| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران پیش از اسلام» ثبت شده است

آیا انوشیروان، پادشاهی دادگر بود؟ بررسی تاریخی یک ادعای کهن


در طول تاریخ، هیچ سیستم سیاسی‌ای بدون استفاده از قدرت و قوه قهریه شکل نگرفته و نخواهد گرفت. قدرت همواره با دشمنانی همراه است که حکومت‌ها ناگزیر از مواجهه با آنان هستند. اما آنچه اهمیت دارد، نحوه برخورد با مخالفان و دشمنان است. در اندیشه اسلامی، حتی در مواجهه با دشمنان نیز عدالت نباید فراموش شود:


"وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ"

«دشمنی با گروهی شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید؛ عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیک‌تر است.» (سوره مائده، بخشی از آیه ۸)


حال اگر این اصل را معیار قرار دهیم، می‌توانیم ادعای دادگری و عدل‌پیشگی برخی چهره‌های تاریخی را محک بزنیم. یکی از این چهره‌ها، خسرو انوشیروان ساسانی است که برخی او را به لقب "دادگر" می‌شناسند. اما آیا او واقعاً یک پادشاه عادل بود؟ برای پاسخ به این پرسش، نگاهی به اسناد تاریخی می‌اندازیم.


روایات تاریخی از "دادگری" انوشیروان


پروفسور کریستین سن در کتاب خود "ایران در زمان ساسانیان"، گزارشی از رفتار خسرو انوشیروان با مخالفان، دشمنان و حتی نزدیکانش ارائه می‌دهد که شگفت‌آور و در عین حال تأمل‌برانگیز است.
در یکی از این روایت‌ها، طبری نقل می‌کند که انوشیروان برای اصلاح نظام مالیاتی شورایی برگزار کرد و از حاضران خواست اگر نظری دارند، بیان کنند. در ابتدا همه سکوت کردند، اما پس از تکرار درخواست، یکی از دبیران با احترام اشاره کرد که تحمیل مالیات دائمی بر اموال ناپایدار، در طول زمان به ظلم منجر خواهد شد.
واکنش خسرو چه بود؟ او خشمگین شده و فریاد زد:
«ای مرد ملعون و جسور! تو از چه طبقه‌ای هستی؟»
وقتی فرد پاسخ داد که از طبقه دبیران است، خسرو فرمان داد:
«او را با قلمدان آن‌قدر بزنید تا بمیرد!»
پس از اجرای این فرمان، سایر حاضران به‌سرعت اظهار کردند که "خسرو، خراج‌هایی که مقرر فرمودی، همه مطابق عدالت است!". این اتفاق، تصویری واقعی از "عدالت" در حکومت انوشیروان ارائه می‌دهد.


قتل عام خانواده برای حفظ قدرت


یکی دیگر از جنبه‌های رفتار خسرو، برخوردش با اعضای خاندان سلطنتی است. او برای تحکیم قدرت خود، برادرانش، برادر زادگان و حتی پدربزرگ خود (اسپیدس) را به قتل رساند. تنها یکی از برادرزادگانش، کواذ، که مخفی شده بود، از این قتل عام جان سالم به در برد.
اما وقتی بالاخره این راز فاش شد، خسرو دستور داد همان فردی که کواذ را پنهان کرده بود (آذر گنداذ، یکی از مقامات دربار) را نیز به قتل برسانند و مقام او را به پسرش بسپارند.


برخورد با فرزند خود؛ سرنوشت انوشگزاد


رفتار انوشیروان با فرزندش انوشگزاد نیز از نکات قابل توجه است. وقتی انوشگزاد علیه او شورش کرد، خسرو او را نکشت، اما مجازاتی برایش در نظر گرفت که کم از مرگ نداشت!
بر اساس روایت پروکوپیوس، پادشاه دستور داد پلک‌های انوشگزاد را با آهن گداخته بسوزانند تا دیگر نتواند پادشاهی را مطالبه کند. این مجازات به نوعی اطمینان حاصل کردن از محرومیت همیشگی او از سلطنت بود.


متن مستند از کریستین سن


برای آنکه هیچ تحریفی در منابع صورت نگیرد، عیناً متن روایت تاریخی را از کریستین سن نقل می‌کنیم:


**«آراء مردمان مطلع و اشخاص کاردان در نظر خسرو چندان ارزشی نداشت و حکایتی که طبری راجع به دفاتر مالیاتی جدید خسرو نقل کرده است،که اصلاح خراج مبتنی بر آن بود،این مطلب را می رساند.

خسرو شورایی منعقد کرد،که هرگاه کسی ایرادی دارد،اظهار کند.همه ساکت ماندند،چون پادشاه در دفعه سوم سوال خود را تکرار نمود،مردی از جای برخاست و با کمال احترام پرسید،که پادشاه خراج دائمی را بر اشیاء ناپایدار تحمیل فرموده و این به مرور زمان در اخذ خراج موجب ظلم خواهد شد.

آنگاه پادشاه فریاد بر آورد:«ای مرد ملعون و جسور!تو از چه طبقه مردمانی؟».آن مرد در جواب گفت:«از طبقه دبیرانم».پادشاه فرمود «او را با قلمدان آنقدر بزنید تا بمیرد!» . پس همه دبیران از جای برخاسته،آنقدر او را با قلمدان زدند تا هلاک شد.آنگاه همه حضار گفتند:«خسرو خراج هایی که مقرر فرمودی همه موافق عدالت است».

کاوس،که یکی از برادران خسرو بود و هوای تاج و تخت داشت،چنانکه دیدیم به قتل رسید.

برادر دیگرش ژم در میان بزرگان ایران،که از سلطنت خسرو ناراضی بودند،هواخواه داشت،لکن خسرو پیشدستی کرد و ژم را به قتل رسانید و برای اینکه از این گونه توطئه ها آسوده باشد،در عین حال همه برادران دیگرش را با پسرانشان و پدربزرگ خود اسپیدس را هلاک کرد.

فقط کواذ پسر ژم،که کنارنگ آذر گنداذ او را پنهان کرده بود،از این قتل عام نجات یافت.این راز آشکار نشد،مگر چند سال بعد.آنگاه به امر خسرو آذر گنداذ را،که پیری سالخورده بود،به قتل آوردند و مقام کنارنگی را به پسرش وهرام دادند.

... یکی دیگر از صاحبان مراتب،که به امر پدر خسرو دارای مقام شده بود،یعنی سرنخوارگان ماهبوذ،به همان نحو به قتل رسید.

...در زمان خسرو پسرش انوشگزاد طغیان کرد و این مصادف با وقتی بود،که خسرو به سختی مریض شده بود.خسرو شورش را فرو نشاند،اما انوشگزاد را هلاک نکرد و به کور نمودن او قناعت کرد،یا چنانکه پروکوپیوس حکایت نموده است،پلک چشم او را با آهن سرخ سوزانید و این باعث شد که انوشگزاد از جانشینی محروم گردد،یا به عبارت دیگر رسیدن به سلطنت بر او دشوار شود.»**


نتیجه‌گیری؛ آیا این رفتار، نشان عدالت است؟


جریانات باستان‌گرای اسلام‌ستیز، همواره مسلمانان را به تعصب متهم می‌کنند. اما بررسی مستندات تاریخی نشان می‌دهد که این ادعاها تا چه حد گزینشی و غیرمنصفانه و در واقع به کیش خویش پنداشتن دیگران است.
اگر آنچه خسرو انوشیروان انجام داد، "دادگری" است، پس ظلم و ستم چه معنایی دارد؟ وقتی پادشاهی، منتقدانش را با ضربات قلمدان به قتل می‌رساند، برای حفظ تاج و تخت دست به قتل عام خاندانش می‌زند و حتی فرزند خود را کور می‌کند،با مردم عادی که اکثریت در این نظام طبقاتی،جایگاهی نداشتند،چگونه برخورد می کرده؟!

آیا می‌توان او را عادل نامید؟


تاریخ را باید با دقت خواند، نه با تعصب!



منبع: آرتور امانوئل کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب، ۱۳۶۸، صفحات ۵۰۴، ۵۰۵ و ۵۰۶.

 

تصاویر مدارک:

 

پروکوپیوس Procopius Caesarensis، تاریخ‌نگار بیزانسی قرن ششم میلادی، در کتاب تاریخ جنگ‌ها، ماجرای فرار قباد اول (پدر خسرو انوشیروان)، شاهنشاه ساسانی، را با جزئیاتی جنجالی روایت می‌کند.


قباد ساسانی، پس از اختلافات عمیق با بزرگان و موبدان۱، از قدرت خلع و به زندانی در قلعه‌ای دورافتاده افکنده شد. این زندان که به احتمال زیاد یکی از زندان‌های فراموشی بود، به‌عنوان مکانی برای از بین بردن کامل زندانیان از حافظه سیاسی و اجتماعی طراحی شده بود. زندان‌های فراموشی در دوره ساسانی اغلب در مناطق کوهستانی و دورافتاده قرار داشتند و با دخمه‌هایی نمور، تاریک و زیرزمینی ساخته می‌شدند.

زندان قباد نیز بر اساس شواهد تاریخی در چنین شرایطی قرار داشت؛ دخمه‌ای سرد و مرطوب، با هوایی سنگین و فاقد نور طبیعی. این شرایط نه تنها از نظر جسمانی زندانی را تحلیل می‌برد، بلکه او را از لحاظ روانی نیز به انزوا و فراموشی سوق می‌داد. این مکان‌ها به گونه‌ای طراحی شده بودند که زندانیان، حتی پیش از مرگ، به‌نوعی به فراموشی سپرده شوند و هیچ امیدی به رهایی نداشته باشند.

پروکوپیوس روایت می‌کند که همسر قباد، برای نزدیک شدن به زندان، ابتدا بهانه‌هایی همچون رساندن غذا، لباس و ادای احترام مذهبی را مطرح کرد. این کار به او امکان داد با نگهبانان زندان ارتباط نزدیک برقرار کند. در ادامه، او از روش‌هایی برای جلب اعتماد و توجه این نگهبانان استفاده کرد که از جمله آن‌ها، برقراری روابط صمیمانه و حتی جنسی بود.

روش ها و رفتارهایی که نه تنها غیرت قباد را برنمی انگیزد بلکه همسرش را وادار به ادامه هرچه بیشتر این روند می کند!

پروکوپیوس می نویسد:

«هنگامی که قباد گرفتار بود همسر او از وی پرستاری می کرد.پیوسته در زندان به دیدن وی می رفت و خوراک و لوازم دیگر برایش می برد،قضا را زندان بان شیفتهٔ روی نیکوی وی گردید و هر زمان که وی به زندان می آمد با نگاهی پر از مهر به او می نگریست.

همسر قباد که از موضوع آگاه گردیده بود،شوی خود را از این امر مستحضر گردانید.لیکن قباد به وی دستور داد که با زندان بان به طریق مماشات رفتار نماید و میل و علاقه او را بیشتر برانگیزد.در نتیجه زندان بان با زن انس گرفت و رفته رفته آنقدر گرفتار عشق وی گردید که به او اجازه داد هروقت می خواهد بی هیچ مانع و اشکالی به نزد شوهر برود و هرکاری که او در بیرون زندان دارد برایش انجام دهد.

از قضا یکی از بزرگان ایران موسوم به «سوخرا» علاقه و مهر خاصی به قباد داشت و غالباً در اطراف زندان وی رفت و آمد می کرد و منتظر فرصت مناسبی بود تا تدبیری بیندیشد و وسیلهٔ رهایی او را فراهم سازد.

عاقبت یک روز به وسیلهٔ همسر قباد برای او پیغام فرستاد که در نقطهٔ معینی در نزدیکی زندان اسبی و غلامی و وسایل دیگری که برای فرار لازم است آماده ساخته است و هروقت بتواند از زندان قدم بیرون نهد به آسانی خواهد توانست راه فرار پیش گیرد.

بالاخره یکروز همینکه سیاهی شب ظاهر گردید قباد جامهٔ همسرش را پوشید و لباس خود را بر تن او کرد و او را به جای خویش در زندان گذاشت و با کمال آرامی از زندان خارج گردید.

نگهبانان به گمان اینکه وی همان زنیست که هر روز به زندان رفت و آمد می نماید متعرض او نگردیدند و بامدادان هم که زن را در جامهٔ شوهر دیدند او را خود قباد پنداشتند و روزی چند در این اشتباه باقی بودند.

...پس از کشف قضیه درست نمی دانم با آن زن چه معامله کردند و او را چگونه کیفر دادند.

...قباد به همراه «سوخرا» بی هیچ حادثهٔ ناگواری از خاک ایران خارج شد و به سرزمین هیاطله رسید.پادشاه هیاطله او را به اکرام و احترام پذیرفت و دختر خود را به زنی به وی داد.»۲

پ.ن ها:

(۱) :ناگفته نماند یکی از مهمترین اختلافات موبدان و بزرگان ساسانی با قباد،همسویی فکری او با جنبش مزدکیان (کمونیسم باستانی) و باور مشهور این فرقه مبنی بر اشتراک زنان بود.جنبش و تفکری که بعدها توسط فرزندش خسرو انوشیروان نابود و پیروانش قتل عام شدند.

(۲) :جنگهای ایران و روم،پروکوپیوس،ترجمه محمدسعیدی،انتشارات علمی و فرهنگی،ص ۳۲،۳۳و۳۴


تصاویر صفحات:

پروکوپیوس

آنقدر اجداد و هموطنان مان از دست پادشاهان خودکامه و خون ریز و روحانیون دینی ای که فقط شعار و ادعای نیکی پندار،گفتار و کردار را داشتند نه اعتقاد یا عمل به آن را،زجر و آزار دیده بودند،که هیچگونه تعلقی نسبت به اینان در خود سراغ نداشتند و برای همین هم در مواجهه با سپاه اسلام نه تنها دفاع قابل توجهی نکردند،بلکه در بسیاری جاها راه های مخفی ورود به شهرها را نیز به آن ها نشان می دادند.

یکی از مهمترین آورده های اسلام برای ایرانیان،احترام به حق داشتن عقیده متفاوت و آزادی انتخاب دین بود که مشاهده همین موضوع در مقابل تجسس و تفتیش عقایدی که ایرانیان از هر قشر و دینی،از حکومت ها و دیانت رسمی پیش از اسلام کشور (آیین زرتشتی/مزدیسنا) به خاطر داشتند از عوامل گرایش قلبی به اسلام شد.

توماس واکر آرنولد

پروفسور توماس واکر آرنولد (انگلیسی: Thomas Walker Arnold؛ ۱۹ آوریل ۱۸۶۴ – ۹ ژوئن ۱۹۳۰)،دانشمند و شرق‌شناس مطرح بریتانیایی،می نویسد:

«پس از سقوط ارتش ایران قشر جمعیت ایران مقاومت شدید و زیادی در برابر اعراب از خود نشان نداد.

سلطنت آخرین پادشاهان ساسانی با هرج و مرج ناراحت کننده ای همراه بود و احساسات مردم نیز نسبت به فرمانروایان خود غیر دوستانه بود،زیرا فرمان روایان نیروی خود را در راه تایید سیاست زجر و شکنجه به منظور تثبیت خود و تقویت دین دولتی و زرتشتی به کار می بردند.روحانیون زرتشتی قدرت وسیعی را در دستگاه دولت و دربار در اختیار داشتند و در شورای سلطنتی و دربار دارای نیرو و نفوذ فوق العاده ای شده بودند و برای خود سهم و نقش مهمی را در اداره امور مدنی و دولتی کشور اشغال کرده بودند.

آنان از قدرت خود به منظور زجر،شکنجه و فشار بر سایر گروه های دینی (که بسیار نیز بودند) که با آنان توافق نداشتند استفاده می نمودند.

علاوه بر پیروان فراوان ادیان قدیمی تر ایران،مسیحیان ،یهودیان،صابئین و فرق متعدد دیگر نیز که از تفکرات عرفا،مانویان و بودائیان متاثر بودند در ایران وجود داشتند.

این زجر و شکنجه و تجسس عقاید و دین در تمام مردم یک نوع حس تنفر علیه دین رسمی زرتشتی و خاندان پادشاهی که به تحمیل آن بر مردم کمک می نمود به وجود آورده بود و موجب آن شد که فتح اعراب به صورت یک نوع نجات،رهائی و آزادی جلوه نماید.

پیروان تمام این ادیان مختلف مجددا توانستند تحت حمایت حکومتی که آزادی دینی و معافیت از خدمت نظام اجباری را در مقابل پرداخت مبلغ ناچیزی برای آنان تامین نمود،نفس راحت و آزادی بکشند.

زیرا دین اسلام آزادی و حق استفاده از امنیت در برابر پرداخت جزیه را نه تنها برای مسیحیان و یهودیان تامین نمود،بلکه زرتشتیان،صابئین،بت پرستان،آتش پرستان و مجسمه و سنگ پرستان نیز می توانستند از این حق و امتیاز استفاده نمایند.»

منبع:سر توماس آرنولد،تاریخ گسترش اسلام،ترجمه دکتر ابوالفضل عزتی،انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۵۸،فصل هفتم،ص۱۴۹

تصاویر منبع:

با مخفی شدن پشت نام «ایران» جهت تحریک احساسات وطن دوستی ایرانیان و با یک سری شعار زیبا که واقعیت ندارند،ادعا می کنند که در ایرانِ پیش از اسلام،چیزی تحت عنوان برده و برده داری وجود نداشته و در نتیجه به مخاطبین شان القا می کنند که اسلام آغازگر یا مروج برده داری در ایران و دیگر نقاط جهان بوده است!

اگر این ادعاها با متن تاریخ و کتاب های دینی و حقوقیِ رسمی و دیگر آثار تاریخی باستانی به جای مانده ازآن روزگاران در تضاد باشند که هستند،جز شعارهایی فریبنده و دروغین نمی توان نامی دیگر بر آن نهاد.

مادیانِ هَزار دادِستان (mādayān ī hazār dādestān؛ به معنای «کتاب هزار رأی قضایی») کتابی است به پارسی میانه و تنها سند و مدرک کامل موجود در خصوص نظام حقوقی دوره ساسانیان (یعنی آخرین دوره حکومت پیش از اسلام در ایران) است.

این متن گذشته از مباحث بسیار گوناگون در حقوق مدنی، از جهات دیگر از جمله اشاره به مناصب و عناوین دولتی، شرح وظایف قضات، ضابطین قانون، مجریان قانون، وکلا و غیره نیز دارای اهمیت ویژه است. این مجموعه مباحث مربوط به احوال شخصی، اهلیت، حجر، قیومیت، ازدواج، طلاق، نفقه، ارث، مالکیت و غیره را در بر می‌گیرد. این کتاب به خط و زبان پهلوی ساسانی (پارسیک) و احتمالاً در دوره حکومت خسرو پرویز (۵۵۹–۶۲۸ میلادی) و بنا به نظر سعید عریان در دوران یزدگرد سوم،در گور (فیروزآباد کنونی) که مرکز استان (شهرب) فارس بوده، نوشته شده‌است.

این مجموعه نظریه‌های حقوقی ایران باستان در سال ۶۱۶ میلادی به صورت کتاب گردآوری شده و یک نسخه از آن به‌دست ما رسیده‌است. این نسخه که میراث یک خانواده زرتشتی ایرانی بوده به صورت دو نیمه ناقص جداشده موجود است که برخی از واژه‌های آن‌ها نیز آسیب دیده و ناخوانا شده‌است. مادیان هَزار دادِستان از مهم‌ترین اسناد تاریخ حقوقی ایران باستان است.

به نظر می آید نویسنده آن فرخ‌مرد بهرامان یک قاضی زمان خسرو پرویز است که در شهر گور و در منطقه جبل انارویه می‌زیسته و خود و پدرش در دستگاه قضایی ساسانی بوده‌اند و به اوراق و اسناد بایگانی قضایی دسترسی داشته‌اند. وی در مقدمه کتاب نوشته‌است: [می‌خواستم] با ذکر قوانین چندی، بزرگی و نیکی و استواری قانونگذاران را آن چنان‌که از کوشش بشر و نیروی اندیشه و خردِ خدادادهِ آدمی وضع گردیده نشان دهم. باشد که در منکوب کردن دروغ و ناراستی نائل آیم…

«فرخ مرد بهرامان» رأی‌های صادر از دادگاه‌های دادگستری ایران ساسانی در سده سوم تا هفتم میلادی را از بایگانی دادگستری گور بیرون آورده و فشرده و کوتاه کرده و در این کتاب گردآورده‌است.

شمار این آرا و نظرها یا به اصطلاح رایج آن زمان، دادِستان‌ها به هزار نمی‌رسد، ولی آن را کتاب هزار دادستان نامیده‌اند که در ۴۴ باب (دَر) گردآوری و تدوین شده‌است.

توجه داشته باشید:گردآورنده بر آن بوده‌است که گزاره‌های دادرسی، چه آن‌هایی که روی داده و چه آن‌هایی که می‌توانسته روی دهد، را در کتاب گردآوری کند. دیدگاه‌ها و آراء ده‌ها حقوق‌دان ساسانی از نسل‌های مختلف در این کتاب آورده شده‌است و نام بسیاری از آن‌ها نیز ذکر شده‌است.

گردآورنده به برخی از منابع کتاب خود مانند خویشکاری‌نامه موبَدان (رساله دربارهٔ وظایف روحانیون زرتشتی) و دادِستان‌نامه (رأی‌نامه یا رساله فتوی قضایی) اشاره کرده‌است.

آنچه در خور توجه است یاد شدن از برده و برده داری و قوانین مربوط به این قشر در جای جای این متن حقوقی است که مواردی،عیناً به عنوان نمونه نقل می گردد:

«بند ۱ـ بندگان کسانی شمرده می شوند که توسط رعایای شاهنشاهی در جنگ به اسارت در آمده باشند.

بند ۲ـ گفته اند تا هنگام بهرام غلام زادگان را به پدر منسوب می کردند و سوشانس (حقوق دان معروف قدیم ایران) به همین دلیل نسبت آنان را به پدر می دانست در صورتی که اکنون چنین اطفالی به مادر منسوب می شوند.

بند ۳ـ زن غلام (کنیز) را نشاید زد یا آزرد یا به او ستم روا داشت،مالک یا آقایی که چنین کند مستوجب عقوبت بوده و عمل او جرم محسوب می شود.

بند ۴ـ همان گونه که در هر ده‌ روز یک روز غلام آزادی دارد دهمین فرزند کنیز نیز از قید بندگی آزادست.

بند ۵ـ اشخاص آزاد و بنده هر دو ممکن است خادم معابد گردند ولی بنده نمی تواند مانند آزاده قبول هدایا و تحف زوار کند.

بند ۶ـ هرگاه ترسا بنده ای (غلام مسیحی مذهب) به رضای خود دین مزدیسنی را بپذیرد یا با بهدینی زناشویی کند بر دیگر بهدینان است که او را خریداری و آزاد سازند ولی هرگاه بدون قبول دین زرتشتی با بهدینی ازدواج کند می تواند با پول خود آزادی خویش را خریداری کند.

بند ۷ـ فروش بندگان به اکدینان (کفار) ممنوعیت (در بندهش باب سی ام) شبیه به همین عقیده می فرماید:بنده پرستار را چون بخرند نشاید که پس از آن بجددینان (غیر زرتشتی) بفروشند.

بند ۸ـ هرگاه بندهٔ اکدینی (کافری) به همراهی آقای خود به دین مزدیسنی درآیند بنده در خدمت آقای خود باقی خواهد ماند.

... فصل ۲۱ بند ۱۳ـ بنده ای که به عنوان کارگر به دیگری کرایه داده شود کارفرما باید مزد او را به مالک بنده بدهد.

... فصل ۳۱ بند ۱۲ـ بندگان می توانند با اجازهٔ آقای خود آزادی خود را با پول خریداری نموده یا دیگری را حاضر نمایند قیمت آنان را به مالک پرداخته آزاد نمایند.

فصل ۴۲ بند ۱۱۸- هرگاه بنده ای قبل از فوت یا جنون دارائی خود را به دیگری انتقال نداده باشد آن مال متعلق به مالک آن بنده است.» ۱

«۸ـ چنانچه برده ای گفته باشد که:«می روم و کَلین (؟) را می کشم و سرور (او) گفته باشد که:«اگر معلوم شود که در انجام این کار ناتوانی باید دلایلی (موجهی) ارائه کنی،و برده رفته و آن مرد را کشته باشد، - در جایی نوشته شده است که در (دوره) موبدی بُرزگ (این امر) واقع شد و حکمی از سوی او (در این مورد) صادر شد و سپس زروان - داد گفت که (آن برده) ملزم به آزمایش الهی نیست، و نیز آن ها (یعنی برده و سرورش) از شمول آن حکم باید رها شوند.» ۲

«۷۹ـ علاوه بر آن نوشته شده است که چنانچه کسی بگوید که : «من تا یک سال (فلانی را به عنوان) برده از تو پذیرفتم»،(آنگاه) پس از انقضای یک سال تضمینی وجود نخواهد داشت و برده باید باز (به صاحب اول خود) سپرده شود.»۳

«۹۴ـ علاوه بر آن گفته شده است که چنانچه کسی بگوید که:«من نیمی از افزود - خدای را آزاد کردم و یک سوم (او) را نیز برای بندگی آتشکده واگذار کردم»،آنگاه یک سوم جزئی از آن نیمه ای که گفته شده بود «که من آزاد کردم»،نیست.»۴

«۱۱۳ـ ... چنانچه کسی که برده ای را می فروشد و (یا) چنانچه زنی را طلاق می دهد زیانی را متقبل شده باشد،(و) سپس (در این امر) شهرت یابد (؟ این سوء شهرت) از آنِ سرور و شوهر پیشین (برده و زن) خواهد بود.»۵

«۱۱۴ـ و علاوه بر این گفته شده است که چنانچه مالی پیش از آنکه سروری بنده ای را خریده باشد از سوی کس دیگری به بنده داده شده باشد و سرور (فعلی او) پذیرش (خود را نسبت به آن مال) اعلام نکرده باشد،(در این حال) اگر سرور پیشین پذیرش (خود را) اعلام کند (مال از آنِ) سرور پیشین و در غیر این صورت (آن مال) از آنِ بنده خواهد بود.»۵

«۱۱۸ـ ... چنانچه (برده ای) برای آزادی (خود) بحث (و استدلال) کند و رهایی (او) مستلزم آزمایش الهی باشد،(مراحل مربوطه) قانونی است،ولی (آزمایش الهی او به عنوان) شاهد شایسته نیست.»۶

«۱۲۶ـ ... چنانچه خواهان مدعی خوانده شود که: «تو برده من هستی» و خوانده در مورد شخص خاص دیگری بگوید که:«من برده او هستم». با (توجه به) گواهی او،در خصوص امور مربوط به خوانده،(دیگر) نباید دادرسی را ترتیب داد.»۷

«۱۸ـ زن برده،به گونه ای به زنی که قیم دوده است واگذار می شود که به دوده نرسد و پس از آن (چنانچه) زنِ برده فرزندی بزاید،(آنگاه) فرزندی که به آن صورت از (زنِ) برده زاییده می شود اگر جزئی از اموالی باشد که به آن صورت واگذار شده است،از آن سبب که برده (مذکور به عنوان) دارایی به مالکیت بانوی خانواده درآمده،پیوسته در مالکیت او خواهد بود و به دوده نمی رسد.» ۸

«۸ـ یکی آن که همان سیاوش گفته است که چنانچه شخصی اظهار کرده باشد که:«فرزندان من در فروختن این برده (زن) دارای اختیار نیستند»،فرزندان آنها و نوادگان آنها (نیز) در فروختن برده ای که آن (برده) زن می زاید مختار نیستند.» ۹

اما مورد آخر که بسیار وحشتناک تر از حقیقت وجود برده در ایران پیش از اسلام است،جواز واگذاری فرزند توسط پدر به بردگی است!

در فصل ۱۷ و بند ۱۰ ام می خوانیم:

«تنها پدر در واگذاری فرزند به بردگی اختیار دارد و (البته آنهم) در هنگام مرگ و معلولیت حق واگذاری دارد (و) تنها به کسی که به سبب فقر و فاقه مجاز به واگذاری به آنهاست.» ۱۰

آنچه اسلام ستیزان از هر قشری،سعی دارند به مخاطبین شان تلقین کنند این است که «اسلام آغازگر و مروج برده داری بوده است!» در حالیکه پیش از اسلام در دنیا این رفتار مرسوم بوده و از قبل وجود داشته است.

اسلام با آموزه هایش به تدریج و منظم،ابتدا نحوه تعامل با بردگان را بهبود بخشید (بر خلاف قوانین گذشته مربوط به بردگان) و هم زمان با برده داری مبارزه کرده و آن را ریشه کن می نمود. (جهت اطلاع بیشتر؛ به احکام و آموزه های مربوط به بردگان و اسرای جنگی که در آیات قرآن و احادیث صحیح موجود هستند مراجعه کنید.)

صحابی پیامبر اسلام صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم و دومین خلیفه راشد اسلام،فاتح ايران و روم،عمر بن خَطّاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ سخن مشهوری دارد:

مَتَى اسْتَعْبَدتُّمُ النَّاسَ وَقَدْ وَلَدتْهُمْ أَمَّهَاتُهُمْ أَحْرَارًا

یعنی:از کی شما مردم را بنده‌ و برده‌ی خودتان قرار دادید، در حالی که مادرهاشان این ها را آزاد آفریده اند؟

منابع:

(۱):قانون‌مدنی‌‌زرتشتیان (گفتاری‌درباره‌کتاب‌ ماتیکان‌هزار‌داتستان)،موبد رستم‌شهزادی،به کوشش مهرانگیز شهزادی،نشر فرَوَهَر،چاپ دوم،ص۶۵ و ۶۶

(۲):مادیان هزار دادستان،فرخ مرد بهرامان،پژوهش:سعید عریان،انتشارات علمی،چاپ دوم،فصل اول،ص ۶۹

(۳):همان،فصل ۴۲،ص ۳۶۳ و ۳۶۴

(۴):همان،ص ۳۶۶

(۵):همان،ص ۳۶۸

(۶):همان،ص ۳۶۸ و ۳۶۹

(۷):همان،ص ۳۶۹

(۸):همان،فصل ۴۳،ص ۳۸۷

(۹):همان،فصل ۴۴،ص ۳۹۲

(۱۰):همان،فصل،۱۷،ص ۱۷۴

تصاویر منابع (به ترتیب):

اسلام ستیزان که در تاریخ پیش از اسلام سرزمین مان،نسبت به وضعیت پس از اسلام آن،چیزی برای ارائه و مباهات ندارند،سعی می کنند که پیدایش و وجود دانشمندان و شخصیت های برجسته علمی ایرانی مسلمان در زمینه های مختلف را نیز به نفع خود (نه به نفع اسلام) مصادره کنند!

مسلما ایرانیان هم همچون دیگر افراد بشر از همان ابتدا استعداد علمی داشته اند اما زمینه و ابزار شکوفایی و رشد این استعدادها را آیین ها و حکومت هایی که انحصار طلب و دیکتاتور بودند و خود را از دیگر مردمان بهتر می دانستند،مردم عادی را در حد خود نمی دیدند ومعتقد بودند بر اساس نظام طبقاتی،مردم عادی همیشه باید در خدمت اینان باشند از آنها دریغ کرده بودند.

خط پهلوی به عنوان خط زبان فارسی میانه که در میان سده های سوم تا هفتم میلادی زبان رسمی و دولتی و ادبی ایران بوده است به اشکال مختلفی همچون گشته دبیره،نامه دبیره و ... موجود بود و از این خط برای نامه نگاری و تحریر سنگ نبشته ها و... استفاده می شده است.

لیکن بنا بر متن زرتشتی صد در نثر  و دستور هورمزد (اهورامزدا)،آموزش خط پهلوی جز به روحانیون دینی زرتشتی گناه شمرده شده است:

«اینکه موبدان و دستوران و ردان و هیربدان را نشاید که هرکس را پهلوی آموزند.

که زرتشت از هورمزد پرسید که پهلوی آموختن مر کسان را شاید هورمزد به افزونی جواب داد که هرکه از نسل تو باشد موبد و دستور و هیربدی که خردمند باشد دیگر هیچ کس را نشاید جز از اینکه گفته ام اگر دیگران را آموزد او را عظیم گناه باشد اگر بسیار کار کرفه * کرده باشد فرجام او را بدوزخ بود.»

منبع:متن زرتشتی سد در نثر و سد در بندهش،بخش ۹۹،ص ۶۶ و ۶۷

*کار کرفه:کار خیر. یعنی چنانچه این خط را به هرکسی غیر از این مقام های دینی زرتشتی آموزش بدهد هرچقدر هم  کار خیر انجام داده باشد بازهم فرجامش دوزخ خواهد بود.

لازم به ذکر است:مقام روحانیت در آیین زرتشتی موروثی بوده است و این به این معناست که یادگیری و دانش خط پهلوی درواقع در انحصار کامل این قشر قرار داشته است.

این احکام را با آموزه های اسلام مقایسه کنید که فراگیری علم را بر هر مسلمان (اعم از زن و مرد) الزامی دانسته ۱ و ملاک ترقی  و رسیدن به درجات بالا ۲  و حتی بها و بهانه ای خردمندانه برای آزادی از اسارت و بردگی را آموزش خواندن و نوشتن به دیگران ۳ می داند.

علمای مشهور حدیث،دانشمندان مطرح،پزشک ها و فیلسوف های نام آور ایرانی،و فردوسی و سعدی و... محصول این تفکر هستند که در کتاب آسمانی اش و ىر ابتدای سوره ای که «قلم» نام دارد،خداوند برای یادآوری ارزش و جایگاه علم به قلم و آنچه با آن نوشته می شود سوگند خورده ۴ و نعمت آموزش برای انسان حق و نعمتی خدا دادی عنوان شده ۵ نه منت و امتیازی حکومتی یا در انحصار قشری مستبد.

 

پ.ن ها:

(۱): طلبُ العِلمِ فريضةٌ على كلِّ مسلمٍ .[الجامع الصغير | الصفحة أو الرقم : ۵۲۴۶]

(۲): قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ - « بگو: «آیا کسانی که می دانند، و کسانی که نمی دانند یکسان هستند؟! تنها خردمندان پند می پذیرند.»[ آيه ۹ سوره الزُّمَر ]

يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ - «الله مقام (و درجات) کسانی را از شما که ایمان آورده اند و کسانی را که علم داده شده اند بالا می‌برد.» [ آیه ۱۱ سوره االمُجادَلَة ]

(۳): كان ناسٌ من الأَسْرى يومَ بَدْرٍ لم يكُنْ لهم فِداءٌ، فجعَلَ رسولُ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ فِداءَهم أنْ يُعلِّموا أولادَ الأنصارِ الكتابةَ. [تخريج المسند لشعيب،الصفحة أو الرقم: ۲۲۱۶]

(۴): وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ - «سوگند به قلم وآنچه می نویسند.» [آیه ۱ سوره القَلَم]

(۵): الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - «(همان) کسی که بوسیلۀ قلم (نوشتن) آموخت.» - عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ - «به انسان آنچه را که نمی دانست آموخت.» [ آيات ۴ و ۵ سوره العَلَق]

تصاویر صفحات:

می نویسند که معراج،قبل از پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم توسط موبدها (روحانیون) زرتشتی صورت گرفته بوده و مدعی هستند که پیامبر صلی الله علیه وسلم از این موبدها و دیانت زرتشتی،کپی برداری کرده است!

 

 

مهمترین دلیل این ها هم برای این موضوع (موضوع تقلید از معراج در آیین زرتشتی)،وجود شباهت هایی در ماجرای ویراف و ارداویراف نامه است.

دانشنامهٔ ایرانیکا (به انگلیسی: Encyclopædia Iranica) یک پروژهٔ گروهیِ بین‌المللی و بزرگ‌ ترین و جامع‌ ترینِ پروژهٔ ایران‌ شناختی است که در دانشگاه کلمبیا در نیویورک، ایالات متحدهٔ آمریکا، در حال انتشار است.

در وبسایت رسمی این دانشنامه،مطلبی با عنوان ARDĀ WĪRĀZ (ارداویراف) ثبت شده است که در واقع بصورت مختصر به شخصیت ویراز/ویراف و متن ارداویراف نامه می پردازد.

 

در این سایت و صفحه می خوانیم:

 

« The text in which Ardā Wīrāz figures is a report of his extra­-terrestrial soul journey, including a description of heaven and hell. The context of this journey holds particular interest. Wīrāz was sent in order to verify (1) Zoroastrian belief about the invisible world, and (2) the efficacy of the rituals of the Zoroastrian community. This scene of piety troubled by religious uncertainty seems to be set some time after the fall of the Achaemenid empire»

 

 

«متن ارداویراز نامه گزارشی از سفر روح ویراز به جهان ماوراء الطبیعه است که شامل توصیف بهشت و دوزخ می شود.هدف این سفر بسیار جالب توجه است.:ویراز فرستاده شد تا (۱) باورهای زرتشتی درباره جهان غیب را تایید کند و (۲) کارآمدی آیین های زرتشتی را اثبات نماید.

این صحنه ای از ایمان مذهبی است که با تردیدهای دینی مواجه  شده و احتمالا پس از سقوط امپراطوری هخامنشی رخ داده است.»

 

آنچه حائز اهمیت است و ما آن را «بستر اقتباس موبدها» از معراج پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم می دانیم در ادامه می آید:

 

«but the final redaction of the text probably refers to the early Islamic period (see especially Ardā Wīrāz 1.23-27 for an explanation of the journey’s purposes.)»

 

« اما تدوین و گردآوری نهایی متن به احتمال زیاد به اوایل دوره اسلامی باز می گردد.(برای توضیح اهداف این سفر،به ارداویراز نامه ۱.۲۳-۲۷ مراجعه کنید).»

 

یعنی با اینکه اصل قصه (احکام و عادات زرتشتی موجود در قصه) مربوط است به پس از سقوط هخامنشیان،اما تدوین آن بصورت متن امروزی مربوط به دوران حکمرانی اسلام است.

 

نکته دیگر؛ویرایش چندین باره این متن و سر به مُهر نبودن آن (همچون دیگر متون زرتشتی/آن هم توسط خود روحانیون این آیین) است.

 

«The Ardā Wīrāz-nāmag, like many of the Zoroastrian works, underwent successive redactions. It assumed its definitive form in the 9th-10th centuries A.D»

 

«ارداویراز نامه،همچون بسیاری از متون زرتشتی،چندین بار ویرایش شده است.

شکل نهایی آن احتمالاً در قرن های ۹ و ۱۰ میلادی شکل گرفته.»

 

توجه کنید : شکل نهایی آن احتمالاً در قرن های ۹ و ۱۰ میلادی شکل گرفته.یعنی ۲ الی ۳ قرن بعد از ورود اسلام. (همان دو قرنی که اسلام ستیزان مدعی سکوت و وجود سانسور شدید هستند!)

 

علاوه بر همه این ها و تمام تلاشی که موبدها داشته اند تا نحوه روایت ماجرا به معراج پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم شباهت هرچه بیشتر داشته باشد،اما آموزه ها و تعالیم دینی آنان که در متن ارداویراف نامه کاملا برجسته است به هیچ عنوان به اسلام شباهتی ندارند.

احکامی همچون مجازات کسی که بسیار حمام می کند و در نتیجه «گُه اود نَسا اود ریمَنی خوردن دهند» (ترجمه واقعی) :گوه و مردار و چرک به خوردش می دادند! [Gignoux,Philippe,Le Livre D`Arda Viraz,Paris,Editions Recherche sur les civilisations,1984,Chapitre 41.]  یا استفاده از نوشیدنی روان گردان مَنگ و ازدواج با هفت خواهر،آن هم به امید و انتظار ثواب که البته از فضیلت های ویراز/ویرافِ درستکار به شمار می رفته است! (اردا ویراز،به معنای ویراز درستکار یعنی مورد تایید و مبارک است).

 

«Wīrāz was chosen, because of his virtue, out of the entire community assembled at the fire temple of Ādur Farnbag and was required to drink the narcotic mang. His seven sisters, who were his wives (according to the pious practice of consanguineous marriage, xwēdōdah [q.v.])...»

 

«ARDĀ WĪRĀZ, “Wīrāz the just” (i.e., “the justified, the blessed”), principal character of the Zoroastrian Middle Persian text Ardā Wīrāz-nāmag (The Book of Ardā Wīrāz).»

 

* البته قبلا در ارتباط با ادیت و کپی برداری دیانت زرتشتی توسط موبدها از اسلام،با استناد به متخصصین این حوزه،مطالبی تقدیم شده است.

ناگفته نماند؛قرآن به ما می گوید که این تردیدها و شک پراکنی ها ریشه دارد و الله متعال،خدای یکتا و بی همتا،قبلا پاسخ این ادعاها را داده است.پاسخی که همچنان قاطعیت و تازگی دارد:

 

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ ۗ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ

 

 به راستی (ما) می دانیم که آنها می گویند: «همانا بشری (این آیات را) به او آموزش می دهد » در حالی که زبان کسی که این ها به او نسبت می دهند عَجَمی (= غیر عربی) است ، و این (قرآن به) زبان عربی آشکار است . آیه ۱۰۳ سوره النَّحل

 

و همچنین این دو آیه :

 

قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَىٰ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا

 

و گفتند:«(این همان) افسانه های پیشینیان است که آن را رونویسی کرده و هر صبح و شام بر او املا می شود»

 

قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّهُ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا

 

 (ای پیامبر!) بگو :« کسی آن را نازل کرده که راز (نهان) آسمانها و زمین را می داند، بی گمان اوآمرزنده ی مهربان است.

 

آیات ۵ و ۶ سوره الفُرقان

شاپور اول ساسانی،همسر خود را به وسیله موهایش به قتل می رساند!

 

تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke)،از برجسته ترین شرق شناسان آلمانی،می نویسد:

 

 

«پس بفرمود تا مردی بر اسبی سرکش سوار شد،آنگاه گیسوان او را بر دم آن اسب ببستند و بعد اسب را بدوانیدند تا آنکه دختر قطعه قطعه شد.» ۱

 

ممکن است جریانات باستان گرای اسلام ستیز،علت این رفتار شاپور را،به نوعی توجیهی برای این مجازات بیان کنند!

 

بر اساس منابع، نضیره دختر ضیزان یا ساطرون (سنطروق دوم) پادشاه (مَلِک) هترا (حضر) بود. او در جریان محاصره شهر توسط سربازان شاپور، با دیدن پادشاه عاشق او می‌شود و به همین دلیل به پدر و شهرش خیانت می‌کند.

 

«آن دو در بیرون شهر یکدیگر را بدیدند و دلباختهٔ هم شدند.دختر بشاپور پیامی فرستاد و گفت:اگر تو را راهنمون شوم که دیوار این شهر را ویران کنی و پدرم را بکشی مرا چه خواهی داد؟ شاپور در پاسخ گفت: هرچه بخواهی؛ترا بر همهٔ زنان خود برتری دهم و از همهٔ آنان بخود نزدیکتر سازم.» ۲

 

نضیره پدرش و نگهبانان شهر را در یک مهمانی مست می‌کند و پس از آن به سربازان ساسانی راه ورود را نشان می‌دهد. شهر توسط شاپور فتح می‌شود و شاه دستور می‌دهد تا ملک شهر یعنی پدر نضیره را نیز بکشند.

 

«...دختر گفت:من به پاسبانان شهر شراب خواهم داد و چون (مست شدند) و افتادند تو همه را بکش و به درون شهر رو.شاپور چنین کرد و دیوار شهر فرو ریخت و شاپور آن را به زور بگشاد.همان روز ضیزن کشته شد و همهٔ شاخه های قبیله قُضاعه که با ضَیزَن بودند نیز نابود شدند و تاکنون کسی از آنان که شناخته باشد بر جای نیست.» ۳

 

 پس از آن شاپور در عین التمر با نضیره ازدواج می‌کند.

 

یک شب، نضیره به شاپور می‌گوید که تختش بسیار زمخت است و بر روی آن راحت نیست، شاپور تخت را بررسی می‌کند و می‌بیند که یک برگ گیاه "مورد" است که باعث ناراحتی او شده‌ است. پادشاه با دیدن طبع لطیف او، از نضیره می‌پرسد مگر پدرت چگونه با تو رفتار می‌کرد که چنین طبع لطیفی داری؟ و او نیز از مهربانی‌های سنطروق برای شاپور می‌گوید.

 

«شاپور پرسید:پدرت چه خوراکی به تو می داد؟ دختر گفت: کره و مخ استخوان و انگبین زنبوران بکر و بادهٔ صاف.» ۴

 

پادشاه با دیدن ناسپاسی نضیره نسبت به پدرش که بسیار با او مهربان بوده، دستور می‌دهد تا او را همانطور که قبلا عرض شد اعدام کنند.

 

این خلاصه ماجرا بود.اما آیا برای اسلام ستیزان،در اینطور مواقع،حقوق بشر و حقوق زنان معنایی ندارد؟!

اگر آن دختر خیانت کار بود و شاپور هم به این موضوع مطلع بود،پس چرا اساسا با او ازدواج کرد؟

چرا پس از ازدواج و کامجویی به یاد درست و غلط افتاد؟!

اگر هم مستحق مجازات بود،باز هم آیا بستن موهای یک زن به دم اسبی سرکش و دوانیدن اسب تا جاییکه آن دختر قطعه قطعه شد،عادلانه و انسانی بوده است؟!

 

این ها حقایقی است که باستان گرای اسلام ستیز،با تحریف و ویرایش دلبخواهی تاریخ،در مقابل اسلام علم می کند و با شعار دروغین مبارزه با تحجر و ارتجاع،می خواهد ایران و ایرانی را به آن روزها برگرداند...

 

نکته:شاپور یکم ساسانی،فرزند اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانیان (سلسله حکومتی پیش از ورود اسلام به ایران)،بوده است.

 

منابع:

 

۱:تئودور نولدکه،تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان،ترجمه عباس زریاب،انتشارات انجمن آثار ملی،ص۸۶

۲:همان،ص۸۴

۳:همان،ص ۸۴و۸۵

۴:همان،ص۸۶

 

تصاویر صفحات :

 

 

 

 

 

 

دکتر عبدالحسین زرین کوب:

«البته مزایایی که مسلمین در دارالاسلام نسبت به سایر اهل کتاب می داشتند به اضافهٔ اهتمام و مجاهده ای که در نشر و تبلیغ اسلام می ورزیدند سبب شد که اندک اندک آن عده ای هم از اهل ولایات و قرای ایران که اسلام نیاورده بودند به دیانت اسلام در آیند.

علی الخصوص که طبقات کارگران و پیشه وران اهل شهر بر خلاف اهل بیوتات و خاندان های اشرافی و روحانی که زیاده در آیین مجوس تعصب می ورزیدند به تشکیلات روحانی و عقاید و مقررات موبدان چندان تعلقی نداشتند و چون این طبقات به سبب اشغال و اعمال روزانه خویش و تصادم و اصطکاک دایم با قوانین و مقرراتی که در آیین زرتشت راجع به اجتناب از آلودن آتش و خاک و آب وجود داشت در نظر موبدان و روحانیان زرتشتی بی مبالات و تا حدی سست اعتقاد به نظر می آمدند طبعاً دیانت تازه ای را که اعراب آورده بودند با زندگی خویش سازگار و به مذاق خود گوارا یافتند و از آنجا که اسلام با بعضی عقاید قدیم آنها نیز تا حدی موافقت داشت و فی المثل اعتقاد به «الله» و «ابلیس» و «ملائکه» و «یوم دین» و «جهنم» و «بهشت» و حتی اجراء مراسم پنجگانهٔ نماز در طی شبانروز همه بیش و کم با عقاید و آداب آیین قدیم آنها شباهت می داشت* تدریجاً برای اکثر عامه که شاهد قوت نفس و ایمان مهاجمین عرب و ناظر فساد و تباهی تشکیلات اداری و روحانی ساسانی بودند در قبول اسلام تردیدی باقی نماند و بعد از مدتی تقریباً بیشترینهٔ مردم رفته رفته به دیانت تازه درآمدند.»

 

«باری بامداد روزی که اسلام هر شهری را - در ایران - می گشود تحولی شگرف در احوال «فرد» و در نظام «جامعه» روی می نمود.برای «فرد» حقوق تازه ای پدید می آمد که از آن بی خبر بود و وظایف تازه ای تعیین می شد که بدان آشنایی نداشت.

