| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۹۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق اسلامی» ثبت شده است

تابعی بزرگوار، مُوَرِّق بن مُشمرِج عجلی، در شرح حال خود گفته است:

 

"أمر أنا في طلبه منذ عشرين سنة هم أقدر عليه ولست بتارك طلبه أبدا."


«بیست سال است که من در جستجوی چیزی هستم و هنوز به آن دست نیافته‌ام، ولی هرگز از جستجوی آن باز نخواهم ایستاد».

 

گفتند: «ای ابوالمعتمر! در جستجوی چه چیزی هستی؟»

 

گفت:

 

"الصمت عما لا يعنيني."


«سکوت در برابر آنچه به من ربطی ندارد».

 

صفة الصفوة: ج ۲، ص ۱۴۸.

  • حسین عمرزاده

روایت شده است که شخصی به حسن بصری رحمه الله گفت:

 

 فلانی غیبت تو را کرده است.

 


پس (حسن بصری رحمه الله) سبدی خرما برای او فرستاد و گفت:

 

بَلَغَنِي أَنَّكَ أَهْدَيْتَ لِي حَسَنَاتِكَ فَأَرَدْتُ أَنْ أُكَافِئَكَ عَلَيْهَا، فَاعْذُرْنِي فَإِنِّي لَا أَقْدِرُ أَنْ أُكَافِئَكَ بِهَا عَلَى التَّمَامِ.

به من خبر رسیده که تو خوبی‌هایت را به من بخشیده‌ای؛ خواستم در برابر این هدیه پاسخی داده باشم. مرا ببخش که توانایی ندارم همه‌ی آنچه به من دادی را جبران کنم.

 

 

تنبیه الغافلین، أبو الليث السمرقندي، ص ۱۶۴.

  • حسین عمرزاده

«ابن عبدالرحمان بن ابی حاتم رازی» در مورد بعضی از مدارس دمشق می‌گوید:

 

وقتی وارد دمشق شدم، به میان اهل حدیث رفتم. از کنار حلقهٔ درس قاسم جُوعی گذشتم؛ دیدم جمعی گرد او نشسته‌اند و او برایشان سخن می‌گوید. منظره برایم جالب بود. جلو رفتم و شنیدم که گفت:

 

از روزگار خود پنج چیز را غنیمت بدانید:


۱- اگر در جایی حاضر شدید، شناخته نشوید؛
۲- اگر غایب شدید، کسی جویای شما نشود؛
۳- اگر در جمعی حضور یافتید، با شما مشورت نکنند؛
۴- اگر سخنی گفتید، سخنتان پذیرفته نشود؛
۵ و اگر کاری انجام دادید، به شما مزدی داده نشود.

 

و باز شما را به پنج چیز دیگر سفارش می‌کنم:


۱- اگر بر شما ستم کردند، شما ستم روا مدارید؛
۲- اگر ستایشتان کردند، دلخوش نشوید؛
۳- اگر پشیمان شدید، اندوهگین نشوید؛
۴- اگر بر شما دروغ بستند، خشمگین نشوید؛
۵- و اگر به شما خیانت کردند، شما خیانت نکنید.

 

این بود آنچه به‌عنوان بهره‌ام از دمشق برگرفتم.

 

صفة الصفوة: ج ۲، ص ۳۸۹.

  • حسین عمرزاده

میمون بن مهران تابعی در توصیف یاران رسول الله صلی الله علیه وسلم و مقایسۀ آنان با نسل زمان خویش می‌گوید:

 

 


"أدركت من لم يتكلم إلا بحق أو يسكت، وقد أدركت من لم يكن يتكلم بعد صلاة الفجر حتى تطلع الشمس إلا بما يصعد، وقد أدركت من لم يملأ عينيه من السماء فرقاً من ربه عز وجل، ولو أن بعض من أدركت نشر حتى يعاينكم ما عرف منكم شيئاً إلا قبلتكم."

 

به محضر کسانی رسیده‌ام که یا سکوت را برمی‌گزیدند، یا به جز حق کلمه‌ای بر زبان جاری نمی‌کردند، و به خدمت مردانی رسیده‌ام که بعد از ادای نماز صبح تا طلوع خورشید به جز ذکر الله چیزی نمی‌گفتند، و مردانی را یافته‌ام که از ترس پروردگار، به آسمان نگاه نمی‌کردند، و اگر برخی از آنان زنده شوند و اعمال شما را مشاهده کنند، به جز قبله هیچ چیزی از شما قبول نمی‌کنند.

 


صفة الصفوة: ج ۲، ص ۳۶۱.

  • حسین عمرزاده

علی بن الحسین، امام زین‌العابدین‌ (رحمه‌الله)، هرگاه فقیر و تنگدستی نزد او می‌آمد، با روی خوش از او استقبال می‌کرد و می‌فرمود:

 


"مرحباً بمن يحمل زادي إلى الآخرة."

