| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خسرو پرویز» ثبت شده است

می گفت در ایران باستان (منظورش پیش از اسلام است) زنان نقشی اساسی در تاریخ ایران داشته اند و این نقش غیر قابل انکار است.سپس برای زدن مهر تایید به ادعایش،از ۳ زنی که در تاریخ ایران به پادشاهی رسیدند سخن می گوید!

این روش اسلام ستیزان است که با یک سری کلمات و جملات شعاری،تاریخ را وارونه به خورد مخاطبان می دهند.

چرا عرض شد وارونه؟! چون (به طور مثال در این موضوع) هیچگاه از چگونگی به قدرت رسیدن این زنان و سرانجامی که نه به دست دشمن خارجی،بلکه توسط عوامل داخلی رقم خورده حرفی به میان نمی آورند تا مبادا بنیان ساختمان سست پایه شان از هم بپاشد.

اما بپردازیم به این ۳ زن به اصطلاح ایرانی که به قول اینان به مقام پادشاهی از نوع مستقل اش رسیدند و بر سرزمین پهناور ایران و (باز به گفته این جماعت برای بزرگ نشان دادن این اتفاق) بر چندین کشور آسیایی حکمرانی می کردند.

اولین این زنان «موزا» نام دارد که ایرانی هم نیست و در اصل کنیزی رومی (ایتالیایی) بوده که در زمان اشکانیان،توسط آگوستوس پادشاه روم،به فرهاد چهارم پادشاه اشکانی ایران هدیه داده می شود. (هدیه ای حداقل به ضرر شخص پادشاه)

موزا به سرعت در دربار پیشرفت کرد و به همسر مورد علاقه فرهاد چهارم تبدیل شد و از پادشاه فرزندی به نام فرهادک (فرهاد پنجم) به دنیا آورد.بعدها این شهبانوی مورد مباهات جریانات باستان گرای اسلام ستیز،شوهرش فرهاد چهارم را زهر خورانده و به همراه پسرش فرهادک به قدرت می نشیند و نهایتا پس از شش سال سلطنت مشترک به دست بزرگان اشکانی برکنار شدند و به رم گریختند و ارد سوم جانشین آن دو شد.

ناگفته نماند شرمساری و خجالت آور بودن سرگذشت این شهبانوی پر افتخار (البته پر افتخار برای جریانات اسلام ستیز) فقط در دسیسه و سم خوراندن به شوهر خلاصه نمی شود.بلکه قسمت تهوع آورتر این زندگینامه مربوط می شود به ازدواج با پسرش فرهادک (فرهاد پنجم) که احتمال همکاری فرهادک در قتل پدر و پادشاه وقت را تایید می کند!۱

سکه فرهادک (فرهاد پنجم)،که تصویر مادرش،موزا،در پشت آن قرار دارد:

 

دو شهبانوی دیگر که در لیست پادشاهان زن ایران باستان گنجانده شده اند،دو خواهر ساسانی،پوران دخت و آزرمی دخت،دو دختر خسرو پرویز،پادشاه ساسانی هستند.

این دو چگونه به قدرت می رسند و اساسا پادشاهی شان به چه شکل بوده است؟

خسرو پرویز،پادشاه ساسانی ایران که خود را خدا می نامید،به دست پسرش شیرویه محاکمه و بعد به قتل می رسد.البته پیش از آنکه کشته شود شیرویه تمام برادرانش (هفده یا هجده نفر) را در مقابل چشمان پدر ابتدا دست و پا بریده و سپس قتل عام می کند. خسرو را هم در انبار گنج خانه نگه ‌داشت تا از گرسنگی بمیرد، ولی چون بعد از گذشت پنج روز دیدند هنوز زنده است، او را به ضرب تیر از پا درآوردند.۲

شیرویه پس از چند ماه در اثر بیماری طاعون می میرد.پس از او پسر ۸ ساله اش اردشیر سوم،جانشین وی شد، که او نیز پس از یک دوره حکومت تقریباً دو ساله، توسط اسپهبد و فرمانده لشکر ایرانی شهر براز،ربوده و کشته شد.۳

بوران (پوران دخت) در چنین اوضاع آشفته ای،پس از بی مرد شدن ساسانیان و بعد از برکنار کردن شهر براز به کمک فرخ هرمز،به پادشاهی می رسد.

سلطنتی که مدت زیادی طول نکشید و به دست پسر عمه پوران دخت (شاپور شهروراز) از هم پاشیده شد.

شاپور شهروراز حتی از پوراندخت هم کمتر سلطنت کرد.

دکتر شهرام جلیلیان،نویسنده،مترجم و استاد دانشگاه می نویسد:«پوسیدگی و فرسودگی شاهنشاهی ساسانیان بیش از آن بود که یک شاهدخت بتواند آن را بهبود ببخشد،شاهدختی که دست نشانده بزرگان بود...بوران با همه دادگری و نیک اندیشی زنانه خود،دست نشانده بزرگان تیسفون بود و هیچ گاه چنان نیرومند نبود که بتواند گستاخی های بزرگان و اشراف زورمند تیسفون را لگام زند.»۴

 

آزرمی دخت دومین دختر خسرو پرویز،خواهر پوران دخت و سومین پادشاه زن ایران باستان،پس از برکنار شدن پسر عمه اش شاپور شهروراز به قدرت رسید.

اما پادشاهی ای که سال بعدش به دست قهرمان مشهور باستان گرایان،رستم فرخ زاد،و به تلافی کشته شدن پدرش نابود شد.

رستم،زمانی که آزرمی دخت به پادشاهی می رسد با سپاهی به پایتخت حمله می کند،به همراه دویست مرد حبشی به بانو که شاه ایرن بوده تجاوز می کند،دست و پای او را می برد،میل در چشم او فرو می کند و نهایتا او را به همراه قاتلان پدرش فرخ هرمزد،می کشد.۵

 

رومن گیرشمن،باستان شناس مطرح فرانسوی اوکراینی تبار،تصویری کامل تر از وضعیت آشفته این دوران ارائه می کند:

«کشور،به علت جنگ ها،مالیات و ظلم و ستم خرد شده،در امواج رقابت ها و هوس ها غرق گردیده بود.شاهزادگان فقط ملعبه ای در دست دسته ها بودند،تاج بر سر می گذاشتند تا چند ماه بعد کشته شوند.

چون مرد کم آمد،زنان را بر تخت نشاندند.چنانکه دو دختر خسرو،بوران و آزرمیدخت به سلطنت رسیدند.

فرماندهان بزرگ قشون نیز به اتکاء سربازان خود یا همراهی بوزنطیان،در صدد تصرف تاج و تخت بودند،هرچند از خاندان ساسانی نبودند و هیچ حقی برای کسب این مقام نداشتند.

خلاصه اعضای خاندان ساسانی – که تقریبا همه آنان از بین رفتند – چندان نادر بودند که در سال ۶۳۲ برای نصب شاهی جدید،ناگزیر شدند شاهزاده ای را در استخر – که وی بدانجا پناه برده بود – پیدا کنند.او را از نهانگاه در آوردند و در همان شهر تاجگذاری کردند.»۶

 

خانم دکتر کتایون مزداپور،زبان شناس و پژوهشگر زبان های باستانی ایرانی که خود زرتشتی است،در پژوهشی مرتبط با همین موضوع و تحت عنوان «چگونگی و ساختارهای بر تخت نشستن زنان فرمانروا در ایران باستان» ضمن پرداختن به سه موردی که قبلا عرض شد و موارد مشابه دیگر،به نوع نگاه آن دوران و قوانین درباری و دینی نسبت به زنان،چگونگی به قدرت رسیدن آن موارد معدود و سطح و میزان قدرت آنان پرداخته و می نویسد که (بر خلاف تحریفات اسلام ستیزان) «در ایران ساسانی،داشتن جنسیت مذکر به خودی خود یک امتیاز به شمار می آمد و در آن،مردان بر زنان برتری داشتند»۷ و «اگر نایب السلطنه و بازمانده ای مذکر از خاندان شاهی ایران باقی نمانده بود،به ناچار یک زن از همان خاندان را برای دوره ای هرچند کوتاه به شاهی بر می گزیدند»۸.

بنابراین؛در تاریخ ایران باستان «سه نوع استثنای کلی برای به تخت نشستن یک زن در ایران باستان وجود داشته است:

۱- سهیم شدن یک شاه بانو در پادشاهی همسر خود که یک شاه بود

۲- اعمال نفوذ و دسیسه همسر شاه تا دستیابی وی به تخت شاهی

۳- عدم وجود هر جانشین یا نایب السلطنه مذکر که ناچار به انتخاب یک زن به عنوان فرمانروا می انجامید.»۹

 

جهت اطلاع بیشتر؛به همین مقاله مختصر (۲۴ صفحه) اما بسیار مفید مراجعه بفرماید.

دریافت مقاله به صورت P.D.F

 منابع:

 

(۱) پارتیان،مالکوم کالج،ترجمه مسعود رجب نیا،ص۴۱تا۴۳

(۲) ایران در عهد باستان،محمد جواد مشکور،انتشارات اشرفی،چاپ چهارم۱۳۶۳،ص۴۵۹و۴۶۳

(۳) همان،ص ۴۶۶

(۴) تاریخ تحولات سیاسی ساسانیان،شهرام جلیلیان،نشر سمت،چاپ دوم،ص ۵۳۷

(۵) همان،ص ۵۵۰

(۶) ایران از آغاز تا اسلام،ر.گیرشمن،ترجمه محمد معین،چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،ص ۳۶۹و۳۷۰

(۷) چگونگی و ساختارهای بر تخت نشستن زنان فرمانروا در ایران باستان،الهام استادی و کتایون مزداپور،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،دو فصل نامه علمی،سال دهم،شماره دوم،۱۳۹۸،ص۳

(۸) همان،ص۹

(۹) همان،ص۱و۲

 

 تصاویر منابع:

اسلام راه کامیابی و یکرنگی است و آیینی است که مردم را از یوغ مخلوق پرستی به سرافرازی یکتاپرستی می رهاند و نتیجتا آنها را به رفعت و وحدت می کشاند.

دکتر زرین کوب :

| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«این مژده آسمانی،قبل از هر چیز عرب را که پست ترین و پراکنده ترین مردم بود بسوی رفعت و وحدت کشانید.»

«درست است که محمد حتی پیش از آن که مکه و طائف را فتح کند و تمام اعراب را در زیر لوای خویش در آورد به پرویز و هرقل نامه نوشت و آنها را به آیین خویش خواند اما هم در آن هنگام بر وی روشن بود که راه وی راه کامیابی و راه یکرنگی است.»

«در این نامه ای که به سال ششم یا هفتم هجری،نزد پرویز فرستاد او را به آیین خویش خواند و هم بیم داد که اگر آیین خدا را نپذیرد با او به جنگ برخواهد خاست.

گفته اند که پرویز از خشم و نخوت نامه پیغمبر را پاره کرد و به باذان فرماندار یمن نوشت که این عرب گستاخ را به بند نهد و نزد او فرستد.

خشم پرویز از آن بود این مرد تازی،با اینکه از بندگان اوست چگونه جسارت کرده است و به او پیغام و نامه ای چنین نوشته است.»

«پرویز نمی دانست که آیین این عرب جهان را می گیرد و رسم مخلوق پرستی را بر می اندازد و ملک و دولت او را نیز تا چند سال بعد به کلی از هم می گسلد و پاره پاره می کند.معهذا چنین واقعه ای اتفاق افتاد و فرمانروایان صحرا شهرها و کاخهای عظیم کشور خسروان را به زیر نگین خویش در آوردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۵۰-۵۱



گاهی در گفتگو با یک سری افراد،سخنانی می شنوی که حقیقتا از تعجب نمی دانی چه یا چگونه پاسخ بدهی.

شخصی می گفت که خسرو پرویز پادشاه خوبی بوده!

شاید در بین شاهان ایران باستان در ستم و یا دیگر نقاط منفیِ حکومت داری بتوان افرادی را یافت که کمتر ظلم کرده باشند اما واقعا در مورد کسی همچون خسرو پرویز که در ظلم و خودکامگی بد نام بوده این دسته بندی صدق نمی کند و به قول کریستین سن:در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت،چیزی نمی توان یافت که کاملا شخص را به او علاقه مند کند.

 

 

پروفسور کریستین سن دانشمند و تاریخ دان شهیر دانمارکی به بیان مختصری از بیوگرافی این شاه مستبد ایران باستان که خود را «انسانی جاویدان در میان خدایان و خدایی بسیار توانا در میان آدمیان» می نامید می پردازد و می نویسد:

 

«باری در تاریخ طبری چند روایت مختلف ایرانی می بینیم،که از روی کمال دقت ضبط شده و بعضی از صفات خسرو پرویز را ذکر می کند،که برای تکمیل اطلاع ما راجع به شخص این پادشاه بسیار سودمند است.گوید:بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد،خودخواهی و استبداد و آزمندی او به نهایت رسید،و چشم طمع به مال و ثروت مردم دوخت.یکی از مردان بیگانه را،که پسر سمی Sumai بود،و نام ایرانی گرفته،فرخزاد یا فرخان زاد خوانده می شد،به گرد آوردن خراج پس افتاده برگماشت؛او ظلم بی پایان می کرد و اموال رعیت را می گرفت.این قبیل کارهای خسرو،که موجب صعوبت زندگی مردم شد،خلق را بر او بد دل کرد.

 

و نیز طبری گوید:خسرو مردمان را حقیر می شمرد،و چیزهایی را خوار می داشت که هیچ شهریار عاقلی خوار نمی دارد.در جرم و عصیان به باری تعالی به جایی رسید که به رئیس نگاهبانان خاصه خود زادان فرخ فرمان داد،تا همه زندانیان را،که عددشان به ۳۶۰۰۰ تن می رسید،هلاک کند...از این گذشته،خسرو می خواست افواجی را،که از هرقل شکست یافته بودند،به قتل آورد.

 

اگر هرمزد چهارم به بزرگان سخت گیری می کرد و رعیت را می نواخت،خسرو پروز بالعکس،برای آکندن گنج،هم رعایا و پیشه وران را می آزرد،هم بزرگان را رنجیده خاطر می کرد.

 

از فرط بدگمانی و کینه وری،این شهریار همواره مترصد فرصت بود،تا خدمتگزاران مظنون و خطیر را از دم تیغ بگذراند.نخست چنان که گفتیم به وندوی و وستهم بدگمان شد،و شخص اخیر زحمت بسیار برای او فراهم کرد.پس نوبت به مردان شاه،پادگوسبان نیمروز رسید،که از خدام با وفای او بود.بنا بر قصه ای که در کتب آمده،منجمان خسرو را گفته بودند که مرگ او از جانب نیمروز است،و این نکته خسرو را نسبت به مردانشاه،که فرمانفرمایی مقتدر بود،بدگمان کرد.پس برآن شد که او را به هلاکت رساند،ولی چون خدماتش را به خاطر آورد،مصمم شد که فقط به بریدن دست راست او اکتفا کند،تا در نتیجه این سیاست از اشتغال به خدمات عالیه کشوری باز ماند.

...پس آنگاه نوبت به دیگری از بزرگان رسید،یَزدین نام،که دین نصارا داشت...این یزدین ظاهرا در دیوان خراج دارای مقامی عالی بوده است.او را مقام واستریوشان سالار دادند و وصول عشریه را به او محول کردند.هنگام لشکرکشی همراه سپاه می رفت،تا از غنیمت جنگ و خراج رعیت پیوسته خزانه را سرشار بدارد.گویند هر بامداد هزار قطعه زر به خزانه می فرستاد.

...در آن وقت که ایرانیان به بیت المقدس دست یافتند،یزدین غنیمتی گزاف به تیسفون فرستاد،من جمله از چیزهایی که در انظار عیسویان بسیار عزت داشت،قطعه ای از دار عیسی بود،که خسرو آن را با تشریفات عظیم در گنج تازه،که در پایتخت ساخته بود،قرار داد.

...منزلت این واستریوشان سالار دوامی نیافت.علت سقوط او معلوم نیست،اما هنگامی که سپاه هرقل به نواحی مغرب ایران روی نهاد،خسرو فرمان داد تا یزدین را کشتند و زنش را در شکنجه نهادند،شاید بگوید که شویش گنج های گردآورده را در کجا نهفته است.

 

نعمان سوم پادشاه اعراب حیره،که به دین عیسوی گرویده بود،همچنین فدای کینه جویی خسرو شد.گویند هنگامی که خسرو از پیش وهرام چوبین گریزان بود،نعمان را نزد خود خواند،و او فرمان نبرد و از دادن دختر خود به خسرو امتناع ورزید.

در فاصله سنوات ۵۹۵ و ۶۰۴،خسرو نعمان را به زندان انداخت.

 

...قساوت قلب خسرو گاهی چاشنی مزاح دهشتناکی هم داشت.ثعالبی گوید:خسرو را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید.پادشاه توقیع فرمود که:اگر برای او دشوار است که به تمام بدن نزد ما آید،ما به جزیی از تن او اکتفا می کنیم،تا کار سفر بر او آسان تر شود،بگویید سر او را به درگاه ما بفرستند.

 

...برجسته ترین صفات خسرو میل به خواسته و تجمل بود.در سی و هشت سال ایام سلطنت خود گنج ها آکند و تجملات فراهم آورد.

در سال هجدهم سلطنت (سنه ۸-۶۰۷) مالی که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد،قریب ۴۶۸ میلیون مثقال زر بود.اگر هر درهم ساسانی را یک مثقال بگیریم،تقرییا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا می شود.

از این گذشته مقدار کثیری جواهر و جامه های گرانبها داشت،که بیشتر از عجایب روزگار بود.بنا بر تخمینی که خسرو بعد از سقوطش از مال و گنج خود کرده است...دارایی او خیلی بیش از میزانی بود که فوقا مذکور افتاد.

بعد از سیزده سال سلطنت،در گنج او ۸۰۰ میلیون مثقال نقود جمع شده بود.و چون پادشاهی او به سی سال رسید،با وجود جنگ های طولانی و پر خرجی که کرد،میزان نقود او به ۱۶۰۰ میلیون مثقال بالغ گردید،که تقریبا معادل ۱۳۰۰ میلیون فرانک طلا است.واین علاوه بر غنایم جنگ بود.

افزایش ثروت او در سال های اخیر به سبب وصول بقایای مالیاتی بود که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می گرفتند.از این گذشته مبالغی کثیر به عنوان غرامت اموالی که از خزانه او سرقت شده یا به طرق مختلف تلف گشته بود،از مردمان گرفت.

 

بالجمله،روایاتی که در منابع مختلف راجع به احوال و اطوار خسرو پرویز نقل شده،هیچ یک محرک محبت خواننده نسبت به او نیست.

در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت،چیزی نمی توان یافت که کاملاً شخص را به او علاقه‌مند کند.

اما اگرچه آزمند بود،امساک نداشت،در مواقع لزوم برای ابراز شوکت سلطنت و اظهار بزرگی شخصی خود،از بس تجمل فراهم می کرد و عجایب و غرابت نشان می داد،دیده بینندگان خیره می شد.

اگر بخواهیم به درستی سنگینی بار رعیت را بدانیم،کافی نیست که خرمن های زر و سیم و جواهر را در گنج های خسرو بنگریم،بلکه باید مبالغی هنگفتی را،که در راه عیش و عشرت خود و درباریانش به مصرف می رساند،در نظر بگیریم.»

 

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور کریستین سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه،۱۳۸۴،صفحات ۴۳۳ تا ۴۳۷

 

علت اصلی دفاع از خسرو پرویز توسط این افراد ممکن است به سبب برجستگی نظامی این دوره از حکومت ساسانیان باشد،همچنانکه خود پروفسور به آن اشاره می کند و می نویسد:«این شاهنشاه دولت ایران را چند سالی به شوکت و جلالی رسانید که تا آن وقت در دورهٔ ساسانی به خود ندیده بود.»[همان منبع،ص ۴۳۲]

اما باید پرسید آیا شایسته و منصفانه است از شوکت و جلالی محصول چنین پادشاهی،رفتارها و ظلم هایی که پیش تر بیان شد در جهت اسلام ستیزی ستایش و چشم بر روی حقایق بسته شود،فقط به بهانه ساختار نظامی به اصطلاح قدرتمند (از درون تهی) سپاه این دیکتاتور؟!

 

یکی از مواردی که در ایران باستان (ایران قبل از اسلام) به شدت وجود داشت به قول جناب مطهری، «انسان پرستی» به معنای واقعی کلمه بود که اسلام در بدو ورود خود با آن به مبارزه پرداخت و همین موضوع از جمله اسباب گرایش قلبی ملت ستمدیده ایرانی به این دین آسمانی شد.

این مبارزه هم بنا بر منابع تاریخی موثق،صرفا یک شعار یا ادعای تو خالی نبود بلکه یک اصل برگرفته شده از اساس نامه این دین بود که پیروانش را مامور به التزام عملی می نمود.

جناب «مرتضی مطهری» در  بخشی از سخنرانی خود با موضوع : خدمات متقابل اسلام و ایران ، به دو مورد تاریخی از سیرت عملی دو صحابی،شخصیت و پیشوای مطرح جهان اسلام،یعنی عُمَر بن خَطّاب و علی بن أبي طالب رَضِيَ اللهُ عَنهُما ، اشاره می کنند که خواندن و شنیدن این مطالب بسی قابل تامل و اندیشه است.

 

ایشان می گویند :

 

«به عمر بن الخطاب اطلاع دادند سَعد ابی وَقّاص،امیر تو که آمده است و ایران را فتح کرده است،در کوفه،این سعد بن ابی وقاص،یک کوشک ساخته است.یک قصر ساخته است.بعد هم درهای کاخ های سلاطین ساسانی را آورده است به در ساختمان خودش زده است!

مردم میگن چرا ایرانی این قدر شیفته اسلام شد؟آخه چطور شیفته اسلام نشود؟!

ایرانی ای که دربار خسروپرویز اون چنانی را دیده است که حتی انسان حیرت می کند از اون تشریفات،از اون تحکم،از اون استبداد!

بهش میگن آقا فلان کس را خواستیم بیاد به پیشگاه تو نیامد،تعلل ورزید،میگه مانعی ندارد.اگر او به تمام بدنش کراهت دارد بیاد پیش من،ما به بعضی از بدنش هم راضی هستیم.سرشو ببرید بیارید!

یزدگرد آخری که از مسلمون ها شکست خورد شما ببینید در وقتی که فرار می کرد،تشریفات زندگی او افسانه ایست،افسانه ایست.

عمر بن الخطاب بهش خبر میدن سعد بن ابی وقاص کاخی در کوفه ساخته است.ببینید این مرد آشنا با روح اسلام چه می کند؟!

محمد بن مسلمه که از سران صحابه پیغمبر است یک نامه به دست او می دهد می گوید : این نامه را می روی به دست سعد وقاص می دهی،ولی قبل از اونکه نامه را به دست سعد وقاص بدهی،بدون اینکه یک کلمه با احدی حرف بزنی افراد را جمع کن،هیزم را جمع کن،اون...اون کاخ را آتش بزن بعدم نامه من را بهش بده.

سعد ابی وقاص نشسته است،می بیند محمد بن مسلمه وارد شد ولی حرف نمی زند!میگه یک عده بیان هیزم جمع کنن،یک عده هیزم جمع کنن،هیزم ها را جمع می کند،در جلوی چشم سعد ابی وقاص اون ساختمان را آتش زد،بعد نامه را تحویلش داد.

دید عمر بهش نوشته است : که آقا،سعد ابی وقاص،دیگه باز تو میخوای اخلاق سلاطین ساسانی را میخوای از این به بعد پیروی بکنی؟باز در را به روی خودت ببندی،دیگه مردم به تو دسترسی نداشته باشند؟چشمه را از اون اولش باید گرفت.حق نداری در چنین کاخ ها بنشینی.باید زندگیت مساوی با زندگی همه مردم باشد.

ایرانی تعجب می کند وقتی که برخورد می کند با یک همچو حکومتی.

 

در مدائن،علی بن ابی طالب وارد می شود.وقتی که میاد به طرف کوفه،میاد به مدائن که می رسد،عده ای از دهقان های ایرانی،یعنی از ملّاکین و کشاورزهای ایرانی،میان به استقبال امیرالمؤمنین علی علیه السلام.بعد شروع می کنن در رکاب امیرالمؤمنین دویدن!

فرمود:چرا؟این کار چیست؟آقا این رسم ماست که از بزرگ خودمون اینطور احترام بکنیم.فرمود : نه،نه،قدغن است.در اسلام قدغن است.این کاری که شما می کنید،خودتونو ذلیل می کنید،خودتونو پست می کنید،در مقابل رییس خودتون،بدون این هم که بر عزت او چیزی افزوده باشد.منم یک بنده ای از بندگان خدا هستم.مثل شما.این کار را نمی خوام...نمی خوام.»

 

منبع:مرتضی مطهری،پنجم خرداد ماه ۱۳۴۷،خدمات متقابل اسلام و ایران،بخش اول،از دقیقه ۳۱:۵۱ تا ۳۵:۴۲.

 

 

دریافت فایل سخنرانی
حجم: 891 کیلوبایت

خصال خسرو پرویز، پادشاه زرتشتی ساسانی که ادعا می کرد خدایی است بین انسانها:

|منقول‌با‌مقداری‌ویرایش


خسرو پرویز یک پادشاه زرتشتی بسیار زنباره و بوالهوس بود. او ۳۰۰۰ زن در حرمسرا داشت و چندهزار کنیزک برای خواندن و نواختن در حرامسرایش بودند، قطعا نگهداری این زنان در حرمسرا هزینه هنگفتی داشت که از زحمات و مالیات مردم تامین می شد. خسرو پرویز اعتراف کرد، علاوه بر خرج سنگین جنگهای ۲۷ ساله ای که با روم داشته، توانسته موجودی خزانه را ۴ برابر کند، ببینید که این شاه زرتشتی چه فشاری بر مردم ایران تحمیل می کرده. خسرو پرویز مردی حریص، بدخواه، ستمگر، دو رو و بی جرأت بود و ملّت را زیر بار مالیات خُرد کرد و جنگهای ۲۷ ساله او با روم قوای ایران را تحلیل و مردان آنرا از دست داد. فتوحات خسرو پرویز بخاطر سردارانش شاهین و گراز شاهنشاهی بود و نه بخاطر شجاعت و تدبیر خودش. او بارها می توانست با روم صلح آبرومندانه ای امضا کند اما بر طبل جنگ کوبید و به آن رسوایی خود را به کشتن داد. طبری در تاریخش می نویسد: خسرو پرویز ستم و بیداد را بجایی رساند که به رئیس پاسداران خاصّش یعنی زادان فرخ دستور داد تا همه زندانیان که تعدادشان ۳۶۰۰۰ نفر بود را هلاک کند. از رذایل اخلاقی خسرو پرویز زرتشتی همین بس که گردویه یا گردیک خواهر بهرام چوبین را تحریک کرد تا شوهرش وستهم که دایی خسرو پرویز بود را بقتل برساند و به زنی خسرو در آید (۱)

وستهم و بندوی دو دایی خسرو پرویز بودند که در رساندن خسرو به سلطنت نقش بسیار مهمی داشتند، این دو نفر، با دستور و رضایت خسرو پرویز، پدرش هرمزد چهارم را از سلطنت خلع و به زندان افکندند و او را کور نمودند، آنگاه او را کشتند و خسروپرویز بلافاصله به تیسفون آمد و بر تخت نشست. خسروپرویز به دو دایی خود که چنین خدمتی به او کرده بودند رحم نکرد و بندوی را هلاک نمود و وستهم با شنیدن این خبر طغیان کرد و در خراسان حکومت نمود و در نهایت وستهم با تحریک خسرو پرویز کشته شد (۲)

خسرو پرویز زرتشتی ماهیتی بسیار جنگ طلب و متجاوز داشت. زمانیکه پدر زنش موریکیوس قیصر روم بدست فوکاس از سلطنت خلع و کشته شد، خسرو پرویز به خونخواهی موریکیوس به شهرهای روم حمله کرد و آنها را غارت و ویران نمود. اما زمانیکه فوکاس بدست هراکلیوس کشته شد، خسرو دست از تجاوزاتش به شهرهای روم بر نداشت و همچنان مشغول تاراج، کشتار و ویرانی بود. این نشان می دهد که خونخواهی موریکیوس یک بهانه بود برای تجاوز جنگی به خاک روم (۳)

بالاتر گفتیم که خسرو پرویز این پادشاه زرتشتی، شخصی ترسو و بی جرأت بود. زمانیکه که هراکلیوس(=هرقل) به شهر گنزگ(=شیز) در آذربایجان لشکر کشید و آتشکده آذرگشنسب را ویران کرد، خسروپرویز آتش مقدس را برداشت و از آذربایجان و مقابل سپاه روم گریخت. فرار تاریخی دیگر خسروپرویز مربوط به جنگ دستگرد است، زمانیکه سپاه ساسانی مقابل هراکلیوس عقب نشینی کرد و نیروی تازه نفس ساسانی رسید، خسرو پرویز روحیه خود را باخته بود و از دستگرد گریخت و شهر را برای رومیان گذاشت تا تاراج کنند. این ترس و بزدلی خسرو پرویز و فرار او از میدان جنگ و رفتنش از دستگرد به تیسفون لطمه بزرگی به آبرو و حیثیت او وارد ساخت. ضمن اینکه او سردار معروفش شاهین وهمن زادگان را بخاطر میانجیگری صلح بین ایران و روم به مرگ تهدید کرد و شاهین را احتمالا بدلیل شکست مقابل لشکر روم به قتل رسانید، که خسرو را به چهره ای منفور نزد مردم تبدیل نمود. البته روایتی هم هست که شاهین از شدت ترسش از خسرو بخاطر این شکست دق کرد و مُرد. ضمن اینکه خسروپرویز با این حال در تلاش بود سردار دیگرش گراز شاهنشاهی را نیز به قتل برساند (۴)

طبری در تاریخش مطلبی را از دیگران نقل کرده مبنی بر اینکه خسروپرویز از همه پادشاهان در دلیری و نفوذ رای و فرط احتیاط پیش بود و بخاطر این نامش را پرویز خواندند که در عربی به معنای مظفر و پیروز است. اما اصل ماجرا چیست ؟ جای تردید است که خسروپرویز از حیث شجاعت آنهم با آن فرارهای درخشان، شایسته صفاتی همچون دلیری باشد. خسروپرویز در مصاف هایی که حتی با بهرام چوبین داشت نتوانست خود را به اثبات برساند و در جنگها هیچگاه خود را به خطر نیفکند و قدم در میدان جنگ ننهاد (۵)

خسروپرویز این شاه زرتشتی، به مال و ثروت اندوزی بسیار طمع ورزید. طبری گوید: بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد، خودخواهی و استبداد و آزمندی خسروپرویز به بی نهایت رسید و چشم طمع به مال و ثروت مردم دوخت. او یک بیگانه با نام فرخزاد یا فرخان زاد را به جمع آوری خراج پس افتاده برگماشت، فرخزاد ظلم بی پایان می کرد، و اموال رعیت را می گرفت. این قبیل کارهای خسرو موجب صعوبت و سختی زندگی مردم شد، و رعیت را به او بد دل کرد. همچنین طبری می گوید: «خسروپرویز مردمان را حقیر می شمرد و چیزهایی را خوار می داشت که هیچ شاه عاقلی خوار نمی دارد، در جرم و عصیان به باری تعالی بجایی رسید که به رئیس نگاهبانان خود، زادان فرخ دستور داد تا همه زندانیان که ۳۶۰۰۰ نفر بودند را هلاک کند. خسرو پرویز حتی می خواست بخشی از سپاهش که مقابل هراکلیوس(=هرقل) شکست خورده بود را به قتل برساند» (۶)

 

سنگدلی خسروپرویز گاهی چاشنی مزاح دهشتناکی هم داشت. ثعالبی گوید: «خسروپرویز را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید، پادشاه توقیع فرمود: که اگر برای او دشوار است که به تمام بدن به نزد ما آید، ما به جزئی از تن او اکتفا می کنیم تا کار سفر بر او آسانتر شود، بگویید سر او را به درگاه ما بیاورند» (۷)

 

در دوران خسروپرویز مردم ایران مدام فقیرتر می شدند، در عوض به گنجها و خزانه خسرو بطور روزانه اضافه می شد. از بارزترین صفات خسرو پرویز میل به خواسته و مال و تجمل بود. او در ۳۸ سال سلطنتش، گنج ها آکند و تجملات فراهم کرد. در سال هجدهم سلطنت (۸-۶۰۷ م) مالی که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد، قریب به ۴۶۸ میلیون مثقال طلا بود. که اگر هر درهم ساسانی را یک مثقال بگیریم تقریبا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا می شود. ازین گذشته مقدار کثیری جواهر و خانه های گرانبها داشت که بیشتر از عجایب روزگار بود. افزایش ثروت خسرو بخاطر وصول بقایای مالیاتی بود که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می گرفتند. ازین گذشته مبالغی کثیر بعنوان غرامت مالی که از خزانه او سرقت شده یا به طرق مختلف تلف گشته بود، از مردمان می گرفت.من جمله روایاتی که در منابع مختلف راجع به اطوار و احوال خسروپرویز نقل شده، هیچ یک محرک محبت خواننده نسبت به او نیست. در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت چیزی نمی توان یافت که شخص را به او علاقمند کند، خسرو آزمند بود اما امساک نداشت. برای ابراز شوکت سلطنت و بزرگی خود، بس تجمل فراهم می کرد و عجایب و غرایب نشان می داد که دیده بینندگان خیره می شد. او مبالغ هنگفتی در راه عیش و عشرت خود و درباریانش خرج می کرد. تنها چیزی که عصر خسرو را ممتاز کرده همین شکوه و جلال دربار است که مورخان ایرانی و عرب نقل کرده اند (۸)

 

بوالهوسی خسروپرویز این شاه زرتشتی نسبت به ناموس دوست و خدمتگزارش نعمان سوم پادشاه حیره!

خسرو زمانیکه از بهرام چوبین به سمت روم میگریخت، عربی به نام ایاس او را کمک کرد. خسرو مطلع شد نعمان دختر زیبارویی دارد آتش شهوتش شعله ور شد و خواست او را به زنی بگیرد تا در شمار زنان حرمسرایش درآورد. اما نعمان نپذیرفت. خسرو برای تصاحب دختر سپاهی به جنگ نعمان فرستاد. نعمان دختر و دارایی اش را به رییس قبیله بنی شیبان سپرد و خود را تسلیم خسرو کرد. اما خسرو او را به قتل رساند و بقولی زیر پای فیل له کرد (۹)

 

خسروپرویز زرتشتی به حدی مغرور و متکبر بود که دیگران را تحقیر می کرد و خود را از همه انسانها بالاتر می دانست و حتی برای خود مقام خدایی و "شماخ بغان" در نظر گرفته بود. او نامه ای با لحن بی ادبانه و تحقیر آمیز به هراکلیوس نوشت: «از سوی خسروپرویز بزرگترین خدایان و خدای روی زمین به هراکلیوس بنده حقیر خویش...» بماند که خسرو پرویز بعدا ۲ بار در جنگ از هراکلیوس گریخت و فرار کرد. در بی ادبی خسروپرویز همین بس که در پاسخ به نامه پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم، در حرکتی زشت نامه را پاره کرد و دستور بازداشت پیامبر را به باذان حاکم یمن داد  (۱۰)

 

تعدی خسروپرویز به ناموس ایرانیان:

خسرو میل سیری ناپذیری به شهوت رانی و زن بارگی داشت و به فرماندارانش نامه می نوشت که زنان زیبا، اعم از شوهردار یا بی شوهر، اولاد دار یا بی اولاد را به حرمسرایش بیاورند (۱۱)

 

نکته: حال بهتر می توان فهمید که چرا ایرانیان از حکومت و دین زرتشتی ساسانی بیزار شدند و با میل قلبی اسلام را پذیرفتند.


منابع:


(۱) ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۶۴ و ۴۶۵

(۲) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی ۱۳۶۸، ص۵۷۹ و ۵۸۱. ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۵۴ و ۴۵۷

(۳) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، چاپ ۱۳۶۸، ص ۵۸۲

(۴) همان، ص ۵۸۴. ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۶۲

(۵) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه یاسمی ۱۳۶۸، ص ۵۸۵

(۶) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن،ترجمه یاسمی چاپ ۱۳۶۸، ص۵۸۶

(۷) همان، ص۵۸۹

(۸) همان، ص۵۹۰ و۵۹۱

(۹) ایران در عهد باستان، مشکور، ص۴۵۸

(۱۰) همان، ص۴۵۹. دو قرن سکوت،زرین‌کوب خوانساری، ص ۵۲-۵۴

(۱۱) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن،ترجمه یاسمی چاپ ۱۳۶۸، ص۶۱۶ و ۶۱۷