| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۷۱ مطلب با موضوع «رد شبهات» ثبت شده است


ویدیویی از سخنان شنیدنی دکتر تورج دریایی،استاد «تاریخ،مطالعات و فرهنگ ایرانی» در دانشگاه کالیفرنیا،ارواین و رئیس «مرکز ایران شناسی ساموئل جردن» با موضوع «گذر از دو قرن سکوت»،در ارتباط با دو قرن اول اسلام در ایران:



تماشای ویدیو


مدت زمان: 19 دقیقه 22 ثانیه 


دانلود:


 کیفیت اصلی و منبع - حجم :566 مگابایت

کیفیت 144p

کیفیت 240p

کیفیت 360p

کیفیت 480p

کیفیت 720p

کیفیت 1080p



نکته های مهم سخنان دکتر:


- ۲۶۰ نامه به زبان پهلوی کشف شده است.

- نامه ها از جنس پارچه و چرم،و مهر و موم شده هستند.

- این نامه ها متعلق به سال های ۶۶۶ (۱۱ سال پس از مرگ یزدگرد)  تا سال ۸۸۸،یعنی همان «دو قرن اولیه اسلام در ایران» که نزد عده ای به «دو قرن سکوت» مشهور است می باشند.

- بنا بر این مدارک،کسانی بوده اند که در طی این دو قرن،به فارسی میانه می نوشتند.

- اهمیت این متون در اطلاعاتی است که از درون مملکت ارائه می کنند.

- یکی از این مدارک،گِل مُهری است متعلق به خانمی به نام مروارید که در همین به اصطلاح دو قرن سکوت می زیسته و فعالیت آزاد اقتصادی داشته است.

- بر اساس این گل مهرها که مربوط به شهرهای گرگان،قم و ... هستند،مشخص می شود که موبدها (روحانیون) و عامه زرتشتیان که هنوز مسلمان نشده بودند همچنان بدون ممانعت،منصب های قضاوت و ...،اسامی ایرانی و زندگی عادی خود را داشته اند.

طبق نامه ی خانم مروارید ؛

- هنوز در قرن هفتم و هشتم سیستم تاریخگذاری،سیستم زرتشتی است.

- زندگی به روال عادی خود ادامه داشته است و مردم داد و ستد می کردند.

- طبق این نامه حتی در بین زرتشتیان «شراب» خرید و فروش می شده که اگر به جواز مشروب فروشی در جامعه تحت حاکمیت اسلام تعبیر نشود،دلیل بر «اسلام تدریجی و به دور از فشار و زور ایرانیان» بوده است.

- در آرشیو دیگری که از طبرستان/مازندران کشف شده و مربوط به اواخر دوره ساسانی و اوایل دوره اسلامی ایران است در یکی از مدارک و متون این آرشیو که ترجمه شده،بیانگر مسائل قانونی و قضایی آن دوره است که قضات،همه موبد (روحانی زرتشتی) و قانون هم قوانین زرتشتی است.


توصیه های ارزشمند دکتر دریایی:


- تاریخ پویا و سالم،تاریخ مستند است نه تاریخ احساسی.

- تاریخی که در ایران نوشته می شود (رواج دارد) بیشتر یک نوع جدال،سلب مسئولیت،خود برتر بینی و انداختن تقصیرها به گردن عوامل خارجی است.

- در تاریخ نویسی بیمار،نفرت از همسایگان ایجاد می شود.

- شرم آور است برخی افراد که از تاریخ استفاده احساسی می کنند به خود اجازه می دهند به عرب ها که بخشی قابل توجه از جمعیت ایران هستند اهانت کنند.

در پست های پیشین با نقل قول از دکتر زرین کوب عرض شد که در دوره ای که تمدن اسلامی خوانده می شود بانوان در جوامع اسلامی،دوش به دوش مردان علم آموزی می کردند و به دیگران نیز علم می آموختند.

موضوعی که بعید نیست با وجود هجمه شدید فرهنگی رسانه ای اسلام ستیزان و مدعیان دفاع از حقوق زن و تلاش شان در جهت چسبانیدن هرگونه ضعف بی مناسبتی به دین اسلام،برای عده ای شگفت آور و غیر قابل باور باشد!

 

 

گوستاو لو بُن (به فرانسه:Gustave Le Bun) فیلسوف،مورخ،جامعه شناس و پزشک مشهور فرانسوی ضمن بیان نمونه هایی،به جایگاه گرامی زن در تاریخ اسلامی و مهیا بودن زمینه های رشد و ترقی زنان در آن روزگار اذعان می کند و می نویسد:

 

«در عروج مدنیّت عرب (اسلام) اعزاز و اکرام زن از اینجا معلوم می شود که در میان مسلمین زنان تحصیل کرده و بانوانی که در دانش و ادب استاد بودند به کثرت وجود داشتند.

 

عصر خلافای عباسی در مشرق و بنی امیّه در اندلس بانوان زیادی بودند که در اقسام دانش و ادب مشهور بودند.

 

مثلا ولده دختر خلیفه ای بود که در سال ۸۶۰ میلادی خلافت داشت.این دختر در قرطبه در فنّ شاعری همان مقام شهرت را دارا بود که سافو در میان یونانیان.

کند از مورخین اسلام که معاصر عبدالرحمن سوم است نقل می کند که «خلیفه در مدینة الزهرا در مجالس بزم خود از اشعار کنیزش مزنه و همچنین عایشه شاهزاده قرطبه همان خانمی که ابن حیان در مورد او می نویسد که او از حیث علم و فضل و شعر و شاعری نادره زمان خود بود و همچنین از کلمات صفیه که او هم مثل عایشه عالمه و فاضله بود استفاده می نمود و مورخین معاصر الحاکم دوم می نویسند که در آن زمان علم و ادب در آندلس آنقدر رواج داشته است که زنان هم در چهار دیوار خانه تحصیل علم و هنر نموده مقام شهرت را حائز می شدند.

 

در قصر لبنای خلیفه دختری بود که نهایت درجه قشنگ و زیبا و در صرف و نحو و شعر و شاعری و حساب و هندسه و علوم دیگر مقام شهرت را حائز و نهایت درجه خوش خط هم بوده است چنانکه تمام اسرار و مطالب محرمانه خلیفه را این دختر به رشته تحریر در می آورد و در شعر و شاعری کسی در آن دوره هم پایه او نبود و این دختر که نامش فاطمه است در انشاء و تحریر هم به درجه کمال بوده تمام ارباب فضل و هنر داد سخن وی را می دادند.او کتابخانه ای هم مشتمل بر کتب گرانبهای علمی و فنی برای خود تأسیس نموده بود.

 

دختر دیگری مریم نام که در اشبیلیه مسکن داشت در ادبیات مقام شهرت را حائز و یکی از استادان زبر دست زمان خود بوده دختران اشبیلیه را در منزل تعلیم و تربیت می نمود و در فن آموزش یدی بسزا داشت و دختران فاضله زیادی بودند که از مجلس درس او استفاده کرده تعلیم و تربیت یافته بودند.

 

دختر دیگر رضیه نام ملقبه به نجم السعید که خلیفه عبدالرحمن وی را آزاد کرده به پسرش الحاکم تزویج کرده بود،این زن در شعر و سخن و قصص و حکایات مشهوره آفاق بوده است.بعد از وفات خلیفه او سفری به مشرق نمود و تمام مشرق را گردش کرد و در هرجا که وارد می شد علما و فضلای آنجا از وی استقبال و پذیرایی کرده زیاده از حد توقیر و احترام می نمودند.

 

آری بعد از انقراض امپراطوری اسلام خصوصا در دوره حکمرانی ترک لطمه زیادی به این تمدن قدیم اسلامی وارد شده از مقام زن بسی کاست،لکن من ثابت می کنم که حالیه میان خود ترکان هم وضع زنان بهتر از وضع زنان اروپاست.

 

از بیان فوق ما معلوم گردید انحطاطی که برای زن اخیرا پیدا شده هیچ مربوط به اسلام نیست بلکه بدین جهت است که دیانت اسلام رو به تنزل و انحطاط گذارده.

پس ثابت شد که این عقیده ما صحیح است که گفتیم اسلام به جای اینکه از درجه و مقام زن چیزی بکاهد وی را به مقام بلند و ارجمند رسانیده است و این هم عقیده ای نیست که ما اول آن را اظهار کرده باشیم بلکه مسیو کوسن دوپر سوال پیش از ما عین این عقیده را اظهار داشته و حالیه هم مسیو بارتلمی سنت هیلر در این عقیده با ما شریک می باشد.»

 

منبع:تمدن اسلام و عرب،گوستاو لوبون،ترجمه:فخر داعی گیلانی،چاپ سوم،چاپخانه علمی،طهران۱۳۱۸،ص۵۳۱،۵۳۲،۵۳۳

 

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش سوم :

توجه به امر تعلیم و علم آموزی در جامعه اسلامی:



«البته این تربیت نظامی و علاقه به فنون جنگی چنان نبود که رغبت و شوق مسلمین را به آموختن معرفت و علم بکاهد - چنانکه نزد بعضی اقوام دیگر کرده بود.

توجه به امر تعلیم در اسلام تا این حد بود که پیغمبر خود فدیه چند تن از اسراء قریش را در جنگ بدر،تعلیم اطفال مدینه قرار داد.برای هریک از این اسیران که از سواد بهره داشتند دوازده کودک تحت تعلیم قرار داد و وقتی کودکان بقدر کفایت آشنایی با خط و کتابت پیدا کردند اسراء آزاد شدند.

در عصر پیغمبر،در مدینه مکتب - کتاب - و معلم وجود داشت.

...کسانی امثال جاحظ روایات آمیخته با طعن و نکوهشی را که در باب معلم وجود داشت مربوط به معلمین نادان می شمردند و از معلمین شایسته به تکریم یاد می کردند.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۲۷-۱۲۸



در نقش فعال حقوق بشر و زنان مصاحبه ( و به مخاطبین القاء ) می کرد و می گفت که:«حجاب،فرهنگ ما (ایرانی ها) نیست»!

بماند که با توجه به ویدئوهای موجود تا همین صد سال پیش (صرف نظر از نوع دین و آیین) در همان کشوری که این خانم پناهنده شده هم زنان متشخص،در حد خودشان محجبه (پوشیده) بوده اند اما صد در صد ادعای نا پوشیدگی بانوان ایرانی در ایران پیش از اسلام که مد نظر اوست،از پایه کذب و دروغ محض است.

اگر در اسلام دستور به رعایت یک پوشش مشخص داده شده،در ایران پیش از اسلام،نه تنها زن آزاد و شریف ایرانی پوشیده بوده بلکه غالبا از ترس دست درازی شاهان و اصحاب قدرت هوس ران زمانه،مخفی نگاه داشته می شده است!

باستان گرایان اسلام ستیز همیشه ( به دروغ ) سنگ فردوسی و شاهنامه را به سینه می زنند.

فردوسی در اشعارش که علاوه بر افسانه ها،به بیان تاریخ ایران نیز می پردازد داستان شیرین،همسر خسرو پرویز شاه ساسانی را حکایت می کند.

شیرویه (قباد دوم) فرزند بزرگ خسرو پرویز بود که به رسم پیشینیان خود،به طمع قدرت و تحریک موبدان زرتشتی،پدر و ۱۸ پسر خسرو،از جمله ۴ فرزند شیرین،همسر مسیحی پدرش را در طی یک کودتا به قتل می رساند.

بعد از گذشت ۵۳ روز از کشته شدن خسرو،شیرویه با هدف تصاحب همسر پدر،کسی را نزد شیرین فرستاد و گفت:در ایران از تو گناهکارتر نیست.تو شاه را به نیستی کشاندی.اکنون نزد من بیا.


چو پنجاه و سه روز بگذشت زین

که شد کشته آن شاه با آفرین


به شیرین فرستاد شیروی کس

که ای نره جادوی بی دست رس


همه جادویی دانی و بدخویی

به ایران گنکارتر کس تویی


به تنبل همی داشتی شاه را

به چاره فرود آوری ماه را


بترس ای گنهکار و نزد من آی

به ایوان چنین شاد و ایمن مپای


شیرین ازشنیدن پیغام و دشنام های او آشفته شد و گفت:کسی که به پدرش رحم نکند لایق بزرگی نیست.من نمی خواهم او را چه از دور و چه از نزدیک ببینم.


برآشفت شیرین ز پیغام او

وزان پر گنه زشت دشنام او


چنین گفت کنکس که خون پدر

بریزد مبادش بالا و بر


نبینم من آن بدکنش را ز دور

نه هنگام ماتم نه هنگام سور


زهری در صندوق داشت پس ابتدا پیامی به شیرویه داد و گفت:از سخنانت شرم کن و از خداوند پوزش بخواه.شیرویه عصبانی شد و گفت:چاره ای نداری.بیا و پادشاهی مرا ببین.


همی داشت لختی به صندوق زهر

که زهرش نبایست جستن به شهر


همی داشت آن زهر با خویشتن

همی دوخت سرو چمن را کفن


فرستاد پاسخ به شیروی باز

که ای تاجور شاه گردن فراز


سخنها که گفتی تو برگست و باد

دل و جان آن بدکنش پست باد

...

ز گفتار چونین سخن شرم دار

چه بندی سخن کژ بر شهریار


ز دادار نیکی دهش یاد کن

به پیش کس اندر مگو این سخن


ببردند پاسخ به نزدیک شاه

براشفت شیروی زان بیگناه


چنین گفت کز آمدن چاره نیست

چو تو در زمانه سخن خواره نیست


شیرین گفت:نزد تو به تنهایی نمی آیم مگر با عده ای و در صورتی که دانایان و کارآزمودگان در پیش تو باشند.سپس شیرین لباس کبود و سیاه پوشید و به همراه پنجاه نفر در درگاه شیرویه حضور یافت و فورا به گلشن شادگان،که جایگاه آزادگان گوینده بود رفت و همچون مردمان پارسا در پشت پرده نشست.


چنین داد پاسخ که نزد تو من

نیایم مگر با یکی انجمن


که باشند پیش تو دانندگان

جهاندیده و چیز خوانندگان


فرستاد شیروی پنجاه مرد

بیاورد داننده و سالخورده

...

چو شیرین شنید آن کبود و سیاه

بپوشید و آمد به نزدیک شاه


بشد تیز تا گلشن شادگان

که با جای گوینده آزادگان


نشست از پس پرده ای پادشا

چناچون بود مردم پارسا


شاه گفت:دو ماه از سوگ خسرو گذشت حالا باید همسر من شوی.من نیز مانند پدرم تو را گرامی می دارم.شیرین گفت:پاسخم را بده سپس در خدمتت هستم.تو گفتی من زن بد و جادوگری هستم.شیرویه گفت:از تندی من کینه مگیر.شیرین به کسانی که آنجا بودند،گفت:آیا شما از من بدی دیدید؟مدتها بانوی ایران بودم و جز راستی نجستم.بزرگان همه از شیرین به خوبی یاد کردند.


بسی سال بانوی ایران بدم

بهر کار پشت دلیران بدم


نجستم همیشه جز از راستی

ز من دوری بد کژی و کاستی


بسی کس به گفتار من شهر یافت

ز هر گونه ای از جهان بهر یافت


به ایران که دید از بنه سایه ام

و گر سایه تاج و پیرایه ام


بگوید هر آنکس که دید و شنید

همه کار ازین پاسخ آمد پدید


بزرگان که بودند در پیش شاه

ز شیرین به خوبی نمودند راه


که چون او زنی نیست اندر جهان

چه در آشکار و چه اندر نهان


شیرین گفت:سه چیز باعث می شود زن زیبا و شایسته تخت شاهی و سروری شود.اول اینکه شرم داشته باشد.دوم اینکه پسر به دنیا آورد.سوم اینکه بر و رو داشته باشد و موهایش پوشیده باشد.


چنین گفت شیرین که ای مهتران

جهان گشته و کار دیده سران


بسه چیز باشد زنان را بهی

که باشند زیبای گاه مهی


یکی آنک با شرم و باخواستست

که جفتش بدو خانه آراستست


دگر آنک فرخ پسر زاید او

ز شوی خجسته بیفزاید او


سه دیگر که بالا و رویش بود

به پوشیدگی نیز مویش بود


این را می گوید و برای اثبات گفته خود که هرگز کسی موی او را ندیده است چادر خود را از سر بر می دارد ومی گوید:روی و موی من این است که تا کنون کسی ندیده بود.همه از دیدن رخسار شیرین خیره شدند.


بگفت این و بگشاد چادر ز موی

همه روی ماه و همه پشت موی


سه دیگر چنین است رویم که هست

یکی گر دروغست بنمای دست


مرا از هنر موی بد در نهان

که آن را ندیدی کس اندر جهان

...

نه کس موی من پیش ازین دیده بود

نه از مهتران نیز بشنیده بود


ز دیدار پیران فرو ماندند

خیو زیر لبها بر افشاندند


شیرویه  پس از دیدن روی و موی شیرین گفت:جز تو کسی را نمی خواهم.شیرین گفت:دو حاجت دارم.شیرویه گفت:جان بخواه.شیرین پاسخ داد:همه اموالی که داشتم به من پس بدهی و باید جلوی همه با خط خود این را تایید کنی.شیرویه هم چنین کرد.شیرین هرچه داشت به درویش داد و بنده ها را آزاد کرد و به شیرویه پیغام داد در دخمه شاه را باز کن که می خواهم او را ببینم.

شیرویه پذیرفت و در دخمه را گشودند و شیرین مویه کنان چهره بر چهره خسرو نهاد و زهر هلاهل را خورد و در حالیکه کنار خسرو نشسته و تکیه بر دیوار داشت جان سپرد.شیرویه از شنیدن خبر مرگ شیرین بیمار شد.مدتی نگذشت که به شیرویه زهر دادند و او را هم کشتند.


بشومی بزاد و بشومی بمرد

همان تخت شاهی پسر را سپرد


اما نکته هایی که مد نظر ماست و این حکایت و ابیاتی که با موضوع حجاب در بر دارد را با هم مرور می کنیم:


.شیرین وقتی به دربار شیرویه می رود پشت یک پرده و حائل می نشیند:


نشست از پس پرده ای پادشا

چناچون بود مردم پارسا


.شیرین ۳ ویژگی را نشانه شایستگی و وقار زنان معرفی می کند که یکی از آن سه مورد،پوشیدگی موهاست:


سه دیگر که بالا و رویش بود

به پوشیدگی نیز مویش بود


.او چادر به سر داشته و می گوید که موها و رویش را پیش از این،کسی در جهان ندیده بوده است:


بگفت این و بگشاد چادر ز موی

همه روی ماه و همه پشت موی


سه دیگر چنین است رویم که هست

یکی گر دروغست بنمای دست


مرا از هنر موی بد در نهان

که آن را ندیدی کس اندر جهان

...

نه کس موی من پیش ازین دیده بود

نه از مهتران نیز بشنیده بود


.با توجه به ابیات شاهنامه،حتی شیرویه که فرزند همسرش بوده هم تا آن موقع،حداقل موهای شیرین را ندیده بوده است:


چو شیروی رخسار شیرین بدید

روان نهانش ز تن بر پرید


حال باید اندیشید و پرسید آیا واقعا حجاب (پوشیدگی) جزئی از فرهنگ ما نیست؟وقتی زنان اشراف و قدرتمند این چنین پوشیده بوده اند،وضعیت پوشش طبقات عوام جامعه،چه به لحاظ اصول اخلاقی و چه به لحاظ وجود امنیت کمتر نسبت به زنان اشراف،چگونه بوده است؟

آنچه واضح است نه تنها ناپوشیدگی،مرسوم و وقار نبوده،بلکه در واقع نشانه بارز بی فرهنگی (پشت کردن به فرهنگ و اصول اخلاقی ابتدایی پیشینیان) محسوب می شده است.


منابع:

.داستان های شاهنامه فردوسی،فریناز جلالی

.شاهنامه فردوسی،پادشاهی شیرویه،بخش۶


تصاویر منابع:








جلال آل احمد در سفری که در سال ۱۳۳۷ به یزد داشته سری هم به دخمه های یزد زده و آنچه در ادامه می آید از کتاب «ارزیابی شتاب زده» و مقاله «سفری به شهر بادگیرها» می باشد :

 

«...از دخمه هاشان دیدن کرده بودیم.یعنی از برج های فراموشی - از خانه های ابدی اموات زردشتیان که در آنها به بدوی ترین وضعی هنوز مردگان را در اختیار آفتاب و پرندگان می گذارند.

یزدی های زردشتی دو تا دخمه دارند.یکی دخمه گلستان که دایر است و دیگری دخمه مانکجی Manok-ji که بسته است.و هرکدام بر سر تپه ای دور از شهر.

تا پشت در دخمه ها رفتیم و آداب و رسوم دفن را پرسیدیم و از اناری که پشت سر میت روی زمین می ترکانند خوشمان آمد ولی از دهانمان در رفت و گفتیم که در کاخ فیروزه تهران رسم بهتری برای دفن اموات زردشتی دارند و بکمک سیمان گوری از سنگ می سازند و کلاه شرعی اش را یافته اند که خاک را چگونه نباید آلود.

راهنمای ما که خودش نیمچه دستوری بود (موبد مانند) سر درد و دلش باز شد و از خرافات حرفها زد و از این که حتی در کرمان هم رسم تهران را عمل می کنند ولی یزدیها عجب پابندند و هنوز می انگارند که هرچه زودتر لاشخور چشمهاشان را از کاسه در آورد زودتر به (بهشت مینو) واصل می شوند.»

 

منبع:جلال آل احمد،ارزیابی شتابزده،سفری به شهر بادگیرها،ص۱۶۴

مطالب مرتبط:نحوه تدفین مردگان در ایران باستان و دیانت زرتشتی

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام/بخش اول:

. "تعادل بین دین و دنیا" در تربیت اسلامی:

« بر خلاف مسیحیت که علاقه یی به تربیت غیر دینی نداشت و همین امر تربیت اروپا را آخر الامر زیاده از حد غیر مسیحی کرد توجه خاص اسلام به تربیت دنیوی،در قلمرو اسلام تربیت متوازنی بوجود آورد که ترکیب همجنس و متعادلی بود از علائق دینی و دنیوی».

«اساس تربیت اسلامی عبارت بود از ایمان و عمل صالح،و آنچه بر آن نظارت می کرد شریعت بود و سنت.
در واقع،پیروی از آنچه سنت پیغمبر خوانده می شد،ایده آل اخلاقی و معنوی بود برای هر مسلمان.
مکارم اخلاقی که پیغمبر خود را برای اتمام و اکمال آن مبعوث می دید برای یک مسلمان از پیروی سنت او بدست می آمد و بس.»

«اسلام،افراد و قبایل گوناگون را که آداب و انساب مختلف داشتند در یک نوع برادری جهانی بهم پیوست و با اینهمه هیچ کس را مسؤول کردار دیگری ندانست و حس مسؤولیت فردی را در اخلاق خویش اساس معتبر شمرد».

«نه فقط برای اعراب،بلکه برای بسیاری از اقوام و نژادهائی که سرزمین آنها بدست مسلمین فتح شد،اسلام میزان های تازه اخلاقی و تربیتی آورد که آنها تا آن هنگام نمی شناختند».

«از همان آغاز کار،اخلاق مسلمین سادگی و مروت زندگی بدوی را نگاه داشت و آن را با دستور شریعت تصفیه کرد.
غیرت خانوادگی و قومی یک مظهر این اخلاق عهد بداوت بود و مظهر دیگرش عبارت بود از کراهت از فحشاء؛صبر در مقابل شدائد؛و تسلیم نشدن در برابر آنچه خلاف حق شناخته می شود،نیز از لوازم این خلق و خوی بدوی مآب بود.
واقع بینی و حسابگری - که از تاثیر زندگی شهری درین اخلاق وارد شده بود - آن را تعدیل می کرد و قابل عمل.
این نکته تربیت اسلامی را تربیتی معتدل کرد،تربیتی که هدف آن ایجاد خلق و خویی بود که گویی می خواست برای دنیا چنان باشد که انگار در آن جاودانه است و برای خدا چنان که گویی در هر لحظه خواهد مرد.»

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۲۶-۱۲۷



سِر آیزاک (اسحاق) نیوتن Sir Isaac Newton ، ریاضی دان،فیزیک دان و اخترشناس:


“This most beautiful system of the sun, planets, and comets, could only proceed from the counsel and dominion of an intelligent and powerful Being. . . This Being governs all things, not as the soul of the world, but as Lord over all; and on account of his dominion he is wont to be called Lord God.”


«این زیباترین منظومه ی خورشید، سیارات و دنباله دارها، تنها می توانست از راهنمایی و فرمانروایی موجودی هوشمند و قدرتمند (خدا) سرچشمه بگیرد...این موجود بر همه چیز حکومت می کند، نه به عنوان روح جهان، بلکه به عنوان خداوند بر همه. و به دلیل تسلطش او را خداوند خدا می نامند.»


“When I wrote my treatise about our system, I had an eye upon such principles as might work with considering men for the belief of a Deity, and nothing can rejoice me more than to find it useful for that purpose.”

«وقتی رساله‌ام را درباره نظاممان نوشتم، به اصولی توجه داشتم که می‌توانست با در نظر گرفتن انسان‌ها برای اعتقاد به خدایی کار کند، و هیچ چیز نمی‌تواند بیشتر از این که آن را برای این منظور مفید بدانم، مرا خوشحال کند.»


“The true God is a living, intelligent and powerful Being . . . He governs all things, and knows all things that are or can be done.”

«خدای واقعی موجودی زنده، باهوش و قدرتمند است. . . او بر همه چیز حکومت می کند و همه چیزهایی را که هست یا می توان انجام داد می داند.»


"How came the Bodies of Animals to be contrived with so much Art, and for what ends were their several parts? Was the Eye contrived without Skill in Opticks, and the Ear without Knowledge of Sounds?... And these things being rightly dispatch'd, does it not appear from Phaenomena that there is a Being incorporeal, living, intelligent ...?"

«چگونه بدن حیوانات با این همه هنر ساخته شد و چندین بخش آنها برای چه هدفی بود؟ آیا چشم بدون مهارت در اپتیک (نور شناسی) و گوش بدون دانش صداها ساخته شده است؟... و این چیزها به درستی ارسال شده است. آیا از پدیدارها چنین برنمی‌آید که موجودی غیر جسمانی، زنده، باهوش وجود دارد...؟»



“I don’t know what I may seem to the world, but, as to myself, I seem to have been only like a boy playing on the sea shore, and diverting myself in now and then finding a smoother pebble or a prettier shell than ordinary, whilst the great ocean of truth lay all undiscovered before me.”


«نمی‌دانم ممکن است برای دنیا چه چیزی به نظر بیایم، اما برای خودم، به نظر می‌رسد که من فقط شبیه پسر بچه‌ای بوده‌ام که در ساحل دریا بازی می‌کند و گاهی اوقات خودم را به سمتی منحرف می‌کند که سنگریزه‌ای صاف‌تر یا صدفی زیباتر پیدا می‌کند. بیش از معمولی، در حالی که اقیانوس بزرگ حقیقت در برابر من کشف نشده بود.»

تاریخ گواهی می دهد در جوامع بسته و راکد مستبد که اندیشه متفاوت و «چرا گفتن» برتابیده نمی شود علم و رشد علمی جایگاه چندانی نخواهد داشت و همین رفتار از عوامل مهم پس‌رفت های ایران باستان بود.

پس رفت های نشات گرفته از حاکمیت و آیین هایی که خط و نگارش را آموخته دیوها،غیر زرتشتی ها و پیروان ادیان دیگر را دیو پرست و مستحق مجازات های وحشتناک و دانش و سواد آموزی را فقط منحصر به عده ای مشخص از اشراف مورد تایید حکومت و نه عامه مردم می دانستند.

از جمله خواسته های اولیه مردم در هر جامعه ای از حاکمیت،بهره مندی از حق بجا و مسلم آزادی بیان و اندیشه است و اساسا حکومتی که از بنیان علمی محکم عقیده اش مطمئن باشد نه تنها از وجود تفکرات و سلایق فکری متفاوت (مادامی که اصول اخلاقی را زیر پا نگذارند) نمی هراسد بلکه استقبال هم می کند.

بنابراین اگر در تاریخ چیزی تحت عنوان «استقبال مردم از فاتحان مسلمان»،«نشر اسلام بدون استفاده از زور شمشیر»،«پذیرش اختیاری و قلبی اسلام» و «فرهنگ و تمدن اسلامی» می خوانیم ریشه در اعطاء همین حق و در نتیجه احترام به شخصیت هر فرد از اجتماع دارد که هر کس می تواند خودش فکر کند و انتخاب کند.

چون تحمیل عقیده نه فقط جامعه را به نفاق و ریا کاری ودیگر رفتارهای منفی سوق می دهد بلکه از نظر اسلام هم مسلمانی ای که با زور و اجبار باشد ارزشی ندارد و در آن صورت واژه هایی همچون احتساب اجر،خشوع و...بی معنا خواهند بود.

اگر می خواهیم خروجی و جلوه عملی اسلام به طور مثال در همین موضوع "آزادی بیان و عقیده" را ببینیم و به عنوان الگو و نمونه ذکر کنیم همانطور که تاریخ نگاران اینگونه عمل کردند،شایسته است رفتار صحابه و مسلمانان صدر اسلام که شاگردان پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند و قرآن نیز با فرمایش امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ [سوره حُجُرات-۳] بر قبولی آنها در آزمون دین داری صحه گذاشته است را در زمان حکومت داری مطالعه و بررسی کنیم.

به جهت اهمیت نام دکتر زرین کوب و کتاب های ایشان در نزد اسلام ستیزان باستان گرا پس چه خوب است با توجه به همین موضوع و با استناد به نوشته های دکتر،به نحوه برخورد صحابه و طبقات اول مسلمانان هنگام فتح ایران با اهل کتاب بپردازیم.

ایشان در کتاب «کارنامه اسلام» می نویسند:

 

« • نشر اسلام در بین مردم کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود خاصه در جاهایی که مردم،از نظر اسلام،اهل کتاب بودند یا در ردیف آن-یهود،نصارا،مجوس،و صابئین.

 

• حتی بعدها بت پرستان اروپا و هند و تبت نیز توانستند به عنوان مجوس در قلمرو اسلام با پرداخت جزیه در صلح و آزادی به سر برند.

 

• در اوایل زمان عباسیان بقایای مردم حران-یونانیان عراق- نیز خویشتن را صابئین خواندند و به این گونه در ذمهٔ مسلمین در آمدند.

 

• در واقع،این اهل کتاب به هیچ وجه مجبور به قبول اسلام نمی شدند.

 

• یهود بی شک در قلمرو اسلام راحت تر و مرفه تر بودند تا در قلمرو نصارا.

 

• نصارای شرق نیز -نسطوریان،یعقوبیان و جزآنها- در قلمرو اسلام بیشتر از روم آسایش داشتند.

 

• مجوس هم جزیه یی که به اسلامیان می پرداختند به مراتب سبک تر و راحت تر از مالیات سرانه یی بود که پیش از آن به حکومت خویش - ساسانیان - می دادند.

 

• مشاهدهٔ پیروزی مسلمین بر دولت های مجوس و نصارا که هیچگونه معجزه یی هم برای حفظ آنها -مخصوصاً نصارا که دائم منتظر ظهور معجزات بودند- روی نداد ظاهراً از اسباب عمده شد در روی آوردن اهل کتاب به اسلام.

 

• سادگی و روشنی مبانی اسلام،و مناسبت عقاید اسلامی با مذاهب اهل کتاب،هم خود از جهات توجه اهل کتاب به اسلام بود.

 

• روی هم رفته اهل کتاب در قلمرو اسلام در صلح و آرامش به سر می بردند.

 

• اسلام رفته رفته در سرزمین های فتح شده انتشار و قبول می یافت و این انتشار و قبول نه از راه عنف و فشار بود.

 

• این فتوحات خیره کننده - که تا حدی به تقدیر الهی یا معجزهٔ اسلامی تعبیر شد - در واقع فقط بدان سبب امکان داشت که همه جا در قلمرو ایران و بیزانس مقدم مهاجمان را عامهٔ مردم با علاقه استقبال کردند.

 

• اگر عامهٔ مردم این ممالک با مهاجمان به چشم عداوت می نگریستند این فتوح چنین آسان پست نمی داد.

 

• بدینگونه،هنوز یک ربع قرن از هجرت پیغمبر نگذشته بود که بیرون از جزیرة العرب،از تیسفون ساسانی گرفته تا اسکندریهٔ بیزانسی،همه جا قلمرو اسلام بود با بانگ اذان که شهادت می داد به وحدت خدا و رسالت محمد.»

 

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،شرکت سهامی انتشار،۱۳۴۸،شماره۱۰۰،،بخش اول،صفحات ۴-۳-۲-۱

حداقل از طریق رسانه ها شنیده و دیده ایم که یک دیکتاتور پس از سقوط خود و پیروزی مردم،اگر موفق به فرار شده ثروت و گنجینه هنگفتی هم به همراه خود به غارت برده.

از آنجایی که دیکتاتورها شباهت های بسیاری با هم دارند شاید جالب باشد بدانید که در تاریخ ایران باستان هم از این نوع افراد و رفتارها داشته ایم.

البته لازم به یادآوری است بنا به نظر دکتر همایون کاتوزیان،تاریخ شناس و از اساتید دانشگاه آکسفورد انگلستان: در ایران باستان چیزی فراتر و متفاوت از دیکتاتوریسم و دسپوتیسم (غربی) و آن هم استبداد به معنای واقعی کلمه وجود داشت که شاه خود را ملزم و مقید به رعایت هیچ قانون و سلسله مراتبی نمی دانست.

در هر صورت یکی از این نمونه های تاریخی که مورد بحث ماست جریان تلاش یزدگرد سوم،آخرین پادشاه مستبد ساسانی برای به سرقت بردن ثروت و گنجینه ملی ایرانیان هنگام فرار است.


طبری،تاریخ نویس و دانشمند مسلمان ایرانی-آملی می نویسد:


«وقتی یزدگرد آنچه را در مرو نهان بود فراهم آورد،شتابان شد و می خواست آن را که قسمت مهمی از گنجینه های پارسیان بود از مرو ببرد و قصد داشت به خاقان ملحق شود.


پارسیان بدو گفتند:چه خواهی کرد؟

گفت:می خواهم به خاقان ملحق شوم و با وی باشم تا به چین روم.

گفتند:آرام باش که این برای ما زشت است که به مملکت قومی دیگر روی و سرزمین و قوم خویش را واگذاری،ما را سوی عربان بر که با آنها صلح کنیم که مردمی درست پیمان و دیندارند و بر مملکت ما تسلط دارند،دشمنی که در مملکتمان بر ما تسلط دارد بهتر از دشمنی است که در مملکت خویش بر ما تسلط یابد که دین ندارد و از درست پیمانی او خبر نداریم.


اما یزدگرد نپذیرفت و آنها نیز از او نپذیرفتند و گفتند:گنجینه ها را بگذار که سوی دیار خویش بریم تا کسانی که بر آن تسلط دارند از دیار ما سوی دیار بیگانه نبرند.


اما یزدگرد نپذیرفت.


گفتند:نمی گذاریم ببری.


آنگاه از او کناره گرفتند و او را با اطرافیانش واگذاشتند و با هم جنگیدند که یزدگرد مغلوب شد و گینجینه ها را گرفتند و به تصرف در آوردند و شاه را رها کردند.»


منبع:تاریخ طبری،ترجمه ابوالقاسم‌پاینده،جلد ۵،صفحه ۲۰۰۲


دکتر شریعتی :


ما ایرانی ها، ما که می‌خواهیم تاریخ ایران را بنویسیم و تحقیق کنیم و ایرانی را بشناسیم، اگر اسلام را نفی کنیم، اگر بگوئیم «اسلام تمدن و معنویتی نداشته، بر روی ایرانی هم تأثیر نداشته، و آن چه به نام تمدن اسلامی گفته می شود، تمدن ایرانی ها است، که مهم و درخشان هم نبوده، و تمدن درخشان ایرانی، تمدن ایران باستان است، که بعد عرب و اسلام آمده اند و آن را به محاق برده اند و به فراموشی سپرده و مضمحل کرده اند»، ما در برابر دنیای امروز و در برابر علم، خودمان و ملتمان را خلع سلاح کرده ایم، چگونه؟

تاریخ نشان می دهد که نژاد ایرانی، در طول تاریخ هزار ساله اش، که ما می شناسیم، هرگز در هیچ دوره ای به اندازه دوره اسلامی، یعنی قرون اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم - دوره شکوفایی نبوغ نظامی و سیاسی و اجتماعی و تمدنی و فرهنگی و علمی و هنری اسلامی - چنین فرصت و مجالی برای تجلی استعداد خاصش و شکوفایی نبوغ خاص خودش نداشته است.

اگر ما تمدن اسلامی را نفی کنیم و تأثیر اسلام و موقعیت اسلام را در تاریخ ایران نفی کنیم، ناچار برای نشان دادن عظمت و غنای فرهنگ ایرانی، باید به ایران باستان بپردازیم، یعنی به دوره ای که اسنادی از آن نداریم، شخصیت هایی غیر از بزرگمهر از آن نمی شناسیم و نبوغ ها و آثار علمی مشخص و مستند و آثار فرهنگی و فلسفی و هنری کاملاً بارز و جهانی نداریم، جز يك مقدار ويرانه‌هايي، كه از لحاظ معماري ارزش بسيار بزرگ دارد و یک مقدار نوشته های اواخر دوره ساسانی، که از نظر علمی هیچ ارزش ندارد! قبل از اینکه این نوشته ها و آثار پهلوی به زبان فارسی و فرانسه منتشر شود، می شد درباره اش خیلی سخن ها گفت؛ اما خوشبختانه این ها به زبان فارسی دری - که می توانیم بخوانیم و بنویسیم - منتشر شده، و می توانیم بخوانیم، و بخوانید، و می بینید که چیزی نیست که بشود به آن به عنوان افتخار فکر و نبوغ یک ملت بزرگ، مانند ملت ایران، استناد کرد!

نمی شود بر مجسمه های خراب شده، بر قیافه های موهوم، بر خاطره های بی پایه و بر افتخارات و حماسه های اساطیری متکی شد و در دنیای علم و منطق و تحقیق امروز ملتی را دارای نبوغ و استعداد خارق العاده شناساند.

اما برعکس، وقتی در تاریخ اسلام نگاه می کنیم، به یک معجزه بزرگ می رسیم. چه معجزه ای؟  معجزه اینکه همین ملتی که در دوره ساسانیان و در دوره اشکانیان، جز شخصیت های نظامی و سیاسی، کسی را از آن نمی شناسیم و یک نابغه، یک فیلسوف بزرگ و یک دانشمند جهانی از آن به یاد نداریم … بعد از اسلام، … بزرگترین نبوغ های جهانی در فلسفه، ادب، هنر، علم، سیاست و مسائل اجتماعی و فرهنگی عرضه می کند، کسانی که امروز می توانیم آن ها را به دنیا معرفی کنیم، و نبوغ و عظمت کارشان سندیت دارد و آثارشان موجود است و دنیا این آثار را می‌شناسد.

صدها بوعلی، خوارزمی، فردوسی، کندی و امثال این ها، در رشته های مختلف، در شیمی، در فیزیک و ... هستند. قوانین شکست نور، قوانینی هستند که ابن هیثم وضع کرده است. کلمه «جبر» که الان هنوز در اروپا [وجود دارد]، از اسلام رفته.

خود اروپا معتقد است که مایه های اساسی برای پی ریزی تمدن عظیم امروز را به وسیله جنگ های صلیبی از اسلام گرفته است. خود اروپای امروز معتقد است که «ما از فرهنگ اسلامی تغذیه کرده ایم. اسلام به ما بحر پیمایی را به جای رودخانه پیمایی و ساحل پیمایی یاد داد. اسلام به ما مرکزیت سیاسی آموخت.

...

کتاب پنج جلدی «پلوتز» را راجع به جنگ های صلیبی بخوانید: این مرد در پنج جلد به این نتیجه می رسد که «همه عواملی که باعث تکان خوردن اروپای خواب رفته قرون وسطی شده، همه عناصری که در تکوین تمدن و فرهنگ و علم جدید به کار رفت، همه بدون استثناء، از طریق جنگ های صلیبی و از تماس با مسلمین به اروپا رفت». تمام مورخین تاریخ فرهنگ و تمدن در دنیا معترف هستند که این فرهنگ و تمدن اسلام کاملترین و جامع ترین و درخشان ترین تمدن تاریخ گذشته است. ایرانی با اعتراف به این، با معرفی و اقرار به اینکه بزرگترین تمدن تاریخ بزرگ بشری، تمدن اسلامی است، می تواند غرور ملی خودش را هم سیراب ببیند، زیرا می بیند که مردان و نوابع و شخصیت های بزرگ علمی و هنری وفلسفی ایرانی بودند که در تکوین این تمدن عظیم درخشان سهمی بیشتر از همه نژادهای دیگر داشته اند (غرور خودش را می تواند در شکوفا شدن نبوغ های متعدد و متنوع ایرانی در فرهنگ و جامعه و روح اسلامی سیراب ببیند، به جای اشباح خیالی و اساطیری ایران کهن!). ما صدها سند و کتاب چاپ شده و ترجمه شده داریم که می توانیم به دنیای امروز ارائه بدهیم که، «ما چنینیم، ما چنین استعداد، چنین گذشته و چنین مفاخر علمی بزرگی داریم» در اسلام است که ایرانی شکفته. این اعتراف تنها از اروپایی ها نیست.

[دکتر‌علی‌شریعتی،علی حیات بارورش پس از مرگ]

|چند‌خط‌کتاب

«این‌ها غلبه کردند بر این دو امپراتورى بزرگ که امپراتورى روم بود و ایران و بزرگ‌ترین امپراتوری‌هاى آن وقت این‌ها بودند. این یک مشتى عرب از باب اینکه قوى بودند و «ایمان داشتند» و «از ملت بودند» و این طور نبود که بخواهند براى استفاده یک کارى بکنند، این‌ها می‏خواستند خدمت بکنند.»


صحیفه امام، ناشر: مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، ج ۹، ص ۲۱۸

https://lib.eshia.ir/11150/9/218#

جمشید پیشدادی یکی از شاهان ایران باستان،دو خواهر داشت به نام های شهرناز و اَرنَواز که به دست ضحاک اسیر می شوند.

اما جالب اینکه حکیم فردوسی در شاهنامه این دو زن ایرانی را با صفت «پوشیده رویان» خطاب می کند.نشانگر اینکه ایشان،پوشش و حجابی کامل داشتند.چنانکه حتی صورت و روی خود را در حضور دیگران می پوشاندند.


ز پوشیده رویان یکی شهرناز

دگر پاک‌دامن بنام ارنواز

منبع :شاهنامهٔ فردوسی (ویراست سنجشگرانه)، نه پوشینه. زیرِ نگرِ یوگنی ا. برتلس، عبدالحسین نوشین و… . مسکو: اکادمی علوم اتحاد شوروی، ۷۱-۱۹۶۰

https://ganjoor.net/


ابو العلاء المعری (م449هـ) از بزرگترین زبان‌شناسان و شاعران عرب زبان که به خیام عرب نیز مشهور است در کتاب "الرسالة الغفران ص ۴۷۲ و ۴۷۳ " که دانته نیز با الهام از آن، کتاب کمدی الهی را نوشته است درباره قرآن، می‌گوید:


«و شخص ملحد، شخص هدایت یافته، شخص روی گردان از اسلام و شخص دنباله رو آن متفق هستند این (کتابی) که محمد صلی الله علیه وسلم آورده است کتابی اعجاز برانگیز می‌باشد و سبب شده که حتی دشمنانش هم زبان به ستایش آن بگشایند، هیچ نظیر و مانندی ندارد، نه قصیده موزون است و نه رجز است، نه به خطابت عرب‌ها شباهت دارد و نه به سان سجع کاهنان خردمند است.
قرآن همانند خورشید تابان از راه رسید و نور شادی پراکند، اگر خرد هر کسی آن را بفهمد شگفتی‌اش جانش را به لرزه می‌اندازد {وتلک الأمثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون}


و به یک آیه از آن یا بخشی از آیه، هرگاه در میان فصیح‌ترین سخنان که آفریدگان بر آن توانایی دارند، قرار گیرد مانند شهابِ درخشنده‌ای است در پاره‌ای از ظلمت شب و همانند گل بوته بیابان در شوره‌زار بی‌آب و علف می‌شود. پس الله والامقام و مبارک است که بهترین آفرینندگان می‌باشد.»

وأجمع ملحد ومهتد، وناكب عن المحجَّة ومقتدِ، أنّ هذا الكتاب الذي جاء بن محمد صلى الله عليه وسلم كتاب بهر بالإعجاز، ولقي عدّوه بالأرجاز. ما حذي على مثال، ولا أشبه غريب الأمثال. ما هو من القصيد الموزون، ولا الرَّجز من سهلّ وحزون. ولا شاكل خطابة العرب، ولا سجع الكهنة ذوي الأرب. وجاء كالشمس اللائحة، نوراً للمسرَّة والبائحة؛ لو فهمه الهضب الرّاكد لتصدع، أو الوعول المعصمة لراق الفادرة والصدّع: " وتلك الأمثال نضبها للنّاس لعلهم يتفكرون " وإنّ الآية منه أو بعض الآية، لتعترض في أفصح كلم يقدر عليهم المخلوقون، فتكون فيه كالشَّهاب المتلألئ في جنح غسق، والزّهرة البادية في جدوبٍ ذات نسق؛ فتبارك الله أحسن الخالقين.

جرجی زیدان (تاریخ نگار مسیحی) :


رعایای ایران و روم که تحت استیلای مسلمانان در می آمدند از دوزخ جور و ظلم به بهشت عدل و انصاف انتقال می یافتند. و هرگاه که سپاهیان اسلام برای کشور گشایی از پایتخت خود (مدینه) بیرون می آمدند،توشه راهشان پند و اندرز بزرگان درباره خوش رفتاری با زیردستان بود.

[تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، جلد اول، ترجمه علی جواهر کلام، ص ۵۲]

دکتر زرین کوب در «کارنامه اسلام» ضمن تمجید از تمدن پر شکوه اسلامی،تنها راه پیروزی مسلمانان را بازگشت به علم و فرهنگ گذشته که در حقیقت در پیروی از مسلمانان قرون اولیه اسلام ( عصر صحابه و تابعین ) نهفته است می داند:
|چندخط‌کتاب

«تفوق غرب درین برخورد مستمر جز تفوق اسلحه اش که علم و فرهنگ اوست سببی ندارد »
«اگر دنیای اسلام می خواهد درین معرکۀ مخفی هم دست کم بقدر معرکۀ قدیم پیروزی بیابد، چاره یی جز آن ندارد که در «نوع اسلحۀ» خویش تجدید نظر کند، و بر اساس علم و فرهنگ گذشتۀ خویش – نه آنچه کورکورانه از غرب گرفته است – بنای علم و فرهنگ تازه یی بگذارد. سابقۀ تمدن و فرهنگ هزار سالۀ گذشته اش که بی شک در تاریخ انسانیت نقش مؤثری داشته است نشان می دهد که این کار برای وی شدنی استزود یا دیر»

«اکنون همه چیز بشارت می دهد که قلمرو اسلام بار دیگر از آن شوق و هیجان مقدس مشتعل خواهد شد

[دکتر زرینکوب - کارنامه اسلام،انتشارات شرکت سهامی انتشار،تهران ۱۳۴۸ هجری شمسی،شماره ۱۰۰،صفحه ۱۱]

سلطان مصر و شام؛ صلاح الدین ایوبی (1138 – 1193م)

|چندخط‌تاریخ

آدام هارت دیویس (Adam Hart-Davis) می‌گوید:


صلاح‌الدین، بنیان‌گذار سلسله‌ی ایوبی و متحدکننده‌ی دولت‌های مسلمان خاورمیانه دربرابر صلیبی‌ها، را در سراسر سرزمین‌های مسیحی هم رهبری شریف و دلیر می‌دانستند. روایت‌های تاریخی آن روزگار پر از داستان‌هایی درباره‌ی جوان‌مردی او هستند. 

در 1187، صلاح‌الدین ارتش‌های صلیبی را در حطین در هم کوبید. سه ماه بعد، وقتی بیت المقدس سقوط کرد، او اجازه نداد قتل عام یا غارتی صورت گیرد.


دایرة المعارف مصوّر تاریخ جهان، آدام هارت دیویس، ترجمه: الهام شوشتری‌زاده، (تهران: نشرسایان، 1395)،  ص201.

دکتر "جمشید چوکسی" از محققان برجسته ی زرتشتی و از پارسیان هند است که در کتاب  ستیز و سازش، برخورد مسلمانان و ایرانیان در دو قرن نخست هجری را مورد بررسی قرار داده است.

او می نویسد :

«طی آن دوران نخستین، از دست دادن ایمان به دین زرتشتی و فقدان ایمان نسبت به جامعه ای که این دین به آن مشروعیت می بخشید، همراه با اعتقاد به این که پیروزی های اعراب اعتبار اسلام را تأیید می کند، گه گاه منجر به گرویدن به دین جدید می شد.

سربازان اساوره یا سواره نظام زره پوش ساسانی، تحت فرمان سرداری به نام سیا* و مستقر در محل کلبانیه در خوزستان، پس از رسیدن به این نتیجه که خداوند بر آن است که جانب اعراب را بگیرد ، اسلام اختیار کردند.»


[ستیز و سازش، جمشید کرشاسپ چوکسی، ترجمه نادر میرسعیدی،صفحه ۹۴]

*سیاه سوار که به عربی سیاه اسواري هم نامیده می‌شد، یک نجیب زادهٔ بلوچ بود که یگان اشرافی اسواران سپاه امپراطوری ساسانی که متشکل از نجیب زادگان بلوچ بود را رهبری می‌کرد و در جریان فتح ایران با پذیرش اسلام به خدمت خلفای راشدین درآمد.

تنفر مردم ایران باستان از دین زرتشتی و دولت ساسانیان و گرایش قلبی ایرانیان به اسلام:

|منقول-ویرایش شده

یزدگرد سوم آخرین پادشاه سلسله ساسانی است که فرارهای مختلفی از تیسفون(مدائن) و نهاوند و شیراز و اصفهان و ری و یزد داشت و در نهایت به خراسان گریخت و در آنجا توسط ایرانیان کشته شد. یادمان نرود که بعد از دخالتهای ساسانیان در حجاز و حمایت آنها از پیامبران کذاب و دشمنی علنی با اسلام، وقتیکه اعراب مسلمان برای پایان دادن به خصومت ساسانیان علیه اسلام و مذاکره با یزدگرد آمدند تا از جنگ پرهیز شود و اسلام را در ایران تبلیغ کنند، این یزدگرد بود که به صحابه رَضِيَ اللهُ عَنهُم بی حرمتی و اهانت کرد و بر طبل جنگ کوبید که حتی رستم فرخزاد از رفتار یزدگرد با صحابه ناراحت شد. حتی بعد از فتح تیسفون و نهاوند اگر یزدگرد حاضر به صلح می شد، قطعا، در مقام پادشاهی باقی می ماند و جنگ هم پایان می یافت. یزدگرد حتی هنگامیکه در حال سقوط بود، دست از تجمل و هوسرانی برنمی داشت، کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان می گوید:

« یزدگرد با دربار و حرمسرای خود از پایتخت(تیسفون) گریخت در حالیکه هزار نفر طبّاخ، هزارتن رامشگر(نوازنده،خواننده)، هزار تن یوزبان، هزار تن بازبان و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه این گروه را هنوز کم می دانست»(١)

 تجمل گرایی شاهان ساسانی و در کنار بدعت آوری و ثروت اندوزی موبدان زرتشتی باعث شد، مردم ایران از دین و دولت ساسانی بیزار گردند.


حتی در جنگ قادسیه و بعد از آن بسیاری از سپاهیان یزدگرد از لشکر ساسانی جدا شده و به سپاه اندک اسلام پیوستند و در کنار مسلمانان علیه طاغوت ساسانی و موبدان زرتشتی جنگیدند. بلاذری در فتوح البلدان بیان میکند:

« رستم فرخزاد در نبرد قادسیه ٤٠٠٠ تن به همراه داشت، و آنان را سپاه "شهان شاه" می نامیدند. ایشان امان خواستند به این شرط که هرکجا مایل باشند زندگی کنند و با هرکه خواهند حلیف (هم پیمان) شوند و در حق ایشان عطایا مقرر گردد. خواسته آنان پذیرفته شد و به بنی تمیم پیوستند و سعد رَضِيَ اللهُ عَنهُ به آنها منزل داد و برای هر یک از ایشان یک هزار مقرر داشت که بزرگ این عجمان "دیلم" نام داشت. برخی از این عجمان ساکن بصره و برخی ساکن شام شدند و اسلام آوردند و عزّت یافتند و در فتح مدائن و فتح جلولاء شرکت داشتند»(٢)

زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت به موردی دیگر از گرایش سپاهیان ساسانی به اسلام اشاره میکند. او می نویسد: 

« حتی از سواران ساسانی، بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند. چنانکه سیاه اسواری(سیاه سوار بلوچ) با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به اسلام گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند»(٣)

یزدگرد حتی توسط مردم و امرای ساسانی مورد حمایت قرار نگرفت. کریستین سن می نویسد: « یزدگرد بعد فرار از تیسفون وارد نهاوند شد و پس از شکست در نهاوند به شیراز و اصفهان و ری و یزد و سیستان و خراسان رفت. یزدگرد در سیستان و خراسان برای تدارک سپاه بوسیله امرای محلی مورد حمایت واقع نشد او حتی از خاقان چین استمداد کرد که نتیجه ای نداشت. یزدگرد از نیشابور به طوس رفت ولی کنارنگ آنجا هم حاضر نشد به او پناه دهد. به ناچار روی به مرو نهاد، یزدگرد در مرو هم، زنان حرمسرا و دیگر زنان شاهی را با خود همراه داشت. حتی "ماهوی" مرزبان مرو با همکاری "طرخان" حاکم طخارستان قصد دستگیری یزدگرد را داشت که یزدگرد گریخت و وارد آسیابی شد و از آسیابان برای گذراندن شب پناه خواست و در آسیاب بدست آسیابان یا سواران ماهوی هلاک شد و جسدش به رود مرو انداخته شد»(٤)

جمشید کرشاسپ چوکسی که زرتشتی می باشد در کتاب ستیز و سازش بیان میکند: 

« هنگامیکه یزدگرد شاه شد، بیست سال فرمانروایی کرد، در آن زمان تازیان به شمار فراوان به ایران تاختند. یزدگرد(خود) در نبرد با آنان رویارو نشد. (بلکه) به خراسان و ترکستان(یا ماوراءالنهر) گریخت. او در آنجا به جستجوی اسبان و مردان برآمد، ولی مردم او را کشتند»(٥)

نکته: پُر واضح است که نارضایتی و بیزاری ایرانیان از دین و دولت ساسانی بحدی بود که حتی در شرایط جنگی هم، از پادشاه خود، نه تنها حمایت نکردند بلکه او را به قتل رساندند. اوضاع فلاکت باری که ساسانیان و موبدان زرتشتی برای ایرانیان رقم زده بودند، یک عامل جدی در سقوط ساسانیان و استیصال دیانت زرتشتی بود.


منابع:

(١) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، صفحه ٦٥٥

(٢) فتوح البلدان بلاذری، ترجمه محمد توکل، صفحه ٣٩٨ و ٣٩٩

(٣) دو قرن سکوت، زرینکوب، صفحه ٧٥

(٤) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه یاسمی، صفحه ٦٥٨,٦٥٩

(٥) ستیز و سازش، جمشید کرشاسپ چوکسی، ترجمه نادر میرسعیدی، صفحه ٢٥

 

کتاب دو قرن سکوت نوشته زرینکوب در ۱۳۳۰ چاپ شد و چون اشتباهات زیادی داشت، آقای زرینکوب پس از ۵ سال در مقدمه چاپ دوم "دو قرن سکوت" در سال ۱۳۳۶ ضمن انتقاد از خود بیان کرد که مطالب کتاب را از روی تعصب و خامی (جوانی/در سن ۲۹ سالگی) نوشته. ایشان برای جبران این اشتباه در ۱۳۴۸، کتاب کارنامه اسلام را نوشتند. اسلام ستیزان به دو قرن سکوت استناد می کنند اما از استناد به کارنامه اسلام هراس دارند. 

به دلیل اهمیت این مقدمه و نکته های در خور دقت و توجهی که دارد آن را با شما عزیزان به اشتراک می گذارم.

«مقدمه چاپ دوم»

«چنان دیدم که هیچکس کتابی نمی‌نویسد
الا که چون روز دیگر در آن بنگرد گوید:
اگر فلان سخن چنان بودی بهتر گشتی
و اگر فلان کلمه بر آن افزوده شدی نیک‌تر آمدی.
نقل از عماد کاتب.»

 

«در تجديد نظری كه در اين كتاب، برای چاپ تازه‌ای كردم، روا ندیدم که همان کتاب نخستین را، بی‌هیچ کاستی و فزونی چاپ کنم. کیست که بعد از چندسال کتابی را که نوشته است بنگرد و در آن جای اضافه و نقصان نبیند؟ تنها، نه همین امثال عماد کاتب به این وسواس خاطر دچار بوده‌اند، که بسیاری از مردم درباره کارهایی که کرده‌اند همین شیوه را دارند. اما محرک من، اگر فقط وسواس خاطری بود، شاید به همین اکتفا می‌کردم که بعضی لغت‌ها را جا‌به‌جا کنم و بعضی عبارت‌ها را پیش و پس ببرم. در تجدید نظری که در کتابی می‌کنند بسیار کسان بیش از این کاری نمی‌کنند، اما من ترتيب و شيوه كتاب اول را بر هم زدم و كاری ديگر پيش گرفتم. از آنچه سخن‌شناسان و خرده‌گيران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هر چه را وارد ديدم به منت پذيرفتم و در آن نظر كردم. در جايی كه سخن از حقيقت‌جويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوک و تاريک و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوک و تاريک جاهایی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمی‌دانم از خامی يا تعصب، نتوانسته‌ بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاک و حق و مينوی بود از آن ايران می‌دانستم و هر چه را از آن ايران ــ ايران باستانی را می‌گويم ــ نبود زشت و پست و نادرست می‌شمردم.

در سالهايی كه پس از نشر آن كتاب بر من گذشت و در آن مدت، دمی از كار و انديشه در باب همين دوره از تاريخ ايران، غافل نبودم در اين رای ناروای من، چنانكه شايسته است، خللی افتاد. خطای اين گمان خطای تعصب‌آميز را جبران كنم. آخر عهد و پيمانی كه من با خواننده اين كتاب دارم آن نيست كه دانسته يا ندانسته، تاريخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فريب بيالايم. عهد و پيمان من آن است كه حقيقت را بجويم و آن را از هر چه دروغ و غرور و فريب است جدا كنم. در اين صورت ممكن نبود كه بر آنچه در كتاب خويش نادرست و مشكوک می‌ديدم از خامی و ستيزه‌رويی خويش، خط بطلان نكشم و خواننده‌ای را كه شايد بر سخن من بيش از حد ضرورت اعتماد می‌ورزد با خويشتن به گمراهی بكشانم.

این حقیقت طلبی که من آن را شعار خویش می‌شمردم، وظیفه دیگری نیز بر عهده من داشت : می بایست آنچه را در این کتاب،مبهم و مجمل گذاشته بودم،به پاس حقیقت روشن کنم.

خواننده جوانی كه آن كتاب سابق مرا خوانده بود، در ذهن خويش پرسش‌هايی می‌داشت كه من در آنجا، بدانها جوابی نداده بودم. سبب سقوط و شكست ساسانيان چه بود؟ چه روی داد که صحرانوردان کم فرهنگ، سرنوشت تمدنی چنان عظیم و باشکوه را بر دست گرفتند؟ در این دو قرن، که تاریخ‌نویسان اخیر ما در باب آن سکوت کرده‌اند چه سبب داشت که زبان فارسی چون گمشده‌ای ناپیدا و بی‌نشان ماند؟ در آن مدت که شمشیرزنان ایران به هر بهانه‌ای بر تازیان می‌شوریدند و با عربان و مسلمانان جنگ و پیکار می‌کردند مغان و موبدان در برابر آیین مسلمانی چگونه بحث و جدل می‌کردند؟ این گونه سوال‌ها را که بر هر خاطری می‌گذشت لازم بود که در آن کتاب جواب بگویم. اما در چاپ نخستین پیرامون این مسائل نگشته بودم تا مگر به هنگام فرصت در مجلدی دیگر بدان سوال‌ها پاسخ بگویم ... و هنگامی که به تجدید نظر در آن کتاب پرداختم، تا آن را برای چاپ دوم آماده سازم، گمان کردم که این فرصت به دست آمده است ...

اما برای چه نام کتاب را که سرگذشت دو قرن از پرماجراترین ادوار تاریخ ایران است، «دو قرن سکوت» گذاشته‌ام و نه دو قرن آشوب و غوغا؟ این را یکی از منتقدان، پس از انتشار چاپ اول کتاب پرسیده بود. این منتقد عزیز، اگر کتاب مرا از سر تا آخر با دقت و حوصله کافی خوانده بود جواب خود را در طی کتاب می‌یافت. نه آخر در طی این دو قرن زبان ایرانی خاموشی گزیده بود و سخن خویش جز بر زبان شمشیر نمی‌گفت؟ با این‌ همه در چاپ تازه‌ای که از آن کتاب منتشر می‌شود شاید مناسب بود که نام تازه‌ای اختیار کنم. اما به‌نام تازه‌ای چه حاجت؟ این کتاب را وقتی نوزادی خرد بود بدان نام می‌شناختند چه زیان دارد که اکنون نیز، با این رشد و نمایی که یافته است به‌همان نام سابق بشناسند؟

باری؛ آنچه مرا بر آن داشت که درین چاپ تازه نیز، کتاب سابق را بی‌هیچ فزود و کاستی چاپ نکنم وظیفه حقیقت‌جویی بود. اما در این تجدید نظری که کردم، آیا وظیفه خویش را درست ادا نموده‌ام؟ نمی‌دانم و باز بر سخن خویش هستم که نویسنده تاریخ، هم از وقتی که موضوع کار خویش را انتخاب می‌کند از بی‌طرفی که لازمه حقیقت‌جویی است خارج شده است. لیکن این مایه عدول از حقیقت را خواننده می‌تواند بخشود. من نیز اگر بیش از این از حقیقت تجاوز نکرده باشم خرسندم. با این‌همه بسا که باز نتوانسته باشم از تعصب و خامی برکنار بمانم. در هر حال از اين بابت هيچ ادعايی ندارم: ادعا ندارم كه درين جست‌وجو به حقيقتی رسيده‌ام. ادعا ندارم كه وظيفه مورخی محقق را ادا كرده‌ام. اين متاعم كه تو می‌بينی و كمتر زينم.»

 

فروردین 1336
عبدالحسین زرین‌کوب
 
پی نوشت : این مقدمه،نکات حائز اهمیت بسیاری دارد که صرفا جهت اشاره و نمونه،بعضی موارد هایلایت شده اند.

جنایت سپاه ساسانی در بیت المقدس با کمک یهودیان!


باستانگرایان افراطی معمولاً در ارائه  تصویری زیبا و بی عیب و نقص از دوران پیش از اسلام در ایران، ید طولایی دارند. آنها همیشه اعراب مسلمان را به قتل و غارت و بی رحمی متهم می کنند، اما از جنایت ها و سنگدلی های برخی پادشاهان و سرداران ایرانی که البته از چشم مورخان دور نمانده، سخنی به میان نمی آورند.


یکی از این جنایت ها، کشتار مردم بیت المقدس، در خلال جنگ های خسرو پرویز با امپراتوری روم شرقی(بیزانس) است که به دست سردار ساسانی، شهربراز صورت گرفته است.


دکتر عبدالحسین زرینکوب نوشته است:


"سردار ایرانی شهربراز (= شهروراز) انطاکیه و دمشق را گرفت. (613 م) بعد با شور و هیجانی که گویی از نوعی فکر جهاد الهام می یافت، عازم اورشلیم شد. نزدیک بیست و شش هزار یهودی به سپاه وی پیوست و به کمک آنها شهر مقدس به دست ایرانیان تسخیر، غارت و تقریباً قتل عام شد. (ژوئن 614 م) 

کلیساها و معابد شهر، از جمله مزار مقدس با خاک یکسان گشت و قطعه ایی از صلیب مقدس عیسی نیز که در صندوق خاصی نگهداری می شد، همچون غنیمتی فوق العاده گرانبها به تیسفون فرستاده شد."


 منبع: [تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۳ عبدالحسین زرینکوب]