امام شافعی رَحِمَهُ الله :
علم آن نیست که حفظ شود، علم آن است که سود برساند.
«لَيْسَ الْعِلْمُ مَا حُفِظَ. الْعِلْمُ مَا نَفَعَ»
حلیة الأولیاء: ۹/ ۱۲۳
- ۰ نظر
- ۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۵:۵۶
امام شافعی رَحِمَهُ الله :
علم آن نیست که حفظ شود، علم آن است که سود برساند.
«لَيْسَ الْعِلْمُ مَا حُفِظَ. الْعِلْمُ مَا نَفَعَ»
حلیة الأولیاء: ۹/ ۱۲۳
در تاریخ بغداد آمده است که در سال ۲۸۶ هجری، در دادگاه موسی بن اسحاق، قاضی شهر ری، زنی همراه با ولیّ خود حاضر شد و ادعا کرد که شوهرش مهریهی او را که پانصد دینار بود، نپرداخته است. اما شوهر این ادعا را رد کرد.
قاضی از زن خواست که گواهان خود را معرفی کند. ولیّ او گفت که شهود حاضرند. یکی از شاهدان درخواست کرد که زن را ببیند تا بتواند او را شناسایی کرده و در شهادتش به او اشاره کند. قاضی اجازه داد، و شاهد رو به زن کرد و گفت: «برخیز!»
در این لحظه، شوهر با ناراحتی اعتراض کرد و گفت: «میخواهید چه کنید؟!» وکیل پاسخ داد: «شهود باید چهرهی همسرت را ببینند تا مطمئن شوند که او همان زنی است که مهریهاش را مطالبه میکند.»
اما ناگهان شوهر که نمیخواست همسرش در برابر دیگران چهرهاش را آشکار کند، رو به قاضی کرد و گفت: «من در حضور شما اعتراف میکنم که این مهریه را بدهکارم، اما اجازه نمیدهم که همسرم صورت خود را برای دیگران آشکار کند.»
وقتی زن این سخنان را شنید، تحت تأثیر قرار گرفت و رو به قاضی کرد و گفت: «من هم در حضور شما شهادت میدهم که از حق مهریهام گذشتم و همسرم را از پرداخت آن، در دنیا و آخرت، معاف کردم.»
قاضی که این جوانمردی و بزرگواری را دید، گفت: «این ماجرا باید در شمار بزرگواریهای اخلاقی ثبت شود.»
«أَخبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَعْقُوبَ، أَخبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ نُعَيْمٍ ٱلضَّبِّيُّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبدِ ٱللَّهِ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى القَاضِي يَقُولُ: حَضَرْتُ مَجلِسَ مُوسَى بْنِ إِسْحَاقَ القَاضِي - بِالرَّيِّ - سَنَةَ سِتٍّ وَثَمَانِينَ وَمِائَتَيْنِ، وَتَقَدَّمَتِ ٱمْرَأَةٌ فَٱدَّعَى وَلِيُّهَا عَلَى زَوْجِهَا خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ مَهْرًا، فَأَنْكَرَ، فَقَالَ القَاضِي: شُهُودُكَ، قَالَ: قَدْ أَحْضَرتُهُم، فَٱسْتَدْعَى بَعْضُ الشُّهُودِ أَنْ يَنظُرَ إِلَى ٱلمَرْأَةِ لِيُشِيرَ إِلَيْهَا فِي شَهَادَتِهِ، فَقَامَ الشَّاهِدُ وَقَالَ لِلمَرْأَةِ: قُومِي، فَقَالَ الزَّوْجُ: تَفْعَلُونَ مَاذَا؟ قَالَ الوَكِيلُ: يَنظُرُونَ إِلَى ٱمْرَأَتِكَ وَهِيَ مُسْفِرَةٌ لِتَصِحَّ عِندَهُم مَعرِفَتُهَا، فَقَالَ الزَّوْجُ: وَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنَّ لَهَا عَلَيَّ هَذَا المَهرَ الَّذِي تَدَّعِيهِ، وَلَا تَسْفِرُ عَنْ وَجهِهَا، فَرَدَّتِ ٱلمَرْأَةُ وَأَخبَرَتْ بِمَا كَانَ مِن زَوجِهَا، فَقَالَتِ ٱلمَرْأَةُ: فَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنِّي قَدْ وَهَبتُ لَهُ هَذَا المَهرَ وَأَبرَأتُهُ مِنهُ فِي ٱلدُّنْيَا وَٱلآخِرَةِ. فَقَالَ القَاضِي: يُكتَبُ هَذَا فِي مَكَارِمِ الأَخْلَاقِ.»
تاریخ بغداد - الخطیب البغدادي - جلد ١٣ - صفحه ٥٥
روزی پسر خانوادهای نسبتاً مرفه دید که مادرش از همسایه فقیرشان مقداری نمک میخواهد. با تعجب گفت:
ـ مادر! دیروز یک کیسه بزرگ نمک برایت خریدم. چرا از همسایه نمک میخواهی؟
مادر لبخندی زد و آرام گفت:
ـ پسرم، همسایه ما همیشه از ما چیزی میخواهد. دلم میخواست اینبار من هم از او چیزی بخواهم؛ چیزی کوچک که تهیهاش برایش سخت نباشد. من به نمک نیازی ندارم، اما میخواستم او حس کند ما هم گاهی به او محتاجیم، تا اگر روزی دوباره چیزی از ما خواست، دلش نلرزد و شرمنده نشود...
بخاری و مسلم از عایشه صدیقه - رَضِيَ اللهُ عَنها - روایت کردهاند: رسول الله - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - فرمود:
جبرئیل چنان در حق همسایه به من سفارش میکرد که گمان کردم همسایگان باید از همدیگر ارث ببرند.
مَکحول شامی- رَحِمَهُ الله - (م۱۱۲هـ)
«لطیفترین و نازکترین دلها، دل کسانی است که کمترین گناهان را دارند.»
«أَرَقُّ النَّاسِ قُلُوبًا أَقَلُّهُمْ ذَنُوبًا»
حلیة الأولیاء لأبی نعیم الأصبهانی، ج ۵، ص ۱۸۰