروز گشت و از ترکیب خون او با خاک، انسان را آفرید. مردوک، خدای جادو و سحر و فرمانروای دنیای زیرین نیز محسوب می‌شد. در برخی منابع او را در کوهی در عالم مردگان زندانی می‌دانستند و در آیین‌های آیینی مانند جشن «اکیتو»، تلاش برای آزادی او انجام می‌گرفت. این تصویر، هیچ نسبتی با مفهوم خدای یگانه و قادر مطلق در قرآن ندارد.


از سوی دیگر، بر اساس نقل منابع معتبری چون نوشته‌های حسن پیرنیا، مورخ شهیر ایرانی، مردوک در بابل نه به عنوان خدای نادیدنی و ماورایی، بلکه در قالب تندیس و بت مورد پرستش بود. این همان ویژگی است که قرآن و تمامی ادیان توحیدی به‌شدت با آن مقابله می‌کنند.

افزون بر این، وجود نام نبو (فرزند مردوک) در منشور کوروش و دعای کوروش برای رضایت این خدایان، گویای تعلق کامل او به یک منظومه فکری و دینی چندخدایی (Polytheism) است. چنین منظومه‌ای نه‌تنها با آموزه‌های توحیدی ناسازگار است، بلکه به‌وضوح در تعارض با آنچه ذوالقرنین قرآنی در آیات کهف می‌گوید، قرار دارد.

از دیگر شواهد تاریخی که با رویکرد قرآنی در توصیف شخصیت ذوالقرنین سازگاری ندارد، کشفی است باستان‌شناختی در نزدیکی تخت جمشید، که ابعاد اعتقادی آن اهمیت فراوان دارد. در جریان کاوش‌های پژوهشگران ایرانی و بین‌المللی، بنایی بزرگ از دوره‌ی هخامنشیان شناسایی شده که به‌احتمال فراوان در زمان کوروش بنا شده و ساخت آن به هنرمندان بابلی نسبت داده شده است. این بنا با آجرهای لعاب‌دار مزین به نقوش اسطوره‌ای، از جمله جانور افسانه‌ای «موشخوشو»، شناخته می‌شود؛ نمادی که در آیین بابلی به‌طور خاص به خدای مردوک نسبت داده می‌شود.

بر اساس نظر کارشناسان، تطابق کامل قالب‌های تزئینی این آجرها با نقش‌های به‌کاررفته در دروازه ایشتار در بابل، حاکی از آن است که پس از فتح بابل، کوروش نه‌تنها به کاهنان بابلی اجازه داده در خاستگاه قدرت هخامنشیان بنایی با نقوش آیینی و اسطوره‌ای خود برپا کنند، بلکه زمینه‌ساز انتقال مفاهیم و نمادهای دینی مردوک به درون ساختار فرهنگی پارس شده است. این نکته از آن‌رو حائز اهمیت است که صرف حضور این نمادها در مرکز جغرافیایی و سیاسی شاهنشاهی هخامنشی، نشانگر ارادت و پایبندی کوروش به آیین مردوک، نه‌فقط به‌مثابه سیاستی دیپلماتیک، بلکه به‌عنوان التزامی اعتقادی است؛ چراکه حکمرانی که اجازه می‌دهد در سرزمینش نیایشگاهی با نمادهای خدای بیگانه ساخته شود، نه در قلمرو مغلوب، بلکه در قلب قدرت خود، در حقیقت نشان می‌دهد که آن خدای بیگانه، برای او بیگانه نبوده است.

افزون بر آن، کشف تعداد زیادی از موتیف این حیوان اسطوره ای تردیدی باقی نگذاشته که بنا مربوط به دوره کوروش است. اما اینکه این بنا در دوره داریوش هخامنشی تحمل شده و با تغییر نگرش‌های مذهبی خشایارشا از دیگر ایزدان به ایزد اهورامزدا چه کارکردی پیدا کرده است، همه از جمله مواردی است که کشف این بنا پرسش‌های جدیدی را در ارتباط با نگرش‌های مذهبی جامعه هخامنشی مطرح کرده است. 

در پرتو همین شواهد، روشن می‌شود که تصویر کوروش به‌عنوان شخصیتی توحیدی و قابل تطبیق با ذوالقرنین، با واقعیت تاریخی و شواهد مادی در تعارضی آشکار است. یافته‌های این فصل از پژوهش‌ها که به‌کوشش پژوهشکده باستان‌شناسی پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد، سازمان میراث فرهنگی فارس و دانشگاه بولونیا ایتالیا انجام گرفته، همچنان در حال بررسی است؛ اما حتی در این مرحله نیز دلالت‌های آن، نقطه‌ی عطفی در نقد فرضیه‌ی تطبیق کوروش و ذوالقرنین محسوب می‌شود.


بنابراین، تطبیق کوروش با ذوالقرنین قرآنی، بر پایه‌ی اسناد و متون معتبر، نه‌تنها قابل دفاع نیست، بلکه با اصول روش‌شناسی تاریخی، متنی و دینی نیز ناسازگار است و نمی‌توان با اتکا به انگاره‌های احساسی یا ایدئولوژیک، او را به‌عنوان الگوی توحیدی قرآنی معرفی کرد.

چنین تطبیقی بیشتر بازتابی از نگاه‌های مدرن سیستماتیک و تلاش برای ساختن هویتی مستقل از دین است، نه استنباطی علمی و بی‌طرفانه از متون تاریخی و دینی.

منابع و پی‌نوشت‌ها :

۱. ارفعی، عبدالمجید. (۱۳۶۶). فرمان کوروش بزرگ. تهران: فرهنگستان ادب و هنر ایران، شماره ۹.

۲. گریمال، پی‌یر. (۱۳۷۳). اسطوره‌های بابل و ایران باستان (ترجمهٔ ایرج علی‌آبادی). تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. چاپ چهارم.

۳. Wikipedia. «مردوک»، ویکی‌پدیای فارسی:


https://fa.wikipedia.org/wiki/مردوک

۴. پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان، جلد اول، صص ۶۹۹–۷۰۰؛ جلد دوم، ص ۱۵۳۲. تهران: دنیای کتاب. چاپ اول.

۵. «کشف نیایشگاه مردوک در تخت‌جمشید؟». (۲۰۱۳). صدای آمریکا – بخش فارسی:


https://ir.voanews.com/a/persepolis-cyrus-marduk-temple/1780257.html

در Jewish Virtual Library یعنی «کتابخانه مجازی یهودیان» می‌خوانیم:


The origin of Marduk's name is unknown but there are some suggested etymologies, the most accepted being from Sumerian (A) MAR. UTU (K), "the young bull [or calf] of Samaš [Utu] the Sungod.


مبدأ نام مردوک ناشناخته است، اما چند ریشه‌یابی پیشنهادی برای آن وجود دارد که پذیرفته‌شده‌ترین آن از زبان سومری است: (A) MAR. UTU (K) به معنای «گوساله یا گاو نر جوان سماش [او تو]، خدای خورشید».

https://www.jewishvirtuallibrary.org/marduk?utm_source=chatgpt.com


بعد، جوان خام و ناآگاه سیاست‌زده‌ی ایرانی، از این بت باستانی بابلی، پلاک و گردنبند تهیه می‌کند و به وهم تصویر اهورامزدا آن را به گردن می‌آویزد!
واژه‌ی «مردوک» به معنای گاو و گوساله است.
یعنی هرجا که یهودیان از کسی یا مکتبی تمجید کردند (همان‌گونه که عاشق سینه‌چاک و دلسوخته‌ی کوروش هخامنشی‌اند)، مطمئن باشید قطعاً ردپایی از گوساله‌پرستی و گاوپرستی (علاوه بر هر نوع شرک، کفر و الحاد دیگری) در آن هست.


فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِي

آنگاه برای آنها مجسمه ی گوساله ای که صدای (چون صدای گوساله) داشت، پدید آورد، پس (سامری و پیروانش به مردم) گفتند: «این معبود شما، و معبود موسی است، که آن را فراموش کرده است».[طه : ٨٨]

  • حسین عمرزاده

سفیان ثوری نزد ابراهیم بن ادهم رَحِمَهُمَا الله که می رفت به او می گفت:

ای ابراهیم ! از الله بخواه ما را در حالیکه موحد و یکتاپرست هستیم از دنیا ببرد.

«كَانَ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ يَأْتِي إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَدْهَمٍ فَيَقُولُ يَا إِبْرَاهِيمُ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَقْبِضَنَا عَلَى التَّوْحِيدِ.»



