از امام خلیل بن أحمد فراهیدی رحمه الله نقل شده که فرمودند:
"چیزی را نشنیدم که آن را ننویسم، و چیزی را ننوشتم که حفظ نکنم، و چیزی را حفظ نکردم مگر آنکه از آن سود بردم!"
جامع بیان العلم وفضله لابن عبد البر، ج ۱، ص ۳۳۵
- ۰ نظر
- ۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۷:۲۰
از امام خلیل بن أحمد فراهیدی رحمه الله نقل شده که فرمودند:
"چیزی را نشنیدم که آن را ننویسم، و چیزی را ننوشتم که حفظ نکنم، و چیزی را حفظ نکردم مگر آنکه از آن سود بردم!"
جامع بیان العلم وفضله لابن عبد البر، ج ۱، ص ۳۳۵
برخی از پیام ابوبکر را مینگاریم، هنگامِ بیرون آمدن اُسامه از مدینه برای گرفتن شامات، به وی گفت:
«ای اُسامه تو وسپاهیانت نباید مردم را فریب بدهید، نباید نادرستی کنید، نباید بیدادگر و ستمگر باشید، کشته ها را گوش وبینی نبرید. پیرمردان و پیرزنان و کودکان را نکشید، درخت خرما را ریشه کن نکنید، نسوزانید، درخت باردار را قطع نکنید، گاو و گوسفند و شتر را جز برای خدا سر نبرید، در میان راه به مردمانی بر میخورید ، که از این جهان دست کشیده، گوشه گرفته اند و به پرستش خدا، روز میگذرانند، زنهار زنهار آنها را میازارید و بگذارید بگوشه نشینی خود باشند»
برابری در مقابل اجرای احکام، از اصول مسلّم صدر اسلام بود که با هر کسی از هر طبقه بطور مساوات رفتار میشد از آن جمله؛ داستان جبلة بن ابهم پادشاه غسان است، که بهترین برهان درباره مساوات اسلام میباشد.این پادشاه در زمان عُمَر مسلمان شد و با خدم و حشم خویش به مدینه آمد، اهل مدینه برای تماشای موکب(کاروان) جبله، از شهر بیرون آمدند، جبله تاج مرصعی(جواهرنشان) بر سر داشت و سوارانی گرد وی بودند که گردن اسبهایشان، طوق زرّین بود و دُم آنها را به هم بافته گره زده بودند.
جبله با این جاه و جلال برای ادای حج به مکّه رفت و در مواقع طواف،مردی از قبیله فرازی، ردای او را لگد کرد پادشاه از این رفتار رنجید،چنان به بینی فرازی مشت کوبید که بینی او در هم شکست، مرد فرازی نزد عُمَر شکوه آورد، عمر پادشاه را احضار کرده بدون اینکه حشمت و جلال او را در نظر بگیرد، از وی باز خواست نمود.جبله گفت، آری چون عمداً ردای مرا لگد کرده بینیاش را خرد کردم و اگر جایی جز کعبه بود او را میکشتم. عمر سری تکان داده گفت:«بسیار خوب خودت اقرار داری که بینی اش را شکستی، اکنون دو راه هست یا او را راضی میکنی و یا دستور میدهم بیاید و بینی ات را بشکند.»
جبله از این گفتار عُمَر پریشان گشته گفت:ای امیر مؤمنان چگونه چنین میشود. من پادشاه هستم و او مردی بازاری است.عُمَر پاسخ داد:«که تو و او در اسلام برابر هستید و اگر امتیازی میان تو و او باشد امتیاز پرهیزگاری و سلامت نفس است»
جبله که میدانست سخن عُمَر تغییر نمیپذیرد و مساوات اسلام قابل تخلّف نیست، از قسطنطنیه گریخت و به ممالک اسلامی بر نگشت.
[تاریخ تمدّن اسلام اثر جُرجی زیدان مسیحی ، صص 53_52 ترجمهٔ علی جواهر کلام مؤسسه انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۲.ش]
سند فوق که از کلیسای کوه سینا استخراج شده است حاوی نامهی رسول الله -صلّی الله علیه وسلّم- است که در سال ۶۲۰ میلادی به این کلیسا فرستاده است. حامل این نامه علی بن ابی طالب است و رسول الله -صلّی الله علیه وسلّم- در آن متعهده شده است که مسلمانان از مسیحیان حمایت میکنند و زمینهی آزادی عبادت و دعوت به دین مسیحیت را برای آنان فراهم میکنند. سلطان سلیم اول پادشاه عثمانی در سال ۱۵۱۷ میلادی این نامه را تأیید کرده و آن را در ضمن نسخههای خطی در موزهی امپراطوری عثمانی در قسطنطنیه قرار داده است. این نامه توسط رسول الله -صلّی الله علیه وسلّم- املا شده است و ترجمەی فارسی آن از قرار زیر است:
این نامه پیماننامهی محمد پسر عبدالله با مسیحیان است؛ ما با با آنان هستیم خواه از ما دور باشند یا نزدیک. من و بندگان الله و انصار و پیروان من برای دفاع از آنان آمادهایم و مسیحیان رعیت من هستند. به الله سوگند هر آنچه را که مورد رضایتشان نباشد از آنان دور خواهم کرد و هیچ اجباری بر آنان نیست. قضاتشان از میان خودشان انتخاب خواهند شد و راهبانشان در دیرهایشان خواهند ماند. هیچ کس حق ندارد عبادتگاههایشان را ویران کند یا آسیبی به آنان برساند. هیچ کس حق ندارد چیزی از آن بردارد و به خانهی مسلمانان ببرد. هر کس غیر از این کند عهد الله را شکسته است و از رسولش نافرمانی کرده است.
آنان همپیمان من هستند و من با آنان عهد بستهام که در حکومت من با چیز ناخوشایندی روبرو نشوند. هیچ کس نباید آنان را وادار به هجرت کند یا آنان را به جنگ مجبور سازد بلکه این مسلمانان هستند که باید از آنان دفاع کنند. اگر مسلمانی با زنی مسیحی ازدواج کند حتما باید با رضایت آن زن باشد و نباید او را از رفتن به کلیسا و نماز گزاردن در آن باز دارد. کلیساهایشان باید مورد احترام باشد و نباید از تعمیر آن جلوگیری کرد و نباید حرمت عهد و پیمان آنان شکسته شود. تا روز قیامت هیچ یک از امت مسلمان حق ندارد این پیماننامه را بشکند.
" هذا کتاب محمد بن عبد الله، عهدا للنصارى، أننا معهم قریبا کانوا أم بعیدا ، أنا وعباد الله والأنصار والأتباع للدفاع عنهم ، فالنصارى هم رعیتی !
ووالله لأمنع کل ما لا یرضیهم فلا إکراه علیهم ولا یُزال قضاتهم من مناصبهم ولا رهبانهم من أدیرتهم . لا یحق لأحد هدم دور عبادتهم ، ولا الاضرار بها ولا أخذ شیء منه إلى بیوت المسلمین . فإذا صنع أحد غیر ذلک فهو یفسد عهد الله ویعصی رسوله .
وللحق أنهم فی حلفی ولهم عهد عندی أن لا یجدوا ما یکرهون ... لا یجبرهم أحد على الهجرة ولا یضطرهم أحد للقتال بل یقاتل المسلمون عنهم .
إذا نکح المسلم النصرانیة فلا یتم له ذاک من غیر قبول منها . ولا یمنعها من زیارة کنیستها للصلاة . کنائسهم یجب أن تُحترم ، لا أحد یمنعهم من إصلاحها ولا الاساءة لقدسیة مواثیقهم ... لا یحق لأی من الأمة (المسلمین) معصیة هذا العهد إلى یوم القیامة . "
ترجمەی انگلیسی:
"This is a message from Muhammad ibn Abdullah, as a covenant to those who adopt Christianity, near and far, we are with them. Verily I, the servants, the helpers, and my followers defend them, because Christians are my citizens; and by Allah! I hold out against anything that displeases them.
No compulsion is to be on them. Neither are their judges to be removed from their jobs nor their monks from their monasteries.
No one is to destroy a house of their religion, to damage it, or to carry anything from it to the Muslims' houses. Should anyone take any of these, he would spoil God's covenant and disobey His Prophet. Verily, they are my allies and have my secure charter against all that they hate.
No one is to force them to travel or to oblige them to fight. The Muslims are to fight for them. If a female Christian is married to a Muslim, it is not to take place without her approval. She is not to be prevented from visiting her church to pray.
Their churches are to be respected. They are neither to be prevented from repairing them nor the sacredness of their covenants. No one of the nation (Muslims) is to disobey the covenant till the Last Day (end of the world).
صلاح الدین ایوبی رحمه الله، فرماندهی مسلمان، آنگاه که درخواست پسرش را رد میکند!
آلبرت شاندور فرانسوی (Albert Sandor)در کتاب «صلاح الدین ایوبی» مینویسد:
«یکی از پسران او (صلاح الدین) که از پدرش خواسته بود سر چند تن از مسیحیان را به دست خودش از تنشان جدا کند، و لابد گمان میکرد که با این کارش بیشتر شایسته عنوان مسلمانی خواهد بود، صلاح الدین به او پاسخ داد: «پسرجان، خدا را خوش نمیآید که من به چنین قساوت بیهودهای رضایت بدهم، من نمیخواهم فرزندانم ریختن خون آدمیان را برای خود تبدیل به یک بازی بکنند و به آن خو بگیرند، آن هم خون آدمهایی که از ارج و قدرشان
بیاطلاعند، و حتی در موقعی که هنوز
نمی دانند فرق بین یک مسلمان و یک غیر مسلمان در چیست».
[صلاح الدین ایوبی، مقدمه، صفحه 10، آلبر شاندور، ترجمه محمد قاضی، نشر زرین، چاپ چهارم، 1375]
«دستآوردهای مسلمین با کمترین امکانات، امری غیرقابل باور برای غرب است»
در بیشتر شهرها (قرن سوم هجری قمری در مراکز و سرزمین های تحت امر خلیفه) نیز کتابخانههای عمومی بود، که تعداد زیادی کتاب داشت و درهای آن به روی طالبان علم گشوده بود.
به سال 339ه.ق (950م) در موصل یک کتابخانهی عمومی بود که یکی از نیکوکاران تأسیس کرده بود و مطالعه کنندگان، به جز کتاب، کاغذ مورد احتیاج خود را نیز در آنجا مییافتند. تنها فهرست کتابهای موجود در کتابخانه عمومی ری، ده مجلّد قطور شده بود. کتابخانهی بصره به دانشورانی که در آنجا مطالعه میکردند، مقرری و اعانه هایی میداد.
وقتی واقدی درگذشت، ششصد صندوق پر از کتاب به جا گذاشت که برای برداشتن هر صندوق دو مرد لازم بود.
بعضی بزرگان (چون صاحب بن عباد) به قدر همهی کتابخانه های اروپا کتاب داشتند. در هیچ یک از کشورهای جهان، به جز چین در ایام مینگ هوانگ، نظیر شوق و علاقهای که از قرن هشتم تا یازدهم میلادی در قلمرو اسلام برای جمع آوری کتاب بود، به وجود نیامد.
در این چهار قرن زندگی فرهنگی مسلمانان به اوج رسید.
[ تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد چهارم، صفحهی 305]
ساعت حدود شش صبح در فرودگاہ بہ همراہ دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرڪی حدوداً هفت سالہ جلو آمد و گفت: واڪس میخوای؟ ڪفشم واڪس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله»بہ چابڪی یڪ جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و ڪفش ها را درآورد. بہ دقت گردگیری ڪرد، قوطی واڪسش را با دقت باز ڪرد، بندهای ڪفش را درآورد تا ڪثیف نشود و آرام آرام شروع ڪرد ڪفش را بہ واڪس آغشتن.
آنقدر دقت داشت ڪہ گویی روی بوم رنگ روغن میمالد. وقتی ڪفشها را حسابی واڪسی ڪرد، با برس مویی شروع ڪرد بہ پرداخت ڪردن واڪس. ڪفشها برق افتاد. در آخر هم با یڪ پارچه، حسابی ڪفش را صیقلی ڪرد. گفت: «مطمئن باش ڪہ نہ جورابت و نہ شلوارت واڪسی نمیشود.»
در مدتی ڪہ ڪار میڪرد با خودم فڪر میڪردم ڪہ این بچہ با این سن، در این ساعت صبح چقدر تلاش میڪند!
ڪارش ڪہ تمام شد، ڪفشها را بند ڪرد و جلوی پای من گذاشت. ڪفشها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع ڪرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم ڪنم؟»گفت: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چہ بدهی، خدا برڪت.»
گفتم: «بگو چقدر؟»گفت: «تا حالا هیچ وقت بہ مشتری اول قیمت نگفتم»گفتم: «هر چہ بدهم قبول است؟»گفت: «قبول.»
با خودم فڪر ڪردم ڪہ او را امتحان ڪنم. از جیبم یڪ پانصد تومانی درآوردم و بہ او دادم. شڪ نداشتم ڪہ با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد ڪرد و من با این حرڪت هوشمندانہ بہ او درسی خواهم داد ڪہ دیگر نگوید هر چہ دادی قبول.
در ڪمال تعجب پول را گرفت و توی جیبش گذاشت، تشڪر ڪرد و ڪیفش را برداشت ڪہ برود. سریع اسڪناسی دہ هزار تومانی از جیب درآوردم ڪہ بہ او بدهم. گردن افراشتهاش را بہ سمت بالا برگرداند و نگاهی بہ من انداخت و گفت: «من گفتم هر چہ دادی قبول.»
گفتم: «بلہ میدانم، میخواستم امتحانت ڪنم!»
نگاهی بزرگوارانہ بہ من انداخت، زیر سنگینی نگاہ نافذش لہ شدم. گفت: «تو؟ تو میخواهی مرا امتحان ڪنی؟»
واژہ «تو» را چنان محڪم بڪار برد ڪہ از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چہ اصرار ڪردم قبول نڪرد ڪہ بیشتر بگیرد. بالاخرہ با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول ڪرد اما با اڪراه.
وقتی ڪہ میرفت از پشت سر شبیہ مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانههایی فراخ، گامهایی استوار و ارادهای مستحڪم. مردی ڪہ معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل بہ من میآموخت. جلوی دوستانم خجالت ڪشیدہ بودم، جلوی آن مرد ڪوچڪ، جلوی خودم، جلوی خدا.
دکتری بود که پولی بہ عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرڪس هر چہ می خواست، در صندوقی ڪہ ڪنار میز دکتر بود می انداخت. اڪثر مواقع بسیاری از بیمارانی ڪہ بہ مطب او مراجعہ می ڪردند، بہ جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابہ داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیہ بہ انداختن سڪہ شنیدہ شود...!
دختر دڪتر نقل می ڪند"روزی متوجہ شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی ڪردن انبوہ سرنوشابہ های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر! بازیتان گرفتہ است؟ چرا سرنوشابہ ها را می شویید؟!پدر جوابی داد ڪہ اشڪم را درآورد...
ایشان گفت: دخترم، مردمی ڪہ مراجعہ می ڪنند باید از سرنوشابہ های تمیز استفادہ ڪنند تا آلودگی را از جاهای دیگر بہ مطب نیاورند. این سرنوشابہ های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی ڪہ مراجعہ می ڪنند از این ها ڪہ تمیز است استفادہ ڪنند. آخر بعضی ها خجالت می ڪشند ڪہ چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند.
عبدالله بن مسعود رَضِیَ اللهُ عَنهُ:
"قسم به کسی که هیچ معبودی جزء او نیست هیچ چیز که بر زمین آشکار است حق زندانی شدن طولانی به غیر از زبان را ندارد."
الزهد٢٠٢
«تأثیر عمیقِ مسلمین بر ساختارِ دستآوردهای جهانیان»
محمد، پیامبرِ اسلام، در سال 632 میلادی فوت کرد. در ظرفِ مدّت 100 سال، تمدّن بزرگِ اسلام گسترش یافت و عربها امپراتوری وسیعی را از اسپانیا و آفریقای شمالی گرفته تا ایران و هند ایجاد کردند.
تجارتِ بینالمللی در جهانِ اسلام رونق یافت، عقاید جدید شکل گرفت و انجامِ اعمال خیر رواج یافت.
دانشمندانِ مسلمان بهخصوص در زمینهی پزشکی و ریاضیّات، پیشرفت کردند.
آنها جرّاحان و چشم پزشکانی ماهر بودند.
جبر که از ریشهی عربی «الجبر» میباشد، اختراع شد و سیستم اعدادِ عربی که نمونهای از آن هنوز هم مورد استفاده قرار میگیرد، به اروپا معرفی گشت.
منبع:
[اروپا در قرون وسطی اثر اندرو لنگلی، مترجم : معصومه زارع، انتشارات سبزان، چاپ دوم 1392، صفحهی 76]
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند.
"خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار "
صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم.
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم ، نمی بینیم چون "به بودن با آنها عادت کرده ایم" ، مثل سلامتی ، مثل نفس کشیدن ، مثل دوست داشتن ، مثل پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم ...
أبومظفر السمعانی رَحِمَهُ الله:
"همانا حق شکست ناپذیر و دین غریب و زمان امتحان کننده است."
[ الإنتِصَارُ لِأصحَابِ الحَدِیْث || ١ / ٢٦ ]
تأثیر نبوغِ مسلمین در گسترشِ علوم در جهان و خصوصاً در اروپا
ویلیام مونتگمری وات (استاد رشتهی زبانِ عربی و مطالعات اسلامی در دانشگاه ادینبورگِ کشور اسکاتلند)
در کتاب «تأثیر اسلام در اروپا» مینویسد: «وقتی که از گسترهٔ وسیع تجارب، تفکّر و نویسندگی اعراب، آگاهی حاصل شود، روشن میشود که علم و فلسفهٔ اروپائی بدون کمکِ اعراب نمیتوانسته تحوّل و گسترش یابد. اعراب فقط ناقل تفکّر یونانی نبودند،
بلکه ناقلان نابغهای بودند که علومی را که اتخاذ میکردند زندهتر میکردند و دایره نفوذ آن را گستردهتر مینمودند.
وقتی که اروپائیان در سال 1100م، عمیقاً به علوم و فلسفهی دشمنان ساراسن خود علاقهمند شدند، این علوم در اوج خود بودند، و اروپائیان قبل از اینکه به پیشرفتهایی نایل گردند، تمام آنچه را که میتوانستند از اعراب و دنیای اسلامی گرفته و اقتباس کردند.»
منبع:
[تأثیر اسلام در اروپا اثر ویلیام مونتگمری وات، مترجم: یعقوب آژند، انتشاراتِ مولوی، چاپ اول، تهران، 1361، صفحهی 79]
ژورنال پزشکی و معروف Mayo Clinic در مقالهای که در زمینهی تاثیر دین بر سلامتی انسانها منتشر کرد، اعلام کرد:
مطالعات ما نشان دادند که معنویت و دین با بهتر شدن سلامتی انسانها مرتبط است و باعث بهتر شدن کیفیت سلامت زندگی، بهتر شدن مهارتهای زندگی، افزایش طول عمر، کاهش اضطراب، کاهش افسردگی و کاهش خودکشی میشود. همچنین مطالعات ما نشان دادهاند که پرداختن به نیازهای معنوی در بیماران، باعث افزایش بهبودی آنها میشود.
نکتهی مهم آن که این مقاله توسط ژورنال پژشکی به طور دقیق بررسی و تایید شده است و نشان دهندهی تاثیر غیر قابل انکار دین و معنویت بر زندگی و سلامتی انسانها و حتی بهبود بیماران است.
لینک مقاله در NCBI:
در منزل دوستم که پسرش دانشآموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسیاش را انجام میداد بودم.
زنگ منزل را زدند و پدربزرگ خانواده از راه رسید.
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوهاش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشیات.
پسر، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت:
بابا بزرگ باز هم که از این جنسهای ارزونقیمت خریدی.
الان مدادرنگیهای خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.
مادر بچه گفت:
میبینید آقاجون؟
بچههای این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند.
اصلا نمیشه گولشون زد و سرشون کلاه گذاشت.
پدربزرگ چیزی نگفت.
برایشان توضیح دادم که این رفتار پسربچه نشانۀ هوشمندی نیست، همانطور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوهاش نیست.
و این داستان را برایشان تعریف کردم.
آن زمان که من دانشآموز ابتدایی بودم، خانم بزرگ گاهی به دیدنمان میآمد و به بچههای فامیل هدیه میداد.
بیشتر وقتها هدیهاش تکههای کوچک قند بود.
بار اول که به من تکه قندی داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست.
پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد.
هر چه برایتان بیاورد هدیه است.
وقتی خانم بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچهها آرزو میکردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.
خانم بزرگ هنوز هم خیال میکند که قند، چیز خیلی مهمی است.
بعد گفت: ببین پسرم، قنددان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادرجان
داده با آنها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست.
این تکه قند معنا دارد.
آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند.
وقتی کسی به ما هدیه میدهد، منظورش این نیست که ما نمیتوانیم مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست.
او میخواهد علاقهاش را به ما نشان بدهد.
میخواهد بگوید که ما را دوست دارد.
و این، خیلی با ارزش است.
این چیزی است که در هیچ بازاری نیست
و در هیچ مغازهای آن را نمیفروشند.
هافینگتون پست سخنان ارشدترین دانشمند ناسا در زمینهی منشاء حیات را منتشر کرد.
اندرو پوهوریل(Andrew Pohorille) سرپرست بخش تحقیقات منشاء حیات ناسا, در مصاحبه با هافینگتون پست(21 می 2016) رسما اعلام کرد:
یک فاکتور مسلم برای حیات وجود دارد که باعث شده است نتوان حیات را در آزمایشگاه به وجود آورد. به عنوان مثال حیات صرفا یک موضوع فنی( صرفا ماده) نیست و ناسا انتظار ندارد حیات را در هیچ کجای منظومهی شمسی از جمله مریخ( که آثاری از آب ممکن است در آن باشد) پیدا کند. پاسخ به منشاء حیات یک عامل ترمودینامیکی نیست( منشاء حیات فراتر از عاملهای فنی و ترمودینامیکی است و ماده به تنهایی نمیتواند حیات را ایجاد کند)
پ.ن: نکتهی شگفتآور این است که ناسا خود اعتراف میکند که به هیچ وجه انتظار ندارد در سیارات دیگر حیات پیدا کند, حتی در سیاره ای مانند مریخ که ممکن است آثاری از آب در آن باشد، چون شواهد همگی نشان دهندهی این است که منشا حیات فراتر از ماده است. دقت کنید که این حرف را ارشدترین دانشمند ناسا در زمینهی منشاء حیات گفته است. اکنون بر هیچ دانشمندی پوشیده نیست که حیات طراحی شده است, اما متاسفانه نفوذ سیاسی شدید آتئیستها در جامعهی علمی باعث شده است که حقایق سرکوب شوند.
لینک هافینگتون پست آمریکا که سخنان ارشدترین دانشمند ناسا در زمینهی منشاء حیات را منتشر کرده است:
http://www.huffingtonpost.com/suzan-/lifes-elusive-xfactorcoct_b_7410806.html
عبدالله بن سلام -رضی الله عنه- حکایت میکند آنگاه که ارادهی الله بر هدایت زید بن سعنه قرار گرفت، زید بن سعنه با خود گفت: از نشانههای حقانیت نبوت، چیزی باقی نمانده مگر اینکه جملگی را در سیمای محمد مشاهده کردهام، مگر دو امر را که هنوز از آنها بیاطلاعم. یکی اینکه پیامبر راستین، حلم و بردباریاش، بر آشفتگی و پرخاشگریاش غلبه و چیرگی دارد و دوم اینکه، هر چه بر شدت پرخاش و تندی وجهالت علیه او افزوده شود، بر حلم و شکیبایی او خواهد افزود (یسبق حلمُه جهلَه و لا یزیده شدةُ الجهل علیه إلا حلماً) مترصد فرصتی بودم تا با پیامبر-صلی الله علیه و سلم-، معاملهای کنم و با او ارتباط برقرار کنم و حلم و بزرگواری یا پرخاشگری و نادانیاش بر من آشکار شود. روزی رسول الله -صلی الله علیه و سلم- از خانه بیرون آمد در حالی که علی بن ابی طالب-رضی الله عنه- همراه ایشان بودند. مردی اعرابی، سوار بر مرکب نزد پیامبر -صلی الله علیه و سلم- آمد و گفت: یا رسول الله قریهی بنی فلان اسلام را پذیرفتهاند و بدان داخل شدهاند.
من پیشتر به آنان گفته بودم که چنانچه مسلمان شوند، رزق و روزی فراخ به سراغشان خواهد آمد، حال آنکه اکنون گرفتار شدت و تنگنا و قحطی و بیآبی شدهاند. یا رسول الله من نگرانم که آنان از روی فزون خواهی وطمع از دین دست بکشند همچنان که به همین خاطر وارد دین شدهاند. اگر صلاح دیدید که کسی را جهت امداد و مساعدت به سوی آنها روانه کنید، چنین نمایید. در این حال پیامبر-صلی الله علیه و سلم- به مردی که در کنارش بود نگریست که به گمانم عمر-رضی الله عنه- بود. آن مرد گفت: چیزی باقی نمانده است یا رسول الله. زید بن سعنه میگوید: من نزدیک رفتم و گفتم: ای محمد، آیا فلان مقدار خرما از باغ فلانی در فلان زمان به من میفروشی؟ پیامبر -صلی الله علیه و سلم- گفت: نه،ای یهودی، به تو میفروشم مقدار معینی خرما تا فلان مدت، اما نخلستان فلانی را تعهد نمیکنم. من پذیرفتم. پیامبر-صلی الله علیه و سلم- با من معامله کرد و من نیز همیان پولم را گشودم و هشتاد مثقال طلا بابت مقدار معینی خرما در زمانی معین، به پیامبر-صلی الله علیه و سلم- پرداخت کردم.
پیامبر-صلی الله علیه و سلم- نیز آن مبلغ را به آن مرد اعرابی داد و گفت سریعاً به نزد آن قوم برو و به یاری آنان بشتاب. زید بن سعنه میگوید: دو یا سه روز قبل از موعد پرداخت، پیامبر -صلی الله علیه و سلم- جهت تشییع جنازهی مردی انصاری از خانه بیرون آمد و ابوبکر و عمر و عثمان و چند تن از اصحاب همراه ایشان بودند. پس از آنکه پیامبر-صلی الله علیه و سلم- بر آن جنازه نماز گذارد، نزدیک دیوار آمد و بدان تکیه زد و نشست. من پیش رفتم و پیراهن او را گرفته و کشیدم و با چهرهی تند و وغضب آلود در او نگریستم و گفتم: چرا دین و حق مرا ادا نمیکنی ای محمد؟ شما فرزندان عبدالمطلب، همواره در تأدیهی دیونتان، تأخیر میکنید و من این را از پیش میدانستم. زید بن سعنه میگوید: به عمر-رضی الله عنه- نگریستم و دیدم که درچهرهی او، چشمانش مانند فلک دوّار میچرخند. سپس با نگاهی تهدیدآمیز به من گفت:ای دشمن الله، در برابر دیدگان من این سخنان را به رسول الله میگویی و چنین بر خورد میکنی؟ قسم به ذاتی که به حق، محمد را مبعوث داشته، اگر نمیهراسیدم، با شمشیر گردنت را میزدم. در این احوال، پیامبر-صلی الله علیه و سلم- با آرامش و تأنی به عمر-رضی الله عنه- مینگریست. آنگاه فرمود: ما به رفتاری غیر از واکنش تو احتیاج داشتیمای عمر. ما نیاز داشتیم که تو مرا به نیک ادا نمودن توصیه میکردی و او را به نیک طلب نمودن و پیگیری کردن.ای عمر، با این مرد برو و حقش را به او پرداخت کن و بیست صاع اضافه نیز به خاطر هراسی که به دلش افکندی به او بده. زید میگوید: با عمر-رضی الله عنه- رفتم و او حقم را پرداخت کرد و بیست صاع، خرمای اضافه هم به من داد. گفتم این خرمای اضافی به چه خاطر است؟ گفت: رسول الله -صلی الله علیه و سلم- به من دستور داده که به جبران هول و هراسی که از جانب من به تو رسید این را اضافه به تو دهم.
گفتم: ای عمر آیا مرا میشناسی؟ گفت: نه، تو که هستی؟ گفتم: من زید بن سعنه هستم. گفت: دانشمند یهود؟ گفتم: آری. گفت: به چه سبب با رسول الله-صلی الله علیه وسلم- آنگونه سخن گفتی و رفتار نمودی؟ گفتمای عمر، همهی نشانههای نبوت را در سیمای رسول الله مشاهده کردم جز دو نکته را که در مورد آنها مطمئن نبودم. یکی اینکه بردباری و تأنیاش بر پرخاشگری او غلبه دارد و دیگر آنکه شدت پرخاش وتندی با او جز بر شکیبایی او نمیافزاید. اکنون من در خصوص هر دو نشانه، او را آزمودهام و تو را ای عمر گواه میگیرم که راضی ومطمئن شدم که الله، خدای من، اسلام، آئین من، و محمد -صلی الله علیه و سلم- پیامبر و فرستاده الله است. و تو را شاهد میگیرم که نیمی از مالم را به عنوان صدقه بر آل محمد انفاق میکنم. عمر-رضی الله عنه- گفت: صدقه بر برخی از آل محمد، چرا که تو نمیتوانی همهی آنان را پوشش دهی. زید پذیرفت و گفت: صدقه بر بعضی از آنان. سپس عمر و زید بن سعنه به نزد رسول الله-صلی الله علیه و سلم- بازگشتند. زید در محضر پیامبر -صلی الله علیه و سلم- گفت: أشهد أن لاإله إلا الله و أن محمداً عبده ورسوله.
زید بن سعنه ایمان آورد و پیامبر-صلی الله علیه و سلم- را تصدیق نمود و همراه پیامبر-صلی الله علیه و سلم- در جنگها و موقفهای فراوانی حاضر بود و سرانجام در غزوهی تبوک در حالیکه روی به اسلام و موافقت و همراهی پیامبر داشت، از دنیا رحلت نمود. الله زید را رحمت کند.
صحیح ابن حبان؛ السیرة النبویة: ابن کثیر