| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عقیده» ثبت شده است

به مهر علی گرچه محکم پیم

ز عشق عُمَر نیز خالی نِیَم


همیدون در این چشم روشن دماغ

ابوبکر شمعست و عثمان چراغ


بدان چار سلطان درویش نام

شده چار تکبیر دولت تمام


منبع:شرف نامه/بخش۴-در معراج پیغمبر اکرم

پ ن :جمال‌الدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد، متخلص به نظامی و نامور حکیم نظامی (زادهٔ ۵۳۵ هـ. ق در گنجه– درگذشتهٔ ۶۰۷–۶۱۲ هـ. ق) شاعر و داستان‌سرای ایرانی و پارسی‌گوی حوزهٔ تمدن ایرانی در سده ششم هجری (دوازدهم میلادی)، که به‌عنوان پیشوای داستان‌سرایی در ادب پارسی شناخته شده‌است.

منبع:جلال متینی،حکیم نظامی شاعری اندیشه ور،در ایران شناسی،سال سوم،شماره ۳،پاییز ۱۳۷۰،صفحه ۴۵۳

خونریز آلمانی یوگن فیشر متولد سال ۱۸۷۴ میلادی است و به عنوان مهمترین دانشمند انسان‌شناسی شناخته می‌شود کما اینکه دارای مدرک دکترای پزشکی و کالبدشکافی و نیز مدیر بنیاد انسان‌شناسی کایزر ویلهلم است.


این مجرم خونریز بیش از ۷۰۰۰ نفر از اهالی نامیبیا را در اردوگاه جزیره کرش مابین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷ به قتل رسانده است چنانکه فجیع‌ترین آزمایشات را بر روی آنها انجام داد و اقدام به کالبدشکافی اجسادشان کرد و با این کار تلاش کرد درستی نظریه خرافی داروین دجال مبنی بر میمون بودن اصل انسان را اثبات کند.

او و پیروانش سر ۳۰۰۰ کودک و زن را از قبیله آفریقایی هریرو بریدند سپس بسته‌بندی کرده و به دهها دانشگاه و مراکز تحقیقاتی آلمانی با هدف اجرای آزمایشات فرستادند!

حتی کودکان کولی‌های اروپایی از جنایت‌های او در امان نماندند چنانکه ۶۰۰۰ نفر از کودکان کولی را نازا کرد تا آنان را از تولیدمثل محروم گرداند چرا که برحسب نظریه خرافی داروین، نژادهای پست و کمترتکامل یافته می‌بایست از بین بروند!


با وجود وابستگی‌اش به حزب نازی و نوشتن قوانین نژادپرستانه نورمبرگ و مشارکت در قتل‌عام قبایل هریرو در نامیبیا اما پس از سرنگونی نازیسم در سال ۱۹۴۵ از سوی نیروهای متفقین محاکمه نشد چرا که در کشتار دروغین یهودیان مشارکت نداشته بود و سرانجام در سال ۱۹۶۷ میلادی به درک واصل شد.


منابع:

http://www.thatlineofdarkness.com/2014/01/eugen-fischer-and-genocide-in-south.html?m=1

http://www.estherlederberg.com/Eugenics%20(CSHL_List)/Eugen%20Fischer.html

کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد از بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه می‌توانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمی‌توانستند و نمی‌خواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.
وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک می‌کرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟»
مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»
ولگرد گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.»
مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»
ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.
روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمی‌گشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریده‌ای؟»
مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریده‌ام.»
مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر می‌کنی که این یک بز است؟»
مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر می‌کرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباش‌ها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.
شما روی شانه‌های خود چه چیزهایی حمل می‌کنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیده‌اید؟

از ام المومنین عائشه رضی الله عنها روایت شده که گفت: «مَا رَأَیْتُ أَحَدًا أَشْبَهَ سَمْتًا، وَدَلًّا، وَهَدْیًا بِرَسُولِ اللَّهِ فِی قِیَامِهَا، وَقُعُودِهَا مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ـ صلی الله علیه وسلم ـ ...» هیچ کس را ندیدم که در ظاهر و وقار و رفتار و نشست و برخواستش شبیه‌تر از فاطمه به رسول الله صلی الله علیه وسلم باشد. ابوداود (۵۲۱۷) ترمذی (۳۸۷۲) روایت کرده‌اند و سند آن حسن است.

