| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان


چه کسی از ما ـ جماعت مسلمانان ـ صُهیب Sohayb-Soheyb رومی رَضِيَ اللهُ عَنهُ را نمی‌شناسد؟ و قسمتی از داستان و شمه‌ای از زندگانی او را نمی‌داند؟!

ولی اکثر ما نمی‌دانیم که صهیب رومی، رومی نبود؛ بلکه از اصل و نژاد عربی خالص، پدرش نمیری و مادری تمیمی بود.

این‌که صهیب رَضِيَ اللهُ عَنهُ  به روم منتسب است. داستانی است که هنوز تاریخ آن را در حافظه دارد و قصه را بازگو می‌کند.

در حدود دو دهه قبل از هجرت، سَنان بن مالک از طرف کسری پادشاه فارس حکومت «ابله» را در دست داشت.

یکی از عزیزترین فرزندانش، پسری بود که کمتر از پنج سال داشت به نام صهیب. صهیب دارای چهره‌ای گلگون و موی قرمز بود، او طفلی پر نشاط و خروش بود، دارای دو چشم آبی بود که زیرکی و نجابت از آن مشاهده می‌شد.

مادر صهیب با پسر خردسال و جمعی از خدمه و اطرافیان، برای استراحت به دهکدۀ «ثنی» در خاک عراق رفت. بعد از مدتی گروهی از افراد مسلح ارتش روم، به دهکده حمله بردند: نگهبانان و محافظان را کشتند و اموال را به غارت بردند و زن و اطفال را به اسارت گرفتند.

از جملۀ اسیر شدگان یکی هم صهیب بود.

در سرزمین روم صهیب در بازار برده فروشان فروخته شد. و مانند هزاران بردۀ دیگر که کاخ‌های خاک روم از آن‌ها پر بود، صهیب دست به دست می‌گشت، و از خدمت مالکی، به خدمت دیگری در می‌آمد.

صهیب مجال و فرصت یافت در اعماق جامعۀ روم نفوذ کند و از کنه و ماهیت آن سردر آورد، و از داخل به آن آشنا شود، با چشم خود می‌دید، در کاخ‌ها چه رذایل و زشتکاری‌هایی لانه کرده و جریان دارد، و با دو گوش خود می‌شنید چه جنایت‌ها و شتمی رخ می‌دهد. بدین سبب از آن جامعه بیزار بود و به دیدۀ حقارت به آن می‌نگریست. و با خود می‌گفت:

مگر طوفان، چنین مجتمعی را از آلایش پاکیزه کند.

...

هرگز از اشتیاق و آرزویش به آزادی از بردگی و پیوستن به قوم وقبیله خود کاسته نشد. سخن یکی از کاهنان نصاری که به یکی از صاحبان صهیب گفته بود، اشتیاق و علاقۀ او را به سرزمین اعراب بیشتر کرده بود.

کاهن گفته بود:

نزدیک است زمانی که پیامبری از مکه در جزیره‌العرب، ظهور کند که رسالت عیسی بن مریم را تصدیق می‌کند و مردم را از تاریکی به روشنایی هدایت می‌کند.

پس از آن فرصتی فراهم شد، صهیب از صاحبان خود فرار کند، و به طرف مکه ـ ام‌القری، و کعبۀ آمال عرب، و محل بعثت پیامبر منتظر ـ رو نهاد.

و همین که در مکه ماندگار و مستقر گشت، به خاطر لکنت زبان و قرمزی مویش، مردم اسم صهیب رومی را بر او نهادند.

صهیب با یکی از بزرگان مکه به نام عبدالله بن جدعان، شریک و هم پیمان شد و کار داد و ستد و تجارت را با او شروع کرد. این کسب و کار، خیر و برکت فراوان و مال و ثروت زیادی را برایش به ارمغان آورد.

اما کار و امور تجارت، گفتۀ کاهن نصرانی را، از خاطر صهیب نبرد، و هر وقت سخنان کاهن، به ذهنش خطور می‌کرد، مشتاقانه از خود می‌پرسید:

کی چنان امری اتفاق می‌افتد؟!

ولی طولی نکشید به جواب سؤال خود نایل آمد:

روزی صهیب تازه از سفری به مکه برگشته بود، به او گفتند: محمد بن عبدالله صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم مبعوث شده و مردم را دعوت می‌کند که به خدای یگانه ایمان بیاورند، و آن‌ها را تشویق می‌کند که عدالت و نیکوکاری را پیشه کنند، و آن‌ها را از کارهای زشت و ناپسند نهی می‌کند، و برحذر می‌دارد.

صهیب پرسید:

محمد همان شخص نیست که به امین معروف است؟

گفتند: آری همان است.

پرسید: منزلش کجاست؟

گفتند:

در دارالارقم، منزل عبدالله بن ارقم در نزدیکی صفا است. اما مواظب باش احدی از قریش تو را نبیند، چون اگر تو را ببیند، بلایی به سرت می‌آورند که نپرس، چون تو یک نفر غریبی و قوم و قبیله‌ای نداری که از تو حمایت کنند و عشیرتی نداری تو را یاری دهند.

صهیب با کمال احتیاط به دارالارقم رفت و مواظب بود کسی او را نبیند وقتی به آنجا رسید، عماربن یاسر رَضِيَ اللهُ عَنهُما را هم دم در دید، صهیب عمار را قبلاً دیده بود و او را می‌شناخت، لحظه‌ای متردد ماند، سپس به او نزدیک شد، و پرسید: عمار چه می‌خواهی؟

عمارسپرسید:

تو چه می‌خواهی؟

صهیب گفت: می‌خواهم پیش این مرد بروم و ببینم چه می‌گوید؟

عمار هم گفت: من هم همین را می‌خواهم.

صهیب گفت: پس بیا توکل به خدا باهم داخل شویم.

صهیب بن سنان رومی و عماربن یاسر، نزد پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم رفتند، و به سخنانش گوش دادند. نور ایمان سینۀ هر دو را روشن کرد، و هر یک برای بیعت و پذیرش اسلام می‌خواست پیشی گیرد. و گواهی دادند جز الله معبودی بر حق نیست و محمد بنده و فرستادۀ خداست. تمام آن روز را در خدمت پیامبر بودند، واز سرچشمۀ زلال هدایتش بهره گرفتند و از نعمت مصاحبتش برخوردار شدند.

با فرا رسیدن شب و کم شدن آمد و شد، در تاریکی شب از خدمت پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم مرخص شدند. در این هنگام هریک از آن دو نوری در سینه داشت، که برای روشن کردن تمام جهان کافی بود.

صهیب به سهم خود با بلال، عمار، سمیه، خَبّاب و ده‌ها نفر دیگر از مسلمانان، اذیت و آزار قریش را تحمل کردند. و به حدی شکنجه و عذاب آن‌ها را تحمل کرد که اگر بر کوه نازل می‌شد، آن را از بیخ می‌کند. تمام این سختی و زحمتها را صبورانه و با قلبی مطمئن بر خود هموار می‌کرد، زیرا می‌دانست راه بهشت به خار مشکلات مفروش است.

موقعی که پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم به یارانش اجازه داد: به مدینه مهاجرت کنند، صهیب تصمیم گرفت با پیامبر و حضرت ابوبکر صدیق رَضِيَ اللهُ عَنهُ هجرت کند، اما قریش که از قصدش آگاه شده بودند، مانع شدند و جلوش را گرفتند، و نگذاشتند به هدفش برسد: مراقب و نگهبان بر او گماشتند که از چنگشان در نرود، و مال و ثروت و طلا و نقره به دست آمده از تجارت را با خود نبرد.

بعد از مهاجرت پیامبر و رفیقش، صهیب همیشه در پی فرصت بود که بتواند هجرت کند و به آن‌ها ملحق شود، اما موفق نمی‌شد، چون چشم تیز بین مراقبان، از دور و نزدیک، باز و بیدار بود و همیشه او را می‌پاییدند، و چاره‌ای جز توسل به حیله نداشت.

