از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
- ۰ نظر
- ۰۹ آبان ۰۴ ، ۰۹:۱۳
از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
در ارتباط با موضوع ازدواج، چه برای بار اول و چه بهمنظور تعدد زوجات، فکر میکنم یک قضیهای هست که بسیار راهگشا عمل میکند.
ببینید، هر کسی دنبال مثل و عین خود است؛ یعنی همانطور که افراد غیرمتدین با وقاحت به دنبال همچون خودشان هستند، افراد متدین و باتقوا نیز با فخر و شرف، به دنبال نمونههایی همسو با اعتقادات و سبک زندگی خودشان میگردند.
این یک فرمول است:
{الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ...}
زنان ناپاک از آن مردان ناپاکند، و مردان ناپاک (نیز) برای زنان ناپاک هستند، و زنان پاک از آن مردان پاک، و مردان پاک از آن زنان پاکاند. [سورٔ نور: آیهٔ ۲۶]
بنابراین شما (آقا یا خانم) دیندار، برای ازدواج باید در محیط خودتان به دنبال همسر باشید؛ یعنی در میان افراد دینمدار.
حالا آن قضیهی راهگشایی که عرض کردم، و بسیاری گمان میکنم از آن غافلاند ـ و همین موضوع، ازدواج و یافتن همسر مناسب را برایشان به معادلهای لاینحل تبدیل کرده ـ این است که آقایان در میان آقایان (ترجیحاً علما) و خانمها در میان خانمها (باز هم ترجیحاً علما = خانمهای عالم) جستوجو و پرسوجو نمیکنند!
در حالیکه بسیاری از ازدواجهای خوبِ افراد دیندار، دقیقاً به همین شکل صورت گرفته است.
بهعنوان مثال، یک آقا در میان برادران دینی خود بیان میکند یا به عالمی میگوید که قصد ازدواج دارد و به دنبال خانمی متدین با ویژگیهای خاصی است. آنان نیز اگر چنین موردی بشناسند ـ که اغلب در میان خود سراغ دارند ـ به او معرفی میکنند.
البته نکتهای که اصلاً نباید از آن غفلت کرد این است که شیطان از هر چیزی، حتی حلالترین و غیرقابلانتظارترین امور دینی هم سعی میکند سوءاستفاده کند و به انسان آسیب بزند.
او حتی از نماز هم اختلاس و دزدی میکند!
بنابراین در این موضوع نیز باید بسیار مراقب بود که از چارچوب شرع تعدّی نشود.
یعنی همانگونه که در هر امر دیگری جوانب احتیاط و اعتماد را در نظر میگیریم، این موضوع هم به همان صورت است.
و اگر بهفرض موردی هم معرفی شد، قرار نیست این مجوزی باشد برای چت یا ارتباطات به بهانهی آشنایی و... بلکه باید هر مرحلهای بهلحاظ شرعی پیش برود.
چنانچه موردی معرفی شد، بلافاصله باید از راه خواستگاری رسمی اقدام کرد.
(که البته قطعاً کسی که هدفش ازدواج است، دنبال توجیه و بهانه نخواهد بود و جز از این مسیر عمل نخواهد کرد.)
بنابراین، خواهران و برادران مسلمانم، این راهکار را نیز ـ باز هم تأکید میکنم: در چارچوب ضوابط و قواعد شرعی ـ امتحان کنید و زود ناامید نشوید.
بدانید و یقین داشته باشید که خداوند همسر شما را برایتان مقدر کرده است.
فقط دعا کنید که تا زمان ازدواج، خداوند صبر بر پاکدامنی و ایمان به تقدیر را عطا کند، و پس از آن همسری روزیتان کند که مایهی آرامش دنیا و یاریگر شما در مسیر آخرت باشد.
احمد بن سعید عابد از پدرش نقل میکند:
در کوفه جوانی بود اهل عبادت، همیشه در مسجد جامع بود و هیچ وقت آنجا را ترک نمیکرد. او چهرهای زیبا، قامتی خوش و رفتاری پسندیده داشت. زنی زیبارو و خردمند او را دید و دلش به او بست. این علاقه مدتها در دلش ماند.
