- ۰ نظر
- ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۴:۰۷
نقل است که ربیع بن خُثَیم رحمه الله در پایان حیاتش فلج شده بود. برای حضور در نماز جماعت او را حمل میکردند، به او گفتند: «تو شرعاً رخصت داری که به نماز جماعت نروی، پاسخ داد:
«میدانم ولی ندای رستگار «حَىّ عَلَى الْفَلاَحِ» را میشنوم پس چطور نروم؟!».
الزهد: ۳۳۹
ربیع بن خُثَیم رَحِمَهُ الله در حالی که اشک بر گونه هایش جاری بوده گفته است:
«به محضر مردانی رسیده ایم که ما در برابر آنان دزدانی بیش نیستیم».
الزهد: ۳۳۷
پی نوشت:
صحابی(و به صورت جمع:صحابه و اصحاب):به مسلمانی گفته می شود که در حالیکه ایمان داشته است با پیامبر صلی الله علیه وسلم ملاقات کرده و با ایمان هم از دنیا رفته باشد.
تابِعی(جمع:تابعین):به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر صلی الله علیه وسلم را ندیده است اما با تعدادی از صحابه و یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم ملاقات داشته است و البته با ایمان نیز از دنیا رفته باشد.
ربیع بن خُثَیم نیز جزو تابعین و از شاگردان صحابی جلیل القدر عبدالله بن مسعود رضی الله عنه بوده است.
ربیع بن خُثَیم هنوز به سن بلوغ نرسیده بود که بر اثر نماز تهجد آنقدر خسته میگشت که مادرش دلش به حال وی میسوخت و میگفت: «فرزندم! چرا نمیخوابی و کمی استراحت نمیکنی؟» اما او در جواب میگفت: «ای مادر مهربانم! کسی که به هنگام فرارسیدن تاریکیهای شب، از گناهان خود هراس داشته باشد، سزاوار خواب و استراحت نیست». به سن بلوغ که رسید، مادرش دید که گریه و بیخوابی او افزونتر شده است، به او گفت: «پسرم! این همه بیتابی و بیخوابی که از تو میبینم، شاید در اثر قتل نفسی باشد که مرتکب شدهای و من خبر ندارم!». گفت: «آری مادر جان! من یکی را کشتهام». مادرش با تعجب گفت: «آن کس که کشتهای کیست تا برویم به او دیه بدهیم یا تقاضای بخشش کنیم؟ به الله سوگند اگر بدانند چقدر گریه و زاری و بیخوابی میکنی، به تو رحم خواهند کرد». گفت: «مادر عزیز! آنکس که من کشتهام نفس خودم است».
الزهد: ۳۴۰
ابوحیان از پدرش نقل میکند که گفت:
«هرگاه ربیع بن خثیم به بحث پیرامون امور دنیا میپرداخت زیر لب با خود میگفت: برای خودت در سرای آخرت چند مسجد بنا کردهای؟».
الزهد: ۳۳۷
در روزگاری که اسب یکی از باارزشترین سرمایهها بود، اسب ربیع بن خُثَیم را دزدیدند و او را که در مجلسی نشسته بود از قضیه مطلع کردند، اهل مجلس گفتند: «چرا بر علیه دزد اسب دعا نمیکنید؟» گفت: «نه بلکه او را دعای خیر میگویم: خداوندا! اگر ثروتمند است قلبش را غنی گردان و اگر مستمند است توانگرش فرما».
الزهد: ۳۳۱
در سرگذشت ربیع بن خثیم آمده است که او در مسجد بود و مردی پشت سر او قرار داشت، چون به نماز برخاستند آن مرد گفت: مقداری جلوتر برو، اما ربیع در جلو خود فرجهای برای رفتن نمیدید تا خواستِ او را اجابت کند، آن مرد خشمگین شد در حالی که ربیع را نمیشناخت، پس سیلی محکمی بر پشت گردن او زد، ربیع که چنین برخوردی از آن مرد دید، نگاهی به او کرد و گفت:
«رحمت الله بر تو باد، و دو مرتبه دعا را تکرار کرد، آن مرد که متوجه شد ربیع است، سر به گریبان خود فرو برد و گریستن آغاز کرد».
طبقات: ۶/۱۸۷
ربیع بن خثیم شاگرد صحابی بزرگوار عبدالله بن مسعود و یکی از پرهیزگارترین یاران ابن مسعود به شمار میرود. ورع و زهد او به مرتبهای رسیده بود که ابن مسعود خطاب به او میگفت:
«ای ابا یزید! اگر رسول الله صلی الله علیه وسلم تو را میدید، دوستت میداشت و هرگاه من تو را میبینم به یاد بندگان مخلص الله میافتم»۱
«ربیع بن خثیم آن انسان شریفی بود که بر نگهداری جوراح خود از عصیان شدیداً حریص بود. هر وقت زنان داخل مسجد میشدند تا موقع خروج آنان چشمان خود را باز نمیکرد»۲
ابراهیم تیمی میگوید:«یکی از دوستان ربیع بن خثیم به من خبر داد و گفت: بیست سال تمام با ربیع رفیق و همنشین بودم و از وی کلمهای نشنیدم که عیب شمرده شود»۳
این چگونه تربیتی است که ربیع را چنان وارسته بارآورده به گونهای که توانسته است در این مدت طولانی اینگونه زبان خود را کنترل نماید؟! به نحوی که حتی کلمهای را بر زبان نیاورد که عیب محسوب شود؟! با این وجود او کسی نبود که عیبهای پنهان خود را نشناسد، بلکه میگفت: «گناه واقعی، گناهانی هستند که از چشم مردم پنهان مانده و باعث خشم الله میشوند»۴
به وی گفته شد: «ای ابا یزید! چرا شما ذم هیچکس نمیکنید؟» ربیع گفت: «زیرا از خودم راضی نیستم، تا این که بتوانم از دیگران بدگویی بکنم. مردم به خاطر گناه دیگران از الله میترسند، ولی در مقابل گناهان خود از الله بیم ندارند»۵.
۱-سیر أعلام النبلاء:۴/۲۵۸
۲-طبقات ابن سعد:۶/ ۱۸۳-۱۸۴
۳-طبقات: ۶/۱۸۵
۴-طبقات:۶/۱۸۶
۵-طبقات:۶/۱۸۶
میمون بن مهران درباره علم و دانش عمر بن عبدالعزیز میگوید:
«علما به نزد وی شاگردانی بیش نبودند».
طبقات الفقهاء
پیامبر صلی الله علیه وسلم:
«إِنَّ خَیْرَ التَّابِعِینَ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ أُوَیْسٌ».
«برترین تابعین مردیست به نام اویس».
ثابت بنانی که یکی از تابعین بزرگوار است، از یکی از پارسایان نقل میکند که گفته است:
من میدانم چه هنگامی پروردگارم دعای مرا استجابت میکند، همه از گفتۀ او تعجب کردند و گفتند: از کجا چنین میدانی؟
گفت: «هرگاه خوف بر قلبم مستولی گشت و پوست بدنم درهم شد و اشک از چشمم جاری شد و دعا به من الهام گردید، آن وقت است که میدانم دعایم مستجاب شده است».
صفة الصفوة: ۳/۲۶۱
امام حسن بصری روایت کرده است که امیرالمؤمنین عمر بن خطاب در دل شب از برادران خود یاد میکرد و میگفت:
«چقدر طولانیست این شب! و چون نماز صبح را ادا مینمود با شتاب به سوی ایشان میرفت و با آنان معانقه میکرد».
الاخوان: ۱۴۳
*با آنان معانقه می کرد؛یعنی آنان را بغل می کرد.
مطلب این که حرف، باد است. اما فکر، آتش است؛
آتش را باید اول گیراند...
باد خودش به آن دامن می زند...
کلیدر/محمود دولت آبادی
امام ابو سلیمان دارانی رحمه الله:
«برای رقت قلب با پارسایان همنشین شو، و برای منور کردن قلب بر حزن و اندوه دوام کن و با دوام بر تفکر در جستجوی حزن باش، و راههای تفکر را در خلوت و عزلتنشینی به دست بیار، و با مخالفت با هوی و هوس از شیطان حذر کن، و با صدق و اخلاص در عمل، خود را برای ملاقات با ذات حق آراسته کن و برای برخورداری از عفو و گذشت الله، وقار و متانت خود را حفظ کن و الله را بر اعمال و رفتار خود شاهد و ناظر بدان و زیادی روزی را به شکرانه طلب کن و از نعمات و امکاناتی که از آن برخوردار هستی، نهایت استفاده را ببر، زیرا هر نعمتی پایانپذیر است».
صفة الصفوة: ۴/۲۳۱
عمر بن عبدالعزیز پسرِ برادرزاده عبدالله بن عمر:
«به هیچکس بخششی ندادهام مگر این که آن را کم دانستهام، و من از الله متعال شرم میکنم که برای برادرم چیزی از او بخواهم، ولی خودم از بخشیدن همان چیز به او بخل ورزم، و در روز قیامت به من گفته شود؛ اگر تمام دنیا نیز در کف تو بود، بخل میکردی».
مجمع الزوائد: ۱۰/۲۲۸۵
امام حسن بصری رحمه الله:
«مؤمن برای برادر دینی خود مانند آینه است، اگر از وی چیزی ناخوشایند مشاهده کند به اصلاح آن میپردازد و آشکار و پنهان او را محافظت میکند».
الزهد: ۲۳۲
أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافًا کَثِیرًا
آیا در قرآن نمی اندیشند؟ که اگر از سوی غیر الله بود، قطعاً اختلاف بسیار در آن می یافتند.