در شبی که هوا سخت سرد بود، صهیب بیش از معمول به قضای حاجت رفت، وانمود کرد که اسهال است، به محض این‌که به اتاق بر می‌گشت باز به قضای حاجت می‌رفت.

مراقبان در بین خود گفتند:

بی‌خیال باشید، لات و عُزّی، او را به درد شکم مبتلا کرده و به خود مشغول است، از این رو رفتند بخوابند، و خود را به خواب تسلیم کردند.

صهیب از بین آن‌ها بیرون خزید و به طرف مدینه به راه افتاد. بعد از چند لحظه، مراقبان متوجه شدند که صهیب رفته است. آشفته، از خواب پریدند، و بر پشت اسب‌های تیز پا نشستند، و به تاخت در آمدند، تا به صهیب رسیدند. صهیب همین که دید آن‌ها نزدیک شده‌اند به روی تپه‌ای بلند رفت و تیرها را از تیردان بیرون کشید و کمانش را آماده کرد و گفت: ای‌جماعت قریش! می‌دانید که من از هرکس در تیراندازی ماهرترم و تیرم هرگز خطا نمی‌کند.



قسم به خدا دستتان به من نمی‌رسد، مگر اینکه به هر تیر که در اختیار دارم یک نفر را کشته باشم، و پس از آن با شمشیری که در دست دارم می‌جنگم، یکی از آن‌ها بانگ برآورد که:

به خدا اجازه نمی‌دهیم، خودت با ثروتت از دست ما در بروی، تو وقتی نزد ما آمدی گدایی بیش نبودی و پیش ما ثروتمند شده و مال اندوخته‌ای.

صهیب گفت: آیا اگر ثروتم را به شما دهم، آزادم بروم؟

گفتند: البته.

صهیب محل اختفای ثروتش را در منزلش در مکه به آن‌ها نشان داد، آن‌ها رفتند ثروتش را برداشتند، و راه او را باز کردند.

صهیب به منظور حفظ آیین و دین خود به طرف مدینه شتافت، برای ثروتی که با خون جگر و زحمت اندوخته بود، و عمر و جوانی خود را در پایش باخته بود، افسوس نخورد.

و هرگاه خستگی او را از پا در می‌آورد، و آسایش را برایش لذت بخش می‌نمود، شوق دیدار پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم در قلبش استقرار یافته، و به او نیرو و تجدید قوا می‌بخشید، و به سفرش ادامه می‌داد و راه رفتن را از سر می‌گرفت.

وقتی به قبا رسید پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم او را دید. و به طرفش آمد و به گرمی به او خوشامد گفت، و اعلام کرد:

ابویحیی معاملۀ پر منفعتی کردی و سه بار آن را تکرار کرد.

شادی و سرور، چهرۀ صهیب را فرا گرفت و گفت: یا رسول‌الله به خدا قسم هیچ‌کس قبل از من این خبر را به شما نداده است.

و معلوم است جز حضرت جبرئیل هیچ‌کس به تو نگفته است.

واقعاً معاملۀ پرمنفعتی بود و وحی آسمانی هم آن را تأیید و تصدیق کرد، و حضرت جبرئیل بر آن گواهی داد. خداوند متعال آیۀ زیر را نازل فرمود:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٢٠٧﴾

[البقرة: ۲۰۷].

«و از مردم کسی هست که جانش را در طلب خشنودی الله می‌فروشد؛ و الله نسبت به بندگان مهربان است».

بنابراین باید گفت:

خوشا به حال صهیب بن سنان رومی رَضِيَ اللهُ عَنهُ و فرجام نیکویش .


برای اطلاعات بیشتر به منابع زیر مراجعه کنید: ۱ـ الإصابة ۴۱۰۴ ۲ـ طبقات ابن سعد ۳/۲۲۶ ۳ـ أسد الغابة ۳/۳۰ ۴ـ الاستیعاب (حاشیۀ الإصابة) ۲/۱۷۴. ۵ـ صفة الصفوة ۱/۱۶۹ ۶ـ البدایة والنهایة ۷/۳۱۸-۳۱۹. ۷ـ حیاة الصحابة جزء ۴. ۸ـ الأعلام.


برگرفته شده از:کتاب یاران پیامبر،دکتر عبدالرحمن رأفت پاشا،ترجمه محمد‌طاهر‌حسینی،نشر احسان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۵۶


«گر درختی از خزان بی برگ شد

یا کرخت از سُورَت سرمای سخت


هست امیدی که ابر فرودین

برگ ها رویاندش از فر بخت


بر درخت زنده بی برگی چه غم

وای بر احوال برگ بی درخت..»


شفیعی کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۵۱


معتقدم درک و فهم انسان به مرور زمان در ارتباط با سخن ها یا متون و کتاب ها تغییر می کند و اغلب این درک و فهم اصطلاحا پخته تر می شود.
بنابراین به نظرم باید برخی سخن ها و متون مفید را بصورت دوره ای مرور کرد.
سال ها پیش وقتی استاد،حدیث ذیل را تدریس می کرد آنچه که از متن یا توضیح حدیث متوجه‌می شدم محدود به دانش ترجمه لغات از عربی به فارسی بود اما این روزها که روزهای پایانی ۳۰ سالگی ام را سپری می کنم درک دیگری نسبت به این روایت دارم.نه تنها کهنه نشده و گرد و غبار نگرفته بلکه تازگی دوچندان پیدا کرده و برایم سرشار از درس است.
دوست دارم این درس زیبا و خردمندانه را با شما نیز به اشتراک بگذارم.

پیامبر صلی الله علیه وسلم دست بر روی شانه یار و صحابی گرانقدرشان عبدالله فرزند عمر بن خطاب رَضِيَ اللهُ عَنهُما گذاشتند و در قالب پند به ایشان فرمودند:

كُنْ في الدُّنيا كأنَّك غريبٌ أو كعابرِ سبيلٍ

یعنی ای عبدالله؛در دنیا همچون فردی غریب یا یک رهگذر و مسافر باش.

عبدالله رَضِيَ اللهُ عَنهُ هم با الگو قرار دادن این فرمایش پیامبر صلی الله علیه وسلم به دیگران می گفت:

إذا أصبحتَ فلا تنتظِرِ المساءَ ، وإذا أمسيْتَ فلا تنتظِرِ الصَّباحَ ، وخُذْ من صِحَّتِك لمرضِك ، وفي حياتِك لموتِك

یعنی:وقتی بامداد بر تو آمد،منتظر شب نباش
و وقتی شب شد،منتظر صبح نباش
در موقع تندرستی و سلامتی،برای روزهای بیماری ات توشه برگیر
و در زندگی،برای مرگ و مردنت هم توشه فراهم کن.

منبع : صحیح بُخاري ۶۴۱۶


پ ن:این روایت به معنای به اصطلاح بریدن از زندگی یا القای افسردگی و نا امیدی نیست
بلکه می توان برداشت های مثبت بسیاری از آن داشت.
وقتی ارزش وقت و فرصت را بدانی آن را غنیمت می شماری
صبح هنگام آغاز کار و زندگی یا شب هنگام استراحت و خواب به بهانه داشتن عمر و فرصتی طولانی برای جبران،بدی یا گناه نمی کنی و تمام سعی و تلاش ات را بر فراهم کردن توشه ای نیک و خوب می گذاری و نعمت سلامتی و داشتن وقت را غنیمت می شماری.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۳۲
وقتی می خواهند به جریان فتح ایران و در ادامه به اسلام و مسلمانان بتازند طوری قضیه را وارونه جلوه می دهند که مخاطب تصور می کند ایران پیش از اسلام چه بهشت برینی بوده و مردم در چه آسایش رویایی و آن چنانی ای به سر می بردند و بنابر ادعا اعراب (مسلمانان) ایرانیان را به بردگی و فلاکت سوق دادند.
خلاصهٔ نتیجه هدف و خواست و مقصود تمام سعی و تلاش ها و قصه پردازی های این افراد.