«خوش آمده است آن‌که توشه‌ی مرا به سوی آخرت می‌برد.»

 


صفة الصفوة، ج ۱، ص ۳۵۵.

  • حسین عمرزاده

مقیم لندن بود.تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد.
می گفت: چند دقیقه با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم: آقا ! این را زیادی دادی.
گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن، راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا، از شما ممنونم.
پرسیدم: بابت چی؟
گفت: می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم، اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشین شدید، خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم. فردا خدمت می رسم.
تعریف می کرد: تمام وجودم دگرگون شد، حالی شبیه به غش به من دست داد! من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم.

  • حسین عمرزاده

ابوبکر رَضِيَ اللهُ عَنهُ هرگاه می‌دید یا می‌شنید که دیگران از او تعریف می‌کنند، چنین دعایی بر زبان می‌آورد:


 

«اللَّهُمَّ أَنْتَ أَعْلَمُ بِي مِنْ نَفْسِي، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي خَيْرًا مِمَّا يَظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لِي مَا لا يَعْلَمُونَ، وَلا تُؤَاخِذْنِي بِمَا يَقُولُون.»

یعنی: «بارخدایا! تو نسبت به من از خودم آگاه‌تری، و من نیز نسبت به خود از این‌ها بیشتر خبر دارم؛ خداوندا! مرا بهتر از گمان نیکشان نسبت به من قرار بده، و گناهانم را که آنان از آن بی‌خبرند، بیامرز، و مرا به آنچه ایشان درباره‌ام می‌گویند (و مرا نیک می‌پندارند) بازخواست نفرما.»

 

 

أسد الغابة، ج ۳، ص ۳۲۴.

  • حسین عمرزاده

ابو‌الدرداء رضي‌الله‌عنه می‌گفت:


خیر و خوبی واقعی این نیست که ثروت و فرزندانت زیاد باشند؛
بلکه خوبی در این است که کارهای نیکت بیشتر شود، بردباری و بزرگواری‌ات افزون گردد،
و در بندگی خدا از دیگران پیشی بگیری.


اگر کار نیکی کردی، خدا را شکر کنی؛
و اگر لغزشی داشتی، از او آمرزش بخواهی و استغفار کنی.
 


تاریخ دمشق، لابن‌عساکر، ج ۷، ص ۱۵۸-۱۵۹.

  • حسین عمرزاده

بشر بن حارث رحمه الله :

 

"لا يجد حلاوة الآخرة رجل يحب أن يعرفه الناس."

«کسی که دوست دارد مردم او را بشناسند، شیرینی آخرت را نخواهد چشید.»


 

حلیة الأولیاء، ج ٨، ص ۳۴۳.

 

 

پ.ن: باید مراقب انگیزه‌های درونی خود باشیم و تلاش کنیم هر عمل خیر و عبادتی را صرفاً برای خداوند انجام دهیم، نه برای شهرت یا احترام اجتماعی.

  • حسین عمرزاده

پیرمردی با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی می کرد. دستان پیرمرد می لرزید، چشمانش تار شده بود و گام هایش مردد و لرزان بود.

اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع می شدند، اما دستان لرزان پیرمرد و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. 

نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالباً شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت. پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند.

پسر گفت: باید فکری برای پدر کرد. به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.

پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند. در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را می خورد، در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت می بردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا می دادند.

گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند همچنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است. 

اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او می دادند.

اما کودک چهارساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود. با مهربانی از او پرسید: پسرم، داری چی می سازی؟

 پسرک هم با ملایمت جواب داد: یک کاسه چوبی کوچک، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم و بعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.

این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد.

قدرت درک کودکان فوق العاده است. چشمان آنها پیوسته در حال مشاهده، گوشهایشان در حال شنیدن. ذهنشان در حال پردازش پیام های دریافت شده است. اگر ببینند که ما صبورانه فضای شادی را برای خانواده تدارک می بینیم، این نگرش را الگوی زندگیشان قرار می دهند.

  • حسین عمرزاده

مردی در کارخانه توزیع گوشت کار می‌کرد. یک روز که به تنهایی برای سرکشی به سردخانه رفته بود، درِ سردخانه بسته شد و او در داخل سردخانه گیر افتاد!


آخر وقت کاری بود. با اینکه او شروع به داد و فریاد کرد تا بلکه کسی صدایش را بشنود و نجاتش دهد، ولی هیچ‌کس متوجه گرفتار شدنش در سردخانه نشد.


بعد از ۵ ساعت، مرد در حال مرگ بود که نگهبان کارخانه درِ سردخانه را باز کرد و مرد را نجات داد. او از نگهبان پرسید که چطور شد به سردخانه سر زدید.


نگهبان جواب داد:


«من ۳۵ سال است در این کارخانه کار می‌کنم و هر روز هزاران کارگر به کارخانه می‌آیند و می‌روند. ولی تو یکی از معدود کارگرهایی هستی که هنگام ورود با من سلام و احوال‌پرسی می‌کنی و هنگام خروج از من خداحافظی می‌کنی و بعد خارج می‌شوی.


خیلی از کارگرها با من طوری رفتار می‌کنند که انگار اصلاً وجود ندارم. امروز هم مانند روزهای قبل به من سلام کردی، ولی خداحافظی کردنت را نشنیدم. برای همین تصمیم گرفتم برای یافتن تو به کارخانه سری بزنم.


من منتظر احوال‌پرسی هر روزه تو هستم، به خاطر اینکه از نظر تو من هم کسی هستم و وجود دارم.»

  • حسین عمرزاده

دو برادر با هم در مزرعه‌ی خانوادگی کار می‌کردند. یکی از آن‌ها ازدواج کرده بود و خانواده‌ی بزرگی داشت و دیگری مجرد بود.
شب که می‌شد، دو برادر همه‌چیز، از جمله محصول و سود را با هم نصف می‌کردند.
یک روز، برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:
«درست نیست که ما همه‌چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم، ولی او خانواده‌ی بزرگی را اداره می‌کند.»
بنابراین، شب که شد، یک کیسه‌ی پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال، برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت:
«درست نیست که ما همه‌چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته‌ام، ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده‌اش تأمین شود.»
بنابراین، شب که شد، یک کیسه‌ی پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سال‌ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره‌ی گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است، تا آن‌که در یک شب تاریک، دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند.
آن‌ها مدتی به هم خیره شدند و سپس، بی‌آن‌که سخنی بر لب بیاورند، کیسه‌هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.


رابطه‌ها و افرادی وجود دارند که از هر مال و ثروتی ارزشمندترند؛ قدرشان را بدانیم.

  • حسین عمرزاده

روزی شخصی با هیجان نزد استادی آمد و گفت: استاد میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟ استاد پاسخ داد: لحظه ای صبر کن... قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تومی خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی.

مرد پرسید: سه پرسش؟استاد گفت: بله درست است. قبل از اینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری امتحان کنیم. اولین پرسش حقیقت است. کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟مرد جواب داد: "نه، فقط در موردش شنیده ام."استاد گفت: بسیار خوب، پس واقعا نمیدانی که خبر درست است یا نادرست؟!

حالا بگذار پرسش دوم را بگویم،"پرسش خوبی". 

آیا آنچه را که در مورد شاگردم می خواهی به من بگویی خبری خوب است؟مردپاسخ داد: نه، برعکس…استاد گفت: پس می خواهی خبری بد درباره شاگردم  بگویی که حتی در مورد آن مطمئن هم نیستی؟

مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.

استاد ادامه داد: و اما پرسش سوم سودمند بودن است. آن چه را که می خواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است؟ مرد پاسخ داد: نه، واقعا… .

 استاد نتیجه گیری کرد: اگر می خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن را به من می گویی؟؟؟

از ابوهُرَیرَه رَضِیَ اللهُ عَنهُ روایت شده که گفت پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم فرمود:

از نیکوییِ اسلام شخص این است که از امور بیهوده بپرهیزد.


عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ: مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ، تَرْکُهُ مَا لَا یَعْنِیهِ.

رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ، وَقَالَ حَسَنٌ.

  • حسین عمرزاده

وَهَب بن مُنَبِّه رحمه الله:

 

 

"آيَةُ الْمُنَافِقِ أَنَّهُ يَكْرَهُ الذَّمَّ وَيُحِبُّ الْحَمْدَ."

"نشانه‌ی منافق آن است که از نکوهش بدش می‌آید و ستوده شدن را دوست دارد."

 

 

الزهد لأحمد بن حنبل، ص ۳۰۲، ش ۲۱۸۶.

  • حسین عمرزاده

روزی با دوستم از کنار یک دکه‌ی روزنامه‌فروشی رد می‌شدیم؛ دوستم روزنامه‌ای خرید و مؤدبانه از مرد روزنامه‌فروش تشکر کرد. امّا آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد.

- همان‌طور که دور می‌شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش‌رویی بود.

+ دوستم گفت: او همیشه این‌طور است!

- پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می‌گذاری؟!

+ دوستم با تعجب گفت:

چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟! من خودم هستم.

  • حسین عمرزاده

فاروق (رضی الله عنه) نسبت به فرزندانش اعم از دختر و پسر مهر و عطوفت زیادی داشت. نخستین فرزند او پنج سال قبل از بعثت به دنیا آمد و نام او حفصه بود و فاروق (رضی الله عنه) به خاطر ابراز عطوفت با این نخستین فرزند، کنیه خود را (ابو حفص) و خود را پدر حفصه خواند.

 

بعد از اسلام و در زمان خلافت خود، برخلاف عادت اشراف عرب، پسر کوچکش را در آغوش می‌گرفت و چند مرتبه او را می‌بوسید. در اثنای نوشتن ابلاغ فرمانداری برای شخصی، چون آن شخص از رفتار فاروق (رضی الله عنه) تعجب کرد و گفت: «من هرگز فرزندان خود را نبوسیده‌ام»، فاروق (رضی الله عنه) عصبانی شد و دستور داد ابلاغ فرمانداری او را پاره کنند.

 

سپس به حاضرین گفت: «کسی که نسبت به فرزندان خود مهر و عطوفت نداشته باشد چگونه نسبت به فرزندان مردم اهل ترحم خواهد بود؟ و کسی که نسبت به مردم اهل ترحم و محبت نباشد شایسته مقام فرمانداری نیست».


 

سیمای صادق فاروق اعظم، ص۷۵۴-۷۵۵ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

 

 

پی‌نوشت:

 

ممکن است این ماجرا در نگاه نخست ــ به‌ویژه برای کسانی که نسبت به جامعه نوعی خوش‌بینی افراطی دارند ــ صرفاً شعاری یا ساده‌انگارانه به نظر برسد. اما حقیقت آن است که یک ارزش اخلاقی، زمانی شأن و جایگاه واقعی خود را می‌یابد که دریابیم در همین زمانه ما، و چه‌بسا حتی بدتر از روزگار پیش از اسلام، افراد بسیاری وجود دارند که نه تنها از این ارزش‌های انسانی و اخلاقی بی‌بهره‌اند، بلکه آشکارا در برابر آن‌ها موضع مخالفت می‌گیرند.

اگر به پیرامون خود نگاه کنیم، با طیف‌هایی از رفتارها مواجه می‌شویم که احتمالاً شما دوستان نیز شاهدشان بوده‌اید؛ رفتارهایی که برخلاف ادعاهای رایج، هیچ پیوندی با فرهنگ‌های قومی یا سنت‌های بومی ندارند. نمونه روشن آن کسانی‌اند که در آغوش گرفتن کودک به دست پدر را عیبی بزرگ و خدشه‌ای بر «مردانگی» می‌پندارند! یا آنانی که در کوچه و خیابان، عامدانه با فاصله‌ای آشکار از همسران و مادر فرزندان خویش حرکت می‌کنند، تا مبادا دیگران گمان برند که شأن و «اقتدار مردانه»شان آسیب دیده است.

این همان شاخصِ تعیین‌کننده‌ای است که مرز میان بزرگی و حقارت انسان را آشکار می‌سازد و به ما یادآور می‌شود: مردمان بزرگ (همچون سیدنا عمر رضی الله عنه و مطابق با ماجرایی که قبلاً بیان شد)، همواره از زیستی بزرگوارانه بهره‌مند بوده‌اند و از هرگونه رفتار حقیرانه پرهیز داشته‌اند.

در این میان، تذکر یک نکته ضروری است. بر اساس تجربه اندک من، بسیاری از کسانی که امروز خود را مسلمان‌زاده می‌دانند و با تکیه بر همین انتساب می‌کوشند برای اسلام‌ستیزی‌های در حال حاضر خود توجیهی بتراشند، در حقیقت محصول همان خانواده‌هایی‌اند که رفتارهایشان نه تنها با اسلام بیگانه است، بلکه حتی ریشه‌ای در فرهنگ‌های قومی و اجتماعی نیز ندارد. به بیان دیگر، اینان میراث‌دار همان پدران و مادرانی‌اند که با رفتارهای ناروا و حقیر خویش، الگویی نادرست به فرزندانشان انتقال داده‌اند، و ثمره چنین میراثی چیزی جز کژاندیشی و ستیز با حقیقت نخواهد بود.

  • حسین عمرزاده

نماز آرامش‌بخش درون و باعث اعتدال انسان و از حد خارج نشدن او به هنگام تغییرات دنیا و ناگواری‌های آن است:

 


﴿إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (۱۹) إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (۲۰) وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا (۲۱) إِلَّا الْمُصَلِّینَ﴾

 

«بی‌شک انسان بسیار آزمند [و بی‌تاب] آفریده شده (۱۹) اگر صدمه‌ای به او رسد عجز و لابه کند (۲۰) وچون خیری به او رسد بخل ورزد (۲۱) به جز نمازگزاران». [معارج: ۱۹-۲۲]

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest