امام شافعی رَحِمَهُ الله:
بدان که هیچ راهی برای سالم ماندن [از ایراد و انتقاد] مردم نیست. بنابراین ببین صلاح خودت در چیست و همان را بگیر.
سِیَر أعلام النبلاء (۱۰/ ۴۲)
امام شافعی رَحِمَهُ الله:
بدان که هیچ راهی برای سالم ماندن [از ایراد و انتقاد] مردم نیست. بنابراین ببین صلاح خودت در چیست و همان را بگیر.
سِیَر أعلام النبلاء (۱۰/ ۴۲)
پادشاهی درویشی را به زندان انداخت
نیمه شب خواب دید که بیگناه است
پس او را آزاد کرد
پادشاه گفت حاجتی بخواه
درویش گفت :وقتی خدایی دارم
که نیمه شب تو را بیدار میکند
تا مرا از بند رها کنی!!
نامردی نیست که از دیگری حاجت بخواهم؟؟
این داستان بصورت منقول تقدیم می گردد:
هانا، دختر محمد علی کلی، در مورد یکی از نصایح پدرش این گونه حرف میزند: بعد از مدتها قرار بود پدرم را ببینیم. به علت شرکت در مسابقات از خانواده دور بود.
زمانی که به محل اقامت پدرم رسیدیم، من (هانا) و خواهر کوچکترم، با اسکورت یک محافظ به سویش رفتیم. من و خواهرم لیلا، لباس نامناسبی پوشیده بودیم که قسمت عمدهی بدنمان لخت بود. پدرم مثل همیشه خود را قایم کرده بود تا ما را بترساند و با ما شوخی کند.
وقتی همدیگر را دیدیم، به شدت یکدیگر را در آغوش گرفتیم و پدرم ما را، و ما پدر را بوسیدیم. پدرم کمی ما را برانداز کرد و سپس مرا در آغوش خود گرفت و چیزی گفت که هرگز از یادم نمیرود!
چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت: هانای عزیزم! همهی چیزهای با ارزش در این دنیا، توسط خداوند با چیزهای مختلفی پوشیده شده و پنهاناند.
گفت:
– کجا میتوانی الماس به دست بیاری؟ بدون شک در اعماق زمین که زیر خروارها خاک پنهان شده است.
– کجا میتوانی مروارید به دست بیاوری؟ در اعماق دریاها و درون پوستهی سخت صدفها.
– کجا میتوانی طلا به دست بیاوری؟ در اعماق معادن، که زیر لایههایی از سنگ و خاک قرار گرفته و برای به دست آوردنش باید زحمت زیادی متحمل شوی.
سپس با نگاهی تیز و گیرا به چشمانم زل زد و گفت: دختر عزیزم! بدن تو ارزشمند است؛ بسیار با ارزشتر از چیزهایی که برایت مثال زدم … اگر آن چیزهایی که ارزششان از تو کمتر است، آنگونه پوشیده بودند، پس تو هم باید خودت را بپوشانی.
هر شاخ درخت از دیوار ببرون آرد سر
ازمیوه اوطعمه کند هر رهگزر
و گفت:
جنگ کردن با خردمندان آسانتر است که حلوا خوردن با بی خردان.
"عطار نیشابوری"
اویس قرنی رحمهالله ، هر شب غذا و لباسی را که اضافه داشت صدقه میداد، سپس چنین دعا میکرد: «خداوندا اگر کسی از گرسنگی جان داد مرا مواخذه نکن، و اگر کسی برهنه از دنیا رفت مرا بازخواست نکن»
تاریخ دمشق لابن عساکر
عهد نامه عمر بن خطاب رضی الله عنه با اهالی ایلیا(قدس)
«به نام الله بخشاینده و مهربان؛ این، اماننامهای است که بندهی الله، عُمَربن خطاب برای اهالی ایلیاء(قُدس) نوشته است. حفظِ جان، مال، معابد، کلیساها و نیز حفظ سلامتی تمامی اهالی آن، اعم از مریض و سالم و غیره را تضمین کرده است و کسی حق ندارد در معابد آنها سکونت گزیند یا آنها را تخریب نماید و در آنها و یا مناطق اطرافشان دخل و تصرّفی کند و به صلیبها آسیبی برساند و به اموال آنها دستی ببرد و ایشان را دربارهی رجوع از دینشان تحت فشار قرار دهد و نباید به احدی ضرر رساند.»
محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، متن العهده العمریة
( وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ )
و سؤال کننده را مران (و با او خشونت نکن).
درویشی به در خانه ای رسید. پاره نانی بخواست. دخترکی در خانه بود گفت: نیست.
گفت: چوبی هیمه ای. گفت: نیست. گفت: پاره ای نمک. گفت: نیست.
گفت: کوزه ای آب. گفت: نیست. گفت: مادرت کجاست؟ گفت: به تعزیت خویشاوندان رفته است.
گفت: چنین که من حال خانه ی شما می بینم، ۱۰ خویشاوند دیگر می باید به تعزیت شما آیند!!
عبید زاکانی
پادشاهی به همراه غلامش سوار کشتی شدند.
غلام هرگز دریا را ندیده بود شروع به گریه و زاری کرد و همچنان می ترسید و هر کاری می کردند آرام نمی شد و پادشاه نمی دانست که باید چکار کند .
حکیمی در کشتی بود به پادشاه گفت اگر اجازه بدهی من آرامش میکنم و پادشاه قبول کرد.
حکیم گفت غلام را در دریا بیاندازند.
پس از چند بار دست وپا زدن گفت تا اورا بیرون آوردند.
رفت در گوشه ای ساکت و آرام نشست ودیگر هیچ نگفت.
پادشاه بسیار تعجب کرد و گفت حکمت کار چه بود؟
گفت او مزه غرق شدن را نچشیده بودو قدر در کشتی بودن و سلامتی را نمی دانست.
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید..
هر زمان گمان بد نسبت به یک مسلمان در وجودت شکل گرفت، سزاوار و لایق توست که حرمتِ او را بیشتر از قبل نگاه داری، بیشتر ملاحظهاش کنی و دعای خیر در حقش کنی؛ زیرا این رفتارت موجب خشم و ناامیدی شیطان میگردد و او را از تو دور میسازد. به این ترتیب شیطان به خاطر ترس از اشتغال تو به دعای خیر و مراعات بیشتر حق و حقوق برادرت، ظن و گمان بد در درونت القا نمیکند.
احیاء علوم الدین: ج۳-۱۵۱
امام ابوبکر باقلانی _ رحمه الله _ که به قدرت مناظره مشهور بود با راهبی مسیحی برخورد کرد
راهب به وی گفت: شما مسلمانان نژاد پرستید
امام گفت: و آن در چیست؟
راهب گفت: ازدواج با اهل کتاب ( یهودی و مسیحی) را برای خود مباح می شمارید و ازدواج غیر خودتان با دخترانتان را مباح نمی شمارید
امام به وی گفت: با زن یهودی ازدواج می کنیم چرا که ما به موسی ایمان آورده ایم
و با زن مسیحی ازدواج می کنیم چون به عیسی آیمان آورده ایم.
و شما نیز هرگاه به محمد ایمان آورید دخترانمان را به نکاحتان در می آوریم
و آنکه انکار می ورزید مبهوت و حیران ماند.
..............................
ابوبکر باقلانی _ رحمه الله تعالی _ از بزرگترین علمای عصرش بوده است، خلیفه ی عباسی او را در سال ۳۷۱ هجری جهت مناظره با مسیحیان قسطنطنیه برمی گزیند.
وقتی که پادشاه روم شنید ابوبکر باقلانی آمده است به اطرافیانش امر کرد که ارتفاع در ورودی را کوتاه کنند طوری که باقلانی هنگامه ی دخول مجبور شود سر و بدنش را همانند حالت رکوع پایین بیاورد تا جلوی قیصر روم و اطرافیانش خوار گردد
زمان موعود که باقلانی حاضر بود حیله را شناخت پس بدنش را برعکس نمود و به حالت رکوع رفت سپس از در وارد شد و به سمت عقب قدم زنان حرکت کرد طوری که پشتش به جای صورت و جلویش به قیصر روم بود
اینجا بود که قیصر دانست جلوی وی مردی زیرک و هشیار قرار دارد
باقلانی که داخل شده بود خوش و بشی نمود و به آنها سلام نکرد [ به دلیل نهی پیامبر_ صلی الله علیه و آله و سلم _ از ابتدا سلام کردن با اهل کتاب ] سپس رو به راهب اکبر کرد و گفت: حال شما و همسر و فرزندانتان چطور است؟
قیصر روم عصبانی شد و گفت:
مگر نمی دانی که راهبان ما ازدواج نمی کنند و صاحب فرزندان نمی شوند؟
ابوبکر گفت: الله اکبر... راهبانتان را از ازدواج و اینکه صاحب فرزندان شوند مبرا می دارید و پروردگارتان را متهم می کنید که مریم را به زَنی گرفته و از او صاحب عیسی شده است؟؟؟
پس قیصر عصبانی تر شد و با کمال پر رویی گفت:
در رابطه با آنچه عائشه انجام داد حرف حسابت چیست؟
ابوبکر گفت:
اگر عائشه مورد اتهام ( منافقان ) قرار گرفته همانا که مریم نیز مورد اتهام ( یهود به او تهمت زدند ) قرار گرفته است و هر دوی آنان پاک و پاکیزه اند، البته عائشه ازدواج کرده بود و بچه دار نشد ولی مریم صاحب فرزند شد در حالیکه ازدواج نکرده بود پس کدامیک از این دو به این تهمت باطل نزدیکترند و حاشا که آن دو _ رضی الله عنهما _ محل تهمت باشند.
و قیصر جنونش گل کرد .....
قیصر گفت: آیا پیامبرتان جهاد می کرد؟
ابوبکر گفت: آری
قیصر گفت: آیا در خط مقدم لشگر به جنگ می پرداخت؟
ابوبکر گفت: آری
قیصر گفت: آیا پیروز می گشت؟
ابوبکر گفت: آری
قیصر گفت: آیا شکست می خورد؟
ابوبکر گفت: آری
قیصر گفت: عجیب است، پیامبر و شکست بخورد؟؟؟
ابوبکر گفت: و پروردگار باشد و به صلیب کشیده شود؟؟؟
و کسی که کفر ورزیده بود مبهوت شد .....
تاریخ بغداد،( ۳۷۹/۵)،خطیب بغدادی
مرد نادانى چشم درد سختی گرفت و به جاى پزشک نزد دامپزشک رفت . دامپزشک همان دارویى را که براى درد چشم حیوانات تجویز مى کرد به چشم او کشید و او کور شد. او از دست دامپزشک شکایت کرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر کرده و به محاکمه کشید. راءى نهایى دادگاه این شد که قاضى به دامپزشک گفت : برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست ، اگر این کور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشک نمى آمد.
هدف از این حکایت آن است که : هر کس کاری را به شخص نا آزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینکه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان کم خرد و سبکسر خوانده خواهد شد.
از ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها نقل شده که: گروهی از رسول الله صلی الله علیه وسلم دربارهی کاهنان پرسیدند. پیامبر صلی الله علیه وسلم درپاسخ به آنان فرمود: «چیزی نیستند». (سخن آنان، هیچ اعتباری ندارد.) صحابه عرض کردند: یا رسول الله! گاهی، سخنانی میگویند که حقیقت دارد؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «آن سخن حق است که یک جن (شیطان) آن را (از عالم بالا) استراق سمع میکند و مانند کرکری خواندن مرغ به گوش دوستش میرساند. آنگاه، کاهنان، صد دروغ به آن میافزایند» (و به مردم میگویند.)
(م/۲۲۲۸)
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت ای پدر فرمان تراست، نگویم ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
مگوی انده ِ خویش با دشمنان که لا حول گویند شادی کنان