رسیدگی به شکایات مردم:
رسیدگی به شکایات رعیت از دست کارکنان در عهد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ:
عمربن خَطّاب، شخصاً به شکایات رعیت از دست والیان رسیدگی میکرد و به پیگیری و استیضاح آنها میپرداخت. ودر این راستا از صاحب نظران، افراد شورا و اطرافیان خود نظرخواهی میکرد. و در پایان به سزای کسی که مستحق سزا بود چه از والیان و چه از رعیت میپرداخت.
و اینک نمونهای از شکایات علیه والیان و عملکرد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در آن:
۱- شکایت مردم کوفه از سعد بن ابی وقاص
- احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که فتنه را از نطفه خاموش گردانند و قبل از اینکه منجر به آشوب و تفرقه و چه بسا جنگ و درگیری شود، آنرا خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه بهتر،و عزل هیچ آسیبی بدو نمیرساند...
گروهی از مردم کوفه به رهبری زعامه جراح بن سنان اسدی شکایتی علیه والی خود، سعد بن ابی وقاص، ترتیب دادند و هماهنگ با تجمع مجوسیان در نهاوند به قصد حمله بر مسلمانان، شکایت خود را مطرح کردند و از اشتغال به مشکلات پدید آمده برای مسلمانان سرباز زدند، این در حالی است که سعد مردی عادل، مهربان، قوی، سختگیر با اهل باطل و آشوبگر و دلنرم با اهل حق و عبادتگر بود، با این حال این دسته، توان تحمل حکم حق را نداشتند و در پی تحقق بخشیدن به آرزوهایشان تلاش میکردند، از اینرو زمانی را برای شکایت خود انتخاب کردند که بیشتر مستدعی گوش به فرمان بودن امیر بود، با توجه به اینکه مسلمانان به جنگی سرنوشت ساز روی آورده بودند و نیاز مبرمی به اتحاد و همبستگی داشتند که به صورت دستهجمعی در برابر دشمن قدم علم کنند، و همچنین میدانستند که عمر اهمیت ویژهای برای اتحاد مسلمان بخصوص در چنین ظروفی قایل میباشد، بنابر این بسیار امیدوار بودند که به آرزویشان دست یابند و موفقیت را کسب کنند، لذا امیرالمؤمنین در راستای شکایت آنان به تحقیق پرداخت، هرچند که میدانست آنها مردمانی اهل هوی و خواهشات نفسانی هستند، از اینرو صریح و روشن به آنان خاطرنشان ساخت که بدخواه و پیرو خواهشات خویش هستند و دلیل آنرا اعتراض و شورش آنان در چنین شرایط بحرانی دانست که مسلمانان بیش از هر وقت نیاز به وحدت و یکپارچگی دارند و افزود که البته این شرایط مانع از آن نمیشود که من به شکایت شما رسیدگی نکنم. آنگاه محمد بن مسلمه را فوراً برای تحقیق در اینباره و رسیدگی به شکایت آنان اعزام نمود. محمد بن مسلمه در حالی که مردم برای رویارویی با مجوسیان آماده میشدند وارد شهر کوفه شد و دست سعد را گرفت و در مساجد شهر دور زد و در مورد او نظرخواهی کرد.
آری! اصحاب پيامبر صَلّی اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم این گونه به بررسی قضایای اختلافی میپرداختند. آنها به صورت علنی و با حضور راعی و رعیت به شکایتها رسیدگی میکردند. چنان که محمد بن مسلمه در مسجد و در حضور همگان به طرح شکایات پرداخت و از عموم مردم در مورد سعد پرسید: آنها در پاسخ گفتند: ما از او جز خیر و خوبی چیزی ندیدهایم و دوست نداریم کسی دیگر به جای او تعیین شود. مگر هنگامی که نزد جراح بن سنان و یارانش رفتند که در حق سعد سکوت کردند و نه بدیهای وی را توضیح دادند و نه دلیلی علیه وی ارائه نمودند و به عمدی از تعریف وی سرباز زدند، تا اینکه به طرف طایفهی بنی عبس رفتند، محمد بن مسلمه خطاب به مردم، گفت: شما را به خدا سوگند میدهم که هر چه در مورد او میدانید بگویید. مردی به نام اسامه بن قتاده برخاست و گفت: اکنون که ما را سوگند دادی، چارهای جز این نیست که واقعیت را بگویم. آنگاه گفت: او در تقسیم اموال مساوات را رعایت نمیکند ودر حق رعیت، انصاف روا نمیدارد و خود شخصاً در جنگها شرکت نمیکند. سعد که شاهد جریان بود گفت: پروردگارا! اگر او به ناحق چنین تهمتهایی را به من نسبت میدهد، پس روشنایی چشمانش را بگیر و او را عیالمند و مستمند بگردان و در معرض فتنهها قرارش ده. دیری نگذشت که آن مرد نابینا شد و دارای ده دختر گردید و به دنبال زنان فاحشه میرفت و همین که به چنگ قانون گرفتار میشد، میگفت: این در اثر دعای آن مرد مبارک است.
همچنین سعد در حق گروهی که علیه او شکایت ترتیب داده بودند، این گونه دست به دعا شد: بار الها! اگر آنها به ناحق و به خاطر غرور و تکبر دست به این کار زدهاند، پس به مصیبت سختی گرفتارشان کن. و چنین هم شد و جراح در ترور نافرجام حسن بن علی با شمشیر قطعه قطعه گردید و همدست دیگر او به نام قبیصه نیز با سرنوشت مشابهی روبرو شد و اربد در زیر ضربات دستهی شمشیر جان سپرد و بدین صورت خداوند دعای صحابی بزرگوار، سعد بن ابی وقاص، را که به حق از اولیای خدا بود، و از طرف این گروه مورد ستم قرار گرفته بود پذیرفت. پذیرفته شدن دعای سعد و امثال او بیانگر عنایت ویژهی پروردگار نسبت به اولیای خود و پرهیزکاران است. این سلاح مخفی انسانهای با خدا است که باطل پرستان از آن شدیداً بیمناک و با تمام سلاحهای پیشرفته خود از مقابله با آن عاجز هستند. و نابود شدن افرادی که سعد علیه آنان دست به دعا شد خود شاهد بر این است که شکایت آنها از روی بغض و عناد و غرض ورزی بوده است.
سعد در دفاع از خود گفت: من نخستین کسی هستم که در اسلام خون مشرکی را به زمین ریخته است و رسول خدا به هیچ کسی جز من نگفت: پدر و مادرم فدایت باد ـ اشاره به روز احد است که رسول خدا به سعد گفت: پدر و مادرم فدایت باد! تیر را شلیک کن ـ و افزود که من جزو پنج نفر اولی هستم که به رسول خدا ایمان آوردند. با این همه بنو اسد در مورد من معتقدند که نماز را خوب بلد نیستم و بیشتر مشغول شکار هستم؟! آنگاه محمد بن مسلمه او را همراه با کسانی که علیه او شکایت داشتند، به محضر خلیفه برد و در آنجا عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به سعد گفت: وای برتو! مگر چگونه نماز میخوانی؟ سعد در پاسخ گفت: دو رکعت نخست را طولانی و دو رکعت آخر را کوتاه میخوانم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: از تو چنین انتظار میرفت. آنگاه پس از این که برائت سعد ثابت گردید، عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: اگر احتیاط نمیکردم، سزای آنان معلوم بود و از سعد پرسید: چه کسی را به جای خود نشاندهای؟ سعد گفت: عبدالله بن عتبان را. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ عبدالله را والی رسمی کوفه قرار داد و سعد را برکنار کرد.
آری برائت سعد از تهمتی که بدو نسبت دادند ظاهر و نمایان شد، اما احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که فتنه را از نطفه خاموش گردانند و قبل از اینکه منجر به آشوب و تفرقه و چه بسا جنگ و درگیری شود، آنرا خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه بهتر و عزل چه آسیبی بدو نمیرساند، زيرا آنان کسانی بودند که رغبتی به ولایت نداشتند و برایشان کافی بود که برائت او از همهی اتهاماتی که به وی نسبت داده بود، ثابت گردید. اصولاً آنها پستها و مسئولیتها را بار سنگینی تلقی میکردند که زیانش خیلی بیشتر از سودش بود. البته خدمت به اسلام و مسلمانان برای انسانهای خداترس و خواهان رضامندی خدا، فرصتی گرانبها و عملی است شایسته. اما اگر همین عمل شایسته، به بهای فتنه و فساد باشد، بهتر همان که از ابتدا از آن صرف نظر کرد و دوری جست. آن طور که در این جریان مشاهده گردید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز در برکناری سعد، همین نکته را در نظر داشت. چنانکه سعد بعد از آن در دارالخلافه جزو مشاورین خلیفه قرار گرفت و پس از این که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در محراب مجروح شد، نام سعد را در لیست شش نفری که قرار بود یکی از آنان به عنوان خلیفه تعیین شود، نوشت و به خلیفهی بعدی توصیه کرد که از وجود سعد استفاده نماید و توضیح داد که من از او بدیای سـراغ نداشـتم که او را از کـار برکنار کـردم، بلکه ترسیدم که به او ضرری برسانند.
۲ـ شکایات مصریان علیه عَمرو بن عاص
- «متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم احرارا؟»
(شما از کی مردم را بردهی خود قرار دادهاید در حالی که مادرانشان آنها را آزاد به دنیا آورده اند؟!)...
عمربن خطاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ به طور قطعی عملکرد عَمرو بن عاص (والی مصر) را زیر نظر داشت.
معمولاً عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در همهی شئون ولایت دخالت میکرد. چنان که وقتی عمرو بن عاص برای خود منبری تهیه کرد و از فراز آن با مردم سخن میگفت: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در نامهای به وی چنین نوشت: شنیدهام که منبری ساختهای و بر گردن مسلمانان نشسته با آنها سخن میگویی. مگر نمیتوانی که در جمع آنان بایستی؟ با رسیدن نامهی من، منبرت را بشکن و اگر نه من میدانم و تو.
بنابراین عمرو همواره مواظب بود تا از او عملی سر نزند که باعث ناراحتی خلیفه گردد. چرا که او به میزان علاقهی خلیفه در مورد اقامهی عدل و اجرای حدود الهی واقف بود. بنابراین سعی میکرد تا از جانب او فقط اخبار مسرت بخشی به خلیفه برسد. چنان که باری اتفاق افتاد که عبدالرحمان بن عمرو مردی دیگر شراب نوشیدند و نمیدانستند که از نوع مست کننده است. سپس به عمرو مراجعه کردند و گفتند: ما شراب نوشیدهایم. و خواهان اجرای مجازات شرعی شدند. عمرو به آنها بد و بیراه گفت و آنان را طرد نمود. عبدالرحمان گفت: اگر بر ما حد جاری نکنی به پدرم اطلاع خواهم داد. عمرو دانست که اگر عمربن خطاب مطلع شود، سخت خشم خواهد گرفت و او را از کار برکنار خواهد کرد. بنابراین آنها را به منزل خود فرا خواند و پس از تراشیدن موهای سرشان، مجازات شرعی را بر آنها اجرا نمود. در حالی که معمولاً کسانی که شراب مینوشیدند، در ملأ عام مجازات میشدند. وقتی این خبر به گوش عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رسید، طی نامهای اعتراض شدید خود را نسبت به این قضیه برای عمرو نوشت و گفت: عبدالرحمان همچون دیگران یکی از افراد رعیت تو است و شاید چنین اندیشیدهای که او فرزند امیر المؤمنین است و باید رعایت او را کرد. مگر نمیدانی که من در اجرای حدود الهی پروای هیچ کسی را ندارم.
گفتنی است که علیه عمرو شکایات زیادی چه از جانب مسلمانان مصر و چه از جانب قبطیها میرسید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز متعاقباً عمرو رَضِيَ اللهُ عَنهُ را احضار مینمود و در مورد شکایات بررسی میکرد و گاهی او را سرزنش مینمود. چنان که یک بار فرزند والی مصر، یکی از ساکنان مصر را به ناحق تازیانهای زده بود. آن مرد به مدینه آمد و نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ شکایت آورد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ، عمرو و فرزندش را احضار نمود و خطاب به آنها مقولهی مشهورش را گفت:
«متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم احرارا؟»
(شما از کی مردم را بردهی خود قرار دادهاید در حالی که مادرانشان آنها را آزاد به دنیا آورده اند).
آنگاه تازیانه را به دست آن مرد داد تا از فرزند والی مصر، انتقام بگیرد و گفت: به خدا! اگر حقی بر پدرش داشتی و میخواستی از او انتقام بگیری کسی مانع تو نمیشد.
چنان که باری یکی از نظامیان آن ناحیه به عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ شکایت برد که عمرو او را متهم به نفاق نموده است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ طی نامهای به عمرو نوشت که اگر مدعی دعوای خود را با دلیل ثابت کرد، در ملأ عام باید به او امکان دهی تا تو را تازیانه بزند. به هر حال مرد توانست با ارائه شاهد ثابت کند که عمرو او را متهم به نفاق کرده و قرار شد که والی مصر تنبیه شود. مرد تازیانه به دست گرفت و بالای سر عمرو ایستاد. هر چه مردم وساطت کردند و خواستند با پرداخت پول او را از این کار بازدارند، کار به جایی نبردند. تا این که مرد کاملاً بر عمرو مسلط شد گفت: آیا کسی هست که مرا از زدن تو مانع شود؟ عمرو گفت: خیر. مرد گفت: پس من تو را بخشیدهام.
۳ـ شکایات مردم بصره علیه ابوموسی اشعری
- به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آنجا بیفتد چهرهات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم میگردانمت...
جریر بن عبدالله بجلی میگوید: مردی دارای صدای رسا و بازوان قوی در جنگی با ابوموسی شرکت کرده بود. هنگامی که غنایم را تقسیم کردند، ابوموسی بخشی از سهميهی او را داد. مرد از پذیرفتن آن امتناع ورزید و خواهان سهمیهی کامل خود شد. ابوموسی او را بیست ضربه تازیانه زد و موهای سرش را تراشید. مرد موهای تراشیدهی خود را برداشت و بلافاصله نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رفت. راوی میگوید: من بیش از دیگران با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نزدیک بودم. مرد موهای خود را پیش روی عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گذاشت و گفت: آتشی در پیش رو داریم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: راست میگوید: آتشی در پیش رو داریم. آنگاه تمام ماجرا را برای عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ تعریف کرد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ فوراً نامهای تحت این عنوان به ابوموسی نوشت: سلام خدا برتو باد! فلانی مدعی است که او را در ملأ عام زدهای؟ اگر واقعاً راست میگوید: پس تو نیز در ملأ عام بنشین تا او از تو انتقام بگیرد. مرد خود را برای گرفتن انتقام از والی بصره آماده کرد. هر چه مردم وساطت کردند، فایدهای نداشت تا این که ابوموسی در جایگاه قرار گرفت و آمادهی پس دادن انتقام شد. آنگاه مرد رو به آسمان نگاه کرد و گفت: بار الها! من او را بخشیدم.
همچنین عبدالله بن عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ میگوید: ما همراه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در مسیری میرفتیم، ناگهان متوجه مردی شدیم که دوان دوان میآمد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: او به دیدن ما میآید. وقتی نزدیک شد و با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ملاقات کرد، سخت گریست و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز با او گریه کرد. آنگاه گفت: من شراب نوشیدم و مستحق اجرای حد شرعی شدم. ابوموسی مرا تازیانه زد و چهرهام را سیاه کرد و در کوچه پس کوچههای شهر گردانیده شدم و به این هم بسنده نکرد، بلکه مردم را از هم نشینی با من منع کرده است تا جایی که من تصمیم به قتل او گرفتم و یا این که از دار الاسلام فرار کرده و به دار الکفر بپیوندم و یا این که مرا به شهری بفرست که کسی مرا نشناسد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ با شنیدن سخنان آن مرد به شدت گریست و گفت: به خدا سوگند! به هیچ قیمتی دوست ندارم که شما به دار الکفر بپیوندی. و به ابوموسی اشعری نوشت: فلانی مدعی است که تو با او چنین و چنان رفتار نمودهای؟ من از تو میخواهم که بعد از رسیدن نامهام بدستت مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آنگاه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
و در روایتی آمده است که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آنجا بیفتد چهرهات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم میگردانمت، پس اگر میخواهی اطمینان حاصل کنی که آیا چنین کاری را انجام میدهم، لازم است این کار را دوباره تکرار کنی، اکنون مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آنگاه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
این جریان بیانگر آن است که عمرفاروق بیش از حد مواظب رفتار امیران خود بود که مبادا بر کسی ستمی روا دارند.
۴ـ شکایات اهل حمص علیه سعید بن عامر
- حاکم در جمع مردم بازخواست می شود!
خالد بن معدان میگوید: عمربن خطاب، سعید بن عامر جمحی را بر ما ساکنان حمص گمارده بود. و هنگامی که ایشان به حمص آمد، از مردم آن سامان در مورد سعید سؤال کرد. آنها از وی شکایت کردند ـ گفتنی است که حمص به خاطر شکایت مردم از دست والیان معروف به کوفهی دوم بود ـ آنها گفتند: او هر روز صبح تا دیر وقت از خانهاش بیرون نمیشود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی مرتکب شده است. دیگر چه؟ گفتند: شبها به ما پاسخ نمیدهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: این هم خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر ماه یک روز اصلاً به سوی ما بیرون نمیشود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر از چند گاهی بیهوش میافتد و دوباره به هوش میآید. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ سعید را در جمع مردم طلبید و گفت: بار الها! رأی من در مورد او اشتباه نباشد. آنگاه در حضور وی از مردم پرسید: چه شکایتی از او دارید؟ گفتند: هر روز صبح تا دیر وقت به سوی ما بیرون نمیشود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رو به سعید کرد و گفت: تو چه میگویی؟ گفت: به خدا سوگند! من نمیخواستم رازم فاش شود، ولی اکنون چارهای نیست. من کسی را ندارم که به کارهای منزل برسد. بنابراین صبح ها آرد خمیر میکنم و نان میپزم، سپس وضو میگیرم و نزد آنان میروم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ دوباره پرسید: غیر از این چه شکایتی دارید؟ گفتند: شبها پاسخ ما را نمیدهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید پرسید: در اینباره چه میگویی؟ سعید گفت: من روزها را برای آنها و شبها را برای خدا اختصاص دادهام. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او در هر ماه یک روز غایب است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید علت غایب شدن وی را جویا شد. سعید گفت: به خدا سوگند که من لباسی جز همین یک قواره ندارم. بنابراین هر ماه یک دفعه آنرا میشویم و منتظر میمانم تا خشک شود و استحمام میکنم و آنرا میپوشم. سپس عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از مردم پرسید: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او هر از چند گاهی بیهوش میافتد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید، در این مورد توضیح خواست. سعید گفت: من روزی که قریش خبیب را در حالی که گوشت بدنش را قطعه قطعه کرده بودند, به دار آویختند، شاهد ماجرا بودم و به خاطر این که نتوانستم به او کمکی بکنم هرگاه به یاد آن صحنه میافتم، وجدانم آزارم میدهد. گرچه در آن روز خودم نیز مشرک بودم، ولی فکر میکنم به خاطر ترک یاری رساندن به وی هرگز بخشوده نمیشوم و این خاطرهی تلخ باعث ضعف و بیهوشی من میشود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ پس از شنیدن سخنان سعید گفت: خدا را شکر رأی من در مورد او اشتباه نبود و به وی هزار دینار داد که صـرف امور شخصی بکند ولی سعید آن هزار درهم را در میان مستمندان تقسیم نمود.
۵ـ برکناری کسی که فردی از افراد رعیت را به تمسخر گرفته بود
- اگر احترام سنت نبود، ریش تو را میتراشیدم...
قیس بن حازم میگوید: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ مردی از انصار را در کاری از کارهای مسلمین استخدام کرد. گذر این مرد به خانهی رییس اهل حیره (عَمرو بن حیان بن بقیله) افتاد. او برای مهمان خود غذایی تدارک دید. مهمان ضمن استهزا و تمسخر شدید به میزبان خود دست به محاسن او نیز برد. مرد سوار بر مرکب، خود را نزد عمر رساند و گفت: ای امیرالمؤمنین! من در خدمت حکومت قیصر و کسری بودهام ولی کسی تا این حد به من بی احترامی نکرده است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: مگر اتفاقی افتاده است؟ مرد گفت: بلی! فلان کارگزار تو نزد ما آمد و با ما چنین رفتار نمود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ کسی را نزد کارگزار خود فرستاد و او را فراخواند و سرزنش کرد و گفت: برای تو بدون این که طلب بکنی، غذا و آشامیدنی تهیه میکنند و تو آنان را به تمسخر میگیری و دست به محاسنشان میبری؟ به خدا سوگند اگر احترام سنت نبود، ریش تو را میتراشیدم، ولی برو و از امروز به بعد برای همیشه از کار برکنار هستی.