عبد الله بن مسعود رَضِيَ اللهُ عَنهُ :
ای مردم ! علم بیاموزید
سپس هرکه آموخت (به آن) عمل کند.
أَيُّـهَا النَّاسُ تَعَلَّمُوا فَـمَنْ عَــلِمَ فَلْيَعْمَـلْ
[«أبو داود في الزهد»(١٦٦)]
- ۰ نظر
- ۱۱ اسفند ۰۰ ، ۰۹:۴۴
عبد الله بن مسعود رَضِيَ اللهُ عَنهُ :
ای مردم ! علم بیاموزید
سپس هرکه آموخت (به آن) عمل کند.
أَيُّـهَا النَّاسُ تَعَلَّمُوا فَـمَنْ عَــلِمَ فَلْيَعْمَـلْ
[«أبو داود في الزهد»(١٦٦)]
طلحه فرزند عبدالرحمن بن عوف سخاوتمندترین فرد قریش در زمان خودش بود
روزی همسرش به او گفت :
هیچ قومی را پست تر از برادرانت ندیده ام!
پرسید : چرا؟
گفت : هروقت که ثروتمند باشی تو را همراهی می کنند
و هروقت که تنگدست شوی از تو دوری می کنند.
طلحه گفت :
والله این از بزرگواری آنهاست!
چون هر زمان که بر مهمان نوازی از آنها توانمند هستیم می آیند
و آن هنگام که از پذیرایی ناتوان و عاجز باشیم رهایمان می کنند.
امام ماوَردي رَحِمَهُ الله در توضیح این داستان می نویسد:
ببین با بزرگواری اش چه برداشتی از این موضوع کرد!
به طوری که کار زشت آنها را نیکو،وبی وفایی آنها را وفاداری تلقی کرد.
و والله این رفتار بر سلامت دل دلالت دارد، که مساوی ست با آسایش در دنیا و توشه ای در آخرت
و همچنین راهی ست از راههای وارد شدن به بهشت :
{ وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ }.
آنچه از کینه (و حسد) در دلهایشان بود، بیرون کشیدیم ، برادرانه بر تختها روبرروی یکدیگر قرار دارند .[Al-Hijr : 47]
منبع : "أدب الدنيا والدين"(صـ١٨٠).
" كان طلحة بن عبدالرحمن بن عوف أجود قريش في زمانه، فقالت له امرأته يوما: ما رأيت قوما أشدّ لؤْما منْ إخوانك .
قال : ولم ذلك ؟ قالت: أراهمْ إذا اغتنيت لزِمُوك، وإِذا افتقرت تركوك ! فقال لها : هذا والله من كرمِ أخلاقِهم ! يأتوننا في حال قُدرتنا على إكرامهم.. ويتركوننا في حال عجزنا عن القيام بِحقهم ".
علّق على هذه القِصة الإمام الماوردي فقال :
" انظر كيف تأوّل بكرمه هذا التأويل حتى جعل قبيح فِعلهم حسنا، وظاهر غدرِهم وفاء.
وهذا والله يدل على أنّ سلامة الصدر، راحة في الدنيا، وغنيمة في الآخرة، وهي من أسباب دخول الجنة { وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ }. انتهى"أدب الدنيا والدين"(صـ١٨٠).
امام شافعي رَحِمَهُ الله :
برای فضیلت و امتیاز علم همین قدر کافی است که هرکس ادعا می کند آن را دارد،اگرچه که از علم تهی باشد،و هرگاه به او نسبتش دهند (و عالم و دانا بخوانندش) خوشحال می شود.
و برای زشتی جهل هم همین بس که هرکسی از آن بیزاری می جوید،اگرچه که واقعا جاهل باشد،و اگر (جهل و نادانی را) به او نسبت بدهند خشمگین می گردد.
«كفى بالعلم فضيلةً أن يدعيه من ليس فيه، ويفرح إذا نُسِبَ إليه، وكفى بالجهلِ شيئًا أن يتبرأ منه من هو فيه، ويَغْضَب إذا نُسِبَ إليه».
الحلية (تهذيبه) (١٢٩/٣).
ابو الدَّرداء رَضِيَ اللهُ عَنهُ در تشییع جنازهای شرکت کرد و دید که خانواده متوفی بر او میگریند.
پس گفت: بیچارهها! مردگان فردا بر مرده امروز میگریند.
ابوبکر رَضِيَ اللهُ عَنهُ بعد از وفات رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت:
همانگونه که رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم به دیدار ام اَيمَن رَضِيَ اللهُ عَنها می رفت، ما نيز به دیدار او برويم.
راوی می گويد: هنگامی که نزد ام ايمن رفتند، گريست.
ابوبکر و عمر به وی گفتند: چرا گريه می کنی؟ آیا نمی دانی آنچه نزد الله است برای پيامبرش بهتر است.
ام ايمن گفت: به دلیل ندانستن اين مساله گریه نمی کنم که آنچه نزد الله متعال وجود دارد برای پيامبرش بهتر است، بلکه دلیل گریه ام قطع شدن وحی از آسمان است.
[راوی می گويد:] اين سخن ام ايمن، ابو بکر و عمر را نيز به گريه انداخت و هر دو همراه او گريستند.
[صحیح مسلم ۲۴۵۴]
الحافظ عبدالعظيم المنذري الشافعي رَحِمَهُ الله :
کسی که از روی علم نافع رونوشت بر می دارد
اجر و پاداش این کار
و اجر کسی که آن را بخواند
یا از روی آن (مطلب) نسخه برداری کند
یا بعد به آن عمل کند
را به دست می آورد
مادامی که خط او و عمل به آن باقی بماند.
پ ن: نَسخ : نسخه برداری،رونویسی،رونوشت برداری،کپی
علم نافع : علم سودمند
نَاسِخُ العلم النَّافِعِ، له أَجرهُ، وَأَجْر من قَرَأَهُ، أو نسخه، أو عَمِلَ به من بعده ما بَقِيَ خَطُّهُ والعمل به.
[الترغيب والترهيب للمنذري،ط دار الكتب العلمية/ ج١ / ص٦٢]
به عباس «رَضِيَ اللّهُ عَنهُ» عموی پیامبر «صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّم» گفته شد :
کدامیک بزرگتر هستید؟ شما یا پیامبر «صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم»؟
پاسخ داد :
او از من بزرگتر است
ولی من قبل از او متولد شده ام.
قِيلَ لِلْعَبَّاسِ بن عبدالمطّلب :أيُّما أكبر ؟ أَنْتَ أَمِ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ؟ فَقَالَ : " هُوَ أَكْبَرُ مِنِّي وَأَنَا وُلِدْتُ قَبْلَهُ ".
رواه الطبراني، كما قال الهيثمي في ((مجمع الزوائد)) (۹/۲۷۳)، والحاكم (۳/۳۶۲)، قال الهيثمي: رجاله رجال الصَّحيح.
امام أحمد بن حَنبَل - رَحِمَهُ اللّه -:
الهی! هرکس از این امت که در راهی جز راه حق قرار دارد،اما گمان می کند که بر حق است
پس او را به سوی حق هدایت کن تا (واقعا) از پیروان حق باشد.
" اللهمَّ مَن كانَ مِن هذهِ الأمةِ على غيرِ حَق، وهو يظنُّ أنهُ على الحقِّ فردهُ إلى الحقِّ ليكونَ مِن أهلِ الحق ".
البداية والنهاية ٣٩٠/١٤.
سُفيان الثَّوري رَحِمَهُ اللّه :
زمانیکه تصمیم گرفتی کاری از کارهای مربوط به آخرت ( منظور کار خیر) انجام بدهی شتاب کن
پیش از آنکه شیطان بین تو و انجام دادنش مانع شود.
" إذا هممتَ بأمرٍ مِن أمورِ الآخرةِ فشمِّر إليهِ وأسرِع، قبل أن يَحولَ بينهُ وبينكَ الشيطان ".
[حليةُ الأولياء ٨٣/٧].
از مردی پرسیدند: «با چه کسی اُنس میگیری؟»
او به کتابهایش اشاره کرد و گفت: «با اینها!»
گفتند: «از میان مردم چطور؟»
جواب داد: «همانهایی که در این کتابها هستند!»
قِيلَ لِرَجُلٍ مَنْ يُؤْنِسُكَ؟ فَضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى كُتُبِهِ، وَقَالَ هَذِهِ! فَقِيلَ مِنَ النَّاسِ قَالَ الَّذِينَ فِيهَا!!
[تقييد العلم للخطيب البغدادي ٣٠٧]
امام ابن حَجَر رَحِمَهُ اللّه :
"مَنْ نَسَبَ لِنَفْسِهِ عَمَلًا صَالِحًا لَمْ يَفْعَلْهُ، وَادَّعَى خَيْرًا لَمْ يَصْنَعْهُ، فَإِنَّ اللَّهَ يَفْضَحُهُ وَيُظْهِرُ كَذِبَهُ".
هر کس کار نیکی را به خود نسبت دهد، در حالی که آن را انجام نداده، و ادعای خیری کند که در واقع به جا نیاورده، الله او را رسوا کرده و دروغش را آشکار خواهد کرد.
[فَتحُ الباري، جلد یازدهم، صفحه ۳۳۷]
سُفيان الثَّوري - رَحِمَهُ اللّه - :
در گذشته اینگونه بود که اگر مردم با یکدیگر دیدار می داشتند نفع و سودشان به همدیگر می رسید
اما حقیقتا امروزه این چنین نیست و از نظر ما نجات و سلامتی (از فتنه ها و آسیب ها) در فاصله گرفتن است...
" كانَ النّاسُ إذا التقوا انتفعَ بعضهم ببعض، فأمّا اليوم فقد ذهب ذَلك والنَّجاةُ في تركهم فيما نرى ".
[ حلية الأولياء ٩٣١٨ ]
غریبهای وارد کلاس درس یکی از علما شد، در حالی که شیخ مشغول تدریس برای شاگردان و حاضرین بود. او آرام در گوشهای نشست و به سخنان عالم گوش سپرد.
چهره و هیئت این مرد ناشناس، هیچ شباهتی به دانشطلبان نداشت، اما از همان نگاه نخست، چیزی در وجودش آشکار بود: او مردی محترم بود که فراز و نشیبهای زندگی، قامتش را خمیده و سیمایش را تکیده کرده بود.
پس از ورود، با احترام سلام کرد، در انتهای مجلس نشست و با رعایت ادب و سکوت، به سخنان شیخ گوش سپرد. در دستش قمقمهای بود که به نظر میرسید درون آن چیزی شبیه آب باشد.
شیخ، که عالمی باتجربه بود، ناگهان سخنش را قطع کرد، نگاهی دقیق به غریبه انداخت و با لحنی مهربان پرسید:
— «آیا حاجتی داری که بتوانم برایت برآورده کنم؟ یا سؤالی داری که پاسخش دهم؟»
مرد ناشناس گفت:
— «هیچکدام. من تاجرم. از علم، اخلاق و جوانمردی تو بسیار شنیدهام و به همین دلیل آمدهام تا این قمقمه را به تو بفروشم. قسم خوردهام که آن را به کسی نفروشم مگر به کسی که ارزش آن را بداند، و تو بیشک شایستهی آن هستی!»
شیخ گفت:
— «قمقمه را بیاور.»
مرد آن را تقدیم کرد. شیخ با دقت به آن نگاه کرد و با تعجب سری تکان داد، سپس پرسید:
— «بهایش چند است؟»
مرد پاسخ داد:
— «صد دینار.»
شیخ لبخندی زد و گفت:
— «این مبلغ برای چنین چیزی کم است. من آن را به صد و پنجاه دینار از تو میخرم!»
اما غریبه قاطعانه گفت:
— «نه، فقط صد دینار؛ نه کمتر، نه بیشتر.»
شیخ پسرش را صدا زد و گفت:
— «نزد مادرت برو و صد دینار بیاور، و بلافاصله آن را به مهمان بده.»
مرد ناشناس، پس از گرفتن پول، شکرکنان از مجلس خارج شد.
کلاس به پایان رسید و شاگردان، همچنان در شگفتی، مجلس را ترک کردند. همگی با خود میاندیشیدند که چگونه استادشان، مقداری آب را به صد دینار خریده است!
شیخ به خانهاش رفت تا اندکی استراحت کند. اما پسر، که کنجکاویاش تحریک شده بود، از فرصت استفاده کرد تا ببیند راز این قمقمه چیست. آن را برداشت، درونش را بررسی کرد و با حیرت دریافت که چیزی جز آب معمولی در آن نیست!
وحشتزده و با شتاب نزد پدرش دوید و فریاد زد:
— «ای پدر! آن مرد غریبه تو را فریب داد! او چیزی جز آب معمولی را به صد دینار به تو نفروخت!
نمیدانم از نیرنگ و فریبکاری او تعجب کنم یا از سادگی و زودباوری تو!»
شیخ با لبخندی آرام، دستی بر شانهی پسرش گذاشت و گفت:
— «پسرم، تو با چشمانت دیدی که در قمقمه چیزی جز آب نبود، اما من با بصیرت و تجربهام چیزی فراتر از آن دیدم.
من مردی را دیدم که قمقمهای از آبرویش را به همراه داشت؛ مردی که عزت نفسش اجازه نمیداد نیازش را آشکارا بیان کند و در برابر دیگران دست نیاز دراز کند.
آن صد دینار، که حتی بیشتر از آن را هم قبول نمیکرد، همان مبلغی بود که برای رفع نیازش لازم داشت. و الحمدلله که الله به من توفیق داد تا نیازش را برآورده کنم، بدون آنکه آبرویش در برابر دیگران بریزد.
پسرم، اگر روزی نیاز برادرت را در نگاهش دیدی، پیش از آنکه بر زبان آورد، آن را برطرف کن. زیرا چنین کاری زیباتر و ارزشمندتر است.
چه نیکو گفتهاند:
اگر نتوانی سکوت برادرت را بفهمی، هرگز نخواهی توانست سخنش را آنطور که باید، درک کنی...
امام عبداللّه بن مبارک رَحِمَهُ اللّه :
از بزرگترین مصیبت ها برای شخص این است که بداند کوتاهی و تقصیری (در برابر دستورات خداوند-گناهی) دارد، اما برایش اهمیت نداشته باشد و به خاطر آن (حتی) غمگین (هم) نشود .
مِنْ أَعْظَمِ الْمَصَائِبِ لِلرَّجُلِ أَنْ يَعْلَمَ مِنْ نَفْسِهِ تَقْصِيرًا، ثُمَّ لَا يُبَالِي، وَلَا يَحْزَنُ عَلَيْهِ.
[ شعب الإيمان ٨٥٩/١١ ]
فُضَیل بن عیاض رَحِمَهُ اللّه:
والله برای تو جایز نیست به ناحق سگ یا خوکی را بیازاری ؛ پس چگونه مسلمانی را اذیت می کنی؟!
قال الفضيل بن عياض -رحمه الله-:
" واللهِ ما يَحِلُّ لكَ أن تُؤذي كلبًا ولا خنزيرًا بغيرِ حق؛ فكيفَ تُوذي مسلمًا ؟! ".
[سير أعلام النبلاء ٤٢٧/٨].
امام نَووي رَحِمَهُ اللّٰه:
« وَمِن الألفاظِ المذمومةِ المستعملةِ في العادةِ قولهُ لِمَن يُخاصِمه : يا حِمار، يا تَيس، يا كَلب، ونحو ذلك فَهَذا قَبيحٌ لِوَجهَين:أحدُهما: أَنَّهُ كَذِب، وَالآخَر: أَنَّهُ إيذاء ».
«از جمله الفاظ ناپسندی که در میان مردم رایج است، آن است که کسی در هنگام مشاجره، دیگری را با الفاظی چون "ای الاغ!"، "ای بز!"، "ای سگ!" و امثال آن خطاب کند.
و این سخنان از دو جهت قبیح و ناپسند است:
نخست، از آن رو که دروغ است،
و دوم، از آن جهت که موجب آزار میشود.»
[الأذکار، امام نَوَوي، صفحه ۵۷۷]