| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبدالحسین زرین کوب» ثبت شده است

احمد شاملو، شاعر،طی سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا University of California Berkeley در سال ۱۹۹۰ م می‌گوید:

«واژگونه نشان دادن تاریخ سابقه ى بسیار دارد. ماجراى انوشیروان را همه مى دانند و مکرر نمى کنم. این حرام زاده ى آدم خوار با روحانیان مواضعه کرده که اگر او را به جاى برادرانش به سلطنت رسانند ریشه ى مزدکیان را براندازد. نوشته اند که تنها در یک روز به قولى یک صد و سى هزار مزدکى را در سراسر کشور به تزویر گرفتار کردند و از سر تا کمر، واژگونه در چاله هاى آهک کاشتند. این عمل چنان نفرتى به وجود آورد که دستگاه تبلیغاتى رژیم براى زدودن آثار آن به کار افتاد تا با نمایشات خر رنگ کنى از قبیل زنجیر عدل و غیره و غیره از آن دیو خون خوار فرشته اى بسازند. و ساختند هم. و چنان ساختند که توانستند شاید براى همیشه تاریخ را فریب بدهند؛ چنان که امروز هم وقتى نام انوشیروان را مى شنویم خواه و ناخواه کلمه ى عادل به ذهن ما متبادر مى شود…


قباد هنگام عبور از اصفهان شبى را با دختر دهقانى به سر مى برد و سال ها بعد خبر پیدا مى کند که هم خوابه ى یک شبه ى ... برایش یک پسر کاکل زرى به دنیا آورده که بعدها انوشیروان نام مى گیرد و به سلطنت مى رسد. خوب، این که نمى شود. مگر ممکن است یک چنان پادشاه جَمْجاهى همین جورى از یک زن هشت من نُه شاهى طبقه ى بقال چغال به دنیا آمده باشد؟ این است که قبلا به ترتیبى نژاد دختر مورد تحقیق قرار مى گیرد و بى درنگ کاشف به عمل مى آید که نخیر، هیچ جاى نگرانى نیست، دختره از تخم و ترکه ى جمشید است و خون شاهان در رگ هایش جارى است!»۱ 

شاملو در این سخنرانی به موضوع قتل‌عام مزدک و مزدکیان اشاره می‌کند که هرچه باشد، داد و عدالت‌پیشگی انوشیروان را نه‌تنها زیر سؤال می‌برد، بلکه آن را کاملاً بی‌اعتبار می‌کند. 

  • پیشینه‌ی مزدک و نهضت مزدکیان

قبل از پرداختن به اصل موضوع، بهتر است نگاهی به پیشینه‌ی مزدک و نهضت مزدکیان ( که به کمونیسم باستانی شهرت دارد ) بیاندازیم که به دوران قباد، پدر انوشیروان، بازمی‌گردد. 

جامعه‌ی ساسانی از آغاز بر دو پایه استوار بود: مالکیت و حفظ خون اشرافیت، و جلوگیری از آمیخته شدن خون با خون طبقات فرودست جامعه.

مذهب (آیین زرتشتی)، سیاست، فرهنگ حکومتی، قوانین جزایی و مقررات مختلف، مرزی بسیار محکم برای حفظ این پایه‌ها میان نخبگان جامعه و بخش عظیم جامعه‌ی ایران کشیده بود. 

در واقع، نمونه‌هایی در تاریخ دوران ساسانیان وجود دارد که حیرت‌آور است. مثلاً، نمونه‌ای وجود دارد که در جریان جنگ، یکی از بازرگانان ثروتمند به انوشیروان پیشنهاد می‌کند که مخارج لشکر را تقبل کند، به شرطی که شاه اجازه دهد فرزندش تحصیل کند و از طبقه‌ی بازارگان خارج شده، در طبقه‌ی دبیران قرار گیرد. 

حتماً می‌دانید که بازارگان در گذشته‌ی ایران قشری ثروتمند و دارای امکانات بسیار بودند. فردوسی این ماجرا را این‌گونه روایت می‌کند: 

یکی پور دارم رسیده بجای / بفرهنگ جوید همی رهنمای
گوینده (بازرگان) می‌گوید که پسری دارد که به سن و جایگاه مناسبی رسیده و در طلب دانش و راهنمایی در زمینه فرهنگ و دبیری است.

اگر شاه باشد بدین دستگیر / که این پاک فرزند گردد دبیر
او از شاه تقاضا می‌کند که در این مسیر از او حمایت کند تا پسرش بتواند در رده دبیران قرار بگیرد.
ز یزدان بخواهم همی جان شاه / که جاوید باد این سزاوار گاه
برای اینکه درخواستش مورد قبول واقع شود، بازرگان برای سلامتی و پایداری شاه دعا می‌کند.
بدو گفت شاه ای خردمند مرد / چرا دیو چشم تو را تیره کرد
اما شاه با واکنشی تند پاسخ می‌دهد و می‌گوید که او دچار توهم شده است (تیره شدن چشم به معنای کور شدن در تشخیص جایگاه اجتماعی).
برو همچنان بازگردان شتر / مبادا کزو سیم خواهیم و در
شاه به او دستور می‌دهد که برود و شغل اصلی‌اش یعنی تجارت را ادامه دهد و تأکید می‌کند که ما از این راه (بازرگانی) طلا و نقره نمی‌خواهیم.
 چو بازارگان بچه گردد دبیر / هنرمند و بادانش و یادگیر
سپس شاه استدلال می‌کند که اگر فرزند یک بازرگان دبیر شود و در هنر و دانش رشد کند، ممکن است در آینده جایگاه اجتماعی به هم بریزد.
 چو فرزند ما برنشیند بتخت / دبیری ببایدش پیروزبخت
شاه بیان می‌کند که وقتی فرزند او پادشاه شود، باید دبیرانی داشته باشد که شأن و جایگاه مناسبی داشته باشند و از میان اشراف‌زادگان انتخاب شده باشند.
هنر باید از مرد موزه فروش / بدین کار دیگر تو با من مکوش
او باور دارد که «هنر» (در اینجا به معنای دانش و مهارت دبیری) نباید از بازارگان و پیشه‌وران آموخته شود، بلکه از طبقات بالای جامعه به دست آید.
بدست خردمند و مرد نژاد / نماند به جز حسرت و سرد باد
اگر افراد دون‌پایه (از دیدگاه او) به جایگاه‌های بالایی برسند، چیزی جز حسرت و شکست برای افراد شایسته (خردمند و نژاددار) باقی نمی‌ماند.
شود پیش او خوار مردم شناس / چو پاسخ دهد زو پذیرد سپاس
در اینجا شاه نگرانی خود را از این موضوع بیان می‌کند که اگر افراد بی‌اصل و نسب (از نظر او) در مقام دبیری قرار گیرند، نظام اجتماعی دچار اختلال خواهد شد.
بما بر پس از مرگ نفرین بود / چو آیین این روزگار این بود

در نهایت، شاه می‌گوید که اگر این سنت‌ها را تغییر دهند و طبقات را به هم بریزند، پس از مرگ مورد نفرین قرار خواهند گرفت۲

در هر حال، خسرو انوشیروان به دلیل حفظ مرزهای طبقات اجتماعی، پیشنهاد را نپذیرفت. دقت کنید که این پیشنهاد از سوی یکی از ثروتمندان جامعه برای تغییر طبقه و نزدیک‌تر شدن به رأس هرم قدرت بود. حال تصور کنید که مرزها در طبقات پایین‌تر چقدر مستحکم‌تر بوده است. 

  • جامعه‌ی ساسانی: ساختار و تضادها

در جامعه‌ی ساسانی، شاه در حصار دیوار عظیمی از اشرافیت محصور بود. قدرت شاه قدرتی مطلق و سرگیجه‌آور بود؛ قدرتی سیاسی و مذهبی. طبقات مختلف خواص، اشراف و روحانیون پیرامون شاه بیشترین قدرت و ثروت را در دست داشتند. 

هفت خاندان اصلی قدرتمند عبارت بودند از خانواده‌های کارن، سورن، مهران، اسپندیار، سوخرا، سپهبد و زیک، که برخی از این خانواده‌ها همان خاندان‌های اشرافی دوران اشکانیان بودند. پس از آن، نوبت به اشراف کوچک‌تر زمین‌دار، یعنی آزاتان، و قشر نظامی، یعنی ارتشتاران، کارمندان و دبیران می‌رسید. سپس بازرگانان و اهل حرفه، و در نهایت واستریوشان، یعنی کشاورزان، قرار داشتند. 

برخی منابع نوشته‌اند که ۸۰ درصد از جمعیت ایران در این دوران کشاورزی می‌کردند و زیر بار خراج و مالیات‌های سنگین به جان آمده بودند. شمار زیادی از کشاورزان، با رشد شهرهای بزرگ،به شهرها می‌گریختند. این مهاجرت‌ها باعث گسترش سریع شهرها و مشکلاتی در تأمین خوراک و امکانات شهری شده بود. 

در یک کلام، در دوران قباد، شکاف میان فقر و ثروت در دو سوی جامعه به حداکثر خود رسیده بود. قحطی وحشتناکی که در دوران سلطنت پیروز رخ داد و هفت سال به طول انجامید، خالی بودن خزانه، افزایش مالیات‌ها، جنگ با هیاطله و شکست ایران و پرداخت غرامت جنگ (که طبیعتاً از جیب مردم زحمت‌کش بیرون کشیده می‌شد)، تضاد و درگیری خاندان‌های اشرافی بر سر قدرت، استبداد مذهبی شدید موبدان (روحانیون زرتشتی) و دخالت دائمی آن‌ها در زندگی مردم، فعالیت‌های روزافزون سازمان جاسوسان شاه، دستگیری‌ها و مجازات‌های سنگین (که تصویرشان مو بر تن انسان راست می‌کند)، وضعیت اجتماعی زنان و بسیاری مصائب دیگر، جامعه‌ی ایران آن روزگار را در دوران پیش از قباد و در آغاز حکومت او، جامعه‌ای سرشار از تضادها و آماده‌ی انفجار کرده بود. 

 

واقعیت این است که این جامعه یا می‌بایست به کلی نابود شود، یا با یک حرکت اجتماعی راهی به هوای قابل تنفس باز کند. این حرکت اجتماعی توسط مزدک بامدادان نیشابوری از سال ۴۹۴ میلادی آغاز شد؛ یعنی در اواخر قرن پنجم میلادی، و تا سال ۵۲۴ میلادی به مدت ۳۰ سال با قدرت ادامه یافت. 

  • جنبش مزدکیان

مزدک در اصل یک موبد زرتشتی بود که دیدگاه‌های خود را به نام آیین مزدکی مطرح کرد. این جنبش، که الهام‌گرفته از تعالیم مانی و زرتشت بود، شعار عدالت اجتماعی، مالکیت اشتراکی، کاهش فاصله‌ی طبقاتی و حمایت از فرودستان جامعه را داشت. مزدکیان به‌ویژه مخالف تمرکز قدرت و ثروت در دست موبدان زرتشتی و اشراف ساسانی بودند، امری که با مخالفت جدی این نهادها روبه‌رو شد. 

قباد یکم برای کاهش نفوذ اشراف و موبدان، مدتی از مزدکیان حمایت کرد، اما با فشارهای فزاینده‌ی درباریان و زرتشتیان، از آن‌ها فاصله گرفت. پس از مرگ قباد، فرزندش خسرو انوشیروان، که عمیقاً به نظام طبقاتی و اقتدار شاهنشاهی باور داشت، برای ریشه‌کن کردن مزدکیان اقدام کرد. 

  • زمینه های سرکوب مزدکیان

بر اساس منابع زرتشتی، مانند کتاب هفتم دینکرد، مزدکیان به اشتراک اموال و زنان باور داشتند. دینکرد چنین نقل می‌کند: 

«ایشان پیوند به مادران کنند(= تبار و نژاد را از سوی مادران می شمارند). ایشان زن را < مانند > گوسپند بخرند؛آن فرزند پسر او را برای بهره وری ببرند،یعنی که شما به اشتراک به ما داده شده اید؛ مجاز نیستید مگر که مشترک باشید:...ایشان نسبت به فرزندان دروغ گویند... و  نسبت به خویشتن نیز < پیمان شکن باشند>».۳

از سوی دیگر، هاشم رضی در دانشنامه‌ی ایران باستان، به دستور قباد برای اشتراک زنان اشاره می‌کند: 

« قباد شاه ساسانی خود امر به اشتراک زنان داد و این بدان سبب بود که روحانیان و طبقات مرفه الحال و ثروتمند و اشراف و درباریان و ثروتمندان، هر یک شبستان و حرمسرایی داشتند که زنان عقدی و صیغه هایی فراوان، علاوه بر کنیزانی که بدون قید و شرط در اختیارشان بود، در این حرمسراها می زیستند.»۴

در منابع تاریخی دیگر، از جمله تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران۵ و سیاست‌نامه‌ی خواجه نظام‌الملک۶، توصیفاتی درباره‌ی ازدواج اشتراکی مزدکیان ارائه شده است. بر اساس این منابع: 

- هرگاه مردی وارد اتاق زنی می‌شد، کلاهش را دم در می‌گذاشت تا دیگران متوجه شوند که او در حال هم‌بستری است. 

- مزدکیان معتقد بودند که زنان نباید ملک شخصی یک مرد باشند. 

- این عقاید از ایران شمالی و جلگه‌های خزر گرفته شده بود و در سراسر شاهنشاهی گسترش یافت. 

با توجه به مطالبی که درباره‌ی باور مزدکیان به اشتراک زنان گفته شد و آنچه اوتاکر کلیما در کتاب تاریخ جنبش مزدکیان آورده است، خسرو اول (انوشیروان) نه‌تنها از نظر سیاسی، بلکه از لحاظ شخصی نیز کینه‌ی شدیدی از مزدک در دل داشت. 

  • انتقام انوشیروان

«روزی مزدک به ملاقات شاه آمد و در کنار او چشمش به نیواندخت،مادر خسرو افتاد.پیامبر دل در او بست و از شاه خواست تا نیواندخت را در اختیار او بگذارد.این عمل با رسوم مزدکی مطابقت کامل داشت.شاه موافقت کرد و مزدک عازم اطاق ملکه شد.خسرو به نزد مزدک شتافته به روی پاهایش افتاد و آنها را در بغل گرفته بوسه داد و با تضرع از مزدک تمنا کرد که از قصدش منصرف گردد.مزدک سرانجام خواهش او را اجابت کرد و از اجرای هوسش چشم پوشید،خسرو بدین ترتیب با خوار کردن خود مادرش را نجات داد،ولی این حادثه در نظرش خفت بسیار بزرگی بود که نژاد شاهان در برابر این سخنگوی خلق متحمل می شد.همین امر حس انتقام را در وی برانگیخت و روز بروز بر شدت آن افزوده شد.»۷

با به قدرت رسیدن خسرو انوشیروان، او برای انتقام از مزدک و پیروانش دست به اقدامی خونین زد. نخست مزدک و یارانش را به بهانه‌ی مناظره به دربار دعوت کرد و به آن‌ها وعده‌ی عفو داد. اما در واقع این نیرنگی برای نابودی جنبش مزدکی بود. 

به گزارش ابن‌مسکویه، شاهنشاه،مزدک و تمامی مریدان و همفکرانش را به قتل رساند.۸  برخی گزارش‌ها نیز می‌گویند که وی و یارانش را وارونه به دار آویختند یا در چاه انداختند. 

عبدالحسین زرین‌کوب در جلد دوم کتاب "تاریخ ایران بعد از اسلام" می‌نویسد: «همه برگزیدگان آیین مزدک هلاک، و به روایتی زنده به گور شدند»۹  

روایات تاریخی حاکی از آن است که ۱۰۰ هزار مزدکی در این کشتار و در یک روز جان خود را از دست دادند. 

  • شاهنامه‌ی فردوسی و قتل‌عام مزدکیان

شاهنامه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی ماجرا را این‌گونه حکایت می‌کند: 

 

بدو گفت هر كو برين دين اوست

مبادا يكى را بِتَن مغز و پوست‏

 

بدان راه بد نامور صدهزار

بفرزند گفت آن زمان شهريار

 

كه با اين سران هرچ خواهى بكن

ازين پس ز مزدك مگردان سخن

 

بدرگاه كسرى يكى باغ بود

كه ديوار او برتر از راغ بود

 

پس از اینکه مردمان مزدکی را در باغی گرد آوردند، همه را قتل عام نمودند: 

 

بكشتندشان هم بسان درخت

ز بر پاى و زيرش سر آگنده سخت

 

در ادامه، سرانجام مزدک را بیان می‌کند: 

 

نگون بخت را زنده بر دار كرد

سر مرد بى‏‌دين نگون سار كرد

 

ازآن پس بكشتش بباران تير

تو گر باهشى راه مزدک مگير۱۰

 

بقایای این جنبش به نقاط دوردست مانند خراسان، ماوراءالنهر و کوهستان‌های ایران پناه بردند. 

 

نتیجه‌گیری 

کشتار و قتل‌عام مزدکیان، آن هم با نیرنگ و با پوشش دعوت به مناظره، توسط انوشیروان نمونه‌ای از خشونت افسارگسیخته و بی‌قاعده‌ی او در قبال دگراندیشان است. این برخورد و امثال این رفتارها، که مورد تأیید موبدان زرتشتی نیز بود، توسط جریانات باستان‌گرای اسلام‌ستیز با تحریف و دروغ، وارونه جلوه داده می‌شود. این رفتار، که مربوط به دادگرترین پادشاه دوره‌ی ساسانیان است، تصویری بسیار روشن از وضعیت ایران پیش از اسلام به ما ارائه می‌کند. اگر انوشیروان با چنین رفتارهایی دادگر بوده، دیگر پادشاهان چگونه بوده‌اند؟! 

موضوع بر سر تأیید مزدک و مزدکیان نیست. موضوع بر سر رفتار عادلانه و انسانی، و نه وحشیانه، حتی در مواجهه با مخالفین است. مردمی که از فرط بی‌عدالتی و گرسنگی (که محصول همین سلسله و البته مشخصاً پدر انوشیروان بود) به این چنین باور غلطی روی آورده بودند، کم نبودند.و بعد توسط خود این‌ استبدادگران قتل عام شدند و نه فقط لقب دادگری، بلکه نام انوشیروان (نوشین‌روان) را هم به سبب همین رفتار، از جانب موبدها (روحانیون زرتشتی) به دست آورد!

 

پی‌نوشت‌ها و منابع:

 

     مستند صوتی از اسماعیل یغمایی،باستان شناس

۱)     سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا University of California, Berkeley در سال ۱۹۹۰ م

۲)     فردوسی،شاهنامه،پادشاهی کسری نوشین روان،بخش ۱۲،ابیات ۱۱۸ تا ۱۲۸

https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/anooshirvan/sh12

۳)     کتاب هفتم دینکرد، موبد آذرفرنبغ فرخزادان، صفحه ۲۵۹، بند ۲۵.

۴)     دانشنامه‌ی ایران باستان، هاشم رضی، جلد یک، صفحه ۳۸۳.

۵)     تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران، ویلم فلور، ترجمه محسن مینوخرد، صفحات ۲۵ تا ۳۰.

۶)      سیاست‌نامه‌ی خواجه نظام‌الملک،باهتمام هیوبرت دارک،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،بفرمان محمدرضا شاه پهلوی،ص ۲۶۰ و ۲۶۱

۷)     تاریخ جنبش مزدکیان. تالیف: اوتاکر کلیما. ترجمه: جهانگیر فکری ارشاد‌. صفحه ۲۷۴ _ ۲۷۵

۸)     تجارب الامم ابن مسکویه،تصحیح رضا انزابی نژاد و یحیی کلانتری،انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد،۱۳۷۳،ص ۲۷۴

۹)     تاریخ ایران بعد از اسلام، عبدالحسین زرین‌کوب، جلد دوم، صفحات ۱۸۱-۱۸۲.

۱۰) فردوسی،شاهنامه،پادشاهی قباد چهل و سه سال بود،بخش ۲،ابیات ۱۲۷ تا ۱۳۹

https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/qobad/sh2

تصاویر مستندات:



  • حسین عمرزاده

حیله گری و نیرنگ،رفتار همیشگی مخالفین اسلام  که این آیین را مانعی در رسیدن به منافع شخصی می بینند بوده است.

در ابتدای ورود اسلام به ایران،مدعیان پندار نیک،گفتار و کردار نیک که از گرایش ایرانیان و به ویژه زرتشتیان پیشین به اسلام حال و دل خوشی نداشتند،با شیطنت هایی همواره سعی می کردند اسلام و مسلمانان را دین و مردمی زورگو و چپاول گر نشان بدهند.

سپاه مسلمانان ترجیح می داد در سرزمین های فتح شده،اداره امور به دست مردم همان مناطق باشد.از این جهت وظیفه جمع آوری جزیه و مالیات را به کدخدایان محلی و موبدها (روحانیون زرتشتی) محول کرده بود.

دکتر زرین کوب درباره شیطنت،حیله گری و خیانت این ها (کدخداهای محلی و موبدها) به هموطنان شان و وارد کردن فشار به ایرانیانی که مسلمان می شدند می نویسد:

«شهرهای طبسین،قهستان،نیشابور تا ابیورد،طوس،و هرات و مرو در قبال تعهد پرداخت مبلغی ثابت که هنگام فتح شدن هریک از آنها جداگانه معین شده بود و اضافه و نقصانی بدان راه نداشت،تسلیم مسلمین شدند.

برخلاف سواد که مسلمین تعداد مزارع و مساحت آنها را در ضمن دفاتر ضبط دیوان عراق در دست داشتند و مأموران آنها مستقیماً در جمع آوری خراج مداخله می کردند،در خراسان کار جمع آوری مالیات در دست کدخدایان محلی بود که با همکاری موبدان و کاهنان این کار را انجام می دادند.

این جماعت مالیات هر ناحیه ای را به قرار سابق و یا به طریقی که خودشان مایل بودند جمع آوری می کردند و از تمام آنچه جمع می شد تنها مبلغی را که به موجب عهدنامه های سابق - عهد نامه های منعقد در هنگام فتوح - مقرر شده بود به مسلمین می پرداختند.در عمل هم قسمتی از آنچه آنها از مردم اخذ می کردند به عنوان جزیهٔ سرانه بود و قسمت دیگر مربوط بود به مالیات ارضی.اما آنچه اهل هر شهری جمعاً به اعراب می پرداختند مبلغ ثابتی بود تقریباً شامل تخمینی از مجموع این دو نوع مالیات.

البته اسلام آوردن هریک از اهل کتاب در اینجا نیز مثل عراق می بایست قسمتی از مالیاتی را که بر عهدهٔ او بود،لااقل جزیه را،از گردنش ساقط کند،اما متصدیان مالیات که در عمل نظارت دقیقی بر کار آنها وجود نداشت این قاعده را اجرا نمی کردند و اگر هم ظاهراً می کردند غالباً به بهانه های مختلف معادل همان جزیهٔ کسر شده را به عناوین دیگر از آنها مطالبه می کردند به علاوه چون خودشان اهل ذمه بودند گرویدن اهل ذمه را به اسلام بر خلاف منافع خویش می دیدند و وقتی یک تن از آنها اسلام می آورد نه تنها در عمل او را از مالیات معاف نمی کردند بلکه به بهانه و حیله بار کسانی را که بر کیش خویش باقی مانده بودند تخفیف می دادند و به هر بهانه ای ممکن می شد همان را بر ذمی نو مسلمان تحمیل می نمودند.»

منبع:تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرین‌کوب،انتشارات امیرکبیر،چاپ ۱۱،ج۲،ص۵۴

پ.ن: به نظرتان آیا این نوع شیطنت ها برای ایجاد بد بینی در بین مردم نسبت به اسلام،امروزه ممکن نیست به مراتب گسترده تر از گذشته وجود داشته باشد؟

تنها راهکار منطقی،تحقیق،بررسی و مقایسه با متن شریعت اسلام است.

تصاویر مستندات:

حیله گری و فشار موبدان بر تازه مسلمانان

  • حسین عمرزاده

دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب (۲۹ اسفند ۱۳۰۱ – ۲۴ شهریور ۱۳۷۸) ادیب، تاریخ‌نگار، منتقد ادبی، نویسنده و مترجم برجستهٔ ایران معاصر می نویسد:

«افق تازه،طلوع دنیایی را اعلام می کرد که به حکم قرآن کریم می بایست در آن دیگر هرگز بعضی مردم بعض دیگر را به بندگی نگیرند،و موبدان ۱ و واسپوهران ۲ هرچه را به مینوگ و گیتیگ ۳ تعلق دارد بین خود چنان تقسیم ننمایند که واستریوشان و کشاورزان و شبانکارگان ملک از همه چیز محروم بمانند.

فرار بسیاری ازین واسپوهران و موبدان و آزاتان ۴ که همراه موکب یزدگرد شهریار یا به دنبال آن،با عجله از غرب به شرق و از ولایات پارس و ماد و فهله به خراسان و طبرستان و آنسوی رود آموی می گریختند و از ثروت و مکنت غارت کرده و «طی سالیان دراز اندوختهٔ» خود آنچه را قابل حمل بود با جان «نا قابل» خویش نجات می دادند و رعایای خود را در مقابل دشمن رها می کردند نیز نشانهٔ‌ طلوع دنیایی بود که دیگر به نوبت آنها در «پنج روزهٔ» زندگی پر تجمل و اشرافی شان خاتمه می داد و دور تازه ای را برای مردم ایران آغاز می کرد.»

«درین دنیای تازه همه چیز در زمین و آسمان جا به جا شد اما همه چیز در پرتو نظمی دیگر،که صبغهٔ الهی و منشأ آسمانی داشت باز همچنان استوار و پابرجا ماند.

...اما باورهای تازه برای کسانی که تدریجاً آیین فاتحان را با میل و علاقه استقبال کردند امیدهای تازه و اندیشه های تازه آورد و آنان را نیز که بر کیش سابق پدران باقی ماندند با پرسش های تازه روبرو ساخت.

مع هذا آن کس که کیش خویش رها کرد و از آمده خویشتن را شادمان یافت،از گذشته نکرد دیگر یاد.آن کس هم که کیش خویش رها نکرد تا وقتی گزیت سر و خراج زمین خود را می پرداخت فاتحان را چندان مایهٔ آزار نمی دید.»

منبع:تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرین‌کوب،انتشارات امیرکبیر،چاپ ۱۱،ج۲،ص۱۲،۱۳و۱۴

پ.ن ها:

(۱): موبَد:پیشوای دینی زرتشتیان.

(۲): واسپوهر. ( اِ ) لقب نجبای اشکانی و ساسانی و صاحبان مناصب کشوری و لشکری آنان.

(۳): مینوگ: معادل آخرت و گیتیگ: جهان مادی - دنیا .

(۴): آزاتان: بزرگان و شورای عامه .

تصاویر صفحات:

  • حسین عمرزاده

دکتر عبدالحسین زرین کوب:

«البته مزایایی که مسلمین در دارالاسلام نسبت به سایر اهل کتاب می داشتند به اضافهٔ اهتمام و مجاهده ای که در نشر و تبلیغ اسلام می ورزیدند سبب شد که اندک اندک آن عده ای هم از اهل ولایات و قرای ایران که اسلام نیاورده بودند به دیانت اسلام در آیند.

علی الخصوص که طبقات کارگران و پیشه وران اهل شهر بر خلاف اهل بیوتات و خاندان های اشرافی و روحانی که زیاده در آیین مجوس تعصب می ورزیدند به تشکیلات روحانی و عقاید و مقررات موبدان چندان تعلقی نداشتند و چون این طبقات به سبب اشغال و اعمال روزانه خویش و تصادم و اصطکاک دایم با قوانین و مقرراتی که در آیین زرتشت راجع به اجتناب از آلودن آتش و خاک و آب وجود داشت در نظر موبدان و روحانیان زرتشتی بی مبالات و تا حدی سست اعتقاد به نظر می آمدند طبعاً دیانت تازه ای را که اعراب آورده بودند با زندگی خویش سازگار و به مذاق خود گوارا یافتند و از آنجا که اسلام با بعضی عقاید قدیم آنها نیز تا حدی موافقت داشت و فی المثل اعتقاد به «الله» و «ابلیس» و «ملائکه» و «یوم دین» و «جهنم» و «بهشت» و حتی اجراء مراسم پنجگانهٔ نماز در طی شبانروز همه بیش و کم با عقاید و آداب آیین قدیم آنها شباهت می داشت* تدریجاً برای اکثر عامه که شاهد قوت نفس و ایمان مهاجمین عرب و ناظر فساد و تباهی تشکیلات اداری و روحانی ساسانی بودند در قبول اسلام تردیدی باقی نماند و بعد از مدتی تقریباً بیشترینهٔ مردم رفته رفته به دیانت تازه درآمدند.»

 

«باری بامداد روزی که اسلام هر شهری را - در ایران - می گشود تحولی شگرف در احوال «فرد» و در نظام «جامعه» روی می نمود.برای «فرد» حقوق تازه ای پدید می آمد که از آن بی خبر بود و وظایف تازه ای تعیین می شد که بدان آشنایی نداشت.

در جامعه نظم طبقات و امتیاز خاندان ها از بین می رفت و دین تازه فاصله ای را که بین کفشگر زاده و موبد زاده بود پر می کرد.

دیوار عظیم مالکیت های بزرگ که اهل بیوتات و اقطاع داران بزرگ را از رعایای خرد جدا می کرد بر سر هر دو طبقه فرو می ریخت.

این عرب های هولناک که غالباً با چهره های سوخته و جامه های ژنده از گرد راه فرا می رسیدند بسیاری از مفاسد و معایب نظام اجتماعی کهن را در موج خون غرق می کردند.می آمدند و با شمشیرهای خون آلود و با شترهای آرام و خسته ای که رخت و کالای خانه هاشان را در پشت گرد و غبار اردو های مهیب آنها به همراه می آورد همه جا روزهای تازه همراه می آوردند.

روزهایی تازه که امیدهای دیگر و چشم انداز های دیگر داشت.با آمدن آنها گویی همه چیز دگرگون می شد و همه چیز رنگ دیگر می یافت».

منبع:دکتر عبدالحسین زرین‌کوب،تاریخ ایران بعد از اسلام،انتشارات امیرکبیر۱۳۸۳،ج۴،ص ۳۷۲و۳۷۳

*:علت آنچه دکتر زرین کوب «شباهت» عقاید و احکام اسلام با آموزه های دینی ایران باستان (دیانت زرتشتی) عنوان کرده در حقیقت تلاش های خود موبدها (روحانیون زرتشتی) برای ادیت و ویرایش دین شان به خاطر جلوگیری از ریزش روزافزون پیروان این دیانت بوده است.

پروفسور کریستین سن،ایران شناس مطرح،توضیح می دهد:

«ما دین زرتشتی را از دو طریق مختلف می شناسیم،یکی از راه اوستای فعلی و کتب دینی پهلوی،که بعد از ساسانیان به رشته تحریر آمده است،دیگر از راه کتب اجانب،که راجع به این شریعت در زمان ساسانیان مطالبی نوشته اند.این دو طریق با هم تفاوت هایی دارند،ولی از مطالب مذکور سبب اختلاف آنان را در می یابیم.

شریعت زردشتی،که در زمان ساسانیان دین رسمی کشور محسوب می شد،مبتنی بر اصولی بود،که در پایان این عهد بکلی میان تهی و بی مغز شده بود.انحطاط قطعی و ناگزیر بود.

هنگامی که غلبه اسلام دولت ساسانی را،که پشتیبان روحانیان بود واژگون کرد،روحانیون دریافتند،که باید کوشش فوق العاده برای حفظ شریعت خود از انحلال بنمایند.این کوشش صورت گرفت.

عقیده به زروان و اساطیر کودکانه را،که به آن تعلق داشت،دور انداختند و آیین مزدیسنی را،بدون شائبه زروان پرستی،مجددا سنت قرار دادند.در نتیجه قصصی که راجع به تکوین جهان در میان بود،تبدیل یافت.پرستش خورشید را ملغی کردند،تا توحید شریعت اوهرمزدی بهتر نمایان باشد،مقام میثر (مهر) را طوری قرار دادند،که موافق با مهر یشت عتیق باشد.بسی از روایات دینی را یا بکلی حذف کردند یا تغییر دادند و بخش هایی از اوستای ساسانی و تفاسیر آن را،که آلوده به افکار زروانیه شده بود،در طاق نسیان نهادند،یا از میان بردند.این نکته قابل توجه است که یشت های مربوط به تکوین که خلاصه آنها در دینکرد باقی مانده،به قدری تحلیل رفته است،که چند سطری بیش نیست،و از آن هم چیزی مفهوم نمی شود.

همه این تغییرات در قرون تاریک بعد از انقراض ساسانیان واقع شده است.در هیچ یک از کتب پارسی اشاره بدین اصلاحات نرفته است.

این شریعت اصلاح شده زرتشتی را چنان وانمود کرده اند که همان شریعتی است که در همه ازمنه سابق برقرار بوده است.»

منبع:کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص۵۷۱

تصاویر مستندات (به ترتیب) :

کپی برداری موبدها از ادیان ابراهیمی

  • حسین عمرزاده

بررسی ادعای کتاب سوزان در ایران توسط مسلمین در قرون اول اسلامی

 

[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]


بخش سوم:شاهزاده و داستان
 


به نام خدا


در سومین گفتار به بررسی سومین ادعای مدعیان کتاب سوزی می پردازم . دولتشاه سمرقندی (متوفی۹۰۰هـ ) گزارشگر این واقعه در کتاب تذکرة الشعراء خویش اینچنین می گوید :


حکایت کنند که امیر عبدالله بن طاهر که به روزگار خلفای عباسی امیر خراسان بود روزی در نیشاپور نشسته بود ، شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد ، پرسید که این چه کتابست ، گفت این قصه وامق و عذراست و خوب حکایتی است که حکما به نام شاه نوشیروان جمع کرده اند ، امیر فرمود که ما مردم قرآن خوانیم به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خواهیم ما را از این نوع کتاب در کار نیست و این کتاب تألیف مغانست و پیش ما مردودست ، فرمود تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو من هر جا که از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند ، از این جهت تا روزگار آل سامان اشعار عجم را ندیده اند و اگر احیانا نیز شعر گفته اند مدون نکرده اند.(۱)


گزارش مذکور از واقعه ای که حدود ۷۰۰ سال قبل از آن اتفاق افتاده سخن می گوید و هیچ منبعی قبل از آن به این روایت اشاره ننموده است . محققین ایرانی و غیر ایرانی بر این گزارش ایرادهایی وارد نموده اند که در اینجا به سخن شش نفر از این محققین اشاره خواهد شد .
از محققین خارجی که در این زمینه اظهار نظر نموده اند می توان باسورث ، فرای و بارتولد را نام برد .
از میان این سه نفر باسورث تقریبا مفصل تر از دیگران این مطلب را موشکافی می کند و دلایل خود را برای رد این داستان به ترتیب زیر بیان می کند :
۱. وقتی مامون در سال ۸۰۹ مـ / ۱۹۳ هـ وارد مرو شد یک شاعر محلی به نام عباس یا ابوالعباسبا یک شعر فارسی از وی استقبال نمود .
۲.  در همین دوره زرتشتیان شروع به نوشتن کتب نمودند ، تاثیر این قرن بر دایرة المعارف دینکرد نیز واضح است.
۳.  نامه های منوچهر بلندپایه ترین کشیش فارس و کرمان نشانگر وجود جامعه زرتشتی در همین قرون در نیشابور است سپس نویسنده بسیاری از افراد را نام می برد که در همین دوره با زرتشتی ها گفتگو داشته اند .
۴.  اطرافیان امرای طاهری به این زبان شعر می گفته اند ، مانند واقعه ای که ابوتمام طائی شاعر بزرگ عرب پیش عبدالله بن طاهر آمد و در آنجا شیفته کنیزکی شد که به فارسی شعر می خواند .
۵.  ابن طیفور از یحیی بن حسن نقل می کند که وی می گوید : من نزد محمد بن طاهر کنار برکه ای نشسته بودم و یکی از غلامانم را صدا زدم و با او به فارسی حرف زدم . عتابی که همانجا بود وارد شد و با من به فارسی سخن گفت . به او گفتم : از کجا فارسی را می دانی ؟ . گفت : من سه بار به کشورتان آمده ام و کتاب هایی را که در خزانه ی مرو بود نوشته ام و این کتاب ها تا الان همانجایی است که یزدگرد است . آنچه را که لازم داشتم از آنها رونوشت برداشتم و ده فرسخ از آنجا دور شده بودم و به روستایی به نام ذودر رسیده بودم که به یاد آوردم که از یکی از کتب که نیاز داشتم رونوشت برنداشته ام . برگشتم و یک ماه در مرو ماندم . پرسیدم : چرا از کتابهای عجم رونوشت برداشتی ؟ . گفت : معانی و بلاغت در کتب عجم است . لغت مال ماست و معانی مال آنها سپس با من به زبان پارسی بسیار سخن گفت . (۲)
فرای نیز صحت روایت مورد نظر را زیر سوال برده و به روایت ورود مامون به مرو استناد می کند .(۳)
بارتولد نیز در دایرة المعارف اسلام ویرایش نخست از صفحه ۶۱۴  به بعد در این مورد سخن گفته و آن را رد می کند .(۴)
محققین ایرانی نیز در مورد این روایت اظهار نظر نموده اند و صحت آن را زیر سوال برده اند . در اینجا نظر سه نفر از آنها را نقل می کنم .
ملک الشعرای بهار در «سبک شناسی» اش درباره عصر تیموری که تذکرة الشعرا در همین عصر نوشته شده است می نویسد :
اهمال و تکاسل و عدم غور و عدم تحقیق و تتبع در تمام امور (از امور سیاسی و ملکداری گرفته تا شعر و نثر و تاریخ و تذکرة و دیانت و تصوف و امانت و تقوی) رسوخ یافت اینک ما برای نمونه ی لاقیدی و تکاسل و عدم تحقیق و تتبع و آشنا نبودن غالب نویسندگان به کتب قدیم ، خاصه کتب عربی که یگانه مأخذ هر علم و فنی بوده است ، مثالی از بهترین کتب ادبی آن عصر یعنی » تذکرة الشعرا » تألیف امیر دولتشاه بن علاء الدولة بختیشاه الغازی السمرقندی که در سنه ۸۹۲  هجری به اتمام رسیده است نقل می کنیم .
سپس نمونه هایی از اشتباهات دولتشاه را یادآور می شود که در اینجا دو مورد از این اشتباهات را نقل می کنم :
او مطابق حدس و قیاس که درباره ی شعرای فارسی نیز روا داشته است عمل کرده و مقدماتی بی اساس در هم آمیخته است .هیچ کس از عرب تا عجم چنین حکایتی درباره ی ابوالعلا نیاورده است .(۵)
عبدالحسین زرین کوب مورخ مشهور معاصر در کتابهای مختلف خویش در مورد این روایت و یا کتاب دولتشاه اظهار نظر نموده است که نمونه هایی از آن نقل می شود :
این حکایت را دولتشاه سمرقندی در قرن نهم هجری نقل کرده است و از جعل و یا لا اقل مبالغه خالی نیست.(۶)
درین زمان که به علت تجربه ی حوادث غریب و فوق العاده ی دوران تاتار ، ذوق عامه به قبول شایعات و نقل روایات افسانه ای در باب اشخاص تاریخی رغبت و آمادگی نشان می داد دولتشاه در طی تذکره ی خویش روح عصر را به نحو بارزی منعکس کرد. تمسک به مناسبتهای ضعیف برای استطرادهای طولانی که دستاویز اظهار اطلاعات باشد و اقدام به نقل روایات عاری از نقد و تحقیق و احیانا مغایر با واقعیت تاریخ به نحوی که مایه ی اعجاب خواننده گردد، شیوه تذکره نویسی وی را از جهت تاریخی کم بها و از جهت نویسندگی غالبا ملال انگیز نمود. . بلکه در ترجمه احوال شعرا و اسناد آثار به مؤلفان هم مرتکب خطاهایی شد که در اعتماد بر اقوال یا بر حافظه اجتناب ناپذیر می شود و همین معنی به اعتبار تذکره ی او لطمه ی بسیار زد .(۷)
وی در مورد کتاب هایی که در تذکره شعرا نوشته شده و کتاب دولتشاه را نیز در همین ضمن نام می برد می نویسد :معلومات تاریخی آنها را به سبب عدم دقتی که غالب آنها در مورد ذکر سنین و وقایع داشته اند باید با نهایت احتیاط تلقی نمود و غالبا باید آن معلومات را با آتچه از دواوین شعرا و مآخذ دیگر بر می آید تطبیق و تلفیق نمود.(۸)
سید محیط طباطبایی که از محققین به نام کشورمان می باشد در این مورد می نویسد :
در سراپای این چند سطر فقط یک عبارت درست هست و آن امیر خراسان‏ بودن عبد الله طاهر است.عجب است این عبد اللّه طاهر همان ایرانی زاده‏ ای است‏ که از پرتو خدمت به مأمون ، خود و پدرش به امارت خراسان و شرطه بغداد و امارت مصر رسیدند و این مأمون همان کسی است که ولع او به نقل و جمع‏ آثار اوائل تا درجه ی شیفتگی می‏ رسیده است در فهرست ابن ندیم و مقدمه‏ جاودان خرد هوشنگ و کتاب دینکرد پهلوی داستان‏ها از عشق و علاقه ی مأمون‏ به آثار پهلوی و یونانی ذکر شده است که نشان می دهد عبد اللّه طاهر زیردست او اگر کتابی مانند وامق و عذرا به دست می‏ آورد بایستی آن فورا پیش او بفرستد.
این عبد الله طاهر که دولتشاه به او چنین نسبت می دهد که می گفت غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیز دیگری نمی‏خواهیم برای رفع نیازمندی کشاورزان‏ خراسان دستور داده بود،همه ی رسوم و اصول مربوط به کاریزها را گرد آورند و کتاب کاریزنامه‏ ای به زبان عربی جهت دستور العمل عمومی تدوین می کرد. اگر وامق و عذرا را او به آب افکنده بود پس ترجمه ی عربی ابو ریحان و ترجمه ی شعر فارسی عنصری از روی کدام اصل صورت گرفته بود و در صورتی‏ که همه‏ تصانیف و مقال عجم را دستور داده بود بسوزانند آیا این کتاب دینکرد را در همان‏ زمان ممکن بود بجای اوستا از روی چه کتابی تلخیص و تدوین کنند و این‏ متون متعدد پهلوی که در دست مردم باقی مانده است از کجا بوجود آمده است؟(۹)


با توجه به مطالبی که آورده شد به نظرم نیازی به توضیحات اضافی نباشد و موضوع برای خوانندگان واضح و روشن باشد.

[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]

———————————————————————
(۱) دولتشاه سمرقندی ، تذکرة الشعراء ص ۲۶
(۲)   Iran. Journal of the British Institute of Persian Studies Volume 7 pp 103-106
(۳) The Cambridge History of Iran, Volume 4 pp 105-106
(۴) E. J. Brill’s first encyclopaedia of Islam 1913-1936 Volume 7 pp 614-615
(۵) رجوع شود به سبک شناسی اثر ملک الشعرای بهار صص ۱۸۵-۱۹۰
(۶)  تاریخ ایران بعد از اسلام زرین کوب ص ۵۱۳
(۷) از گذشته ی ادبی ایران زرین کوب ص ۱۵۸
(۸) تاریخ ایران بعد از اسلام زرین کوب ص ۶۸
(۹) مجله وحید شماره۱۰۹ ص ۱۱۰۸

 

آتشی که هرگز روشن نشد ۱

آتشی که هرگز روشن نشد ۲

  • حسین عمرزاده

بررسی ادعای کتاب سوزان در ایران توسط مسلمین در قرون اول اسلامی

 

[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]

بخش دوم:قتیبه و اهل خوارزم


به نام خدا


در این مقاله به دومین دلیل مدعیان «کتاب سوزی مسلمانان در ایران» می پردازیم. ابوریحان بیرونی دانشمند پرآوازه اهل خوارزم تنها ناقل این گزارش است. وی در کتابش «آثار الباقیة» اینچنین می نویسد :


و لما فتح قتیبة بن مسلم خوارزم المرة الثانیة بعد ارتداد أهلها ملّک علیهم اسکجموک بن ازکاجوار بن سبری بن سخر بن ارثموخ و نصبه للشاهیة و خرجت الولایة من أیدی نسل الأکاسرة و بقیت الشاهیة فیهم لکونها موروثة لهم و انتقل التاریخ إلی الهجرة علی رسم المسلمین و کان قتیبة أباد من یحسن الخط الخوارزمی و یعلم أخبارهم و یدرّس ما کان عندهم و مزّقهم کل ممزّق فخفیت لذلک خفاءا لا یتوصل معه إلی معرفة حقائق ما بعد عهد الإسلام.(۱)
و چون قتیبة بن مسلم در دفعه ی دوم خوارزم را گرفت و اهل آن مرتد شده بودند ، اسکجموک بن ازکاجوار بن سبری بن سخر بن ارثموخ را برای ایشان پادشاه قرار داد و ولایت از دودمان اکاسره بیرون رفت و تنها شاهی در ایشان چون ارثی بود پایدار ماند و تاریخ ایشان به هجری منتقل شد و با دیگر مسلمانان در تاریخ توافق رأی حاصل کردند. قتیبة بن مسلم هر کس را که خط خوارزمی می دانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس می کردند ایشان را نیز به دسته ی پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی شود آنها را راست دانست.(۲)
همچنین وی می نویسد :
لما کان من اهلاک قتیبة بن مسلم الباهلی کتبتهم و قتله هرابذتهم و احراقه کتبهم و صحفهم بقوا أمیین یقولون فیما یحتاجون الیه علی الحفظ فلما طال علیهم الأمد فاتهم ما اختلف فیه و حفظوا ما اتفق علیه ثم الله أعلم.(۳)
قتیبة بن مسلم باهلی نویسندگان و هربدان خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آنچه مکتوبات از کتاب و دفتر داشتند همه را طعمه ی آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان امی و بیسواد ماندند و تنها اعتماد ایشان در نیازمندیهای تاریخ به نیروی حافظه است و چون زمان طولانی شد مورد اختلاف خود را فراموش کردند و آنچه را که همگی بر آن بودند در خاطرها بماند.(۴)

 

  • شخصیت ابوریحان:


نخست قصدم بر آن نبود که در این مقاله در مورد شخصیت ابوریحان سخنی بگویم. اما سخن برخی افراد که در مورد ابوریحان بی انصافی کرده اند مرا به اضافه کردن این بخش به مقاله ام وادار نمود. در تحقیقی که برای نوشتن این مقاله داشتم چند بار به این مطلب برخورد نمودم که گفته بودند ابوریحان از آن رو گزارش های مذکور را نقل نموده که ملی گرا بوده و با عرب و دینشان (یعنی اسلام) دشمنی داشته است . اما کتب ابوریحان سخنی دیگر می گویند. شاید آنچه که وی در فصل چهارم از کتابش «الصیدنة فی الطب» نقل می کند نظر کامل وی را در مورد اسلام و زبان عربی آشکار کند :


دین و دولت ما به لحاظ گذشته خود عربی است .[ آنها] توأمان اند که بر فراز یکی از آنها نیروی الهی در اهتزاز است و بر فراز دیگری دست آسمانی [گسترده است].
بارها طوایف گوناگون از زیردستان به ویژه گیلانیان و دیلمیان گرد هم آمدند تا جامه توحش به دولت بپوشند اما آرزوی آنها برآورده نشد. روزانه پنج بار تا اذان در گوش هایشان به صدا در می آید ، صف اندر صف پشت سر امامان به نماز [می ایستند] و قرآن عربی مبین را می خوانند ، در مسجدها پارسایی را به این [زبان]برایشان موعظه می کنند – » [گسترده] بمانند بر دست ها و دهن » ، ریسمان اسلام پاره نشود و دژ آن ویران نگردد.
علوم را از همه سرزمین های جهان به زبان عرب ها نقل کرده اند ، آنها خود را آراسته اند ، دل پسند شده اند و زیبایی های زبانی آنها در شریان ها و وریدها دویده است ، هر چند که هر ملتی گویش خود را زیبا می پندارد ، به آن خو گرفته و به هنگام نیاز همراه معاشران و امثال خود آن را به کار می برد . من این را با خود قیاس می کنم : اگر علمی به آن زبان [خوارزمی] که مطلوب طبع من است جاودانه شود ، چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان و زرافه در آبراهه. پس به زبان های عربی و فارسی پرداختم . در هر یک از آنها تازه واردم ، به زحمت آنها را آموختم اما نزد من دشنام دادن به زبان عربی خوش تر از ستایش به زبان فارسی است.(۵)


دوباره به موضوع مقاله که گزارش ابوریحان از فتح خوارزم است برگردیم.

 

  • عدم تطابق با دیگر گزارش های تاریخی:


گزارش ابوریحان از فتوحات خوارزم که در سال ۹۳ هجری اتفاق افتاده سخن می گوید. در مورد این گزارش مطالبی قابل توجه است :
نخست آنکه گزارش های تاریخی با آنچه که ابوریحان نقل نموده تطابق ندارد . باید دانست که خوارزم در زمان قتیبه دو بار فتح شد.
نخستین بار شهر با صلح فتح شد و هیچ جنگی روی نداد. طبری این واقعه را در تاریخش ذکر می کند.(۶)
پس از شورش اهالی خوارزم دیگر بار لشکر مسلمین به سوی خوارزم حرکت نمود و این بار شهر با جنگ فتح شد.(۷)
عدم تطابق گزارش ابوریحان با آنچه که طبری نقل نموده از آن جهت است که در فتح نخست که قتیبه فرماندهی مسلمانان را بر عهده داشت جنگی روی نداد و کسی کشته نشد . فتح دوم اگر چه با اشاره ی قتیبه بود اما قتیبه نه در جنگ حضور داشت و نه بعد از فتح دوم به خوارزم آمد. آنچه که طبری در مورد واقعه ی فتح دوم نقل می کند اینچنین است:
سپس قتیبه مغیرة بن عبدالله را پس از عبدالله به همراه لشکر به سوی خوارزم فرستاد . این خبر به آنها رسید و هنگامی که مغیرة آمد فرزندان کسانی که خوارزمشاه آنها را کشته بود از وی کناره گیری کردند و گفتند : تو را کمک نمی کنیم . آنگاه وی به سوی شهرهای ترک گریخت و مغیره وارد (شهر) شد و (افرادی) را اسیر گرفت و عده ای را کشت . و باقی ماندگان با وی صلح نمودند و از آنان جزیه گرفت و پیش قتیبه بازگشت و قتیبه او را بر نیشابور عامل گردانید.(۸)
بر اساس این گزارش قتیبه در فتح دوم حضور نداشته و پس از فتح ، مغیرة بن عبدالله پیش قتیبه بر می گردد ، بنابراین به هنگام فتح قتیبه حضور نداشته و پس از فتح نیز وارد شهر نشده است.
از سوی دیگر در این گزارش ها آمده است که پس از فتح دوم قتیبه ، اسکجموک که شاه قبلی شان بوده دوباره بر آنان حاکم گرداند. در حالی که در روایت طبری آمده است که خوارزمشاه قبل از جنگ از شهر فرار می کند. پس بدون شک وی پس از فتح در شهر حضور نداشته که او را والی بگردانند.

 

  • گزارش مذکور از نگاه اهل تحقیق:


گزارش ابوریحان توسط سه نفر از محققین که هر کدام در زمینه های خاصی تحقیق داشته اند مورد بررسی قرار گرفته و رد شده است.
نخستین این سه نفر زاخائو بوده است. وی یکی از محققین آلمانی بوده که آثار بیرونی را تحقیق و ترجمه نموده و گزاف نیست اگر بگوئیم وی دوباره ابوریحان را به غرب شناساند. جدای از تحقیق در آثار بیرونی وی در زمینه تاریخ و فرهنگ شرق نیز تحقیقاتی داشته است . وی کتابی در مورد تاریخ و فرهنگ خوارزم نوشته و در همین کتاب می گوید که ابوریحان در شرح فتوحات قتیبه احتمالا تحت تاثیر داستان فتح استخر بدست اسکندر بوده و از آن یاد کرده است.(۹)
بارتولد محقق دیگری است که در این زمینه نظرش را ارائه نموده است. وی تحقیقات بسیاری در زمینه تاریخ ماوراء النهر داشته و حاصل کارش را در کتاب «Turkestan» که به فارسی نیز ترجمه شده به جاگذاشته است. وی در همین کتاب می گوید :
اگر سخنان بیرونی نویسنده قرن یازدهم میلادی را باور کنیم ، چنین بر می آید که فاتحان عرب و به ویژه قتیبة ابن مسلم (در آغاز قرن هشتم میلادی) در ایران و سغد و خوارزم ، کاهنان (که نمایندگان فرهنگ محلی بودند) و کتب ایشان را نابود کردند. ولی منابع متقدم تر از چنین نابودی ای که در واقع احتمال وقوع آن ضعیف است هیچ سخن به میان نیاورده اند.در اخباری که راجع به فتوحات عرب به ما رسیده هیچ رویدادی که حاکی از وجود روحانیان منتفذ محلی باشد که خلق را به مقاومت در برابر اعراب برانگیخته باشند منقول نیست.(۱۰)
آخرین محققی که در این مورد نظرش را نقل می کنم عبدالحسین زرین کوب مورخ معاصر ایرانی است. وی نیز این واقعه را مردود می شمارد و می گوید :
و از همین گونه است روایت بیرونی در باب فتح خوارزم که به موجب آن قتیبة بن مسلم کتب و علماء و کاهنان خوارزم را از بین برده است و در صحت آن روایت و در اصل وجود طبقه علماء و کاهنان در خوارزم که مردم را بر ضد عرب تحریک کرده باشند تردید قوی هست.(۱۱)


براساس آنچه که گذشت در صحت گزارش ابوریحان تردید وجود دارد و نمی توان با استناد به این گزارش مسلمانان را متهم به کتاب سوزی در قرون اول اسلامی نمود.

 

در مقاله بعد به بررسی گزارشی از دولتشاه سمرقندی که در آن از کتاب سوزی توسط عبدالله بن طاهر سخن می گوید خواهم پرداخت.

[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]
———————————————————————

(۱)آثار الباقیة تحقیق زاخائو صص ۳۵،۳۶
(۲)آثار الباقیة ترجمه اکبر داناسرشت ص۵۷
(۳)آثار الباقیة تحقیق زاخائو ص ۴۸
(۴) آثارالباقیة ترجمه اکبر داناسرشت ص ۷۵
(۵)الصیدنة فی الطب ترجمه باقر مظفرزاده ص ۱۶۸
(۶)تاریخ طبری ج ۶ ص۴۷۰ و ترجمه تاریخ طبری ج ۹ ص ۳۸۵۳
(۷)تاریخ طبری ج ۶ ص ۴۸۰ و ۴۸۱ و ترجمه طبری ج ۹ ص ۳۸۶۶
(۸)همان
(۹) Sachau «zur geschichte , I.S. 29» به نقل از ترکستان نامه نوشته بارتولد ترجمه کریم کشاورز ج ۱ پاورقی ص ۳۳
(۱۰)ترکستان نامه نوشته بارتولد ترجمه کریم کشاورز ص ۳۳و۳۴

(۱۱)تاریخ ایران بعد از اسلام نوشته زرین کوب ص  ۲۱

 

آتشی که هرگز روشن نشد ۱

آتشی که هرگز روشن نشد ۳

  • حسین عمرزاده

مشروعیت مصرف مواد مخدر نشئه زا (هوم و حشیش) در دیانت زرتشتی - دیانت ایرانِ پیش از اسلام:

 

هوم در اوستا گیاه مقدسی است که در کتاب ریگ ودا، سوما نام دارد. افشره آن یک نوشیدنی آئینی به شمار می آید که در اوستای نو و دین زرتشتی متاخر جایگاه ویژه ای دارد. نوشابه هوم در اوستا با صفت "دور دارنده مرگ" همراه است و در بندهشن، هوم بعنوان سرور و شهریار گیاهان است. نیبرگ می نویسد: گیاه هوم گونه ای از "افدرا" است که در کوهستانهای ایران و افغانستان می روید و به آن "ریش بز" هم می گویند. از این گیاه آلکالوئیدی به نام "افدرین" بدست می آید که اثراتی مشابه آدرنالین دارد(آلکالوئیدها از مواد موثره تریاک هستند که نشئه زا و مخدراند)(۱)

 


در متون پیشا زرتشتی هند باستان یعنی ریگ ودا از خاصیت نشئه آور سوما(=هوم) سخن گفته شده و شیره این گیاه بعنوان یک نوشیدنی شادی بخش معرفی شده. «آریائیان هند و ایرانی علاوه بر پرستش آتش به پرستش سوما و نوشیدن افشره مخمر سوما علاقه وافر نشان داده اند. در سرود ستایش سوماپومانه از کتاب ریگ ودا چنین آمده: سومای شادی بخش را باید برای تریته و برای آشامیدن آندرا صاف کرد»(۲)

 


نوشیدن شراب سوما جزو اعمال و مناسک آریانها بوده و از فشردن برگهای این گیاه شرابی مقدس تهیه می شده که آنرا با شیر مخلوط می کردند و به حضار در بزم قربانی می نوشاندند و اثر سکر آمیز (=نشئگی) که در ایشان ظاهر می شد را به نیروی مقدس الهه آن گیاه نسبت می دادند(۳)

 


در سراسر اوستا غالبا از هوم (=haoma) که در کتاب مقدس برهمنان سوما (=soma) نام دارد، سخن گفته شده. در مهر یشت فقرات ۸۸-۹۰ و بهرام یشت فقره ۵۷ و ارت یشت فقره ۵، از این گیاه که نزد آریانهای ایرانی و هندی مقدس است، سخن به میان آمده. در واقع هوم یشت در میان یسنا جای داده شده و آن عبارت است از فقره اول یسنای ۹ تا فقره دوازدهم یسنای ۱۱ اوستا، که مجموعا به آن هوم یشت نیز می گویند. حتی در یشتها، بخش هوم یشت نیز هوم، بسیار ستایش شده است(۴)

 


در بندهشن نیز تخمه گیاه هوم از گاو پدید آمده و چنین گویند که هوم دور دارنده مرگ به هنگام فرشکرد، انوشگی(=زندگی جاویدان) را از او آرایند، هوم سرور گیاهان است(۵)

 


در اوستا اهمیت نوشیدن این نوشابه نشئه کننده و سکر آور چنین آمده: در یسنا اوستا هات ۹ تا ۱۱، زرتشت به هوم درود می فرستد و گفته شده که ویونگهان اولین کسی بود که از نوشابه هوم خورد و اهورمزدا فرزندی به نام جمشید به او داد. سپس آتبین دومین کسی بود که از نوشابه هوم خورد و اهورمزدا به او پسری به نام فریدون داد...
چهارمین کسی که از نوشابه هوم خورد پوروشسپ بود که اهورمزدا پسری به نام زرتشت به او داد. آنگاه زرتشت گفت درود بر هوم که نوشابه اش، شادی بخش ترین آشامیدنی است.

می ستایم سرزمینی را که تو در آن همچون پهلوان گیاهانٍ خوشبو و گیاه خوب مزدا می رویی، ای هوم.

در یسنا بیان شده که کمترین نوشابه هوم، کشتن هزار دیو را بس است. آری همه می های دیگر را خشم خونین درفش همراه است، اما می هوم، رامش اشه را در پی دارد و سرخوشی آن تن را سبک می کند. زرتشت می گوید: درود بر هوم، درود بر هوم مزدا آفریده، هوم مزدا آفریده، نیک است.... شتابان فرا رساد سرخوشی تو! روشن فرا رساد سرخوشی تو! سبک درآیاد سرخوشی تو!(۶)

 


اما زرتشتیان، جدای از نوشابه سکر آور هوم، ماده مخدر دیگری به نام بنگ (=منگ) نیز مصرف می کردند. در اوستا بنگهه و در پهلوی منگ یا بنگ نام گردی است که از سائیدن برگها و سرشاخه های گلدار گیاه شاهدانه می گیرند و در فارسی به آن "چرس" و "حشیش" هم می گویند و از مخدرات مشهور است (معروفترین چرس، چرس افغان است یعنی چرس محل تولد زرتشت)(۷)

 


در یکی از متون زرتشتی به نام ارداویرافنامه، موبدی به نام ارداویراف که با هفت خواهرش ازدواج کرده بود، با خوردن منگ (=بنگ) به دنیای مردگان می رود و بعد از به هوش آمدن، مشاهداتش را در کتاب ارداویرافنامه تحریر نمود(۸)

 


زرینکوب می نویسد: «گیاهانی چون شاهدانه که از آن بنگ درست می شد و گیاهی که از آن نوشابه ای به نام هوم به وجود می آمد، در مراسم دینی آریایی نقش مهمی داشتند و از رستنیهای مقدس به شمار می آمدند»(۹)

 


طبق کتاب دینکرد هفتم از متون معتبر زرتشتی، اهورمزدا دستور می دهد که ایزد نریوسنگ به اردیبهشت بگوید که به گشتاسپ جامی از مخلوط هوم و منگ بخوراند، و چون گشتاسپ این مخدرات را خورد به خواب رفت و هنگامیکه بیدار شد به دین زرتشت ایمان آورد(۱۰)

 

دینکرد هفتم ص ۲۴۵ و ۲۴۶



منابع:

 

[نقل شده]

(۱)اوستا، دوستخواه، ج۲، ص۱۰۸۶ و ۱۰۸۷
(۲)ریگ ودا، ترجمه محمدرضا جلالی نائینی، ص۳و۱۵۵
(۳)تاریخ جامع ادیان، جان ناس، ص ۹۶و۹۷
(۴)یشتها، پور داود، ج۲، ص۳۵۲تا۳۵۴
(۵)بندهشن، ترجمه مهرداد بهار، ص۸۶ و۸۷
(۶)اوستا، دوستخواه، ج۱، یسنا، هات۹_۱۱، ص۱۳۶تا۱۵۱
(۷)همان منبع، ج۲، ص۹۴۹
(۸)ارداویرافنامه، ترجمه یاسمی،ص۱۱
(۹)روزگاران، زرینکوب،ص۳۲
(۱۰)دینکرد هفتم، موبد آذرفرنبغ، ترجمه راشد محصل، ص ۲۴۵ و ۲۴۶

  • حسین عمرزاده

دکتر زرین کوب در چاپ اول کتاب «دو قرن سکوت»،با تردید و شک،مطلبی در مورد کتابسوزی توسط سپاه مسلمانان (به تعبیر برخی:اعراب) در اثنای فتوحات اسلامی بیان کرده بودند۱ که در چاپ دوم کتاب،شجاعانه به اشتباهات و مطالب ناشی از خامی و تعصب خود اقرار کردند۲.

گذشته از این ها،بعدها در دیگر آثارشان مانند «کارنامه اسلام» نیز ادعای کتابسوزی توسط فاتحین مسلمان را رد کرده و روایات مربوط به این قضیه را افسانه خواندند ۳.

با این وجود می بینیم هنوز هم جریانات باستان گرا و مدعیان پندار،گفتار و کردار نیک،در جهت اسلام ستیزی به همان قسمت با تردید بیان شدهٔ کتابسوزی دو قرن سکوت استناد می کنند و با تزویر و تحریف از طریق اضافه کردن واژه «نسخه بدون سانسور» سعی می کنند به مطالب منسوخ شده توسط شخص نویسنده،نوعی حجیت و سندیت دروغین ببخشند !

دکتر زرین کوب،در کتاب «تاریخ ایران بعد از اسلام» نیز مجددا این ادعا را علاوه بر بررسی سند،با بیان این نکته که از رنگ «شعوبیت» و «مخالفت با عرب» خالی نیست رد کرده است.

او می نویسد:

تاریخ ایران بعد از اسلام

«روایات قدیم محلی و ایرانی راجع به فتوح اعراب اکنون در دست نیست و آنچه در روایات ثعالبی و فردوسی درین باب آمده است با وجود اجمال از رنگ شعوبیت و مخالفت با عرب خالی نیست و از همین گونه است روایت بیرونی در باب فتح خوارزم که بموجب آن قتیبة بن مسلم کتب و علماء خوارزم را از بین برده است و در صحت آن روایت و در اصل وجود طبقه علماء و کاهنان در خوارزم که مردم را بر ضد عرب تحریک کرده باشند تردید قوی هست.»۴

پی نوشت ها:

۱:عبدالحسین زرین کوب،دو قرن سکوت،نسخه الکترونیکی،کتابسوزی،ص۱۰۶

۲:عبدالحسین زرین کوب،دو قرن سکوت،مقدمه،فروردین ۱۳۳۶

۳:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،ص۴۲و۴۳

۴:عبدالحسین زرین کوب،تاریخ ایران بعد از اسلام،ص۲۱

  • حسین عمرزاده

در تاریخ،جمله جالب و قابل تأملی می بینیم که وقتی سپاه مسلمانان در قادسیه،با رستم نماینده سپاه ساسانی روبرو می شوند،آن را هدف و خلاصه دعوت خود بیان می کنند.

آنها می گویند:

«اللَّهُ ابْتَعَثنَا لِنُخْرِجَ مَنْ شَاءَ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ، وَمِنْ ضِيقِ الدُّنْيَا إِلَى سِعَتِهَا، وَمِنْ جَوْرِ الْأَدْيَانِ إِلَى عَدْلِ الْإِسْلَامِ..»

یعنی:الله ما را فرستاده است و آمده ایم تا مردم را از بندگیِ بندگان (دیگر انسان ها)،به بندگی الله رها سازیم،و از تنگنای دنیا به آسایش و فراخی منتقل کنیم،و از بیداد ادیان به داد و عدالت اسلام در آوریم.

البدایة و النهاية،ابن کثیر،ج۹،ص۶۲۲

تنسر،روحانی و موبد بزرگ ساسانیان در نامه ای که به گشنسب،شاه طبرستان می نویسد به تعبیری،دستورالعمل ها و سیاست های دینی دولتی این سلسله را بر می شمارد.

این نامه نکات مهم بسیاری دارد که یکی از آن موارد،تاکید فراوان او بر دایر بودن نظام طبقاتی در اجتماع است.

تنسر،طبقات مردم و اجتماع را بر ۴ بخش می داند که تقریبا جابجایی فردی از طبقه ای به طبقه دیگر محال است.

۱.طبقه اول:اصحاب دین که شامل موبدان،مغان،مغان اندرزبد،هیربدان،دستوران و زهاد بودند.

۲.طبقه دوم:جنگجویان و مردان کارزار که به دو قسمت سواره و پیاده تقسیم می شدند و از حیث مراتب و اعمال بین آنان تفاوت های فراوان وجود داشت.

۳.طبقه سوم:شامل دبیران و محاسبان یا کتّاب رسائل و حسابداران و قضات و دادوران و وقایع نگاران و اطباء و شعرا و منجمان بود.

۴. و طبقه چهارم:که در حقیقت اکثریت زحمتکش جامعه را تشکیل می داد شامل کشاورزان،پیشه وران و صنعتگران و بازرگانان بود که نیروی تولید جامعه محسوب می شدند و بار سنگین مالیات های گوناگون را نیز به دوش می کشیدند.

نامه تنسر

«مردم در دین چهار اعضا اند،و در بسیار جای در کتب دین،بی جدال و تأویل،و خلاف و اقاویل،مکتوب و مبیّن است،که آن را اعضاء اربعه می گویند و سر آن اعضاء پادشاهست.

عضو اول اصحاب دین،و این عضو دیگر باره بر اصنافست:حکّام و عبّاد و زهّاد و سدنه و معلمان

عضو دوم مقاتل،یعنی مردان کارزار،و ایشان بر دو قسمند:سواره و پیاده،بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوت

عضو سوم کُتّاب رسایل،کُتّاب محاسبات،کُتّاب اقضیه و سجلّات و شروط،و کُتّاب سیر،و اطبّا و شعرا و منجّمان داخل طبقات ایشان

و عضو چهارم را مهنه خوانند،و ایشان برزیگران و راعیان و تجّار و سایر محترفه اند.»۱

نامه تنسر

در این نظام طبقاتی سفت و سخت،گاهی شاهنشاه ابداعاتی ارائه می کرد که اتفاقا همین موضوع از سوالات گشنسب از تنسر است مبنی بر اینکه مردم طبقات پایین،اگرچه در صورت داشتن توانایی مالی،مجاز نبودند از نوع لباس و پوشاک،وسیله سواری و حتی خانه ای همچون خانه های صاحبان طبقات بالاتر استفاده کنند.

«شهنشاه،برای ترفیع و تشریف مراتب ایشان،آن فرمود که از هیچ آفریده نشنیدیم،و آن آنست که،

میان اهل درجات و عامه تمییزی ظاهر و عامّ بادید آورد به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتگار،

بعد از آن میان ارباب درجات هم تفاوت نهاد به مدخل و مشرب و مجلس و موقف و جامه و حلیه و ابنیه،بر قدر درجه هریک،تا خوان های خویش نگه دارند،و حظّ و محل فراخور خود بشناسند.»۲

به هر طریق ممکن،طبقات پایین اجتماع،که مسلما اکثریت تعداد جامعه را تشکیل می دادند،می بایست مراتب حقارت و اذعان به دون مایگی خود را به اطلاع طبقات بالا،که در رأس آنها شخص پادشاه و دربار،روحانیون زرتشتی و اشراف و اشراف زادگان بودند،می رساندند.

از جمله اینکه هروقت با طبقات بالا روبرو می شدند،ملزم به سجده کردن بودند.

 

«چنان باید که مهنه ایشان را سلام و سجود کند.»۳

طبقات پایین جامعه ایرانی،لایق هم نشینی و شرکت در خوشگذرانی ها و مجالس بزرگان نبودند و حق ازدواج با طبقات بالا را نیز نداشتند؛چون سلسله ساسانیان و حاکمیت دینی مستبد آن معتقد بود نظام طبقاتی با به دنیا آمدن «کودکان دون مایه» از هم می پاشد!

«چنانکه هیچ عامی با ایشان مشارکت نکند در اسباب تعیّش،و نسب و مناکحه محظور باشد از جانبین،

... و من باز داشتم از آنکه هیچ مردم زاده زن عامه خواهد تا نسب محصور ماند.»۴

«چون مهنه به کسب مال مشغول شوند،و از ادّخار فخر باز ایستند،و مصاهره با فرومایه و نه کفو خویش کنند،از آن توالد و تناسل،فرومایگان پدید آیند».۵

یک سوال از شما خواننده عزیز،و همینطور از جماعت باستان گرا:اگر در آن روزگار زندگی می کردید حدس می زنید از چه طبقه اجتماعی ای می بودید و آیا در خیال تان می گنجد با شما این چنین رفتارها و تحقیرهایی صورت بگیرد؟!

البته به احتمال زیاد،چون حق سواد و تحصیل را نداشتید،نمی توانستید همین متن پیش رو را هم بخوانید.

آیا حالا بهتر نمی شود درک کرد،با توجه به تاریخ،علت استقبال مردم عادی از سپاه مسلمانان،چه با ساختن پل توسط دهقانان برای عبور به اصطلاح دشمن یا مهاجمین،یا نشان دادن راه های مخفی برای ورود به شهر توسط بزرگان شهرها و در برخی جاها،گشودن دروازه ها،چه بوده است؟!

دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» که در نقد فتوحات اسلامی است می نویسد:

«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.»

 

«حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۶

و اساساَ چرا ایرانیان باید از پادشاهی و دیانتی که دنیا و آخرتشان را به یغما برده بوده پشتیبانی می کردند؟همچنانکه صرف نظر از هم پیمانانی مانند خاقان چین،حتی نزدیکان حکومت و مردم هم به درخواست یاری پادشاه پاسخ منفی دادند و آخر سر هم پادشاه (یزدگرد)،نه به دست سپاه مسلمانان/اعراب/یا مهاجمین،بلکه توسط ایرانیان،باتوجه به منابع تاریخی،سپاه ماهوی (مرزبان ساسانی) یا آسیابان ایرانی به قتل می رسد.۷

۱:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۵۷

۲:همان،ص ۶۵

۳:همان،ص ۷۰

۴:همان،ص ۶۵

۵:همان،ص ۶۴

۶:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۱-۷۲

۷:ایران در زمان ساسانیان،کریستین سن،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص۶۵۸و۶۵۹

  • حسین عمرزاده

اگر حتی تعمیم هم ندهیم،حداقل می توان با قاطعیت گفت که در طول تاریخ،اغلب حکومت ها،پادشاهان یا جریانات سیاسی،همواره،شعار اعطای «آزادی» و «برقراری عدالت و رفاه اجتماعی» و سخنانی از این دست را داشته و دارند.

آیا می توان به صرف یک ادعا که می توانسته در حد یک ابزار محبوب و دوست داشتنی در میان جامعه هدف و استراتژی ای جهت نیل به خواسته ها بوده باشد،اتکا کرد؟

یکی از متون درجه اول به جای مانده از ایران پیش از اسلام/دوره ساسانیان،متن «نامه تَنسَر»،هیربدان هیربد و بالاترین مقام هیربدان در دوره ساسانی است که به نوعی در جهت تبیین و تشریح سیاست های حاکمیتی ساسانیان از همان آغاز این سلسله نگاشته شده است و آنچه قابل توجه است این که حتی بسیاری از آن موارد با معیارهای امروزی هم موافقت ندارند.

در اهمیت این «متن»،لازم به یادآوری است؛،پروفسور کریستین سن دانمارکی در کتاب «وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان» که به زبان فرانسه تألیف کرده است،«نامه تَنسَر» را یعنی متن فارسی و ترجمه فرانسوی آن را که جیمز دارمِستِتِر منتشر ساخته در دست داشته و از آن استفاده بسیار کرده و درباره اهمیتش نوشته است:

کریستین سن

«در میان منابع اطلاع ما بر تأسیسات عهد ساسانی،یکی از آنها که در درجه اول اهمیتند نامه تنسر به شاه طبرستان است.»

کریستین سن

پروفسور کریستین سن در پایان کتاب مذکور توضیحی درباره نامه تنسر داده که ترجمه آن به شرح زیر است:

کریستین سن

«معلوماتی که از این نامه به دست می آید،تا آنجا که ما می توانیم نقد کنیم و بسنجیم،به قدری قطعی است که بدون هیچ شک می توانیم گفت این نامه در عهد ساسانیان انشاء شده است.

از طرف دیگر،از همان نخستین بار که من این نامه را خواندم،به خاطرم راه یافت که یک رساله ادبی که در عهد خسروان نگاشته شده است در دست دارم،که در آن اردشیر را مظهر و پیشوای حکمت و تدبیر سیاسی و مؤسس کلیه ترتیبات و رسوم مملکت داری قرار داده اند؛و به من چنین اثر بخشید که شخصی به قصد آشنا ساختن هم عصران خویش با مسائل تاریخی و دینی و سیاسی و اخلاقی،چنین وانمود کرده که میان تنسر هیربذان هیربذ و شاه طبرستان (که از اوضاع تازه ایام اردشیر اطلاع نادرستی یافته بوده و از اطاعت به شاهنشاه امتناع داشته) مکاتبه ای شده بوده،ودر جوابی که از قول تنسر نوشته،آن مسائل را مورد مباحثه قرار داده است؛نامه مزبور بدین طریق،با تمامی ادبیات «هندرز»ها که در دوره خسروان به کمال رسیده بوده،و حاصل آن ها تربیت و تعلیم مردم بوده،کاملا وفق می کرده است.»

کریستین سن

منبع:کریستین سن،وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان،ترجمه مجتبی مینوی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی۱۳۷۴،ص ۱۶۵

با توجه به مطالبی که عرض شد،متن نامه تنسر،از اهمیت بالایی برخوردار است.تا حدی که در صحت و نسبت آن به دوره ساسانیان/پیش از اسلام شکی نیست و معلومات و اطلاعات ارزشمندی از نوع حکومت و وضعیت ملت به ما می دهد.

این نامه که محتوای نسبتا طولانی ای دارد و موارد مهم آن را به ۱۷ بند تقسیم نموده اند،مورد توجه جریانات باستان گرایی ایرانی نیز هست و نکات حائز اهمیت بسیاری دارد که با توجه به آنها می توان درباره صحت و صداقت شعارها و ادعاهای مطرح شده درباره وجود و اِعمال منشور حقوق بشرهای آن چنانی در آن دوران،و بهشت برین مورد ادعایی را که اسلام آمد و آن را به ویرانی و تباهی کشانید بررسی کرد و با حقیقت «اندیشه نیک،گفتار نیک و کردار نیک» بیشتر آشنا شد.

طبق «نامه تنسر»،مجازات کسی که شورش می کرد یا از جنگ می گریخت،نه فقط اعدام خود او بود،بلکه حتی بدستور شخص شاه،بعضی از طایفه و اقوام او را نیز می کشتند تا دیگران عبرت بگیرند!

نامه تنسر

«هرکه در ملوک عصیان کردی،یا ز زحف بگریختی،هیچ را امان به جان نبودی،شهنشاه سنت پدید کرد که،از آن طایفه بعضی را برای رهبت بکشند،تا دیگران عبرت گیرند.»

نامه تنسر

منبع:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص ۶۲

پ ن:دکتر زرین کوب در دو قرن سکوت می نویسد که ایرانیان،اسلام را «پیامی دلنشین» و «مژده رهایی» می دانستند که پس از آگاهی از سیاست ها و رفتارهایی که در آن روزگار اعمال می شد به خوبی می توان این کلید واژه ها (پیام دلنشین و مژده رهایی) را درک کرد:

«نه همان اعراب که زندگی شان یکسره در جور و تطاول و شرک و فساد می گذشت بلکه ایران و روم نیز که رسم و آیین دیرینشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانیان گشته بود،در آن روزگاران به چنین پیام دلنشینی نیاز داشتند و آن را مژده رهایی و نجات تلقی می کردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۵۰

  • حسین عمرزاده

کلبه پریودی

در آیین زرتشتی که دین رسمی ایران باستان/ایران پیش از اسلام بود،رفتارهای خشنی در مواجهه با عادت ماهیانه و زن و دختری که دچار قاعدگی می شد صورت می گرفته است.

لمس خانمی که پریود شده است در این باور،موجب آلودگی و نجاست می شود و به همین دلیل هم در این مواقع،حتی کودکان را (یا به زبان خوش و یا به زور و اجبار) از مادر جدا می کردند۱ . 

خانم پریود شده (دشتان)،در مکانی به نام دشتانستان (کلبه قاعدگی) محبوس می شد که البته مسیر را هم از گل و بوته پاک می کردند تا مبادا به واسطه لمس زن دشتان (پریود)،آفریده های هورمزد (مخفف اهورامزدا/از خدایان ایران پیش از اسلام) نجس و آلوده گردند۲!

دشتانستان یا کلبه پریودی که در حقیقت نوعی سلول انفرادی بوده است،در مکانی دور از آب و آتش واقع می شد که خانم پروفسور مری بویس وضعیت زنان پریود را در تابستان و زمستان،دشوار می داند.

این آلونک پریودی باید نسبت به خانه که در آن پخت غذا صورت می گرفت،آن قدر ارتفاع کمی می داشت که زن چشمش به آتش که مقدس بوده نمی افتاد.۳

تصور کنید وضعیت دختری ۹-۱۰ ساله را درون آلونکی تنگ و کوچک در سرمای زمستان بدون آتش و وسیله گرمایشی!

کلبه پریودی یهودیان اتیوپی

این مکان از توالت هم آلوده تر دانسته می شد چنانکه طبق کتاب «شایست ناشایست» از منابع مهم فقهی زرتشتیان و باقی مانده زمان ساسانیان،دربِ هر مکانی که آلودگی آن کمتر است را می توان برای جایی که آلودگی اش بیشتر است به کار برد.بنابراین اجازه استفاده از دربِ توالت برای دشتانستان/کلبه پریودی داده شده است!۴

فراموش نکنیم که توالت های آن روزگار با توالت های کاشی کاری شده و فول امکانات امروزی اصلا قابل مقایسه نبوده است.

برای اینکه دیو و اهریمن درون زن قوت نگیرد،غذای کافی برای زنان و دختران پریود برده نمی شد و ظروف مورد استفاده هم می بایست آهنی یا سربی معمولی باشند.۵

هنگام بردن غذا هم،مرد یا شوهر،حداقل ۳ گام فاصله را باید رعایت می کرد.۶

اما اگر دختر یا زنی،مدت پریودی اش به بیش از ۹ روز به طول می انجامید،با چه برخوردی روبرو می شد؟

راهکار رهایی از این آلودگی،خود به نوعی تکمیل کننده این تحقیرها و شکنجه ها بود!

لازم به ذکر است؛ادرار گاو،چه برای مصرف خارجی همچون شستشو و غسل،و چه برای مصرف داخلی یعنی نوشیدن،در میان زرتشتیان مرسوم بوده است.

راه حل پاکیزگی زن پریود ایرانی/پیش از اسلام، که مدت زمان قاعدگی اش به ۹ روز رسیده،شستشو و غسل با گُمیز (ادرار گاو) بود!

در وندیداد می خوانیم:

«این زن هرگاه پس از نه شب بازهم در خون حیض باشد چنین معلوم خواهد شد که دیوها در جشن و بزرگداشت خودشان آفت خود را به این زن نازل ساخته اند.

مزداپرستان در این موقع باید یک معبر (گذرگاه) که از درخت و گیاه خالی باشد انتخاب نمایند و سه سوراخ در زمین بکنند و زن را در دو سوراخ اول با شاش گاو و در سوراخ سوم با آب شستشو دهند.»۷

 

نباید فراموش کرد که هنگام ورود اسلام به ایران،حداقل نیمی از جمعیت این سرزمین را بانوان تشکیل می دادند و آیا این چنین مواردی ممکن نیست دلیل موثری بر رها کردن آیین گذشته و پذیرش دین نو/اسلام باشد؟!

بنابراین بی ربط نیست اگر ماجراهای استقبال ایرانیان از اسلام و از حاملان آن (یا به قول باستانگرایان:تازیان و به قول برخی نویسندگان:مهاجمین) را نوعی شتاب برای رهایی از اینگونه رفتارهای غیر انسانی نامید.

تا جاییکه حتی علاوه بر عوام،روشنفکران جامعه ایرانی هم در آن روزگار از آیین زرتشت دلزده بودند و در پی آیین و دینی بهتر می گشتند و چه آیینی قوی تر و پاسخگویی بهتر از اسلام.

دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» که ظاهرا در نقد فتوحات اسلامی است می نویسد:

«از یک سو سخنان مانی و مزدک در عقاید عامه رخنه می انداخت و از دیگر سوی نفوذ دین ترسایان در غرب و پیشرفت آیین بودا در شرق قدرت آیین زرتشت را می کاست.

روحانیان نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاه و عواید و فواید آن را نمی دانستند و از عهده دفاع از آیین خویش هم بر نمی آمدند.

وحدت دینی درین روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخوره بودند و آیین تازه ای می جستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قوی تر باشد و رسم و آیین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد.

نفوذی که آیین ترسا درین ایام در ایران یافته بود از همین جا بود.

عبث نیست که روزبه بن مرزبان،یا چنانکه بعدها خوانده شد،سلمان فارسی آیین ترسا گزید و باز خرسندی نیافت.ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز می رفت.»۸

منابع:

۱:وندیداد اوستا،جیمز دارمستتر،ترجمه دکتر موسی جوان،نشر دنیای کتاب۱۳۸۴،ص۲۳۹

۲:همان،ص ۲۳۸

۳:همان،ص ۲۳۸

۴:شایست ناشایست،ترجمه کتایون مزداپور،چاپخانه شرکت انتشارات علمی و فرهنگی۱۳۶۹،ص۲۹

۵:وندیداد اوستا،جیمز دارمستتر،ترجمه دکتر موسی جوان،نشر دنیای کتاب۱۳۸۴،ص ۲۳۹

۶:همان،ص ۲۳۹

۷:همان:ص ۲۴۰

۸:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۰

تصاویر منابع،به ترتیب:

وندیداد

وندیداد

وندیداد

وندیداد

وندیداد

شایست ناشایست

شایست ناشایست

شایست ناشایست

وندیداد

وندیداد

  • حسین عمرزاده

دکتر زرین کوب می نویسد که شاهنامه هرگز در مسیر تایید موبدان و زرتشتیان نیست:

«اگر دنیای شاهنامه بر یک روح فلسفی استوار است آن روح فلسفی روح ملی،روح مردم میانه حال شهری است نه روح موبدان،روح تعلیم زرتشتی.

تسامحی که در مجموع شاهنامه نسبت به مسأله دین وجود دارد،امری است که ارتباط به طرز فکر طبقات متوسط شهری دارد و نمی تواند با طرز فکر وارثان کرتیر و تنسر و ابرسام هماهنگ باشد.

حتی فکر زروانی که نوعی جبر و تسلیم اعتدال آمیز را در وجود تعدادی از قهرمانان شاهنامه نشان می دهد انعکاس طرز فکر همین طبقات شهری است که در ثنویت خشن آیین رسمی موبدان،رضایت خاطر نمی یافته اند.»

«...همین داستان رستم و اسفندیار که روی هم رفته شاید عالیترین قسمت های شاهنامه باشد بی شک در پایان عهد ساسانیان مشهورترین قسمت حماسه ایران بود.چنانکه حتی نضر بن حارث وقتی به تحریک قریش در مکه می خواست پیغمبر را بیازارد برای آنکه مردم را از آیات قرآنی و قصه های انبیا که در قرآن بود منصرف سازد برای آنها به قول خودش قصه یی بهتر عرضه می کرد:قصه رستم و اسفندیار.

شکست اسفندیار که در واقع قهرمان محبوب طبقه موبدان و ویسپوهران مزدیسنی است و آنها حتی برای وی یک هفت خان هم نظیر هفت خان رستم ساخته اند درین قصه مخصوصاً به چاره و تعلیم سیمرغ منسوب شده است و آن رمزی است از وجود طبقه یی که تأثیر وجودش در جریان کارها مرئی هست اما وجود خودش نامرئی است-دبیران،دهقانان،و هوتخشان.

مورد خود گشتاسپ نشان می دهد که شاهنامه - و مأخذ آن خوتای نامک - به هیچ وجه در مسیر تصویر و تجسم آرمان های طبقه موبدان نبوده است.

چون در سنت های موبدان گشتاسپ به عنوان پشتیبان و مروج آیین زرتشت چهره یی درخشان است در صورتی که شاهنامه او را نمونه یی از بدعهدی و خودخواهی معرفی می کند که حتی پسرش را نیز در راه حفظ موقعیت خویش فدا می کند.

یک مورد دیگر که باز نشان می دهد شاهنامه حاکی از ایدئال طبقات موبدان نیست در مورد کشته شدن داراست که قاتل و در عین حال وزیر او یک موبد است - یکی موبدی نام او ماهیار.»

منبع:نامورنامه،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات سخن،۱۳۸۱،ص۱۶۴-۱۶۵-۱۶۸و۱۶۹

  • حسین عمرزاده

ملاک درست یا غلط بودن یک عقیده و دین در نزد عده ای،ابتدا به اصطلاح،«خودی» و وطنی بودن آن عقیده است و بعد،آباء و اجدادی بودن آن!

یک نوع نگرش و فکر سطحی و بسیار عامیانه.

از میان همین افراد،پیدا می شوند کسانی که اگرچه نه لزوما در باب دین،اما در بسیاری موضوعات دیگر همچون تفکرات سیاسی و... (که البته معتقدیم آن موضوعات هم از یک دین کامل خارج نیستند)،تابع ایسم هایی با مبدا بیگانه اند.

معیار آباء و اجدادی بودن صحت یک دین هم سخن تازه ای نیست.در قرآن،آیه ۱۰۴ سوره  المائدة  AL-MAEDAH می خوانیم:

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ

یعنی:«و هنگامی که به آنها گفته شود: «به سوی آنچه الله نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید» گویند: «آنچه نیا کانمان را بر آن یافته ایم ،ما را بس است ». آیا اگر نیا کان آنها چیزی نمی دانستند وهدایت نیافته بودند (بازهم از آنها پیروی می کنند)؟»

حال به فرض مثال؛اگر بنا باشد صرف نظر از ضرورت بررسی مبانی و درست یا غلط بودن یک دین،فقط قدمت آن معیار و اصل باشد،آیا باید همچون نیاکان مان،عناصر طبیعت مانند آب و آتش،یا سیارات دیگر مثل خورشید و ستارگان و یا حتی جانوران را پرستش کنیم؟

چون اجداد آریایی ها،پیش از زرتشت،اینگونه عمل می کردند.

پروفسور کریستین سن می نویسد:

| نکاتی از کتاب ایران در زمان ساسانیان

«دین قدیم آریاها بر پرستش قوای طبیعت و عناصر و اجرام سماوی استوار بود.

مع ذلک از زمان بسیار قدیم خدایان عمده طبیعت دارای خصوصیات اخلاقی و اجتماعی می شوند.

چنین به نظر می رسد که قبل از جدا شدن دو تیره هندی و ایرانی از یکدیگر،تفاوتی میان دو دسته از خدایان عمده آن ها بوده است.یک دسته دیوها (دیو daiva) می خواندند و در رأس آن خدای جنگجویی به نام ایندره Indra قرار داشت و دسته دیگر را اسوراها asuras (به ایرانی:اهوره ahura) می گفته اند و سردسته آن ها ورونه Varuna و میتره Mitra بود.

اکثر دانشمندان بر آن اند که مزداه mazdâh ایرانیان که به معنی «دانا» و بزرگترین اهوره می باشد،همان ورونه قدیم است،که نام اصلیش در نزد اقوام ایرانی فراموش شده است.

از لحظه ورود ایرانیان به عرصه تاریخ ما به دو دسته شکل مختلف از مذهب ابتدایی آنها برخورد می کنیم.یک دسته به پرستش میتره (در متون ایرانی:میثره miøra) مشغول اند،که در این هنگام در رأس دیوها قرار دارد و دسته دیگر،که خدای بزرگ آن ها مزداه می باشد.»

 

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه-۱۳۸۴،ص۴۲

پ ن :دکتر زرین کوب :«برخی‌ دیگر هم‌ از اوّل‌ با آیین‌ مسلمانی‌ به‌ مخالفت‌ و ستیزه‌ برخاستند، گویی‌ گرویدن‌ به‌ این‌ دینی‌ را که‌ عرب‌ آورده‌ بود اهانتی‌ و ناسزایی‌ در حق‌ خویش‌ تلقّی‌ می‌کردند … این‌ اندیشه‌ که‌ عرب‌ پست‌ترین‌ مردم‌ است‌ چنان‌ ذهن‌ آنان‌ را مشغول‌ کرده‌ بود که‌ هرگز مجال‌ آن‌ را نمی‌یافتند تا حقیقت‌ را در پرتو روشنی‌ منطق‌ و خرد ببینند. هر روزی‌ به‌ بهانه‌ای‌ و در جایی‌ قیام‌ و شورش‌ سخت‌ می‌کردند و می‌کوشیدند عرب‌ را با دینی‌ که‌ آورده‌ است‌ از ایران‌ برانند.»

منبع:دو قرن سکوت،دکتر زرین کوب، ص ۲۵۳ و ۲۵۴

  • حسین عمرزاده

| نکاتی از کتاب ایران در زمان ساسانیان

پروفسور کریستین سن در مورد ارتباط پادشاه اشکانی با مردم می نویسد:

«معمولاً کسی به شاهنشاه دسترسی نداشت.»۱

عجیب هم نیست.چرا که اغلب پادشاهان ایران پیش از اسلام،وفق خوی دیکتاتوری،ادعای خدایی داشتند و مردم عادی را در سطح خود نمی دیدند.علاوه بر این،آنقدر درگیر تجملات مفرط و عیش و نوش و وقت گذرانی با آن تعداد افسانه ای از زنان و همخوابگان بودند که مسلما دیگر وقت و حالی برای اختصاص دادن به مردم و مشکلات آنها باقی نمی ماند.

از طرفی هم طبق مقررات اشکانیان،به تقلید از هخامنشیان،هرکسی که به درگاه پادشاه شرفیاب می شد ملزم به تقدیم هدایا بود!حال چطور ممکن بود به فرض دسترسی آسان به شخص پادشاه،مردم متقاضی که مطمئنا اکثرا بینوا هستند و برای حل مشکلات مراجعه کرده اند،بتوانند تحفه ای که در خور شأن پادشاه باشد تهیه و آن را تقدیم کنند تا گوشی شنوا و شاید راه حلی برای مشکلات بیابند؟!

مشکل امنیت جانی هم موضوع دیگری است.زیرا همچنانکه قبلا بیان شد وقتی پادشاه در بین خانواده احساس امنیت نمی کرده،پس ممکن نبوده با وجود آن همه فاصله از مردم و نبود محبوبیت در بین آنها،تضمین جانی هم داشته باشد.

دکتر زرین کوب چه زیبا از این دوران و تفاوت عیان آن با حکومت اسلام می نویسد:

«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش را تا درجه خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پنام در روی می کشیدند،چنانکه در آتشگاه رسم بود،عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفه پیغمبر خویش،که امیر آنان بود،در نهایت سادگی سلوک می کردند.

خلیفه با آنها در مسجد می نشست و رای می زد و آنها نیز بسا که سخن وی را قطع می کردند و بر وی ایراد می گرفتند و این شیوه رفتار و اطوار ساده ناچار کسانی را که از احوال و اوضاع حکومت خویش ستوه بودند بر آن می داشت که عربان و آیین تازه آنها را به دیده اعجاب و تحسین بنگرند.»۲

منابع:

۱) ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه-۱۳۸۴،ص۳۷

۲) دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۳

  • حسین عمرزاده

ویدیویی از سخنان شنیدنی دکتر تورج دریایی،استاد «تاریخ،مطالعات و فرهنگ ایرانی» در دانشگاه کالیفرنیا،ارواین و رئیس «مرکز ایران شناسی ساموئل جردن» با موضوع «گذر از دو قرن سکوت»،در ارتباط با دو قرن اول اسلام در ایران:

تماشای ویدیو


مدت زمان: 19 دقیقه 22 ثانیه 

دانلود:


 کیفیت اصلی و منبع - حجم :566 مگابایت

کیفیت 144p

کیفیت 240p

کیفیت 360p

کیفیت 480p

کیفیت 720p

کیفیت 1080p

 

 

نکته های مهم سخنان دکتر:

 

- ۲۶۰ نامه به زبان پهلوی کشف شده است.

- نامه ها از جنس پارچه و چرم،و مهر و موم شده هستند.

- این نامه ها متعلق به سال های ۶۶۶ (۱۱ سال پس از مرگ یزدگرد)  تا سال ۸۸۸،یعنی همان «دو قرن اولیه اسلام در ایران» که نزد عده ای به «دو قرن سکوت» مشهور است می باشند.

- بنا بر این مدارک،کسانی بوده اند که در طی این دو قرن،به فارسی میانه می نوشتند.

- اهمیت این متون در اطلاعاتی است که از درون مملکت ارائه می کنند.

- یکی از این مدارک،گِل مُهری است متعلق به خانمی به نام مروارید که در همین به اصطلاح دو قرن سکوت می زیسته و فعالیت آزاد اقتصادی داشته است.

- بر اساس این گل مهرها که مربوط به شهرهای گرگان،قم و ... هستند،مشخص می شود که موبدها (روحانیون) و عامه زرتشتیان که هنوز مسلمان نشده بودند همچنان بدون ممانعت،منصب های قضاوت و ...،اسامی ایرانی و زندگی عادی خود را داشته اند.

طبق نامه ی خانم مروارید ؛

- هنوز در قرن هفتم و هشتم سیستم تاریخگذاری،سیستم زرتشتی است.

- زندگی به روال عادی خود ادامه داشته است و مردم داد و ستد می کردند.

- طبق این نامه حتی در بین زرتشتیان «شراب» خرید و فروش می شده که اگر به جواز مشروب فروشی در جامعه تحت حاکمیت اسلام تعبیر نشود،دلیل بر «اسلام تدریجی و به دور از فشار و زور ایرانیان» بوده است.

- در آرشیو دیگری که از طبرستان/مازندران کشف شده و مربوط به اواخر دوره ساسانی و اوایل دوره اسلامی ایران است در یکی از مدارک و متون این آرشیو که ترجمه شده،بیانگر مسائل قانونی و قضایی آن دوره است که قضات،همه موبد (روحانی زرتشتی) و قانون هم قوانین زرتشتی است.

 

توصیه های ارزشمند دکتر دریایی:

 

- تاریخ پویا و سالم،تاریخ مستند است نه تاریخ احساسی.

- تاریخی که در ایران نوشته می شود (رواج دارد) بیشتر یک نوع جدال،سلب مسئولیت،خود برتر بینی و انداختن تقصیرها به گردن عوامل خارجی است.

- در تاریخ نویسی بیمار،نفرت از همسایگان ایجاد می شود.

- شرم آور است برخی افراد که از تاریخ استفاده احساسی می کنند به خود اجازه می دهند به عرب ها که بخشی قابل توجه از جمعیت ایران هستند اهانت کنند.

  • حسین عمرزاده

تصور داشتن خون و نژاد خالص،کودکانه است و ایرانی دانستن دیگران تنها به شرط دارا بودن یک زبان خالص خالی از لغات غیر ایرانی،چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست!

 

دکتر زرین کوب:

 

«بدون شک خون و نژاد درین مورد عامل اساسی نیست چرا که از دوران هخامنشی تا امروز آنقدر اقوام مختلف از پارسی و سکایی و تورانی و یونانی و عرب و تاتار در این سرزمین بهم آمیخته اند که تصور خون و نژاد خالص کودکانه است و با اینهمه نسلهایی که از برخورد این اقوام در این سرزمین به وجود آمده اند همواره در ایران و برای ایران زیسته اند و اگر از یک نژاد خالص هم می بودند بیشتر ازین ایرانی بشمار نمی آمدند.

زبان هم اگرچه بی تردید در تکوین شخصیت ایرانی نقش اصلی دارد اما تصور آنکه تنها با یک زبان خالص و مخصوصاً خالی از لغات غیر ایرانی است که ایرانی می تواند ایرانی باشد،چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست و وسوسه ای که امروز بعضی دوستان ما را وا می دارد که نسبت به عناصر غیر ایرانی زبان فارسی روی ترش کنند هرچند ناشی از غیرت ملی است اما اصرار و ابرام در آن زبان ما را محدود می کند و فرهنگ ما را از آنچه طی قرنها تاریخ خویش به غنیمت یافته است محروم می دارد.»

 

منبع:

نه شرقی نه غربی انسانی،عبدالحسین زرین کوب،۱۳۵۲،مقاله چگونه می توان ایرانی بود،ص۴۰-۴۱

 

  • حسین عمرزاده

دکتر زرین کوب،از قرآن،پیام تازه ای که زبان سخنوران ایرانی و غیر ایرانی را بند آورده بود می نویسد:

 

| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت " - اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب

 

 

«وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید،زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و به خاموشی گرایید.

آنچه درین حادثه زبان ایرانیان را بند آورد سادگی و عظمت «پیام تازه» بود.و این پیام تازه،قرآن بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود.

پس چه عجب که این پیام شگفت انگیز تازه در ایران نیز زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حیرت اندازد.

حقیقت این است که از ایرانیان،آنها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند شور و شوق بی حدی که درین دین مسلمانی تازه می یافتند چنان آنها را محو و بی خود می ساخت که به شاعری و سخن گویی وقت خویش را به تلف نمی آوردند.»

منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۱۰۳

 

  • حسین عمرزاده

گذشته از انگیزه های وقوع جنگ بین مسلمانان و ساسانیان،شکست و فروپاشی آسان دولت و آیین ساسانیان که به گفته صاحب نظران در دید بسیاری،همچون معجزه و نصرت آسمانی می باشد،اسباب و علت های درونی بسیاری داشت که دکتر زرین کوب به برخی از آنها اشاره کرده است.

 

| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت " - اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب

 

 

  • حکومت ساسانیان،دستگاهی تباه و فاسد بود:

 

«این حادثه فقط سقوط دولتی با عظمت نبود،سقوط دستگاه فاسد و تباه بود.

زیرا در پایان کار ساسانیان از پریشانی و بی سرانجامی در همه کارها فساد و تباهی راه داشت.»۱

 

  • پادشاهان ساسانی،حکامی مستبد و موبدها،روحانیونی کژخوی بودند:
 
«جور و استبداد خسروان آسایش و امنیت مردم را عرضه خطر می کرد و کژخویی و سست رایی موبدان اختلاف دینی را می افزود.»۲
 
  • انزوای مزدیسنا در میدان فکری:
 
«از یک سو سخنان مانی و مزدک در عقاید عامه رخنه می انداخت و از دیگر سوی نفوذ دین ترسایان در غرب و پیشرفت آیین بودا در شرق قدرت آیین زرتشت را می کاست.

روحانیان نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاه و عواید و فواید آن را نمی دانستند و از عهده دفاع از آیین خویش هم بر نمی آمدند.

وحدت دینی درین روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخوره بودند و آیین تازه ای می جستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قوی تر باشد و رسم و آیین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد.

نفوذی که آیین ترسا درین ایام در ایران یافته بود از همین جا بود.

عبث نیست که روزبه بن مرزبان،یا چنانکه بعدها خوانده شد،سلمان فارسی آیین ترسا گزید و باز خرسندی نیافت.ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز می رفت.»۳

 

  • مهیا بودن زمینه برای پذیرفتن دینی جدید و قانع کننده:

 

«باری از این روی بود که درین ایام زمینه افکار از هر جهت برای پذیرفتن دینی تازه آماده بود و دولت نیز که از آغاز عهد ساسانیان با دین توأم گشته بود،دیگر از ضعف و سستی نمی توانست در برابر هیچ حمله ای تاب بیاورد.»۴

 

  • نابودی حکومت ساسانیان حتمی بود و امکان بقا وجود نداشت:
 
«و بدین گونه،دستگاه دین و دولت با آن هرج و مرج خون آلود و آن جور و بیداد شگفت انگیز که در پایان عهد ساسانیان وجود داشت،دیگر چنان از هم گسیخته بود که هیچ امکان دوام و بقا نداشت.»۵
 
  • به دیدگاه نویسنده،ساسانیان چنان پریشان و درمانده بودند که نابودی شان به دست هرکسی ممکن بود و مسلمانان این فرصت را غنیمت شمرده و بر مجوس پیروز شدند:
 
«دستگاهی پریشان و کاری تباه که نیروی همت و ایمان ناچیزترین و کم مایه ترین قومی می توانست آن را از هم بپاشد و یکسره نابود و تباه کند.

بوزنطیه - یا چنانکه امروز می گویند:بیزانس - که دشمن چندین ساله ایران بود نیز از بس خود در آن روزها گرفتاری داشت نتوانست این فرصت را به غنیمت گیرد و عرب که تا آن روزها هرگز خیال حمله به ایران را نیز در سر نمی پرورد جرأت این اقدام را یافت.

بدین ترتیب،کاری که دولت بزرگ روم با آیین قدیم ترسایی نتوانست در ایران از پیش ببرد،دولت خلیفه عرب با آیین نو رسیده اسلام از پیش برد و جایی خالی را که آیین ترسایی نتوانسته بود پر کند آیین مسلمانی پر کرد.بدین گونه بود که اسلام بر مجوس پیروزی یافت.»۶

 

  • سقوط ساسانیان اجتناب ناپذیر بود:
 
«اما این حادثه هرچند در ظاهر خلاف آمدِ عادت بود در معنی ضرورت داشت و اجتناب ناپذیر می نمود.

سالها بود که خطر سقوط و فنا در کنار مرزها و پشت دروازه های دولت ساسانی می غرید.»۷

 

  • مردم از ظلم و فساد حکام و روحانیون ساسانی به ستوه آمده بودند و دین جدید (اسلام) را بشارت و نوید دانسته و به هر طریق ممکن از سپاه مسلمانان استقبال می کردند:

 

«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.

از جمله آورده اند که مرزبان اصفهان فاذوسبان نام مردی بود با غیرت،چون دید که مردم را به جنگ عرب رغبت نیست و او را تنها می گذارند،اصفهان را بگذاشت و با سی تن از تیراندازان خویش راه کرمان پیش گرفت تا به یزدگرد شهریار بپیوندد اما تازیان در پی او رفتند و بازش آوردند و سرانجام صلح افتاد،بر آنکه جزیه بپردازند و چون فاذوسبان به اصفهان باز آمد مردم را سرزنش کرد که مرا تنها گذاشتید و به یاری برنخاستید سزای شما همین است که جزیه به عربان بدهید.

حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۸

 

  • نا امیدی و ناخرسندی ملت،مهمترین دلیل پیروزی اعراب مسلمان بر ساسانیان بود:
 
«همین نومیدی ها و ناخرسندیها بود که عربان را در جنگ ساسانیان پیروزی داد و با سقوط نهاوند عظمت و جلال خاندان کسری را یکسره در هم ریخت.این پیروزی،که اعراب در نهاوند بدست آوردند امکان هرگونه مقاومت جدی و مؤثری را که ممکن بود در برابر آنها روی دهد نیز از میان برد.»۹

  • فتح نهاوند که بعدها فتحُ الفُتوح نامیده شد،پیروزی ایمان و عدالت بود بر فساد و ظلم:
 

«در واقع این فتح نهاوند،در آن روزگاران پیروزی بزرگی بود.پیروزی قطعی ایمان و عدالت بر ظلم و فساد بود.

پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود.»۱۰

 

  • سربازان مسلمان،مردمی ساده بودند که جز شکوه و جبروت خداوند نمی دیدند:
 
«رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولاء و پیروزی شگفت انگیزی که بدان آسانی برای آنها دست داد و به نصرت آسمانی می مانست جنگجویان ایران را در نبرد به تردید می انداخت و جای آن نیز بود.

این اعراب که جای خسروان مرزبانان پر شکوه و جلال ساسانی را می گرفتند مردم ساده و بی پیرایه ای بودند که جز جبروت خدا را نمی دیدند.»۱۱

 

  • زندگی خلیفه مسلمانان و یارانش همانند دیگر مردم بود :
 
«خلیفه آنها که در مدینه می زیست از آن همه تجمل و تفنن که شاهان جهان را هست هیچ نداشت و مثل همه مردم بود.
آنها نیز که از جانب او در شهرها و ولایت های تسخیر شده به حکومت می نشستند و جای مرزبانان و کنارنگان پادشاهان ساسانی بودند زندگی ساده فقرآلود زاهدانه یا سپاهیانه داشتند.»۱۲
 
  • سلمان فارسی که حاکم ایرانی مدائن هم بود،الگوی ساده زیستی بود:
 
«سلمان فارسی که بعدها از جانب عمر به حکمت مدائن رسید نان جو می خورد و جامه پشمین می داشت.در مرض موت می گریست از عقبه آخرت جز سبکباران نگذرند و من با این همه اسباب دنیوی چگونه خواهم گذشت.از اسباب دنیایی نیز جز دواتی و لولئینی نداشت.»۱۳
  • ارج و بهای اسلام،رفتار و نوع زندگی سربازان مسلمان بود:
 
«این مایه سادگی سپاهیانه یا زاهدانه البته شگفت انگیز بود و ناچار در دیده مردمی که هزینه تجمل و شکوه امرا و بزرگان ساسانی را با عسرت و رنج و با پرداخت مالیاتها و سخره ها تامین می کردند اسلام را ارج و بهای فراوان می داد.»۱۴
  • تفاوت عیان حکومت اسلامی با حکومت مستبد ساسانی:
 
«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش را تا درجه خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پنام در روی می کشیدند،چنانکه در آتشگاه رسم بود،عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفه پیغمبر خویش،که امیر آنان بود،در نهایت سادگی سلوک می کردند.

خلیفه با آنها در مسجد می نشست و رای می زد و آنها نیز بسا که سخن وی را قطع می کردند و بر وی ایراد می گرفتند و این شیوه رفتار و اطوار ساده ناچار کسانی را که از احوال و اوضاع حکومت خویش ستوه بودند بر آن می داشت که عربان و آیین تازه آنها را به دیده اعجاب و تحسین بنگرند.»۱۵

  • نابودی ساسانیان،پایان تباهی و بیداد و فساد:
 
«باری سقوط نهاوند،که نسب نامه دولت ساسانیان را ورق بر ورق به توفان فنا داد،بیدادی و تباهی شگفت انگیزی را که در آخر عهد ساسانیان بر همه شئون ملک رخنه کرده بود پایان بخشید و دیوار فرو ریخته دولت نا پایداری را که موریانه فساد و بیداد آن را سست کرده بود و ضربه های کلنگ حوادث در ارکان آن تزلزل افکنده بود عرضه انهدام کرد.»۱۶

 

منابع:

۱) دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۰

۲)همان،ص ۷۰

۳)همان،ص ۷۰

۴)همان،ص ۷۱

۵)همان،ص ۷۱

۶)همان،ص ۷۱

۷)همان،ص ۷۱

۸)همان،ص ۷۱-۷۲

۹)همان،ص ۷۲

۱۰)همان،ص ۷۲

۱۱)همان،ص ۷۲

۱۲)همان،ص ۷۲

۱۳)همان،ص ۷۳

۱۴)همان،ص ۷۳

۱۵)همان،ص ۷۳

۱۶)همان،ص ۷۳

 

  • حسین عمرزاده

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش نهم و پایانی:

چه کسانی آغازگر جنگهای صلیبی بودند و رفتار فاتحان مسلمان در جنگ ها چگونه بوده است؟

دکتر زرین کوب،فرضیه ها و پرسش هایی مطرح کرده و سپس به زیبایی به آنها پاسخ می دهد:

 

 

«اروپا اگر فتوح مسلمین را گهگاه به چشم یک تجاوز ارضی که به نام توسعهٔ دین صورت گرفت می نگرد دربارهٔ این جنگ خونین دویست ساله که نطق آتشین پاپ مقدس آن را بوجود آورد و در واقع چیزی جز غارتگری و دست اندازی به سرزمین مسلمین هدف آن نبود چه می گوید؟

 

اگر در هر دو اقدام نیز مطامع و اغراض تجاوزکارانه به یک اندازه باشد مروت و شفقت و انصاف فاتحان مسلمان با خشونت و قساوت صلیبیها هیچ طرف نسبت نمی توانسته است باشد.

 

در نظر بعضی از مسلمین،این سلحشوران صلیب مقدس از خشونت و وحشیگری چندان تفاوتی با جانوران وحشی نداشته اند.

 

مورخ وقتی خشونت صلیبیها را در بلاد فتح شده مشاهده می کند و تعدی امراء غارتگر آنها را در نظر می گیرد شاید بآسانی به خود حق می دهد مقاومت مسلمین را در برابر این سیل مخرب دفاع از تمدن و انسانیت بشمارد در مقابل هجوم توحش - توحشی که اگر از یورش چنگیز کمتر خطر داشت از آن طولانیتر بود و پردامنه تر.»

 

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۲و۱۳۳

 

  • حسین عمرزاده

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش هشتم:

 

بسا اوقات می بینیم که عده ای اسلامیزه بودن یک جامعه را علت عقب ماندگی ها معرفی می کنند.

اما اتفاقا مشکل در "اسلامی" دانستن ناهنجاری ها و رفتارهای منفی است!

اسلام را باید در اساس نامه اش که قرآن و سنت صحیح است،در سبک زندگی عامل ترین مسلمانان و در متن تاریخ آن دوران طلایی جست.

و اگر پس از مطالعه آن متون،برای ما همچون خواب و رؤیا و ترسیمی از آرزوها می نمود،نتیجتا مشکل در "مسلمانیِ" ما و جامعه ماست نه در "آیین اسلام".

 

مسلمانان در روزگارانی که از آن به دوران طلایی و تمدن اسلامی تعبیر می شود،آموزگاران درستی و راستی به دنیا بودند و حتی در جنگ هم از پایبندی به اصول اخلاقی و انسانی دست نمی کشیدند:

 

 

«در طی این جنگهای خونین دور و دراز نصارای اروپای غربی نشان دادند که در صفات مردانگی،پایبندی به عهد و پیمان،و شفقت نسبت به ضعفا،هنوز می بایست بسیار چیزها از مسلمین فرا گیرند.

حتی در بازرگانی مرد مسلمان تحت تأثیر تربیت عملی اسلام،بطور کلی از لحاظ خوش قولی و اجرای تعهدات بهتر از مسیحی بود.

در حقیقت آرمانهای اخلاقی شوالری در اروپا،تا حد زیادی مدیون تماس با مسلمین بود.

با وجود معایب اخلاقی که مسلمین به سبب تجمل و تنعم تدریجاً بدان آلوده بودند روی هم رفته مسلمانان در آن زمان مردتر از مسیحیان به نظر می آمدند و مردانه تر.

در حفظ عهد و پیمان دقیقتر بودند و با مغلوبان بیشتر شفقت می ورزیدند.

بارتلمی سن هیلر با بیانی دور از مبالغه می گوید آنچه نزد اروپائیهای عهد جدید صفات مسیحی خوانده می شود اخلاق و آداب تهذیب یافته یی است که آن را از مسلمین فرا گرفته اند نه از مسیحیت.

در این جنگها برتری اخلاق مسلمین حتی مایه اعجاب دشمنان بود.»

 

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۲

 

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter YouTube Aparat Pinterest