پیکِ بیردپا
ابنکثیر رحمهالله در تاریخش ماجرای «پیشقاصدِ نهاوند» را نقل میکند:
مردی از مسلمانان بیرونِ مدینه بود که ناگهان سواری را دید. از او پرسید:
«از کجا میآیی؟»
سوار گفت: «از نهاوَند.»
مرد پرسید: «خب، اوضاع مردم چطور شد؟»
سوار جواب داد:
«خدا مسلمانان را پیروز کرد؛ فرمانده کشته شد، ولی مسلمانها غنیمت بزرگی به دست آوردند.
سهم هر سواره شش هزار بود و سهم هر پیاده دو هزار.»
بعد از این حرفها، سوار از نگاهش ناپدید شد.
آن مرد به مدینه رسید و ماجرا را برای مردم تعریف کرد. خبر چنان پخش شد که به گوش امیرالمؤمنین عمر رسید. عمر او را خواست و پرسید:
«چه کسی این خبر را به تو رساند؟»
گفت: «سواری بود.»
عمر گفت:«او اصلاً پیش من نیامده؛ (او انسان نبود،) بلکه یکی از جنیان بود… پیکِ آنها. اسمش هم عُثَیم است.»
چند روز بعد، طَریف با خبرِ پیروزی رسید؛ اما فقط اصلِ خبر را داشت و هیچ جزئیاتی نمیدانست. عمر از او پرسید چه کسی نعمان را کشته، اما او بیاطلاع بود.
تا اینکه همراهانِ خمسِ غنائم رسیدند و خبر را کامل و دقیق گفتند.
و اینطور روشن شد که همان جنّی واقعاً در صحنهی نبرد بوده و زودتر از همه برگشته تا قومش را خبر کند.
البدایة والنهایة، ج ۱۰، ص ۱۲۳-۱۲۴.