| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

امام مُطَرِّف بن الشِّخِّیر رَحِمَهُ الله:

«اگر شب را در خواب و استراحت سپری کنم، اما با پشیمانی و توبه از خواب برخیزم، به نزد من بهتر از آن است که شب را با قیام و دعا و استغفار سپری نمایم و کار خود را بزرگ پندارم و دچار خود بزرگ‌بینی شوم».

سیر أعلام النبلاء: ۴/۱۹۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۷ ، ۰۶:۰۴

در این پست،مطالبی از کتاب «زندگی در شرق مسلمان»؛ نوشته «پیر پونافیدن» که آن را به روسی نوشته و همسرش «اما کوشران پونافیدن» نیز آن را به انگلیسی برگردانده‌است تقدیم می گردد.

ترجمه انگلیسی کتاب در سال ۱۹۱۱ یعنی کمی بیش از ۱۰۰ سال پیش چاپ شده و حاوی خاطرات نویسنده از ۳۶ سال کار و زندگی به‌عنوان کنسول پادشاهی روسیه در ایران و عثمانی، و سفرهای او به مناطق مختلف ایران، «عربستان ترکی» (حجاز، بغداد و بصره و بخشی از مناطق کردی عراق عرب) و «هندوستان» می‌شود:

------------------------
پس از بازدید از خرابه‌های تمدن باستانی بابل در جنوب بغداد، دوباره رو به شمال نهادیم، به سوی کوه‌های «حمرین» که حدودا ۵۶۰ کیلومتر در امتداد مرز ایران ادامه می‌‌یابد، یعنی تا محلی که رودخانه «زاب کوچک» به دجله می‌ریزد. روی تپه‌هایی که حدودا ۱۵۰ متر ارتفاع داشتند، کُردها زندگی می‌کردند ، یعنی از همان قومی که من و همسرم با آنها در ایران هم آشنا شده بودیم.
(رشته‌کوه‌های کوچک «حمرین» که یک شاخه غربی کوه‌های زاگرس است، در نقاط شمال شرقی عراق کنونی قرار دارد که از مرز ایران شروع شده، ایالت‌های صلاح الدین و کرکوک را قطع می‌کند و نوعی خط طبیعی و جغرافیایی بین عرب ها در جنوب این کوه‌ها و کرد‌ها در شمال آن به شمار می‌رود.)
در حالیکه به رشته کوه‌های حمرین نزدیک می‌شویم، وارد ولایات ترکی-عثمانی سلیمانیه، کرکوک و «طاوق» می‌گردیم که اهالی آنها کرد هستند.
کـُردها در سرزمین پهناوری به مساحت نزدیک به ۳۹۰۰ کیلومتر مربع زندگی می‌کنند که از کوه آرارات و شهر ارومیه در شمال آغاز شده تا نیمه‌های رود دجله یعنی دره‌هایی که رودخانه‌های زاب کوچک و زاب بزرگ به دجله می‌ریزند، دامن گسترده است.
این منطقه که کرد‌ها در آن مسکون شده‌اند، «کردستان» نام دارد و سرزمینی کوهستانی وصعب‌العبور است. گستره این سرزمین در شمال تا مرز روسیه می‌رسد و در شرق در امتداد مرز ایران و ترکیه رو به جنوب می‌ گذارد. نظر به آبیاری طبیعی و کافی توسط رودخانه‌ها و جویبار‌های کوچک، کردستان دارای دشت‌های سرسبزی برای چراندن گوسفندان است. تقریبا همه کـُردها دامداری می‌کنند.
آنها فصل زمستان را در دهکده‌ها سپری می‌کنند، پیوسته دنبال گله‌های خود از چراگاهی به چراگاه دیگر می‌روند و از این جهت نیمه کوچنده محسوب می‌‌شوند. بخشی از کردستان در ایران و بخشی دیگر در ترکیه است. نظر به اینکه این منطقه کوهستانی در فصل زمستان چندین ماه غیر قابل عبور است، مردم آن عملا صاحب نوعی استقلال شده‌اند و به راحتی از یک سوی مرز به سوی دیگر آن می‌روند.

کتاب: زندگی در شرق مسلمان (۱۹۱۱)/نوشته:پیر پونافیدن‌/ترجمۀ انتخابی و آزاد: عباس جوادی
پی نوشت:تصویر مربوط به روستای سوربان واقع در دره مارمیشو/ارومیه می باشد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۲۱:۱۹

مطرف بن الشخیر رحمه الله:

«هرکس دوست دارد بداند نزد الله از چه منزلتی برخوردار است باید بنگرد که الله چه حقوق و تکالیفی را بر او واجب کرده است».

الزهد: ۲۴۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۷

اگر تو مُلک جهان را به دست آوردی


مباش غره که ناپایدار خواهد بود...


سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۱
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین؟»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟»
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه… نه!»
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»
آنها در حالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم. دلم می خواد برای فردایی بهتر تلاش کنم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۱۸:۱۵

مُطَرِّفُ بنُ الشِّخِّیر رَحِمَهُ الله:

«می‌بینم که انسان میان الله و شیطان قرار گرفته است، اگر در قلب او خیری موجود باشد، به سوی الله گرایش پیدا می‌کند، و اگر چنین نباشد، الله او را به نفس خود واگذار می‌کند و هرکسی را که به نفس خود واگذار کند هلاک می‌شود».

الزهد: ۲۴۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۱۸:۰۸

 نقل است که هرگاه ابومسلم خولانی رحمه الله بر خرابه‌ای عبور می‌کرد، برآن می‌ایستاد و فریاد می‌زد و می‌گفت:

«ای ویرانه! ساکنان تو کجایند؟ رفتند و اعمال‌شان باقی ماند، شهوت‌پرستی برفت و گناه‌ها باقی ماند ای بنی آدم! ترک گناه بسیار از طلب توبه آسانتر است».

الزهد: ۳۹۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۰۴:۴۰

در زمان معاویه رضی الله عنه مردم دچار قحطی شدید شدند، ابومسلم خولانی رحمه الله مردم را برای اقامۀ نماز استسقاء «طلب باران» بیرون برد، چون به مصلی رسید، مردم در آنجا جمع شدند، معاویه به ابومسلم گفت: «می‌بینید که مسلمانان چگونه دچار قحطی گشته‌اند، از الله طلب باران کن»، گفت: «من با این تقصیر و گناهان فراوانی که دارم چگونه دعا کنم!» سپس برخاست و کلاهش را پایین آورد و دو دستش را بلند کرد و گفت: «آفریدگارا! از تو طلب باران داریم و با کوله‌باری از گناه به سویت آمده ایم، مرا ناامید مفرما». هنوز محل نماز را ترک نکرده بودند که باران بارید، سپس گفت: «پروردگارا! معاویه مرا به مردم نشان داد و شناساند، اگر هیچ توشۀ نیکی نزد تو دارم، جانم را بگیر». آن روز پنجشنبه بود، ابومسلم دعایش مستجاب شد و پنجشنبۀ بعد وفات کرد.رحمه الله تعالی

الزهد: ۲۹۲

او از این که شهرت و آوازه‌اش در میان مردم منتشر شود و بگویند: در اثر دعای ابومسلم بود که خداوند باران نازل کرد، ترسید و ترجیح داد مرگ فرا رسد، ولی چنین چیزی در میان مردم پخش نشود، چون ترس آن را داشت که این شایعه او را در دام عجب و خود بزرگ‌بینی گرفتار کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۰۴:۲۸

ابومسلم خولانی رَحِمَهُ الله روش تربیت نفس را به یارانش توصیه می‌کند و می‌گوید:

«نظر شما در بارۀ آنکس چیست که اگر او را مورد تکریم قرار دهم و با نعمت‌های گوناگون از او پذیرایی کنم، فردا در پیشگاه الله مرا بدگویی کند، ولی اگر به او اهانت کرده و وادار به تحمل زحمت و مشقت نمایم، فردا در محضر حق تعالی مرا مدح و ستایش کند؟» گفتند: «آنکس کیست ای ابومسلم!؟» گفت: «به الله سوگند آن نفس من است».

صفة الصفوة:۴/۲۱۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۰۴:۲۲

مالک بن منذر که از پُست ولایت و فرمانداری برخوردار بود، محمد بن واسع را به نزد خود فرا خواند و به وی امر کرد بر منصب قضاوت بنشیند، ولی او نپذیرفت، سپس به وی امر کرد و گفت: یا منصب قضاوت را بپذیر، یا این که شما را سیصد تازیانه خواهم زد. گفت:

«شما می‌توانید با من اینگونه رفتار کنید، ولی بدانید که ترجیح می‌دهم ذلیل دنیا باشم نه ذلیل آخرت».

سیر أعلام النبلاء: ۶/۱۲۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۰۳:۵۸

نقل است که وقتی سپاه ترکان به سمت سپاه مسلمانان حرکت کرد و هنگامی که رزمندگان اسلام برای دفاع و نبرد آماده می‌شدند، قتیبه پیکی را به مسجد فرستاد تا ببیند چه کسی در آنجا مانده است، گفتند: تنها محمد بن واسع در مسجد مانده است که دست‌های خود را به سوی آسمان بلند کرده است، قتیبه گفت:

«این دست‌ها را از سی‌هزار مجاهد اسب سوار بیشتر دوست دارم».

صفة الصفوة: ۳/۲۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۰۳:۴۶

سالم‌ بن عبدالله‌ بن عمرخطاب، مردی پرهیزگار و پارسا بود. و هشام بن عبدالملک به روزگار خلافت خویش به کعبه رفت و سالم را دید و او را گفت: ای سالم! از من چیزی بخواه! و او گفت: از خدا شرم دارم که در خانه او از دیگری بخواهم.
و چون بیرون رفت هشام پی او رفت و گفت: اینک نیاز خویش از من بخواه.
سالم گفت: دنیوی خواهم؟ یا اخروی؟
هشام گفت: دنیوی بخواه.
سالم گفت: از آنکه داشته‌است نخواسته‌ام چگونه از تو خواهم که نداری.

کشکول-شیخ بهایی/دفتر پنجم-قسمت دوم|بخش پنجم-قسمت اول

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۷ ، ۲۳:۱۶


دریافت تصویر
حجم: ۱۶۵ کیلوبایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۷ ، ۲۲:۲۵

ابو بکر الخلال رحمه الله (متوفی ۳۱۱) می‌گوید: 

«وَلَیْسَ یَنْبَغِی لِأَهْلِ الْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ بِاللَّهِ أَنْ یَکُونُوا کُلَّمَا تَکَلَّمَ جَاهِلٌ بِجَهْلِهِ أَنْ یُجِیبُوهُ، وَیُحَاجُّوهُ، وَیُنَاظِرُوهُ، فَیُشْرِکُوهُ فِی مَأْثَمِهِ، وَیَخُوضُوا مَعَهُ فِی بَحْرِ خَطَایَاهُ، وَلَوْ شَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أَنْ یُنَاظِرَ صَبِیغًا، وَیَجْمَعَ لَهُ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى یُنَاظِرُوهُ، وَیُحَاجُّوهُ، وَیَبِینُوا عَلَیْهِ لَفَعَلَ، وَلَکِنَّهُ قَمَعَ جَهْلَهُ، وَأَوْجَعَ ضَرْبَهُ، وَنَفَاهُ فِی جِلْدِهِ، وَتَرَکَهُ یَتَغَصَّصُ بِرِیقِهِ، وَیَنْقَطِعُ قَلْبُهُ حَسْرَةً بَیْنَ ظَهْرَانَیِ النَّاسِ مَطْرُودًا، مَنْفَیًّا، مُشَرَّدًا، لَا یُکَلَّمُ وَلَا یُجَالَسُ، وَلَا یُشْفَى بِالْحُجَّةِ وَالنَّظَرِ، بَلْ تَرَکَهُ یَخْتَنِقُ عَلَى حِرَّتِهِ، وَلَمْ یُبَلِّعْهُ رِیقَهُ، وَمَنَعَ النَّاسَ مِنْ کَلَامِهِ وَمُجَالَسَتِهِ».

ترجمه: «برای اهل علم و معرفتِ به الله، شایسته نیست که هربار یک نادان با جهلش چیزی گفت، به او جواب دهند و حجت برایش بیاورند و با او مناظره نمایند و به این شکل در بزهکاری‌هایش شریک او شوند و به همراه او در دریای خطاهایش شنا کنند. و اگر عمر بن الخطاب رضی الله عنه می‌خواست که با صبیغ [بن عسل التمیمی] مناظره کند و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را برایش جمع کند تا با او مناظره کنند و برایش حجت آوری کنند و توضیح بدهند، پس می‌توانست که چنین کاری کند، ولی چنین نکرد، بلکه از همان ابتدا جهلش را محکم سرکوب و ریشه کن کرد و در پوستش خفه کرد و از سر تحقیر چنان رهایش کرد که با آب دهانش در گلو خفه شود و قلبش از حسرت اینکه در بین مردم به او بی‌توجهی شده و از بین مردم طرد و رانده شده است، پاره پاره شود، که نه با او صحبت می‌کنند و نه با او می‌نشینند و با هیچ حجت و نظری به او نزدیک نمی‌شوند، بلکه او را چنان ترک کرد که بر تشنگی‌اش غرق شود و نتواند آب دهانش را ببلعد و مردم را از صحبت‌کردن و مجالست با او منع کرد».

السنة از الخلال، ج ۱ ص ۲۲۳.

صبیغ مردی بود که به دنبال تاویل قرآن و آیات متشابهات می‌رفت و علاوه بر اینکه شک و شبهات دربارۀ تاویل قرآن بوجود آورده بود، بلکه برداشت‌های ناصواب از آنها ارائه می‌داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۷ ، ۱۴:۰۸


دریافت تصویر
حجم: ۱۰۹ کیلوبایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۷ ، ۱۳:۱۳

تابِعی بزرگوار، امام و پیشوای شهر مدینه، ابوحازم سَلَمَةُ بنُ دینار احادیثی را از ابن عمر رَضِیَ اللهُ عَنهُما روایت کرده، و اخلاق و زهد و شجاعتِ اظهار حق را از اصحابش آموخته است. و با علمای درباری با شدت برخورد می‌کرد. با این وجود درباریانِ سلطان خواهان نزدیک شدن به وی بودند، اما او به خاطر پاسداری از عزت دین، از آنان دوری می‌جست. اتخاذ چنین روشی از سوی ابن دینار برای برخی از علما خیلی گران تمام می‌شد، به همین جهت وی خود را در میان علما و مسلمانان شهر مدینه غریب و تنها احساس می‌کرد و می‌گفت: «زحمت و مشقت دین و دنیا افزونتر گشته است» گفتند: چطور؟» گفت: «برای دین،یار و یاوری نمی‌بینم، و (لیکن) برای دنیا به سوی هرچیزی قدم برداری، درخواهی یافت که فاجری در این راه از تو سبقت گرفته است»( ۱ ).

روش برخورد او با سلاطین و علما در آنچه که در پی خواهد آمد به خوبی نمایان می‌شود: یکی از امرا او را به نزد خود خواند، وقتی رفت، دید که امام زهری و امام افریقی و تنی چند از علمای دیگر در مجلس سلطان حضور دارند، گفت: «بهترین امَرا آنانند که علما را دوست داشته و با آنها دیدار می‌کنند. و بدترین علما کسانی اند که حب اُمَرا را داشته باشند»(۲)

یکی از یاران ابن دینار به نام عبدالرحمن بن زید بن اسلم به نزد او آمد و از ضعف ایمان خود که از آن رنج می‌برد، شکایت کرد، تا شاید در محضر او که به علم و دیانت او باور زیاد داشت و مورد اعتمادش بود دوای شافی بیابد و گفت: «خصلتی در من هست که مرا دلتنگ کرده است»، گفت: «برادرزاده‌ام! بگو چیست؟» گفت: «دنیا را دوست دارم»، گفت: «من نفس خود را به خاطر آن سرزنش نمی‌کنم، زیرا الله دنیا را نزد ما محبوب کرده است، بگذار بر غیر آن نفس خود را ملامت کنیم و نگذاریم حب دنیا ما را به سوی به دست‌آوردن چیزی تشویق کند که الله را خوش نیاید، یا این که ما را از چیزی منع کند که مورد رضای اوست، اگر چنین کردیم دوست‌داشتن دنیا به ما زیان نمی‌رساند»(۳)

قناعت این تابعی بزرگوار:هرچند اشتغال به امور مباح دنیایی حرام نیست، لکن سرگرم‌شدنِ زیاد به آن، فرصت‌های زیادی را از دست ما خارج می‌کند که در روز قیامت باعث حسرت می‌شود. این امری است که مورد نظر ابوحازم بوده و بر همین نکته تأکید می‌کند و می‌گوید: «اندکی از دنیا، انسان را از بسیاری از امور آخرت غافل می‌کند»(۴)

توجه به اموری که مایه اصلاح هستند:امام ابوسلمه می‌گوید: به امری توجه داشته باش که مایۀ اصلاح تو شود و به آن عمل کن، هرچند همین امر برای کسانی دیگر مایۀ فساد باشد. ببین چه چیزی تو را به فساد می‌کشاند، آن را ترک کن، هرچند همین چیز برای دیگران وسیلۀ صلاح باشد»(۵)

احساس برخورداری از نعمت:در این زمینه سخن زیبایی دارد که:«سهم من از آنچه الله به من نداده یا از من گرفته است، بسیار بزرگتر از نعمتی می‌باشد که در دنیا به من داده است، زیرا می‌بینم آنچه را که از من گرفته به کسانی داده که مایۀ هلاکت ایشان شده است»(۶)

یاد مرگ:روزی ابوحازم از کنار قصابی عبور می‌کند، قصاب می‌گوید: «ای ابوحازم! از این گوشت خوب مقداری بردار» او در جواب می‌گوید: «درهمی با خود نیاورده‌ام» قصاب ادامه می‌دهد: «اشکال ندارد مدتی به تو مهلت می‌دهم»، باز در جواب می‌گوید: «من به نفس خود مهلت نمی‌دهم»(۷)

آخرین لحظات زندگی ایشان در دنیا:مطرِف، آخرین لحظات عمر امام سلمه بن دینار را چنین بازگو می‌کند: «در بستر مرگ بر ابوحازم داخل شدیم، گفتیم: چه احساسی نسبت به خودت داری؟ گفت: به رحمت و برکت خداوند متعال امیدوارم و به ذات اقدسش حسن ظن دارم. به خدا سوگند! کسی که هر صبح و شامی در فکر آبادساختن سرای آخرت بوده و قبل از رخت بستن به سوی آن، خود را مهیا کرده است، با آن کس که هر بامداد و غروبی به فکر آبادکردن دنیا بوده همسان نیست و چنین کسی به هنگام بازگشت به سوی منزل آخرت هیچ بهره و نصیبی ندارد»(۸)

۱-سیر أعلام النبلاء: ۶/۱۰۱

۲-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۷

۳-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۹

۴-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۸

۵-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۸

۶-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۸

۷-صفة الصفوة: ۲/۱۶۵

۸-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۹.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۹:۰۹
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن‌ها بزرگ شد. در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار ، کمی در هوا پرواز می‌کرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد.
روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: «این کیست؟»
مرغی پاسخ داد: «این یک عقاب است، سلطان پرندگان! او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.»
عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد زیرا فکر می کرد یک مرغ است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۴:۰۷


دریافت
حجم: ۷۴.۶ کیلوبایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۰۰:۲۸

نقل است که ربیع بن خُثَیم رحمه الله در پایان حیاتش فلج شده بود. برای حضور در نماز جماعت او را حمل می‌کردند، به او گفتند: «تو شرعاً رخصت داری که به نماز جماعت نروی، پاسخ داد:

«می‌دانم ولی ندای رستگار «حَىّ عَلَى الْفَلاَحِ» را می‌شنوم پس چطور نروم؟!».

الزهد: ۳۳۹


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۷ ، ۲۲:۵۷

ربیع بن خُثَیم رَحِمَهُ الله در حالی که اشک بر گونه هایش جاری بوده گفته است:

«به محضر مردانی رسیده ایم که ما در برابر آنان دزدانی بیش نیستیم».

الزهد: ۳۳۷

پی نوشت:

صحابی(و به صورت جمع:صحابه و اصحاب):به مسلمانی گفته می شود که در حالیکه ایمان داشته است با پیامبر صلی الله علیه وسلم ملاقات کرده و با ایمان هم از دنیا رفته باشد.

تابِعی(جمع:تابعین):به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر صلی الله علیه وسلم را ندیده است اما با تعدادی از صحابه و یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم ملاقات داشته است و البته با ایمان نیز از دنیا رفته باشد.

ربیع بن خُثَیم نیز جزو تابعین و از شاگردان صحابی جلیل القدر عبدالله بن مسعود رضی الله عنه بوده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۷ ، ۲۲:۳۸