روزی جوان از مسجد به خانه میرفت. زن جلوی راهش ایستاد و گفت: «ای جوان! چند کلمه از من بشنو، بعد هر طور خواستی عمل کن.» جوان بیاعتنا گذشت. بار دیگر هم همانطور جلوی راهش ایستاد و همان حرف را زد. این بار جوان مدتی سکوت کرد و بعد گفت: «اینجا جای تهمت است. من دوست ندارم خودم را در معرض تهمت قرار دهم.»
زن گفت: «به خدا سوگند، من از روی نادانی اینجا نیامدهام. پناه بر خدا که اهل عبادت به چنین کاری آلوده شوند. اما حقیقت این است که چیزی مرا واداشت به سراغت بیایم: میدانم کوچکترین لغزش شما نزد مردم بزرگ جلوه میکند. شما عبادتپیشگان مثل شیشهاید، کوچکترین ضربه شما را میشکند. خلاصهی حرفم این است که تمام وجودم به تو مشغول شده. پس خدا را در نظر بگیر، هم در حق من و هم در حق خودت.»
جوان به خانه رفت و خواست نماز بخواند، اما نتوانست تمرکز کند. پس کاغذی برداشت و چیزی نوشت. وقتی بیرون آمد، زن را دوباره همانجا دید. نامه را به سمت او انداخت و برگشت. در نامه نوشته بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم.
ای زن! بدان که خداوند تبارک و تعالی وقتی بندهاش گناه میکند، صبر میکند. اگر گناه تکرار شود، باز میپوشاند. اما اگر بنده در گناه پافشاری کند، خداوند چنان خشم میگیرد که از شدت آن آسمانها و زمین و کوهها و درختان و همه موجودات به لرزه میافتند. چه کسی توان تحمل چنین خشمی را دارد؟
اگر حرفهایت دروغ باشد، من تو را به یاد روزی میاندازم که آسمان چون فلز گداخته میشود، کوهها مثل پشم نرم فرو میریزند، و همه امتها در برابر خدای بزرگ به زانو درمیآیند. به خدا قسم، من حتی از اصلاح نفس خود ناتوانم؛ پس چگونه میتوانم دیگری را اصلاح کنم؟
و اگر حرفت راست باشد، تو را به پزشکی راهنمایی میکنم که بهترین درمانگر زخمها و دردهاست. او الله، پروردگار جهانیان است. به سوی او برو و با صدق دعا کن. زیرا من خود سرگرم این فرمایش خدای متعال هستم:
{وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطَاعُ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأَعْيُنِ وَمَا تخفي الصُّدُور}
{و آنان را از روز نزدیک (= قیامت) بترسان، آنگاه که دلها لبریز از غم به حنجره ها رسد، برای ستمکاران نه دوستی وجود دارد، و نه شفیعی که (شفاعتش) پذیرفته شود.(خداوند) خیانت چشم ها و آنچه را که سینه ها پنهان می دارند، می داند.
پس کجا میتوان از این آیه گریخت؟»
چند روز بعد، زن دوباره سر راهش ایستاد. وقتی جوان او را از دور دید، خواست برگردد تا او را نبیند. زن گفت: «ای جوان! برنگرد! دیگر هیچ دیداری بین ما نخواهد بود، مگر در پیشگاه خدا.» سپس بسیار گریست و گفت: «از خدایی که کلید قلبت در دست اوست میخواهم کار دشوارت را آسان کند.»
بعد به دنبالش رفت و گفت: «بر من منّت بگذار و پندی به من بده که همیشه به یاد داشته باشم، و وصیتی کن تا به آن عمل کنم.»
جوان گفت: «توصيه میکنم که خود را از نفس خود حفظ کنی، و یادت میآورم این فرمايش خدا را:
{وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جرحتم بِالنَّهَارِ}
{و او کسی است که (روح) شما را درشب ( هنگام خواب) می گیرد و آنچه در روز کرده اید می داند}.»
زن سر به زیر انداخت و گریست؛ سختتر از بار پیش. بعد آرام شد، به خانه برگشت و به عبادت پرداخت.
هر وقت اندوه بر او چیره میشد، نامهی جوان را بر چشم میگذاشت. به او میگفتند: «آیا این فایدهای برایت دارد؟» میگفت: «آیا درمانی جز این برایم هست؟»
شبها در محراب میایستاد و عبادت میکرد، تا اینکه از شدت غم از دنیا رفت.
جوان هر وقت یادش میافتاد، میگریست. به او میگفتند: «تو که از او چشم پوشیدی، چرا گریه میکنی؟» میگفت: «من از همان آغاز امیدم را از او بریدم و این کار را ذخیرهای برای خود نزد خدا قرار دادم. و حالا از خدا شرم دارم که ذخیرهای را که نزد او سپردهام پس بگیرم.»
ذم الهوى، ابن الجوزي، ص ۵۱۲-۵۱۴.
یکی از معلمان قرآن در یکی از مساجد مدینه نقل میکرد که روزی کودکی نزد من آمد و خواست در جلسات حفظ قرآن شرکت کند. به او گفتم:
ـ آیا چیزی از قرآن حفظ داری؟
پاسخ داد: بله.
با توجه به سن کمش گفتم: از جزء عم برایم بخوان. و خواند!
پرسیدم: سوره تبارک را هم حفظی؟ گفت: بله، و آن را نیز برایم خواند!
از حافظهاش با آن سن کم شگفتزده شدم. برای اطمینان بیشتر از سوره نحل پرسیدم؛ و وقتی دیدم آن را نیز از بر است، تعجبم دوچندان شد.
خواستم با سورهای بلندتر او را بیازمایم. پرسیدم: آیا سوره بقره را هم حفظ داری؟ پاسخ داد: بله.
و چون شروع به خواندن کرد و خطایی در قرائتش ندیدم، پرسیدم: تو حافظ کل قرآنی؟
جواب داد: بله.
سبحانالله، ماشاءالله، تبارك الله!
با شگفتی فراوان، از او خواستم فردا نیز بیاید، اما اینبار همراه پدرش.
فردای آن روز با پدرش دیدار کردم. سبحانالله! چگونه ممکن است با چنین پدری، فرزندی اینچنین پرورش یابد؟
پدری سهلانگار، بیتوجه به قرآن و سنت، چنانکه شاید از ظاهرش نیز نمیشد نشانی از دیانت و پایبندی به اسلام دید.
وقتی پدر را دیدم و او نیز بهت و حیرت مرا دریافت، بیدرنگ لب به سخن گشود و گفت:
ـ میدانم که از خود میپرسی چطور ممکن است من پدر چنین فرزندی باشم. بگذار حقیقت را برایت بگویم.
پشت پرده این ماجرا، مادری است که بهراستی بهاندازه هزار مرد میارزد.
ما در خانه سه فرزند داریم که هر سه حافظ قرآناند. دختر کوچکم تنها چهار سال دارد و حافظ جزء سیام است.
این مادر، از همان آغازِ زبان باز کردن فرزندان، به آنان قرآن آموخته و حفظ آن را تمرین داده است.
او با شیوهای جالب و دلنشین، بچهها را به حفظ قرآن تشویق میکند:
هر کدام از فرزندان که زودتر از بقیه، محفوظات روزانهاش را به پایان برساند، اختیار دارد شام آن شب را انتخاب کند تا مادر برایش بپزد.
هر کس در مرور محفوظات قبلی بهتر عمل کند، حق انتخاب مکان تفریحی آخر هفته را دارد.
و هر یک که موفق به ختم قرآن یا حفظ یک جزء شود، اجازه دارد مکان سفر خانواده را تعیین کند.
به این ترتیب، روحیهای سالم و پرنشاط برای رقابت در حفظ قرآن در میان بچهها شکل گرفته است.
بله، این است نمونهی زنِ صالحی که هرگاه اصلاح شود، خانهاش نیز اصلاح خواهد شد.