| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲۵ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

امام ابو حنیفه رحمه الله فرمودند :



حکایات و داستان های علماء برایم از بسیاری فقه دوست داشتنی تر است زیرا که اخلاق و آداب خود آن قوم هستند


و مصداق آن از کتاب الله تعالی فرمایش الله است که فرمودند :


"اولئک الذین هدى الله فبهداهم اقتده "


آنان کسانی هستند که الله هدایت کرد پس هدایت آنان را سرمشق قرار ده. 


و فرمایش الله متعال :


"لقد کان فی قصصهم عبرة لأولی الالباب "


و در داستان های آنان عبرتی است برای خردمندان .


جامع بیان العلم و فضله

  • حسین عمرزاده

امام شافعی در رساله ی خویش می نویسد:


تمام ذخیره سنت، در مجموع، نزد محدثین وجود دارد. البته نزد برخی از آنان زیاد و نزد عده ای دیگر کم؛ لیکن اگر همه ی آنها را یک جا گرد آورند، همه ی ذخیره ی سنت فراهم می آید. بدیهی است اگر احادیث جمع شده را از هم جدا سازند، نزد هر محدث تعدادی از آنها وجود خواهد داشت. اما واقعیت است، احادیثی که نزد یک محدث وجود ندارند، نزد محدث دیگر یافت می شوند.


امام شافعی، با این سخن، اشاره به حقیقت مزبور دارد؛ به اینکه:


سنت نیز محفوظ است و ابداً محور و نیستی در آن راه نیست.



رساله، ص: ۴۳ به نقل از آثار الحدیث، ج: ۱، ص: ۳۲۰-۳۱۹

  • حسین عمرزاده

پادشاهی دستور داد تا چند سگ وحشی تربیت کنند تا هر کسی که از او اشتباهی سر زد را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام او را بدرند.


روزی یکی از وزرا رأیی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که او را جلوی سگ‌ها بیندازند. 


وزیر گفت: من ده سال خدمت شما را کرده‌ام و ده روز تا اجرای حکم از شما مهلت می‌خواهم.

پادشاه گفت: این هم ده روز مهلت.

وزیر رفت پیش نگهبان سگ‌ها و گفت: می‌خواهم به مدت ده روز خدمت این سگ‌ها را نمایم.

نگهبان پرسید: از این کار چه فایده‌ای می‌بری...؟!

وزیر گفت: به زودی خواهی فهمید.

نگهبان گفت: پس چنین کن.

وزیر شروع به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگ‌ها کرد و دادن غذا و هر کاری که لازم بود را انجام داد.


ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید دستور دادند که وزیر را جلوی سگ‌ها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره‌گر ماجرا بود ولی با صحنه‌ی عجیبی روبرو شد.

همه‌ی سگ‌ها به پای وزیر افتادند و تکان نمی‌خوردند...! 


پادشاه پرسید: با این سگ‌ها چه کرده‌ای...!؟

وزیر پاسخ داد: ده روز خدمت این سگ‌ها را کردم فراموش نکردند ولی ده سال خدمت شما را کردم همه را فراموش کردید.


پادشاه سرش را پایین انداخت‌ و دستور به آزادی وزیر داد...

  • حسین عمرزاده


دریافت تصویر
حجم: ۵۱.۱ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

دریافت تصویر
حجم: ۱۱۶ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest