| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۴ ثبت شده است

در تحلیل رویکردهای تاریخی چهره‌هایی چون کوروش هخامنشی، گاه با نوعی اسطوره‌سازی و بزرگ‌نمایی اغراق‌آمیز مواجه می‌شویم؛ روایاتی که نه از دل مطالعات تاریخی منسجم، بلکه از گرایش‌های باستان‌گرایانه و در تقابل با هویت اسلامی برمی‌خیزند. در این نگاه، سیاست‌های مذهبی کوروش به عنوان نشانه‌ای از تساهل و آزاداندیشی تحسین می‌شوند، در حالی که واقعیت تاریخی و تحلیل دقیق‌تر می‌تواند معنایی کاملاً متفاوت از این رفتارها ارائه دهد.

جناب مرتضی مطهری با نگاهی تحلیلی و عمیق به تاریخ، رویکرد کوروش در حفظ بت‌خانه‌ها پس از تصرف بابل را نه به عنوان فضیلتی اخلاقی، بلکه نشانه‌ای از بهره‌برداری سیاسی از جهل مذهبی مردم می‌داند؛ رفتاری که به جای رهایی فکری، به تداوم اسارت فرهنگی می‌انجامد. از نظر او، احترام کوروش به آیین‌های خرافی نه تنها خدمتی به ملت‌ها نبود، بلکه خیانتی به آگاهی‌بخشی و رهایی آنان از زنجیرهای فکری به شمار می‌آید.

نقل‌قول زیر از جناب مطهری، با زبانی صریح و تحلیلی، این دیدگاه را به روشنی بیان می‌کند:

«شما مقايسه‌اى كنيد ميان كار ابراهيم و همچنين كار رسول اكرم [از يك طرف و كار ملكه يا پادشاه انگلستان از طرف ديگر.] پيغمبر اكرم پس از فتح مكه، به عنوان آزادى عقيده بتها را باقى نگذاشت زيرا اين بتها سمبل اسارت فكرى مردم‌اند. صدها سال بود كه فكر اين مردم اسير اين بتهاى چوبى و فلزى بود كه به خانه كعبه آويخته بودند. تمام اينها را در هم ريخت و واقعا مردم را آزاد كرد. حال شما بياييد اين را مقايسه كنيد [با اين كه] ملكه يا پادشاه انگلستان در چند سال پيش در سفرى كه به هندوستان رفته بود وقتى كه مى‌خواست به تماشاى يك بتخانه برود، مردم وقتى مى‌خواستند داخل صحن آن بتخانه شوند كفشهايشان را مى‌كَندند، او هنوز به صحن نرسيده كفشهايش را به احترام كَند و بعد، از همۀ آن بت‌پرستها مؤدب‌تر در مقابل بتها ايستاد. يك عده هم گفتند ببينيد! ملت روشنفكر چقدر به عقايد مردم احترام مى‌گزارد! نمى‌دانند كه اين نيرنگ استعمار است. استعمار مى‌بيند كه همين بتخانه است كه هند را به زنجير كشيده و رام استعمارگر كرده. آن، احترام به آزادى نيست، خدمت به استعمار است. ملت هند اگر از زير بار اين خرافات بيرون بيايد باج به انگليس‌ها نمى‌دهد.

يا در گذشته مى‌گفتند ببينيد كوروش چقدر مرد بزرگِ بزرگوارى بوده! كه وقتى به بابِل رفت و آنجا را فتح كرد تمام بتخانه‌ها را محترم شمرد. اين كار از نظر يك فاتح كه سياست استعمارگرى دارد و مى‌خواهد مردم را بفريبد توجيه مى‌شود ولى از نظر بشريت چطور؟ آيا خود جناب كوروش به آن بتها اعتقاد داشت‌؟ نه. كوروش چه فكر مى‌كرد؟ مى‌گفت اين اعتقاد، اين مردم را بدبخت كرده يا نه‌؟ بله. ولى در عين حال دست به تركيب آنها نزد، چرا؟ چون مى‌خواست كه آنها در زنجير بمانند. اين خيانت بود نه خدمت.»



آینده انقلاب اسلامی ایران، مطهری، مرتضی، صدرا، صص ۴۰-۴۱.

تصاویر صفحات:

 

  • حسین عمرزاده

أم البنين بنت عبد العزيز بن مروان أخت عمر

 

عن علي بن أبي جملة قال: سمعت أم البنين ابنة عبد العزيز بن مروان تقول: أف للبخل، لو كان قميصاً ما لبسته، ولو كان طريقاً ما سلكته.

 

«علی بن ابی‌جمله روایت می‌کند که شنیدم اُم‌البنین، دختر عبدالعزیز بن مروان، می‌گفت:

از بخل بیزارم!

اگر بخل، لباس بود، هرگز آن را بر تن نمی‌کردم؛

و اگر راه بود، هرگز قدم در آن نمی‌گذاشتم.»

 

سعيد بن مسلمة بن هشام الأموي قال: كانت أم البنين ابنة عبد العزيز بن مروان تبعث إلى نسائها فيجتمعن ويتحدثن عندها وهي قائمة تصلي ثم تنصرف إليهن فتقول: أحب حديثكم فإذا قمت في صلاتي لهوت عنكن ونسيتكن. قال: وكانت تكسوهن الثياب الحسنة وتعطيهن الدنانير وتقول: الكسوة لكن والدنانير اقسمنها بين فقرائكن. وكانت تقول: جعل لكل قوم نهمة في شيء، وجعلت نهمتي في البذل والإعطاء، والله للصلة والمواساة أحب إلي من الطعام الطيب على الجوع، ومن الشراب البارد على الظمأ، وكانت تقول: وهل ينال الخير إلا باصطناعه؟ وكانت تقول: ما حسدت أحداً قط على شيء، إلا أن يكون ذا معروف فإني كنت أحب أن أشركه في ذلك.

 

سعید بن مسلمه بن هشام اموی روایت می‌کند:

 

«اُم‌البنین، دختر عبدالعزیز بن مروان، گاهی به زنان نزدیک به خود پیام می‌داد تا گرد هم آیند و با هم گفتگو کنند. در همین زمان او ایستاده نماز می‌خواند. وقتی از نماز فارغ می‌شد، رو به آن‌ها می‌کرد و می‌گفت: گفت‌وگوی شما را دوست دارم، اما وقتی در نماز هستم، از شما غافل می‌شوم و فراموشتان می‌کنم.

 

او برای آن زنان لباس‌های زیبا می‌فرستاد و به آن‌ها دینار می‌بخشید و می‌گفت: لباس‌ها برای خودتان، اما دینارها را میان نیازمندان‌تان تقسیم کنید.

 

همیشه می‌گفت: خدا برای هر گروهی میل و علاقه‌ای در چیزی قرار داده است، و علاقه من در بخشیدن و عطا کردن است. سوگند به خدا، پیوند با مردم و کمک به دیگران برایم شیرین‌تر و دوست‌داشتنی‌تر است از خوردن غذای لذیذ هنگام گرسنگی، و از نوشیدن آب خنک هنگام تشنگی.

 

و می‌گفت: مگر می‌شود به نیکی و خیر رسید، جز با انجام دادنِ کارهای نیک؟

 

و باز می‌گفت: هرگز به کسی برای چیزی حسد نبرده‌ام، مگر به انسانِ نیکوکار؛ چرا که دوست داشتم در کار خیر با او شریک باشم.»

 

قال يوسف: وحدثني سعيد بن مسلمة بن هشام بن عبد الملك قال: حدثتني امرأة من أهلي قالت: سمعت أم البنين تقول: ما تحلى المتحلون بشيء أحسن عليهم من عظم مهابة الله في صدورهم.

 

یوسف می‌گوید: سعید بن مسلمه بن هشام بن عبد الملک برای من نقل کرد که یک زن از اهل خانواده‌ام به من گفت:

شنیدم که اُم‌البنین می‌گفت:

 

هیچ چیز برای انسان بهتر و زیباتر از این نیست که در دل‌هایشان عظمت و مهابت خداوند را احساس کنند.»

 

منبع:‌‌ صفة الصفوة، ابن‌الجوزي، ج ٢، صص ۴۳۰و۴۳۱.

  • حسین عمرزاده

محمد بن یحیی که به «حامل کفن‌اش» معروف بود، داستان عجیبی دارد که خطیب آن را روایت کرده است. طبق گفته‌ی خطیب، به او خبر رسید که محمد بن یحیی از دنیا رفته است. او را غسل داده، کفن کرده و بر جنازه‌اش نماز خوانده و دفنش کردند.


اما شب که شد، دزدی که به دزدیدن کفن مردگان معروف بود، به سراغ قبر محمد بن یحیی آمد. قبر را باز کرد و وقتی خواست کفن را از او بردارد، ناگهان محمد بن یحیی نشست! دزد از وحشت فرار کرد.


محمد بن یحیی بلند شد، کفن را برداشت و از قبر بیرون آمد. راه خانه‌اش را در پیش گرفت. وقتی به خانه رسید، دید که خانواده‌اش در سوگ او نشسته‌اند و گریه می‌کنند. در زد. گفتند: «کیستی؟»

گفت: «منم، محمد بن یحیی.»

گفتند: «ای مرد! چرا غم‌مان را بیشتر می‌کنی؟»

گفت: «به خدا قسم، من خودم هستم.»


وقتی صدایش را شناختند، در را باز کردند و وقتی او را دیدند، از خوشحالی گریه کردند و خداوند غم‌شان را به شادی بدل کرد.


محمد برایشان توضیح داد که چه اتفاقی افتاده بود.

ظاهراً سکته کرده بود و در حقیقت نمرده بود. اما خواست خدا این بود که همان دزد از همه جا بی‌خبر بیاید، قبر را باز کند و باعث بازگشت او به زندگی شود.


به‌نقل از: البدایة و النهایة، ابن‌کثیر، ج ۱۱، ص ۱۱۸.

  • حسین عمرزاده

امام ابن حَزم اندلسی رَحِمَهُ الله:


«الدَّيُّوثُ مُشتَقٌّ من التَّدييثِ، وهو التَّسهيلُ، وما بَعْدَ تَسهيلِ مَن تَسمَحُ نفسُه بهذا الشَّأنِ تَسهيلٌ! ومنه بَعيرٌ مُدَيَّثٌ، أي: مُذَلَّلٌ. ولَعَمْري إنَّ الغَيرةَ لَتُوجَدُ في الحيوانِ بالخِلقةِ، فكيف وقد أكَّدَتْها عندنا الشَّريعةُ؟! وما بَعْدَ هذا مُصابٌ.»


«الدَّيُّوث» واژه‌ای است که از «التَّدييث» گرفته شده است، و «التَّدييث» به معنای تسهیل و آسان کردن است. هر کس که نفسش اجازه دهد چنین عملی را انجام دهد، در واقع او نیز در این کار تسهیل‌کننده است. از این رو، «بَعيرٌ مُدَيَّثٌ» به معنای شتری است که کاملاً تسهیل شده و رام شده است.


و به خدا قسم، غیرت در حیوانات نیز به طور طبیعی وجود دارد، پس چگونه ممکن است که در انسان‌ها که شریعت نیز آن را تأکید کرده است، وجود نداشته باشد؟! و هیچ چیزی بدتر از این مصیبت نیست.


منبع: طوق الحمامة، ص ۲۷۹.

  • حسین عمرزاده

از یک‌‌سو، اسلام و مسلمانان را به آتش کشیدن کتاب‌ها و کتابخانه‌های ایران باستان متهم می‌کنند، و از سوی دیگر، ادعا می‌کنند که اسلام آموزه‌هایش را از تاریخ و فرهنگ دینی ایران باستان (زرتشتی‌گری) کپی‌برداری و تقلید کرده است!

بگذریم! صرف‌نظر از اینکه اسلام و مسلمانان از چه چیزها و اعتقاداتی می‌بایست کپی‌برداری کرده باشند، ببینیم آیا اصلاً چیزی هم به‌صورت دست‌نخورده باقی مانده بوده که درخور تقلید یا حتی تهدید محسوب شود؟!



ابراهیم پورداوود (زاده‌ی ۲۰ بهمن ۱۲۶۴، رشت – درگذشته‌ی ۲۶ آبان ۱۳۴۷، تهران)، ایران‌شناس معاصر، نخستین اوستاشناس و استاد فرهنگ ایران باستان و زبان اوستایی در دانشگاه تهران بود؛ یعنی در خصوص اوستا، حرف برای گفتن دارد.

او در ارتباط با سلامت و اصالت اوستای کنونی و عوامل خدشه‌دار شدن اوستای اصلی (که این امر نیز بیشتر متوجه خود پیشوایان و پیروان آیین زرتشت است، زیرا آنان در نگهداری آن کوتاهی کردند و به حفظ شفاهی آن ترجیح دادند و رغبتی به کتابت و نوشتن آن نداشتند) می‌نویسد:

 

«از ایران قدیم دو یادگار خطی در دو زبان مختلف، ولی نزدیک به‌هم باقی ماند؛ یکی به‌زبان جنوب غربی ایران که به خطوط میخی، به فرمان پادشاهان بزرگ هخامنشی، در بدنه‌ی سنگ خارا‌ها و کوه‌ها و دیوارهای قصور و ظروف و مهرها کنده شد. دیگری به زبان شمال غربی که به خط اوستا، در کتاب مقدس اوستا نوشته گردید.

اوّلی از چپ به راست نوشته می‌شود، دوّمی از راست به چپ. اوّلی که در روی سنگ‌ها نقش بسته شد، نسبتاً از حوادث روزگار محفوظ مانده است. اینک چهارصد لغت در سینه‌ی کوه‌های ایران و کاخ‌های ویران، از زبان شاهنشاهان نامدار بجاست.

نخستین خط میخی در کوه بهستان (بیستون)، در سال ۵۲۰ پیش از مسیح، به فرمان داریوش کنده شد و گویای داستان کشورگشایی آن شهریار است و آخرین خط در فارس، به حکم اردشیر سوم، در سال ۳۵۰ پیش از مسیح، در بدنه‌ی دیوار قصر خسروی نقش یافت.

اما اوستا که در سینه‌ی فناپذیر پیروان آیین مزدیسنا، و یا روی چرم ستوران و کاغذ سست‌بنیان نقش بسته بود، از آسیب روزگاران ایمن نماند. از نامه‌ی باستان، با آن‌همه بزرگی که داشت، امروز فقط هشتاد و سه هزار کلمه در اوستای کنونی به یادگار ماند، ولی نه به خط اصلی قدیم و نه به ترکیب و ترتیب دیرین.با این‌ حال، قدیمی‌ترین و مقدس‌ترین آثاری است که از ایران کهن به ما رسید.»

 

منبع: گات‌ها کهن‌ترین بخش اوستا، تألیف و ترجمه ابراهیم پورداود، انتشارات اساطیر، ص ۶۴

 

با نگاهی منصفانه به تاریخ، درمی‌یابیم که افسانه‌ی کتاب‌سوزی (به‌ویژه در خصوص کتب دینی)، بیش از آنکه بر پایه‌ی شواهد مستند باشد، ساخته و پرداخته‌ی تعصبات و تحریفات متأخر است. اگر اسلام به نابودی فرهنگ ایران متهم می‌شود، پس چرا آثار مکتوبی همچون کتیبه‌های هخامنشی و ساسانی، که به‌روشنی از فرهنگ دینی زرتشتی و حتی برخوردهای سخت‌گیرانه با پیروان دیگر ادیان سخن می‌گویند، همچنان پابرجا مانده‌اند؟ چرا آتشکده‌ها، که نماد آشکار آیین زرتشت بودند، در بسیاری از نقاط ایران باقی ماندند یا به کاربری‌های جدید تبدیل شدند، اما گفته می‌شود که کتاب‌ها به عمد نابود شده‌اند؟

واقعیت این است که از میان رفتن بخش بزرگی از اوستا، بیش از هر چیز، نتیجه‌ی بی‌توجهی خود پیروان این آیین به کتابت و حفظ آن بود. افزون بر این، مهاجمانی همچون اسکندر مقدونی، که تخت جمشید را به آتش کشید و بنا بر برخی منابع، اوستای مکتوب را نیز نابود کرد، سهمی بسیار پررنگ‌ در این تخریب داشتند. اگر قرار باشد از کتاب‌سوزی سخن گفته شود، نخست باید به چنین رویدادهایی پرداخت، نه آنکه تاریخ را تحریف کرده و این اتهام را متوجه مسلمانانی ساخت که در طول قرون، خود پایه‌گذار مراکز علمی و کتابخانه‌های بزرگ بودند.

افزون بر این، جریانات باستان‌گرا که اسلام‌ستیزی را در دستور کار خود دارند، اوستای کنونی را به‌عنوان یک متن دینی اصیل دست‌نخورده و شایسته‌ی تبعیت معرفی می‌کنند، حال آنکه حتی پژوهشگران زرتشتی نیز بارها به تحریف‌ها، تغییرات، و از بین رفتن بخش‌های گسترده‌ای از آن اذعان کرده‌اند. چگونه می‌توان متنی را که نه به خط اصلی خود باقی مانده، نه ترتیب و ترکیب دیرین خود را حفظ کرده، به‌عنوان یک منبع کامل و بی‌نقص برای هدایت دینی معرفی کرد؟

بنابراین، ادعای کتاب‌سوزی بیش از آنکه ریشه در واقعیت داشته باشد، افسانه‌ای است که با تناقضات فراوان همراه است. اتهامی که نه با شواهد تاریخی همخوانی دارد، نه با رفتار کلی مسلمانان در مواجهه با فرهنگ و دانش. آنچه حقیقتاً موجب از بین رفتن بسیاری از متون باستانی شد، ترکیبی از بی‌توجهی، حملات بیگانگان، و گذر زمان بود، نه یک توطئه‌ی سیستماتیک از سوی اسلام. در مقابل، تلاش برای تحریف تاریخ، چیزی جز یک فریب ایدئولوژیک برای تخریب اسلام و بازسازی یک روایت سراپا دست‌کاری‌شده از گذشته نیست.


تصاویر مدارک:





  • حسین عمرزاده

امام احمد بن حنبل (رَحِمَهُ‌الله) یکی از زنان محرم خود را فرستاد تا از زنی خواستگاری کند.

وقتی برگشت، گفت: «او را پسندیدم.»

امام احمد پرسید: «آیا هنگام گفت‌وگوی شما کسی حضور داشت؟»

پاسخ داد: «بله، خواهرش هم آنجا بود، اما او یک‌چشم است!»

امام احمد گفت: «برو و همان خواهر یک‌چشم را برای من خواستگاری کن!»

بنابراین، آن زن رفت و برای او همان خواهر را خواستگاری کرد و امام احمد با او ازدواج نمود.

پس از هفت سال زندگی مشترک، همسرش از او پرسید:

«پسرعمو! آیا تاکنون چیزی در من دیده‌ای که تو را ناراحت کرده باشد؟»

امام احمد پاسخ داد:

«نه، فقط کفش تو هنگام راه‌رفتن صدا می‌دهد!»

یعنی تنها چیزی که پس از هفت سال زندگی مشترک او را ناراحت کرده بود، صدای کفش همسرش هنگام راه‌رفتن بود!

در روایت دیگری نیز آمده است که گفت:

لَا، إلَّا هَذا النَّعْلُ الَّذيْ تَلْبِسِيْنَهُ، لَم يَكُنْ عَلَى عَهْدِ رَسُوْلِ الله

یعنی: «نه، جز این کفشی که می‌پوشی، زیرا در زمان رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم چنین چیزی نبود.»۱

همسرش نیز بلافاصله آن کفش را فروخت و کفشی ساده‌تر خرید و آن را می‌پوشید.

 

مشیّت الهی چنین بود که این همسر (ریحانه) برای او فرزندی به دنیا بیاورد به نام عبدالله؛ مردی ثقه و ثابت در روایت که به‌تنهایی روایت‌کننده‌ی مسند پدرش بود و نزدیک به ۲۷ هزار حدیث را از او نقل کرد.

 

امام احمد، پیش از ازدواج با این بانو، همسر دیگری داشت به نام عَبَّاسَة که از دنیا رفته بود.

درباره‌ی آن همسرش نیز چنین می‌گفت:

أَقَامَتْ أمُّ صَالِحٍ مَعِي عِشْرِيْنَ سَنَةً فَمَا اختَلَفْتُ أَنَا وَهِيَ في كَلِمَةٍ.

یعنی: «مادر صالح ۲۰ سال با من زندگی کرد و در این مدت حتی در یک کلمه هم با یکدیگر اختلاف نداشتیم.»۲


درست و زیبا زندگی کردند، و با به جای گذاشتن نسلی نامدار و آثاری ارزشمند، به زیبایی هم دنیا را ترک کردند.

رَحِمَهُمُ اللهُ تَعالی

 

منابع:

۱) مناقب الإمام أحمد، ص ۴۰۳-۴۰۴ و طبقات الحنابلة، ج ٢، ص ۵۸۴

۲) طبقات الحنابلة، ج ٢، ص ۵۸۳

  • حسین عمرزاده

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمودند:


إنَّ في الجَنَّةِ لَسُوقًا، يَأْتُونَها كُلَّ جُمُعَةٍ، فَتَهُبُّ رِيحُ الشَّمالِ فَتَحْثُو في وُجُوهِهِمْ وثِيابِهِمْ، فَيَزْدادُونَ حُسْنًا وجَمالًا، فَيَرْجِعُونَ إلى أهْلِيهِمْ وقَدِ ازْدادُوا حُسْنًا وجَمالًا، فيَقولُ لهمْ أهْلُوهُمْ: واللَّهِ لَقَدِ ازْدَدْتُمْ بَعْدَنا حُسْنًا وجَمالًا، فيَقولونَ: وأَنْتُمْ، واللَّهِ لَقَدِ ازْدَدْتُمْ بَعْدَنا حُسْنًا وجَمالًا.


«در بهشت بازاری است که هر جمعه بهشتیان به آنجا می‌روند. پس بادی از سمت شمال می‌وزد و بر چهره‌ها و لباس‌هایشان می‌نشیند، و آنان را زیباتر و نیکوتر می‌سازد.

سپس نزد خانواده‌هایشان بازمی‌گردند، در حالی که بر زیبایی و جمالشان افزوده شده است. پس خانواده‌هایشان به آنان می‌گویند:

"به خدا سوگند! شما پس از رفتن از نزد ما، زیباتر و نیکوتر شده‌اید!"

و آنان نیز پاسخ می‌دهند:

"و شما نیز، به خدا سوگند! پس از دوری از ما، زیباتر و نیکوتر شده‌اید!"


منبع: صحیح مسلم، حدیث شماره ۲۸۳۳


پی‌نوشت:


باد بهشتی به شمال نسبت داده شده است، زیرا در میان عرب‌ها، باد باران‌آور معمولاً از سمت شام می‌وزید و همراه با آن ابرهای باران‌زا می‌آمدند. آنان همیشه ابرهای باران‌آور شام را امیدوارانه انتظار می‌کشیدند، زیرا از بهترین بادها نزد عرب‌ها بود.

این نسیم بهشتی، عطر مشک و زعفران و دیگر نعمت‌ها و بوهای خوش بهشت را در فضا منتشر می‌کند و آن را بر چهره‌ها و بدن‌هایشان می‌نشاند. ذکر چهره در اینجا به‌دلیل شرافت و ارزش والای آن است. همچنین این باد خوشبو بر لباس‌هایشان می‌نشیند و باعث می‌شود که زیبایی و جمالشان افزون گردد.

  • حسین عمرزاده

امام ابن‌حَجَر رَحِمَهُ‌الله می نویسد:


أصَحُّ ما وقَفْتُ عليه مِن ذلك أنَّ الصَّحابيَّ: مَن لَقِيَ النَّبيَّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم مُؤْمِنًا به، ومات عَلى الإسلامِ؛ فيَدخُلُ فيمَن لَقِيَه مَن طالَت مُجالَسَتُهُ لهُ أو قَصُرَت، ومَن روى عنه أو لم يَرْوِ، ومَن غزا مَعَه أو لم يَغْزُ، ومَن رَآه رُؤيةً ولَو لم يُجالِسْه، ومَن لم يَرَه لِعارِضٍ كالعَمَى. ويَخرُجُ بقَيدِ الإيمانِ مَن لَقِيَه كافِرًا ولَو أسلَمَ بَعدَ ذلك إذا لم يَجتَمِعْ به مَرَّةً أخرى. وقَولُنا: «به» يُخرِجُ مَن لَقِيَه مُؤْمِنًا بغَيرِه، كمَن لَقِيَه مِن مُؤمِني أهلِ الكِتابِ قَبلَ البَعثةِ... ويَدخُلُ في قَولِنا: «مُؤْمِنًا به» كُلُّ مُكَلَّفٍ مِنَ الجِنِّ والإنسِ؛ فحينَئِذٍ يَتَعَيَّنُ ذِكْرُ مَن حَفِظَ ذِكْرَه مِنَ الجِنِّ الَّذينَ آمَنوا به بالشَّرطِ المَذكورِ... وخَرجَ بقَولِنا: «ومات عَلى الإسلامِ» مَن لقيَه مُؤْمِنًا به ثُمَّ ارتَدَّ، ومات عَلى رِدَّتِه والعياذُ باللَّهِ. وقَد وُجِدَ مِن ذلك عَدَدٌ يَسيرٌ... ويَدخُلُ فيه مَنِ ارتَدَّ وعادَ إلى الإسلامِ قَبلَ أن يَموتَ، سَواءٌ اجتَمَعَ به صلَّى اللهُ عليه وسلَّم مَرَّةً أخرى أم لا، وهَذا هو الصَّحيحُ المُعتَمَدُ، والشِّقُّ الأوَّلُ لا خِلافَ في دُخولِه، وأبدى بَعضُهم في الشِّقِّ الثَّاني احتِمالًا، وهوَ مَردودٌ؛ لِإطباقِ أهلِ الحَديثِ عَلى عَدِّ الأشعَثِ بنِ قَيسٍ في الصَّحابةِ، وعَلى تَخريجِ أحاديثِه في الصِّحاحِ والمَسانيدِ، وهوَ مِمَّنِ ارتَدَّ ثُمَّ عادَ إلى الإسلامِ في خِلافةِ أبي بَكرٍ.

وهَذا التَّعريفُ مَبنيٌّ عَلى الأصَحِّ المُختارِ عِندَ المُحَقِّقين؛ كالبُخاريِّ، وشَيخِهِ أحمَدَ بنِ حَنبَلٍ، ومَن تَبعَهما.


«صحیح‌ترین تعریفی که دربارهٔ صحابی یافتم این است که صحابی کسی است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم را در حالی ملاقات کرده که به او ایمان داشته و بر اسلام از دنیا رفته باشد.

در این تعریف، هر کسی که پیامبر را ملاقات کرده باشد، خواه نشست‌های طولانی با او داشته یا کوتاه، خواه از او روایت نقل کرده یا نکرده، خواه با او در جنگ شرکت کرده یا نکرده، و حتی کسی که او را فقط دیده باشد، بدون اینکه همنشینی کند، و حتی کسی که به دلیل عارضه‌ای مانند نابینایی او را ندیده باشد، داخل می‌شود.

اما قید «ایمان» کسانی را که پیامبر را در حالی که کافر بودند ملاقات کردند (هرچند بعداً اسلام آوردند اما دیگر او را ندیدند) از این تعریف خارج می‌کند. همچنین قید «به او» کسانی را که به غیر او ایمان داشته‌اند، مانند مؤمنان اهل کتاب که پیش از بعثت او را دیده‌اند، خارج می‌کند.

همچنین، «ایمان به او» شامل تمام مکلفان از انس و جن می‌شود، بنابراین ذکر نام آن دسته از جن‌هایی که با این شرط ایمان آوردند، لازم است.

و قید «بر اسلام از دنیا رفته» نیز کسانی را که او را در حال ایمان ملاقات کردند اما سپس مرتد شدند و بر ارتداد خود مردند (و پناه بر خدا) از این تعریف خارج می‌کند.

مواردی اندک از این نوع یافت شده است. اما کسی که مرتد شد و پیش از مرگ دوباره به اسلام بازگشت، خواه بار دیگر پیامبر را ملاقات کرده باشد یا نه، در این تعریف داخل می‌شود. این نظر صحیح و معتبر است. در مورد این حکم، در بخش نخست (کسی که مجدداً پیامبر را دیده است) هیچ اختلافی وجود ندارد، اما برخی دربارهٔ بخش دوم (کسی که پس از ارتداد بدون دیدار دوباره اسلام آورد) تردید کرده‌اند که مردود است، زیرا اهل حدیث به اتفاق نظر، اشعث بن قیس را در شمار صحابه آورده و احادیث او را در کتاب‌های صحیح و مسانید نقل کرده‌اند، در حالی که او پس از ارتداد در زمان خلافت ابوبکر دوباره به اسلام بازگشت.

و این تعریف بر اساس صحیح‌ترین و برگزیده‌ترین نظر در نزد محققان بنا شده است، مانند امام بخاری و شیخش احمد بن حنبل و کسانی که از آنان پیروی کرده‌اند.»


منبع:ابن حجر العسقلاني، الإصابة في تمييز الصحابة، ج ۱، ص ۱۵۸ـ۱۵۹.

  • حسین عمرزاده

نماز تراویح (که جمع ترويحة است) از نظر ساختار و منشأ، همان نماز شب است و عبادتی برخلاف سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم نیست. این نماز اساساً به این دلیل «تراویح» نام گرفت که صحابه و پیشینیان نیک ما در ماه رمضان آن را بسیار طولانی‌تر از امروزه می‌خواندند و پس از هر چهار رکعت، کمی استراحت (مکث) می‌کردند.


در موطأ امام مالک (رحمه‌الله) روایت شده است که اهل مدینه در ماه رمضان نماز تراویح را طولانی برگزار می‌کردند، به حدی که از شدت ایستادن زیاد مجبور می‌شدند بر عصا تکیه کنند!


‏أَمَرَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ ‏أُبَيَّ بْنَ كَعْبٍ ‏‏وَتَمِيمًا الدَّارِيَّ ‏أَنْ يَقُومَا لِلنَّاسِ بِإِحْدَى عَشْرَةَ رَكْعَةً قَالَ وَقَدْ كَانَ الْقَارِئُ يَقْرَأُ ‏بِالْمِئِينَ ‏‏حَتَّى كُنَّا نَعْتَمِدُ عَلَى الْعِصِيِّ مِنْ طُولِ الْقِيَامِ وَمَا كُنَّا نَنْصَرِفُ إِلَّا فِي فُرُوعِ الْفَجْرِ ‏.۱


عمر بن خطاب، اُبَیّ بن کعب و تمیم داری را مأمور کرد تا برای مردم یازده رکعت نماز (تراویح) برپا کنند.

راوی می‌گوید: «امام در نماز از سوره‌های مِئین (سوره‌هایی که تعداد آیات آنها بیش از صد آیه است) می‌خواند، تا جایی که ما از شدت ایستادن طولانی مجبور می‌شدیم به عصا تکیه کنیم، و جز در اوقات پایانی شب (نزدیک طلوع فجر) نماز را به پایان نمی‌رساندیم.»


پی‌نوشت‌:


(وَقَدْ كَانَ الْقَارِيُّ يَقْرَأُ بِالْمِئِينَ) بِكَسْرِ الْمِيمِ وَقَدْ تُفْتَحُ وَالْكَسْرُ أَنْسَبُ بِالْمُفْرَدِ وَهُوَ مِائَةٌ وَكَسْرُ الْهَمْزَةِ وَإِسْكَانُ التَّحْتِيَّةِ أَيِ السُّوَرِ الَّتِي تَلِي السَّبْعَ الطُّوَلَ أَوِ الَّتِي أَوَّلُهَا مَا يَلِي الْكَهْفَ لِزِيَادَةِ كُلٍّ مِنْهَا عَلَى مِائَةِ آيَةٍ أَوِ الَّتِي فِيهَا الْقَصَصُ وَقِيلَ غَيْرُ ذَلِكَ.۲


(وَقَدْ كَانَ الْقَارِيُّ يَقْرَأُ بِالْمِئِينَ) و قاری قرآن، سوره‌های مِئین را تلاوت می‌کرد. واژه «المئین» با کسر میم (مِئین) تلفظ می‌شود، هرچند که فتح آن (مَئین) نیز جایز است، اما کسر آن مناسب‌تر است، زیرا با مفرد آن، یعنی «مائة» (صد)، سازگارتر است. همچنین، همزه آن مکسور (مِئین) و یاء ساکن است.منظور از «المئین»، سوره‌هایی است که پس از هفت سوره طولانی (السبع الطوال) قرار دارند، یا آن دسته از سوره‌هایی که نخستین آن‌ها پس از سوره کهف قرار دارد، زیرا هر یک از این سوره‌ها بیش از صد آیه دارند. یا این‌که سوره‌هایی هستند که در آن‌ها داستان‌هایی (قصص) بیان شده است. و درباره‌ی این تعریف، نظرات دیگری نیز مطرح شده است.

منابع:


۱) 

الموطأ، امام مالک، جلد ۱، صفحه ۱۱۵
۲) شرح الزرقاني على الموطأ، ج ۱، صص ۴۱۹-۴۲۰

  • حسین عمرزاده

از ابن مبارک (رحمه‌الله) پرسیدند:


«چرا وقتی با ما نماز می‌خوانی، در کنار ما نمی‌نشینی؟»


او پاسخ داد:

«من نزد صحابه و تابعین می‌روم.»


گفتند: «مگر صحابه و تابعین کجا هستند؟!»


گفت: «به دانشم (و کتاب‌هایم) سر می‌زنم، آثار و سخنانشان را می‌خوانم و از آن‌ها بهره می‌برم.

چرا با شما بنشینم، در حالی که شما غیبت مردم را می‌کنید؟»


قِيلَ لِابْنِ الْمُبَارَكِ: إِذَا صَلَّيْتَ مَعَنَا لِمَ لَا تَجْلِسُ مَعَنَا؟: قَالَ: " أَذْهَبُ مَعَ الصَّحَابَةِ وَالتَّابِعِينَ , قُلْنَا لَهُ: وَمِنَ أَيْنَ الصَّحَابَةُ وَالتَّابِعُونَ , قَالَ: أَذْهَبُ أَنْظُرُ فِي عِلْمِي فَأُدْرِكُ آثَارَهُمْ وَأَعْمَالَهُمْ فَمَا أَصْنَعُ مَعَكُمْ أَنْتُمْ تَغْتَابُونَ النَّاسَ.


الحلیة، ج ۸، ص ۱۶۴

  • حسین عمرزاده

از امام شافعی (رحمه‌الله) پرسیدند:


چه چیزهایی شأن مردان را پایین می‌آورد؟

فرمود:


  • پرحرفی
  • برملا کردن راز
  • و اعتماد بی‌جا به هر کس.


سُئِلَ أَيُّ الأَشْيَاءِ أَوْضَعُ لِلرِّجَالِ فَقَالَ كَثْرَةُ الْكَلامِ وَإِذَاعَةُ السِّرِّ وَالثِّقَةُ بِكُلِّ أَحَدٍ.

ابن عبد البَر، الإنتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء، ص ۱۰۰

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter YouTube Aparat Pinterest