- ۰ نظر
- ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۴:۰۷
ربیع بن خُثَیم، پس از آنکه نیمی از بدنش بر اثر بیماری از کار افتاده بود، هر بار با تکیه بر دو نفر، آرامآرام به مسجد محل برده میشد.
یاران عبدالله بن مسعود به او میگفتند: «ای ابا یزید! برای تو رخصت و اجازه هست که نمازت را در خانه بخوانی.»
ربیع پاسخ میداد: «بله، همانگونه است که میگویید؛ امّا من شنیدهام که مؤذّن ندا سر میدهد: حَیَّ عَلَى الفَلَاح؛ یعنی: بشتابید به سوی رستگاری.
پس هر کس این ندا را بشنود، باید آن را اجابت کند ـ حتی اگر شده با خزیدن بر زمین یا بر دست و زانو رفتن.»
الزهد لأحمد بن حنبل: ص ۲۷۵، ش ۱۹۹۵.
ربیع بن خُثَیم ـ رَحِمَهُالله ـ در حالیکه اشک بر گونههایش جاری بود، گفته است:
«أَدْرَكْنَا قَوْمًا كُنَّا فِي جُنُوبِهِمْ لُصُوصًا.»
«به محضر مردانی رسیدهایم که ما در برابر آنان دزدانی بیش نیستیم.»
الزهد لأحمد بن حنبل، ص ۲۷۳، ش ۱۹۷۶.
---
پینوشت:
• صحابی (جمع: صحابه، اصحاب): به مسلمانی گفته میشود که در حالیکه ایمان داشته، با پیامبر صلیاللهعلیهوسلم ملاقات کرده و با ایمان نیز از دنیا رفته باشد.
• تابعی (جمع: تابعین): به مسلمانی اطلاق میشود که پیامبر صلیاللهعلیهوسلم را ندیده، اما با تعدادی از صحابه و یاران پیامبر صلیاللهعلیهوسلم ملاقات داشته و با ایمان نیز از دنیا رفته باشد.
ربیع بن خُثَیم نیز از جمله تابعین و از شاگردان صحابی جلیلالقدر، عبدالله بن مسعود ـ رضياللهعنه ـ بوده است.
ربیع بن خُثَیم هنوز به سن بلوغ نرسیده بود که بر اثر نماز تهجد آنقدر خسته میگشت که مادرش دلش به حال وی میسوخت و میگفت: «فرزندم! چرا نمیخوابی و کمی استراحت نمیکنی؟» اما او در جواب میگفت: «ای مادر مهربانم! کسی که به هنگام فرارسیدن تاریکیهای شب، از گناهان خود هراس داشته باشد، سزاوار خواب و استراحت نیست».
به سن بلوغ که رسید، مادرش دید که گریه و بیخوابی او افزونتر شده است، به او گفت: «پسرم! این همه بیتابی و بیخوابی که از تو میبینم، شاید در اثر قتل نفسی باشد که مرتکب شدهای و من خبر ندارم!». گفت: «آری مادر جان! من یکی را کشتهام». مادرش با تعجب گفت: «آن کس که کشتهای کیست تا برویم به او دیه بدهیم یا تقاضای بخشش کنیم؟ به الله سوگند اگر بدانند چقدر گریه و زاری و بیخوابی میکنی، به تو رحم خواهند کرد».
گفت: «مادر عزیز! آنکس که من کشتهام نفس خودم است».
الزهد لأحمد بن حنبل، ص ۲۷۶، ش ۱۹۹۷.
در روزگاری که اسب یکی از ارزشمندترین سرمایهها بود، اسب ربیع بن خُثَیم را دزدیدند. او در مجلسی نشسته بود که خبر را به او رساندند. اهل مجلس گفتند: «چرا بر علیه دزد دعا نمیکنی؟»
ربیع گفت: «نه، بلکه برای او دعای خیر میکنم:
اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ غَنِيًّا فَأَقْبِلْ بِقَلْبِهِ وَإِنْ كَانَ فَقِيرًا فَأَغْنِهِ.
خدایا! اگر توانگر است، دلش را به سوی خود متوجه گردان، و اگر نیازمند است، بینیازش فرما.»
الزهد لأحمد بن حنبل، ص ۲۶۸، ش ۱۹۳۶.
در سرگذشت ربیع بن خثیم آمده است که او در مسجد بود و مردی پشت سر او قرار داشت، چون به نماز برخاستند آن مرد گفت: مقداری جلوتر برو، اما ربیع در جلو خود فرجهای برای رفتن نمیدید تا خواستِ او را اجابت کند، آن مرد خشمگین شد در حالی که ربیع را نمیشناخت، پس سیلی محکمی بر پشت گردن او زد، ربیع که چنین برخوردی از آن مرد دید، نگاهی به او کرد و گفت:
«رحمت الله بر تو باد، و دو مرتبه دعا را تکرار کرد، آن مرد که متوجه شد ربیع است، سر به گریبان خود فرو برد و گریستن آغاز کرد».
منبع: طبقات ابن سعد، ج ۶، ص ۲۲۳.
ربیع بن خُثَیم رحمهالله، از شاگردان برجستهی صحابی بزرگوار، عبدالله بن مسعود رضياللهعنه، و از پارساترین یاران او بود. چنان در ورع و زهد پیش رفته بود که ابن مسعود دربارهاش میگفت:
يَا أَبَا يَزِيْدَ، لَوْ رَآكَ رَسُوْلُ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- لأَحَبَّكَ، وَمَا رَأَيْتُكَ إِلاَّ ذَكَرْتُ المُخْبِتِيْن.
«ای ابا یزید! اگر رسولالله صلیالله علیه وسلم تو را میدید، بیگمان دوستت میداشت. و هر بار که تو را میبینم، به یاد بندگان مخلص خدا میافتم» (۱).
این مرد بزرگ، در مراقبت از جوارح خود در برابر گناه چنان کوشا بود که روایت کردهاند: «هرگاه زنان وارد مسجد میشدند، او تا زمان خروجشان چشم نمیگشود» (۲).
ابراهیم تیمی نیز حکایتی در شأن او نقل میکند:
«یکی از دوستان ربیع به من گفت: بیست سال تمام با او همراه بودم، اما در این مدت حتی یک سخن از او نشنیدم که به عیب گرفته شود» (۳).
این چگونه تربیتی است که انسانی را چنین وارسته و استوار میسازد؛ تا آنجا که زبان خویش را در طول بیست سال مهار کند و حتی یک کلمهی ناپسند بر زبان نیاورد؟! با این حال، ربیع هرگز خود را مبرا از لغزش نمیدانست. او میگفت:
«گناه حقیقی، همان گناهانی است که از چشم مردم پنهان میماند، اما خشم خداوند را برمیانگیزد» (۴).
از او پرسیدند: «ای ابا یزید! چرا هیچگاه کسی را سرزنش نمیکنی؟»
ربیع پاسخ داد: «زیرا هنوز از خود خشنود نشدهام که بتوانم از دیگران بدگویی کنم. مردم به خاطر گناهان دیگران از خدا میترسند، اما از گناهان خویش بیم ندارند» (۵).
---
منابع
۱. سیر أعلام النبلاء، ج۴، ص۲۵۸.
۲. طبقات ابن سعد، ج۶، ص۱۸۳–۱۸۴.
۳. همان، ج۶، ص۱۸۵.
۴. همان، ج۶، ص۱۸۶.
۵. همان، ج۶، ص۱۸۶.
ثابت بنانی که یکی از تابعین است، از یکی از پارسایان نقل میکند که گفته است:
من میدانم چه هنگامی پروردگارم دعای مرا استجابت میکند، همه از گفتۀ او تعجب کردند و گفتند: از کجا چنین میدانی؟
گفت: «آنگاه که دلم بلرزد و پوست بدنم درهم شود و اشک از چشمم جاری شود و دعا به من الهام گردد، آن وقت است که میدانم دعایم مستجاب شده است».
صفة الصفوة: ج ۲، ص ۱۵۴.
امام حسن بصری روایت کرده است که امیرالمؤمنین عمر بن خطاب در دل شب از برادران خود یاد میکرد و میگفت:
«چقدر طولانیست این شب! و چون نماز صبح را ادا مینمود با شتاب به سوی ایشان میرفت و آنان را به آغوش میکشید.»
الإخوان لابن أبي الدنيا، ص ۱۳۴.
امام ابو سلیمان دارانی رحمه الله:
«برای رقت قلب با پارسایان همنشین شو، و برای منور کردن قلب بر حزن و اندوه دوام کن و با دوام بر تفکر در جستجوی حزن باش، و راههای تفکر را در خلوت و عزلتنشینی به دست بیاور، و با مخالفت با هوی و هوس از شیطان حذر کن، و با صدق و اخلاص در عمل، خود را برای ملاقات با ذات حق آراسته کن و برای برخورداری از عفو و گذشت الله، وقار و متانت خود را حفظ کن و الله را بر اعمال و رفتار خود شاهد و ناظر بدان و زیادی روزی را به شکرانه طلب کن و از نعمات و امکاناتی که از آن برخوردار هستی، نهایت استفاده را ببر، زیرا هر نعمتی پایانپذیر است».
صفة الصفوة: ج ۲، ص ۳۸۵.
عمر بن عبدالعزیز رحمه الله:
" مَا أَعْطَيْتُ أَحَدًا مَالًا إِلَّا وَأَنَا أَسْتَقِلُّهُ وَإِنِّي أَسْتَحْي مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِنْ سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لِأَخٍ مِنْ إِخْوَانِي وَأَبْخَلُ عَنْهُ بِالدُّنْيَا وَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ قِيلَ لِي: لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا بِيَدِكَ كُنْتَ أَبْخَل ".
«به هیچکس بخششی ندادهام مگر این که آن را کم دانستهام، و من از الله متعال شرم میکنم که برای برادرم چیزی از او بخواهم، ولی خودم از بخشیدن همان چیز به او بخل ورزم، و در روز قیامت به من گفته شود؛ اگر تمام دنیا نیز در کف تو بود، بخل میکردی».
الإخوان لابن أبي الدنيا، ص ۲۰۳.
امام شافعی شب را به سه بخش تقسیم کرده بود:
یکسوم آغازین شب را به نوشتن میپرداخت،
یکسوم میانی را به نماز اختصاص میداد،
و یکسوم پایانی را به خواب.
صفة الصفوة: ج ١، ص ۴۳۷.
امام و پیشوای تابعی، ابراهیم تَیمی نفس را با استفاده از روش «تمثیل» که جدا از سایر روشها است، به محاسبه میکشاند. او یک بار فرض را بر این مینهاد که از بهشت و نعمتهای آن برخوردار است و بار دیگر تصور میکرد که به آتش جهنم و عذاب سخت آن دچار شده است، لذا میگوید: ابتدا تصور کردم که در بهشتم و از میوهها و سرچشمههای گوارای آن میخورم و مینوشم و با حورعین آن سرگرم بزمم، سپس خود را چنان تصور میکنم که در دوزخم و از زَقّوم میخورم و از خونابه مینوشم، و دست و پایم با غل و زنجیر بسته شده است. به نفس میگویم: ای نفس! از من چه میخواهی؟ در جواب میگوید: میخواهم به دنیا بازگردم و عمل نیکو انجام دهم. میگویم حالا در جایی هستی که آرزوی آن میکردی. پس عمل نیکو انجام بده»۱
این نوع محاسبه، آن تابعی بزرگوار را واداشت تا بر عبادت خود بیفزاید و چون به سجده میرفت، آنقدر صمیمانه آن را طولانی میکرد که گنجشکها به گمان این که تنۀ خشکیده درخت است برآن مینشستند و بر او نوک میزدند.۲
وی با این همه عبادت، دائماً در هراس بود و نفس خود را محاسبه میکرد که مبادا گفتارش مطابق رفتارش نباشد؛ تا جائی که میگفت:
"مَا عَرَضْتُ قَوْلِي عَلَى عَمَلِي إِلاَّ خِفْتُ أَنْ أَكُوْنَ مُكَذِّباً." ٣
«هرگاه گفتههایم را با اعمالم مطابقت میدهم میترسم رفتارم، گفتارم را تکذیب کند».
منابع:
۱-صفة الصفوة: ۲/۵۲.
۲-همان: ۲/۵١.
۳-سیر أعلام النبلاء: ۵/۶۱.
کنانة بن جبله سلمی در شرح حال تابعی بزرگوار بَکر بن عبدالله مُزَني نقل میکند:
«بکر بن عبدالله گفت:
هروقت یکی را بزرگوارتر از خودت دیدی، چنان فرض کن که او از ناحیۀ ایمان و عمل صالح از تو بهتر بوده و بدین خاطر است که بر تو سبقت گرفته است.
و هرگاه یکی را کوچکتر از خودت دیدی، چنان تصور کن که تو به وسیلۀ گناه و معاصی از وی سبقت گرفتهای و او بهتر از تو است.
و هرگاه برادرانت تو را گرامی میداشتند، فرض کن که این اکرام و احترام فضل الله است.
و اگر از ایشان قصوری نسبت به خودت دیدی، فرض کن که این جزای گناهیست که خودت مرتکب آن شدهای».
صفة الصفوة: ج ۲، ص ۱۴۶.
امام ذهبی رحمه الله:
"إذا رأيت المتكلم يقول: دعنا من الكتاب والسنة وهات ما دل عليه العقل، فاعلم أنه أبو جهل."
اگر دیدی کسی می گوید: قرآن و سنت را رها کن و دلیلی بیاور که عقل آن را قبول کند، بدان که او همچون ابوجهل است.
تاریخ الإسلام، ج ۳، ص ۱۹۵.
یحیی بن معاذ جمعی از پیروان خود را چنین مورد خطاب قرار میدهد:
«یکی از مصادیق سعادت و خوشبختی انسان این است که دشمن دانا داشته باشد؛ ولی دشمن من نادان و جاهل است». پرسیدند: دشمن شما کیست؟ گفت: «نفس که حاضر است بهشت و تمام نعمتهای آن را به یک لحظه شهوت بفروشد».
"... يقول: من سعادة المرء أن يكون خصمه فهماً وخصمي لا فهم له. قيل له: ومن خصمك؟ قال: نفسي تبيع الجنة بما فيها من النعيم المقيم بشهوة ساعة."
صفة الصفوة: ج ۲، ص ۲۹۴.
قتاده از تابعی بزرگوار امام مُطَرِّف بن شخیر نقل میکند که گفته است:
"إِنَّ هَذَا المَوْتَ قَدْ أَفْسَدَ عَلَى أَهْلِ النَّعِيْمِ نَعِيْمَهُم، فَاطْلُبُوا نَعِيْماً لاَ مَوْتَ فِيْهِ."
«مرگ لذات اهل نعمت را تباه کرده است، بیائید نعمتی را بطلبید که فنا ندارد».
سير أعلام النبلاء، ج ۴، ص ۱۹۰-۱۹۱.