| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

شکارچی:

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۱۵ ق.ظ

مردی از کنار جنگلی رد می‌شد. شیری را دید که برای شغالی خط‌ونشان می‌کشید. شغال به خانه رفت و در را بست، ولی شیر همچنان به حرکات رزمی‌اش ادامه داد و شغال را به جدال فراخواند. مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید:
ـ چه چیز تو را این‌چنین متعجب کرده است؟

مرد گفت: به خط‌ونشان‌های شیر فکر می‌کنم، شغال هم بی‌توجه به خانه‌اش رفته و بیرون نمی‌آید!

کلاغ گفت: ای نادان! آنها تو را سرگرم کرده‌اند تا روباه بتواند غذایت را بخورد!

مرد دید غذایش از دست رفته. از کلاغ پرسید:
ـ روباه غذایم را برد، شیر و شغال را چه حاصل؟

کلاغ چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود و توان حمله نداشت؛ غذایت را خورد و نیرو گرفت. شیر هم بدنش کوفته بود، خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد. و شغال هم خسته بود، رفت خانه تا نیرویی تازه کند. تا آن زمان که جلوتر رفتی، هر سه به تو حمله کنند و تو را بخورند!

مرد پرسید: از اطلاعاتی که به من دادی، تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم.

نظرات  (۱)

  • 😂مهسا😂 اا
  • جالب بود:-) 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest