تا جائیکه می توانید
بخندید و شاد باشید و نگذارید غم و غصه بر شما چیره شوند با این کار به
خود و اطرافیان روحیه دهید مطمئن باشید این کار در سلامتی تان بی تاثیر
نخواهد بود!
مجله راز – ابوالفضل
امیردیوانی: خنده، موجب باز شدن گره های عضلانی، کاهش درد، سفتی ماهیچه ها و
تقویت دستگاه ایمنی می شود. خنده سبب می شود مواد شیمیایی تقویت کننده خلق
و خو، موسوم به اندروفین ها، از درون مغز رها شده، دل و دماغ انسان را
نیکو سازند و احساس سلامت، تن آرامی و رضایت خاطر به فرد دست دهد.
پژوهش هایی که درباره «پیامدهای خنده» صورت گرفته، نشان می دهد خنده در تامین سلامتی جسمی و روانی، نقش مهمی را ایفا می کند.
فواید بهداشتی خنده درمانی
۱- شل شدن عضلات
۲- کاهش فشار روحی (استرس)
۳- درمان افسردگی
۴- تقویت دستگاه ایمنی
۵- آرامش بخشی طبیعی
۶- افزایش اطمینان
۷- تمرین مفید هوای (آیروبیک)
۸- ضدفشار روانی
اینها
برخی از فایده های لبخند و خنده بودند که تقدیم تان شد اما هدف از نگارش
این پست درج لطیفه هایی زیبا به همراه ترجمه فارسی آنهاست که نه تنها ان
شاء الله باعث شادی شما عزیزان خواهند شد بلکه در یادگیری و چیره شدن شما
بر زبان عربی نیز بی تاثیر نخواهند بود.
چرا که معمولا ما انسانها جملات و صحنه هایی که موجب شادی یا غم ما می شوند را به خاطر می سپاریم.
امیدوارم مفید واقع شوند.
رَکَضَ رَجُلٌ وراءَ أتوبیسٍ کانَ قد تَحَرَّک
فَجْأةً: ضَحِکَ رُکّابُ الأتوبیس و قالوا هازئینَ: « لا ترکُضْ » ، «لا
تُتْعِبْ نَفْسَک» ، « لا تقدِرُ أن تَصِلَ » ، « لا تَقَعْ.» فقال
الرَّجُلُ و هو یرکُضُ:
لکِنّى إذا أصِلُ أحسَنُ لَکُم لِأنّى سائقُ الأتوبیس.
مردی
به دنبال اتوبوسی که به ناگهان حرکت کرده بود دوید: مسافران اتوبوس
خندیدند و با تمسخر به او گفتند: «ندو»،«خودت را خسته نکن»،«نمی توانی
برسی»،«نیفتی». آن مرد در حالی که می دوید گفت:
ولی اگر برسم به نفع شماست چون من راننده ی اتوبوس هستم.
------------------------------------------------
.راحَ فلّاحٌ عِندَ جارِهِ و قال: « أعتَذِرُ. لِأنَّ دیکـﻰ دَخَلَ ﻓﻰ مزرعتِک و أَکَلَ بعضَ النباتاتِ.»
فقال الجار: « لا بأسَ. فَإنَّ ﻛﻠﺒﻰ أکَلَ دیکَکَ.» بَعدَ دقائقَ عادَ الفلّاحُ مَرَّةً أخرَی و قالَ:
«أرجو أن تَقبَلَ اعتذارى مِن جدید. لِأنَّ سیّارتى سَحَقَتْ کَلْبَکَ.»
کشاورزی
نزد همسایه اش رفت و گفت: « معذرت می خواهم. چون خروس من وارد مزرعه ی شما
شد و بعضی از گیاهان راخورد.» همسایه گفت: « اشکالی ندارد. زیرا سگ من هم
خروس شما را خورد.»
بعد از چند دقیقه کشاورز دوباره برگشت و گفت: « خواهشمندم مجدّداً عذر مرا بپذیری، چون اتومبیل من سگ شما را زیر گرفت.»
-----------------------------------------
. قال السجان للمجرم الذی کان قد دخل السجن جدیدا:هذا السجن سجن مثالی،نحن نستخدم السجناء فی نفس الشغل الذی کانوا مشغولین به قبل دخولهم فی السجن،ماذا کانت مهنتک فی الماضی؟
أجاب السجین یتبسم:کنت حارسا جنب مدخل البناء!!!
زندانبان به مجرمی که به تازگی وارد زندان شده بود گفت:
این
زندان یک زندان نمونه است.ما زندانیان را در همان شغلی به کار می گیریم که
قبل از ورودشان به زندان به آن مشغول بودند.شغل تو در گذشته چه بوده است؟
زندانی با لبخند جواب داد:نگهبان در ورودی یک ساختمان بودم!!
-----------------------------------------
. رَأی الوالدُ شهادةَ ابنِهِ المَدَرسیّة فَصاحَ علیه
غاضِباً: « ﻓﻰ الشَّهْرِ الماضى کان ترتیبُک الأربعَینَ و هذا الشهر صارَ
ترتیبُک الواحدَ و الأربعینَ ﻓﻰ الفصل . فَلِماذا تَأخَّرَ ترتیبُک؟»
فَأجابَهُ الابنُ : الذَّنْبُ لَیسَ ذَﻧْﺒﻰ. لِأنَّ تلمیذاً جدیداً دَخَلَ صَفَّنا.
پدری
کارنامه ی مدرسه ی پسرش را دید و با خشم بر سر او فریاد زد: « در ماه
گذشته رتبه ی تو چهلم بود و در این ماه رتبه ات در ترم چهل و یکم شده . چرا
رتبه ات عقب افتاد؟ پسر به او جواب داد: گناه من نیست . چون دانش آموز
جدیدی وارد کلاس ما شده است!
-------------------------------------------------
. معلّمُ التّاریخ: غَداً درسُنا عَنِ التُّراثِ
الثِّقافـﻰ. أرجو أن تُحَضِّروا لی ما عِندَکُم مِن تُراثِنا الّذى أبقاهُ
لَنا أجدادُنا. و فـﻰ الیومِ التّالـى شاهَدَ المعلّمُ أنَّ أحَدَ التلامیذ
أحضَرَ جَدَّهُ الّذى کانَ جالساً بَینَ التُراثیاتِ الّتـى أحْضَرَها
التَّلامیذُ.
معلّم تاریخ: درس ما فردا درباره میراث فرهنگی است .
خواهشمندم از میراث فرهنگی ای که اجدادمان برای ما به جای گذاشته اند هر
چه دارید برایم حاضر کنید. و در روز بعد معلّم مشاهده کرد که یکی از دانش
آموزان پدر بزرگش را آورده که میان آثاری که بچه ها آورده اند نشسته است.
-------------------------------------------------
. دَخَلَ رَجُلٌ ساذَجٌ بِناءً عالیاً. فَرَأی لوحةً علی
بابِ المِصْعَد مکتوبةً عَلَیها: « خمسةُ أشخاصٍ» فَانْتَظَرَ جَنبَ بابِ
المِصْعَد. فَتَعَجَّبَ حارسُ البِناء و سَألَهُ: « عفواً یا سیّدى، ماذا
تَنتَظِرُ ؟!»
فَأجابَ : « أنتَظِرُ الأربَعةَ الباقینَ».
مردی
ساده لوح وارد ساختمانی بلند شد و تابلویی را روی درِ آسانسور دید که رویش
نوشته بود: « «پنج نفر». پس کنار در آسانسور منتظر شد، نگهبان ساختمان
تعجّب کرد . از او پرسید: آقا ببخشید، منتظر چه هستی؟! و او جواب داد :
منتظر چهار نفر بقیه هستم.
-------------------------------------------
.سَألَ طفلٌ صدیقَهُ: « ماذا تأکُلُ عِندَما تَفتَحُ الثَّلّاجة؟»
فَأجابَ صَدیقُهُ : « صَفْقَتَینِ أو ثَلاثَة.»
کودکی از دوستش پرسید: « وقتی یخچال را باز می کنی چه می خوری؟ »
دوستش جواب داد : « دو یا سه پس گردنی.»
--------------------------------------------
.المعلم:ما هو جمع "الشجرة"؟
التلمیذ:"الغابة" یا استاذ.
معلم:جمع درخت (به عربی)چه می شود؟
دانش آموز:جنگل،استاد.
----------------------------------------------
.قال الطبیب للمریض:
یجب علیک ان تاکل الفاکهة بقشرها.لأن قشر الفاکهة مفیدز
قال المریض:حسنا،سأفعل ذلک.
سأل الطبیب:والان قل لی أی فاکهة تحب؟
فأجاب المریض:الموز و الرقی!
پزشک به بیمار گفت:باید میوه را با پوستش بخوری.چون پوست میوه مفید است.
مریض گفت:بسیار خوب،ان شاء الله این کار را انجام خواهم داد.
پزشک سوال کرد:حالا به من بگو چه میوه ای دوست داری؟
بیمار جواب داد:موز و هندوانه!!!
--------------------------------------------
.قالت الوالدة لطفلتها:
اذهبی الی ساحة المنزل وانظری هل السماء صافیة ام غائمة؟
ذهبت الطفلة ثم رجعت و قالت:اسفة یا والدتی،لأننی ما قدرت ان انظر الی السماء،لأن المطر کان شدیدا.
مادر به دختر کوچکش گفت:به حیاط خانه برو و ببین آیا آسمان صاف است یا ابری؟
کودک رفت و سپس برگشت و گفت:
متاسفم مادر،چون من نتوانستم به آسمان نگاه کنم.زیرا باران شدید بود.
--------------------------------------------------
.تعبت الام من اعمال المنزل فذهبت الی غرفتها للاستراحة.
فجأة صاح ولده:ماما،ارید کأسا من الماء البارد.
قالت الام:انا تعبة.اذهب واشرب الماء بنفسک.
صاح الولد مرة اخری:ارید الماء
فقالت الام:اشرب الماء بنفسک والا اضربک.
بعد قلیل قال الولد:ماما،عندما جئت لضربی احضری کاسا من الماء البارد.
مادر از کارهای خانه خسته شد.پس برای استراحت به اتاقش رفت
ناگهان پسرش فریاد زد:مامان یک لیوان آب سرد می خواهم.
مادر گفت:من خسته ام برو خودت آب بنوش.
پسر بار دیگر فریاد زد:آب می خواهم.
مادر گفت:خودت آب بنوش وگرنه تو را می زنم.
بعد از مدت کمی پسر گفت:مامان وقتی برای زدنم آمدی یک لیوان آب سرد هم بیاور.
------------------------------------------------------------------------
.قال الطفل لوالده متعجبا:عجبا من والد صدیقی!
کم هو بخیل!؟اقام الدنیا عندما ابتلع صدیقی درهما.
کودک با تعجب به پدرش گفت:از پدر دوستم تعجب می کنم!!
چقدر خسیس است!؟دنیا را به هم ریخت وقتی دوستم یک سکه یک درهمی بلعید.
-----------------------------------------
.قالت الزوجة للطبیب:زوجی یتکلم و هو نائم فی اللیل.ماذا افعل؟
اجاب الطبیب:اعطیه فرصة لیتکلم فی النهار!!
زن به پزشک گفت:شوهرم شب در حالی که خواب است حرف می زند.چه کار کنم؟
پزشک جواب داد:به او فرصتی بده تا در روز حرف بزند!!!