دوستی علی و عُمَر دو یار پیامبر:
امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب رضی الله عنه ،لباس کهنهٔ قدیمی و پینه بستهای به تن داشت و نشسته بود و تسبیح می گفت.
ابومریم - که بردهٔ آزادشده ای بود - پیش او آمد و فروتنانه، روبرویش زانو زد و به آرامی گفت :
- ای امیرالمؤمنین! من از شما درخواستی دارم !
علی رضی الله عنه گفت :
درخواستت چیست ای ابو مریم؟!
ابو مریم جواب داد :
- درخواستم این است که این عبا را از تنتان دربیاورید، چون که کهنه و فرسوده است!
علی رضی الله عنه با شنیدن این سخن، به عبا نگاهی کرد و گوشهٔ آن را بر روی صورتش گذاشت و شروع به گریستن کرد و صدای هق هق گریهاش بلند شد.
. ابو مریم، شرمگینانه گفت :
- ای امیرالمؤمنین! اگر میدانستم که این درخواست شما را به این حالت میاندازد، هرگز از شما نمی خواستم که آن را از تنتان دربیاورید!
علی مرتضی رضی الله عنه ، وقتی که گریهاش فرونشست، در حالی که اشکهایش را از گونه می سترد، گفت:
ـ ای ابو مریم! من، روز به روز علاقهٔ بیشتری به این عبا پیدا میکنم، این را دوست و محبوبم به من هدیه داده است!
ابو مریم با تعجب گفت:
کدام دوست شما؟ ای امیرالمؤمنین!
علی رضی الله عنه جواب داد - عمر بن الخطاب رضی الله عنه !! عمر در راه الله خلوص داشت و صادق و بی ریا بود، الله به وی پاداش دهد!
علی رضی الله عنه این حرف را که زد، دوباره گریست و صدای ناله و گریهاش از دور شنیده میشد.
تاریخ المدینة المنورة، جلد٣، ص ٩٣٨
- ۹۷/۰۱/۲۳