علمای راستین اینگونه زیسته اند...
علماء راستین اینگونە زیستەاند... با این منزلت... با این همت... با این سیرت...
بیرغبتترین مردم نسبت بە دنیا و طمّاعترینشان نسبت به آخرت و ما عندالله.
در مختصر تاریخ دمشق آمده است که:
عطاء بن ابی رباح در مجلس هشام بن عبدالملک حاضر شد، خلیفه نیز بسیار او را مورد استقبال و خوشامد گویی قرار داد و آنقدر وی را به خودش نزدیک کرد که زانوهایشان به هم چسبید. حاضران و اشراف دربار همه سکوت کردند و هشام گفت:
ای ابا محمد (عطاء بن ابی رباح) آیا حاجتی داری؟ عطاء فرمود: ای امیر المٶمنین مایحتاج و رزق و روزی مردم حرمین (مکه و مدینه) را برایشان تأمین کن. هشام فورا به حسابدار خزانه دستور داد و گفت: برای اهل مکه و مدینه مایحتاج یک سالشان را بفرستید.
سپس رو به عطاء کرد و گفت: ای ابا محمد حاجت دیگری داری؟ عطاء جواب داد: ای امیر المؤمنین.. اهل حجاز و منطقهی نجد ریشهی مردم عرب و امراء امت اسلام هستند، اگر ممکن است اضافهی صدقاتی را که جمع کردهاند به آنها برگردانید. هشام گفت: حتماً... و دستور این کار را نیز صادر کرد و دوبارە پرسید: ای ابا محمد حاجت دیگری هست؟ عطاء گفت: بله ای امیر المؤمنین.. سنگرنشینان و مرابطین در دفاع از دیار اسلام شب و روز را سپری میکنند و در برابر دشمنان میجنگند، آیا اموالی را بە آنها اختصاص دادەای؟ چرا کە اگر آنها نباشند نابود خواهید شد.
هشام فوراً دستور داد کە ارزاق و اموالی را بە تمام مرزها گسیل دارند، سپس عطاء در مورد کفار اهل ذمە نیز سفارش کرد کە آنها را بیش از حد شرعی در تنگنا قرار ندهند و بە هشام بە عنوان آخرین حاجت خود توصیە کرد و فرمود:
ای امیر المؤمنین، برای عاقبت خودت از الله بترس چراکه تو تنها خواهی ماند و تنها خواهی مرد و تنها نیز حشر خواهی شد و در هنگام محاسبهی الهی به خدا سوگند کسی از خدم و حشم با تو نخواهند بود؛
هشام مات و مبهوت به زمین نگاه میکرد و عطاء نیز از محضر وی خارج شد.
راوی ماجرا درادامه میگوید که: هنگامی که به در خروجی نزدیک میشدیم مردی با کیسهای در دست دنبال عطاء میآمد و گفت: این را امیر المؤمنین برای تو فرستاده است. عطاء فرمود: من از شما اجر و پاداشی نخواستهام، اجر من فقط پیش پروردگار است و بس. سپس خارج شد و به الله سوگند که حتی جرعه آبی نیز از دربار هشام ننوشیدند.
منبع؛مختصر تاریخ دمشق، ج ۱۷ ص ٦٦- ٦۷