- ۰ نظر
- ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۰۷:۵۴
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره .
مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»
زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد:
«خانم،من پیاده رو وجدول جلوی خانه را هم برایتان جارو
می کنم. دراین صورت امروزشمازیباترین چمن را درکل شهرخواهید داشت»
مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت،گوشی راگذاشت.مغازه دارکه به صحبت های اوگوش داده بود،
گفت:«پسر از رفتارت خوشم آمد؛به خاطراینکه روحیه خاص وخوبی داری دوست دارم کاری به توبدهم»
پسرجواب داد:
«نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کارمی کند.
شاید بهتر باشد اگر گهگاهی هم ما عملکرد خود رابسنجیم …
در کتاب «سیر أعلام النبلاء» تألیف ذهبی، و در کتاب «تهذیب التهذیب» تألیف ابن حجر عسقلانی، هنگام معرفی عباس رضی الله عنه آمده است «هنگامی که عباس از کنار عمر و یا عثمان عبور میکرد و آنها سواره بودند، پایین میآمدند تا وی از کنار آنها بگذرد، به خاطر احترام بسیاری که به عموی رسول الله صلی الله علیه وسلم داشتند».
ابن کثیر در تفسیر آیات سورهٔ شوری آورده است: عمر بن خطاب به عباس گفت: «به الله سوگند، روزی که مسلمان شدی، اسلام آوردن تو برایم دوست داشتنیتر از اسلام آوردن خطاب بود، اگر اسلام میآورد؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه وسلم مسلمان شدن تو را بیش از مسلمان شدن خطاب دوست داشت».
این سخن را همچنین ابن سعد در الطبقات (۴/۲۲، ۳۰) آورده است.
زمانیکه امام شافعی در مصر بود، یکی از اهل کلام نزد وی آمده و در مورد مسالهای از مسائل کلام از او سوال پرسید. امام شافعی به وی گفت: آیا میدانی تو کجا هستی؟ آن مرد گفت: بله. امام شافعی فرمود: این همان موضعی است که الله فرعون را در آن غرق نمود.آیا به تو خبر رسیده که رسول الله امر کرده باشد در این مورد سوال شود؟ گفت: نه. فرمود: آیا صحابه در این مورد سخن گفتهاند؟ گفت: نه. فرمود: آیا میدانی چند ستاره در آسمان است؟ گفت: نه. فرمود: آیا میدانی جنس فلان ستاره از چیست و طلوع و افول آن چگونه و چه وقت بوده و برای چه آفریده شده است؟ گفت: نه. فرمود: مخلوقی را که با چشمانت میبینی، نمیشناسی، آنگاه در مورد علم خالق و آفرینندهاش سخن میگویی؟
پس از این امام شافعی در مورد مسالهای در باب وضو از او سوال کرد که پاسخ اشتباه داد و به چهار طریق پاسخ داد که در هیچیک از آنها پاسخ صحیح و درست نبود. پس امام شافعی به وی گفت: علم و دانش امری که در روز پنج بار به آن نیاز داری، رها کردهای و خود را در علم خالق و آفریننده مشغول کردی؟
چون چیزی در این زمینه به دلت خطور کرد، بهسوی الله بازگرد و اینکه میفرماید: وَإِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ لَّا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ-إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ«خداوند شما،خداوند یکتا و یگانه است و هیچ خدائی جز او که رحمان و رحیم است وجود ندارد. مسلّماً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازی و کوتاهی و منافع بیشمار آنها) و کشتیهائی که به سود مردم در دریا در حرکتند و آبی که الله از آسمان نازل کرده و با آن زمین را پس از مرگش زنده ساخته و انواع جنبندگان را در آن گسترده و در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان آسمان و زمین معلّق میباشند، بیگمان نشانههائی (برای پی بردن به ذات پاک پروردگار و یگانگی الله) است برای مردمی که تعقّل ورزند»(آیات ۱۶۳ و ۱۶۴ سوره البقرة). و اینگونه در مورد الله متعال بر مخلوقش استدلال کن و خود را در مورد علمی که عقلت به آن راهی ندارد و به آن نمیرسد، به سختی مینداز».
پس آن شخص به وسیلهی امام شافعی از علم کلام توبه کرد و به علم کتاب و سنت روی آورد*. و پس از توبه میگفت: «من خلق و خویی از اخلاق شافعی هستم».
و اینگونه این شخص (یعنی امام مزنی) به یکی از علمای اسلام در فقه شافعی تبدیل شد.
*: سیر أعلام النبلاء (۱۰/۲۵، ۲۶، ۳۱، ۳۲).
امام شافعی رَحِمَهُ الله:
«چون یکی از اهل بدعت نزد مالک / حاضر میشد، (امام مالک به وی) میگفت: من از سوی پروردگار و دینم دلیل و برهان دارم اما تو شک و تردید داری، برو نزد مترددی همچون خود و با وی مجادله کن».
حلیة الأولیاء (۶/۳۲۴)؛ سیر أعلام النبلاء (۸/۹۹).
چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش انداختند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون پریدند و خودشان را نجات دادند. وقتی همین قورباغه ها را در ظرف آب سرد قرار دادند و آرام آرام آب را به جوش رساندند همه آنها در آب جوش کشته شدند چون نتوانستند عکس العملی به همان سرعت نشان دهند.
نتیجه: ما می توانیم تغییرات ناگهانی را بفهمیم و متقابلا عکس العمل نشان دهیم اما وقتی این تغییرات در دراز مدت انجام می شوند وقتی متوجه می شویم که دیگر خیلی دیر است. یادمان باشد، نه عادت های بد یک شبه وجود کسی را فرا می گیرد و نه کسی یک شبه فرد دیگری می شود، همه چیز پله پله انجام می شود. مهم این است که گرم شدن آب را احساس کنید.
روزی حسن بصری از نزد ابن هبیره خارج میشد که متوجه قاریانی شد که بیرون قصر منتظرند، پس به آنها گفت: چه باعث شده اینجا بنشینید؟ میخواهید بر آن خبیثان وارد شوید؟ به الله سوگند همنشینی با آنها، همنشینی با نیکان و صالحان نیست، پراکنده شوید که الله ارواح و اجسادتان را از یکدیگر پراکنده سازد. کفشهایتان را بپوشید و لباستان را برگیرید و هرچه زودتر اینجا را ترک گویید، شما با این عمل قاریان را رسوا نمودید که الله شما را رسوا کند.
به الله سوگند اگر از آنچه نزد آنان بود، پرهیز میکردید، به آنچه نزد شماست (علم) تمایل پیدا میکردند، اما شما به آنچه نزد آنان است (مال و اموال و کالای ناچیز دنیوی) روی آوردید و در نتیجه آنان از آنچه نزد شماست فاصله گرفته و پرهیز کردند.
حلیة الأولیاء (۲/۱۵۰)؛ سیر أعلام النبلاء (۴/۵۸۶).
در دوران نوجوانی با یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان میایستادم و برای سرگرم کردن خودم، هنگام خارج شدن گوسفندان، چوبدستی را جلوی پایشان میگرفتم جوری که مجبور به پریدن از روی آن میشدند. پس از آنکه چندین گوسفند از روی آن میپریدند، چوبدستی را کنار میکشیدم، اما بقیه گوسفندان هم با رسیدن به این نقطه از روی مانع خیالی میپریدند.
تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی در آن نقطه پریده بودند. گوسفند تنها موجودی نیست که از این گرایش برخوردار است. تعداد زیادی از آدمها نیز مایل به انجام کارهایی هستند که دیگران انجامش میدهند؛ مایل به باور کردن چیزهایی هستند که دیگران به آن باور دارند، مایل به پذیرش بیچون و چرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند.
وقتی خودت را همصدا با اکثریت میبینی، وقت آن است که بنشینی و عمیقاً فکر کنی.
دیل کارنگی
گر تو آدم زاده هستی علّم الاسماء چه شد
قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟
بر فراز دار فریاد اناالحق میزنی
مدعی حق طلب انیت و انا چه شد؟
مرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست
لا الهت را شنیدستم ولی الّا چه شد؟
دیوان امام خمینی، ص ۹۴.
احساس میکنم یه جاى زندگیم راه رو غلط رفتهام ولى این قدر جلو رفتهام که دیگه انرژى براى باز گشت ندارم.
خواهش مىکنم این یادت بمونه:
اگه فهمیدى مسیر رو اشتباه رفتى،
هیچوقت براى برگشت دیر نیست...
حتى اگر برگشتن ده سال هم طول بکشه، بازم باید برگردى.
نگو راه برگشت طولانى و تاریکه...
نترس از اینکه هیچى به دست نیارى!
جزء از کل-استیو تولتز
شکست…
پیروزی…
این تعبیرات قالبی را نمیتوانم به کار برم.
پیروزیهایی هست که انسان را به شور در میآورد، پیروزیهای دیگری هم هست که انسان را به پستی میگرایاند.
شکستهایی هست که میکُشد و شکستهای دیگری هم هست که بیدار میکند.
زندگی با اعمال بیان میشود نه با اوضاع.
تنها پیروزی که دربارهی آن نمیتوانم شک داشته باشم، قدرتی است که در دل دانهها آشیان دارد.
همین که دانهای در دل خاک تیره کاشته شد، پیروز است. اما گذشت زمان باید تا شاهد پیروزی وی، در وجود گندم، شویم.
خلبان جنگ-آنتوان دوسنت اگزوپری
کتابخانه، لزوما از کتابهایی که خواندهایم یا حتی روزی خواهیم خواند، تشکیل نمیشود. لازم است که این را تصریح کنیم. کتابخانه از کتابهایی به وجود میآید که میتوانیم، یا احتمالا خواهیم توانست بخوانیم، حتی اگر هرگز آنها را نخوانیم.
از کتاب رهایی نداریم – صفحه ۲۶۱
وکیع رحمه الله میگوید:
مادر سفیان ثوری رَحِمَهُمَا الله به وی میگفت:
ای سفیان، همیشه در پی فراگیری علم باش و در اینمورد هیچگونه سهلانگاری و کوتاهی نکن، مخارج تحصیلیات را از بافتن پارچه و غیره تأمین میکنم.
در جای دیگر اینچنین گفت: ای سفیان، هرگاه ده حرف را فراگرفتی به خودت بنگر که آیا در وقار و بردباری خویش پیشرفتی احساس میکنی، اگر این احساس (افزایش وقار و عظمت علمی) ظاهر نگردد، به خوبی این حقیقت را بپذیر که فراگیری اینچنین علمی هیچگونه سودی در بر نخواهد داشت.
صفة الصفوة ۳/۱۱۶
مطلب این که حرف، باد است. اما فکر، آتش است؛
آتش را باید اول گیراند...
باد خودش به آن دامن می زند...
کلیدر/محمود دولت آبادی
أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافًا کَثِیرًا
آیا در قرآن نمی اندیشند؟ که اگر از سوی غیر الله بود، قطعاً اختلاف بسیار در آن می یافتند.
زمانی چهرههای مطرح هر جامعه، دانشمندان و افراد باسواد و تحصیلکردهای بودند که وقت خود را به حل مشکلات مردم اختصاص میدادند. اما حالا معروفترین شخصیتهای جامعه افرادی بیسروپا هستند که فقط بلدند از خودشان و بشقاب غذایشان عکس و فیلم بگیرند و در شبکههای اجتماعی منتشر کنند.
پرونده بالتیمور-انتشارات البرز
رامترین نوع بیشعورها، بیشعورهای آبزیرکاهند. البته منظور این نیست که این نوع بیشعورها کمخطرتر از بقیه بیشعورهایند، بلکه منظور این است که زیاد به چشم نمیآیند. بیشعورهای آبزیرکاه با مشاهده واکنش جامعه نسبت به بیشعورهای تمامعیار ترجیح میدهند که پشت نقابی از مهربانی و خونسردی پنهان شوند، اما در عین حال همواره میدانند که چگونه این خنجر غلافشده را بهموقع بیرون بکشند و بدون اینکه هیچکس تصورش را بکند، کار خودشان را بکنند.
بیشعوری/خاویر کرمنت
«ابن عبدالرحمان بن ابی حاتم رازی» در مورد بعضی از مدارس دمشق میگوید:
«در دمشق بر نویسندگان حدیث وارد شدم، و بر حلقۀ درس قاسم جوعی گذر کردم. دیدم جمعی به دور او نشسته و او برای آنان صحبت میکند، دیدن این منظره هیبتی در قلب من ایجاد کرد، خود را به آن جمع نزدیک کردم. شنیدم خطاب به آنان میگوید: در این زمان پنچ چیز را غنیمت شمارید:
۱- هرکجا باشید شناخته نشوید. ۲- هرگاه غایب بودید، کسی سراغ شما را نگیرد. ۳- هرجا حاضر شدید مورد مشورت قرار نگیرید. ۴- اگر چیزی گفتید از شما پذیرفته نشود. ۵- اگر کاری را انجام دادید به شما مزدی داده نشود.
و پنج چیز دیگر را نیز به شما سفارش میکنم:
۱- اگر مورد ستم واقع شدید ستم نکنید. ۲- هرگاه شما را ستایش کردند، خوشحال نشوید. ۳- اگر به شما ناسزا گفتند، دلتنگ نشوید. ۴- اگر مورد تکذیب واقع شدید، خشمگین نشوید.*
این استفادهای بود که در دمشق کسب کردم.
*{متاسفانه سفارش پنجم چاپ نشده بود}.
صفة الصفوة: ۲۳۷/۴