حسن پیرنیا ملقب به مشیر الدوله،سیاست مدار،حقوقدان و تاریخ نگار ایرانی و نخست وزیر ایران در اواخر عهد قاجار بود.


او در کتاب "ایران باستان-تاریخ ایران قدیم از آغاز تا انقراض ساسانیان" که تاکنون نیز بارها به چاپ رسیده است بصورت خلاصه به نحوه تشکیل نهضت مسلمین به طرف ایران و فتح دو دولت نامی آن زمان/دو آقای دنیای قدیم یعنی ایران و روم و دلایل اصلی فروپاشی حکومت ساسانی می پردازد و می نویسد :

«...ولی نهضت واقعی و بزرگ اعراب به خارج شبه جزیره عربستان بعد از طلوع اسلام یعنی از ربع دوم قرن هفتم میلادی شروع شد و مسلمین در این نهضت بزرگ خود با دو دولت نامی آن زمان مواجه شدند - دو دولتی که به قول پروفسور زارّه دو آقای دنیای قدیم بودند.
یکی امپراطوری روم و دیگری شاهنشاهی ایران در این ممالک زمینه ای برای فتوحات مسلمین تهیه شده بود زیرا هر دو دولت در حال انحطاط بودند و به واسطهٔ جنگ های متواتر متمادی با یکدیگر رمقی نداشتند.از طرف دیگر اعراب مردمانی بودند تازه نفس و معتاد به سختی ها و مشقت های زندگانی کویر عربستان و صحراگردی و با صرف نظر از این خصوصیات به تازه گی دارای مذهبی شده بودند که اصول تساوی و وحدت عقیده را ما بین آنها ایجاد و از خود گذشتگی و فداکاری را با علی درجه تشویق می نمود.چه اجر کشتن و کشته شدن را بهشت برین قرار می داد و غنائم و ذخائر بی شماری را در صورت فتح از خزانه این دولت های قدیم به تصرف فاتحین در می آمد.

این بود که نهضت عربی کاری کرد که سابقه نداشت.
شاهنشاهی ساسانیان واژگون و امپراطوری روم تقریبا تمام مستملکات خود را در آسیا و آفریقا فاقد گردید (اگر مسلمین دارای بحریهٔ قوی بودن. دولت روم هم منقرض می گردید) و مسلمین دولتی تشکیل دادند که از پشت دیوار چین تا جبل طارق وسعت آن بود.

در این جا به خودی خود مسئله طرح می شود ایران آن زمان در چه حالی بود؟در دو کلمه می توان آن را توصیف کرد.ایران این زمان درست فاقد تمام چیزهائی بود که مزایای مسلمین محسوب می شد زیرا آن چه در ایران آن زمان دیده می شود این است:

۱) هرج و مرج عقاید و افکار به واسطه تشتتات مذهبی (مذهب زرتشت با فرق مختلفه آن مثل زروانیان و گیومرثیان و غیره - مذهب مانی - مذهب مزدک - مذهب عیسوی - مذهب بودائی - چنان که از فصل دوم این باب معلوم خواهد شد).

۲) هرج و مرج سیاسی و نفوذ فوق العاده نجبا و روحانیین و فقدان شاه عاقل و قوی الاراده که زمام امور را به دست گرفته اصلاحاتی بنماید.بهترین دلیل این وضع تغییر دوازده شاه است در مدت چهار سال.

۳) فرسودگی و خرابی قشون از جنگ های بیهودهٔ خسرو پرویز.

۴) فقر و پریشانی مردم از دادن مالیات ها و عوارض سنگین و سرباز و و سوار که خسرو پرویز بر مردم تحمیل کرد.

۵) بالنتیجه کثرت ظلم و جور - انحطاط زراعت و تجارت و صنایع».

منبع:ایران باستان تاریخ ایران قدیم،مشیر الدوله پیرنیا،انتشارات دبیر۱۳۸۷،ص ۲۲۸-۲۲۷


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۳۷

عُروَةُ بنُ الزُّبَیر رَحِمَهُ الله :


بهترین و مطلوب ترین نعمتی که در دنیا به بندگان اعطا شده،عقل

و ارزشمندترین نعمت در آخرت،رضایت و خشنودی الله عَزَّ وَ جَلّ است.


«أَفْضَلُ مَا أُعْطِيَ الْعِبَادُ فِي الدُّنْيَا الْعَقْلُ وَأَفْضَلُ مَا أُعْطُوا فِي الْآخِرَةِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»


منبع:كتاب العقل و فضله،لابن أبي الدنيا-٣٣

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۵۱

اگر ضعف اخلاقی در یک جامعه را مشکلی بزرگ و ناهنجاری بدانیم مطمئنا عدم وجود حرمت و امنیت اخلاقی در نظام خانوادگی یک جامعه،بحران و خطر محض است که در حقیقت به مرگ آینده و تمدن و پیشرفت آن اجتماع خواهد انجامید.

صرف نظر از دیدگاه شرعی،تصور کنید خانواده ای را که پدر یا پسر خانواده به دید جنسی به دختران یا خواهرانش نگاه می کند؟آیا می توان به آینده چنین خانواده ای خوش بین و امیدوار بود؟

حالا اگر مجوز همین مساله را یک سلسله حکومت یا آیین صادر کند وضعیت اخلاقی اجتماعی آن جامعه به چه صورت خواهد بود؟


بر اساس منابع مختلف خوَیدودَه یا ازدواج با محارم،از جمله مواردی بود که در ایران باستان/ایران پیش از اسلام،رواج داشت.موضوعی که به گفته پروفسور کریستن سن،ایران شناس شهیر دانمارکی،پارسیان (زردشتیان) امروزی از آن احساس شرم و شناعت می کنند و به همین دلیل سعی در انکار چنین مساله ای دارند.اما انکاری بی اساس و سبک سرانه!


کمبوجیه،دومین شاه دودمان هخامنشی و فرزند ارشد کوروش بود و از مشهورترین رفتارهای زشت این شاه دیوانه،آغاز و ترویج ازدواج با محارم است.


خانم پروفسور،مری بویس ( Mary Boyce )،استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته در رشته مطالعات زرتشتی به بیان این قضیه می پردازد و می نویسد:



«کمبوجیه گستردن شاهنشاهی پدر را پی گرفت...یونانیان (منبع اصلی ما برای تاریخ هخامنشی) نیکی های چندانی از وی یاد نکرده اند و تا آنجا که به کیش زردشتی مربوط است،مهم ترین ادعا دربارهٔ وی این که،نخستین کسی بود که عمل خْوَئِتْوَدَثَه،یعنی زناشویی با نزدیکان،را انجام داده است.

بر اساس متون پهلوی،این نوع زناشویی،شایان ستایش بسیار است و چه بهتر که میان اعضای خانواده،یعنی میان پدر و دختر،برادر و خواهر،و حتی مادر با پسر،انجام شود.

...بنابراین نخستین زناشویی این چنینی،که محقق شده،زناشویی پسر وی،یعنی کمبوجیه،با دو تن از خواهرانش است.

به گفته هرودوت (Herodotus III.31) وی دلباختهٔ یکی از خواهرانش شده بود و می خواست با او زناشویی کند،ولی چون نقشه اش بر خلاف عرف روزگار بود،پس قاضیان را فرا خواند و از آنان پرسید که آیا قانونی هست که اجازه دهد مردی با خواهر خود -که راضی باشد- زناشویی کند.آنان پاسخی به وی دادند که هم جانشان را ایمن می داشت و هم مطابق عدالت بود.

آنان گفتند که قانونی نیافته اند که زناشویی خواهر و برادر را جایز شمارد،ولی قانون دیگری یافته اند که اجازه می دهد شاه پارس ها،می تواند،هرچه دلش خواست،انجام دهد».