الثبات عند الممات،ابن الجوزي،ص ۸۰

  • حسین عمرزاده

می گویید هدف اصلی مهاجمین و تازی ها (عرب های مسلمان) و دیانت اسلام از جنگ های موسوم به فتوحات اسلامی،نشر توحید بوده و این در حالی است که ما ایرانیان،قبل از اسلام هم به واسطه تعالیم زرتشت،موحد و یکتاپرست بوده ایم!

پاسخ در تعریف توحید و یکتاپرستی است که حتی اگر به معنای «توحید» به لحاظ لغوی و نه اصطلاحی (که تعاریف ادیان مختلف را در بر می گیرد) هم تکیه کنیم که به معنی «یگانه دانستن» است،باز می بینیم در ایران پیش از اسلام چنین مثال توحیدی نداریم!

دیانت زرتشتی به ثنویت/دوگانگی و وجود ایزدان بسیار مبتلاست.حتی پژوهشگران غربی هم که از قرن نوزدهم* سعی داشتند به تصور احترام،جنبه (ادعای) توحیدی بودن را از آن حذف نکنند در نهایتِ امتیاز بخشی،توحید این دیانت را،«یکتاپرستی ناقص» نامیده اند.

پروفسور کریستین سن هم به این موضوع اشاره می کند که البته دلایل عدم یا به اصطلاح برخی نویسندگان همچون خود پرفسور،نقصان توحید دیانت زرتشتی،در باقی صفحات و مطالب همین کتاب (ایران در زمان ساسانیان) بیان می گردد.

| نکاتی از کتاب ایران در زمان ساسانیان

«دین زردشت یکتاپرستی ناقص است:در این دین ایزدان بسیار وجود دارند...»

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه-۱۳۸۴،ص۴۶

پ ن:دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» عبارتی را می نویسد که دیدگاه «بسیاری از ایرانیان» آن زمان (زمان ورود فاتحان مسلمان و اسلام به ایران) نسبت به کمال یا نقصان و یا حتی عدم توحید و یکتاپرستی مورد ادعای اسلام ستیزان باستان گرا را به تصویر می کشد:

«بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و اشتیاق پذیرفتند. دین تازه ای که عربان آورده بودند، از آیین نیاکان خویش برتر می یافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را برابر توحید محض و بی شایبۀ اسلام شرک و کفر می شناختند

منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۲۵۴

 

  • حسین عمرزاده

اسلام راه کامیابی و یکرنگی است و آیینی است که مردم را از یوغ مخلوق پرستی به سرافرازی یکتاپرستی می رهاند و نتیجتا آنها را به رفعت و وحدت می کشاند.

 
دکتر زرین کوب :
 
| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "
 
 

«این مژده آسمانی،قبل از هر چیز عرب را که پست ترین و پراکنده ترین مردم بود بسوی رفعت و وحدت کشانید.»

«درست است که محمد حتی پیش از آن که مکه و طائف را فتح کند و تمام اعراب را در زیر لوای خویش در آورد به پرویز و هرقل نامه نوشت و آنها را به آیین خویش خواند اما هم در آن هنگام بر وی روشن بود که راه وی راه کامیابی و راه یکرنگی است.»

«در این نامه ای که به سال ششم یا هفتم هجری،نزد پرویز فرستاد او را به آیین خویش خواند و هم بیم داد که اگر آیین خدا را نپذیرد با او به جنگ برخواهد خاست.

گفته اند که پرویز از خشم و نخوت نامه پیغمبر را پاره کرد و به باذان فرماندار یمن نوشت که این عرب گستاخ را به بند نهد و نزد او فرستد.

خشم پرویز از آن بود این مرد تازی،با اینکه از بندگان اوست چگونه جسارت کرده است و به او پیغام و نامه ای چنین نوشته است.»

«پرویز نمی دانست که آیین این عرب جهان را می گیرد و رسم مخلوق پرستی را بر می اندازد و ملک و دولت او را نیز تا چند سال بعد به کلی از هم می گسلد و پاره پاره می کند.معهذا چنین واقعه ای اتفاق افتاد و فرمانروایان صحرا شهرها و کاخهای عظیم کشور خسروان را به زیر نگین خویش در آوردند.»

 

منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۵۰-۵۱

 

  • حسین عمرزاده

امام زین العابدین،علي بن الحسین رَضِيَ اللهُ عَنهُ به فرزندش توحید را آموزش می داد و می فرمود بگو :

 
آمَنْتُ بِاللهِ و کَفَرْتُ بِالطّاغوتِ
 
به الله ایمان آوردم و به طاغوت کفر ورزیدم.
 
كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، يُعَلِّمُ وَلَدَهُ، يَقُولُ: «قُلْ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَكَفَرْتُ بِالطَّاغُوتِ».
 
مُصَنَّف ابن أبي شَیبَة ٣٤٩٩
  • حسین عمرزاده

دعای بسیار زیبای امام زین العابدین رَضِيَ اللهُ عَنهُ :

 

- [خداوندا] تنها تويى كه در دشوارى‌ها و گرفتارى‌ها خوانده می شوی،و در پيشامدهاى ناگوار تنها تو پناهگاهی

بلاهای سخت و دشوار از انسان دور نمی‌شود، مگر آنچه را که تو دور کنی؛ و از گره‌های رنج‌آور، چیزی گشوده نمی‌شود، مگر آنچه را تو بگشایی!

 

أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِي الْمُلِمَّاتِ ، لَا يَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ ، وَ لَا يَنْكَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا كَشَفْتَ.

[صحیفه سجادیه]

  • حسین عمرزاده

تصویر : شورای نیقیه

نیوتون می گفت حق با آریوس (از پدران اولیه کلیسا بود، وی بر این نظر بود که عیسی دارای مقام الوهیت نبوده و در مقامی پایین‌تر از خداوند قرار دارد) است که گفته:

عیسی مسیح به یقین خدا نیست ... عیسی یکی از پیامبران بود که فرستاده شد تا بشریت را به حقیقت فراخواند ولی دینِ ناب او به دست آتاناسیوس (از پدران کلیسا که از الوهیت عیسی دفاع می‌کرد) و هوادارانش به تباهی کشانده شد.

خداشناسی از ابراهیم تا کنون-کرن آرمسترانگ

کنستانتین امپراطور مسیحی روم بود که دین رسمی روم را به مسیحیت تغییر داد وی دستور به قتل هر شخصی که معتقد به تفکرات آریوسی و یا حافظان و کاتبان سخنان او بودند را داد. 

آریوسی ها که به آنان موحدان مسیحی نیز گفته می شود، شاخه ای از مسیحیت بودند که به کشیش مشهور اسکندریه ( آریوس ) منسوب هستند، 

آریوس از پدران اولیه کلیسا محسوب می شود که اعتقاد به تثلیث نداشت، و الوهیت را فقط از آن خداوند می دانست، و ارتباط بین عیسی علیه السلام و خداوند را همچون ارتباط یک شخص عادی با خداوند می دانست.

تفکرات وی و استدلال هایش سبب شد که از همان روزهای ابتدا پیروان زیادی پیدا کند و به مذهب و فرقه ای منشعب از مسیحیت تبدیل شود.

با شروع مخالفت های سایر کشیشان با او، دستور داد که شورای نیقیه تشکیل شود تا نظرات وی را به مشورت بگذارند ( شوری نیقیه نخستین شوری کلیسا بود که در پاسخ به نظر آریوس تشکیل شد ) 

اما نظرات وی در شوری نیقیه رای نیاورد و تمامی تفکرات او کفر آمیز شناخته شد و شوری،اعتقادنامه نیقیه را تهیه کرد و هر اعتقاد مخالف آن را باطل دانستند .

اما با وجود هزاران نفر پیرو هرگز نتوانستند حکم اعدام وی را صادر کنند تا اینکه بصورت مخفیانه مسموم گشت و در مرگی عجیب و ناگهانی طحال و کبد و روده خود را بالا آورد و مُرد.

کلیسا این فرصت را غنیمت شمرد و مرگ وحشتناک وی را نتیجه تفکرات الحادی و کفر آمیز او خواند و دستور به پاکسازی مسیحیت از هرگونه تفکرات انحرافی داد که بر اثر آن هزاران نفر مسیحی آریوسی تخت شکنجه قرار گرفتند و همچون مسلمانان اندلس اثری از آنها باقی نماند.

آریوس متولد سال 250 میلادی بود.

برگرفته از کتاب: تاریخچه آریانیسم تالیف انتشارات دانشگاه آکسفورد

  • حسین عمرزاده

تثلیث یعنی سه خدای کامل وجود دارد، ولی ما یک خدای کامل داریم!!!

 

تعجب نکنید!!! تثلیث چون یک تناقض عقلی است پس انتظار نداشته باشید تا آن را بفهمید!!! لذا نفهمیده باید آن را قبول کنی!!! قبول که کردید آن را می فهمید!!!

 

روزى یکى از علاقمندان مسیحیت نزد کشیش آمد و از کسانى که تازه به آئین مسیحیت در آمده بودند سؤال کرد.

 کشیش با کمال خوشوقتى اشاره به سه نفر نمود. او بلافاصله پرسید: آیا از  اصول اولیه مسیحیت چیزى یاد گرفته‏ اند؟

 کشیش با شجاعت گفت: بله... و یکى از آنها را صدا زد تا او را در حضور میهمان بیازماید، کشیش گفت: درباره تثلیث چه می دانى؟

او در جواب گفت: شما به من چنین یاد دادید که خدایان سه‏ گانه‏ اند یکى در آسمان است و دیگرى در زمین از شکم مریم متولد شد و سومین نفر به صورت کبوترى بر خداى دوم در سن سی سالگى نازل گردید! 

کشیش عصبانى شد و او را بیرون کرد و گفت چیزى نمی فهمد...

 

نفر دوم را صدا زد. او در جواب این سؤال در مورد تثلیث گفت: شما به من چنین تعلیم دادید که خدایان سه بودند، اما یکى از آنها به دار آویخته شد بنا براین اکنون دو خدا بیشتر نداریم!

 خشم کشیش بیشتر شد و او را نیز بیرون کرد...

 

و سومى را که باهوش ‏تر و در حفظ عقائد دینى جدی تر بود، صدا زد و همان مساله را از او پرسید و او با احترام گفت: سرور من! آنچه را به من آموختید کاملا حفظ کرده‏ ام و از برکت مسیح به خوبى فهمیده‏ ام... 

شما گفتید: خداوندِ یگانه، سه‏ گانه است و خداوندان سه‏ گانه یگانه‏ اند، یکى از آنها که با دیگر خدایان یگانه بود را به دار زدند، بنابر این الان هیچ خدایى وجود ندارد!!!!!!

  • حسین عمرزاده

کارل گوستاو یونگ (آلمانی: Carl Gustav Jung; زاده ۱۸۷۵ - درگذشته ۱۹۶۱) فیلسوف و روانپزشکی اهل سوئیس بود که با فعالیت‌اش در روانشناسی و ارائهٔ نظریاتی تحت عنوان روان‌شناسی تحلیلی شناخته می‌شود. به تعبیر «فریدا فوردهام» پژوهشگر آثار یونگ: «هرچه فروید ناگفته گذاشته، یونگ تکمیل کرده‌است.»

 

او در ۲۶ ژوئیه ۱۸۷۵م. در کسویل سوییس متولد شد. او تنها پسر یک کشیش پروتستان انجیلی اصلاح‌طلب سوییسی بود و خانواده او غرق مذهب بود.(ویکی پدیا)

 

یونگ در زندگینامه خود بنام " خاطرات، رؤیا ها، اندیشه ها " بعنوان یک مسیحی مؤمن می‌گوید: بدان گونه که سیارات به دور خورشید می‌چرخند، تمام افکار من گرد پروردگار می‌گردند و به نحوی مقاومت ناپذیر مجذوب او‌ می‌شوند .

 

 احساس می‌کنم اگر در برابر این نیرو کمترین مقاومتی نشان دهم . بزرگترین گناه را مرتکب شده ام .( ص 13 و 14)

 

  تا اینکه به بحث تثلیث رسیدم و در آن چیزی یافتم که توجهم را جلب کرد :« یگانگی در عین سه گانگی» این مسئله به علت تناقضی که درون خود داشت ، مرا جذب کرد و مشتاقانه تا هنگامی که به این مسئله برسیم، انتظار کشیدم.

 

 اما وقتی بدان رسیدیم، پدرم گفت: "حالا به تثلیث می رسیم  ولی از آن می گذریم، چون خود من هم واقعا چیزی از آن نمی فهمم." صداقت پدرم را ستودم ،  ولی عمیقا مأیوس شدم ...و دیگر نمی توانستم در ایمان همگانی سهیم باشم. ( ص 64 تا 67).

  • حسین عمرزاده

دریافت
حجم: ۱۳۴ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest