به سرزمینم می بالم:
به تاریخ سرزمینم می بالم اما نه به چهار قطعه سنگش...
▪ به سالمش می بالم که مدال افتخار (تعلموا القرآن من سالم) را از معلم بشریت دریافت نمود.
▪ به سلمانش که دالونهای قصه ی سردرگمی را در نوردید تا نوری از امید به خاطرش بتابد. و مدال افتخار (سلمان منا اهل البیت) را از سرور کائنات دریافت نموده برگردنش آویزد.
▪ به فیروز دیلمیاش می بالم که شکم پیامبر دروغین یمن (اسود عنسی) را درید و مدال افتخار (رجل مبارک) را از معلم بشریت دریافت کرد.
▪ به سلیمان بن یسارش میبالم که یکی از هفت فقیه برتر مدینه در عصر تابعین بود.
▪ به ابوحازمش می بالم که چون فرمانروای بزرگ اسلام هشام بن عبدالملک که از چین تا مرزهای فرانسه حکم میراند، از او خواست در دربارش بماند و غرق در عطای سلطان شود فرمود: میهراسم که از حق بریده به خلق روی آورم!!
چرا که میخواست دل روشن نیلوفریش پاک بماند.
آن ابوحازمی که شبش را به سه قسمت تقسیم کرده بود: یک سوم برای خفتن، یک سوم برای مطالعه و یک سوم برای مناجات و نیایش.
▪ به عمرو بن دینارش میبالم که در عصر تابعین ۳۰ سال در مسجدالحرام مجلس فتوا داشت و جهالت را از خلق میزدود.
▪ به طاوس بن کیسانش میبالم آنگه که فرمود: باور نداشتم سحرگاهان کسی سر به بالین نهاده و خفته باشد.
▪ به لیث بن سعد اصفهانیش میبالم آنگاه که شنیدم امام شافعی فرمودند: لیث بن سعد از مالک داناتر است.
▪ به امام ابوحنیفهاش می بالم که امروز از شرق تا غرب گیتی بندگانی بیشمار به مسلک او ردای تعبد بر تن می کنند.
آری! این باغ که سالیان بوی شکفتن میداد نه باغبانش کورش و اردشیر و انوشیروان ، بلکه باغبانش سرور کائنات صلی الله علیه و سلم و یاران پاکش بودند که بذر ثمارش را نهادند.
متن فوق به صورت منقول و با کمی ویرایش تقدیم شد.
- ۹۷/۰۷/۱۷