افسانه به آتش کشیدن کتابخانه های ایران:
اوضاع علمی ایران قبل از اسلام و افسانه به آتش کشیدن کتابخانههای ایران:
«به صورت منقول با کمی ویرایش»
در ابتدا بهتر است بدانیم که در ایرانِ قبل از اسلام، چه کسانی حق خواندن و نوشتن داشتند؟ درس و علم در خدمتِ قدرت بود و فقط افراد محدودی اجازهی درسآموزی داشتند (موبدان، خاندان سلطنتی، فرماندهان جنگی) افرادِ عادی حق سوادآموزی نداشتند. حتی یکی از افراد طبقه بازارگان به انوشیروان پیشنهاد داد که در ازای دریافت پول به فرزند او اجازهی درسخواندن بدهد، که انوشیروان قبول نکرد.
فردوسی در اینباره میگوید:
بدو گفت شاه ای خردمند مرد / مگر دیو عقل تو را خیره کرد
تو بازارهگان بچه گردد دبیر / هنرمند و به دانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند به تخت / دبیری بباید پیروز بخت
برو همچنان بازگردان شتر / مبادا کز او سیم خواهیم و در
در کتاب «ایرانیان در زمان ساسانیان» نوشته کریستن سنِ دانمارکی میخوانیم:
«بلاشک قسمت اعظم کشاورزان در آن زمان بیسواد بودند. جماعت بسیاری از تجار لااقل قرائت و کتابت حساب را میدانست چون از این بگذریم عامه مردم از حیث ادب و سواد بضاعتی نداشتند. هیون تسیانگ میگوید که ایرانیان به فکر دانش نیستند و فقط به پیشه خود اشتغال دارند، تعیلم در دوران ساسانیان همانند هخامنشایان در اختیار شاهزادگان بود.»
[ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۴۵]
بازهم در این کتاب در مورد سفر چند دانشمند یونانی به ایران میخوانیم:
«چند دانشمند یونانی که به ایران آمده بودند، مورد استقبال شاه ایران واقع شدند اما بعد از مدتی از کردهی خود پشیمان شدند و عادت ایرانیان به نظر آنان درشت و ناملایم آمد و از خشونتهای دیده، آزرده شدند و از تعدی اشراف به زیردستان دلتنگ شدند و ایران را ترک کردند. این اشخاص بیشتر به دلیل وجود قوانینی همچون ازدواج و معامله با اموات، رنجیده و تنها این دلایل زندگی را برای آنان مشکل نکرده بود بلکه وجود فاصله طبقاتی شدید در میان مردم به طوری که صاحبان قدرت به زیردستان ستم میکردند نیز از جمله دلایل بود. میتوانیم بگوییم که مصائب عمومی در دوران انوشیروان کمتر از دورانهای دیگر بود ولی بیشتر مردم این مصائب را احساس میکردند.»
[ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۶۰]
در صفحه ۵۵۰ این کتاب دوباره میخوانیم:
«در میان اندک صاحبان علم در ایرانِ باستان نیز جان مردم را به سُخره میگرفتند از طریقهای که در ایران معمول بود مجرمین و جانیان مستحق اعدام را برای استفاده طبی زنده نگه میداشتند.»
[ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۵۰]
با توجه به این متون درمییابیم که اصولاً عوامِ مردم در ایرانِ باستان، سواد نداشتهاند چه برسد به اینکه کتابخانه داشته باشند.
اما دوباره به اصل سؤال باز میگردیم، آیا طبق گفته ابن خلدون، مسلمانان کتابخانه جندی شاپور را آتش زدند؟
این امر نیز دروغی بیش نیست و فقط در کتاب ابن خلدون برای اولین بار نقل شده است در حالی که در کتب تاریخی قبل از ابن خلدون (همچون طبری) خبری از این مطلب نیست. اما روایت ابن خلدون در مورد آتش زدن کتابخانههای ایران بخصوص در جندی شاپور در هیچ یک از کتب قبل از آن تکرار نشده است و شهر جندی شاپور یا گندی شاپور با صلح فتح شد.
صلح مردم جندی شاپور
از فتح جندی شاپور تا فتح نهاوند دو ماه فاصله بود، ناگهان مسلمانان دیدند که درهای شهر گشوده شد و کَسان بیرون آمدند و بازارها گشوده شد و مردم به جنبش آمدند و کَس فرستادند که چه شده؟ گفتند: شما اماننامه سوی ما افکندید ما نیز پذیرفتیم و جزیه میدهیم که از ما حفاظت کنید. گفتند: ما نکردهایم. گفتند: دروغ نمیگوییم. مسلمانان از هم پرسش کردند و معلوم شد بندهای مکنف که اصل وی از جندی شاپور بود اماننامه را نوشته بود، گفتند: او بنده است. مردم شهر گفتند: ما آزاد و بنده نمیشناسیم، اماننامهای آمده است و مطابق با آن عمل میکنیم و از آن تخلف نکردهایم مگر اینکه شما بخواهید نامردی کنید. مسلمانان دست از آنان بداشتند و قضیه را برای عُمَر نوشتند که به آنها نوشت: خدا درست پیمانی را بزرگ دانسته. درست پیمان نخواهید بود تا به هنگام شک نیز درست پیمانی کنید. اماننامه را اجرا کنید و درست پیمانی کنید. مسلمانان از آنجا برفتند و به پیمان عمل کردند.
[رک: تاریخ طبری، نسخه تایپی، ج ۵، ص ۱۶۲ و کتاب کامل ابن اثیر ج ۴، ص ۱۴۶۸]
دکتر ماکس میرهوف، اسلامشناس و شرقشناس معروف، در کتاب خود به اسم «میراث اسلام» میگوید: «مراکزی برای تحصیل علم در قسمتهای مختلف ایران بود که پس از تسلط مسلمین بر ایران، دستنخورده باقی ماندند و حتی جندی شاپور یکی از مراکز علمی امپراتوری اسلام گردید.»
[میراث اسلام، ص103]
ممکن است برخی افراد بگویند که مسلمانان کتب موجود در ایران را مخالف دین خود میدیدند و به این دلیل آن را آتش زدند، این امر نیز دروغی بیش نیست. در جنگ خیبر که در حیات رسول الله (صلی الله علیه وسلم) و به رهبری آن حضرت واقع شد، چند جلد تورات، به عنوان غنیمت به دست مسلمین افتاد. یهودیان پس از پایان جنگ از پیامبر (صلی اله علیه وسلم) تقاضا کردند تا مجلدات تورات را به آنها بازگرداند. ایشان نیز امر فرمود تا به آنها مسترد شود.
[رک: صفحه ۲۹۰ حیات محمد صلی الله علیه وسلم، تألیف دکتر محمد حسین هیکل]
دانشمندان و محققینی مانند بتلر و گوستاو لوبون و ویلدورانت و از دانشمندان اسلامی مانند شبلی نعمانی در «کتابخانه اسکندریه» و دکتر محمدحسین هیکل در «فاروق اعظم رضی الله عنه» و عقاد در «عبقریه کتابسوزی ایران و مصر»، با دلایل بسیار روشنِ علمی، شایعه کتابسوزی اسکندریه را به وسیله مسلمانان به شدت تکذیب کردهاند و الکساندر مازاس نیز در «زندگانی عُمَر (رضی الله عنه)» این شایعه را کاملاً تکذیب کرده است و نخستین بار دانشمندانِ باانصافِ غیر مسلمانی مانند بتلر و گوستاو لوبون و ویل دورانت و مازاس با دلایل علمی این حقیقت را روشن نمودهاند.
در کتاب «زندگانی عُمَر، الکساندر مازاس، ص ۹۸ و ۹۹» و «فاروق اعظم (رضی الله عنه)، دکتر محمدحسین هیکل، ص۲۱3» آمده: «کتابخانه اسکندریه در دوره بطالسه» جانشینان اسکندر بنا گردیده و آمار کتابهای آن تا سال ۴۷ قبل از میلاد به هفتصد هزار جلد رسیده است و سال ۴۷ قبل از میلاد در اثنای جنگ «کلئوپاترا، و بَطْلَمیوس» عمارت سلطنتی آتش گرفت و زبانههای آن به این کتابخانه رسید و تمام یا قسمت اعظم آن به کام حریق رفت و پس از مرور هفت سال در سال چهل قبل از میلاد، دویست هزار جلد کتابهای شاهان برجو به این کتابخانه اهدا و رونق سابق را یافته، اما در سال ۳۷۸ میلادی، «تئودور زاوال» امپراتورِ بسیار متعصبِ مسیحی چون علوم و معارف کتابهای این کتابخانه را در تضاد با عقاید نصرانی (مسیحی) میدانست، اکثر کتابها را از بین برد و بقیه را نیز یک به طریق پرنفوذ اسکندریه به نام «کبریس کبیر» بر اثر عداوت و دشمنی با فیلسوف عصر، هیپاتی، سوزانید و هیپاتی را نیز به قتل رسانید، به طوری که در قرن چهار میلادی که یک کشیش مسیحی از طرف امپراتور روم مأمور نابود کردن کتابهای این کتابخانه گردید به هنگام بازگشت از اسکندریه در گزارش خود چنین گفت: «من قفسههای این کتابخانه را به کلی از کتاب خالی دیدم.»
فرانز رزنتال استاد پیشین زبانهای سامی و زبان عربی در دانشگاه ییل، اسلامشناس و مترجم کتاب مقدمه، در پانوشت این گفتهی ابن خلدون مینویسد: «این روایت دیگری از یک افسانه معروف است که بر طبق آن، عمر دستور ویرانی کتابخانه اسکندریه را داد.»
[فرانز رزنتال، ترجمه مقدمه ابن خلدون، چاپ دانشگاه پرینستون، ص ۳۷۳]
This is a variant of the famous legend according to which, Umar ordered the destruction of the celebrated library in Alexandria
(http://news.yale.edu/2003/04/15/memoriam-franz-rosenthal-87%C2%BBFranz)
(http://books.google.com/books/about/The_Muqaddimah.html?id=Op6CQgAACAAJ)
برنارد لوئیس در مقالهای ضمن بیاعتبار خواندن کتابسوزی اعراب در اسکندریه با اشاره به تشابه این روایت ابن خلدون با روایتی که در آن نقل شده عمر فرمان به تخریب کتابخانه اسکندریه داده است، میگوید: «تاریخنگار قرن چهاردهم، ابن خلدون، داستان تقریباً یکسانی را راجع به ویران کردن یک کتابخانه در ایران به دستور خلیفه عمر مطرح کرده که نشان از ویژگی عامیانه آن دارد.»
The 14th century historian Ibn Khaldun tells an almost identical story concerning the destruction of a library in Persia, also by order of the Caliph ‘Umar, thus demonstrating its folkloric character
(http://www.nybooks.com/articles/archives/1990/sep/27/the-vanished-library-2/)
دکتر سیلمز در تحقیقی که در سال ۲۰۰۵ در ژورنال آمریکایی علوم اجتماعی اسلامی چاپ شد با اشاره به سالم ماندن دانشگاه گندیشاپور در حمله اعراب به ایران مینویسد: «اعراب به اهمیت مؤسسه آموزشی گندیشاپور پی بردند و شکوه آن را و کتابخانه و دیگر سازمانهای شهر را باقی نگاه داشتند.
همچنین برخی افراد ادعا دارند که زبان فارسی توسط فردوسی و یکی از پادشاهان همزمان او از نابودی حفظ شد! باید به زبان کُردی اشاره کرد که دارای بسیاری از لغات پهلوی (مثل مزگته= مزگهوت - قسمت اول پهلوی، قسمت دوم کردی که معنی قسمت اول یعنی پاکیزه و معنی قسمت دوم یعنی مسجد) و کلی از عقاید خرافی زرتشتی و زبان باستان که در زبان کُردی به جا مانده است، حال سؤال این است کدام پادشاه و یا شاعر مانع فروپاشی زبان کُردی شد؟
چه کسی زبانهای تالشی، تاتی، بلوچی، گیلکی، لری، هندی، اردو، قبطی و ترکی را از نابودی نجات داد؟!