- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۰۱ ، ۱۳:۴۸
همسر فرعون، آسیه رَضِيَ اللهُ عَنها گفت:
{رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ}
یعنی:
«پروردگارا! برای من نزد خود خانهای در بهشت بنا کن!»
[التحريم: ۱۱]
ابن کثیر رَحِمَهُ الله میگوید:
«قال العلماء: اختارت الجار قبل الدار.»
علما فرمودهاند: ایشان همسایه را پیش از خانه انتخاب کرده است.
تفسير ابن كثير، الناشر: دار طيبة، ج ۸، ص ۱۷۲
ابن اسحاق -رَحِمَهُ الله- گوید:
«قاسم بن محمد -رحمه الله تعالی- را دیدم که نماز خواند، سپس یک اعرابی نزدش آمد و پرسید: چه کسی عالمتر است، تو یا سالم؟
فرمود: سبحان الله!
ابن اسحاق -رحمه الله- توضیح میدهد که او کراهت داشت بگوید من عالمترم، زیرا تزکیه (تایید خود/خود ستایی) میبود. همچنین کراهت داشت که بگوید سالم عالمتر است، زیرا چنین نبود و دروغ به حساب میآمد!»
عن ابن إسحاق قال: رأيت القاسم بن محمد يصلي، فجاء أعرابي فقال: أيما أعلم أنت أم سالم؟ فقال: سبحان الله، كل سيخبرك بما علم، فقال: أيكما أعلم؟ قال: سبحان الله، فأعاد، فقال: ذاك سالم، انطلق، فسله، فقام عنه. قال ابن إسحاق: كره أن يقول: أنا أعلم، فيكون تزكية، وكره أن يقول: سالم أعلم مني فيكذب. وكان القاسم أعلمهما.
سير أعلام النبلاء، ج ۵، ص ۵۶
الأَوزاعي رَحِمَهُ الله :
صداقت را پیش از علم بیاموز!
«تعلَّم الصِّدق قبل أن تتعلَّم العلم!»
شمسالدين الذَّهَبي رَحِمَهُ اللهُ تعالی:
نادان رتبه (و جایگاه) خود را هم نمیشناسد، چطور مرتبهی دیگران را خواهد شناخت؟!
«الجاهل لا يعلم رتبة نفسه، فكيف يعرف رتبة غيره؟!»
سِیَر أعلام النُّبَلاء، الناشر: مؤسسة الرسالة، ج ۱۱، ص ۳۲۱
قيل :
تعرف المرأة عند فقر زوجها، ويعرف الرجل عند مرض زوجته، ويعرف الأخوة عند الميراث، ويعرف الصديق عند الشدة، ويعرف المؤمن عند الابتلاء.
گفتهاند: باید زن را هنگام فقر شوهر، مرد را هنگام بیماری زن، برادر را در وقت تقسیم میراث، دوست را هنگام سختی و مؤمن را در زمان ابتلاء شناخت!
جرجی زیدان (تاریخ نگار مسیحی) :
رعایای ایران و روم که تحت استیلای مسلمانان در می آمدند از دوزخ جور و ظلم به بهشت عدل و انصاف انتقال می یافتند. و هرگاه که سپاهیان اسلام برای کشور گشایی از پایتخت خود (مدینه) بیرون می آمدند،توشه راهشان پند و اندرز بزرگان درباره خوش رفتاری با زیردستان بود.
[تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، جلد اول، ترجمه علی جواهر کلام، ص ۵۲]
مَسروقُ بنُ الأَجدَع رَحِمَهُ الله :
برای جهل یک فرد همین بس که از دانش خود،دچار عُجب و خودشیفتگی گردد
و برای علم اش همین بس که از الله بترسد.
بِحَسْبِ الْمَرْءِ مِنَ الْجَهْلِ أَنْ يَعْجَبَ بِعِلْمِهِ
وَبِحَسْبِهِ مِنَ الْعِلْمِ أَنْ يَخْشَى اللَّهَ
[ المُصَنَّف لِابنِ أبي شَيبَة ٣٦٠٢٣ ]
دکتر زرین کوب در «کارنامه اسلام» ضمن تمجید از تمدن پر شکوه اسلامی،تنها راه پیروزی مسلمانان را بازگشت به علم و فرهنگ گذشته که در حقیقت در پیروی از مسلمانان قرون اولیه اسلام ( عصر صحابه و تابعین ) نهفته است می داند:
«تفوق غرب درین برخورد مستمر جز تفوق اسلحه اش که علم و فرهنگ اوست سببی ندارد »
«اگر دنیای اسلام می خواهد درین معرکۀ مخفی هم دست کم بقدر معرکۀ قدیم پیروزی بیابد، چاره یی جز آن ندارد که در «نوع اسلحۀ» خویش تجدید نظر کند، و بر اساس علم و فرهنگ گذشتۀ خویش – نه آنچه کورکورانه از غرب گرفته است – بنای علم و فرهنگ تازه یی بگذارد. سابقۀ تمدن و فرهنگ هزار سالۀ گذشته اش که بی شک در تاریخ انسانیت نقش مؤثری داشته است نشان می دهد که این کار برای وی شدنی است – زود یا دیر»
«اکنون همه چیز بشارت می دهد که قلمرو اسلام بار دیگر از آن شوق و هیجان مقدس مشتعل خواهد شد.»
[دکتر زرینکوب - کارنامه اسلام،انتشارات شرکت سهامی انتشار،تهران ۱۳۴۸ هجری شمسی،شماره ۱۰۰،صفحه ۱۱]
سلطان مصر و شام؛ صلاح الدین ایوبی (1138 – 1193م)
|چندخطتاریخ
آدام هارت دیویس (Adam Hart-Davis) میگوید:
صلاحالدین، بنیانگذار سلسلهی ایوبی و متحدکنندهی دولتهای مسلمان خاورمیانه دربرابر صلیبیها، را در سراسر سرزمینهای مسیحی هم رهبری شریف و دلیر میدانستند. روایتهای تاریخی آن روزگار پر از داستانهایی دربارهی جوانمردی او هستند.
در 1187، صلاحالدین ارتشهای صلیبی را در حطین در هم کوبید. سه ماه بعد، وقتی بیت المقدس سقوط کرد، او اجازه نداد قتل عام یا غارتی صورت گیرد.
دایرة المعارف مصوّر تاریخ جهان، آدام هارت دیویس، ترجمه: الهام شوشتریزاده، (تهران: نشرسایان، 1395)، ص201.
امام ابن شِهاب الزُّهري رَحِمَهُ الله :
علم (همچون) خزانه است که پرسش نمودن ، (درب) آن را باز می کند
و همانا ، فراموشی و ترک مذاکره باعث از دست دادنش می شوند.
إنما العلم خزائن وتفتحه المسألة ، وإنما يذهب العلم النسيان وترك المذاكرة .
[التّاريخُ الکَبیر لِابنِ أبي خَيثَمَة ٣٨٨]
رومیها صحابی بزرگوار، عبدالله بن حُذافه و یارانش رَضِيَ اللهُ عَنهُم را اسیر کردند...
پادشاه آنها به عبدالله گفت: از دین خود برگرد و نصرانی ( مسیحی ) شو تا من تو را در حکومت خود شریک گردانم و دخترم را به ازدواج تو در آورم.
عبدالله گفت: اگر تو همهی حکومت خود را به من بدهی، از آيین محمد (صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) بر نمیگردم.
پادشاه گفت: پس من تو را به قتل میرسانم.
عبدالله گفت: اشکالی ندارد.
آنگاه به تیراندازان، دستور داد به سوی او شلیک بکنند، ولی او را هدف قرار ندهند. و در همین حال او را به آيین مسیحیت دعوت میدادند. عبدالله نمیپذیرفت. سپس پادشاه دستور داد تا اسیری از مسلمانان را بیاورند و جلوی چشم حذافه داخل آب جوش بیندازند. آنها مردی از مسلمانان را آوردند و داخل آب جوش انداختند، دیری نگذشت که جز استخوانهایش چیزی باقی نماند. آنگاه دوباره آيین نصاری را به او پیشنهاد کردند، اما عبدالله نپذیرفت. سپس پادشاه دستور داد تا عبدالله را به داخل آب جوش بیندازند.
وقتی آنها او را از زمین بلند کردند، به گریه افتاد.
پادشاه که فکر میکرد ترسیده است، دستور داد تا دوباره او را برگردانند و گفت: چرا گریه میکنی؟
عبدالله گفت: به این خاطر گریه میکنم که فقط یک جان دارم، ای کاش به اندازهی موهای بدنم جان میداشتم و همه را یکی بعد از دیگری در راه الله از دست میدادم.
در بعضی روایات آمده است که او را تا چند روز زندانی کردند و آب و آذوقه ندادند، سپس پادشاه دستور داد تا برای او گوشت خوک و شراب ببرند.
عبدالله از خوردن آنها امتناع ورزید.
پادشاه او را احضار نمود و پرسید: چرا غذا نخوردی؟
عبدالله گفت: در چنین حالتی خوردن آنها برایم اشکالی نداشت، ولی چون میدانستم که تو خوشحال میشوی از آن نخوردم.
پادشاه گفت: آیا حاضری پیشانی مرا ببوسی تا تو را آزاد کنم؟
عبدالله گفت: همراهانم را نیز آزاد میکنی؟
پادشاه قول داد که همراهان او را نیز آزاد میکند.
آنگاه عبدالله پذیرفت و پیشانی او را بوسه زد. پادشاه نیز به قولش وفا کرد و آنها را آزاد نمود.
هنگامی که عبدالله به مدینه رسید و جریان را برای عُمَر رَضِيَ اللهُ عَنهُ تعریف کرد، عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: حق عبدالله بر همهی ما است که پیشانی او را بوسه زنیم و قبل از همه من آن را بوسه خواهم زد و برخاست و پیشانی عبدالله را بوسید.
[تفسیر ابن کثیر.٢/٦١٠]
أبوحازم سَلَمَة بن دينار رَحِمَهُ الله :
اینکه من از (توفیق) دعا کردن محروم شوم برایم ترسناک تر است از اینکه از اجابت (شدن دعاهایم) محروم گردم!
لَأَنَا مِنْ أَنْ أمْنَع الدُّعَاء أَخْوَفُ مِنِّي أَنْ أمْنَع الْإِجَابَة!
[ أبو نعيم في الحلية ٣/٢٤١ ]
امام شافعي رَحِمَهُ الله :
(فرد) دانا در مورد آنچه می داند و نمی داند می پرسد تا از آنچه که نسبت به آن علم دارد مطمئن شود و (نهایتا) چیزی را که نمی داند بیاموزد.
و (اما) نادان،از آموختن خشمگین می گردد،و (اگر هم چیزی بداند،به خاطر غرور) از آموختنش به دیگران خودداری می کند.
قال الأصمعي: سمعت الشافعي يقول: «العالم يسأل عما يعلم وعما لا يعلم، فيثبت ما يعلم، ويتعلم ما لا يعلم، والجاهل يغضب من التعلم، ويأنف من التعليم».
تاريخ ابن عساكر (١٥/٢)
درباریان انوشیروان (دادگرترین پادشاه عصر ساسانیان) معتقد بودند هرکس پادشاه را دوست نداشته باشد، لایق آن نیست که پوستش بر بدن باقی بماند:
منبع:
شاهنامه فردوسی ، بر اساس نسخه چاپ مسکو ، ناشر: مؤسسه نور ، تهران ، ص ١٨٢٣ ، بيت ٣٩٠٣٨-٣٩٠٣٩
دکتر "جمشید چوکسی" از محققان برجسته ی زرتشتی و از پارسیان هند است که در کتاب ستیز و سازش، برخورد مسلمانان و ایرانیان در دو قرن نخست هجری را مورد بررسی قرار داده است.
او می نویسد :
«طی آن دوران نخستین، از دست دادن ایمان به دین زرتشتی و فقدان ایمان نسبت به جامعه ای که این دین به آن مشروعیت می بخشید، همراه با اعتقاد به این که پیروزی های اعراب اعتبار اسلام را تأیید می کند، گه گاه منجر به گرویدن به دین جدید می شد.
سربازان اساوره یا سواره نظام زره پوش ساسانی، تحت فرمان سرداری به نام سیا* و مستقر در محل کلبانیه در خوزستان، پس از رسیدن به این نتیجه که خداوند بر آن است که جانب اعراب را بگیرد ، اسلام اختیار کردند.»
[ستیز و سازش، جمشید کرشاسپ چوکسی، ترجمه نادر میرسعیدی،صفحه ۹۴]
*سیاه سوار که به عربی سیاه اسواري هم نامیده میشد، یک نجیب زادهٔ بلوچ بود که یگان اشرافی اسواران سپاه امپراطوری ساسانی که متشکل از نجیب زادگان بلوچ بود را رهبری میکرد و در جریان فتح ایران با پذیرش اسلام به خدمت خلفای راشدین درآمد.
تنفر مردم ایران باستان از دین زرتشتی و دولت ساسانیان و گرایش قلبی ایرانیان به اسلام:
|منقول-ویرایش شده
یزدگرد سوم آخرین پادشاه سلسله ساسانی است که فرارهای مختلفی از تیسفون(مدائن) و نهاوند و شیراز و اصفهان و ری و یزد داشت و در نهایت به خراسان گریخت و در آنجا توسط ایرانیان کشته شد. یادمان نرود که بعد از دخالتهای ساسانیان در حجاز و حمایت آنها از پیامبران کذاب و دشمنی علنی با اسلام، وقتیکه اعراب مسلمان برای پایان دادن به خصومت ساسانیان علیه اسلام و مذاکره با یزدگرد آمدند تا از جنگ پرهیز شود و اسلام را در ایران تبلیغ کنند، این یزدگرد بود که به صحابه رَضِيَ اللهُ عَنهُم بی حرمتی و اهانت کرد و بر طبل جنگ کوبید که حتی رستم فرخزاد از رفتار یزدگرد با صحابه ناراحت شد. حتی بعد از فتح تیسفون و نهاوند اگر یزدگرد حاضر به صلح می شد، قطعا، در مقام پادشاهی باقی می ماند و جنگ هم پایان می یافت. یزدگرد حتی هنگامیکه در حال سقوط بود، دست از تجمل و هوسرانی برنمی داشت، کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان می گوید:
« یزدگرد با دربار و حرمسرای خود از پایتخت(تیسفون) گریخت در حالیکه هزار نفر طبّاخ، هزارتن رامشگر(نوازنده،خواننده)، هزار تن یوزبان، هزار تن بازبان و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه این گروه را هنوز کم می دانست»(١)
تجمل گرایی شاهان ساسانی و در کنار بدعت آوری و ثروت اندوزی موبدان زرتشتی باعث شد، مردم ایران از دین و دولت ساسانی بیزار گردند.
حتی در جنگ قادسیه و بعد از آن بسیاری از سپاهیان یزدگرد از لشکر ساسانی جدا شده و به سپاه اندک اسلام پیوستند و در کنار مسلمانان علیه طاغوت ساسانی و موبدان زرتشتی جنگیدند. بلاذری در فتوح البلدان بیان میکند:
« رستم فرخزاد در نبرد قادسیه ٤٠٠٠ تن به همراه داشت، و آنان را سپاه "شهان شاه" می نامیدند. ایشان امان خواستند به این شرط که هرکجا مایل باشند زندگی کنند و با هرکه خواهند حلیف (هم پیمان) شوند و در حق ایشان عطایا مقرر گردد. خواسته آنان پذیرفته شد و به بنی تمیم پیوستند و سعد رَضِيَ اللهُ عَنهُ به آنها منزل داد و برای هر یک از ایشان یک هزار مقرر داشت که بزرگ این عجمان "دیلم" نام داشت. برخی از این عجمان ساکن بصره و برخی ساکن شام شدند و اسلام آوردند و عزّت یافتند و در فتح مدائن و فتح جلولاء شرکت داشتند»(٢)
زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت به موردی دیگر از گرایش سپاهیان ساسانی به اسلام اشاره میکند. او می نویسد:
« حتی از سواران ساسانی، بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند. چنانکه سیاه اسواری(سیاه سوار بلوچ) با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به اسلام گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند»(٣)
یزدگرد حتی توسط مردم و امرای ساسانی مورد حمایت قرار نگرفت. کریستین سن می نویسد: « یزدگرد بعد فرار از تیسفون وارد نهاوند شد و پس از شکست در نهاوند به شیراز و اصفهان و ری و یزد و سیستان و خراسان رفت. یزدگرد در سیستان و خراسان برای تدارک سپاه بوسیله امرای محلی مورد حمایت واقع نشد او حتی از خاقان چین استمداد کرد که نتیجه ای نداشت. یزدگرد از نیشابور به طوس رفت ولی کنارنگ آنجا هم حاضر نشد به او پناه دهد. به ناچار روی به مرو نهاد، یزدگرد در مرو هم، زنان حرمسرا و دیگر زنان شاهی را با خود همراه داشت. حتی "ماهوی" مرزبان مرو با همکاری "طرخان" حاکم طخارستان قصد دستگیری یزدگرد را داشت که یزدگرد گریخت و وارد آسیابی شد و از آسیابان برای گذراندن شب پناه خواست و در آسیاب بدست آسیابان یا سواران ماهوی هلاک شد و جسدش به رود مرو انداخته شد»(٤)
جمشید کرشاسپ چوکسی که زرتشتی می باشد در کتاب ستیز و سازش بیان میکند:
« هنگامیکه یزدگرد شاه شد، بیست سال فرمانروایی کرد، در آن زمان تازیان به شمار فراوان به ایران تاختند. یزدگرد(خود) در نبرد با آنان رویارو نشد. (بلکه) به خراسان و ترکستان(یا ماوراءالنهر) گریخت. او در آنجا به جستجوی اسبان و مردان برآمد، ولی مردم او را کشتند»(٥)
نکته: پُر واضح است که نارضایتی و بیزاری ایرانیان از دین و دولت ساسانی بحدی بود که حتی در شرایط جنگی هم، از پادشاه خود، نه تنها حمایت نکردند بلکه او را به قتل رساندند. اوضاع فلاکت باری که ساسانیان و موبدان زرتشتی برای ایرانیان رقم زده بودند، یک عامل جدی در سقوط ساسانیان و استیصال دیانت زرتشتی بود.
منابع:
(١) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، صفحه ٦٥٥
(٢) فتوح البلدان بلاذری، ترجمه محمد توکل، صفحه ٣٩٨ و ٣٩٩
(٣) دو قرن سکوت، زرینکوب، صفحه ٧٥
(٤) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه یاسمی، صفحه ٦٥٨,٦٥٩
(٥) ستیز و سازش، جمشید کرشاسپ چوکسی، ترجمه نادر میرسعیدی، صفحه ٢٥
گوستاو لوبون، فیلسوف مسیحی، مورخ، جامعهشناس و پزشک فرانسوی در رابطه با فتح آندلس و خدمات اسلام و مسلمین به اروپائیان چنین مینویسد:
«مسلمین در طول چند قرن کشور آندلس را از نظر علمی و مالی به کلی منقلب نمودند و آن را تاج افتخاری بر سر اروپا قرار داده بودند!
این انقلاب نه تنها در مسائل علمی و مالی، بلکه در اخلاق نیز بوده است. آنها یکی از خصایل ذیقیمت و عالیشأنِ انسانی را به نصاری (مسیحیان) آموختند و یا کوشش داشتند که بیاموزانند و آن همدردی یا تسأهل مذهبی نسبت به دیگر ادیان بوده است.
سلوک آنان با اقوام مغلوبه تا اینقدر ملایم بوده است که رؤسای اُسقُفها اجازه داشتند برای خود مجالس مذهبی هم تشکیل دهند، چنانکه در اشبیلیه (سویا کنونی) در سال ۷۸۲ میلادی و در قرطبه (کوردوبا کنونی) سال ۸۵۲ میلادی، مجالس تحقیق و بررسی مذهبی دائر بودند.»
پی نوشت :
تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، ترجمهی محمدتقی فخرداعی گیلانی، ص۳۴۵تا۳۴۷ و ص۳۶۱.