شاهنامه و آغاز ساسانیان:
استخوان های پوسیده را با تاریخی تحریف شده و وارونه در مقابل اسلام علم می کنند و جالب تر آنکه هیچگونه انتقاد و پاسخ مستند را هم بر نمی تابند و فورا به مخاطب انگ وطن فروشی یا بی ریشگی می زنند! به طوری که تاریخ نگاران و اساتید ممتاز ایرانی در دانشگاه های برجسته جهان هم از اتهام مزدوری و فحاشی های این ها در امان نیستند.
اگر بازگو کردن واقعیت ها و درس گرفتن از گذشته و اشتباهات گذشتگان،پشت کردن به وطن باشد،فردوسی و شاهنامه اش که باستان گرایان (به دروغ) سنگش را به سینه می زنند را باید چگونه قضاوت کرد؟
چون فردوسی مسلمان مانند این ها که فقط شعار اندیشه،گفتار و کردار نیک را دارند نیست و رنجهای بشری را برای خوشایند هیچ پادشاهی نادیده نمیانگارد و رفتارهای غیر انسانی را حتی اگر از سوی ایرانیان باشد، با صدای بلند بازگو میکند.
فردوسی عاشق ایران است، اما این عشقی کورکورانه نیست.او گزارشهای منابع را بدون اغماض در شاهنامه خویش آورده است و میداند که سانسور رویدادهای گذشته چیزی جز تباه کردن تجربهها و درسهای تاریخی و آسیب رساندن به نسلهای آینده را در پی نخواهد داشت.۱
یکی از این گزارش ها مربوط است به چگونگی نابودی و روی کار آمدن دو سلسله حکومت پیش از اسلام ایران یعنی اشکانیان و ساسانیان.
طبق معمول؛سلسله حکومت های پیش از اسلام سرزمین مان اغلب نه به دست دشمن خارجی،بلکه به دست عوامل و دودمان های داخلی و در طی قتل عام ها و خونریزی های بی رحمانه و افسار گسیخته خاندان ها از بین رفته و تغییر کرده اند.
همه می دانیم سلسله اشکانیان به دست ساسانیان خاتمه یافت و بهانه این قتل عام،دور شدن اشکانیان از آداب و سنت های دینی فرهنگی بوده است.
در این پست به نحوه کشته شدن آخرین شاه اشکانی (اردوان پنجم) توسط موسس موبدزاده سلسله ساسانیان (اردشیر بابکان) به گزارش فردوسی و شاهنامه اش می پردازیم که به لحاظ درماندگی اسلام ستیزان هنگام مواجهه با مدارک تاریخی که تاریخ را نوشته فاتحان و از درجه اعتبار ساقط می دانند و مدعی وجود حقوق بشر در ایران پیش از اسلام از نوع افسانه ای و خواب و خیالش می باشند حائز اهمیت است.
فردوسی می گوید پس از آنکه اردوان پنجم به دست مردی به نام «خراد» اسیر می شود به دستور اردشیر ساسانی و برای درس عبرت دشمنان،با خنجر نصف می شود!
گرفتار شد در میان اردوان
بداد از پی تاج شیرین روان
به دست یکی مرد خراد نام
چو بگرفت بردش گرفته لگام
به پیش جهانجوی بردش اسیر
ز دور اردوان را بدید اردشیر
فرود آمد از باره شاه اردوان
تنش خستهٔ تیر و تیرهروان
به دژخیم فرمود شاه اردشیر
که رو دشمن پادشا را بگیر
به خنجر میانش به دو نیم کن
دل بدسگالان پر از بیم کن
بیامد دژآگاه و فرمان گزید
شد آن نامدار از جهان ناپدید۲
ناگفته نماند اردشیر ساسانی فقط به دو نیم شدن شاه اشکانی بسنده نکرده و راضی نشد.در استخر (استان فارس) معبد آناهیتا وجود داشت که نیاکان اردشیر طی سالیان متمادی خادمین و نگهبانان این معبود بودند.اردشیر سرهای دشمنان (ایرانیان مخالف) را که بریده بود بر دیوار این معبد آویزان کرده و پوست کنده شده اردوان پنجم را نیز در «اردشیر خوره» به معرض نمایش گذاشت!۳
آیا این حکایت جنایی وحشتناک در این جا به پایان می رسد؟ خیر
همانطور که از این ها جز این انتظار نمی رود بعد از آنکه شاه اشکانی را به این شکل می کشند به سراغ خانواده اش می روند.
اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانیان،همان سلسله ای که اسلام ستیزان برایش مرثیه سرایی می کنند و به اسلام ترجیح می دهند پس از آنکه شاه را می کشد دختر او را تصاحب می کند.
چنو کشته شد دخترش را بخواست
بدان تا بگوید که گنجش کجاست۴
بعد از مدتی این خانم (احتمالا به خاطر گرفتن انتقام پدر) سعی می کند اردشیر را سم بخوراند که موفق نمی شود و شاه دستور می دهد تا او را اعدام کنند.
سرش بر گنه بر بباید برید
کسی پند گوید نباید شنید
بفرمود کز دختر اردوان
چنان کن که هرگز نبیند روان۵
زن شاه (همین خانم) به موبد (روحانی زرتشتی و) وزیر می گوید که من مشکلی با اعدام ندارم فقط چون از شاه باردار هستم اجازه دهید مجازاتم پس از به دنیا آمدن بچه اجرا شود.
به موبد چنین گفت کای پرخرد
مرا و ترا روز هم بگذرد
اگر کشت خواهی مرا ناگزیر
یکی کودکی دارم از اردشیر
اگر من سزایم به خون ریختن
ز دار بلند اندر آویختن
چو این گردد از پاک مادر جدا
بکن هرچ فرمان دهد پادشا۶
(موبد) این پیغام را به شاه می رساند اما شاه مخالفت می کند و دستور می دهد او (و بچه درون شکمش) را بکشند.
ز ره باز شد موبد تیزویر
بگفت آنچ بشنید با اردشیر
بدو گفت زو نیز مشنو سخن
کمند آر و بادافره او بکن۷
البته وزیر که از این دستور ناراحت است، تصمیم می گیرد زن را نجات دهد زن را به خانه می آورد و مخفیانه بچه متولد می شود و نام بچه را شاپور می گذارد.
بچه را تا هفت سال پنهان می کنند که بعدا در جریان مفصل دیگری اردشیر متوجه می شود زن و بچه اش زنده هستند و مجدد آنها را می پذیرد.
برای درک بیشتر نوع نگاه اردشیر به اردوان پنجم (و اشکانیان) بهتر است توجه کنیم به سنگ نگاره باستانی نقش رستم و ضمنا تصویری که از یاری و تایید اهورامزدا نسبت به این نگاه حکایت دارد...
این سنگ نگاره که به «سنگ نگاره اهورامزدا و اردشیر بابکان» مشهور است اردشیر را سوار بر اسب در سمت چپ مجلس و روبروی او اهورامزدا را که او هم سوار بر اسب است نشان می دهد.پشت سر اردشیر «کرتیر» یا «ابرسام» (هر دو وزیر و روحانی قدرتمند زرتشتی بوده اند) ایستاده است.زیر پای اسب اردشیر،پیکر بی جان اردوان پنجم و زیر پای اسب اهورامزدا پیکر بلاش حاکم کرمان نقش شده است.
آیا باید این رفتار فردوسی و شاهنامه را در بازگو کردن وقایع،دشمنی با فرهنگ و تاریخ خاک و میهن دانست؟یا اینکه شاهنامه (و امثال این سنگ نگاره) را هم همانگونه که دیگر منابع تاریخی را نوشته فاتحان می دانند زین پس متنی غیر مستقل و بی اعتبار دانست؟
رضا مرادی غیاث آبادی می نویسد:«این گزارشهای شاهنامه معمولاً و تعمداً نادیده انگاشته میشوند و یا انکار میگردند. پنهان کردن برخی از گزارشهای شاهنامه و سکوت در قبال آنها، به این معنا تواند بود که فردوسی نمیبایست آنها را ثبت کند. در حالیکه اگر شاهنامه را مظهر هویت ایرانی میدانیم، نادیده گرفتن بخشهایی از آن میتواند نادیده گرفتن و سانسور بخشهایی از هویت ایرانی قلمداد شود. سانسوری که در نهایت منجر به تضعیف شناخت و آگاهی و درس نگرفتن از رویدادهای گذشته و تکرار مکرر فجایع تاریخی شود».۸
منابع:
۱:رضا مرادی غیاث آبادی،رنج های بشری،ص۵۰
۲:فردوسی،شاهنامه،پادشاهی اشکانیان،بخش ۱۲،ابیات۲۱تا۲۷
۳:ر.گیرشمن،ایران از آغاز تا اسلام،ترجمه محمد معین،چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،ص۳۲۰
۴:فردوسی،شاهنامه،پادشاهی اردشیر،بخش ۲،بیت ۴
۸:رضا مرادی غیاث آبادی،رنج های بشری،ص۵۱
تصاویر منابع: