وهرگز بر هیچ یک از آنها که مرده است, نماز نخوان, وبر (کنار) قبرش نایست, بی گمان آنها به الله ورسولش کافر شدند, ودر حالی که فاسق (ونافرمان) بودند؛ مردند.
التوبة (۸۴)
استنباط و نظر برخی از علما در رابطه با آیه فوق این است که این آیه بر مشروعیت نماز جنازه دلالت دارد.
زمانیکه از برپا نمودن نماز بر سر جنازه منافقین نهی شده،(پس بنابراین همین آیه)بر مشروعیت نماز جنازه در حق اهل ایمان دلالت می کند.
----------------------------
استنبط بعض العلماء من قوله تعالى -عن المنافقین-: (وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ ) (التوبة:٨٤)، أن هذه الآیة تدل على شرعیة صلاة الجنازة؛ فلما نهى عن الصلاة على المنافقین دل على مشروعیتها فی حق المؤمنین.
عنْ أبی سعِیدٍ سَعْد بْنِ مالک بْنِ سِنانٍ الْخُدْرِیِّ رضی الله عنه أَن نَبِیَّ الله صلى الله علیه وسلم قَال: «کان فِیمنْ کَانَ قَبْلکُمْ رَجُلٌ قتل تِسْعةً وتِسْعین نفْساً، فسأَل عن أَعلَم أَهْلِ الأَرْضِ فدُلَّ على راهِبٍ، فَأَتَاهُ فقال: إِنَّهُ قَتَل تِسعةً وتسعِینَ نَفْساً، فَهلْ لَهُ مِنْ توْبَةٍ؟ فقال: لا فقتلَهُ فکمَّلَ بِهِ مِائةً ثمَّ سألَ عن أعلم أهلِ الأرضِ، فدُلَّ على رجلٍ عالمٍ فقال: إنهَ قَتل مائةَ نفسٍ فهلْ لَهُ مِنْ تَوْبةٍ؟ فقالَ: نَعَمْ ومنْ یحُولُ بیْنَهُ وبیْنَ التوْبة؟ انْطَلِقْ إِلَى أَرْضِ کذا وکذا، فإِنَّ بها أُنَاساً یعْبُدُونَ الله تعالى فاعْبُدِ الله مَعْهُمْ، ولا تَرْجعْ إِلى أَرْضِکَ فإِنَّهَا أَرْضُ سُوءٍ، فانطَلَق حتَّى إِذا نَصَف الطَّریقُ أَتَاهُ الْـموْتُ فاختَصمتْ فیهِ مَلائکَةُ الرَّحْمَةِ وملاکةُ الْعَذابِ. فقالتْ ملائکةُ الرَّحْمَةَ: جاءَ تائِباً مُقْبلا بِقلْبِهِ إِلى اللَّهِ تعالى، وقالَتْ ملائکَةُ الْعذابِ: إِنَّهُ لمْ یَعْمَلْ خیْراً قطُّ، فأَتَاهُمْ مَلکٌ فی صُورَةِ آدمی فجعلوهُ بیْنهُمْ أَی حکماً فقال قیسوا ما بَیْن الأَرْضَین فإِلَى أَیَّتهما کَان أَدْنى فهْو لَهُ، فقاسُوا فوَجَدُوه أَدْنى إِلَى الأَرْضِ التی أَرَادَ فَقبَضْتهُ مَلائکَةُ الرَّحمةِ.
از ابوسعید سعدبن مالک بن سنان خدری رضی الله عنه روایت شده است که پیامبر صلى الله علیه وسلم فرمودند: «در میان مردمان پیش از شما، کسی بود که نود و نه نفر را کشته بود، پس (از آن به فکر توبه افتاد و) به جستجوی عالمترین شخص زمین میگشت، او را بهسوی راهبی راهنمایی نمودند، نزد او رفت و گفت: نود و نه نفر را کشته است، آیا اگر توبه کند، قبول است؟ گفت: خیر، پس او را هم کشت و صد نفر را با او کامل کرد؛ باز، به جستجوی عالمترین فرد زمین گشت، او را بهسوی مرد دانشمندی راهنمایی کردند، پیش او رفت و گفت: صد نفر را کشته است، آیا اگر توبه کند، قبول است؟ گفت: بله، چه کسی میتواند بین او و بین توبه مانعی ایجاد کند؛ به فلان سرزمین برو که در آنجا مردمانی هستند که الله تعالی را عبادت می کنند و با آنها عبادت الله را انجام بده و به سرزمین خودت باز نگرد که آنجا زمین بدی است. آن شخص رفت و در نیمهی راه، مرگ او فرا رسید و ملائکه رحمت و عذاب، بر سر او به مجادله پرداختند؛ ملائکه رحمت گفتند: او در حال توبه و هنگامی که قلبش متوجه الله بود، به درگاه الله روی نهاد و ملائکه عذاب گفتند: او هرگز عمل خوبی انجام نداده است؛ سپس مَلَکی به شکل و لباس انسان، پیش آنها آمد و (هر دو گروه) ملائکه، او را قاضی بین خود قرار دادند؛ وی گفت: از اینجا فاصلهی دو زمین (زمین مبدأ و زمین مقصد) را اندازه بگیرید، به هر کدام نزدیکتر بود، از اهل آنجا محسوب میشود؛ اندازه گرفتند، جایی که خواسته بود برود، نزدیکتر بود و آنگاه ملائکه رحمت، جان او را قبض کردند.
و در روایتی در صحیح، آمده است: «او یک وجب به شهر صالحان نزدیکتر بود و لذا از اهل آنجا محسوب گردید. و در روایتی در صحیح، آمده است: «الله به زمین مبدأ وحی کرد که: از او دور و به زمین مقصد امر فرمود: به او نزدیک شود و آنگاه فرمود: فاصلهی آن محل را با زمین محل فوت اندازه بگیرند، سپس وی را به مقدار یک وجب به مقصد نزدیکتر یافتند و آمرزیده شد. و در روایتی دیگر آمده است که: سینهاش را از سرزمین مبدأ دور نمود و آن را به طرف سرزمین مقصد گردانید (بدین ترتیب او را به مقصد نزدیکتر یافتند)»».
کاروانی از شهری که به ترسویی مشهورند به حاکم شکایت بردند که: دو راهزن، کاروان صد نفری ما را غارت کردند. حاکم با تعجب پرسید: چگونه صد کس با دو تن برنیامده اند؟ یکی از آنان در پاسخ گفت: آن ها دو نفر بودند همراه، ما صد نفر بودیم تنها.
و زمانی (را یاد کن) که گروهی از جنها را به سوی تو متوجه کردیم که قرآن میشنیدند. و چون نزدش حضور یافتند، گفتند: ساکت باشید. و هنگامی که تلاوت قرآن پایان یافت، در حالی که(خودشان)بیمدهنده بودند، به سوی قومشان بازگشتند.
(سورة الأحقاف - ۲۹)
اولین برکت علم،بهره مند شدن مردم است و من هیچگاه شخصی را ندیده ام که در رابطه با علم بُخل و خساست روا داشته مگر اینکه از علمش بهره ای نبرده است.
یعنی:هرکس که در رابطه با علم و دانشی که الله به او عطا نموده بخیلی و خسیسی کند،در حقیقت از نفع و فایده علم بی بهره خواهد ماند.
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند:مردی گفت: حتماً صدقهای میدهم و صدقهاش را با خود برد و (نادانسته) صدقهاش را به دزدی داد، مردم گفتند: به دزدی احسان شد! آن مرد گفت: خدایا! سپاس و ستایش سزاوار توست، صدقه به دزدی دادم!حتماً صدقهای دیگر میدهم و آن را برد و به زنی زناکار داد، مردم گفتند: دیشب به زنی فاحشه احسان شد! گفت: خدایا! سپاس و ستایش سزاوار توست، صدقه به زنی زناکار دادم! حتماً صدقهای دیگر میدهم و آن را با خود برد و به شخص ثروتمندی داد، مردم گفتند: دیشب به شخص بینیازی احسان شد! گفت: خدایا! سپاس و ستایش سزاوار توست، صدقه را به دزد و زناکار و ثروتمند دادم! بعد (در خواب) کسی نزد او آمد و گفت: (نگران نباش که صدقهات قبول شده و جای دارد)، اما صدقهی تو به دزد، شاید که او را از دزدی و صدقهی تو به زن زناکار، شاید که او را از زنا بازدارد و شخص ثروتمند نیز شاید از صدقهی تو عبرت بگیرد و از آنچه که الله به او داده است، انفاق کند.
مردی اکثر شب ها به دزدی رفتی و شبی چندان که سعی کرد چیزی نیافت. دستارخود بدزدید و در بغل نهاد. چون در خانه رفت زنش گفت: چه آورده ای؟ گفت: این دستار آورده ام. گفت: این که از آن خود توست. گفت: خاموش تو ندانی. از بهر آن دزدید ه ام تا آرمان دزدیم باطل نشود.
و این (فرمان پروردگار است) که مساجد از آن الله میباشد؛ پس هیچکس را با الله نخوانید.
سوره الجن - آیه شماره ۱۸
وقتیکه سجده،والاترینِ افعال نماز از جهت نزدیک شدن بنده به پروردگارش است،(در نتیجه) نام مکان(یعنی نام مکان برگزاری نماز نیز)از همان(یعنی از سجده)بر گرفته شده است.
پس گفته شده:مسجد(یعنی مکان سجده نمودن) و نگفته اند:مرکع(یعنی مکان انجام رکوع).
-------------------------
(وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِله) (الجن: ١٨) لما کان السجود أشرف أفعال الصلاة، لقُرب العبد من ربِّه، اشتُقَّ اسم المکان منه، فقیل: مسجد، ولم یقولوا: مرکع!
و به (پاداش) صبری که کردند، بهشت و (لباسهای) حریر (بهشتی) را به آنان پاداش داد.
سوره الانسان آیه ۱۲
شخصی سوره ی الانسان را بر ابو سلیمان دارانی قرائت کرد و هنگامی که به آیه :
وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِیرًا
و (الله) به (پاداش) صبری که (بهشتیان در دنیا) کردند، بهشت و (لباسهای) حریر (بهشتی) را به آنان پاداش داد.آیه ۱۲ سوره ی الانسان
رسید ابو سلیمان (در توضیح صبری که در آیه فوق ذکر شده)گفت:
این پاداش ها به خاطر صبر آنها بر ترک شهوت ها (و خواهشات نفس) در دنیاست.
------------------------------
قرأ رجل على أبی سلیمان الدارانی سورة الإنسان، فلما بلغ: (وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِیرًا) قال أبو سلیمان: بما صبروا على ترک الشهوات فی الدنیا.
می گویند: اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست .
مرد سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد او را از جا بلند کرد وبر روی اسب گذاشت..... تا او را به مقصد برساند!
مرد افلیج که اکنون خودرا سوار بر اسب میدید دهنه ی اسب را کشید و گفت :
اسب را بردم ......
....و با اسب گریخت!
پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد :
"تو تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم ....."
مرد افلیج اسب را نگه داشت ، مرد سوار گفت : "هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی!"
می ترسم که دیگر "هیچ سواری" به پیاده ای رحم نکند!