در جامعه نظم طبقات و امتیاز خاندان ها از بین می رفت و دین تازه فاصله ای را که بین کفشگر زاده و موبد زاده بود پر می کرد.

دیوار عظیم مالکیت های بزرگ که اهل بیوتات و اقطاع داران بزرگ را از رعایای خرد جدا می کرد بر سر هر دو طبقه فرو می ریخت.

این عرب های هولناک که غالباً با چهره های سوخته و جامه های ژنده از گرد راه فرا می رسیدند بسیاری از مفاسد و معایب نظام اجتماعی کهن را در موج خون غرق می کردند.می آمدند و با شمشیرهای خون آلود و با شترهای آرام و خسته ای که رخت و کالای خانه هاشان را در پشت گرد و غبار اردو های مهیب آنها به همراه می آورد همه جا روزهای تازه همراه می آوردند.

روزهایی تازه که امیدهای دیگر و چشم انداز های دیگر داشت.با آمدن آنها گویی همه چیز دگرگون می شد و همه چیز رنگ دیگر می یافت».

منبع:دکتر عبدالحسین زرین‌کوب،تاریخ ایران بعد از اسلام،انتشارات امیرکبیر۱۳۸۳،ج۴،ص ۳۷۲و۳۷۳

*:علت آنچه دکتر زرین کوب «شباهت» عقاید و احکام اسلام با آموزه های دینی ایران باستان (دیانت زرتشتی) عنوان کرده در حقیقت تلاش های خود موبدها (روحانیون زرتشتی) برای ادیت و ویرایش دین شان به خاطر جلوگیری از ریزش روزافزون پیروان این دیانت بوده است.

پروفسور کریستین سن،ایران شناس مطرح،توضیح می دهد:

«ما دین زرتشتی را از دو طریق مختلف می شناسیم،یکی از راه اوستای فعلی و کتب دینی پهلوی،که بعد از ساسانیان به رشته تحریر آمده است،دیگر از راه کتب اجانب،که راجع به این شریعت در زمان ساسانیان مطالبی نوشته اند.این دو طریق با هم تفاوت هایی دارند،ولی از مطالب مذکور سبب اختلاف آنان را در می یابیم.

شریعت زردشتی،که در زمان ساسانیان دین رسمی کشور محسوب می شد،مبتنی بر اصولی بود،که در پایان این عهد بکلی میان تهی و بی مغز شده بود.انحطاط قطعی و ناگزیر بود.

هنگامی که غلبه اسلام دولت ساسانی را،که پشتیبان روحانیان بود واژگون کرد،روحانیون دریافتند،که باید کوشش فوق العاده برای حفظ شریعت خود از انحلال بنمایند.این کوشش صورت گرفت.

عقیده به زروان و اساطیر کودکانه را،که به آن تعلق داشت،دور انداختند و آیین مزدیسنی را،بدون شائبه زروان پرستی،مجددا سنت قرار دادند.در نتیجه قصصی که راجع به تکوین جهان در میان بود،تبدیل یافت.پرستش خورشید را ملغی کردند،تا توحید شریعت اوهرمزدی بهتر نمایان باشد،مقام میثر (مهر) را طوری قرار دادند،که موافق با مهر یشت عتیق باشد.بسی از روایات دینی را یا بکلی حذف کردند یا تغییر دادند و بخش هایی از اوستای ساسانی و تفاسیر آن را،که آلوده به افکار زروانیه شده بود،در طاق نسیان نهادند،یا از میان بردند.این نکته قابل توجه است که یشت های مربوط به تکوین که خلاصه آنها در دینکرد باقی مانده،به قدری تحلیل رفته است،که چند سطری بیش نیست،و از آن هم چیزی مفهوم نمی شود.

همه این تغییرات در قرون تاریک بعد از انقراض ساسانیان واقع شده است.در هیچ یک از کتب پارسی اشاره بدین اصلاحات نرفته است.

این شریعت اصلاح شده زرتشتی را چنان وانمود کرده اند که همان شریعتی است که در همه ازمنه سابق برقرار بوده است.»

منبع:کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص۵۷۱

تصاویر مستندات (به ترتیب) :

کپی برداری موبدها از ادیان ابراهیمی

دکتر ذبیح الله صفا (۱۶ اردیبهشت ۱۲۹۰ – ۹ اردیبهشت ۱۳۷۸)،پژوهشگر و استاد ممتاز وقت دانشگاه تهران و البته از نویسندگان اصلی دانشنامه ایرانیکا،از وضعیف آشفته و نابسامان اجتماعی،سیاسی و دینی ایران در دوره ساسانیان (پیش از اسلام) که محصول باورها و رفتارهای دو طبقه موبدها (روحانیون زرتشتی) و دولت و شاهنشاهی ساسانی بوده می نویسد:

 

 

«وضعیت اجتماعی ایران نیز در این ایام به هیچ روی بهتر از وضع سیاست و دربار نبود.

حکومت طبقاتی که از دیرباز در ایران وجود داشته و در دورهٔ ساسانیان به شدیدترین وجهی در آمده بود،مایهٔ افتراق طبقات اشراف و روحانیان از طبقهٔ سوم یعنی پیشه وران و زارعین شده بود.تحمیلات دربار و اشراف بر مردم خاصه در اواخر عهد ساسانی به درجه ای رسیده بود که تحمل ناپذیر می نمود.تمامی مقامات منحصر به طبقات اشراف و روحانیان و آزادگان و دهقانان و نظایر این طبقات عالیه بود و باقی جز پرداخت مالیات و شرکت در جنگ ها وظیفهٔ دیگری نداشتند.

نفوذ طبقات اشرافی و روحانی نه تنها در میان طبقهٔ سوم محسوس بود بلکه آنان در وضع دربار نیز بی نهایت مؤثر بودند و علی الخصوص بعد از خسرو پرویز می توان یکی از علل وضع آشفتهٔ دولت ساسانی را بیش از هر چیز دخالت ها و تصرفات سوء این دو طبقه دانست.

تحصیل دانش تقریباً منحصر به خاندان های اشرافی و روحانیان و دهقانان بود و دیگران که از این نعمت استفاده ای نمی توانستند کرد ناگزیر به تحصیل آن نیز رغبتی نداشتند.مشاغل و مناصب موروث بود و کسی حق نداشت از طبقات پست به طبقات عالی راه جوید.

اشکال بزرگتری که در اواخر عهد ساسانی نباید از ذکر آن غافل بود تشتت و اختلاف آراء دینی است.در عهد ساسانی دین رسمی و عمومی ملت آیین زرتشتی بود.این آیین از طرف دربار به شدت حمایت می شد و به همین سبب نیز روحانیان زرتشتی خاصه موبدان موبد در دربار نفوذی فراوان داشتند.

نفوذ روحانیان در امور کشور به حدی بود که اگر پادشاهی را مانند قباد مخالف آیین زرتشتی و یا نفوذ خویش می شمردند با وی از در خلاف در می آمدند و مانعی بزرگ بر سر راه فرمانروایی و اقتدار او می شدند و حتی در اینگونه موارد عزل شاهنشاه نیز برای آنان دشوار نبود.با این حال و با همهٔ نفوذی که موبدان و هیربدان در کشور داشتند،شاید بر اثر تحمیلات و رفتارهای نابهنجار آنان و یا در نتیجهٔ قدمت آیین زرتشتی به تدریج اختلاف کلمه در میان پیروان آن کیش بروز کرد و روز به روز شدت یافت.اختلاف کلمهٔ ایرانیان در آیین زرتشتی علی الخصوص از آن ایام آغاز شد که آیین مسیحی در ایران راه جست.

...آیین خارجی دیگری نیز که در ایران ساسانی نفوذ داشت دین بودا بود که پیروان آن در نواحی شرقی شاهنشاهی ساسانی پراکنده بودند و مهمترین بت‌کدهٔ آنان نوبهار بلخ بوده است که رؤسای آن لقب برمک داشتند و خاندان برمکی اصلاً ریاست همین بت‌کده را داشتند.ظهور ادیان و مذاهب داخلی دیگری مانند دین مانی (در آغاز سلطنت شاپور)‌ و دین مزدک (در عهد قباد) و مذاهب زروانی و گیومرثی نیز مایهٔ تشتت تازه ای در میان ایرانیان آن عصر گردیده بود.

با توجه به این مقدمات ملاحظه می شود که جامعهٔ ایرانی مقارن حملهٔ عرب وضع آشفته ای داشت و آثار بی نظمی در امور سیاسی و درباری و نظامی و دینی و اجتماعی آشکار شده و دولت ساسانی را مستعدّ شکست کرده و شاهنشاهی بزرگ ایران را به کنار پرتگاه انقراض کشانیده بود.»

 

منبع:تاریخ ادبیات در ایران،دکتر ذبیح الله صفا،انتشارات فردوس،چاپ دهم،ج۱،ص۵،۶و۷

 

همانطور که ملاحظه کردید وضعیت آن روزگار برای مردم «تحمل ناپذیر» شده بود و با توجه به منابع تاریخی،قبل از ورود اسلام و گرایش ایرانیان به اسلام،ادیان دیگری نیز در ایران وجود داشتند اما مطمئنا در نظر ایرانیان به اندازه اسلام مقبولیت نداشته اند.همچنانکه سلمان فارسی،که خود زرتشتی اهل اصفهان بود،قبل از گرایش به اسلام به آیین مسیحیت گرویده بود و چون اقناع و متقاعد نشده بود سرانجام در پی یافتن اسلام،راهیِ سرزمین گرم و خشک حجاز شد.

 

تصاویر صفحات (به ترتیب):

 

 

 

 

 

توماس واکر آرنولد (انگلیسی: Thomas Walker Arnold؛ ۱۹ آوریل ۱۸۶۴ – ۹ ژوئن ۱۹۳۰) دانشمند و شرق‌شناس بریتانیایی می نویسد:

توماس واکر آرنولد

«موقعی که ارتش مسلمانان به دره اردن رسید و ابوعُبَیده در محل اردوگاه خود را مستقر نمود،سکنه مسیحی منطقه نامه ای به این مضمون برای مسلمانان ارسال داشتند:

«ای مسلمانان،ما شما را بر بیزانس ها ترجیح می دهیم،هرچند آنان هم کیش ما هستند،زیرا شما ما را در دین و ایمان خود آزاد گزارده و با ما با ترحم و مهربانی بیشتر رفتار می کنید و از اعمال زور و ظلم در مورد ما خودداری می نمائید و حکم شما بر ما به مراتب بهتر است از حکومت بیزانس ها،زیرا آنان اموال ما را به غارت برده و خانه های ما را تصاحب نمودند».

اهالی امسا دروازه های شهرهای خود را بر لشگر هراکلیوس بستند و به مسلمانان اطلاع دادند که حکومت و عدالت اسلامی را بر بی عدالتی و فشار و تعدیات یونانیان ترجیح می دهند.»

منبع:تاریخ گسترش اسلام،سر توماس آرنولد،ترجمه ابوالفضل عزتی،انتشارات دانشگاه تهران،ص۴۲

تصاویر مستندات:

بُنْدَهِشْن یا بُنْدَهِش نام کتابی است به پهلوی که تدوین نهایی آن در سدهٔ سوم هجری قمری انجام شده‌است ولی اصل آن در اواخر دورهٔ ساسانی تألیف شده‌ بود. نویسنده (تدوین‌کنندهٔ نهایی) آن «فَرْنْبَغ»،فرزند «دادویه» نام داشت.۱

بندهشن به معنی «آفرینش آغازین» یا «آفرینش بنیادین» است. نام اصلی کتاب، چنان‌که در ابتدای متن کتاب آمده،احتمالاً «زند آگاهی» به معنی «آگاهی مبتنی بر زند» بوده‌ است. این خود می‌ رساند که نویسنده اساس کار خود را بر تفسیر اوستا قرار داده‌است.

در بخش نهم و در قسمت «درباره چگونگی زنان» که در مورد آفرینش زنان سخن گفته است،با نگاه هرمزد (اهورامزدا/خدای زرتشتیان)،دیانت مَزدَیَسنا (زرتشتی) و به ویژه وضعیت زنان در اواخر دوره ساسانی (یعنی سلسله پیش از سرنگونی توسط سپاه اسلام و قرون اولیه اسلام در ایران به لحاظ زمان تدوین نهایی کتاب) شناخت پیدا می کنیم.

در این فصل آمده است:

«هرمزد،هنگامی که زن را آفرید،گفت که:«ترا نیز آفریدم (در حالی) که تو را سردهٔ پتیاره۲ از جَهی است.

تو را نزدیک کون دهانی آفریدم که جفت گیری تو را چنان پسند افتد که به دهان مزهٔ شیرین ترین خورش ها؛(و) از من تو را یاری است،زیرا مَرد از تو زاده شود؛(با وجود این،) مرا نیز که هرمزدم،بیازاری.

اما اگر مخلوقکی را می یافتم که مَرد را از او کنم،آنگاه هرگز تو را نمی آفریدم،که تو را آن سردهٔ پتیاره از جهی است.اما در آب و زمین وگیاه و گوسفند، بر بلندی کوهها و نیز آن ژرفایِ روستا خواستم و نیافتم مخلوقکی که مَردِ پرهیزگار از او باشد جز زن (که) از (سردۀ) جَهیِ پتیاره است.»۳

آنچه که در این متن زرتشتی و متون مشابه  به روشنی دیده می شود این است که آفرینش زن بنیادی اهریمنی داشته و زن از نسل اهریمن است وهدف از آفرینش او تنها بخاطر بستر بودن برای بوجود آوردن مردان است.

دومین نکته ای که در این متن جلوه گری می نماید این است که اهورا مزدا اذعان می دارد که زن او را بیازارد.

سوم اینکه هرمزد اعلام می دارد که اگر می توانست مخلوق دیگری را برای بوجود آوردن مردان بیافریند هرگز زن را نمی آفرید ، و ایجاد زن از روی ناچاری در یافتن بستری برای  بوجود آوردن مردان است. 

منابع و پی نوشت ها:

۱:در فصلی دیگر (بخش بیست و یکم،ص ۱۵۳و۱۵۴) که سخن از تبار و دودمان موبدان و روحانیون زرتشتی به میان آمده است،نویسنده می‌گوید: «مادری که من از او زاده شدم دختر فره ماه (موبد) است»؛ و سپس پدران او را بر می‌ شمارد و پس از آن می‌ گوید: «همه موبدان دیگر که نامشان در خداینامه (آمده است) از همین دوده اند؛ و گویند از تخمه منوچهرند...» آنگاه کلماتی به این صورت نوشته است: که آوانوشته آن چنین است: nand ¦ a w X ¦ i y ¦ ud man farroba h ¦ i dag ¦ da = و من فرنبغ [ام] که خوانند دادگی.

۲:در مورد واژه "پتیاره" که به دفعات در متن آورده شده و در بین مردم به بدکارگی و هرزگی معنی می شود،به جهت ارتباط با محتوای متن صفحاتی که تقدیم شد،دهخدا نیز اینگونه پتیاره را تعریف کرده است:پتیاره . [ پ َت ْ رَ / رِ ] (اِ) در پهلوی پتیارَک بمعنی مخالفت و بغضاء و ستیز و خصوصاً مخلوقات اهریمنی که برای تباه کردن آفریدگان اهورمزدا پدید آمده اند و اصل اوستائی آن پئی تیارَ است. (لغت نامه دهخدا)

۳:بندهش،فرنبغ دادگی،مهرداد بهار،انتشارات توس،چاپ پنجم۱۳۹۵،ص۸۳و۸۴

تصاویر مدارک:

با عنوان شکستن تابو و خرافات (بخوانید ترویج بی فرهنگی و بی شرمی) و عادی سازی مطلع کردن دیگران از پریود بودن،مثلا می خواهند مشخصاً بگویند که اسلام آزادی و راحتی زنان را سلب کرده!در حالیکه لزوما هیچ نیازی به اطلاع رسانی این موضوع نیست!و نه تنها اسلام این موقعیت و حالت زنان را وضعیتی عادی و طبیعی دانسته بلکه ضمن ملزم دانستن اطرافیان به رعایت حال آنان،برخی تکالیف و عبادات مهم را نیز از دوش شان برداشته است.

در مقابل؛اما در دیگر ادیان (تحریف شده) ودر دیانت رسمی پیش از اسلام سرزمین مان ایران،زن و دختر به هنگام دچار شدن به این حالت،اهریمنی،نجس و پلید شمرده شده و حقیقتا با توجه به منابع و متون دینی و تاریخی مهم آن دوران،متحمل شکنجه ها و اهانت های سختی می شده است.

برای درک بهتر این شرایط خودتان را در آن زمان پیش از اسلام جامعه تان تصور کنید نه شرایط امروزی تان و دوش حمام روزانه و استفاده از عطر و خوشبویی مداوم و تنفر از آلودگی و ناپاکی که همه محصول آموزه های اسلام است.

جناب هاشم رضی،ایران شناس،نویسنده و مترجم برجسته ایرانی با استناد به متن دینی-زرتشتی "شایست ناشایست"،شرایط زنان و دختران آن روزگار را به تصویر کشیده و می نویسد: 

«به موجب کتاب پهلوی شایست ناشایست (بخش سوم) محدودیت ها و محرمات جهت زن دشتانی که در قرنطینه و گوشه انزواست [اَرمیشت گاه Armišt.gâh] بسیار سخت و دردناک می باشد،به گونه ای که حتی حق نگاه کردن به آتش را ندارد و هرگاه به آتش نزدیک شود،کمترین کفاره گناهش کشتن دویست جانور موذی است.

زن در فصل زمستان،آشکار است که با چه دشواری و محرومیتی مواجه می شد.به ویژه که در بستر و پارچه و زیرانداز و روانداز نیز با محدودیت های سختی روبه‌رو بود.هرگاه فرزند یا فرزندان خرسالی داشت نیز از سرپرستی و مواظبت کودکان محروم بود و هر ماه،یک چهارم ایام آن،با چنین مصیبتی روبه‌رو می شد.زن حایض به هیچ وجه نباید کودکی را لمس کند،حتی به او نزدیک شود.

...زن دشتان دیوزده بود و پلیدیِ شیطانی داشت و موجب سیاهروزی و نافرجامی کودک می شد(دینکرد،کتاب۸-فرگرد۳۱-بند۲۲-۲۱-از هوسپارم نسک) به موجب بند ۵۹ به بعد از فرگرد ۵ برای زن حایض در ایام حیض تنها روپوشی حقیرانه برای پوشیدن تهیه می شود که پس از ایام انزوا،نیز نجس است و استفاده از آن ممنوع می باشد.

چنانکه اشاره شد در کتاب شایست ناشایست،بخش سوم،درباره احکام زن دشتان و مسایل شرعی مطالبی نقل شده است:

۱.زنی که دشتان می شود،اگر لباسی برای استفاده برگیرد،ناپاک است.اما آن پوشاکی را که هنگام دشتان شدن در بر داشته ناپاک نیست.

۵ـ۲. اگر زنی بالای فرش و بالشی نشسته باشد و دشتان شود،هرگاه پس از دشتان مندی،پای بر آن بالش و فرش نهد،هر دو ناپاک شود.در این مورد احکامی تفصیلی هست که چه مواقعی،چنین چیزهایی در تماس،پاک است و یا ناپاک و یا پوشاک وی و زینت آلات وی و...

۱۰ـ۶. اگر زنی در هر جایی که هست،دانست که دشتان شده،باید همان گاه همه لباس ها و ملزوماتی را که با خود دارد،به در آورده و لباس ویژه دشتان مندی پوشیده و به دشتانستان رود و باج بگیرد،یعنی اوستا بخواند...

۱۲ـ۱۱. در این بند،فاصله قانونی و شرعیِ زن دشتان با بَرسم که پانزده گام است آمده که هرگاه این فاصله کمتر شود،آیا برسم ناپاک می شود یا نه و چه گونه باید تطهیر شود.نیز خوراک پخته که در سه گام فاصله با زن دشتان باشد ناپاک است.خوراکی را که بامدادان خورده،اگر مانده ای داشته باشد،برای شام جایز نیست بخورد و اگر از شام باقی ماند،برای بامدادان.و برای دیگران نیز ناپاک است و نشاید خوردن.اگر آب در سه گامی وی باشد،برای استفاده جایز است.

۱۳. اگر کسی با جامه و پوشاک خود با زن دشتان برخورد کند،آن پوشاک باید با گومیز شسته* و طاهر شود.اما اگر پوشاک وی،با پوشاک بدون تنِ دیگری تماس حاصل کند،ناپاک نمی شود.

۱۴. هرگاه زنی دشتان مند،به دشتانستان شود و پس از سه شب و روز از دشتان پاک شود،غسل شست و شو را باید در روز پنجم انجام دهد.به همین طریق هر روزی که پاک شد،غسل دو روز بعد انجام می شود.مدت سه روز نیز پس از پاکی باید جدا از دیگران باشد.

۱۵. هرگاه زنی بزاید یا بچه سقط کند،تا هر زمانی که ناپاکی ببیند،باید آن را از دشتان دانست و شامل احکام دشتان است.اگر تا چهل روز نیز لکه ببیند،بداند که از دشتان است و از چهل روز به بعد هم اگر ادامه یابد،بازهم در شمار دشتان خواهد بود.

۱۶. اگر ایام دشتان مندی به مدت یک ماه ادامه یافت،زن باید همچنان در دشتانستان جدا بنشیند.هرگاه پس از یک ماه پاک شد،پس دوباره دشتان شد،این دوره ای تازه است و باید از روز نخست حساب شده و پس از پنج روز،در صورتی که پاک شد،غسل کند تا پاک باشد.

۱۷. اگر زنی در موعد معمول،پس از سه روز دشتان شدن،پاک شده و از انزوا خارج شود و دوباره دشتان شود ( = نو دشتان )،حکم شرع آن است که از آغاز شروع کند.چهار روز در دشتانستان بنشیند و در صورت پاکی و اطمینان،روز پنجم غسل کند.

۱۸.اگر دیگر بار دشتان شد،پس از نه شبانه روز در مجموع،دیگر ضرورتی ندارد - یک روز صبر کند،پس غسل نماید.

۱۹. زردی پیش از دشتان نیز،پس از آن در حکم دشتان بوده و ناپاک است و ایام پرهیز و پاکی را شامل می شود.شست و شو پس از پاکی کامل باید انجام شود.

۲۰. پاکی هنگامی است که با اطمینان از قطع دشتان و آثار حاصل شده و مراسم غسل و تطهیر انجام شود.در چنین هنگامی است که منع ها برداشته شده و می تواند برسم و...را مطابق معمول نزدیک شود.

۲۱. هرگاه سرمای شدید باشد،برای زن دشتان،پیش از غسل کردن،جایز است که کنار آتش بنشیند-اما مستقیم و غیر مستقیم آتش را لمس نکند.در چنین مواقعی،واجب است واج گرفتن و اوستا خواندن و دست را با گومیز شستن.اما اگر دست را با آب شست گناه کرده و کفاره تعلق می گیرد و باید دویست خرفستر را بکشد تا گناه جبران شود.

۲۳ـ۲۲. اگر زنی را هنگام دشتان مندی،به پس افتد و در تأخیر ناپاکی ببیند،اگر مطمئن به آبستنی باشد،ناپاکی او مسلم است و باید مطابق معمول با گومیز و آب غسل کند.اما اگر اطمینان به آبستنی نداشته باشد - حکم درباره وی،همان حالت دشتان مندی است.

۲۷ـ۲۵. اگر کسی زن دشتان را که با گومیز و آب غسل نکرده،و یا کسی را که باید به گومیز و آب تطهیر شده باشد،و نشده لمس کند،شست استیر [۶۰سیر] گناه مرتکب شده است.اگر کسی دانسته با زن دشتان نزدیکی کند،پانزده تنافور و شست استیر گناه کرده است.

اگر زن دشتان به آتش نگاه کند،یک فرمان گناه کرده است.اگر به سه گام نزدیک شود،یک تنافور و اگر دست بر آتش نهد - پانزده تنافور گناه کرده است.نیز همین مقدار گناه است اگر دست بر خاکستر و آتشدان نهد.

۲۸. اگر دشتان مندی به آب نگاه کند،یک فرمان گناه کرده است.اگر در آب رود پانزده تنافور گناه مرتکب شده است.اگر در باران رود یا ایستد،برای هر یک قطره باران که بر او بریزد - پانزده تنافور گناه کرده است.

۲۹. اگر به خورشید یا هر روشنی دیگر ( = ماه و ستارگان)،یا به چارپا و گیاه بنگرد و یا با مرد اشو هم سخن شود،گناه کرده و ناپاکی را به آنان منتقل کرده است.چون دروج دشتان ( = دیو دشتان) بسیار نیرومند و مسری است و در حالی که در تن دشتان مندی است،از نگاه او به هر چیز سرایت کند و ناپاک نماید.

۳۰. در خانه ای که زن دشتان باشد (در اطاق) آتش نباید افروخت.باقی مانده خوراک زن دشتان نیز قابل استفاده،برای خودش نمی باشد.

۳۱. پارچه ای یا سفره ای،که نزد وی گسترده شده،اگر مورد لمس واقع نشود،پاک است.ظرف خوراک اگر روی لباس قرار گیرد و با تن مستقیم لمس نشود پاک است.

۳۲. هنگام دْرون یشتن،هرگاه برسم را از برسم دان برداشته باشد و دشتان شود،بلافاصله برسم را بر جای نهد،که آن ناپاک نباشد.

۳۳. به هنگام دشتان مندی،باید رعایت کند تا پانزده گام از آب و آتش و برسم،و سه گام از مردم اشو فاصله داشته باشد.

۳۴. ظرفی که بدان برای زن دشتان خوراک می برند،از آهن یا سرب باشد و آن که خوراک می برد،فاصله سه گام را با وی حفظ کند که ناپاک نشود.»

خواننده با خود می اندیشد؛علت این برخورد و رفتار سراسر خشونت و تحقیرآمیز با این چنین پیشامدی چه ممکن است باشد؟!در واقع پاسخ نه فقط در نوع نگاه به موضوع عادت ماهیانه،بلکه در چگونگی نگاه به جنسیت و موجودیت زن نهفته است!

در ادامه جناب هاشم رضی با استناد به متن دینی-زرتشتی بُنْدَهِش می نویسند:

«دشتان اصل و بنیادی اهریمنی دارد.نه بر آن که حالت حیض از دیدگاه مغان که به ویژه در اساطیرِ مغانه نیز ضبط است بنیادی شیطانی دارد،بلکه به موجب بُنْدَهِش،آفرینش زن نیز بنیادی اهریمنی داشته و زن از نسل اهریمن پدید آمده است.در جایی از بُنْدَهِش (نقل از کتاب اساطیر ایران-نوشته مهرداد بهار،ص۷۵است)آمده است:

پس از آن که جَهی jahi ( = دختر اهریمن) که ظاهراً زنان از او پدید آمده اند یا سهمی از او را در خود دارند،بدکرداری و پتیارگی خود را به تفصیل بر اهریمن بر شمرد:اهریمن آرام شد و از آن سستی فراز جَست،سرِ جَهی را بر بوسید [که از آن] این ریمنی که دشتان ( = حیض) خوانند بر جَهی پیدا شد.اهریمن به جَهی گفت که تو را چه کامه است بخواه تا تو را دهم.آن گاه هرمزد به خرد همه آگاه دانست که بدان زمان آن چه را جهی خواهد،اهریمن تواند دادن؛و بدان سود بزرگ،از آن تن زشت وزغ مانند،اهریمن مردی جوان و پانزده ساله وار به جَهی نمود و آن جَهی اندیشه بدوبست ( = دل به او بست)؛و جَهی گفت به اهریمن که مَردکامگی به من ده تا به سروری او اندر خانه بنشینم.»

استقبال ایرانیان از سپاه اسلام را که در کتب تاریخی نوشته شده را غیرقابل باور و بی اساس می دانند و بازگو کردن این واقعیت های دینی سیاسی آن دوران را هم تحمل نمی کنند!چرا؟چون خوب می دانند آنچه را غیر قابل باور و بی اساس معرفی می کنند،پس از بازگو شدن حقایق دینی و تاریخی و توضیح شرایطی که مردم آن دوران با آن دست و پنجه نرم می کردند،آن قدر هم عجیب و غیر قابل باور نخواهد بود.

منابع و پی نوشت ها:

دانشنامه ایران باستان،پژوهش و نوشته هاشم رضی،انتشارات سخن۱۳۸۱،جلد۲،ص ۹۴۴،۹۴۵و۹۴۶

*:منظور از شستشو با «گومیز»،شستشو با ادرار گاو است!

تصاویر مستندات (به ترتیب):

 

شایست ناشایست

«دینکَرد» یکی از کتاب های مهم زرتشتی است که آن را به جهت گستردگی و دربرگیری مطالب و موضوعات مختلف،«دایرة المعارف،دانشنامه و درسنامه مزدیسنا» می نامند.به تعبیری؛اگر بخواهیم با حقیقت این آیین و نحوه دین داری پیروان آن در ایران پیش از اسلام (به ویژه ساسانیان) آشنا شویم،می بایستی مطالب و نوشته های این کتاب را مد نظر قراردهیم.

در کرده (باب) هشتادم از کتاب سوم دینکرد به این عنوان بر می خوریم:

«اعتراض یک یهودی بر هیربد در عیب دانستنِ خُـوَیدودَه یا نیز اعتراض یک یهودی بر هیربد درباره‌ی بن‌انگیزه‌ی خویدوده و چرایی آن را از وی خواستار شدن؛ و پاسخ هیربد برابر آموزه‌ی دین بهی»۱.

بر اساس این عنوان،ظاهرا یک یهودی در مقابل هیربُد (از پیشوایان آیین زرتشتی) به خویدوده ایراد گرفته و چرایی و علت آن را می پرسد.با توجه به ادامه متن متوجه می شویم که منظور شخص یهودی از خویدوده همان «ازدواج با محارم» است که همچنانکه در عنوان ذکر شده،هیربد «برابرِ آموزه های دین بِهی» و زرتشتی به این اعتراض و خرده گیری پاسخ می دهد.

او ابتدا می گوید که برای پاینده و رستگار بودن نسب و دوده و حفظ نژاد،ضروری است که افراد هم خون با خویشان و طبقه اول و نزدیک تر پیوند ببندند و ازدواج کنند و سپس ادامه می دهد:

«من (= منِ هیربد) بویژه سه گونه همپیوندی < از گونه خویدودَه > را در نظر گرفته ام که اینانند:

۱. همپیوندیِ پدر با دختر

۲. همپیوندیِ پسر با مادر

۳. همپیوندیِ برادر با خواهر»۲

او حتی چگونه نامیدن فرزندان حاصل چنین ازدواج هایی را هم با استدلالی عجیب به داستان آفرینش انسان از دیدگاه زرتشتی بیان می کند و می نویسد:

«< خداوند> خود،پدر سْپَنْدَرْمَذ،زمین،است؛همان زمینی که از آفرینش (az-dahišn/خلقتاً) مادینه <بوده> است.

خداوند از او (= از زمین) نر را آفرید؛کیومرث را،که نامش به «مرد نخستین» ترجمه می شود.

...و در این زمانه،نیز اگر پدری از دختر < ِ خود> نر آفریند،بر آن،نامِ «خُویدودَهیِ پدر-دختر» می نهند.

این را نیز برابرِ یکی از آموزه های دین بر می گویم که:زمانی که کیومرث بمُرد،نطفه <ی او>  - که تخمک نامیده می شود - اندر سپندرمذ،زمین،افتاد؛یعنی نطفه اش بر مادرش <فرو افتاد>؛و به سبب آن،<تخمکِ> مَشْیْ و مَشْیانه <در دامان سپندرمذ،زمین> به یکدیگر در پیوست؛مَشْیْ و مَشْیانه ای که پسر و دخترِ کیومرث و سپندرمذ اند:بر آن،نامِ «خویدودهیِ پسر-مادر» نهاده اند.»۳

سپس برای تشویق مردم و البته ایجاد نوعی ترس برای پیشبرد این موضوع،ثواب و توجیه می تراشد و انجام ازدواج با محارم را راهی برای در امان ماندن از پتیارگی (هرزگی و بدکاره بودن) می شمارد!

«من ( = هیربد) می گویم که:دیوان،دشمنانِ مردمان اند؛دیوان تباهی خواه هستند و در این تباهی خواهی بسی کوشای اند؛اما اگر کسی خویدوده بورزد،آنگاه است که دیوان آن کردارِ اندازه شناسانه ی آغازین را به یاد خواهند آورد؛همان کرداری که افزایش شمارِ مردمان از آن بود؛و از آنجایی که دیوان دشمن < ِ افزایش شمارِ مردمان> اند،بر آنان،<از خُویدودَه وَرزی> بیم و رنج و دردی سخت درافتد؛نیرویِ شان کاستی گیرد و نیز کم تر خواهانِ پتیارگی و گزند بر مردم شوند.

از این روی این مسلم است که:رنجور و دردمند و بیمناک کردن و ستیزش با دیوان ثواب دارد؛و این است آن راهی که ثوابکاران پاداش و مزد < ِ ثواب> را از آنِ خویش می کنند.»۴

او معتقد است تنها با ازدواج محارم است که ویژگی های اخلاقی و جسمی در یک خانواده می توانند پاک و محفوظ بمانند و بعد برای توضیح و اثبات حقانیت این اعتقاد،مثال هایی از دنیای حیوانات بیان می کند!

«من ( = هیربد) می گویم:سرشت و کالبد و < میلِ به > نیکی کردن و خرد و خیم و آزرم و مهر و هنرها < ی اخلاقی> و قوا < یِ خدادادی> و دیگر چونی هایِ فرزندان،هر اندازه که به بن تخمه ی زایندگان شان نزدیک تر باشد،به همان اندازه <آن چونی ها را> درستینه تر <از پیشینیان> به ارث می برند.

...نمونه ی دیگر،<جفت گیریِ> سگ با گرگ است که،<توله ی این جفت گیری>،نه مانندِ گرگ توانا به گوسپندْرُبایی و نه مانندِ سگ،گرگْ زور خواهد شد؛و <آن توله> نه کالبد گرگی دارد و نه کالبدِ سگی.

نمونه دیگر،آن <کُرّه> هایی اند که از <جفت گیری> اسبِ تازی و اسبِ شهری زاییده می شود؛<آن کُرّه یِ زاییده شده> نه،تازنده مانندِ اسبِ تازی است و نه مانندِ اسبِ شهری،پایا <در زیرِ بار> و نه نیز کالبدی درست دارد.

نمونه ی دیگر،استرِ <زاییده شده از نزدیکیِ> اسب و خر است که به هیچ یک از زایندگانِ خود همانَسته نیست؛و به سببِ این <نا خُوَیدودَهی> نطفه اش ستَروَن است و نتواند که <دوده و تبار> به پسینیان پیوند دهد؛این است سودِ پاکیزه پاسیِ دوده و تبار.»۵

در ادامه پس از آنکه برای ازدواج خواهر با برادر ۴ فایده ! نام می برد۶ سعی می کند با تحریک احساسات ناموسی و غیرت مردم،این نوع ازدواج ها را توجیه کند:

«اگر کسی بگوید این کار در نهادِ خود زشت است،و در همان زمان زخمی بر آلتِ مادر یا خواهر یا دخترِ خویش ببیند،و ببیند که هیچ چاره ای نیست جز آنکه مردِ پزشکی،زخم بند بر آن زخم نهد،<آیا مردِ بیگانه> سزاوارتر است یا که پدر،پسر یا برادرش در امرِ پزشکی به فریاد رسند؟

...در این میان،کدام <گزینه> در نهاد خویش زشت تر است؟که آن جا <یِ زخمین> را <پدر یا پسر یا برادر> با دست بپرماسند و زخم بند بر آن جا نهند،یا آنکه یک مرد <یا پزشکِ> بیگانه؟

<به همان گونه> اگر جفت گزیدن به زمان بایستگی رسیده باشد،کدام کار،که در نهادِ خویش زشت تر است،کم تر زیانمند خواهد بود؟»۷

یعنی می گوید همانگونه که هنگام بستن پانسمان بر دستگاه تناسلی مادر،دختر یا خواهر،هیچ مرد با غیرتی به پزشکی بیگانه اجازه نمی دهد تا دستگاه تناسلی ناموس او را معاینه و مداوا کند،به همان شکل،در ازدواج و پیوند زناشویی هم اینان بر دیگران و بیگانگان ارجحیت و اولویت دارند!

از جمله دیگر دلایل او برای مشروعیت و درستیِ این ازدواج،این است که زنِ خودی و محرم،رازها و اسرار شوهرش را فاش نساخته و همچون زن بیگانه بدی های او را بازگو نمی کند.خواهر بدی های برادر را تحمل می‌کند.مادر زشتی‌ها ی پسر را و دختر بدی‌ های پدر را ! در حالیکه زنانِ بیگانه چنین شکیبایی و محبتی در حق شوهران خود ندارند!و حتی ممکن است در مقبل کاستی های زندگی آبروی شوهر را ببرند.اما مادر و خواهر و دختر هیچگاه آبروی پسر یا برادر یا پدر خود را نمی‌برد.۸

هیربد که خود می داند این اعتقادات اش نادرست هستند و قطعا بیشتر مردم دنیا آن را قبول نخواهند داشت (گویی برای آماده ساختن ذهنیت پیروانش) می گوید:

«و اگر کسی بگوید:با همه این <گواه> هایی که <شما> می نمایانید،هستند کسانی که این <کردار> را در باور زشت می انگارند؛هرکس می‌باید بداند که زشتی و نکویی - به بیشترین -  نه در گوهرِ <چیزها>، که برآمدِ <شیوه‌ی> دریافت و سُهِش و گِرَوِش و خویمندیِ باشندگان است».۹

در ادامه (همچون دیگر استدلال های سراسر مغلطه اش) مثالی می زند که در بعضی سرزمین ها پوشیده بودن ناپسند و عیب به شمار می رود در حالیکه ما پوشیده هستیم و برهنگی را ناپسند می دانیم و یا در بعضی جاها ممکن است بینی پهن یا کشیده را زیبایی بدانند و بالعکس،سپس می گوید که این اعتقاد هم مخالفینی دارد و مخالفت دیگران اصلا مهم نیست.۱۰

او حتی سخن کسی که می گوید ایزد گفته است خویدوده نکنید را به این شکل رد می کند و آن را سخنی پوچ و بی ارزش می داند:

«و اگر کسی بگوید <این همه که می گویید درست ولی> ایزد،پس از آن فرموده است که:«خویدوده نورزید»؛هرکس چنین فرمانی را دانشمندانه بداند و رواج دهد،ما،آن فرمان را دانشمندانه نه،که پوچ و بی ارزش می دانیم.»۱۱

ابراهیم پورداوود،ایران شناس و پدر اوستا شناسی ایران،در اهمیت مطالب و نوشته های دینکرد می نویسد:

«به خصوصه مندرجات دینکرد راجع به اوستا بسیار مهم است. از حیث مطالب علمی سرآمد کتب پهلوی است.پس از تحقیقات مستشرقین اروپا غالب مطالب آن راجع به اوستا به صحت پیوسته است.

دینکرد ابداً در امور دینی مرمت کاری ندارد پایبند تعصب هم نیست.»۱۲

نتیجتا؛سوالی که در مقابل ایرادگیری جریانات باستان گرا و اسلام ستیز درباره فتوحات اسلامی ،اسلام اختیاری ایرانیان و البته استقبال ایرانیان از سپاه مسلمانان مطرح می شود اینکه؛ چرا یک ایرانی نباید از دست این چنین باورهایی به آغوش دین بی شائبه و پاکیزه اسلام پناهنده می شد؟آیا در آن شکل خانواده ها،اعتماد و امنیت و حرمت معنا و جایگاهی داشته است؟اگر متن و نَصّی اسلامی (از آیات قرآن یا احادیث صحیح) این چنین و با استدلال به زندگی و نحوه جفت گیری حیوانات و...شهوت و بی بند و باری جنسی را توجیه و ترویج می کرد چه می گفتیم؟

البته این جماعت باستان گرا و مدعی دروغین مطالعه و تحقیق،تاریخ را نوشته فاتحان و در نتیجه بی اعتبار می دانند و این متون به جای مانده را هم انکار و تحریف می کنند.انکاری بی فایده که از نگاه و قلم متخصصین و جهانیان هم دور و بی پاسخ نمانده است.

پروفسور کریستین سن می نویسد:

«اهتمام در پاکی نسب و خون خانواده، یکی از صفات بارز جامعه ایرانی به شمار میرفت، تا حدی که ازدواج با محارم را جایز می شمردند و چنین وصلتی را خویذو گدس (در اوستا خوایت ودث) می خواندند.
این رسم از قدیم معمول بود حتی در عهد هخامنشیان. اگر چه معنی لفظ خوایت ودث در اوستای موجود مصرح نیست ولی در نسکهای مفقود مراد از آن بی شبهه مزاوجت با محارم بوده.

در بغ نسک و ورشتمان سرنک اشاره به اجر این عمل رفته،مثلا اینکه مزاوجت بین برادر و خواهر بوسیله فره ایزدی روشن می شود و دیوان را بدور می راند.نرسی برزمهر مفسر ادعا کرده،که خویذوگدس معاصی کبیره را محو می کند.در زمان ساسانیان نه تنها در کتب معاصران مثل آگاثیاس و کتاب منسوب بابن دیصان ذکر این عمل رفته،بلکه در وقایع آن دوره هم شواهدی چند می بینیم.

یکی از اولیاء آن عهد اردای ویراز،که هفت خواهر خود را به زنی گرفته بود،ممکن است وجود خارجی نداشته باشد،اما وهرام چوبین خواهر خود گردیگ (گردیه) را گرفت و مهران گشنسپ نیز پیش از گرویدن به کیش نصاری «بنابر عادت ناشایست و ناپاکی،که این گمراهان آن را قانونی و بحق می پندارند» خواهرش را عقد کرده بود.
بطریق ماربها هم عصر انوشیروان در کتاب حقوق سریانی که راجع به ازدواج است گوید: عدالت خاصه پرستندگان "اهورمزد" به نحوی جاری می شود ، که مرد مجاز است با مادر و خواهر و دختر خود مزاوجت کند؛و مثالهایی آورده است،که زردشتیان برای تأیید و تقدیس این امر روایت می کرده اند.
با وجود اسناد معتبری که در منابع زرتشتی و کتب بیگانگان معاصر عهد ساسانی دیده میشود،کوششی که بعضی از پارسیان جدید برای انکار این عمل،یعنی وصلت با اقارب می کنند، بی اساس و سبک سرانه است.

...محتمل است،که قول هیون تسیانگ چینی در اوایل قرن هفتم میلادی،که گوید ازدواج ایرانیان عصر او بسیار آشفته است،ناظر به همین رسم باشد»۱۳.

منابع:

۱:کتاب سوم دین‌کرد، دفتر اول، به اهتمام فریدون فضیلت، تهران: انتشارات فرهنگ دهخدا، ۱۳۸۱. ص۱۴۳

۲:همان،ص ۱۴۳و۱۴۴

۳:همان،ص ۱۴۴

۴:همان،ص ۱۴۵

۵:همان،ص ۱۴۵و۱۴۶

۶:همان،ص ۱۴۶

۷:همان،ص ۱۴۷

۸:همان،ص ۱۴۷و۱۴۸

۹:همان،ص ۱۴۸

۱۰:همان،ص ۱۴۸و۱۴۹

۱۱:همان،ص ۱۴۹

۱۲:گاتها کهن ترین بخش اوستا،ابراهیم پورداود،تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۷۸. ص۵۱

۱۳:ایران در زمان ساسانیان،آرتور کریستن سن،ترجمه رشید یاسمی،تهران،دنیای کتاب،۱۳۶۸،ص ۴۳۵-۴۳۴-۴۳۳

تصاویر مدارک،به ترتیب:

هرودوت مورخ یونانی و نویسنده اولین کتاب تاریخ جهان از مجازات شدن رودخانه دیاله ! توسط کوروش گزارش می دهد:

قطعه‌ای از تاریخ هرودوت، کتاب هشتم، متعلق به سدهٔ دوم میلادی

قطعه‌ای از تاریخ هرودوت، کتاب هشتم، متعلق به سدهٔ دوم میلادی

«کوروش هنگام حرکت به سوی بابل به رودخانه گوندس (دیاله) رسید که از کوههای ماتی ین ها سرچشمه می گیرد،از سرزمین داردان ها عبور می کند و به رود دیگری به نام دجله می ریزد،و دجله نیز از نزدیکی شهر اوپیس می گذرد و به دریای اریتره (خلیج فارس) می ریزد.

کوروش کوشید از این رود که جز با قایق نمی توان گذشت بگذرد.یکی از اسب های سپید مقدس به خروش آمد و خود را بر آب افکند و کوشید با شنا عبور کند ولی رود بر او چیره شد و جریان آب اسب را با خود برد.کوروش از گستاخی رود به خشم آمد و سوگند خورد آن را چنان ناتوان سازد که حتی زنان نیز بتوانند به آسانی و بدون تر شدن زانوهایشان از آن بگذرند.

پس برای انجام این تهدید،لشکرکشی به بابل را به تعویق انداخت و سپاه خود را به دو گروه تقسیم کرد و آن گاه در هر دو کرانه رود گوندس طرح احداث یکصد و هشتاد آبراهه را ترسیم کرد که همچون پرتوی از رود دور می شدند و سربازان را در امتداد خطوطی که بر زمین ترسیم شده بود توزیع و فرمان حفاری داد.البته با آن همه سرباز کار سرانجام به پایان رسید،اما در عوض تمام تابستان آن سال صرفِ حفرِ این آبراهه ها شد.

...کوروش رود دیاله را بدین گونه با تقسیم به ۳۶۰ شاخه مجازات کرد.»

تاریخ هرودوت،ترجمه مرتضی ثاقب فر،انتشارات اساطیر۱۳۸۹،ج ۱،ص۱۹۰

تصاویر مدارک:

استخوان های پوسیده را با تاریخی تحریف شده و وارونه در مقابل اسلام علم می کنند و جالب تر آنکه هیچگونه انتقاد و پاسخ مستند را هم بر نمی تابند و فورا به مخاطب انگ وطن فروشی یا بی ریشگی می زنند! به طوری که تاریخ نگاران و اساتید ممتاز ایرانی در دانشگاه های برجسته جهان هم از اتهام مزدوری و فحاشی های این ها در امان نیستند.

 

اگر بازگو کردن واقعیت ها و درس گرفتن از گذشته و اشتباهات گذشتگان،پشت کردن به وطن باشد،فردوسی و شاهنامه اش که باستان گرایان (به دروغ) سنگش را به سینه می زنند را باید چگونه قضاوت کرد؟

چون فردوسی مسلمان مانند این ها که فقط شعار اندیشه،گفتار و کردار نیک را دارند نیست و رنج‌های بشری را برای خوشایند هیچ پادشاهی نادیده نمی‌انگارد و رفتارهای غیر انسانی را حتی اگر از سوی ایرانیان باشد، با صدای بلند بازگو می‌کند.

فردوسی عاشق ایران است، اما این عشقی کورکورانه نیست.او گزارش‌های منابع را بدون اغماض در شاهنامه خویش آورده است و می‌داند که سانسور رویدادهای گذشته چیزی جز تباه کردن تجربه‌ها و درس‌های تاریخی و آسیب رساندن به نسل‌های آینده را در پی نخواهد داشت.۱

یکی از این گزارش ها مربوط است به چگونگی نابودی و روی کار آمدن دو سلسله حکومت پیش از اسلام ایران یعنی اشکانیان و ساسانیان.

طبق معمول؛سلسله حکومت های پیش از اسلام سرزمین مان اغلب نه به دست دشمن خارجی،بلکه به دست عوامل و دودمان های داخلی و در طی قتل عام ها و خونریزی های بی رحمانه و افسار گسیخته خاندان ها از بین رفته و تغییر کرده اند.

همه می دانیم سلسله اشکانیان به دست ساسانیان خاتمه یافت و بهانه این قتل عام،دور شدن اشکانیان از آداب و سنت های دینی فرهنگی بوده است.

در این پست به نحوه کشته شدن آخرین شاه اشکانی (اردوان پنجم) توسط موسس موبدزاده سلسله ساسانیان (اردشیر بابکان) به گزارش فردوسی و شاهنامه اش می پردازیم که به لحاظ درماندگی اسلام ستیزان هنگام مواجهه با مدارک تاریخی که تاریخ را نوشته فاتحان و از درجه اعتبار ساقط می دانند و مدعی وجود حقوق بشر در ایران پیش از اسلام از نوع افسانه ای و خواب و خیالش می باشند حائز اهمیت است.

 

فردوسی می گوید پس از آنکه اردوان پنجم به دست مردی به نام «خراد» اسیر می شود به دستور اردشیر ساسانی و برای درس عبرت دشمنان،با خنجر نصف می شود!

 

گرفتار شد در میان اردوان

بداد از پی تاج شیرین روان

 

به دست یکی مرد خراد نام

چو بگرفت بردش گرفته لگام

 

به پیش جهانجوی بردش اسیر

ز دور اردوان را بدید اردشیر

 

فرود آمد از باره شاه اردوان

تنش خستهٔ تیر و تیره‌روان

 

به دژخیم فرمود شاه اردشیر

که رو دشمن پادشا را بگیر

 

به خنجر میانش به دو نیم کن

دل بدسگالان پر از بیم کن

 

بیامد دژآگاه و فرمان گزید

شد آن نامدار از جهان ناپدید۲

 

 

ناگفته نماند اردشیر ساسانی فقط به دو نیم شدن شاه اشکانی بسنده نکرده و راضی نشد.در استخر (استان فارس) معبد آناهیتا وجود داشت که نیاکان اردشیر طی سالیان متمادی خادمین و نگهبانان این معبود بودند.اردشیر سرهای دشمنان (ایرانیان مخالف) را که بریده بود بر دیوار این معبد آویزان کرده و پوست کنده شده اردوان پنجم را نیز در «اردشیر خوره» به معرض نمایش گذاشت!۳

 

آیا این حکایت جنایی وحشتناک در این جا به پایان می رسد؟ خیر

 

همانطور که از این ها جز این انتظار نمی رود بعد از آنکه شاه اشکانی را به این شکل می کشند به سراغ خانواده اش می روند.

اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانیان،همان سلسله ای که اسلام ستیزان برایش مرثیه سرایی می کنند و به اسلام ترجیح می دهند پس از آنکه شاه را می کشد دختر او را تصاحب می کند.

 

چنو کشته شد دخترش را بخواست

بدان تا بگوید که گنجش کجاست۴

 

بعد از مدتی این خانم (احتمالا به خاطر گرفتن انتقام پدر) سعی می کند اردشیر را سم بخوراند که موفق نمی شود و شاه دستور می دهد تا او را اعدام کنند.

 

 

 

سرش بر گنه بر بباید برید

کسی پند گوید نباید شنید

 

 

بفرمود کز دختر اردوان

چنان کن که هرگز نبیند روان۵

 

 

 

زن شاه (همین خانم) به موبد (روحانی زرتشتی و) وزیر می گوید که من مشکلی با اعدام ندارم فقط چون از شاه باردار هستم اجازه دهید مجازاتم پس از به دنیا آمدن بچه اجرا شود.

 

به موبد چنین گفت کای پرخرد

مرا و ترا روز هم بگذرد

 

اگر کشت خواهی مرا ناگزیر

یکی کودکی دارم از اردشیر

 

اگر من سزایم به خون ریختن

ز دار بلند اندر آویختن

 

چو این گردد از پاک مادر جدا

بکن هرچ فرمان دهد پادشا۶

 

(موبد) این پیغام را به شاه می رساند اما شاه مخالفت می کند و دستور می دهد او (و بچه درون شکمش) را بکشند.

 

ز ره باز شد موبد تیزویر

بگفت آنچ بشنید با اردشیر

 

بدو گفت زو نیز مشنو سخن

کمند آر و بادافره او بکن۷

 

البته وزیر که از این دستور ناراحت است، تصمیم می گیرد زن را نجات دهد زن را به خانه می آورد و مخفیانه بچه متولد می شود و نام بچه را شاپور می گذارد.

بچه را تا هفت سال پنهان می کنند که بعدا در جریان مفصل دیگری اردشیر متوجه می شود زن و بچه اش زنده هستند و مجدد آنها را می پذیرد.

 

برای درک بیشتر نوع نگاه اردشیر به اردوان پنجم (و اشکانیان) بهتر است توجه کنیم به سنگ نگاره باستانی نقش رستم و ضمنا تصویری که از یاری و تایید اهورامزدا نسبت به این نگاه حکایت دارد...

 

 

 

 

 

این سنگ نگاره که به «سنگ نگاره اهورامزدا و اردشیر بابکان» مشهور است اردشیر را سوار بر اسب در سمت چپ مجلس و روبروی او اهورامزدا را که او هم سوار بر اسب است نشان می دهد.پشت سر اردشیر «کرتیر» یا «ابرسام» (هر دو وزیر و روحانی قدرتمند زرتشتی بوده اند) ایستاده است.زیر پای اسب اردشیر،پیکر بی جان اردوان پنجم و زیر پای اسب اهورامزدا پیکر بلاش حاکم کرمان نقش شده است.

 

آیا باید این رفتار فردوسی و شاهنامه را در بازگو کردن وقایع،دشمنی با فرهنگ و تاریخ خاک و میهن دانست؟یا اینکه شاهنامه (و امثال این سنگ نگاره) را هم همانگونه که دیگر منابع تاریخی را نوشته فاتحان می دانند زین پس متنی غیر مستقل و بی اعتبار دانست؟

 

رضا مرادی غیاث آبادی می نویسد:«این گزارش‌های شاهنامه معمولاً و تعمداً نادیده انگاشته می‌شوند و یا انکار می‌گردند. پنهان کردن برخی از گزارش‌های شاهنامه و سکوت در قبال آنها، به این معنا تواند بود که فردوسی نمی‌بایست آنها را ثبت کند. در حالیکه اگر شاهنامه را مظهر هویت ایرانی می‌دانیم، نادیده گرفتن بخش‌هایی از آن می‌تواند نادیده گرفتن و سانسور بخش‌هایی از هویت ایرانی قلمداد شود. سانسوری که در نهایت منجر به تضعیف شناخت و آگاهی و درس نگرفتن از رویدادهای گذشته و تکرار مکرر فجایع تاریخی شود».۸ 

منابع:

 

۱:رضا مرادی غیاث آبادی،رنج های بشری،ص۵۰

۲:فردوسی،شاهنامه،پادشاهی اشکانیان،بخش ۱۲،ابیات۲۱تا۲۷

۳:ر.گیرشمن،ایران از آغاز تا اسلام،ترجمه محمد معین،چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،ص۳۲۰

۴:فردوسی،شاهنامه،پادشاهی اردشیر،بخش ۲،بیت ۴

۵:همان،ابیات ۳۵ و ۳۶

۶:همان،ابیات ۳۸ تا ۴۱

۷:همان،ابیات ۴۲ و ۴۳

۸:رضا مرادی غیاث آبادی،رنج های بشری،ص۵۱

 

تصاویر منابع:

 

 

 

 

کمی درباره وضعیت اجتماعی زن و جایگاهش در خانواده دنیای رویایی (ایران پیش از اسلام) فمنیست ها و باستانگرایان که برای مخاطبین شان با تحریف و دروغ وارونه ترسیم می کنند بخوانیم؛

سعید نفیسی می نویسد:

«قطعاً حجاب در این دوره در میان طبقات ممتاز رواج داشته و اشراف برای آن که عامه مردم زنان شان را نبینند ایشان را در پرده نگاه می داشتند.

به همین جهت در آثار صنعتی این دوره تصویر زن بسیار کم دیده می شود مگر تصویر زنان خنیاگر و رامشگر و تصویر بوران در روی سکه های او.

بسیاری از مردان زنان نامشروع هم داشته اند و این گونه مطالب در داستان های مربوط به آن زمان فراوان است.

چون بردگی رواج کامل داشت،زنان زر خرید در اختیار مردان بودند و با اسیران جنگی هم این معامله را می کردند و هرکس در جنگ زنی را اسیر می کرد،می توانست آن را برای خود نگاه بدارد یا به دیگری بفروشد.

زن مطلقاً فرمان بردار مرد بود و بیشتر در کودکی او را نامزد می کردند و کسی نمی توانست این نامزدی را به هم بزند.در کتاب «دینکرت» که جامع ترین و بزرگترین کتاب شرایع زردشتی است توصیه کرده اند که دختران را در پانزده سالگی به شوی بدهند.

چیزی که از اسناد آن زمان حتماً به دست می آید و با همه هیاهوی جاهلانه که اخیراً کرده اند از بدیهیات مسلم تمدن آن زمان است،این است که نکاح نزدیکان و محارم و زناشویی در میان اقارب درجه اول حتماً معمول بوده است و حتی برای آن اصطلاح خاصی داشته و آن را «خویتک دس» می گفتند.می دانیم که این نوع از نکاح در میان همه ادیان باستان تنها در مذهب مصریان قدیم رواج داشته است.

در کتاب اوستا اشاره ای بدین نکته هست و حتی در یکی از کتاب های شریعت زردشتی که «شایست لا شایست» نام دارد صریحاً گفته شده است که:«خویتک دس گناهان بزرگ را از بین می برد».

در بند هشتاد از باب سوم کتاب «دینکرت» پاسخی به یهود که این نوع از زناشویی را ناپسند می دانسته اند داده شده و گفته ایشان را رد کرده اند.برخی از مورخان زناشویی با محارم و عرضه داشتن پیکر مرده را در هوای آزاد تا آن که متلاشی شود از عادات نژادی مغان دانسته اند که وارد دین زردشت کرده اند و برخی این عقاید را از بومیان ایران پیش از مهاجرت آریاییان دانسته اند.

در هر صورت زناشویی با اقارب درجه اول در میان برخی از طوایف آریایی دیگر نیز از زمان های قدیم متداول بوده است.در داستان های ایران قدیم نیز از این مطالب فراوان است.»

منبع:سعید نفیسی،تاریخ اجتماعی ایران از انقراض ساسانیان تا انقراض امویان،نشر پارسه،چاپ دوم۱۳۹۰،ص۴۲

تصاویر صفحات:

چنین به نظر می‌رسد که در نقل عیش و نوش‌ها و خوشگذرانی‌های پادشاهان و تقبیح آنان، دیوار پادشاهان قاجاری کوتاه‌تر از دیگران و دیوار پادشاهان هخامنشی بلندتر از دیگران بوده است. پرداختن بیش از اندازه لازم به عیش و نوش پادشاهان قاجار و سکوت تقریباً مطلق در قبال رفتارهای مشابه پادشاهان هخامنشی ظاهراً به این دلیل بوده که قلم در دست تاریخ‌نویسان دلبسته به پهلویان و آریاگرایان بوده که از سویی بر سلسله ماقبل پهلوی بتازند و از سوی دیگر، در مواجهه با سلسله هخامنشی سکوت کنند و یا آنان را یکسره پاک و منزه نشان دهند. اما آیا منابع تاریخی نیز در این زمینه ساکت هستند؟ مختصری از پاسخ به این پرسش طولانی را با استناد به مضمون آنچه جلال خالقی مطلق در «ایرانیات در کتاب بزم فرزانگان» ترجمه کرده است، می‌آوریم:

 

آنتیفان آورده است که برای سفره شاه یک شتر غول‌آسا را کباب می‌کردند و آریستفان از کباب کردن یک گاو کامل بر روی اجاق حکایت می‌کند (ص ۱۸). فلیپیکا اضافه کرده که چنانچه شاه در سفر بود، هر شهری که شاه بدان وارد می‌شد موظف بود پذیرایی و هزینه پذیرایی شاهانه را به عهده بگیرد (ص ۲۱). هرودوت افزوده است که مردم شهری در یونان که از خشیارشا پذیرایی کرده بودند، به اندازه‌ای در خرج افتادند که خانه و حیاط خود را از دست دادند و گاه تأمین هزینه پذیرایی شاهانه موجب چپاول شهرها می‌شد (ص ۲۳).

گزنفون نقل کرده که عده‌ای از طرف پادشاه مأمور می‌شدند تا به همه سرزمین‌ها سفر کنند تا بهترین انواع خوراکی‌ها را بیابند و برای شاه بفرستند. پادشاه پول زیادی را به کسی جایزه می‌داد که می‌توانست هر چیز لذت‌بخشی را برایش بیابد و به او بدهد (ص ۲۱). بخصوص اگر کسی توانسته باشد لذت تازه‌ای پدید آورد (ص ۵۲). دینون اضافه کرده که نوبر هر میوه‌ای در هر جای قلمروی شاهی که به دست آید، باید برای پادشاه فرستاده شود (ص ۶۰).

هراکلیدوس (هراکلاید) چنین شرح داده که در حرمسرای پادشاه ۳۰۰ زن و انبوهی از کنیزکان (دخترهای برده کم سن و سال) زندگی می‌کردند که موظف بودند روزها بخوابند تا شب‌ها بتوانند بیدار بمانند و بساط بزم و عیش شاه را فراهم کنند (ص ۳۹). کل درآمد شهر آنتیلا (Antylla) برای مخارج «کمربند زنان» یعنی مخارج زیور و آرایش آنان به هنگام بزم شاهانه اختصاص یافته بود (ص ۱۰). دینون می‌افزاید که شهبانو در دربار ایران باید بتواند با شمار بزرگی از «زنان فرعی» سازگاری پیشه کند و پادشاه با زن خود مانند یک بنده‌فروش رفتار می‌کند (ص ۵۳ و ۵۴).

هراکلیدوس همچنین آورده است که پادشاه تمامی این زنان و کنیزان را با خود به شکار می‌برد (ص ۳۹). دیکایارخ اضافه کرده که داریوش ۳۶۰ کنیز خود را حتی در جنگ نیز با خود می‌برد (ص ۵۴) تا خوشگذرانی در حضر و سفر فراهم باشد و باکی از این نداشت که این زنان به دست دشمن بیفتند (ص ۹۹).

گزنفون از زنان آوازخوانی یاد می‌کند که در جنگ به غنیمت کورش در آمده بودند و موظف بودند شب‌ها برای او آواز بخوانند و بزم بسازند. کورش یکی از این زنان اسیر را به یکی از سرداران خود می‌بخشد (ص ۹۰). کتزیاس نیز از زن رقاصی به نام زنون یاد کرده که محبوب اردشیر بود (ص ۹).

کتزیاس گفته است که لشکرکشی کمبوجیه به مصر بخاطر یک زن بود. زیرا او زنان مصری را بهترین زنان برای خلوت می‌دانست (ص ۵۴). کاری که کورش نیز تجربه آنرا داشت و دختری از آماسیس مصری را به زنی گرفته بود (ص ۵۵).

هراکلیدوس نقل کرده که اردشیر هخامنشی یک چادر با نگاره‌هایی از گل و ستارگان، ۲۰ کاسه زرین گوهرنشان، ۱۰۰ کاسه سیمین بزرگ، ۱۰۰ کنیزک، ۱۰۰ برده، ۶۰۰۰ اشیای زرین گوناگون و وسایلی دیگر را در اختیار تیماگراس نهاد (ص ۱۱). پلیارخ نیز شرح می‌دهد که شاه پارسیان چگونه آسایشی صرف خود می‌کرد، پرستاران او چند تن و چگونه بودند، نیازهای زمان عشق‌ورزی او چگونه بود و چه بوهای خوشی برای طراوت پوست خود مصرف می‌کردند (ص ۵۲).

هرودوت چنین آورده که پارسیان با هر سرگرمی و لذتی که آشنا شوند، آنرا می‌پذیرند. آنان تعداد زیادی زن و تعداد زیادتری همخوابه دارند. با این حال از لواط نیز که از هلنی‌ها آموخته‌اند، رویگردان نیستند (ص ۱۰۲).

خارس میتیلنی می‌نویسد که پادشاهان پارس در تجمل تا آنجا پیش رفتند که در یک طرف نیمکت پادشاه ۵۰۰۰ تالان طلا گذارده بودند و آنرا «بالش پادشاه» می‌نامیدند. در سوی دیگر نیز ۳۰۰۰ تالان طلا نهاده بودند و آنرا «زیرپایی پادشاه» می‌گفتند. در اطاق خواب پادشاه نیز درختی آراسته به خوشه‌هایی از گوهرها دیده می‌شد. هراکلیدوس آن نیمکت یا تخت را یکسره از جنس طلا می‌داند که در هر چهار طرف آن چهار ستون زرین و گوهر نشان قرار داشت (ص ۳۹). این شاهان چشمه آبی نیز داشتند که فقط پادشاه و پسر بزرگ او حق نوشیدن از آنرا داشتند و چنانچه کس دیگری از آن چشمه آب بر می‌داشت، به مجازات مرگ می‌رسید (ص ۴۰).

بدیهی است که اگر رفاه عمومی در جامعه هخامنشی در حداقلی از نیازهای انسانی وجود می‌داشت، شاید چنین عیش و نوش‌هایی قابل توجیه بود. اما در شرایطی که دستمزد کارگران هخامنشی معادل پانزده کیلو جو در ماه و دستمزد کارگران زنان و برده‌ها ده کیلو جو در ماه بوده، به هیچ عنوان قابل توجیه و رفع‌ و رجوع نیست.

رضا مرادی غیاث آبادی،رنج های بشری،ص۸۲،۸۳و۸۴

بنگرید به: خالقی مطلق، جلال، ایرانیات در بزم فرزانگان، منتخبی از کتاب بزم فرزانگان، نوشته آثنایوس‌، تهران، ۱۳۸۶.

تصاویر منابع (به ترتیب) :

رنج های بشری

در ابتدا خود به برخی منابع جسته گریخته و کتب و نویسندگان تاریخ متوسل می شوند و طوطی وار می گویند که:اگر می خواهی در مورد سرزمین و آیین آباء و اجدادی ات بدانی تاریخ بخوان.

اما وقتی با تحلیل و بررسی قوی منابع تاریخی مواجه می شوند،به راحتی با به کار بردن این جمله که :«تاریخ را فاتحان می نویسند» ، هم از میدان فرار می کنند و هم تمام علم تاریخ و اعتبار آن را زیر سوال می برند.گویی در هر عصری فقط تعدادی تاریخ نگار در یک نقطه جغرافیایی و تحت سلطه یک حکومت می زیسته اند و دیگر نقاط جهان خالی از زیست بشر و وجود تاریخ نگاران بوده که وقایع را به درستی ثبت کرده باشند! و یا اینکه تاریخ را منحصر در متن کتاب ها می دانند و قراین تاریخی و باستانی (همچون سکه ها و کتیبه ها و گل مهرها و ظروف و حکاکی های صورت گرفته بر روی آنها و...) را فقط وسیله هایی برای جذب توریست و گردشگر! 

پس از آنکه نوشته های تاریخی را از اعتبار ساقط کردند،متون دینی که خود به آن ها می بالیدند را هم تحریف می کنند.آخر هدف وسیله را توجیه می کند و پندار،گفتار و کردار ها به هر شکلی،زمانی نیک خواهند بود که در جهت اسلام ستیزی کاربرد داشته باشند.

مثلا در موضوع عقیده می گویند بر خلاف اعراب بت پرست و دیگر جهانیان،همواره یکتاپرست بوده اند در حالیکه حداقل اگر چندگانه پرست هم نباشند شکی در ثنویت و دوگانه پرست بودن شان به موجب اعتقاد به دو آفریننده (اهورامزدا خالق نیکی،و اهریمن آفریننده شر و بدی) نیست.در فقه و احکام دین داری هم زندگی امروزی شان از نظر پاکیزگی وحرمت خانواده (در مقابل مشروعیت ازدواج با محارم) و...را که کاملا متاثر از زندگی مسلمانان است،به نفع آیین خودشان مصادره می کنند.

حالا زمینه آماده است که استقبال ایرانیان از سپاه مسلمانان و گرایش بدون زور شمشیر آنان به اسلام را به راحتی زیر سوال ببرند.مخاطب امروزی شان از خود می پرسد ما که یکتاپرست بودیم و دینی سرشار از آموزه های اخلاقی و حقوق بشری و ایده آل داشتیم.پس نه تنها انگیزه فتوحات اسلامی مادی بوده و افسانه های کتابسوزی و تجاوز و...حقیقت دارند بلکه (بر اساس توهمات و تحریفات باستان گرایان) اسلام هم در حقیقت از آیین باستانی ما کپی برداری کرده!

یکی از سنت های دیرین این ها که امروزه از پذیرش وجود آن شرم می کنند و با توجه به متون و مدارک معتبر،تلاشی بی فایده بر انکار آن دارند،موضوع ازدواج با محارم است.

رسمی که در آن روزگاران در دیگر نقاط جهان هم انجام می شده اما متاسفانه در ایران پیش از اسلام،برای آن مشروعیت و ثواب دینی تعریف شده بوده است.

ایگور میخایلوویچ دیاکونوف،شرق شناس مطرح و از بهترین پژوهشگران در زمینه مطالعات شرق نزدیک باستان در این باره می نویسد:

«در سال دوم میلادی فرهادک با مادر خویش موزا عقد ازدواج بست. برخی عقیده دارند که این موضوع حاکی از پیروزی زرتشتیگری در سرزمین پارت می باشد و دلیل دیگریست بر پدیدن آمدن واکنش و احساسات ضد یونانی در ایران.

لازم است تذکر دهیم که انتساب ازدواج با نزدیکترین محارم و ذوی القربی ( مادر و خواهر ) منحصراً به زرتشتیگری درست نیست.

چنان که می دانیم شاهان هخامنشی نیز با خویشان نزدیک خود مزاوجت می کردند و حتی سلاطین یونانی هم خواهران خویش را به زنی می گرفتند.»

منبع:اشکانیان ، م.م.دیاکونوف ، کریم کشاورز ، چاپ سوم ، ۱۳۷۸ ، تهران ، انتشارات پیام ، ص۱۲۷

تصاویر مدرک:

 

می گفت در ایران باستان (منظورش پیش از اسلام است) زنان نقشی اساسی در تاریخ ایران داشته اند و این نقش غیر قابل انکار است.سپس برای زدن مهر تایید به ادعایش،از ۳ زنی که در تاریخ ایران به پادشاهی رسیدند سخن می گوید!

این روش اسلام ستیزان است که با یک سری کلمات و جملات شعاری،تاریخ را وارونه به خورد مخاطبان می دهند.

چرا عرض شد وارونه؟! چون (به طور مثال در این موضوع) هیچگاه از چگونگی به قدرت رسیدن این زنان و سرانجامی که نه به دست دشمن خارجی،بلکه توسط عوامل داخلی رقم خورده حرفی به میان نمی آورند تا مبادا بنیان ساختمان سست پایه شان از هم بپاشد.

اما بپردازیم به این ۳ زن به اصطلاح ایرانی که به قول اینان به مقام پادشاهی از نوع مستقل اش رسیدند و بر سرزمین پهناور ایران و (باز به گفته این جماعت برای بزرگ نشان دادن این اتفاق) بر چندین کشور آسیایی حکمرانی می کردند.

اولین این زنان «موزا» نام دارد که ایرانی هم نیست و در اصل کنیزی رومی (ایتالیایی) بوده که در زمان اشکانیان،توسط آگوستوس پادشاه روم،به فرهاد چهارم پادشاه اشکانی ایران هدیه داده می شود. (هدیه ای حداقل به ضرر شخص پادشاه)

موزا به سرعت در دربار پیشرفت کرد و به همسر مورد علاقه فرهاد چهارم تبدیل شد و از پادشاه فرزندی به نام فرهادک (فرهاد پنجم) به دنیا آورد.بعدها این شهبانوی مورد مباهات جریانات باستان گرای اسلام ستیز،شوهرش فرهاد چهارم را زهر خورانده و به همراه پسرش فرهادک به قدرت می نشیند و نهایتا پس از شش سال سلطنت مشترک به دست بزرگان اشکانی برکنار شدند و به رم گریختند و ارد سوم جانشین آن دو شد.

ناگفته نماند شرمساری و خجالت آور بودن سرگذشت این شهبانوی پر افتخار (البته پر افتخار برای جریانات اسلام ستیز) فقط در دسیسه و سم خوراندن به شوهر خلاصه نمی شود.بلکه قسمت تهوع آورتر این زندگینامه مربوط می شود به ازدواج با پسرش فرهادک (فرهاد پنجم) که احتمال همکاری فرهادک در قتل پدر و پادشاه وقت را تایید می کند!۱

سکه فرهادک (فرهاد پنجم)،که تصویر مادرش،موزا،در پشت آن قرار دارد:

 

دو شهبانوی دیگر که در لیست پادشاهان زن ایران باستان گنجانده شده اند،دو خواهر ساسانی،پوران دخت و آزرمی دخت،دو دختر خسرو پرویز،پادشاه ساسانی هستند.

این دو چگونه به قدرت می رسند و اساسا پادشاهی شان به چه شکل بوده است؟

خسرو پرویز،پادشاه ساسانی ایران که خود را خدا می نامید،به دست پسرش شیرویه محاکمه و بعد به قتل می رسد.البته پیش از آنکه کشته شود شیرویه تمام برادرانش (هفده یا هجده نفر) را در مقابل چشمان پدر ابتدا دست و پا بریده و سپس قتل عام می کند. خسرو را هم در انبار گنج خانه نگه ‌داشت تا از گرسنگی بمیرد، ولی چون بعد از گذشت پنج روز دیدند هنوز زنده است، او را به ضرب تیر از پا درآوردند.۲

شیرویه پس از چند ماه در اثر بیماری طاعون می میرد.پس از او پسر ۸ ساله اش اردشیر سوم،جانشین وی شد، که او نیز پس از یک دوره حکومت تقریباً دو ساله، توسط اسپهبد و فرمانده لشکر ایرانی شهر براز،ربوده و کشته شد.۳

بوران (پوران دخت) در چنین اوضاع آشفته ای،پس از بی مرد شدن ساسانیان و بعد از برکنار کردن شهر براز به کمک فرخ هرمز،به پادشاهی می رسد.

سلطنتی که مدت زیادی طول نکشید و به دست پسر عمه پوران دخت (شاپور شهروراز) از هم پاشیده شد.

شاپور شهروراز حتی از پوراندخت هم کمتر سلطنت کرد.

دکتر شهرام جلیلیان،نویسنده،مترجم و استاد دانشگاه می نویسد:«پوسیدگی و فرسودگی شاهنشاهی ساسانیان بیش از آن بود که یک شاهدخت بتواند آن را بهبود ببخشد،شاهدختی که دست نشانده بزرگان بود...بوران با همه دادگری و نیک اندیشی زنانه خود،دست نشانده بزرگان تیسفون بود و هیچ گاه چنان نیرومند نبود که بتواند گستاخی های بزرگان و اشراف زورمند تیسفون را لگام زند.»۴

 

آزرمی دخت دومین دختر خسرو پرویز،خواهر پوران دخت و سومین پادشاه زن ایران باستان،پس از برکنار شدن پسر عمه اش شاپور شهروراز به قدرت رسید.

اما پادشاهی ای که سال بعدش به دست قهرمان مشهور باستان گرایان،رستم فرخ زاد،و به تلافی کشته شدن پدرش نابود شد.

رستم،زمانی که آزرمی دخت به پادشاهی می رسد با سپاهی به پایتخت حمله می کند،به همراه دویست مرد حبشی به بانو که شاه ایرن بوده تجاوز می کند،دست و پای او را می برد،میل در چشم او فرو می کند و نهایتا او را به همراه قاتلان پدرش فرخ هرمزد،می کشد.۵

 

رومن گیرشمن،باستان شناس مطرح فرانسوی اوکراینی تبار،تصویری کامل تر از وضعیت آشفته این دوران ارائه می کند:

«کشور،به علت جنگ ها،مالیات و ظلم و ستم خرد شده،در امواج رقابت ها و هوس ها غرق گردیده بود.شاهزادگان فقط ملعبه ای در دست دسته ها بودند،تاج بر سر می گذاشتند تا چند ماه بعد کشته شوند.

چون مرد کم آمد،زنان را بر تخت نشاندند.چنانکه دو دختر خسرو،بوران و آزرمیدخت به سلطنت رسیدند.

فرماندهان بزرگ قشون نیز به اتکاء سربازان خود یا همراهی بوزنطیان،در صدد تصرف تاج و تخت بودند،هرچند از خاندان ساسانی نبودند و هیچ حقی برای کسب این مقام نداشتند.

خلاصه اعضای خاندان ساسانی – که تقریبا همه آنان از بین رفتند – چندان نادر بودند که در سال ۶۳۲ برای نصب شاهی جدید،ناگزیر شدند شاهزاده ای را در استخر – که وی بدانجا پناه برده بود – پیدا کنند.او را از نهانگاه در آوردند و در همان شهر تاجگذاری کردند.»۶

 

خانم دکتر کتایون مزداپور،زبان شناس و پژوهشگر زبان های باستانی ایرانی که خود زرتشتی است،در پژوهشی مرتبط با همین موضوع و تحت عنوان «چگونگی و ساختارهای بر تخت نشستن زنان فرمانروا در ایران باستان» ضمن پرداختن به سه موردی که قبلا عرض شد و موارد مشابه دیگر،به نوع نگاه آن دوران و قوانین درباری و دینی نسبت به زنان،چگونگی به قدرت رسیدن آن موارد معدود و سطح و میزان قدرت آنان پرداخته و می نویسد که (بر خلاف تحریفات اسلام ستیزان) «در ایران ساسانی،داشتن جنسیت مذکر به خودی خود یک امتیاز به شمار می آمد و در آن،مردان بر زنان برتری داشتند»۷ و «اگر نایب السلطنه و بازمانده ای مذکر از خاندان شاهی ایران باقی نمانده بود،به ناچار یک زن از همان خاندان را برای دوره ای هرچند کوتاه به شاهی بر می گزیدند»۸.

بنابراین؛در تاریخ ایران باستان «سه نوع استثنای کلی برای به تخت نشستن یک زن در ایران باستان وجود داشته است:

۱- سهیم شدن یک شاه بانو در پادشاهی همسر خود که یک شاه بود

۲- اعمال نفوذ و دسیسه همسر شاه تا دستیابی وی به تخت شاهی

۳- عدم وجود هر جانشین یا نایب السلطنه مذکر که ناچار به انتخاب یک زن به عنوان فرمانروا می انجامید.»۹

 

جهت اطلاع بیشتر؛به همین مقاله مختصر (۲۴ صفحه) اما بسیار مفید مراجعه بفرماید.

دریافت مقاله به صورت P.D.F

 منابع:

 

(۱) پارتیان،مالکوم کالج،ترجمه مسعود رجب نیا،ص۴۱تا۴۳

(۲) ایران در عهد باستان،محمد جواد مشکور،انتشارات اشرفی،چاپ چهارم۱۳۶۳،ص۴۵۹و۴۶۳

(۳) همان،ص ۴۶۶

(۴) تاریخ تحولات سیاسی ساسانیان،شهرام جلیلیان،نشر سمت،چاپ دوم،ص ۵۳۷

(۵) همان،ص ۵۵۰

(۶) ایران از آغاز تا اسلام،ر.گیرشمن،ترجمه محمد معین،چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،ص ۳۶۹و۳۷۰

(۷) چگونگی و ساختارهای بر تخت نشستن زنان فرمانروا در ایران باستان،الهام استادی و کتایون مزداپور،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،دو فصل نامه علمی،سال دهم،شماره دوم،۱۳۹۸،ص۳

(۸) همان،ص۹

(۹) همان،ص۱و۲

 

 تصاویر منابع:

از ایران باستان (پیش از اسلام) چه آثار مکتوبی بر جای مانده است؟

کلیپ مصاحبه رادیو فرانسه با دکتر محمدعلی کاتوزیان،استاد تاریخ و ادبیات ایران در دانشگاه آکسفورد انگلستان

نکاتی از این مصاحبه:

 

  • این ادعا که حکومت های باستانی ما آثار مکتوب زیادی در زمینه های مختلف علمی و فلسفی و ادبی و غیره از خود بر جای گذاشتند،اما اعراب این آثار را تماما سوزانده اند،شایعه و در واقع افسانه ای بیش نیست.

  • و اگر واقعا دانشمندانی در این زمینه ها می داشتیم،دست کم اسامی آن ها به ما می رسید.

  • آثار بسیاری (در زمینه دین زرتشتی و...) که مربوط به تاریخ باستان ایران هستند پس از فتح ایران توسط سپاه مسلمانان و در قرون اول اسلامی در ایران به عربی ترجمه و منتشر شدند و دوره درخشان ادبیات و فرهنگ و علوم ایرانی هم مربوط به ایران پس از اسلام است و اصلا قابل مقایسه با وضعیت پیش از اسلام نیست!


دریافت فایل
حجم: 38.9 مگابایت

Telegram Instagram Facebook Twitter YouTube Aparat Pinterest