به همین سبب،کمبوجیه،نخست با این خواهر و سپس با خواهر دیگرش (آتسا) زناشویی کرد.

اگر جزئیات گزارش هرودوت قابل اعتماد باشد،نشان می دهد که تا پیش از روزگار کمبوجیه،خوئتودثه برای ایرانیان غربی ناشناخته بود.

با این همه شگفت خواهد بود که عملی برخواسته از بلهوسی یک پادشاه،وظیفه ای دینی و لازمه ایمان انگاشته شود.

وانگهی خانتوس لیدیایی که هم روزگار هرودوت بوده است نیز چنین اشاره می کند:

«مغان با مادران خویش همبستر می شوند.آنان ممکن است چنین رابطه ای هم با دختران و خواهران خود داشته باشند.»

وجود عمل زناشویی همخونی،آن هم به صورت گسترده،در میان جوامع باستانی اثبات شده است».


منبع:مری بویس،زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،ترجمه:عسکر بهرامی،تهران،ققنوس،۱۳۸۱،ص ۸۱-۸۰




پی نوشت ها:


.پندار نیک؟کردار نیک؟!

.الله،خداوند یکتا را شکر،به خاطر نعمت اسلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۵۵


سید روح الله موسوی خمینی،رهبری و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران،شناخته شده به امام خمینی،در مورد ارتش صدر اسلام (اهل بیت و صحابه) و پیروزی شگفت انگیز این ارتش در مقابل دو ابر قدرت آن زمان،یعنی ایران (ساسانی) و روم،می گوید:



«ارتش اسلام در صدر اسلام، با آنكه ارتشى ضعيف بود به حسب ساز و برگ، شايد هر چند نفر يك شمشير داشتند، هر چند نفر يك اسب داشتند لكن چون قوّت ايمان داشتند، در ظرف كمتر از نيم قرن بر تمام قدرتهايى كه در آن وقت بود غلبه كردند؛ تمام قدرتها را خاضع كردند.»


منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۳۱


. ملت صدر اسلام،خالص ایمان بود و ایمان بود که غلبه می کرد:


«من از خداى تبارك و تعالى میخواهم كه ماها را بيدار كند و ما را به صورت صدر اول اسلام درآورد و ملتهاى ما را مثل ملت صدر اول اسلام كند كه خالصْ ايمان بود و خالصْ قدرت ايمانى بود و قدرت اسلامى بود؛ كه غلبه كردند يك جمعيت چند هزار نفرى بر يك امپراتورى كه بيشتر از تمام جمعيت اين مسلمينى كه می خواستند جنگ بروند [بود]. دو مقابلِ اين جمعيت پيشقدمهايشان بودند، و در عقبْ ... زايدِ بر اين داشتند! اين پيشقدمهايشان دو مقابلِ تمام جمعيت اسلام بود و مع ذلك اينها بر آنها غلبه كردند! و اين نبود جز اينكه ايمان بود كه غلبه پيدا می كرد.»


منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۰۴


. صدر اسلام را مطالعه کنید...

. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود:


«صدر اسلام را مطالعه كنيد ببينيد چه جور بوده وضع آنهايى كه ممالك را فتح كردند، آنهايى‏ كه دنيا را گرفتند، آنهايى كه قدرتشان را بر عالَم نشان دادند، زندگیشان چه جور بود؟ وقتى حرير فرش كرده بودند در يكى از دار السلطنه‏ ها؛ اين جوان هاى اسلام آمدند آنجا گفتند: «اگرچه حرام نفرموده است فرش حرير را لكن چون لباس حرير را- اينطور نقل می کنند- حرام فرموده، ما روى فرش حرير هم نمی نشینیم». با سر شمشير در حضور سلطان كنار گذاشتند اينها را و روى زمين نشستند. اينها آدم بودند، اينها قوى بودند. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود.»


منبع:صحیفه امام،ج ۶، ص ۳۳۰-۳۲۹


. در جایی دیگر می گوید:


« در صدر اسلام، اصحاب رسول اكرم و ارتش رسول اكرم پاسدار اسلام و قرآن بود.»


منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۸۴


. چه وقت می شود :


« چه وقت می شود كه مسلمانها توجه بكنند به تعليمات اسلام؟ توجه بكنند به اينكه صدر اسلام چه جور بود؟ چه وقت توجه می کنند به اينكه وضع رسول اكرم، وضع ائمه ما و وضع خلفا، كه چه جور بودند آنها؟ چه جور زندگى می کردند و چه جور پيشبرد كردند ...؟ يك مشت جمعيتى كه هيچ چيز نداشتند چطور دو امپراتورى را اينطور از بين بردند ..» 


منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۳۹۴


. در مورد نحوه تعامل آنها با مردم می گوید:


« [در صدر اسلام] ارتشِ اسلام مردم از آنها خوفى نداشتند. مردم با هم رفيق و برادر بودند ... از آن طرف قدرت اينطور بود كه ايران را، آن امپراتورى بزرگ ايران را، شكست دادند، آن امپراتورى بزرگ روم را هم شكست دادند. در عين حالى كه وضع يك وضع سادهای بود، بين خودشان به دستور قرآن رحمت بود، و بر ديگران شدت ..»


منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۱۲۷


. همه اش عدالت بود:


« ميل همه ما اين است كه ما يك حكومتى داشته باشيم، همان جور حكومتهايى كه در صدر اسلام بود كه عدالت بود، همه اش عدالت بود و زايد بر آن، آن مسائلى كه در قرآن كريم و در اسلام هست آنها هم باشد...»


منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۴۱۶


. در مورد علت جنگ های صدر اسلام هم می گوید:


«جنگهايى كه در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است، و مقصد كشورگشايى هم نبود. مقصد اين بوده است كه يك نظامى عادلانه كه در آن نظام عادلانه، احكام خدا جارى بشود باشد.»


منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۱۱۰


. و این ها غلبه کردند چون قوی بودند و ایمان داشتند :


«این‌ها غلبه کردند بر این دو امپراتورى بزرگ که امپراتورى روم بود و ایران و بزرگ‌ترین امپراتوری‌هاى آن وقت این‌ها بودند. این یک مشتى عرب از باب اینکه قوى بودند و ایمان داشتند و از ملت بودند و این طور نبود که بخواهند براى استفاده یک کارى بکنند، این‌ها می‏خواستند خدمت بکنند.»


منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۲۱۶


پی نوشت: هدف از این پست،صرفا جنبه علمی داشته و به هیچ وجه به منظور موضع گیری سیاسی نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۴۳


پروفسور کریستین سن در کتاب معتبر خود "ایران در زمان ساسانیان" می نویسد:


«اهتمام در پاکی نسب و خون خانواده، یکی از صفات بارز جامعه ایرانی به شمار میرفت، تا حدی که ازدواج با محارم را جایز می شمردند و چنین وصلتی را خویذو گدس (در اوستا خوایت ودث) می خواندند.

این رسم از قدیم معمول بود حتی در عهد هخامنشیان. اگر چه معنی لفظ خوایت ودث در اوستای موجود مصرح نیست ولی در نسکهای مفقود مراد از آن بی شبهه مزاوجت با محارم بوده.

... بطریق ماربها هم عصر انوشیروان در کتاب حقوق سریانی که راجع به ازدواج است گوید: عدالت خاصه پرستندگان "اهورمزد" به نحوی جاری می شود ، که مرد مجاز است با مادر و خواهر و دختر خود مزاوجت کند.

... با وجود اسناد معتبری که در منابع زرتشتی و کتب بیگانگان معاصر عهد ساسانی دیده میشود،کوششی که بعضی از پارسیان جدید برای انکار این عمل،یعنی وصلت با اقارب می کنند، بی اساس و سبک سرانه است».


منبع:آرتور کریستن سن،ایران در زمان ساسانیان،ترجمه رشید یاسمی،تهران،دنیای کتاب،۱۳۶۸،ص ۴۳۵-۴۳۴-۴۳۳





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۱۵

نیکبختان به حکایت و امثالِ پیشینیان پند گیرند، زان پیشتر که پَسینیان به واقعه یِ او مَثَل زنند. دزدان دست کوته نکنند، تا دستشان کوته کنند.

 

نرود مرغ  سویِ دانه  فراز

چون دگر مرغ بیند اندر بند

 

پند گیر  از مصائبِ دگران

تا نگیرند دیگران به تو پند

گلستان سعدی، بابِ هشتم در آدابِ صحبت

انسان هایِ نیک بخت هنگامی که وقایعِ زندگیِ گذشتگان را مطالعه می کنند ، درسِ عبرت می گیرند تا برایِ کارهایِ بَد، شاهدِ مثالی برایِ آیندگان نباشند. آدم هایِ دزد تا وقتی که دستشان قطع نشود، دست از دزدی بر نمی دارند.

یک پرنده هنگامی که پرنده ای دیگر را در بند ببیند، هیچگاه به طرفِ دانه نمی رود.

بنابراین از بَلاهایی که در زندگی بر سرِ دیگران آمده است درسِ عبرت بگیر تا تو در آینده ، درسِ عبرت برایِ دیگران قرار نگیری.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۵۷

عده ای که در پذیرش حق،عناد و سرکشی دارند دکتر زرین کوب را برای مقدمه و اصلاحاتی که در چاپ های بعدی «دو قرن سکوت» لحاظ داشتند و بعدها تالیف کتب و مقالاتی که در دفاع از اسلام و تاریخ اسلامی بود،به ویژه به خاطر نوشتن کتاب «کارنامه اسلام»،متهم به ترس و اجبار و یا چاپلوسی می کنند!

ناگفته نماند که این عده قبل از بیان این اتهامات،با آب و تاب به «دو قرن سکوت» استناد می کنند اما خب وقتی (علاوه بر منابع و دلایل معتبر مختلف) پای تجزیه و تحلیل متن کتاب و استدلال و استناد به دیگر کتب و آراء و نظریات دکتر به میان می آید به این اتهامات بی اساس متوسل می شوند.



لازم به ذکر است اصلاحات بعدی (در سال ۱۳۳۶) بر دو قرن سکوت یعنی ۶ سال پس از تالیف اولیه و نوشتن دو اثر بامداد اسلام (در سال ۱۳۴۶) و کارنامه اسلام (در سال ۱۳۴۸) هم سال ها پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بوده که با توجه به شرایط ناسیونالیستی و سیاسی حکومت وقت،آن اتهامات جز به یک سری سخنان واهی نمی مانند.


در این بخش به قسمتی از متن سخنرانی سرکار خانم دکتر قمر آریان،پژوهشگر و نویسنده،از نخستین زنان فارغ التحصیل رشته ادبیات و از نخستین استادان دانشگاه زن در ایران،همسر استاد زرین کوب که نزدیک ترین فرد به ایشان و یار و یاورشان در تالیف آثار بودند اشاره می شود که اهمیت "بیت الحکمه" ی تمدن اسلامی و ضرورت ترجمه "کارنامه اسلام" به زبان انگلیسی را یادآور می شوند که نشانگر علاقه ایشان به تاریخ و تمدن اسلام و اثر کارنامه اسلام است!


آیا ایشان هم متهم به ترس یا چاپلوسی می شوند؟!


خانم دکتر آریان در کنگره بزرگداشت دکتر زرین کوب در تالار مجتمع فرهنگی بروجرد می گویند:


«امروز دکتر زرین‏کوب نیست که شاهد اشتیاق و محبت شما عزیزان باشد.شما در حقیقت‏ این جشن و بزرگداشت را برای عظمت فرهنگ این سرزمین گرفته ‏اید. آنچه عبد الحسین زرین‏کوب به فرهنگ این سرزمین افزود برای هفتاد و چند سال عمر او که‏ وقتی مسافرت ها،دید و بازدید ها،رنجوری ها،و ساعات خواب و استراحت را از آن کم کنیم،چیز زیادی باقی نمی ‏ماند. او این دقایق باقی مانده را زاهدانه صرف آفرینش آثار خود کرد.

آثاری که هریک از آنها از حیث دقت و عمق در تمام عرصه و فرهنگ انسانی شاهکارهای کم‏ نظیری است.

ای کاش امنای این کشور در مقابل این همه بنیادهای گوناگون که بعد از انقلاب به وجود آمد، بنیادی هم نظیر«بیت الحکمه»قرون اولیه اسلام ایجاد می‏ کردند که کارش انحصارا در عرصه‏ معنویات بود و با کمک مترجمین لایقی که خوشبختانه در ایران امروز فراوان هستند،آثار ارزنده‏ نویسندگان معاصر را به یکی از زبانهای رایج دنیا ترجمه می ‏کردند تا جهانیان بدانند که ما فقط به‏ گذشتهء پر افتخار خود نمی ‏نازیم.

فی المثل اگر کتاب کم حجم«کارنامه اسلام»،که تاکنون بارها و بارها تجدید چاپ شده است، مثلا به انگلیسی ترجمه می‏ شد،خدمات اسلام را چه از نظر علمی،ادبی و هنری و چه از نظر انسانی و اجتماعی به مراتب بیشتر و بی ‏غرض تر از تمام آثار گرونه بوم و اشپولر و باقی‏ اسلام‏ پژوهان جهان به دنیا معرفی می‏ کرد.

من امروز می ‏فهمم که چرا در قرون اولیه اسلام،غزالی،ابو ریحان،ابو علی سینا و بسیاری از بزرگان علم و ادب ما آثار مهم خود را به زبان عربی می نوشتند.

زیرا در دنیای آن روز از کنار اقیانوس اطلس تا سواحل رود سند همه جا ملک اسلام بود و همه زبان عربی می دانستند.

این‏ کتاب ها مورد استفاده میلیون ها اهل علم قرار می گرفت و احیانا به زبانهای دیگر ترجمه می شد».


منبع:مجله بخارا - شماره ۳۸/صفحه ۳۰۸


پی نوشت:آریان و زرین‌کوب در سال ۱۳۳۲ با هم ازدواج کردند و تحصیلات خود را در مقطع دکتری نیز ادامه دادند. ( استاد زرین‌کوب نفر اول و خانم آریان نفر دوم در کنکور دکتری بود ).

و پس از فارغ‌التحصیلی، سال‌های سفرشان آغاز شد.خانم قمر آریان سال‌های بسیاری را همراه با همسرش در هند، چندین کشور اروپایی و عربی و لبنان گذراند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۴۷


وقتی توماس کارلایل Thomas Carlyle  فیلسوف ، ریاضیدان و تاریخ نگار اسکاتلندی هم شیفتهٔ حکومت اسلامی پیشوای عالی قدر مسلمانان،علی رَضِيَ اللهُ عَنهُ می شود:



“As for this young Ali, one cannot but like him. A noble minded creature, as he shows himself, now and always afterwards, full of affection, of fiery daring something chivalrous in him, brave as a lion, yet with a grace, truth and affection worthy of Christian knighthood. He died by assassination in the mosque at Kufa, death occasioned by his own generous fairness, confidence in the fairness of others.”


«...جوانمردی چون علی را چگونه می شود دوست نداشت؟ او فردی با ذهنی متعالی بود، همانطوری که نشان داده و وجودش مملو از محبت و عاطفه بوده است و سلحشوری بسیار شجاع به مانند شیر، در عین حال دارای رحم و ترحم ، حق و حقیقت و مهرورزی.

شهادت او بخاطر شدت عدالت او و ایثارش برای دیگران بوده است...».


منبع:

 On Heroes ، hero wordship، and the Heroic in History _ page 63



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۵۸

ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺭ ﯾﮏ ﭘﯿﻠﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ . ﺷﺨﺼﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺗﻘﻼﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﭼﮏ ﭘﯿﻠﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩ .

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺗﻘﻼﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻼﺷﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﺪ . ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻣﺼﻤﻢ ﺷﺪ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺮﺵ ﻗﯿﭽﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﭼﮏ ﭘﯿﻠﻪ ﺭﺍ ﮔﺸﺎﺩ ﮐﺮﺩ .

ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﻠﻪ ﺍﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﺜﻪ ﺍﺵ ﺿﻌﯿﻒ ﻭ ﺑﺎﻝ ﻫﺎﯾﺶ ﭼﺮﻭﮐﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ . ﺍﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺜﻪ ﺍﻭ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﮐﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﺰﺩ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﺑﺎﻝﻫﺎﯾﺶ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ . ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﯾﺖ ﭘﯿﻠﻪ ﻭ ﺗﻘﻼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺭﯾﺰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻣﺎﯾﻌﯽ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺶ ﺗﺮﺷﺢ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﭘﯿﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﻫﺪ .

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺗﻘﻼ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻘﺮﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻓﻠﺞ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﻗﻮﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﯿﻢ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۳۱

قصهٔ درد دل و غصهٔ شب های دراز

صورتی نیست که جائی بتوان گفتن باز

محرمی نیست که با او به کنار آرم روز

مونسی نیست که با وی به میان آرم راز

در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار

دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز

خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجام

یا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز

بی نیازی ندهد دهر خدایا تو بده

سازگاری نکند خلق خدایا تو بساز

از سر لطف دل خستهٔ بیچاره عبید

بنواز ای کرم عام تو بیچاره نواز

عبید زاکانی-غزلیات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۲۳

He was often seen mending his clothes or shoes, kindling the fire, sweeping the floor, milking the family goat in his yard or shopping for provisions in the market


«بارها او را می دیدند که پاپوش خود را می دوخت، یا لباس خود را وصله می زد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو می کرد، یا بز خانگی را در حیاط می دوشید، و یا از بازار خوراکی می خرید».



ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخ نگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۱۳جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.
برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند.
از جمله آثار شناخته‌شدهٔ وی در ایران می‌توان به دو اثر دیگر، یعنی تاریخ فلسفه و لذات فلسفه، برگردان دکتر عباس زریاب خویی اشاره کرد. (کتاب تاریخ تمدن او در ایران در ۱۱ جلد از سوی انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده‌است)

وی با اینکه می‌خواست کشیش شود اما در دانشگاه بیشتر علوم، از زیست‌شناسی گرفته تا تعلیم و تربیت را تجربه کرد. اما بالاخره بعد از خواندن کتاب اخلاقِ اسپینوزا به سراغ فلسفه رفت، آن رشته را تا دکترا ادامه داد و استاد دانشگاه شد و کتاب‌های فلسفی زیادی تألیف کرد.

هنری توماس در کتاب بزرگان فلسفه یک فصل را به او اختصاص داده و نوشته‌است: «بزرگ‌ترین کار او در فلسفه این بود که افکار پیچیدهٔ فلسفی را به زبان ساده بیان کرد. او فلسفه را، که دور از دسترس مردم عادی بود، به خانه‌های آن‌ها برد و آن را برای همه قابل فهم کرد.»

اما همهٔ این‌ها دورانت را راضی نکرد تا اینکه به قول خودش برای «ارضای حس کنجکاوی» سر از تاریخ درآورده و در زمان استادیِ دانشگاه کالیفرنیا کتاب تاریخ فلسفه اش را نوشت که فیلسوفان و منتقدان دانشگاه او و کتابش را تحسین کردند.



بعد از آن بود که دورانت تصمیم به نوشتن تاریخ تمدن جهان گرفت. همسرش آریل (که قبلاً یکی از شاگردانش بود) با همراهی کردنش در سفرها، به او در نوشتن این کتاب کمک کرد.

او برای نوشتن هر فصل از کتاب به گوشه‌ای از دنیا سفر می‌کرد؛ از مصر و ایران تا سیبری و ژاپن. مقصد او برای نوشتن جلد اول کتاب تاریخ تمدن با عنوان «مشرق‌زمین، گهوارهٔ تمدن» بود. بعد چاپ جلد اول، سفرهای دور دنیایش شروع شد که ۵۰ سال ادامه یافت. در نهایت، در ۱۹۷۵، نوشتن تمامی ۳۰ جلد کتابش و همچنین سفرهایش به اتمام رسیده‌است.

این نویسنده و مورخ آمریکایی که میلیون ها نفر در جهان آثار او را مطالعه می کنند و نام و نوشته هایش برای اهلش شناخته شده هستند اینگونه پیامبر اسلام،محمد صلی الله علیه وسلم را در برجسته ترین کتابش یعنی تاریخ تمدن معرفی می کند.
تعاریفی از یک شخص که در جهان امروز به کمال انسانیت و به اصطلاح جنتلمن بودن محض آن شخصیت تعبیر می شود.

او می نویسد:



«خانه هایی که بتوالی در آنها اقامت گرفت همگی از خشت بودند و بیش از دو متر و نیم بلندی نداشتند. سقف آنها از شاخۀ خرما بود و درب آنها پرده هایی از موی بز یا کرک شتر. بستر وی تشکی بود که بر زمین گسترده می شد. بارها او را می دیدند که پاپوش خود را می دوخت، یا لباس خود را وصله می زد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو می کرد، یا بز خانگی را در حیاط می دوشید، و یا از بازار خوراکی می خرید.



با دست غذا می خورد و پس از غذا انگشتان خود را پاک می کرد. خوراک عمده وی خرما و نان جو بود، شیر و عسل همۀ تجملی بود که گاهی از آن بهره می گرفت. شراب را که بر دیگران حرام کرده بود هرگز ننوشید. با بزرگان خوش برخورد و با ضعیفان گشاده رو بود، و در مقابل گردن فرازان مغرور، بزرگ، و با مهابت. با یاران خود سخت گیر نبود، از بیماران عیادت می کرد، در تشییع هر جنازه ای که بر او می گذشت شرکت می جست. هرگز به ابهت قدرت تظاهر نمی کرد، دوست نداشت که نسبت بدو با تکریم خاص رفتار کنند. دعوت برده را برای غذا می پذیرفت. کاری که قوت و فرصت انجام آن را داشت به برده واگذار نمی کرد. با آنکه از غنیمت و منابع دیگر مال فراوان به دست او می رسید، برای خانواده خود بسیار کم خرج می کرد؛ آنچه براي خودش تخصیص می داد از کم هم کمتر بود؛ قسمت اعظم مالی را که به دست او می رسید صرف صدقات می کرد.

مثل همۀ مردم، به وضع ظاهر خود توجه خاص داشت. عطر می زد، سرمه می کشید، موی خود را رنگ می کرد، و انگشتری به دست داشت که نقش آن «محمد رسول الله» بود، و شاید آن را به منظور مهر کردن اسناد و نامه ها نگاه می داشت. صدای وی زنگ دار و شیرین و دلپذیر بود. بسیار حساس بود، تحمل بوهای ناخوش یا صدای زنگ یا صداهای بلند را نداشت «: در رفتارت میانه روی اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند، که منکر و زشت ترین صداها صوت الاغ است .  حساس و بی قرار بود، بسا می شد که غمین بود و ناگهان خوشحال و خوش گفتار می شد. مزاحی شیرین داشت، یک بار به ابوهریره که بسیار نزد وی آمد و شد می کرد فرمود «: ای ابو هریره، دیر به دیر بیا تا محبوب تر باشی ». جنگجویی سرسخت بود و با دشمن سهل انگاری نمی کرد. قاضی عادلی بود و می توانست خشن و خدعه گر باشد، اما کارهای رحیمانۀ وی فراوان بود. بسیاری از خرافات وحشیانه را از میان برد: از قبیل کور کردن چشم بعضی حیوانات براي جلوگیری از چشم بد، یا بستن شتر متوفا بر سر قبرش.

...

محمد از نیرو و سلامت کامل برخوردار بود، و این امر سبب توفیق او در مهرورزی ها و پیکارهای او شده بود.اما وقتی به پنجاه و نه سالگی رسید، این هر دو رو به ضعف گذاشت.

می پنداشت یهودیان خیبر یک سال پیش از آن گوشت زهرآلود به وی خورانیده اند. از آن پس دچار تب و نوبه های نامعلوم می شد؛ به گفتۀ عایشه، در دل شب از خانه بیرون می رفت، به زیارت قبور می شتافت، برای مردگان آمرزش می خواست و به صدای بلند برای آنها دعا می کرد و بدانان تبریک می گفت که مرده اند.وقتی به شصت و سه سالگی رسید، تب ها شدیدتر شد. شبی چنان شد که عایشه از سر درد شکایت کرد، او نیز سر درد داشت و به مزاح از عایشه پرسید آیا میل ندارد پیش از او بمیرد و به دست پیامبر خدا به خاک رود. عایشه مطابق معمول جواب داد که وقتی از خاک کردن وی باز گردد عروس دیگری به جایش خواهد آورد. از آن پس چهارده روز تب قطع می شد و باز می گرفت. سه روز پیش از مرگ، از بستر بیماری برخاست، به مسجد رفت و ابوبکر را دید که به جای او امامت مسلمانان می کند؛ پهلوی وی نشست تا نمازش را تمام کرد. روز 13 ربیع الاول سال یازدهم هجري (روز 7 ژوئیۀ سال 632 ،(در حالی که سرش به سینۀ عایشه بود، چشم از جهان فرو بست.



اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم محمد از بزرگترین بزرگان تاریخ است.

وی درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرمای هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد، و در این زمینه توفیقی یافت که از همۀ مصلحان دیگر بیشتر بود. کمتر می توان کسی را جز او یافت که همۀ آرزوهای خود را تحقق بخشیده باشد.

وی مقصود خود را از راه دین انجام داد، زیرا به دین اعتقاد داشت، به علاوه، در آن روزگار نیروی دیگري در اعراب مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و امیدهایشان کمک گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت.

وقتی او دعوت خویش را آغاز کرد، اعراب قبایل بت پرستی بودند که به طور متفرق در صحرای خشک عربستان سکونت داشتند؛ ولی به هنگام مرگ او ملتی شده بودند.

وی خرافات و تعصبات را محدود کرد و به جای یهودیت، مسیحیت، آیین زردشتی، و دین قدیم عربستان دینی پدید آورد ساده و روشن و نیرومند، با معنویاتی که اساس شجاعت و مناعت قومی بود؛

وی طی یک نسل در یک صد معرکه پیروز شد؛ و در مدت یک قرن امپراطوری عظیمی به وجود آورد ـ اینک هم، در روزگار ما، نیروی معتبری است که بر یک نیمۀ جهان نفوذ دارد».


صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ صَحبِهِ وَ سَلَّم


منابع:


William James Durant,The Story of Civilization,Volume4,Page 172-173&174


•تاریخ تمدن، ویلیام جیمز دورانت، ترجمه جمعی نویسندگان با سر ویراستاری محمود مصاحب، انتشارات علمی فرهنگی، تهران 1385، چاپ دوازدهم، جلد چهارم، عصر ایمان، بخش اول، کتاب دوم

•نسخه الکترونیکی ص ۱۸۶۴ و ۱۸۶۵
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۱ ، ۱۶:۰۹

سعدی در دیباچه گلستان ابیاتی دارد که می گوید آن ابیات را شب هنگام با تامل در عمر گذشته و متناسب با احوالی که داشته سروده:


«يک شب تأمل ايام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می خوردم و سنگ سراچهٔ دل به الماس آب ديده می سفتم و اين بيت ها مناسب حال خود می گفتم».


ابیاتی که دوست شان دارم و صادقانه بگویم که وصف الحال من هم هست...



هر دم از عمر می رود نفسی

چون نگه می کنم نمانده بسی


ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر اين پنج روز دریابی


خجل آن کس که رفت و کار نساخت

کوس رحلت زدند و بار نساخت


خواب نوشين بامداد رحيل

باز دارد پياده را ز سبيل


هر که آمد عمارتی نو ساخت

رفت و منزل به دیگری پرداخت


وآن دگر پخت همچنين هوسی

وين عمارت بسر نبرد کسی


يار ناپايدار دوست مدار

دوستی را نشايد اين غدّار


نيک و بد چون همی ببايد مرد

خنک آنکس که گوی نیکی برد


برگ عیشی به گور خويش فرست

کس نيارد ز پس ز پيش فرست


عمر برفست و آفتاب تموز

اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز


ای تهی دست رفته در بازار

ترسمت پر نیاوری دستار


هر که مزروع خود بخورد بخويد

وقت خرمنش خوشه بايد چيد


[سعدی/گلستان-دیباچه]

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۱ ، ۰۳:۰۱

• چرا بیشتر اوستا پس از ورود اسلام به ایران از بین رفت؟!

 

پروفسور کریستین سن،ایران شناس و پژوهشگر مطرح دانمارکی پاسخ می دهد:

 

«گاهی شخص به فکر می افتد،که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی،در ازمنه اسلامی نابود شده است.

می دانیم که مسلمانان زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند،بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و چنان که دیدیم بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده،یا لااقل ترجمه پهلوی آن ها به انضمام تفسیر معروف به زند را در دست داشته اند.

مسلماً صعوبت زندگانی مادی،که در آن تاریخ گریبانگیر زردشتیان شده بود،مجال نمی داد که نسلا بعد نسل این مجموعه بزرگ مقدس را رونویسی کنند و از اینجا پی می بریم که چرا نسک های حقوقی و نظایر آن در طاق نسیان مانده است،زیرا که در آن زمان دولت زردشتی وجود نداشت * و نسک های حقوقی بی فایده و خالی از اهمیت و اعتبار می نمود.اما چرا نسک هایی را،که شامل علم مبدأ و معاد و تکوین و سایر علوم اساسی بود،حفظ نکردند؟

قرائنی در دست داریم که از روی آن می توان گفت شریعت زردشتی در قرن نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شده و تغییر پیدا کرده است و زردشتیان خود مایل بوده اند،که بعضی از افسانه ها و اساطیر عامی و بعضی از اعتقاداتی را،که در فصول اوستا ثبت شده بود،حذف کنند».

 

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستن سن،ترجمه رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۱۵۳-۱۵۲


*.این صعوبت زندگانی در حقیقت گریبانگیر موبدها و روحانیون زردشتی بود نه عموم مردم.بنا به نظر تاریخ دانان،من جمله دکتر زرین کوب،اهل کتاب که شامل زردشتی ها هم می شد در قلمرو اسلام در رفاه،صلح و آرامش به سر می بردند.اما موبدها چون به سیستم دولتی ساسانی و جیب مردم وابسته بودند و شغل و تخصصی هم نداشتند در نتیجه پس از فتح اسلامی و گرایش تدریجی-قلبی و گسترده پیروان مَزدَیَسنا به اسلام،مسلما این قشر دیگر همچون گذشته نمی توانستند در توانگری و تنعم بسر ببرند.

 
تصاویر منابع:
 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۱ ، ۲۲:۲۵

ذو النّون مصری - رَحِمَهُ الله - :


«صُدُورُ الْأَحْرَارِ قُبُورُ الْأَسْرَارِ»


سینه مردمان آزاده،گورستان رازهاست.


[الحِلیَة ۹/۳۷۷]


نبش قبر در شریعت روا نیست،بنابراین چون رازی به دل سپرده شد کتمان آن لازم و افشای آن نارواست.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۱ ، ۱۶:۵۹

بنا به نظر اندیشمندان،ناسیونالیسم باستان گرا-متمرکز بر اسلام ستیزی،در دوره ناصری آغاز و در دوره پهلوی پر و بال داده شد.به طوری که از اسلام و اسلام گرایی به عنوان پوشش و بهانه هایی برای توجیه عقب ماندگی ها و پس رفت ها استفاده می شد.

این به اصطلاح پر و بال دادن را می توان در متن نطق محمد علی فروغی-نخست وزیر،در تاجگذاری رضا شاه پهلوی هم به وضوح مشاهده کرد.
به گفته تاریخ دان ها،در هنگام بررسی نوشته های یک کتاب تاریخی یا ادعاهای یک نویسنده تاریخ،عواملی همچون دورهٔ زندگی نویسنده و تفکرات و احساسات حاکم بر آن دوره را هم باید مد نظر و مورد توجه قرار داد.
یکی از کتاب های تالیف شده در زمینه تاریخ باستان و پسا باستان که در جامعه ایرانی به نوعی آیکونیک محسوب می شود،کتاب "دو قرن سکوت" دکتر عبدالحسین زرین کوب است.کتابی که مورد علاقهٔ طرفداران تفکرات باستان گرایی و منتقدین اسلام است و تقریبا همیشه این جمله را از این گروه می شنویم که "مگر دو قرن سکوت" را نخوانده ای؟!
استاد زرین کوب کتاب "دو قرن سکوت" را در آن محیط باستانگرایی که عرض شد تالیف کردند و خود آقای دکتر در مقدمه چاپ های بعدی،به تاثیرات احساسات و عواطف حاکم بر آن محیط بر خود و کتاب شان اذعان کرده اند و نوشته اند:
 
«...در جايی كه سخن از حقيقت‌جويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوک و تاريک و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوک و تاريک جاهایی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمی‌دانم از خامی يا تعصب، نتوانسته‌ بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاک و حق و مينوی بود از آن ايران می‌دانستم و هر چه را از آن ايران ــ ايران باستانی را می‌گويم ــ نبود زشت و پست و نادرست می‌شمردم
[قسمتی از مقدمه چاپ دوم-۱۳۳۶]
مقدمه و تصحیحی که نه تنها برای این عده اهمیتی ندارد،بلکه با بکاربردن اصطلاحاتی فریبکارانه همچون "نسخۀ بدون سانسور" کتاب،سعی در مخالفت و لجاجت با مرام علمی-اخلاقی نویسنده و وارونه جلوه دادن حقایق دارند.همان غلبۀ احساسات بر منطق و لجاجتی که صاحب نظران شاخص تاریخ ایرانی از آن می نالند.
کتاب دو قرن سکوت اشتباهات بسیاری داشت و به همین خاطر،نویسنده در سال ۱۳۴۸ کتاب "کارنامه اسلام" را نوشت که بسیاری از مطالب "دو قرن سکوت" را مجددا اصلاح می کرد.
یکی از آن اشتباهات،افسانهٔ کتابسوزی به دست اعراب (مسلمانان) بود که البته با شک و تردید هم بیان شده بود و دکتر در "کارنامهٔ اسلام" این ماجرا را بی پایه و اساس خواند.
 
او می نویسد:
 
«در حقیقت،مسلمین مؤسسین واقعی کتابخانه های عظیم عمومی در عالم بوده اند و نیکو کارانشان در تأسیس و وقف کردن کتابخانه های عام المنفعه مکرر با یکدیگر رقابت می کرده اند.
اما اینکه بعضی محققان گفته اند کتابخانهٔ اسکندریه را عَمرو عاص به دستور عمر بن خطاب خلیفهٔ ثانی نابود کرد،اصل روایت از عبداللطیف بغدادی و ابن القفطی -قرن هفتم هجری- فراتر نمی رود و روایت آن ها نیز به نقل افسانه بیشتر می ماند تا یک روایت تاریخی.
ابن عبری که در مختصر الدول عربی آن را نقل می کند ظاهراً خودش آنقدر به صحت آن اعتماد نداشته است تا در تاریخ سریانی خویش هم آن را تکرار کند.
حق آنست که قرن ها قبل از اسلام قسمت اعظم این کتاب ها از بین رفته بود و دیگر آنقدر کتاب در اسکندریه نمانده بود تا عمرو عاص به قول ابن عبری آن را بین حمام های شهر برای تأمین سوخت تقسیم کند.
روایتی هم که گفته اند کتابخانهٔ مدائن را اعراب نابود کردند ظاهراً هیچ اساس ندارد و مآخذ آن تازه است.
آنچه هم بیرونی راجع به نابود شدن کتب خوارزمی گفته است مشکوک است و بهرحال مؤید این واقعه نمی تواند بود.»
[کارنامهٔ اسلام،انتشارات امیرکبیر،۱۳۸۶،بخش۷،صفحات۴۲و۴۳]
 
با در نظر گرفتن مطالبی که بیان شد،اگر به طور مثال دعوت به مطالعه «نسخه بدون سانسور» دو قرن سکوت و ترس و جلوگیری از نشر چاپ جدید و نوشته ها،دیگر کتاب ها و نظرات خود نویسنده،سانسور واقعی،عناد در حقیقت پذیری،لجاجت،فریبکاری یا برخورد احساسی نیست پس چه نام دارد؟!
 
تصاویر منابع:
۱.مقدمه دو قرن سکوت:
 
۲.افسانه کتابسوزی در دو قرن سکوت که با تردید بیان شده بود:
 
۳.کارنامه اسلام:
 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۱ ، ۰۳:۳۱

در میان بنی اسرائیل ستم پیشه ای بود که مردم را به خاطر نخوردن گوشت خوک می کشت و این زورگویی به همین منوال ادامه داشت تا اینکه موضوع متوجه عابدی که در بین مردم صاحب جایگاه بود،شد.

رئیس پاسبانان از روی دلسوزی به عابد گفت:برای خلاص شدنت از این مشکل بزغاله ای برایت ذبح می کنم،بنابراین اگر ستمگر از تو خواست که گوشت را بخوری،آن را بخور.

وقتی عابد را فراخواند و گفت که گوشت را بخورد،او امتناع کرد!

ستمگر هم به سربازانش گفت:او را بیرون ببرید و گردنش را بزنید.

رئیس پاسبانان به عابد گفت:با اینکه به تو اطلاع داده بودم گوشت بزغاله است پس چرا از خوردنش خودداری کردی؟!

عابد پاسخ داد:من مردی هستم که مردم به من توجه می کنند و اعمال و رفتارم برای آنها اهمیت دارد،و از این جهت ناپسند دانستم در نافرمانی کردن از الله،از من پیروی و الگو برداری بشود.

راوی می گوید سرانجام عابد را کشتند.


الوَرَع لابن أبي الدنيا ١١٤

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۱ ، ۰۴:۳۸

شیخ عبدالله الأرمني رَحِمَهُ الله:

 

در سفری که داشتم از کنار راهبی عبور کردم.

راهب گفت:ای مسلمان!از نظر شما نزدیک ترین راه به سوی الله -عَزَّ وَ جَل- کدام است؟

گفتم:مخالفت با نفس،و او نیز پس از شنیدن این پاسخ سرش را به درون صومعه اش باز گرداند.

وقتیکه در زمان حج در مکه حضور داشتم،نزد کعبه دیدم که مردی به من سلام می کند.

پرسیدم:که هستی؟

گفت:همان راهب هستم.

گفتم:چگونه به اینجا رسیدی؟!

گفت:با عمل به آنچه که خودت گفتی.

 

در روایتی هم نقل شده که راهب گفت:اسلام را بر نفسم عرضه کردم اما او امتناع کرد

آن وقت فهمیدم که اسلام حق است و مسلمان شدم و با نفسم مخالفت کردم.

 

البِدایَة وَ النِّهایَة ۱۳/۱۴۲

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۲