| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۶۱۳ مطلب توسط «حسین عمرزاده» ثبت شده است

سِر پِرسی سایکس (Sir Percy Sykes) در کتاب «تاریخ ایران» می‌نویسد:


«به عقیده‌ی شخصی من، محمد در میان عالم بشریت بزرگترین انسانی است که با یک مرام عالی تمام هم خود را مصروف این داشت که شرک و بت‌پرستی را از ریشه منهدم ساخته و به جای آن، افکار بلند اسلام را برقرار سازد.»


[تاریخ ایران، سِر پِرسی سایکس، ترجمه‌ی سید محمد فخر داعی گیلانی، نشر افسون، ج ۱، ص ۷۲۶]

  • حسین عمرزاده

پطروشفسکی در کتاب «اسلام در ایران» می‌نویسد:


«در حقوق جنائی اسلامی بسیاری نکات دیگر هست که نه تنها از قوانین اروپای غربی در دوران تعالی فئودالیزم (قرنهای یازدهم تا پانزدهم) پیشی جسته، بلکه از قوانین زمان حکومت مطلقه (قرن شانزدهم تا هیجدهم) نیز متعالی‌تر است. مثلاً طبق فقه اسلامی فقط شخص بالغ و حُرّ که از لحاظ روحی سالم باشد کاملاً مسئول عمل تجاوز به قانون است، و اشخاص صغیر و مجنونان و بردگان مسئول اعمال خویش نیستند، یا اینکه مسئولیتشان محدود است. فقه اسلامی شکنجه را اجازه نمی‌دهد (و حال آنکه در بسیاری از کشورهای اروپایی حتی در قرن هیجدهم نیز به شکنجه متوسل می‌شدند) و همچنین «قضاوت خدایی» («اردالیا» یا آزمایش با آب و یا آتش و یا «جنگ تن به تن قضائی» میان مدعی و مدعی علیه که در اروپای غربی و روسیه در قرون وسطی معمول بوده) را مجاز نمی‌داند و زندان دراز مدت را هم – مگر در موارد نادره - جایز نمی‌شمارد. دادرسی جنائی اسلامی سریع بوده و از قرطاس بازیی که از ویژگی‌های محاکم اروپای غربی و روسیه حتی در قرن نوزدهم شمرده می‌شده و موجب می‌گردیده که گاه محاکمه سال‌ها به درازا کشد و از طرفین دعوی مخارج خانه بر باد دهی را تحمل کنند، بیگانه و به دور بوده است.» 


[اسلام در ایران، پطروشفسکی، ترجمه کریم کشاورز، (تهران: انتشارات پیام، چاپ هفتم، ۱۳۶۳)، ص ۱۷۵ – ۱۷۶]

  • حسین عمرزاده

از حمدون بن القصار سؤال شد که چرا کلام پیشینیان نیک از کلام ما بهتر و سودمندتر است؟ 



فرمودند : چرا که آنها برای عزت اسلام و خشنودی رحمان حرف زدند 


و ما برای عزت نفس خود و طلب دنیا و رضای مردم حرف زدیم. 



صفة الصفوة ۲/۱۲۳

  • حسین عمرزاده
 
دریافت
عنوان: إننا الابطال
مدت زمان: ۳ دقیقه ۲۱ ثانیه 
توضیحات: ویدیو نشید
  • حسین عمرزاده

ابن الجوزی رحمه الله تعالی:


ای زنان و مردان با ایمان! به کثرت و بسیار بر حبیبتان محمد صلی الله علیه وسلم صلوات بفرستید در تمامی روزها و اوقات و هر لحظه و هر ساعتی!


امید است که الله متعال شما را از هول و هراس و آفات و بلایا و عذاب و کیفر دور نموده و در(قیامت) -به سبب این صلوات ها- ، شمارا به بالاترین مرتبه بهشت وارد سازد.


بستان الواعظین ( ٢٨١/١ )



اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ

کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ، إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.

اللَّهُمَّ بَارِکْ عَلَى مُحَمَّدٍ ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ

کَمَا بَارَکْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.

  • حسین عمرزاده
 
دریافت آسان
عنوان: أقم الصلاة لوقتها
حجم: ۳.۱۳ مگابایت
توضیحات: نشید عربی
  • حسین عمرزاده

خلیفه یک درهم ندارد!!


وقتی مسلمانان چنین حاکمانی داشتند بربلندای جهان قرار داشتند.


عمر بن عبدالعزیز از خدمتگزارانش، یک خادم که از نظر سن کوچک بود برای انجام امورش و خدمتش تعیین کرده بود .


فاطمه بنت عبدالملک روزی برای آن خادم غذا گذاشت تا بخورد . خادم ناراحت و عصبانی و منزجرشد و گفت: عدس ، عدس ، هر روز غذا عدس است.


فاطمه به او گفت : این غذای سرورت امیر المومنین است.


یک روز خلیفه دلش هوای خوردن انگور کرد و به فاطمه گفت: آیا یک درهم داری تا با آن انگور بخریم . فاطمه به او گفت شما امیر المومنین هستی یک درهم نداری تا با آن انگور بخری؟


گفت به جز همین قطعه زمین و سودی که از آن حاصلم می شود چیزی دیگر ندارم.


وان هم  برایم کافی نیست و حاجتم را برآورده نمیکند . اما صبر بر فقر وتهیدستی راحتر و آسانتر از صبر بر آتش جهنم است .



منبع :تاریخ خلفاء امام سیوطی

  • حسین عمرزاده

امام ابن شبه در کتاب تاریخ مدینه نقل می کند:


امیرالمؤمنین عمر فاروق رضی الله عنه عیاض بن غنم را به فرمانداری شام گمارد، پس از مدتی به امیرالمؤمنین عمر فاروق رضی الله عنه خبر رسید که عیاض برای خویش مجلس ویژه تشکیل داده و دربانانی بر آن گمارده است، پس نامه ای به او نوشت و وی را طلبید…


هنگامی که عیاض به خدمت ایشان رسید عمر فاروق رضی الله عنه او را بمدت سه شبانه روز زندانی نمود، سپس او را خواست و پالتویی پشمین طلبید و به او گفت: بپوش و نیز بقچهٔ چوپانی و سیصد گوسفند به او داد و گفت: آنها را بچران. او نیز چنین کرد.


هنگامی که کارش به پایان رسید عمر فاروق رضی الله عنه او را طلبید. عیاض دوان دوان به خدمت امیرالمؤمنین رسید؛ فاروق رضی الله عنه به او گفت: گوسفندان را بردار و  برو چنین و چنان کن. زمانی که عیاض اندکی فاصله گرفت: عمر رضی الله عنه او را فراخواند و آنقدر او را این‌طرف و آن‌طرف فرستاد که عرق بر پیشانی‌اش جاری شده بود.


سپس عمر رضی الله عنه فرمود: فلان روز گوسفندان را نزدم من بیاور، و چون روز موعود فرا رسید عیاض به نزد امیرالمؤمنین آمد. عمر رضی الله عنه فرمود: برو برای گوسفندان از چاه آب بکش. عیاض هم چنین کرد و پس از سیراب کردن گوسفندان آبشخور را پر از آب نمود سپس عمر رضی الله عنه فرمود گوسفندان را به چراگاه ببر و فلان روز به نزد من بیا. و همچنان او را این سو و آن سو می فرستاد تا اینکه دو ماه گذشت.


عیاض که خسته شده بود به همسر عمر رضی الله عنه که از نزدیکانش بود روی آورد و گفت: برو از امیرالمؤمنین بپرس چرا با من چنین می‌کند؟


وقتی عمر رضی الله عنه به خانه آمد همسرش گفت: ای امیرالمؤمنین چرا با عیاض اینگونه رفتار می‌کنی؟ عمر رضی الله عنه فرمود: از کی تا به حال در امور مسلمین دخالت می‌کنی؟!!


