پروفسور آرتور کریستینسن (به دانمارکی: Arthur Emanuel Christensen ) ایرانشناس، زبانشناس و خاورشناس برجسته دانمارکی (۱۸۷۵–۱۹۴۵) بود که نقش مهمی در پژوهشها و تحقیقات مربوط به ایران باستان، ساسانیان و اسطورهشناسی ایرانی داشت. کریستینسن بهعنوان یکی از برجستهترین ایرانشناسان قرن بیستم شناخته میشود. تحقیقات او در حوزه زبانهای ایرانی، اسطورهشناسی زرتشتی و تاریخ ساسانیان بهعنوان منابع معتبر دانشگاهی در سراسر جهان شناخته شده است. او با بهرهگیری از منابع ایرانی، عربی، یونانی و سریانی، تحلیلی دقیق و جامع از ساختار سیاسی و فرهنگی ایران باستان ارائه داد. "ایران در زمان ساسانیان" (L’Iran sous les Sassanides, ۱۹۳۶)، یکی از منابع معتبر و ماندگار در تاریخ ساسانیان بهشمار میآید که اطلاعاتی دقیق درباره نظام حکومتی، دین، جامعه و سیاست این دوره ارائه میدهد. او در این کتاب به نحوه گردهمآوری مزدک و مزدکیان توسط قباد و انوشیروان ساسانی و در نهایت قتلعام آنان پرداخته است و مینویسد:
«دولتیان طریقه را،که بارها تجربه شده بود،پیش گرفتند.
انجمنی از روحانیان دعوت کردند و اندرزگر مزدکیان را با سایر رؤساء فرقه به آنجا خواندند و گروهی عظیم از آن طایفه را دعوت و جلب کردند،تا در مجلس مباحثه رسمی حاضر باشند.
کواذ شخصاً مجلس را اداره می کرد،اما خسرو که به ولایت عهد معین شده بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته بندی مزدکیان و کاوس می دید،تمام همت و همگی جهد خود را مصروف داشت،تا کار طوری به پایان رسد،که ضربتی هولناک و قطعی به فرقه مزدکی وارد آید.پس چند تن از مجادلین و مباحثین کار افتاده و آزموده را از میان موبدان پیش آورد.نام آنان از این قرار است:پسر ماهداذ،ویه شاهپور:داذهرمز،آذرفروغبغ،آذربذ،آذرمهر،بخت آفرید.موبدان موبد،گلونازس و بازانس اسقف مسیحیان ایران،که در این پیش آمد با زردشتیان همداستان شده بودند،در انجمن حضور داشتند.بازانس مورد توجه خاص کواذ بود،زیرا که از طبابت سررشته داشت.
طبعاً مدافعین کیش مزدکی مجاب و مغلوب شدند و در این اثنا افواج مسلحی،که پاسبان میدان مخصوص مزدکیان بودند،تیغ در کف بر سر آن طایفه ریختند.اندرزگر (که ظاهراً خود مزدک بود) به هلاکت رسید.عده حقیقی مزدکیان،که در این دام مقتول شدند،معلوم نیست.اعدادی که مورخان ایران و عرب آورده اند،مبنای صحیح ندارد،ولی ظاهراً همه رؤسا در این مکان عرضه هلاک شدند.
چنانکه بعد از این واقعه،که حکم کشتار عموم مزدکیان صادر شد،افراد این فرقه چون رئیس مطاع نداشتند،پراکنده گشتند و در مقابل دشمنان خود طاقت ایستادگی نیافتند.همه مضمحل شدند.دارایی آنها ضبط و کتب دینی آنها سوخته شد.»
منبع:آرتور امانوئل کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب، ۱۳۶۸، صفحات ۴۷۹ تا ۴۸۱
آنچه در این گزارش تاریخی از کتاب ایران در زمان ساسانیان میخوانیم، بهروشنی نشان میدهد که حکومت ساسانی و در دوران قباد و انوشیروان، نهتنها رویکردی اقتدارگرایانه و سرکوبگرانه نسبت به مخالفان سیاسی و دینی خود داشت، بلکه در مواجهه با اندیشههای متفاوت، از خشونتی افسارگسیخته بهره میبرد. نکته مهم در این رخداد تاریخی، ریشهکنی سیستماتیک مزدکیان است؛ این جنبش که در ابتدا مورد حمایت قباد بود، پس از تغییر شرایط سیاسی و قدرت گرفتن خسرو انوشیروان، با برنامهای دقیق و حسابشده، از طریق برگزاری مناظره نمایشی، قتلعام رهبران، نابودی پیروان و سوزاندن متون دینیشان، به کلی نابود شد. این رفتار، نمونهای آشکار از نابودسازی عقاید مخالف از طریق سرکوب خونین و نابودی میراث مکتوب آنها است. اما آنچه این ماجرا را بیش از پیش متناقض و متضاد میکند، شهرت خسرو انوشیروان به عنوان نماد "دادگری و عدالت" در منابع باستانگرایانه است. درحالیکه این پادشاه را با لقب "عادل" میستایند، تاریخ گواهی میدهد که او یکی از بزرگترین سرکوبگران اندیشه و مخالفان دگراندیشی در ایران باستان بود. این تناقض آشکار نشان میدهد که مفهوم عدالت در منابع هوادار ساسانیان، بیش از آنکه مبتنی بر حقیقت باشد، تحت تأثیر روایتهای اسطورهای و تبلیغات رسمی است. آنچه این واقعه را بیشتر قابل تأمل میکند، شباهت شگفتآور آن با ادعاهای امروزی باستانگرایان علیه فتوحات اسلامی است. این جریان فکری تلاش دارد مسلمانان را متهم به سوزاندن کتابها و از بین بردن فرهنگ ایران باستان کند، درحالیکه شواهد تاریخی نشان میدهد خود حکومت ساسانی، در دورهای که به عنوان نماد شکوه ایران پیش از اسلام معرفی میشود، دقیقاً همین اقدامات را علیه مزدکیان انجام داده است. نکته مهمتر اینجاست که بر اساس مستندات و منابع تاریخی، اتهام کتابسوزی علیه مسلمانان، دقیقاً از سوی همان گروههایی مطرح شده که در طول تاریخ، خود به چنین اعمالی دست زدهاند. حکومتهای استبدادی ایران باستان، همچون ساسانیان، و همچنین کلیسا و جریانهای مذهبی مسیحی، بارها و بارها در مسیر حذف عقاید مخالف، به نابودی متون دینی و فرهنگی دیگران روی آوردهاند. این سیاست نهتنها در ماجرای قتلعام مزدکیان و سوزاندن کتب آنان دیده میشود، بلکه در رفتارهای شدید کلیسا علیه آثار علمی و فلسفی در اروپای قرون وسطی نیز تکرار شده است. بهعبارتدیگر، کسانی که در طول تاریخ، کتابسوزی را همواره بهعنوان ابزار سرکوب مخالفان خود بهکار بردهاند، اکنون همان اتهام را علیه مسلمانان مطرح میکنند تا تاریخ را وارونه جلوه دهند و نقش واقعی خود را در این جنایات پنهان سازند. بنابراین، بر اساس مستندات تاریخی، میتوان نتیجه گرفت که نابودی اندیشههای مخالف، سرکوب خونین دگراندیشان و کتابسوزی، نه تنها در دوران ساسانی وجود داشته، بلکه بخشی از سیاست حکومتی آنان بوده است. افزون بر این، شهرت انوشیروان به دادگری، بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت باشد، نتیجه یک روایتسازی تاریخی است که در تضاد آشکار با عملکرد واقعی او قرار دارد. اتهام کتابسوزی به اسلام نیز، بیش از آنکه مبتنی بر شواهد تاریخی باشد، یک حربه تبلیغاتی است که از سوی همان گروههایی مطرح شده که خود در عمل به چنین رفتارهایی شهره بودهاند. این حقیقتی است که محققین بیطرف و مستند به منابع، نمیتوانند از آن چشمپوشی کنند.
احمد شاملو، شاعر،طی سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا University of California Berkeley در سال ۱۹۹۰ م میگوید:
«واژگونه نشان دادن تاریخ سابقه ى بسیار دارد. ماجراى انوشیروان را همه مى دانند و مکرر نمى کنم. این حرام زاده ى آدم خوار با روحانیان مواضعه کرده که اگر او را به جاى برادرانش به سلطنت رسانند ریشه ى مزدکیان را براندازد. نوشته اند که تنها در یک روز به قولى یک صد و سى هزار مزدکى را در سراسر کشور به تزویر گرفتار کردند و از سر تا کمر، واژگونه در چاله هاى آهک کاشتند. این عمل چنان نفرتى به وجود آورد که دستگاه تبلیغاتى رژیم براى زدودن آثار آن به کار افتاد تا با نمایشات خر رنگ کنى از قبیل زنجیر عدل و غیره و غیره از آن دیو خون خوار فرشته اى بسازند. و ساختند هم. و چنان ساختند که توانستند شاید براى همیشه تاریخ را فریب بدهند؛ چنان که امروز هم وقتى نام انوشیروان را مى شنویم خواه و ناخواه کلمه ى عادل به ذهن ما متبادر مى شود…
قباد هنگام عبور از اصفهان شبى را با دختر دهقانى به سر مى برد و سال ها بعد خبر پیدا مى کند که هم خوابه ى یک شبه ى ... برایش یک پسر کاکل زرى به دنیا آورده که بعدها انوشیروان نام مى گیرد و به سلطنت مى رسد. خوب، این که نمى شود. مگر ممکن است یک چنان پادشاه جَمْجاهى همین جورى از یک زن هشت من نُه شاهى طبقه ى بقال چغال به دنیا آمده باشد؟ این است که قبلا به ترتیبى نژاد دختر مورد تحقیق قرار مى گیرد و بى درنگ کاشف به عمل مى آید که نخیر، هیچ جاى نگرانى نیست، دختره از تخم و ترکه ى جمشید است و خون شاهان در رگ هایش جارى است!»۱
شاملو در این سخنرانی به موضوع قتلعام مزدک و مزدکیان اشاره میکند که هرچه باشد، داد و عدالتپیشگی انوشیروان را نهتنها زیر سؤال میبرد، بلکه آن را کاملاً بیاعتبار میکند.
پیشینهی مزدک و نهضت مزدکیان
قبل از پرداختن به اصل موضوع، بهتر است نگاهی به پیشینهی مزدک و نهضت مزدکیان ( که به کمونیسم باستانی شهرت دارد ) بیاندازیم که به دوران قباد، پدر انوشیروان، بازمیگردد.
جامعهی ساسانی از آغاز بر دو پایه استوار بود: مالکیت و حفظ خون اشرافیت، و جلوگیری از آمیخته شدن خون با خون طبقات فرودست جامعه.
مذهب (آیین زرتشتی)، سیاست، فرهنگ حکومتی، قوانین جزایی و مقررات مختلف، مرزی بسیار محکم برای حفظ این پایهها میان نخبگان جامعه و بخش عظیم جامعهی ایران کشیده بود.
در واقع، نمونههایی در تاریخ دوران ساسانیان وجود دارد که حیرتآور است. مثلاً، نمونهای وجود دارد که در جریان جنگ، یکی از بازرگانان ثروتمند به انوشیروان پیشنهاد میکند که مخارج لشکر را تقبل کند، به شرطی که شاه اجازه دهد فرزندش تحصیل کند و از طبقهی بازارگان خارج شده، در طبقهی دبیران قرار گیرد.
حتماً میدانید که بازارگان در گذشتهی ایران قشری ثروتمند و دارای امکانات بسیار بودند. فردوسی این ماجرا را اینگونه روایت میکند:
یکی پور دارم رسیده بجای / بفرهنگ جوید همی رهنمای گوینده (بازرگان) میگوید که پسری دارد که به سن و جایگاه مناسبی رسیده و در طلب دانش و راهنمایی در زمینه فرهنگ و دبیری است.
اگر شاه باشد بدین دستگیر / که این پاک فرزند گردد دبیر او از شاه تقاضا میکند که در این مسیر از او حمایت کند تا پسرش بتواند در رده دبیران قرار بگیرد. ز یزدان بخواهم همی جان شاه / که جاوید باد این سزاوار گاه برای اینکه درخواستش مورد قبول واقع شود، بازرگان برای سلامتی و پایداری شاه دعا میکند. بدو گفت شاه ای خردمند مرد / چرا دیو چشم تو را تیره کرد اما شاه با واکنشی تند پاسخ میدهد و میگوید که او دچار توهم شده است (تیره شدن چشم به معنای کور شدن در تشخیص جایگاه اجتماعی). برو همچنان بازگردان شتر / مبادا کزو سیم خواهیم و در شاه به او دستور میدهد که برود و شغل اصلیاش یعنی تجارت را ادامه دهد و تأکید میکند که ما از این راه (بازرگانی) طلا و نقره نمیخواهیم. چو بازارگان بچه گردد دبیر / هنرمند و بادانش و یادگیر سپس شاه استدلال میکند که اگر فرزند یک بازرگان دبیر شود و در هنر و دانش رشد کند، ممکن است در آینده جایگاه اجتماعی به هم بریزد. چو فرزند ما برنشیند بتخت / دبیری ببایدش پیروزبخت شاه بیان میکند که وقتی فرزند او پادشاه شود، باید دبیرانی داشته باشد که شأن و جایگاه مناسبی داشته باشند و از میان اشرافزادگان انتخاب شده باشند. هنر باید از مرد موزه فروش / بدین کار دیگر تو با من مکوش او باور دارد که «هنر» (در اینجا به معنای دانش و مهارت دبیری) نباید از بازارگان و پیشهوران آموخته شود، بلکه از طبقات بالای جامعه به دست آید. بدست خردمند و مرد نژاد / نماند به جز حسرت و سرد باد اگر افراد دونپایه (از دیدگاه او) به جایگاههای بالایی برسند، چیزی جز حسرت و شکست برای افراد شایسته (خردمند و نژاددار) باقی نمیماند. شود پیش او خوار مردم شناس / چو پاسخ دهد زو پذیرد سپاس در اینجا شاه نگرانی خود را از این موضوع بیان میکند که اگر افراد بیاصل و نسب (از نظر او) در مقام دبیری قرار گیرند، نظام اجتماعی دچار اختلال خواهد شد. بما بر پس از مرگ نفرین بود / چو آیین این روزگار این بود
در نهایت، شاه میگوید که اگر این سنتها را تغییر دهند و طبقات را به هم بریزند، پس از مرگ مورد نفرین قرار خواهند گرفت۲.
در هر حال، خسرو انوشیروان به دلیل حفظ مرزهای طبقات اجتماعی، پیشنهاد را نپذیرفت. دقت کنید که این پیشنهاد از سوی یکی از ثروتمندان جامعه برای تغییر طبقه و نزدیکتر شدن به رأس هرم قدرت بود. حال تصور کنید که مرزها در طبقات پایینتر چقدر مستحکمتر بوده است.
جامعهی ساسانی: ساختار و تضادها
در جامعهی ساسانی، شاه در حصار دیوار عظیمی از اشرافیت محصور بود. قدرت شاه قدرتی مطلق و سرگیجهآور بود؛ قدرتی سیاسی و مذهبی. طبقات مختلف خواص، اشراف و روحانیون پیرامون شاه بیشترین قدرت و ثروت را در دست داشتند.
هفت خاندان اصلی قدرتمند عبارت بودند از خانوادههای کارن، سورن، مهران، اسپندیار، سوخرا، سپهبد و زیک، که برخی از این خانوادهها همان خاندانهای اشرافی دوران اشکانیان بودند. پس از آن، نوبت به اشراف کوچکتر زمیندار، یعنی آزاتان، و قشر نظامی، یعنی ارتشتاران، کارمندان و دبیران میرسید. سپس بازرگانان و اهل حرفه، و در نهایت واستریوشان، یعنی کشاورزان، قرار داشتند.
برخی منابع نوشتهاند که ۸۰ درصد از جمعیت ایران در این دوران کشاورزی میکردند و زیر بار خراج و مالیاتهای سنگین به جان آمده بودند. شمار زیادی از کشاورزان، با رشد شهرهای بزرگ،به شهرها میگریختند. این مهاجرتها باعث گسترش سریع شهرها و مشکلاتی در تأمین خوراک و امکانات شهری شده بود.
در یک کلام، در دوران قباد، شکاف میان فقر و ثروت در دو سوی جامعه به حداکثر خود رسیده بود. قحطی وحشتناکی که در دوران سلطنت پیروز رخ داد و هفت سال به طول انجامید، خالی بودن خزانه، افزایش مالیاتها، جنگ با هیاطله و شکست ایران و پرداخت غرامت جنگ (که طبیعتاً از جیب مردم زحمتکش بیرون کشیده میشد)، تضاد و درگیری خاندانهای اشرافی بر سر قدرت، استبداد مذهبی شدید موبدان (روحانیون زرتشتی) و دخالت دائمی آنها در زندگی مردم، فعالیتهای روزافزون سازمان جاسوسان شاه، دستگیریها و مجازاتهای سنگین (که تصویرشان مو بر تن انسان راست میکند)، وضعیت اجتماعی زنان و بسیاری مصائب دیگر، جامعهی ایران آن روزگار را در دوران پیش از قباد و در آغاز حکومت او، جامعهای سرشار از تضادها و آمادهی انفجار کرده بود.
واقعیت این است که این جامعه یا میبایست به کلی نابود شود، یا با یک حرکت اجتماعی راهی به هوای قابل تنفس باز کند. این حرکت اجتماعی توسط مزدک بامدادان نیشابوری از سال ۴۹۴ میلادی آغاز شد؛ یعنی در اواخر قرن پنجم میلادی، و تا سال ۵۲۴ میلادی به مدت ۳۰ سال با قدرت ادامه یافت.
جنبش مزدکیان
مزدک در اصل یک موبد زرتشتی بود که دیدگاههای خود را به نام آیین مزدکی مطرح کرد. این جنبش، که الهامگرفته از تعالیم مانی و زرتشت بود، شعار عدالت اجتماعی، مالکیت اشتراکی، کاهش فاصلهی طبقاتی و حمایت از فرودستان جامعه را داشت. مزدکیان بهویژه مخالف تمرکز قدرت و ثروت در دست موبدان زرتشتی و اشراف ساسانی بودند، امری که با مخالفت جدی این نهادها روبهرو شد.
قباد یکم برای کاهش نفوذ اشراف و موبدان، مدتی از مزدکیان حمایت کرد، اما با فشارهای فزایندهی درباریان و زرتشتیان، از آنها فاصله گرفت. پس از مرگ قباد، فرزندش خسرو انوشیروان، که عمیقاً به نظام طبقاتی و اقتدار شاهنشاهی باور داشت، برای ریشهکن کردن مزدکیان اقدام کرد.
زمینه های سرکوب مزدکیان
بر اساس منابع زرتشتی، مانند کتاب هفتم دینکرد، مزدکیان به اشتراک اموال و زنان باور داشتند. دینکرد چنین نقل میکند:
«ایشان پیوند به مادران کنند(= تبار و نژاد را از سوی مادران می شمارند). ایشان زن را < مانند > گوسپند بخرند؛آن فرزند پسر او را برای بهره وری ببرند،یعنی که شما به اشتراک به ما داده شده اید؛ مجاز نیستید مگر که مشترک باشید:...ایشان نسبت به فرزندان دروغ گویند... و نسبت به خویشتن نیز < پیمان شکن باشند>».۳
از سوی دیگر، هاشم رضی در دانشنامهی ایران باستان، به دستور قباد برای اشتراک زنان اشاره میکند:
« قباد شاه ساسانی خود امر به اشتراک زنان داد و این بدان سبب بود که روحانیان و طبقات مرفه الحال و ثروتمند و اشراف و درباریان و ثروتمندان، هر یک شبستان و حرمسرایی داشتند که زنان عقدی و صیغه هایی فراوان، علاوه بر کنیزانی که بدون قید و شرط در اختیارشان بود، در این حرمسراها می زیستند.»۴
در منابع تاریخی دیگر، از جمله تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران۵ و سیاستنامهی خواجه نظامالملک۶، توصیفاتی دربارهی ازدواج اشتراکی مزدکیان ارائه شده است. بر اساس این منابع:
- هرگاه مردی وارد اتاق زنی میشد، کلاهش را دم در میگذاشت تا دیگران متوجه شوند که او در حال همبستری است.
- مزدکیان معتقد بودند که زنان نباید ملک شخصی یک مرد باشند.
- این عقاید از ایران شمالی و جلگههای خزر گرفته شده بود و در سراسر شاهنشاهی گسترش یافت.
با توجه به مطالبی که دربارهی باور مزدکیان به اشتراک زنان گفته شد و آنچه اوتاکر کلیما در کتاب تاریخ جنبش مزدکیان آورده است، خسرو اول (انوشیروان) نهتنها از نظر سیاسی، بلکه از لحاظ شخصی نیز کینهی شدیدی از مزدک در دل داشت.
انتقام انوشیروان
«روزی مزدک به ملاقات شاه آمد و در کنار او چشمش به نیواندخت،مادر خسرو افتاد.پیامبر دل در او بست و از شاه خواست تا نیواندخت را در اختیار او بگذارد.این عمل با رسوم مزدکی مطابقت کامل داشت.شاه موافقت کرد و مزدک عازم اطاق ملکه شد.خسرو به نزد مزدک شتافته به روی پاهایش افتاد و آنها را در بغل گرفته بوسه داد و با تضرع از مزدک تمنا کرد که از قصدش منصرف گردد.مزدک سرانجام خواهش او را اجابت کرد و از اجرای هوسش چشم پوشید،خسرو بدین ترتیب با خوار کردن خود مادرش را نجات داد،ولی این حادثه در نظرش خفت بسیار بزرگی بود که نژاد شاهان در برابر این سخنگوی خلق متحمل می شد.همین امر حس انتقام را در وی برانگیخت و روز بروز بر شدت آن افزوده شد.»۷
با به قدرت رسیدن خسرو انوشیروان، او برای انتقام از مزدک و پیروانش دست به اقدامی خونین زد. نخست مزدک و یارانش را به بهانهی مناظره به دربار دعوت کرد و به آنها وعدهی عفو داد. اما در واقع این نیرنگی برای نابودی جنبش مزدکی بود.
به گزارش ابنمسکویه، شاهنشاه،مزدک و تمامی مریدان و همفکرانش را به قتل رساند.۸ برخی گزارشها نیز میگویند که وی و یارانش را وارونه به دار آویختند یا در چاه انداختند.
عبدالحسین زرینکوب در جلد دوم کتاب "تاریخ ایران بعد از اسلام" مینویسد: «همه برگزیدگان آیین مزدک هلاک، و به روایتی زنده به گور شدند»۹
روایات تاریخی حاکی از آن است که ۱۰۰ هزار مزدکی در این کشتار و در یک روز جان خود را از دست دادند.
شاهنامهی فردوسی و قتلعام مزدکیان
شاهنامهی حکیم ابوالقاسم فردوسی ماجرا را اینگونه حکایت میکند:
بدو گفت هر كو برين دين اوست
مبادا يكى را بِتَن مغز و پوست
بدان راه بد نامور صدهزار
بفرزند گفت آن زمان شهريار
كه با اين سران هرچ خواهى بكن
ازين پس ز مزدك مگردان سخن
بدرگاه كسرى يكى باغ بود
كه ديوار او برتر از راغ بود
پس از اینکه مردمان مزدکی را در باغی گرد آوردند، همه را قتل عام نمودند:
بكشتندشان هم بسان درخت
ز بر پاى و زيرش سر آگنده سخت
در ادامه، سرانجام مزدک را بیان میکند:
نگون بخت را زنده بر دار كرد
سر مرد بىدين نگون سار كرد
ازآن پس بكشتش بباران تير
تو گر باهشى راه مزدک مگير۱۰
بقایای این جنبش به نقاط دوردست مانند خراسان، ماوراءالنهر و کوهستانهای ایران پناه بردند.
نتیجهگیری
کشتار و قتلعام مزدکیان، آن هم با نیرنگ و با پوشش دعوت به مناظره، توسط انوشیروان نمونهای از خشونت افسارگسیخته و بیقاعدهی او در قبال دگراندیشان است. این برخورد و امثال این رفتارها، که مورد تأیید موبدان زرتشتی نیز بود، توسط جریانات باستانگرای اسلامستیز با تحریف و دروغ، وارونه جلوه داده میشود. این رفتار، که مربوط به دادگرترین پادشاه دورهی ساسانیان است، تصویری بسیار روشن از وضعیت ایران پیش از اسلام به ما ارائه میکند. اگر انوشیروان با چنین رفتارهایی دادگر بوده، دیگر پادشاهان چگونه بودهاند؟!
موضوع بر سر تأیید مزدک و مزدکیان نیست. موضوع بر سر رفتار عادلانه و انسانی، و نه وحشیانه، حتی در مواجهه با مخالفین است. مردمی که از فرط بیعدالتی و گرسنگی (که محصول همین سلسله و البته مشخصاً پدر انوشیروان بود) به این چنین باور غلطی روی آورده بودند، کم نبودند.و بعد توسط خود این استبدادگران قتل عام شدند و نه فقط لقب دادگری، بلکه نام انوشیروان (نوشینروان) را هم به سبب همین رفتار، از جانب موبدها (روحانیون زرتشتی) به دست آورد!