اخلاق پیشینیان:
چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۳ ب.ظ
خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود. یکی از امرای عرب مرو را صد دینار بخشیده تا قربان کند. دزدان خَفاجه ناگاه بر کاروان زدند و پاک ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردن گرفتند و فریاد بی فایده خواندن.
مگر آن درویش صالح که بر قرار خویش مانده بود و تغیّر درو نیامده. گفتم: مگر معلوم ترا دزد نبرد؟ گفت: بلی بردند؛ ولیکن مرا با آن الفتی چنان نبود که به وقت مفارقت خستهدلی باشد.
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
گلستان سعدی
۹۷/۰۹/۰۷