عیاض کسی را به نزد همسر عمر رضی الله عنه فرستاد تا از نتیجه امر آگاه شود. همسر امیرالمؤمنین فرمود: ای کاش تو را نمی‌شناختم! آنقدر عمر مرا توبیخ کرد که آرزو کردم زمین باز شود و مرا ببلعد.


مدتی گذشت و عیاض روی به عثمان آورد و گفت: ای عثمان برو از امیرالمؤمنین بپرس چرا با من اینگونه رفتار می‌کند؟ عثمان به نزد امیرالمؤمنین عمر فاروق رضی الله عنه آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین چرا با عیاض اینگونه رفتار می‌کنی؟


عمر رضی الله عنه فرمود: پس عیاض به نزد تو هم آمده است. عثمان رضی الله عنه فرمود: ای امیرالمؤمنین عیاض یکی از بزرگان قریش است چرا با او اینگونه برخورد می‌کنی؟ عمر رضی الله عنه دو یا سه ماهی او را رها کرد سپس او را طلبید و خطاب به وی گفت : وای بر تو برای خویش مجلس ویژه تشکیل می‌دهی و پاسبان می‌گماری؟!! آیا دوباره مرتکب چنین کاری می‌شوی؟ عیاض گفت: خیر ای امیرالمؤمنین، سپس امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه فرمود: اکنون به پست خودت بازگرد.


گویند پس از آن عیاض بن غنم یکی از بهترین فرمانداران امیرالمؤمنین عمر فاروق رضی الله عنه شد.

  • حسین عمرزاده

حمیدی گفته است، روزی امام شافعی حدیثی را روایت فرمود و من به او گفتم خودت نیز به آن عمل خواهی کرد؟ 


امام شافعی در پاسخ فرمودند وقتیکه من حدیثی را از پیامبر نقل کنم و خود به آن عمل نکنم، انگار که از معبد یهودیان خارج شده ام یا گردنبند مسیحیان به گردن آویخته ام.


حلیة الأولیاء، ۹/ ۱۰۶، و سیر أعلام النبلاء، ۱۰/ ۳۴.


در موردی دیگر از امام سؤال شد و ایشان نیز در پاسخ به حدیث پیامبر - صلى الله علیه وسلم - استناد نمودند و فرد سائل به او گفت آیا خودت نیز اینگونه رفتار خواهی کرد؟


سپس امام شافعی از شدت عصبانیّت به خود لرزید و گفت ای فلان، کدامین زمین مرا جای خواهد داد و کدامین آسمان مرا تحت پوشش خواهد گرفت، آنگاه که من حدیثی را از پیامبر نقل کنم و خود به آن عمل ننمایم.


الفقیه والمتفقه ۱/ ۱۵۰، و صفة الصفوة ۲/ ۲۵۶.

  • حسین عمرزاده

صیادی در روزی طوفانی گنجشک‌ها را شکار می‌کرد و باد باعث می‌شد گرد و خاک به چشم او رود و از آن اشک جاری شود. آن صیاد همین که گنجشکی را می‌گرفت بالش را می شکست و در کیسه می‌انداخت. مردی که این صحنه را می‌دید به دوستش گفت: چه دل‌رحم است! نمی‌بینی از چشمش اشک فرو می‌ریزد! دوستش به او گفت: به اشک چشمانش نگاه نکن، به کار دستش نگاه کن!

  • حسین عمرزاده

از حسن بصری نقل شده که: 


جهت عیادت نزد بیماری رفت، او را در سکرات مرگ دید، به مشکل و سختی های او نگاه کرد و در آن تأمل نمود، با رنگی دیگر به خانه اش بازگشت. زنش خطاب به او گفت:


غذا حاضر است. امام در جواب گفت: شما غذا بخورید، من امروز صحنه ای را دیدم که تا رسیدن بدان صحنه هرگز آرام نمی گیرم و مدام تلاش می کنم.


 تذکرة القرطبی: ص ۱۲

  • حسین عمرزاده

عبدالله بن عباس رَضِیَ اللهُ عَنهُما فرمود: «رحمتِ الله بر ابوالحسن (یعنی امام علی) باد! قسم به الله! ایشان پرچم هدایت درتاریکی‌های شب و نور رهروان بود، دعوت دهنده به خطّ مستقیم، مفسّر قرآن، واعظ و پیوسته ناصح بود.»


ابن سعد از ابوهریره رضی الله عنه تخریج نموده که عمر نسبت به علی رَضِیَ اللهُ عَنهُما فرمود: «ایشان قاضی ماست.»


حاکم از  ابن مسعود رَضِیَ اللهُ عَنهُ تخریج نموده که ایشان فرمود: «قاضی‌ترین اهل مدینه سیّدنا علی بودند.»


هم‌چنین از ابن مسعود رضی الله عنه نقل کرده اند که فرمود: «همانا ما با هم گفتگو می‌کردیم که قاضی‌ترین اهل مدینه حضرت علی رضی الله عنه است.» 


البدایة والنهایة: ۲۹۲

  • حسین عمرزاده


دریافت تصویر
حجم: ۶۵.۷ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

 کتابهـای تاریخـی برای ما، برخی حوادث خطیـر در زمانهای مخـتلف را در تلاش برای نبش قبر پیامبر صلی الله علیه و سلم بیان می کنند، از جمله اینکه در سال ۵۵۷ هجری:


شبی سلطان (نورالدین زنکی» رحمه الله در خوابش، پیامبر( ﷺ )را دید که به دو مرد سفید پوست مو بور اشـاره می نمود و می فرمود: به من کمک کن، مـرا از دست این دو نفر نجات بده! به همین خاطـر با دلهـره بیـدار شد، سپـس وضو گرفت، نماز خواند و خوابیـد. اما دوباره همـان خواب را دید، بنـابراین دوباره بیـدار شد، وضو گرفت، نماز خواند و خوابید. سپـس برای بار سوم نیز همـان خواب را دید، پس بیـدار شد و گفت: دیگر وقت خواب نیست.

 او وزیر صـالح و نیـکوکـاری داشت که نامش «جمال الدین موصلی» بود، پس به دنبال او فرستاد و ماجرای خواب را برایش بازگو کرد. او به سلطان گفت: چرا نشسته ای؟ هم اکنون بسوی مدینه منوره برو و آنچـه دیده ای را پنـهان دار. 

پس در آن وقت شب آماده شد و همـراه وزیرش «جمال الدین» بسوی مـدینـه به راه افـتاد.

در حـالی که اهل مدینه در مسـجد نبـوی جمع شـده بودند، وزیر گفت: سلطـان قصـد زیارت پیـامبـر( ﷺ) را نموده و اموالی را برای دادن صـدقه با خود آورده است. پس نام کسانی که مستـحق صـدقه هستـند را بنویسنـد. بنـابراین اهل مدینه نام همگی آنها را نوشتند و سلطـان دستور داد تا هـمه حضور یابند. او به تمام حاضـران به دقت می نگریست تا صفتی را که پیامبر (ﷺ) به او نشان داده بود، با مردم تطبـیق دهـد، اما آن صفت را در آنان نیـافـت. پس از آن صـدقات را توزیع نمود تا اینـکه مردم بهـره مند شدند و از آنجا رفتـند.


سلطـان گفت: آیا کسی مانده که صـدقه ای دریافت نکـرده باشد؟ گفتـند: نه. گفت: خوب فکر کنید. گفتنـد: فقط دو مرد مغـربی مانده اند که چیـزی از کسی دریافت نمی کنند و آن دو نیکوکـار و ثروتمـنـد هستـند و بسـیار به نیازمندان صدقه می دهند. پس دلش آرام گرفت و گفت: آن دو را نزدم بیاورید. آن دو نفر را نزدش آوردند. وقتی به آنها نگریست، دید همان دو مردی هستند که پیامبر ﷺ بدانها اشاره نموده بود و گفته بود: به من کمک کن، مرا از دست این دو نفر نجات بده!


به آن دو گفت: از کجا آمده اید؟ گفتند: از مغرب و برای حج آمده ایم، و تصمـیم گرفته ایم در جوار پیـامبر (ﷺ) سکنـی گزینـیم. سلطـان گفت: به من راست بگویید. از مردم پرسـید: منـزل آن دو کجـاست؟

 به وی خـبر دادند که آن دو در نزدیک حـجرهٔ شـریفِ پیامبـر «ﷺ» ساکن هستـند. و اهل مدینه بخاطـر نماز و روزه و صـدقه بسیـار آنهـا و نیـز زیارت بقیـع وقـبا به ثنـایـشان پرداختـند.

سلطـان آن دو را بازداشت کرد و به منزلشان رفت و به تنهـایی به وارسی و جستـجوی خانه مشغول شد. او حصـیری را در خانه برداشت و به یکـباره چشمش به تونلی افتـاد که آن دو کنـده بودند که به حجره شریف پیامبر ــﷺــ  می رسـید. مردم از این امر مات و مبهوت ماندند و به لرزه افتـادند.


سلطـان در این هنـگام گفت: به من راستـش را بگویـید! 

و آن دو را به شـدت زد تا اینکه اعتراف کردند که هر دو مسیـحی هستـند، و مسیـحیـان آنها را همراه حاجـیان مغـربی به مدیـنه فرستـاده و اموال هنـگفتـی بدانان داده و به آنها دستور داده اند که با حیـله و نیـرنگ جسد پیامبـر ﷺ را سرقت کنند.

آن دو شبـانه مشغول کنـدن بوده اند و هر یک محفـظه ای پوستـین به سبک مغـربی داشته اند که بوسیـله آن خاک را از تونل بیـرون می بردند و بعد با ادعای زیارت بقیع خاک را در آنجا بین قبرها خالی می کردند و مدتی مشغول این کار بوده اند. اما زمانی که به حـجره شریف پیامـبرــ ﷺــ نزدیک شـدند، رعد و برق آسمان شـروع شد و صاعـقه ای بزرگ روی داد که مردم پنداشتند کوهها را از ریشه برکنده است. و سلطـان صبح همان شب به آنجا رفت.

زمانی که آن دو اعتراف کردند و حقیـقتـشان به دست سلطان آشکار شد و عظمت الله متعـال در این مسـئـله را مشـاهـده نمود، به شـدت به گریه افتـاد و سپـس دستور داد که گردن آن دو مسیحی را بزنند. بعد فرمان داد تا سرب بسـیـاری را آنـجـا حاضـر کنـند و خنـدق بزرگی پیرامون حجـره شـریف پیـامبر «ﷺ» کندند و آن سـربـها را ذوب نمودند و خنـدق را با آن پر کردند، و بدین ترتیب دیواری سـربی دور حُجــرهٔ شـریف قـرار دادند. ایشـان پس از آن به دیارشـان برگشتـند و دستور به تضـعـیـف مسیـحـیـان داد و همچـنین فرمان داد که هیـچ کافـری در کارهای مـملـکت بکار گرفته نشود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


منبع:

«جمال الدین عبدالرحیم بن حسن بن علی اسنوی» (ت ۷۷۲ ه) در رساله خود با عنوان «نصیحة أولی الالباب فی منع استـخـدام النـصـاری» که برخی آن را «الانتصارات الاسلامیة» میـنامند، این داســتان را خـاطـر نشـان سـاخته است. و علی بن عبدالله سمهودی (ت ۹۱۱ ه) در کتابش «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی» (۶۵۰-۶۴۸/ ۲) آن را نقل نموده است. و نیز «حافظ جمال الدین عَبدالله بن محمد بن احمد مَطری» (ت ۷۶۵ ه) که رئیس مؤذنان حـرم نبوی و همـچـنـین یک مـورخ و مـؤلف کتاب «الإعْلام فِیمَن دَخَلَ المَدینة مِنَ الْأَعْلام» می باشد، آن را نقل نموده است و گفته: "آن را از فقیه «علم الدین یعقوب بن أبوبکر» از بزرگانی که حادثه را دریافـته اند شنـیـده ام که: و قصـه را آنگـونـه که گـذشت، بیـان کرده است.

  • حسین عمرزاده

ابو المظفر السمعانی رحمه الله فرمودند :


همانا حق به وسیله عزت  و دین با غربت و زمان انسانها را مورد امتحان و آزمایش قرار می‌دهد.



الانتصار لأصحاب الحدیث ۲۶/۱

  • حسین عمرزاده

امام ابو حنیفه رحمه الله فرمودند :



حکایات و داستان های علماء برایم از بسیاری فقه دوست داشتنی تر است زیرا که اخلاق و آداب خود آن قوم هستند


و مصداق آن از کتاب الله تعالی فرمایش الله است که فرمودند :


"اولئک الذین هدى الله فبهداهم اقتده "


آنان کسانی هستند که الله هدایت کرد پس هدایت آنان را سرمشق قرار ده. 


و فرمایش الله متعال :


"لقد کان فی قصصهم عبرة لأولی الالباب "


و در داستان های آنان عبرتی است برای خردمندان .


جامع بیان العلم و فضله

  • حسین عمرزاده

امام شافعی در رساله ی خویش می نویسد:


تمام ذخیره سنت، در مجموع، نزد محدثین وجود دارد. البته نزد برخی از آنان زیاد و نزد عده ای دیگر کم؛ لیکن اگر همه ی آنها را یک جا گرد آورند، همه ی ذخیره ی سنت فراهم می آید. بدیهی است اگر احادیث جمع شده را از هم جدا سازند، نزد هر محدث تعدادی از آنها وجود خواهد داشت. اما واقعیت است، احادیثی که نزد یک محدث وجود ندارند، نزد محدث دیگر یافت می شوند.


امام شافعی، با این سخن، اشاره به حقیقت مزبور دارد؛ به اینکه:


سنت نیز محفوظ است و ابداً محور و نیستی در آن راه نیست.



رساله، ص: ۴۳ به نقل از آثار الحدیث، ج: ۱، ص: ۳۲۰-۳۱۹

  • حسین عمرزاده

پادشاهی دستور داد تا چند سگ وحشی تربیت کنند تا هر کسی که از او اشتباهی سر زد را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام او را بدرند.


روزی یکی از وزرا رأیی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که او را جلوی سگ‌ها بیندازند. 


وزیر گفت: من ده سال خدمت شما را کرده‌ام و ده روز تا اجرای حکم از شما مهلت می‌خواهم.

پادشاه گفت: این هم ده روز مهلت.

وزیر رفت پیش نگهبان سگ‌ها و گفت: می‌خواهم به مدت ده روز خدمت این سگ‌ها را نمایم.

نگهبان پرسید: از این کار چه فایده‌ای می‌بری...؟!

وزیر گفت: به زودی خواهی فهمید.

نگهبان گفت: پس چنین کن.

وزیر شروع به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگ‌ها کرد و دادن غذا و هر کاری که لازم بود را انجام داد.


ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید دستور دادند که وزیر را جلوی سگ‌ها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره‌گر ماجرا بود ولی با صحنه‌ی عجیبی روبرو شد.

همه‌ی سگ‌ها به پای وزیر افتادند و تکان نمی‌خوردند...! 


پادشاه پرسید: با این سگ‌ها چه کرده‌ای...!؟

وزیر پاسخ داد: ده روز خدمت این سگ‌ها را کردم فراموش نکردند ولی ده سال خدمت شما را کردم همه را فراموش کردید.


پادشاه سرش را پایین انداخت‌ و دستور به آزادی وزیر داد...

  • حسین عمرزاده


دریافت تصویر
حجم: ۵۱.۱ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

دریافت تصویر
حجم: ۱۱۶ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest