- ۰ نظر
- ۲۷ دی ۹۶ ، ۲۳:۵۳
پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرمود:
«در میان بنیاسرائیل سه نفر بودند، یکی از آنها مبتلا به بیماری بَرَص و دیگری کچل و سومی کور بود. الله خواست آنها را امتحان کند و مَلَکی به صورت انسان پیش آنان فرستاد؛ مَلَک، نزد اَبرَص آمد و گفت: چه چیزی را دوست داری؟ جواب داد: رنگ و پوست زیبا و رفع این عیب که مردم را از من منتفر میکند؛ مَلَک، دست بر بدن او مالید و برص رفع شد و رنگ و پوستی زیبا به او عطا گردید؛ سپس به او گفت: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: شتر یا گاو. و شتری ماده و بارور به او عطا شد و مَلَک گفت: الله در آن برای تو برکت اندازد.
بعد پیش کچل آمد گفت: چه چیزی را دوست داری؟ جواب داد: مویی زیبا و رفع این عیب که موجب نفرت مردم از من است؛ مَلَک، دست بر سر او مالید و مرض او رفع و مویی زیبا به او داده شد؛ سپس به او گفت: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گاو؛ ماده گاوی حامله به او عطا شد و مَلَک گفت: الله آن را برای تو مبارک گرداند.
و بالاخره نزد کور آمد و پرسید: چه چیزی را دوست داری؟ گفت: میخواهم الله بینایی را به من بازگرداند که مردم را ببینم؛ مَلَک دست بر چشم او مالید و الله بینایی را به او بازگردانید؛ سپس از او سؤال کرد: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گوسفند؛ میش بارداری به او عطا گردید. بعداً این میش دو تا شد و آنها نتیجه دادند و بعد از مدتی شخص دارای برص، مالک درهای شتر و کچل، دارای گاو و کور، صاحب گلهای گوسفند شد.
چندی بعد، مَلَک در صورت و هیأت قبلی شخص ابرص، نزد او آمد و به او گفت: من مردی مسکین هستم که در سفر همه چیز را از دست دادهام و زندگی بر من تنگ شده است و امروز، جز به الله و کمک تو، امیدی ندارم و تقاضا میکنم بهخاطر آن کسی که رنگ و پوست زیبا و این شتران را به تو عطا کرد، شتری به من بده تا به وسیلهی آن، سفرم را تمام کنم و به مقصد برسم؛ مرد جواب داد، حقوق و مخارج زیاد است؛ مَلَک گفت: مثل این که من تو را میشناسم، ایا تو همان ابرص فقیر نبودی که مردم تو را خوار میداشتند و از تو بیزار بودند؟ جواب داد: من این ثروت را از نیاکان بزرگ، پشت به پشت به ارث بردهام، مَلَک گفت: اگر دروغ میگویی، الله تو را به همان حال اول بازگرداند.
بعد در صورت و هیأت قبلی فرد کچل پیش او رفت و همان تقاضا را که از اولی کرده بود، از او نیز کرد، او هم مثل ابرص به مَلَک جواب داد و انکار نمود، مَلَک نیز گفت: اگر دروغ میگویی، الله تو را به حال اول بازگرداند.
بعد در شکل کور، نزد کور رفت و اظهار داشت که: مردی فقیر و رهگذری غریب هستم و در سفر، مخارجم تمام شده است و امروز، جز الله و کمک تو، امیدی ندارم و از تو توقع دارم بهخاطر آنکس که چشمهایت را به تو بازگردانده است، گوسفندی به من بدهی که آن وسیلهی ادامهی سفرم نمایم؛ آن مرد گفت: من کور بودم، الله، چشم سالم را به من عطا فرمود و بینایی را به من بازگردانید، هر چه میخواهی بردار و هر چه میخواهی باقی بگذار، به الله سوگند، امروز هر چه از این ثروت را در راه الله برداری، ناراحت نخواهم شد و آن را میدهم؛ مَلَک گفت: مال خود را نگهدار، الله، شما را امتحان کرد و اینک، از تو خشنود است و از دو دوستت ناراضی و بر آنها خشمناک است.
روایت متفق علیه
---------------------------------
عَنْ أبی هُریْرَةَ رضی الله عنه أَنَّهُ سمِع النَّبِیَّ صلى الله علیه وسلم یَقُولُ: «إِنَّ ثَلاَثَةً مِنْ بَنِی إِسْرائیلَ: أَبْرَصَ، وأَقْرَعَ، وأَعْمَى، أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَبْتَلیَهُمْ فَبَعث إِلَیْهِمْ مَلَکاً، فأَتَى الأَبْرَصَ فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ: لَوْنٌ حسنٌ، وَجِلْدٌ حَسَنٌ، ویُذْهَبُ عنِّی الَّذی قَدْ قَذَرنِی النَّاسُ، فَمَسَحهُ فذَهَب عنهُ قذرهُ وَأُعْطِیَ لَوْناً حَسناً. قَالَ: فَأَیُّ الْـمالِ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قال: الإِبلُ أَوْ قَالَ الْبَقَرُ شَک الرَّاوِی فأُعْطِیَ نَاقَةً عُشرَاءَ، فَقَالَ: بارَک اللَّهُ لَکَ فِیها.
فأَتَى الأَقْرعَ فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحب إِلَیْکَ؟ قال: شَعْرٌ حسنٌ، ویذْهبُ عنِّی هَذَا الَّذی قَذِرَنی النَّاسُ، فَمسحهُ عنْهُ. أُعْطِیَ شَعراً حسناً. قال فَأَیُّ الْمَالِ. أَحبُّ إِلَیْکَ؟ قال: الْبَقرُ، فأُعِطیَ بقرةً حامِلاً، وقَالَ: بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِیهَا.
فَأَتَى الأَعْمَى فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قال: أَنْ یرُدَّ اللَّهُ إِلَیَّ بَصَری فَأُبْصِرَ النَّاسَ فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیْهِ بصَرَهُ. قال: فَأَیُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلیْکَ؟ قال: الْغنمُ فَأُعْطِیَ شَاةً والِداً فَأَنْتجَ هذَانِ وَولَّدَ هَذا، فکَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنَ الإِبِلِ، ولَهَذَا وَادٍ مِنَ الْبَقَرِ، وَلَهَذَا وَادٍ مِنَ الْغَنَم.
ثُمَّ إِنَّهُ أتَى الأْبرص فی صورَتِهِ وَهَیْئتِهِ، فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْکینٌ قدِ انقَطعتْ بِیَ الْحِبَالُ فی سَفَرِی، فَلا بَلاغَ لِیَ الْیَوْمَ إِلاَّ باللَّهِ ثُمَّ بِکَ، أَسْأَلُکَ بِالَّذی أَعْطَاکَ اللَّوْنَ الْحَسَنَ، والْجِلْدَ الْحَسَنَ، والْمَالَ، بَعیِراً أَتبلَّغُ بِهِ فی سفَرِی، فقالَ: الحقُوقُ کَثِیرةٌ. فقال: کَأَنِّی أَعْرفُکُ أَلَمْ تَکُنْ أَبْرصَ یَقْذُرُکَ النَّاسُ، فَقیراً، فَأَعْطَاکَ اللَّهُ، فقالَ: إِنَّما وَرثْتُ هَذا المالَ کَابراً عَنْ کابِرٍ، فقالَ: إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَصَیَّرکَ اللَّهُ إِلى مَا کُنْتَ.
وأَتَى الأَقْرَع فی صورتهِ وهیئَتِهِ، فَقَالَ لَهُ مِـثْلَ ما قَالَ لـهذَا، وَرَدَّ عَلَیْه مِثْلَ مَاردَّ هَذا، فَقَالَ: إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَصَیّرَکَ اللهُ إِلىَ مَاکُنْتَ.
وأَتَى الأَعْمَى فی صُورتِهِ وهَیْئَتِهِ، فقالَ: رَجُلٌ مِسْکینٌ وابْنُ سَبِیلٍ انْقَطَعَتْ بِیَ الْحِبَالُ فی سَفَرِی، فَلا بَلاغَ لِیَ الیَوْمَ إِلاَّ بِاللَّهِ ثُمَّ بِکَ، أَسْأَلُکَ بالَّذی رَدَّ عَلَیْکَ بصرَکَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا فی سَفَرِی؟ فقالَ: قَدْ کُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیَّ بَصری، فَخُذْ مَا شِئْتَ وَدعْ مَا شِئْتَ فَوَاللَّهِ ما أَجْهَدُکَ الْیَوْمَ بِشْیءٍ أَخَذْتَهُ للَّهِ ﻷ. فقالَ: أَمْسِکْ مالَکَ فَإِنَّمَا ابْتُلِیتُمْ فَقَدْ رضیَ اللَّهُ عنک، وَسَخَطَ عَلَى صَاحِبَیْک.
از ابوعبدالرحمن عبدالله بن عمر بن خطاب روایت شده است که گفت، از پیامبر صلی الله علیه وسلم شنیدم که میفرمود: «سه نفر از امتهای گذشته، به همراه یکدیگر (در سفری)، میرفتند، تا اینکه شبانگاه، به غاری پناه بردند که شب را به روز آورند، چون داخل غار شدند، سنگی از کوه فرو غلتید و ورودی غار را بر آنها مسدود کرد، (و آنها) به همدیگر گفتند: از این سنگ نجات پیدا نمیکنیم، مگر این که الله را به کارهای شایسته و خالصانهی خود بخوانیم (و به وسیله آن کارها توسل کنیم)»».
«(سپس) یکی از آنها گفت: پروردگارا! (میدانی که من)، پدر و مادر پیری داشتم که هرگز پیش از (سهم شام) آنان، برای خود و برای زن و فرزند (و خدمتکاران) شیر نمیدوشیدم؛ روزی برای آوردن هیزم، به صحرا رفته بودم و از آنها دور ماندم و وقتی پیش آنها بازگشتم که خوابیده بودند؛ شبانه، شیر را برای آنها دوشیدم، اما آنان هنوز خوابیده بودند و نپسندیدم که ایشان را بیدار کنم و یا خود و زن و فرزند (و خدمتکاران)م پیش از آنها شیر بنوشیم، ناچار، در حالی که ظرف شیر در دستم بود و کودکانم در برابرم از گرسنگی مینالیدند، منتظر ماندم ـ که آنان بیدار شوند (و قبل از ما شیر بخورند) ـ تا آنکه سپیده دمید و آنان بیدار شدند و شیرشان را نوشیدند؛ خداوندا! اگر من، این عمل را خالصانه و فقط برای رضایت تو انجام دادهام، ما را از این وضعیت نجات بخش و گشایشی مرحمت فرما».
«پس (از این حرف) سنگ از جای خود تکان خورد؛ اما خروج از غار ممکن نبود؛ دیگری گفت: بارخدایا! (میدانی که من) دخترعمویی داشتم که عزیزترین کس نزد من بود ـ [و در روایتی دیگر آمده است که گفت: «او را برابر شدیدترین عشق مردان به زنان، دوست داشتم»] ـ او را خواستم و کام خود را از او طلبیدم، (ولی او) امتناع کرد، تا این که قحط سالی پیش آمد و زندگی بر او تنگ شد، پیش من آمد، یکصد و بیست دینار به او دادم مشروط بر این که او با من خلوت کند، چنین کرد و چون بر کامجویی از او قدرت یافتم ـ [و در روایتی دیگر آمده است که: «چون در میان دو پای او قرار گرفتم»] ـ به من گفت: از الله بترس و مُهرِ مرا جز از راه مشروع نشکن، فوراً از او (و پولی که به او بخشیده بودم) صرفنظر کردم، در حالی که او، نزد من، محبوبترین خلق بود؛ پروردگارا! اگر من، این عمل را خالصانه و فقط برای رضایت تو انجام دادهام، ما را از این وضعیت نجات بخش و گشایشی مرحمت فرمام».
«پس (از این حرف) سنگ جنبید و گشایش (دهانهی غار) بیشتر شد، ولی هنوز نمیتوانستند از غار خارج شوند؛ سومی گفت: خداوندا! عدهای کارگر استخدام کرده بودم و مزد آنها را دادم، جز یک نفرشان که مزدش را جای گذاشت و رفت، من، مزد او را به جریان معامله انداختم تا این که مال زیادی شد؛ پس از مدتی، نزد من آمد و گفت: ای بندهی الله! مزد مرا بپرداز، به او گفتم: آنچه از شتر و گاو و گوسفند و برده میبینی، همه از مزد تو به دست آمده است (و حق حلال توست)، آن مرد گفت: ای بندهی الله! مسخرهام نکن! گفتم: خیر، تو را مسخره نمیکنم، و او تمام مال را تحویل گرفت و آن را حرکت داد و راند و چیزی باقی نگذاشت؛ خدایا! اگر من، این عمل را خالصانه و برای رضایت تو انجام دادهام، ما را از این وضعیت نجات بخش و گشایشی مرحمت فرما. ناگهان، سنگ از جای خود بجنبید و همه از غار بیرون آمدند و راه خود را ادامه دادند»
نکته:توسل به وسیله اعمال و کارهای شایسته،از انواع توسل مشروع و جائز در نزد اهل سنت و جماعت می باشد.
------------------------------------------
عن أبی عَبْد الرَّحْمَن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ الْخطَّابِ، ب قال: سَمِعْتُ رسول الله ص یَقُولُ: «انْطَلَقَ ثَلاَثَةُ نفر مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ حَتَّى آوَاهُمُ الْمبِیتُ إِلَى غَارٍ فَدَخَلُوهُ، فانْحَدَرَتْ صَخْرةٌ مِنَ الْجبلِ فَسَدَّتْ عَلَیْهِمْ الْغَارَ، فَقَالُوا: إِنَّهُ لا یُنْجِیکُمْ مِنْ الصَّخْرَةِ إِلاَّ أَنْ تَدْعُوا الله تعالى بصالح أَعْمَالکُمْ»».
قال رجلٌ مِنهُمْ: «اللَّهُمَّ کَانَ لِی أَبَوانِ شَیْخَانِ کَبِیرانِ، وکُنْتُ لاَ أَغبِقُ قبْلهَما أَهْلاً وَلا مالاً فنأَى بی طَلَبُ الشَّجرِ یَوْماً فَلمْ أُرِحْ عَلَیْهمَا حَتَّى نَامَا فَحَلبْت لَهُمَا غبُوقَهمَا فَوَجَدْتُهُمَا نَائِمیْنِ، فَکَرِهْت أَنْ أُوقظَهمَا وَأَنْ أَغْبِقَ قَبْلَهُمَا أَهْلاً أَوْ مَالاً، فَلَبِثْتُ وَالْقَدَحُ عَلَى یَدِى أَنْتَظِرُ اسْتِیقَاظَهُما حَتَّى بَرَقَ الْفَجْرُ وَالصِّبْیَةُ یَتَضاغَوْنَ عِنْدَ قَدَمى فَاسْتَیْقظَا فَشَربَا غَبُوقَهُمَا. اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ فَفَرِّجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَة، فانْفَرَجَتْ شَیْئاً لا یَسْتَطیعُونَ الْخُرُوجَ مِنْهُ».
قال الآخر: «اللَّهُمَّ إِنَّهُ کَانتْ لِیَ ابْنَةُ عمٍّ کانتْ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیَّ» وفی روایة: «کُنْتُ أُحِبُّهَا کَأَشد مَا یُحبُّ الرِّجَالُ النِّسَاءِ، فَأَرَدْتُهَا عَلَى نَفْسهَا فَامْتَنَعَتْ مِنِّی حَتَّى أَلَمَّتْ بِهَا سَنَةٌ مِنَ السِّنِینَ فَجَاءَتْنِی فَأَعْطَیْتُهِا عِشْرینَ وَمِائَةَ دِینَارٍ عَلَى أَنْ تُخَلِّىَ بَیْنِی وَبَیْنَ نَفْسِهَا ففَعَلَت، حَتَّى إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهَا» وفی روایة: «فَلَمَّا قَعَدْتُ بَیْنَ رِجْلیْهَا، قَالتْ: اتَّقِ الله ولا تَفُضَّ الْخاتَمَ إِلاَّ بِحَقِّهِ، فانْصَرَفْتُ عَنْهَا وَهِىَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلیَّ وَترکْتُ الذَّهَبَ الَّذی أَعْطَیتُهَا، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعْلتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ فافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ، فانفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ غَیْرَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَطِیعُونَ الْخُرُوجَ مِنْهَا».
وقَالَ الثَّالِثُ: «اللَّهُمَّ إِنِّی اسْتَأْجَرْتُ أُجرَاءَ وَأَعْطَیْتُهمْ أَجْرَهُمْ غَیْرَ رَجُلٍ وَاحِدٍ تَرَکَ الَّذی لَّه وذهب فثمَّرت أجره حتى کثرت منه الأموال فجائنی بعد حین فقال یا عبد الله أَدِّ إِلَیَّ أَجْرِی، فَقُلْتُ: کُلُّ مَا تَرَى منْ أَجْرِکَ: مِنَ الإِبِلِ وَالْبَقَرِ وَالْغَنَم وَالرَّقِیق فقال: یا عَبْدَ اللَّهِ لا تَسْتهْزئ بی، فَقُلْتُ: لاَ أَسْتَهْزئ بک، فَأَخَذَهُ کُلَّهُ فاسْتاقَهُ فَلَمْ یَتْرُکْ مِنْه شَیْئاً، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتغَاءَ وَجْهِکَ فافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ فخرَجُوا یَمْشُون.
متفق علیه است؛ [ صحیح بخاری(۳۴۶۵)،صحیح مسلم(۲۷۴۳)].
عنْ أبی سعِیدٍ سَعْد بْنِ مالک بْنِ سِنانٍ الْخُدْرِیِّ رضی الله عنه أَن نَبِیَّ الله صلى الله علیه وسلم قَال: «کان فِیمنْ کَانَ قَبْلکُمْ رَجُلٌ قتل تِسْعةً وتِسْعین نفْساً، فسأَل عن أَعلَم أَهْلِ الأَرْضِ فدُلَّ على راهِبٍ، فَأَتَاهُ فقال: إِنَّهُ قَتَل تِسعةً وتسعِینَ نَفْساً، فَهلْ لَهُ مِنْ توْبَةٍ؟ فقال: لا فقتلَهُ فکمَّلَ بِهِ مِائةً ثمَّ سألَ عن أعلم أهلِ الأرضِ، فدُلَّ على رجلٍ عالمٍ فقال: إنهَ قَتل مائةَ نفسٍ فهلْ لَهُ مِنْ تَوْبةٍ؟ فقالَ: نَعَمْ ومنْ یحُولُ بیْنَهُ وبیْنَ التوْبة؟ انْطَلِقْ إِلَى أَرْضِ کذا وکذا، فإِنَّ بها أُنَاساً یعْبُدُونَ الله تعالى فاعْبُدِ الله مَعْهُمْ، ولا تَرْجعْ إِلى أَرْضِکَ فإِنَّهَا أَرْضُ سُوءٍ، فانطَلَق حتَّى إِذا نَصَف الطَّریقُ أَتَاهُ الْـموْتُ فاختَصمتْ فیهِ مَلائکَةُ الرَّحْمَةِ وملاکةُ الْعَذابِ. فقالتْ ملائکةُ الرَّحْمَةَ: جاءَ تائِباً مُقْبلا بِقلْبِهِ إِلى اللَّهِ تعالى، وقالَتْ ملائکَةُ الْعذابِ: إِنَّهُ لمْ یَعْمَلْ خیْراً قطُّ، فأَتَاهُمْ مَلکٌ فی صُورَةِ آدمی فجعلوهُ بیْنهُمْ أَی حکماً فقال قیسوا ما بَیْن الأَرْضَین فإِلَى أَیَّتهما کَان أَدْنى فهْو لَهُ، فقاسُوا فوَجَدُوه أَدْنى إِلَى الأَرْضِ التی أَرَادَ فَقبَضْتهُ مَلائکَةُ الرَّحمةِ.
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند:مردی گفت: حتماً صدقهای میدهم و صدقهاش را با خود برد و (نادانسته) صدقهاش را به دزدی داد، مردم گفتند: به دزدی احسان شد! آن مرد گفت: خدایا! سپاس و ستایش سزاوار توست، صدقه به دزدی دادم!حتماً صدقهای دیگر میدهم و آن را برد و به زنی زناکار داد، مردم گفتند: دیشب به زنی فاحشه احسان شد! گفت: خدایا! سپاس و ستایش سزاوار توست، صدقه به زنی زناکار دادم! حتماً صدقهای دیگر میدهم و آن را با خود برد و به شخص ثروتمندی داد، مردم گفتند: دیشب به شخص بینیازی احسان شد! گفت: خدایا! سپاس و ستایش سزاوار توست، صدقه را به دزد و زناکار و ثروتمند دادم! بعد (در خواب) کسی نزد او آمد و گفت: (نگران نباش که صدقهات قبول شده و جای دارد)، اما صدقهی تو به دزد، شاید که او را از دزدی و صدقهی تو به زن زناکار، شاید که او را از زنا بازدارد و شخص ثروتمند نیز شاید از صدقهی تو عبرت بگیرد و از آنچه که الله به او داده است، انفاق کند.
روایت بخاری و مسلم