ابو نعیم در «حلیة الأولیاء» (۲/۳۹) می‌گوید: «از جمله عبادتکاران برگزیده و پاکان پرهیزکار: فاطمه رضی الله عنها می‌باشد، سیده بتول، پارهٔ تن و شبیه به رسول،‌ دلبند‌ترین فرزندانش، و اولین کسی که پس از وفات به وی پیوست، از دنیا و خوشی‌هایش گوشه گزیده بود و از عیب‌ها و آفت‌های پنهان دنیا با خبر بود».

امام ذهبی/ در «سیر أعلام النبلاء» (۲/۱۱۸-۱۱۹) می‌گوید: «سرور زنان جهان در زمانهٔ خویش، پارهٔ تن پیامبر، ام ابیها، دختر سرور آفریدگان رسول الله صلی الله علیه وسلم ابو القاسم محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف قریشی هاشمی و مادر حسنین».

او همچنین می‌گوید: «پیامبر صلی الله علیه وسلم او را دوست داشته و گرامی‌اش می‌داشت و رازش را با وی می‌گفت. فضایلش بسیار زیاد است. شکیبا و دیندار و خیرخواه و پاکدامن و قانع و سپاسگزار الله بود».

ابن کثیر/ در البدایة والنهایة (۹/۴۸۵) می‌گوید: «کنیه‌اش ام ابیها است» و می‌گوید: «کوچک‌ترین دختران پیامبر صلی الله علیه وسلم بنا بر قول مشهور است، پس وفات پیامبر کسی جز او باقی نمانده بود به همین دلیل پاداش او بسیار بزرگ گشت چرا که مصیبت از دست دادن رسول الله صلی الله علیه وسلم را مشاهده کرد».

خلاصه باور اهل سنت در رابطه با عموی پیامبر

حمزه رَضِیَ اللهُ عَنه

ابن عبدالبَر در کتابش الاستیعاب (۱/۲۷۰حاشیه الإصابة) می‌‌گوید: «حمز‌ة بن عبدالمطلب پسر هاشم، عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم است، به او اسَدُ الله(شیرِ خدا) و اَسَدُ رَسولِه (شیر پیامبرش) گفته می‌شد، کنیه‌اش اباعماره و همچنین ابا یعلی بود».

امام ذهبی دربارهٔ او می‌گوید: «پیشوا و پهلوانی قهرمان، شیر خدا، ابوعماره و ابویعلی قریشی هاشمی مکی سپس مدنی، بدری، شهید، عموی رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و برادر شیری او». سیر أعلام النبلاء (۱/۱۷۲).

امام ابن حجر در «التقریب» می‌گوید:

«علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم هاشمی، حیدر، ابوتراب، ابو الحسنین، ‌پسرعموی رسول الله صلی الله علیه وسلم (و) همسر دختر ایشان است، از پیشگامان نخستین بوده و گروهی ترجیح داده‌اند که وی اولین کسی است که مسلمان شده است، او پیشگام عرب‌ها است و یکی از ده نفری است که به بهشت مژده داده شده، در رمضان سال چهل هجری وفات یافت و در آن هنگام وی به اجماع اهل سنت بافضیلت‌ترین شخص زنده از بنی آدم بود، و بنا بر قول راجح شصت و سه سال داشت».

امام ذهبی در سیر أعلام النبلاء (۲/۷۹-۸۰) درباره عباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌گوید:

«او از بلند قامت‌ترین، خوش‌سیما ترین، باهیبت‌ترین مردان بود که صدایی بس رسا داشت و بسیار بردبار و والا مقام بود ...

زبیر بن بکار می‌گوید: عباس برهنگانِ بنی هاشم را می‌پوشاند و گرسنگانشان را غذا می‌داد و بی‌خردانشان را باز می‌داشت، از همسایه دفاع کرده و دارایی‌اش را می‌بخشید و در مشکلات یاری می‌کرد».

ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب (۳/۵۱ حاشیة الإصابة) می‌گوید: «احمد بن حنبل و اسماعیل بن اسحاق قاضی گفته‌اند: در فضایل هیچ یک از صحابه همانند فضایل علی بن ابی طالب ـ روایاتی با سندهای نیک وارد نشده است، احمد بن شعیب بن علی نسائی نیز همین را گفته است».

وی همچنین (۳/۴۷) می‌گوید: «از حسن بن ابی الحسن بصری دربارهٔ علی بن ابی طالب رضی الله عنه پرسیده شد پس وی گفت: «به الله سوگند که علی، تیری بود از سوی الله که به هدف برخورد می‌کرد، و ربانیِ این امت بود، دارای فضیلت و پیشگامی و خویشاوندی با رسول الله صلی الله علیه وسلم بود،‌ از فرمان الله غافل نبوده و در اجرای دین الله از سرزنش کسی نمی‌هراسید و به مال الله دستبرد نمی‌زد، فرمان‌های محکم قرآن را اجرا نموده پس به باغ‌های بهشت دست یافت. علی چنین بود ای نادان!»

همچنین (۳/۵۲) می‌گوید: «أصم از عباس الدوری از یحیی بن معین روایت می‌کند که گفت: بهترین افراد این امت پس از پیامبرمان: ابوبکر و عمر، سپس عثمان، سپس علی می‌باشند، این مذهب ما و سخن پیشوایان ما است».

وی همچنین (۳/۶۵) می‌گوید: «ابو احمد زبیری و دیگران از مالک بن مِغوَل، از أُکَیل از شَعبی روایت می‌کند که گفت: علقمه به من گفت: می‌دانی علی در این امت به چه می‌ماند؟ گفتم: به چه می‌ماند؟ به عیسی پسر مریم می‌ماند؛ گروهی او را چنان دوست داشته که در محبتش هلاک شدند و گروهی چنان از او بیزار شدند که در بیزاری از او به هلاکت رسیدند».

همچنین (۳/۳۳) می‌گوید: «و اجماع دارند بر اینکه وی به سوی دو قبله نماز خوانده و هجرت نموده و در بدر و حدیبیه و دیگر صحنه‌های مهم حضور داشته است وی در این صحنه‌ها امتحانش را پس داد و در جایگاهی گرامی قرار گرفت و در مکان‌های بسیاری پرچم رسول الله صلی الله علیه وسلم را به دست گرفت، در غزوهٔ بدر پرچم در دست او بود ـ در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد ـ و هنگامی که مصعب بن عمیر در غزوهٔ احد کشته شد پرچم در دست وی بود و رسول الله صلی الله علیه وسلم آن را به علی رضی الله عنه داد».

امام شافعی: با چه دلیل و مدرکی گفتی; عمل در ایمان داخل نیست؟ 

مرد بلخی(مُرجِئی): به دلیل این کلام الله تعالی:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ

به راستی کسانی که ایمان آورده اند و اعمال شایسته انجام داده اند

البقرة (بخشی از آیه ۲۷۷) Al-Baqara

(واو)واوِ جدا کننده میان ایمان و عمل می باشد; و ایمان (عبارت است از) قول، و اعمال (فقط به منزله) احکام دین می باشند (که با ترک آنها خلل و مشکلی در ایمان شخص به وجود نمی آید).

امام شافعی: آیا نزد تو ( واو); واو منفصل است؟

شخص مرجئی: بله

امام شافعی: پس با این صورت تو دو معبود را عبادت می کنی: معبودی در مشرق و معبودی در مغرب، زیرا الله تعالی می فرماید:

رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ

(او) پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است.

الرحمن (۱۷) Ar-Rahmaan

شخص مرجئی عصبانی شده و گفت:

سبحان الله!! آیا مرا مشرک و بت پرست قلمداد می کنی؟!

 امام شافعی: خیر ; بلکه تو خودت را اینچنین قلمداد می کنی.

شخص مرجئی: چطور؟

امام شافعی: به گمان تو (واو) واو منفصل است.

در نتیجه شخص مرجئی گفت: من از الله تعالی به سبب آنچه که گفتم طلب آمرزش می کنم، بلکه پروردگاری جز او را عبادت نمی کنم، و از امروز به بعد هرگز نمی گویم واو منفصل است، بلکه می گویم: ایمان قول و عمل است و زیاد و کم می گردد.

پی نوشت:بر اساس عقیده و اجماع علمای اهل سنت و جماعت تعریف ایمان عبارت است از ۱-قول(یعنی اقرار به ایمان) و ۲- عمل (به احکام=عمل به معروف و اجتناب از منکر) و ۳-نیت که البته هر سه این موارد لازم و ملزوم یکدیگرند.


سأل رجل من اهل بلخ الشافعی عن الإیمان ؟ فقال للرجل : فما تقول أنت فیه قال أقول : إن الإیمان قول قال ومن أین قلت ، قال : من قول الله تعالى (إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) {البقرة آیة ۲۷۷}. فصار الواو فصلا بین الإیمان والعمل فالإیمان قول والأعمال شرائعه .
فقال الشافعی : وعندک الواو فصل قال نعم قال فإذا کانت تعبد إلهین إلها فی المشرق ةإلها فی المغرب لأن الله تعالى یقول : (رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ ) {الرحمن آیة ۱۷} فغضب الرجل وقال : سبحان الله أجعلتنی وثنیناً فقال الشافعی بل أنت جعلت نفسک کذلک قال کیف قال بزعمک أن الواو فصل : فقال الرجل فإنی أستغفر الله مما قلت بل لا أعبد غلا رباً واحداً ولا أقول بعد الیوم إن الواو فصل بل أقول إن الإیمان قول وعمل ویزید وینقص .

[ ﺣﻠﻴﺔ ﺍﻷﻭﻟﻴﺎﺀ ﻭﻃﺒﻘﺎﺕ ﺍﻷﺻﻔﻴﺎﺀ؛ ﻷﺑﻲ ﻧﻌﻴﻢ اﻷﺻﺒﻬﺎﻧﻲ ۱۱۰/۹ ]

عبدالله بن مسعود رضی الله عنه:


اگر قبضه‌ای از آتش را به دهان بگیرم برایم بهتر است از آنکه در برابر قضا و قدر الله بگویم: ای کاش چنین و چنان نمی شد. 


[الزهد لأبی داود ١٣۶]

بلال بن سعد رحمه الله فرمود:


سه چیز هست که اگر در کارها باشند، مورد قبول واقع نمیگردند.

شرک، کفر، و رأى.

گفته شد: رأى چیست؟

فرمود: کتاب الله و سنت رسولش صلی الله علیه و سلم را ترک نماید و به رأى و نظر خویش عمل کند.


[حلیة الاولیاء ۵/۲۲۹ ]

عده‌ای وجود خدا را از راه تجربه‌های شخصی پذیرفته‌اند.


به قول اسمیت (smith ریاضیدان آمریکایی): «برای من، شخصاً، هیچ چیزی آشکارتر و یقینی‌تر از وجود یا واقعیت خدا نیست. در واقع، من به این دیدگاه که وجود خدا تنها یقین مطلق است، تمایل دارم چون در واپسین تحلیل، او تنها وجود مطلق یا واقعی است [1]. 

و به قول تیرینگ (w, thiring فیزیکدان نظریه‌پرداز اتریشی): «من اعتقاد ندارم که می‌توانم خدا را با منطق انسانی بفهمم. من فقط می‌توانم از تجربه‌های شخصی ‌م کمک بگیرم و بدانم... که او مرا هدایت می‌کند چنان که به نظر می‌رسد  هر جزئی از مخلوقات را هدایت می‌کند [2].


منابع: 

1. Paul Davies.The Mind of God (London: Simon & Schuster,1992), P.16

2. Henry Margenau & A.Varghse, eds.Cosmos, Bio, .Theos (LaSalle,Illinois: Open Court, 1992) , P.117

نگاهے بہ تاریخ


زکات یکی از ارکان پنجگانه‌ی اسلام معرفی می‌شود. حکم زکات را در ابتدایی ترین دستورات اخلاقی اسلام به راحتی مشاهده می نماییم. مسلمانان نباید به تکاثر اموال (احتکار پول) بپردازند یا برای جامعه‌ای که فقط رقابت پول و سرمایه در آن نقش دارد تلاش نمایند. آن ها باید مواظب مستمندان بوده و از اموال یتیمان در هنگام سرپرستی آن‌ها ، به‌درستی نگه‌داری کرده و در بهبود آن اموال بکوشند.در آن‌ها تغییری به نفع خود ندهند؛ بدان گونه که عادات بسیاری از قریش بود . این مبنای اخلاقی ، حتی در زمانی که اسلام به یک امپراطوری قدرتمند تبدیل شد و بسیاری از مسلمانان ثروت های هنگفت اندوختند، به خوبی حفظ گردید این مساوات طلبی اسلام، بدین معنی بود که طبق قانون الهی نقش سیاسی خلیفه روز به روز کمرنگ تر شده و فقط به عنوان نماد اتّحاد مسلمین در رأس حکومت قرار داشت.اگرچه دربار ثروتمند بود ولی مسلمانان پرهیزگار در هر مقام و موقعیت اجتماعی، فقها و عرفا همگی بر این عقیده بودند که تظاهر به چنین ثروت‌هایی کاری غیر اسلامی است. زمانی که یک حکم‌ران می خواست اعتبار خود را نزد مردم بالا ببرد.اولین کاری که انجام می‌داد توزیع ثروت اضافی خود در بین فقرا و نیازمندان برای ایجاد مساوات در جامعه و دق‍ّت در خرج و مخارج شخصی خود بود، به همین دلیل نورالدّین و صلاح الدّین که زمان جنگ‌های صلیبی بزرگترین سازمان‌دهی های مسلمانان را برای جنگ با مسیحیان پایه ریزی نمودند. در آغاز کار، برای جلب اعتماد پیروان خود، تمامی ثروت خود را تقسیم نموده و مانند افراد عادی زندگانی می کردند. بدین ترتیب آنان ثابت نمودند که در خاور نزدیک بهترین مسلمانان هستند مردم نیز به آن‌ها اعتماد کردند. زیرا زندگی شخصی آنان را با پیامبر(صلی الله علیه وسلم) مقایسه می‌کردند.

محمّد در تمام طول حیات خود به سادگی و با حداقل معیشت به زندگی پرداخت؛ حتی وقتی که به آقا (سید) عربستان تبدیل گردید.او از تجمّل‌گرایی بیزار بود و اغلب در خانه اش چیزی برای خوردن پیدا نمی‌شد. او هیچگاه بیش از یک دست لباس نداشت و هرگاه همراهان او پیشنهاد می‌کردند که برای مجالس رسمی و مهمانی ها لباس دیگری اختیار کند.از این کار سر باز می‌زد، لباس های زمخت و خشنی داشت که اکثریّت مردم عادی به تن می‌کردند وقتی به او هدیه یا غنیمتی می‌رسید آن را بلافاصله بین فقرا تقسیم می‌کرد، شعار او این بود: بهشت از آن مستضعفین است و آن ها قبل از ثروتمندان به آن پا می گذارند. بنابراین جای تعجب نداردکه پیروان اولیه او از میان محروم ترین افراد مکّه بودند.بردگان و زنان هر دو امید به نجات و رهایی از ظلم و ستم را در این دین احساس می کردند. اگر چه محمّد توانست ثروتمندان و قدرتمداران قریش را به خود جذب نماید، ولی در ابتدای امر آن‌ها بسیار بی اعتنا بودند، وقتی مسلمانان در کعبه جمع می‌شدند ثروتمندان چهره در هم کشیده‌ و از معاشرت با کسانی که به دور نوه‌ی عبدالمطلب بزرگ جمع می شدند شرم داشتند وقتی اسلام قوی تر شد ، این گروه ثروتمندان نبودند، که یاران اصلی محمّد را تشکیل می‌دادند بلکه غالباً فقیرترین سطوح قریش بودند که به اسلام گرویده بودند، این انتخابی شخصی نبود محمّد به خوبی دریافته بود که برای خشنودی خداوند باید زیر بنای جامعه‌ی اسلامی را بر اساس عدالت و مساوات پایه ریزی نماید؛ جامعه پاک و درستی که به دستورات خداوند پاسخ مثبت داده و به رواج مساوات و برابری بپردازد.

یک فرد بی دین امروزی، ممکن است سوال کند که برای انجام این کارها چه نیازی به خدا بود؟ به عوض رفتن به دنبال چنان تجربه‌ی سخت و ملال آور وحی در غار حرا، چرا او به سادگی ، یک مبارزه جدّی علیه بی‌عدالتی را شروع نکرد؟

پاسخ ساده است، او به خوبی می‌دانست که مشکل جدّی تر از آن است که با اصلاح اجتماعی و مبارزه‌ی سیاسی بتوان آن را حل کرد و اگر هم در آن راه موفق گردند بسیار سطحی و ظاهری خواهد بود. این تغییر نمی‌توانست اثربخش باشد. مگر آنکه قریش در در عمق احساس درونی خود تغییرات ریشه ایی به وجود آورد.


[ کتاب: زندگی‌ نامه‌ی پیامبر اسلام،نویسنده:کارن آرمسترانگ،صفحهٔ‌ی 76-75،مترجم: کیانوش حشمتی،انتشارات حکمت، ۱۳۸۶]